تفسیر سوره لیل

تفسیر سوره لیل0%

تفسیر سوره لیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر سوره لیل

نویسنده: شیخ علی آقا نجفی کاشانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17755
دانلود: 3202

تفسیر سوره لیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17755 / دانلود: 3202
اندازه اندازه اندازه
تفسیر سوره لیل

تفسیر سوره لیل

نویسنده:
فارسی

كتاب حاضر با استفاده از درس هاى تفسير مرحوم آيت الله حاج شيخ على آقا نجفى كاشانى تهيه شده است.
شيوه تفسيرى ايشان قرآن به قرآن و با استفاده از روايات و با تأكيد بر نكات اخلاقى بود. سوره ليل در 17 جلسه در سال 1361 تفسير شده است براى تهيه اين كتاب سبك و سياق بيانى حفظ شده و تنها ويرايش اندكى به منظور تبديل عبارات گفتارى به نوشتارى صورت گرفته است.

جلسه پانزدهم: ارتباط دو جهان با يكديگر

ارتباط دو جهان

برهان آوردن پروردگار در آيات گوناگون

ابدى بودن جهان دگر

لطف پروردگار در انتخاب انسان

توجه به لذت هاى معنوى

عوامل سلب لذائذ معنوى

جهان پاداش

( اعوذ بالله من الشيطان الرجيم )

( بسم الله الرحمن الرحيم * ان علينا للهدى (۱۲) و ان لنا للاخرة و الاولى (۱۳) فانذرتكم ناراً تلظى (۱۴) لا يصليها الا الاشقى (۱۵) الذى كذب و تولى (۱۶) و سيجنبها الاتقى (۱۷) الذى يوتى ماله يتزكى (۱۸) و ما لا حد عنده من نعمة تجزى (۱۹) الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (۲۰) ولسوف يرضى (۲۱) )

ارتباط دو جهان

از مجموع آيات قرآن مجيد و آيات مورد بحث مان با كمال صراحت و در نهايت روشنى و وضوح استفاده مى شود كه جهان دنيا و جهان آخرت كاملا به يكديگر مربوطند، و سخت و عجيب، اعمال انسان در اين جهان با جهان ديگر مربوط است. خوب است انسان به اين حقيقت درست توجه كند و واقعا زندگى خود را يك زندگى ممتد و دراز و بى پايان بشناسد. نه اين كه فكر كند منحصرا زندگى انسان، همين چند صباح زندگى در اين دنياست و بعد تمام مى شود، نه، اين طور نيست. زندگى انسانى يك زندگى ممتد و دراز است. يعنى اين زندگى بى آخر و بى نهايت است و كاملا با زندگى در جهان ديگر ارتباط داد. به اين معنا كه آنچه انسان سعى و كوشش كرده و هر گونه خود را ساخته و زندگى كرده، به تمام معنا در آن جهان جلوه مى كند و زندگى ابديش در گرو زندگى اين جهان اوست و اين كه چگونه زندگى كرده باشد.

برهان آوردن پروردگار در آيات گوناگون

پروردگار جهان ما را از هر جهت روشن كرده و براى ما هر گونه دليل و برهان و بينه ذكر كرده كه مبادا شخصى در جهالت و نادانى بماند و در قيامت در پيشگاه حضرت حق براى خود عذر و بهانه اى داشته باشد. خداوند براى ما هر گونه حجت و بينه را ذكر كرده، چه در وجودمان و چه در بيرون وجودمان.( و لو انا اهلكناهم بعذاب من قلبه لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزى (۱۴۲) )

. ديگر بيانى از اين روشن تر؟ اگر پيش از اين پيامبر صلى الله عليه و اله سلم فرستاده شود و براى آن مردم كاملا ادله روشن بيان كند، ما اينها را به خشم خود گرفته بوديم و به عذاب خود هلاك مى كرديم، اينها مى گفتند:( ربنا لولا ارسلت الينا رسولا ، ) چرا يك پيامبرى به سوى ما نفرستادى كه براى ما حقايقى كه لازم است بيان كند و در نتيجه، ما متابعت كنيم و پيش از آن كه به اين ذلت و خزى و خوارى برسيم از آيات و براهين تو پيروى كنيم. خداوند جلوى اين حرف ها و اين عذرها و بهانه ها را سخت گرفته است.( قل فلله الحجة البالغة (۱۴۳) ) ، براى خداست حجت رسا و حجت قوى و نيرومند.

البته يك موضوعى است كه شايد ما تا در اين جهان هستيم و گرفتار اين عالم طبع و در قيد و بند هوى و هوس و زرق اين جهان ماده، خوب و درست درك كنيم ولى هنگامه اى مى رسد كه انسان بر اين غفلت خود افسوس مى خورد و نتيجه اى برايش ندارد.( كلما القى فيها فوج سألهم خزنتها الم يأتكم نذير ، ) هرگاه گروهى به جهنم انداخته مى شوند، خزينه داران دوزخ از اين گروه مى پرسند:( الم يأتكم نذير ) مگر شماها را بيم دهنده اى نيامد؟ كسى در دنيا به شما نگفت كه بعد از اين دنيا يك چنين خبرهايى هست؟ هر چه در دنيا كرده ايد، نتيجه اش را در اين جهان مى بينيد؟ اگر خوب است خوب و اگر بد است، بد؟( الم يأتكم نذير ، ) آيا براى شما بيم دهنده اى نيامد؟ از اين حقايق شما را آگاهتان نكرد؟( قالوا بلى قد جاء نا نذير ، ) در جواب مى گويند: چرا ما را بيم دهنده آمد، منتها ما روى هوى و هوس، روى محبت به دنيا و روى حب جاه و مقام، فكذبنا، تكذيبشان كرديم،( و قلنا ما نزل الله من شى ء . ) ما گفتيم نه، اينهايى كه شما مى گوييد از طرف خدا نيست، خدا نه كتابى نازل كرده و نه پيامبرى فرستاده،( ما نزل الله من شى ء ان انتم الا فى ضلال كبير ) شما كه دعوت رسالت و نبوت مى كنيد و در گمراهى هستيد، شما هم روى يك حساب هايى اين دعوى ها را داريد و اين حرفها را مى زنيد. اين گروه به اين شكل جواب مى دهند، ولى خوب روشن است كه اين جواب از روى چه سوز دلى است و با چه ناراحتى بيان مى كنند و تا چه حد افسوس مى خورند،( و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير (۱۴۴) ) . ببينيد مطلب طورى ذكر شده كه گويى انسان مى بيند، الان جلوى انسان مجسم است. مى گويند: اگر ما در دنيا به نصايح انبيا و مواعظ آنها گوش مى داديم و قدرى فكر مى كرديم، در حال انبيا و در حقيقت دعوت انبيا درست مى انديشيديم، حالا از ياران آتش نمى شديم و جايگاه مان دوزخ نبود.( فاعترفوا بذنبهم ) پس خود به گناه خود اعتراف كردند پس هلاكت باد آنها را و دور از رحمت خدا باشند كه هستند.( قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوماً ضالين (۱۴۵) ) . در جاى ديگر خداوند مى فرمايد در قيامت به گروهى مى گويند كه چرا شما اين طور كرديد؟ مى گويند: پروردگارا، شقاوت ما بر ما غالب آمد و بر ما پيروز شد و ما را به اينجا كشاند. امام ششمعليه‌السلام در ذيل اين آيه در روايتى فرمودند:( شقوا باعمالهم (۱۴۶) ) ، به سبب كارهايشان به اين درجه از شقاوت رسيدند كه جايگاهشان دوزخ است. دنيا و آخرت اين طور به هم مربوط است و پيوند دارد و در حقيقت يك جهان بيشتر نيست. منتها دو شكل دارد، در دو صورت است، در دو حالت است. يك حالتش دنياست و يك حالتش آخرت است و ما از جهانى به جهانى مى رويم.( انما نتحول من دار الى دار (۱۴۷) ) ، ما مى گرديم از جهانى به جهان ديگر، از خانه اى به خانه ديگر. يك حقيقت است، به هم پيوسته است، سخت به هم مربوط است. بدا به حال كسى كه در اين زندگى حسابى براى آن زندگى باز نكند و اعمال و كارهايى كه انجام مى دهد كلا به حساب آن زندگى نياورد و در كارهايش آن زندگى را منظور نكند، بدا به حال چنين بنده اى. در كليه اعمال و حركات و سكنات بايد انسان آن دار و آن جهان را منظور بگيرد. اگر آن جهان را منظور گرفتيم و زندگى در آن جهان را به حساب آورديم، كارهايمان اينجا روبه راه مى شود و كارهايمان درست و مستقيم مى شود. آدم هايى مستقيم وراست مى شويم، آدم هايى درست، صاف و خوب. اگر آن زندگى را در اين كارمان و در اين زندگى مان منظور نگرفتيم، اينجا شقاوت است، كارهايمان روبه راه نمى شود، آدم هايى با استقامت نخواهيم بود و هرچه اينجا بكنيم و هر چه بگوييم همه انگيزه و هدف مان اين جهان خواهد بود و اين بد است، حيف است. مطلب، مطلب مهمى است. اگر انسان در آن جهان چندى بيش نمى ماند، خوب طورى نبود، اينجا آدم يك كيفى مى كرد، اينجا هر شكلى دلش مى خواست زندگى مى كرد، به خواهش و به دلخواه خودش، آنجا هم چند روزى عذاب مى كشيد. يك ناراحى و غمى بود و تمام مى شد ولى مطلب اينجورى نيست تمام شدنى نيست.

ابدى بودن جهان دگر

انسان همين كه قدم به عرصه هستى گذاشت و جزو عالم وجود شد ديگر فنا و نيستى برايش تصور نمى رود. هست، ديگر براى هميشه، تا خدا هست، انسان هم هست. فنا برايش نيست. زوال برايش نيست. به بقاى خداوند، انسان باقى است.( خلقنا للبقاء ، ما خلقنا للفناء (۱۴۸) ) ، براى فنا و نيستى آفريده نشده ايم، براى بقا و ماندن آفريده شده ايم. خوب است انسان ذره اى درست فكر كند، قدرى درست بينديشد، كارهايى كه انجام مى دهد، درست انجام بدهد. چيزى كه مى كارد، دانه و بذرى كه كشت مى كند، مواظب باشد دانه و بذرى باشد كه حاصل خوب و نتيجه موافق با طبع و ميلش از آن بگيرد.( الدنيا مزرعة الاخرة (۱۴۹) ) . اينها براى تربيت انسان مطالبى اصولى است، فوق العاده مؤثر است و بر رشد و نمو انسان عجيب تأثير مى گذارد.

لطف پروردگار در انتخاب انسان

اى كاش زندگى همين بود و انسان به كلى نابود مى شد، معدوم صرف مى شد. يا اى كاش مثلا انسان، يك نوع حيوانى بود، زندگى حيوانى مى كرد و مى خورد، مى آشاميد و مى گذشت و تمام مى شد. شاخه اش از اين درخت وجود به طور كلى قطع مى شد و نابود مى شد. خوب است انسان اين طور بگويد؟ نه، مسئله بسيار مهم است. پروردگار جهان بسيار لطف و عنايت كرده كه به ما نعمت هستى داده و به ما وجود داده و ما را حيوان خلق نكرده و ما را گياه خلق نكرده و ما را درنده نيافريده، ما را انسان آفريده، آدميزاد آفريده با اين لياقت و استعداد و قابليتى كه به ما داده و اگر اين وجود انسانى، به وجود انسانى واقعى ساخته شود، آن قدر لذت دارد، كيف دارد، آن قدر انسان برخوردار مى شود كه هر چه بگوييم، نمى توانيم آن طور كه هست مطلب را درك كنيم. شما ببينيد يك انسان در همين زندگى كه سراسر ناملايمات، حوادث سخت و ناگوار است، در عين حال اگر ذره اى زندگى آدم روبه راه بشود و به گونه اى كه دلش مى خواهد و هوايش اقتضا مى كند، اوضاع با او موافقت كند و به آنچه مى خواهد تا حدودى برسد، چقدر از زندگى لذت مى برد! چقدر كيف مى كند! اين چنين آدمى امكان دارد بگويد اى كاش من نمى بودم يا اى كاش من حيوان بودم؟ گياه بودم؟! نه، از زندگى حظ مى برد، كيف مى كند و لذت مى برد. حالا اگر انسانى از لحاظ معنا و حقيقت، انسان باشد كيف ها دارد، لذت ها مى برد. خداوند نعمت هستى، نعمت وجود داده، مشاعر و حواس داده، يك نگاه مى كنيد، يك دنيا از يك نگاه كردن لذت مى بريد، يك دنيا كيف مى كنيد. يك صدايى را مى شنويد، استماع مى كنيد، آن قدر لذت مى بريد، غذاى مطبوعى تناول مى كنيد، لذت مى بريد، خوشتان مى آيد، نشاطى برايتان پيدا مى شود. اينها خوب است، نعمت هاى خداست و بهتر اين است كه انسان اين نعمت هاى الهى، اين لذت ها، اين برخوردارى ها را طورى درست و تربيت كند كه اين لذت، برخوردارى، كيف نشاط و شادابى ادامه پيدا كند و منتهى شود به لذت، كيف، نشاط و شادابى قوى تر و نيرومندترى. اگر اينجا پشت سر لذت و خوشى گاهى الم و درد و ناراحتى است، اما بهتر است لذت را طورى ببرد كه در پشت آن به هيچ وجه درد، و رنج و ناراحتى نداشته باشد. چه كنيم كه ذره اى درك كنيم؟ به راستى چه كنيم؟ دست به دامن كه شويم كه اين حالت را در ما به وجود بياورد كه ما اين چيزها را بفهميم و شعورمان به اين چيزها برسد و درست اين حقايق را درك كنيم. نمى دانم چه بايد كرد و كجا بايد رفت و دست به دامن چه كسى بايد شد؟ ولى مطلب، به خدا قسم، غير از اين نيست. حقيقت مطلب، همين طور است، واقعيت است. منتها چطور است كه ما صرفاً آن را مى گوييم، اما به عمق وجدان مان اين حقايق را لمس نكرده ايم و نمى كنيم. بگوييد چه شده و چه عملى انجام داديم؟ مشى مان چه مشى اى است كه اين توفيقات از ما سلب شده؟ معارف و حقايق را نمى توانيم آن طور كه هست درك كنيم و لمس كنيم، نمى توانيم. بوده اند اشخاصى كه وراى اين لذايذ مادى، لذت هاى معنوى داشتند. گاه و بيگاه ممكن است انسان آن لذت معنوى را حس بكند، ولى با يك بى خبرى، با يك غفلتى به سرعت از كنارش مى گذرد. درست در اطرافش فكر نمى كند. گاهى انسان شوق دارد مطلب مجهولى را بيابد، دانش مخصوصى را بياموزد، مسئله مشكلى برايش حل شود، كاوش مى كند، زحمتى مى كشد، آن مسئله مشكل و مطلب مجهول برايش روشن مى شود. مسئله برايش آشكار مى شود، كيف مى كنيد، لذت مى برد. اما اين لذت و كيف زود گذر است، اين را غفلت ماست كه زود از آن مى گذريم، توجهى به آن نمى كنيم، اما اگر توجه كنيم، مى گوييم: اين موضوع كه يك مطلب معنوى است، اين، نه خوردن بود، نه آشاميدن، نه چهره زيبايى بود، نه صداى زير و بم دار و آهنگ دار خوبى بود كه من لذت ببرم. نه، اين مطلب مربوط به فكر من، جان من و نفس و دل من بود. چقدر مرا با نشاط كرد، شاداب شدم، اينها كيف دارد، از اينجا دنبالش را كه بگيريم، معلوم مى شود اين طور چيزها هم يك لذايذى دارد، معنويات هم يك كيفى دارد، اينها هم يك طور شادابى دارد، دنبالش را بگيريم.

توجه به لذت هاى معنوى

لذت هاى معنوى گاه و بيگاه براى انسان حاصل مى شود. اما انسان نسبت به لذت هاى معنوى، بى تفاوت است. سهل انگارى است، دقت نمى كند، زود از كنارش مى گذرد، دنبال لذت هاى ديگر مى رود حقيقت اين است. انسان خيلى دعا مى كند، مناجات با خدا خيلى دارد، عبادت هم مى كند. ولى، اكثراً با غفلت، بدون توجه بدون حضور قلب انجام مى شود. ولى گاهى در لحظاتى ممكن است انسان در حالتى واقع بشود، در يك نشاطى عالمى، خيلى با لذت و خيلى پر كيف و با نشاط. اما، آن لحظه اى بيش نيست و مى گذرد، انسان به آن توجهى نمى كند. انسان توجه كند كه همان لحظه هاى كم كه در نشاط و شادابى معنوى است و كيف و لذت هاى معنوى مى برد، آن لحظات را افزايش دهد، يك لحظه را چند لحظه و چند لحظه را بيشترش كند. ساعت ها، روزها و شب ها، هفته ها و ماه ها و سال ها، پس هست. نمى شود منكر لذت هاى معنوى شد. لذت معنوى چيست؟ آيا لذت، همين لذت هاى جسمانى و مادى است؟ نه، اين شكلى نيست. واقعا اگر توجه كنى، خودت حس كنى، وجودت لذايذ معنوى را درك مى كند. منتها، در يك لحظه هايى زود گذر، خودت هم بى خبر از آن مى گذرى. دنبال آن نمى گيرى كه اين لذت هاى معنوى را ادامه بدهى و برايت ادامه پيدا كند. اينها هست، ولى بايد به دنبالش رفت و خواست تا ادامه پيدا كند و لحظه اى و گاهى نباشد و بگذرد و برود و انسان بى نتيجه بماند.

عوامل سلب لذائذ معنوى

منتها چيزهايى هست كه لذايذ معنوى را از انسان سلب مى كند. يك عامل خيلى نيرومند و قوى است كه ايجاب مى كند انسان از لذايذ معنوى محروم بماند. روايتش هم بارها بيان شده:( ما من شى ء افسد للقلب من الخطيئة (۱۵۰) ) ، چيزى و عاملى براى فساد دل و سياه كردن دل از گناه قوى تر نيست. گناه دل آرام را فاسد مى كند. لذت معنوى مربوط به دل است. دل انسان است كه لذايذ معنوى را احساس مى كند و درك مى كند و از آن كيف مى برد و گناه، دل را فاسد مى كند، دل را مريض مى كند. قهراً، وقتى كام دل مريض شد، شيرينى را تلخى احساس مى كند. آدم مريض گاهى طورى است كه يك غذاى شيرينى را مى گويد به دهانم تلخ مزه است. در حقيقت اين غذا شيرين و خيلى مطبوع است، ولى مى گويد اين غذا در دهانم تلخ است، نمى توانم بخورم. وقتى دل انسان مريض و فاسد شد، آن مناجات با خدا و عبادت با او و لذايذ ديگر معنوى به كام جان انسان شيرين نمى آيد، تلخ است. آدم منزجر و ناراحت است. وقتى هم به نماز ايستاد، تمام همتش اين است كه اين نمازش زود تمام بشود:( السلام عليكم و رحمة الله و بركاته ) به مسجد كه رفت، تمام همتش اين است كه كى بشود اين نماز تمام شود و از مسجد بيرون برود. در مجلس دعا و ذكرى كه نشست، تمام همتش اين است كه مجلس دعا و ذكر زود تمام بشود و خلاص بشود. لذت كه مى برد، بلكه ناراحت و متألم هم مى شود و در احاديث قدسى و غير قدسى هم هست كه در نتيجه گناه و بعضى كارها، پروردگار جهان فرموده: من لذت مناجات با خودم را از دل هايشان مى گيرم كه ديگر در مناجات با من لذت نبرند و كيف نكند(۱۵۱) . و لذا حال و حوصله مان نمى رسد عبادت كنيم، ذكر خدا كنيم، دعا و قرآن بخوانيم و از اين قيبل، و به دنبال كارهايى برويم كه بر جان و انسانيت مان اثر داشته باشد و اگر فعاليت و كوششى هم داريم، هدف ها هدف هاى ديگرى است، هدف ها معنوى نيست. اكثرا كوشش و تقلاست، اما براى پست و مقام، براى سر و سامان دادن به زندگى مادى، براى رسيدن پول، زندگى مرفقه و بهتر و لذا خيلى كارها برايمان دشوار است. مخصوصاً كارهايى كه بنا بشود خرج داشته باشد، كارهايى كه يك مقدارى مئونه داشته باشد، آن كارها برايمان سخت و دشوار است. خدا، ان شاء الله، همه را از خواب غفلت بيدار كند و به ما توفيق بدهد.

جهان پاداش

پس اين جهان با جهان ديگر مربوط است و خيلى ارتباطش قوى و محكم است. ما را از اين جهان به جهانى ديگر انتقال مى دهند و آن جهان، جهان پاداش است و جهان جزاى عمل است، كه هر چه انسان اينجا عمل كرده و انجام داده آنجا به نتيجه اش مى رسد.( فانذرتكم ناراً تلظى . ) اينها مربوط است به آن جهان ديگر. اما خدا اينجا فرموده:( فانذرتكم نارا تلظى . ) خدايا به مقام بزرگ قرآن مجيد، به مقام محمد و آل محمد تو را قسم مى دهيم ما از قبيل اين اشخاص نباشيم كه فرداى قيامت به ما خطاب كنند مگر به شما نگفتند؟ مگر در مورد آتشى كه زبانه مى كشد برايتان شرح ندادند؟ نگفتند كه چنين آتشى هست؟ آن وقت ما با يك حسرتى بگوييم كه چرا، به ما گفتند. اما،( غلبت علينا شقوتنا و كنا قوماً ضالين (۱۵۲) ) . اين طورى نباشد.( فانذرتكم نارا تلظى ، ) انذارتان كردم، بيمتان دادم. بيمتان مى دهم به شما مى گويم چشم و گوشتان را باز كنيد، آتشى است كه زبانه مى كشد، و اختيار با خودت است.( لا يصليها الا الاشقى ، الذى كذب و تولى . ) آدم شقى، آدم بدبخت، آدمى كه به اختيار خود دعوت حق را تكذيب مى كند و از اطاعت پروردگار جان روبر مى گرداند آن است كه داخل اين آتش مى شود و او را به دوزخ مى برند،( و سيجنبها الاتقى ، ) تحقيقاً آدم هاى با تقوا دور داشته مى شوند از آتش.

( ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون (۱۵۳) ) . آنهايى كه كار خوب كردند، آدم هاى خوبى بودند، اينها از آتش دور داشته مى شوند،( و سيجنبها الاتقى الذى يؤتى ما له يتزكى ، ) آن كس كه مال خود را براى تطهير خود، تزكيه و پاك كردن خود مى دهد. خدا ان شاء الله روحيه اى بدهد كه انسان انفاق بكند. چون انفاق كرد كار دشوارى است. پول و مال، خانه زندگى، لباس و ماشين است، ساده نيست، دشوار است. آدم خودش در زندگى نياز داشته باشد، هر چه بيشتر مال داشته باشد، رفاه و آسايش اش زيادتر شود، اما اين مال را انفاق كند و منظورى جز خدا نداشته باشد.

همان طور كه آيه مى گويد:( يؤتى ماله يتزكى و ما لاحد عنده من نعمة تجزى ) يعنى شخصى كه انفاق مى كند و در اين آيات مورد بحث است، شخصى است كه هيچ كس نسبت به او و نزد او يدى ندارد، نعمتى ندارد كه به دليل مكافات آن نعمت و احسانى كه به او كرده اين كار را مى كند و اين انفاق را مى كند. نه، اين طور نيست. گاهى انسان مثلا كاسه آشى را براى كسى مى برد. مى گويد: فلان روز، او يك كاسه كاسه حلوا براى ما آورده بود، حالا ما اين آش را برايش مى بريم. يا كمكى به كسى مى كند و از او مى پرسند: حالا چطور كه شما ايشان را انتخاب كرديد؟ مى گويد بله ايشان خيلى شخص مؤدبى است، هر وقت در كوچه با هم مواجه مى شويم، ايشان تعظيم مى كند، سلام گرمى مى دهد، خيلى خرم و شاد است. چرا به فلانى كمك نمى كنى؟ چون خلق خوشى ندارد، با هم كه مواجه مى شويم، اخم كرده، تعظيم نمى كند، كرنش نمى كند، سلام گرم هم نمى كند. ولى اينجا آن فرد امثال اين حساب ها را نداشته است. اصلا اين حرف ها نيست. اتفاقا در زندگى ابدا به من هم خوبى نكرده، گاهى نشده كه با همديگر مواجه بشويم، سلام گرمى هم بكند. نه، ولى من صرفاً براى رضاى خدا از او دستگيرى كردم و به او كمك كردم، او را يارى دادم.

( الا ابتغاء وجه ربه الاعلى . ) اين الا را نوع مفسران مى گويند استثناى منقطع است، يعنى لكن( ابتغاء وجه ربه الاعلى . ) پس وقتى كه اين انفاقش باى مكافات و پاداش دادن نيست براى چه چيزى است؟ براى طلب كردن و خواستن وجه پروردگارش كه برتر و اعلى است. يعنى صرفاً براى رضاى اوست و براى تقرب به او. هيچ انگيزه ديگرى در اين انفاقش، در دستگيرى و كمكش، جز رضاى خدا جز جهت خدايى نيست. آيا براى چنين شخصى در اين زندگى، در اين دنيا و محيط، نبايد آيه نازل شود؟ نبايد سوره برايش بيايد؟ خداى رئوف، خداى مهربان كه مى خواهد ديگران هم تشويق بشوند، راهنمايى شوند اين كار را بكنند، وارد اين راه و معركه و ميدان شوند، چرا سوره نازل نكند؟ كار بزرگى كرده، درست است كه به توفيق و عنايت اوست، اما خواستن فرد هم شرط است. بايد بخواهد و خود را در معرض قرار بدهد، تا لطف و عنايت او دستش را بگيرد و او را گام به گام به جلو ببرد. آدميزاد با اين خواسته ها، هوى و هوش ها، حرص و بخل، با اين چيزهايى كه در اين زندگى دارد با اين سرو صدا با آن زرق و برق ها، در عين حال اين گونه كه آيه مى گويد از ديگران دستگيرى كند، به ديگران كمك كند، اين شكل حب دنيا را از دلش بيرون كرده باشد و براى خدا اين كارها را انجام دهد، خيلى هم ارزشمند است.

آخر آيه جمله اى است،( الا ابتغاء وجه ربه الاعلى و لسوف يرضى . ) اين خيلى مهم است نمى دانم چطور بيانش كنم. حالا كه اين بنده پارسا و با تقوا اين كار را كرده براى رضاى خدا،( و لسوف يرضى . ) لام ظاهراً لام جواب قسم است كه قسم آن محذوف است. يعنى به عزت و جلال و جبروت پروردگار جهان، البته حتماً اين بنده خشنود و راضى مى شود. در برابر، مواجه با چه چيزى مى شود و چه مى بيند، چه به وى مى دهند كه راضى شود؟ انسان به چه چيزى راضى و قانع مى شود تا چه به آدم بدهند كه آدم بگويد بس است، حالا ديگر راضى وقانع شدم. من نمى دانم به اين آدم چه مى دهند و پروردگار جهان با اين آدم تقى و اتقا چه مى كند كه مى گويد:( و لسوف يرضى ) چقدر لطيف! عين قريب، بدون ترديد، مسلماً، خشنود مى شوى؛ كه شرحش را بعداً عرض مى كنيم.