تفسیر سوره لیل

تفسیر سوره لیل0%

تفسیر سوره لیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسیر سوره لیل

نویسنده: شیخ علی آقا نجفی کاشانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17750
دانلود: 3202

تفسیر سوره لیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17750 / دانلود: 3202
اندازه اندازه اندازه
تفسیر سوره لیل

تفسیر سوره لیل

نویسنده:
فارسی

كتاب حاضر با استفاده از درس هاى تفسير مرحوم آيت الله حاج شيخ على آقا نجفى كاشانى تهيه شده است.
شيوه تفسيرى ايشان قرآن به قرآن و با استفاده از روايات و با تأكيد بر نكات اخلاقى بود. سوره ليل در 17 جلسه در سال 1361 تفسير شده است براى تهيه اين كتاب سبك و سياق بيانى حفظ شده و تنها ويرايش اندكى به منظور تبديل عبارات گفتارى به نوشتارى صورت گرفته است.

جلسه پنجم: شأن نزول سوره ليل

شأن نزول سوره

فراگير بودن آيات قرآن

يقين، انگيزه انفاق

شرايط انفاق

( اعوذ بالله من الشيطان الرجيم )

( بسم الله الرحمن الرحيم * و الليل اذا يغشى (۱) و النهار اذا تجلى (۲) و ما خلق الذكر و الانثى (۳) ان سعيكم لشتى (۴) )

شأن نزول سوره

طبق روايتى معتبر و محكم و حتى به اصطلاح فن حديث، روايتى صحيح و مشهور بين مفسران شيعه، اين سوره و به خصوص اين آيات، در مورد مردى از انصار است به نام ثابت بن دحداح كه البته به كنيه معروف تر است: ابوالدحداح. اسم وى ثابت است و نام پدرش دحداح، ثابت بن حداح. كنيه اش هم ابوالدحداح است. ايشان مرد بسيار بزرگوار و در ايمان خيلى قوى و نيرومند بوده است و آن طور كه در بعضى تواريخ است، ايشان در جنگ احد هنگامى كه شايعه كردند كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشته شدند و در اثر اين شايعه، تا حدودى در مسلمانان ضعف پيدا شد و اشخاصى از گوشه و كنار فرار كردند، يا تصور فرار داشتند، اين ثابت بن حداح، همين ابوالدحداح، با صدايى رسا و بلند مسلمانان را مخاطب ساخته و به آنها گفت: اى مسلمانان، من ثابت بن دحداحم. آگاه باشيد، ان قتل محمد اگر محمد كشته شده، پروردگار جهان زنده است و نمى ميرد. به كجا مى رويد؟ باز گرديد و از اسلام و دين دفاع كنيد. در نتيجه مسلمانان برگشتند و دور ثابت بن دحداح جمع شدند و حمله به مشركان را شروع كردند. خلاصه از مجموعه روايات و تواريخ برمى آيد كه وى از نظر ايمان خيلى قوى و نيرومند بوده است. اين آيات هم در مورد عملى كه ابوالدحداح انجام داد، نازل شده است و نمايانگر آن است كه وى مرد بزرگوار و قوى الايمانى بوده است. يك روايت از اين روايت هاى متعدد، روايتى است به اصطلاح حديث قطعا صحيح، روايتى است خيلى محكم و قوى و از سوى ديگر روايتى است كه سندش فوق العاده عالى و خيلى كوتاه است، يعنى واسطه خيلى كم دارد. صاحب قرب الاسناد، عبدالله بن جعفر حميرى از بزرگان علما ودانشمندان شيعه است و تقريبا مدتى از غيبت صغرى و قبل از غبيت صغرى را درك كرده، كتاب هاى زيادى هم نوشته كه بسيار مفيد و سودمند است. چند كتاب به نام قرب الاسناد دارد. منتها هر كتاب قرب الاسنادى از جهتى و از لحاظى است. مثلا قرب الاسنادى دارد كه سند رواياتش به حضرت امام رضاعليه‌السلام مى رسد. اين هم كه اسمش را گذاشته قرب الاسناد، يعنى سندهايش خيلى نزديك است. مثلا عبدالله بن جعفر حميرى همين رواياتى را كه درباره آيات سوره ليل وارد شده در قرب الاسناد از حمدبن محمدبن عيسى اشعرى نقل كرده است احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، شيعه است و از روايان خيلى معتبر، مورد وثوق و صحيح العقيده و عادل است. اين كه در كتب رجال، رواياتى را به عنوان شخص عادل معرفى مى كنند، مسئله ساده اى نيست. چون بسيار كوشش كرده اند با نشست و برخاست ها، با مواجه شدن ها و روبه رو شدن ها و معاشرت ها، عدالت اين اشخاص را به طرز عجيبى احراز و اثبات كرده اند و مخصوصا گروهى از آنها كه در جامعه، اشخاص سرشناس و معروفى بودند و با مردم آميزش و معاشرت داشتند، زندگى اينها را خيلى بررسى مى كردند تا آنها را به عنوان مؤمنى عادل، شناسايى و بعد معرفى مى كردند. مخصوصا در قم كه براى احراز عدالت اشخاص دقت عجيبى داشتند. ايشان، احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، مردى عادل، شيعى مذهب و معتقد به دوازده امام بود. به اصطلاح كارش درست است. ايشان، نقل كرده از احمد بن ابى نصر بزنطى كه از اصحاب امام هشتمعليه‌السلام است و احمد بن ابى نصر بزنطى هم از حضرت امام رضاعليه‌السلام نقل كرده است. پس اين روايت دو واسطه دارد. اين گونه سندها، در بين سندهاى روايات خيلى سندهاى ارزنده و سندهايى عالى است، چون واسطه خيلى كم است و در نتيجه مطلبى كه در چنين رواياتى نقل مى شود، مطلبى كاملا مضبوط و مورد اعتماد و مورد اطمينان است و به خصوص كه اين دو واسطه هم، عادل ومؤمن و موثق و معتبر شناسايى شده اند. حميرى در قرب الاسناد روايت مى كند از احمد بن محمد، احمد بن محمد از احمد بن ابى نصر بزنطى، احمد بن ابى نصر بزنطى هم از حضرت امام رضاعليه‌السلام كه روايتش را بعدا عرض خواهيم كرد(۳۳) . احمدبن ابى نصر بزنطى، هم از رجال بزرگ و از اصحاب خيلى خيلى مقرب نزد حضرت امام رضاعليه‌السلام است كه روايتى در مدح و ستايشش داريم در اين كه مرد بزرگوارى است مخصوصا آن روايت معروف كه با چند سند نقل شده است، البته با كمى تغيير در متن روايت. خلاصه اش اين است كه زمانى احمد بن ابى نصر بزنطى با چند نفر از بزرگان اصحاب حضرت امام رضاعليه‌السلام خدمت ايشان رسيدند. شب بود. آنها نشستند و به بحث و گفتگو و اخذ معارف و علوم دينى پرداختند. پاسى از شب گذشت، يكى يكى اين رفقا وبرادران اجازه گرفتند و خداحافظى كردند و رفتند. اين احمد ماند. احمد بن ابى نصر باز مدتى نشست و به گفتگو و صحبت ادامه داد.

پس از مدتى از امام هشتم اجازه خواست كه مرخص شود. حضرت فرمودند اگر اشكالى برايت نيست و مانعى ندارد، اينجا بمان، دير وقت است، اينجا باش. عرض كرد: مولاى من، اشكال ندارد. اگر شما اجازه مى فرماييد، مانعى نيست، مى مانم. حضرت دستور دادند براى استراحتش به اصطلاح ما آن تشك و متكاى خاص حضرت رضاعليه‌السلام را كه خود حضرت روى آن استراحت مى كردند، براى احمد بن ابى نصر آوردند. خوب خيلى مهم است انسان تا اين حد مورد لطف و عنايت امام هشتم واقع شود. واقعا خيلى مهم است احمدبن ابى نصر اين صحنه را ديد فورا همان جا كه نشسته بود، پيشانى را روى زمين، روى خاك، روى فرش، حالا هر چه بوده، گذاشت تا براى اين نعمت بزرگى كه پروردگار جهان به او عنايت كرده و براى لطف و عنايت عجيب امام هشتم به او، سجده شكر به جا بياورد. خوب لابد سجده شكرش هم طول كشيد و متوجه نشد مگر موقعى كه امام هشتمعليه‌السلام داخل اطاق آمدند و احمدبن ابى نصر را تكان دادند و به او توجه دادند. احمد سر برداشت. امام هشتم فرمودند: اى احمد مبادا در اين لطف و عنايتى كه من به تو كردم و از تو خواستم اينجا بمانى، اين هم با اين تشريفات، نكند نسبت به برادران دينى ات فخر كنى و مباهات كنى و غرور تو را بگيرد! حواست را جمع كن، متوجه باش. بعد امام هشتم براى احمد جريانى نقل كردند كه، اى احمد، در زمان على بن ابيطالبعليه‌السلام صعصعه بن صوحان، كسالتى پيداكرد. امير المؤمنينعليه‌السلام به عيادت صعصعه بن صوحان رفتند و كنار بسترش نشستند و احوالپرسى كردند و دستش را گرفتند. بعد حضرت به صعصعه فرمودند: اى صعصعه مبادا غرور تو را بگيرد و به اين كه من به عيادت تو آمدم و در كنار بستر تو نشستم، خلاصه به تو لطفى كردم و عنايتى كردم و تو را مورد توجه و عنايت قرار دادم، نكند يك وقت به برادان خودت برترى جويى كنى، برترى خودت ببينى و به اين موضوع فخر و مباهات كنى(۳۴) . اين روايت گذشته از اين كه به مقام بلنداحمدبن ابى نصر بزنطى دلالت دارد، دقت تربيت را نيز نشان مى دهد. تربيت بسيار دقيق است، خيلى دقيق است! قبلا امام هشتم معالم و معارف و چيزهايى را به اينها ياد دادند، بعد هم اين گونه به اين شخص لطف و عنايت كردند. اين مطالب در روح انسان اثر زيادى مى گذارد. خيلى اثر مى گذارد، منتها ما غافليم. هيچ شده به فكر ما بيايد كه خدمت امام هشتمعليه‌السلام برويم يا خدمت حضرت معصومهعليه‌السلام ا و واقعا قصدمان از تشرف به خدمت شان اين باشد كه از الطاف وعنايات شان برخوردار شويم و اگر برخوردار شديم، عجب و غرور ما را نگيرد كه بگوييم من رفتم به زيارت على بن موسى الرضاعليه‌السلام حالى برايم پيدا شد و پيش خود فكر كنيم و بگوييم زائرينى كه آنجا مى روند و آن طور داخل مى شوند و بيرون مى آيند، بدون آداب و رسوم گمان نمى كنم اينها دست پر بيرون بيايند با نتيجه اى بگيرند. اما من رفتم با چه حالى، با چه وضعى، با چه خضوع و خشوعى وارد شدم، طورى خضوع و خشوع داشتم، حالتى به من دست داد كه گويى على بن موسى الرضاعليه‌السلام را آنجا مى ديدم. آن وقت برادران ديگر، زائران ديگر را تحقير كنيم، به نظر حقارت به آنها نگاه كنيم. اگر چنين حالتى براى انسان پيدا شود، همان زائرى كه آداب را رعايت نمى كند، ولى با صدق و صفا داخل رفته و بيرون آمده واين فكرها را نمى كند به مراتب، مرتبه اش از اين زائر بالاتر است و زيارت او ثواب و اهميت بيشترى دارد. خلاصه، انسان بايد با اين تصور و انگيزه برود كه واقعا بخواهد مورد لطف و عنايت معصوم واقع شود و وقتى هم مورد لطف و عنايت واقع شد، خودش را نگه دارد. عجب و غرور او را نگيرد. امام هشتم لطف و عنايت فرمودند، حالا معلوم هم نيست در آن موقع احمد بن ابى نصر، عجبى پيداكرده باشد. ولى امام هشتمعليه‌السلام براى اين كه او را توجه بدهند و او را حفظ كنند كه مبادا عجب و غرور واقع بشود، فرمودند: اى احمد! مواظب باش اين لطف و عنايت من در تو عحب و غرور نياورد كه هلاك مى شوى. اين مطلبى بود درباره احمدبن ابى نصر بزنطى. حالا احمد بن ابى نصر از امام هشتمعليه‌السلام روايتى نقل مى كند. روايت، خيلى عالى است و از لحاظ سند خيلى قرص و محكم است. طورى كه شايد بتوان به قطع گفت صد در صد اين بيان، بيان گهر بار امام هشتمعليه‌السلام است و شك و ترديدى هم در آن نيست، چون سند خيلى قوى است. امام هشتم فرمودند: در مدينه منوره مردى از انصار خانه اى دارد و همسايه مسلمانى هم دارد. هر دو برادر دينى اند. آن مرد در خانه اين شخص يك درخت خرما دارد. حالا چگونه بوده كه درخت خرما در خانه كسى است ولى مال كسى ديگر، نمى دانيم. ممكن است زمينى بوده و درخت خرمايى هم در آن بوده است. زمين را فروخته ولى گفته درختش از آن خودم. به هر حال، هر چه بوده درخت خرما در خانه يكى و مال ديگرى است. خوب هنگامى كه خرماى اين درخت مى رسد، صاحب درخت مى خواهد بيايد و خرماهايش را بچيند. در اين روايت به طوراجمال آمده است كه وقتى به آن خانه مى رفت اذيت مى كرد. موجب آزردگى صاحب خانه مى شد. صاحب خانه خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و شكايت كرد كه فلان شخص درخت خرمايى در خانه ما دارد و وقتى براى چيدن خرما مى آيد، ما را مى آزارد. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد صاحب درخت آمدند و فرمودند: اين درخت را، اين نخل را به من بفروش و ثمن آن و پولش يك درخت خرما در بهشت. مرد فكرى كرد و گفت: نه يا رسول الله، حالا درخت خرماى بهشت كو؟ كجاست؟ اين درخت خرما اينجا خرما مى دهد و مفيد است نه من اين چنين معامله اى نمى كنم. ابوالد حداح كه يكى از مسلمانان و انصار است جريان را فهميد. رفت پيش آن مرد و گفت اين درخت خرمايت را مى فروشى به باغى كه من فلان جا دارم؟ به نخلستانى كه دارم؟ گفت: آرى، اين ديگر معامله خوبى است يك درخت خرما به يك نخلستان، حاضرم. ابوالد حداح معامله كرد، اين يك درخت خرما خريد و باغ خرمايش را داد و فورا خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد: يا رسول الله، من درخت خرماى فلانى را كه در خانه فلان بود، به فلان نخلستانم خريدم. كليد نخلستانم را تحويل دادم و اين درخت خرما ملك من شد. يا رسول الله، من اين درخت خرما را بخشيدم به شما يا به آن صاحب خانه كه مال او باشد. آن وقت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: به جاى اين نخله اى كه تو اكنون بخشيدى، پروردگار جهان نخله اى در بهشت به تو عطا مى كند، آن وقت اين آيه ها و اين سوره نازل شد:(۳۵)

( فاما من اعطى و اتقى ، و صدق بالحسنى ، فسنيسره لليسرى ، و اما من بخل و استغنى ، و كذب بالحسنى ، فسنيسره للعسرى ، ) تا آخر.

معناى اين جمله ها چيست؟ وقتى با اين شأن نزول تطبيق بشود،( فاما من اعطى و اتقى ، ) پس اما كسى كه اعطا كرد و بذل و بخشش كرد، يعنى از مالش آن نخلستان را داد، يك درخت خرما گرفت وبعد آن يك درخت خرمارا اعطا كرد و بذل وانفاق كرد و به آن صاحب خانه داد، و اتقى، و تقوا پيشه بود و پرهيزگار بود، از خشم خدا خوف داشت، پرهيز داشت، و( صدق بالحسنى ، ) و راست گفت و راست پنداشت وبه حسنا تصديق كرد يعنى به وعده حسنا تصديق كرد. اين حسنا، صفت موصوف محذوف است، يعنى( بالعدة الحسنى ، يا بالمثوية الحسنى . عده ) يعنى وعده، مثوبه هم يعنى ثواب هر دو معنا درست است يعنى( صدق بالعدة الحسنى يا صدق بالمثوبة الحسنى ) يعنى تصديق كرد آن وعده نيكو و پسنديده را يا تصديق كرد آن ثواب نيكو را. كه آن ثواب چه بود؟ ثواب بهشت، كه خدا در بهشت درخت خرمايى به او بدهد( فسنيسره لليسرى ) پس ما عن قريب، بدون شك او را توفيق مى دهيم. او را مهيا مى كنيم و برايش وسايل فراهم مى كنيم. براى چه؟ براى يسرى، براى يك طريق و راهى آسان، كه هر كار خيرى برايش پيش بيايد، برايش بسيار ساده و آسان است و آن را مى پذيرد. به اين صورت، به او توفيق مى دهيم و سرانجام او را مهيا و آماده مى كنيم و توفيق مى دهيم براى راحتى و آسايش ابدى در بهشت. يسرى از يسر آمده است، يعنى سهولت و آسانى. ديگر چه سهولت و يسر و آسايش و راحتى بالاتر از آسايش و راحتى و سهولت زندگى در بهشت. و اما من بخل، اما آن كسى كه در مقابل اعطا بخل ورزيد و امساك كرد، و استغنى، و براى خودش بى نيازى و غنا خواست، و خواست اين يك دانه درخت خرما را محكم نگه دارد،( و كذب بالحسنى ، ) و تكذيب كرد آن وعده نيكو و ثواب نيكو را، و اين را كه پيغمبر فرمود خداوند در بهشت يك درخت خرما به تو مى دهد، تكذيب كرد و باور نكرد و زير بار نرفت،( فسنيسره للعسرى ) براى او هم مهيا مى كنيم و به سوى سختى راه مى گشاييم در دنيا هر كار خيرى كه برايش پيش بيايد، برايش سخت و دشوار است و نمى تواند به سادگى بپذيرد و همچنين در عاقبت او را مهيا مى كنيم و او را به سوى سختى و مشكلات ابدى كه دوزخ و عذاب هاى دوزخ باشد مى بريم. بعد مى فرمايد:( وما يغنى عنه ماله اذا تردى . ) يعنى مالش او را بى نياز نمى كند، هنگامى كه هلاك شود. تردى، فعل ماضى از باب تفعل است. تردى، يتردى، ترديا. تردى به معنى سقوط است. سقوطى كه با هلاكت و از بين رفتن همراه است اينجا رواياتى داريم كه،( اذا تردى يعنى اذا تردى فى جهنم ، ) هنگامى كه سقوط كند و بيفتد در جهنم(۳۶) . ديگر مالى كه دارد و به آن دلبستگى دارد آيا مى تواند او را نجات دهد؟ او را از جهنم، خلاص كند؟ او را بى نياز كند؟ ابدا. اين آيات، آياتى است كه ممكن است به نظر ساده بيايد و با اين شأن نزول و شأن نزول هاى ديگرى كه در رواياتى ديگر نقل شده و به آن اشاره مى كنيم، ساده به نظر برسد. ولى خيلى مهم است، چون آيات بعد هم تقريبا مربوط به همين مطالب است اشخاصى مثل اين مرد، كه به دادن يك درخت خرما، آن هم به خواست پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بخل ورزيد و با اين وعده اى كه آن حضرت دادند كه در بهشت خداوند به تو درخت خرمايى مى دهد، باز هم امساك كرد، اينها ديگر انسان هايى تقوا پيشه نيستند. اين شخص اين وعده را تكذيب مى كند و باور نمى كندو لذا درخت خرما را انفاق نمى كند. ولى آن طرف، ابوالد حداح اين وعده الهى و ثواب بزرگ خدا را تصديق مى كند، به جان و دل قبول مى كند، ايمان به آن دارد و مردى است تقوا پيشه. اعطا مى كند آن مال را، يك باغ مى دهد و يك درخت مى گيرد. بعد تازه آن يك درخت را نيز در راه خدا مى دهد و خدواند يك چنين عوضى در بهشت به او مى دهد. فكر نكنيد اين كار آسانى است. كار دشوار و فوق العاده اى است و چون كار دشوار و عمل فوق العاده اى است، وقتى در خارج انجام شد، مطلب ساده اى نيست.( و الليل اذا يغشى ، و النهار اذا تجلى ، فاما من اعطى و اتقى ، ) يك تصور اجمالى بكنيد، يك توجه روحى، كه اين سوره از كجا آمده، خيلى بايد مطلب مهم باشد.

اين سوره قرآن از جانب پروردگار جهان، از فوق عرش از فوق حجاب ها، از فوق سرادقات، از عواملى فوق العاده عالى و بلند، آن هم به وسيله جبرئيل امين، فرشته وحى، از آن مقام بر وجود نازنين پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده است. منتها انسان نمى داند در آن موقع، ابوالد حداح بعد از انجام آن عمل، بعد از نزول اين سوره وقتى كه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين سوره را براى ابوالد حداح و مؤمنين قرائت كردند، چه حالى پيدا كرد نمى دانيم. به طور كلى آن زمان، زمان عجيبى بوده زمين و مخصوصا آن نقطه از زمين و مردم و به ويژه مردم آن منطقه در كنار پيامبر اكرم صلى الله عليه واله و سلم در رابطه مستقيم با پروردگار جهان بوده اند. خيلى مهم است. البته رابطه زمين و رابطه مردم زمين در هر لحظه و هر آن با پروردگار جهان همين رابطه است. فكر نكنيد كه در آن زمان ابوالدحداح، اين انفاق را كرد و اين عطا را كرد با آنجا ارتباط داشت و خدا دانست و سوره نازل كرد. الان هم اگر كسى با آن شرايط و با آن نيت، آن طور خالصانه، انفاق كند، به يقين همين ارتباط هست. منتها با اين تفاوت كه آنها آشكارا اين رابطه را مى ديدند، اين عمل انجام شد. معلوم نيست بعد از نيم ساعت، يك ساعت ربع ساعت يا بعد از چند لحظه جبرئيل آمد: يا رسول الله( بسم الله الرحمن الرحيم ، و الليل اذا يغشى ، تا ، فسنيسره للعسرى . )

فراگير بودن آيات قرآن

اگراين حقيقت مورد تصديق و باور انسان در اين زمان باشد و مسلمانى اين حقيقت را به عمق جان و دل بپذيرد وباور كند، آنگاه، روى اين مبنا و بر اساس اين باور و ايمان عملى انجام دهد، نظير اين اعمال، حالا درخت خرمانيست، درخت سيب يا درخت گلابى است، اصلا درخت نيست، چيز ديگر، لباس، خانه، پول يا هر چه هست فرقى نمى كند، بر اساس آن باور و ايمان، به اين شكل انفاق كند، باور مى كنيد كه همه تر از انفاقى است كه ابوالدحداح در آن زمان كرد؟ چون الان، براى مامطلب غيب است، اما آنجا، براى آن مسلمانان، مطلب حاضر و مشهود بود آنها رابطه بين جامعه اسلامى با خدا را مى ديدند. اگر چه جبرئيل را نمى ديدند، امابالاخره اثرش را مى ديدند. حالت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديدند كه چهره مقدس ايشان دگرگون مى شود. خوب، معلوم بود كه الان، وحى نازل مى شود و بعد از چند لحظه پيامبر حقايق وحى را براى مردم مى خواندند و تلاوت مى كردند. آنها آشكارا مى ديدند و به يك معنا لمس مى كردند. خوب، اين كار را مى كردند. اما اگر امروز مؤمنى تقريبا بعد از گذشت ۱۴۰۰ سال اين سوره را تلاوت كند، يا وقتى آياتش را كسى مى خواند و گوش مى دهد و يا كسى اين آيات را برايش معنا مى كند و جريان را مى گويد، در نتيجه حقايق اين آيات را باور مى كند، حقايق اين آيات در دل او تصديق، ايمان و يقين ايجاد مى كند و در نتيجه با يك دنيا اخلاص، براى رضاى خدا و براى خشنودى او انفاق مى كند. تقوا پيشه هم هست و اين انفاق بر اساس تقواست. به طرف مقابل منت نمى گذارد كه انفاق كرده، اذيت نمى كند، از او توقعى ندارد كه به او احترام بگذارد، كه سلام گرمى بكند، جلويش تعظيم كند. نه، براى خدا انفاق كرده و تقوا و پارسايى و پرهيزگارى و اين وعده بزرگ الهى را هم باور كرده و تصديق مى كند. به يقين مرتبه اين مؤمن منفق و اين مؤمن معطى كه وجود و اعطا كرده، به مراتب از آن مومن بالاتر، و عملش خيلى مهم تر است و لذا مى بينيد اين آيات اسم شخص خاصى را نبرده است. مطلب را هم راجع به شخصى و فردى بيان نكرده، اگر چه شأن نزول و آنچه سبب شد تا سوره نازل شود، شخص بوده است. ابوالد حداح اين عمل را انجام داد اما آيات به طور كلى آمده است.( فاما من اعطى ، ) پس هر كه مال خود را در راه خدا اعطا كرد و انفاق كرد( واتقى و صدق بالحسنى ، ) از لحاظ زمان هم قيد ندارد: امامن اعطى، زمان پيامبر اكرم، زمان حضرت صادق يا صد سال ودويست سال بعد اين حرفها نيست. من اعطى، در هر زمان، در هر محيط، هر كجا و اما در مقابل، و اما( من بخل و استغنى و كذب بالحسنى ) آن هم باز كلى است. هر فرديرا شامل مى شود، در هر زمانى كه اين وعده الهى و ثواب بزرگ الهى را باور نكرده و به آن ايمان ندارد، بنابر اين بخل مى ورزد و خود را غنى مى پندارد و حاضر نيست از آنچه خدا به او داده براى خدا و در راه خدا انفاق كند. پس همان گونه كه عرض شد اين آيات، آيات مهمى است.

يقين، انگيزه انفاق

در اين مورد رواياتى در كافى با تعبيرات مختلف است، كه بعضى از رواياتش چنين است:( من صدق بالخلف جاد بالعطية ، (۳۷) ) كسى كه باور كرده و تصديق كرده، كسى كه به خلف باور دارد. خلف آن چيزى است كه جايگزين چيز ديگرى مى شود. مثلا شما صد تومان به كسى داديد، به جاى اين صد تومان يك صد تومان ديگر آمد، دويست تومان آمد. حالا كم و زيادش مهم نيست، اين پول بعدى را مى گويند خلف آن پول، البته در صورتى كه به همان منظور در جيب شماگذاشته شود. مى گويند اين پول جايگزين آن پول شد و خلف آن است.( من صدق بالخلف ، ) كسى كه به جايگزين شدن ثواب، اجر الهى و آنچه خداوند وعده كرده باور دارد،( جاد بالعطيه ) به عطا جود مى كند. انفاق كردن برايش دشوار نيست و انفاق مى كند. چون مى داند جاى انفاق يا چيز بهترى پر مى شود. به مراتب بيشتر جايگزينش مى شود.

در بعضى روايات ديگر آمده است: من ايقن بالخلف سخت نفسه بالنفقة، (۳۸) كسى كه به جايگزين شدن عوض يقين كرد، نفسش به انفاق كردن سخى مى شود و انفاق مى كند، ديگر باك هم ندارد.

ما كه دشوار انفاق مى كنيم و به سختى انفاق مى كنيم براى چيست؟ به يقين، براى اين است كه اين حقيقت را باور نكرده ايم، تصديق به حسنا نداريم. حسنايعنى آن وعده نيكوى الهى را تصديق نكرده ايم. يك درهمى كه در راه خدا و براى خدا انفاق شد، گم نمى شود، اين يك درهم نزد پروردگار جهان مى ماند. من و شمافكر مى كنيم. فقير صدقات را مى گيرد، مستمند مى گيرد چون دست او و بغل او و توبره اى را كه به دوش اوست مى بينيم، مثلا كيسه او را مى بينى، اما قرآن مى گويد: اين صدقاتى كه شما مى دهيد انفاقاتى كه مى كنيد، به حقيقت، خدا مى گيرد و به كيسه خدا و بغل خدا مى رود، او صدقات وانفاقات را مى گيرد(۳۹) . منتها بايد ديده اى باشد كه دست خدا را پشت دست اين مستمند ببيند و جيب خدا را در عمق جيب فقير ببيند. ولى مانمى بينيم. ايمان ضعيف است، ديده دل قوى نيست، خدا مى گيرد. يك درهم كه انفاق كردى، پروردگار جهان اين يك درهم را مى گيرد. او را پرورش مى دهد، رشدش مى دهد، نموش مى دهد و در روز قيامت، كه روز كمال فقر و نهايت احتياج و نياز است، به اندازه كوه احد و بلكه بزرگتر وسنگين تر از كوه احد به صاحب درهم باز مى گرداند. آن روز هم نياز فراوان است، مثلا دنيا نيست. به آياتى كه در قرآن مجيد راجع به انفاق آمده و مثل هايى كه خدا درباره انفاق زده است توجه كنيد. در قرآن مثل يك دانه آمده است، يك درهم را كه شما انفاق مى كنيد، مثل يك دانه است كه در زمين بيفشانيم كه هفت سنبل بيرون مى آورد(۴۰) ، يا به مقتضاى روايات هفتاد سنبل و خوشه اى هم هزار دانه، دو هزار دانه يا ده هزار دانه مى دهد(۴۱) . اينها به عنوان مثل ذكر شده، وگرنه در روايات است كه گاهى پروردگار جهان به عوض يك انفاق، ميليون ها برابر، عوض مى دهد. منتها تا مورد انفاق چه باشد و نيت آن كسى كه انفاق مى كند چگونه باشد و شرايط انفاق چطور باشد. اينها در اشخاص بسيار فرق مى كند، خيلى متفاوت است. يك انفاق حداقل ده برابر عوض دارد. حداقل آن ده برابر است كه در اين شبهه اى نيست. حالا از ده برابر بيشتر، صد برابر، هزار برابر، صد هزار برابر، يك ميليون برابر، چند ميليون برابر تا برود بالا. پس عمده مطلب باور داشتن اين حقيقت است.

شرايط انفاق

شرايط انفاق را نيز ياد گرفت. انسانى كه انفاق مى كند بايد درست انفاق كند. اين آيه نيز به اين مطلب اشاره دارد:( و اما من عطى واتقى ، اعطا ) مى كند، با تقوا هم هست بر حذر است كه مبادا اين انفاقى كه مى كند، شائبه و ريا در آن باشد. مبادا اين انفاقى كه مى كند از روى خودپسندى و غرور باشد يا بخواهد فخر و مباهات كند. پرهيز مى كند كه مبادا اين انفاق به آن شخص انفاق شونده اذيتى برساند و به حيثيتش ضربه بخورد، آبرويش بريزد. مبادا به انفاق شونده منت گذاشته شود. نه!( واتقى . اعطى واتقى . ) كاملا از چيزهايى كه انفاقش را خراب مى كند پرهيز كرده است. پرهيز كرده كه انفاقش خراب نشود و كامل باشد. و( صدق بالحسنى ، ) اين انفاق بر اساس تصديق به وعده الهى و ثواب الهى است. پس مزد دنيوى نمى خواهد. ابوالد حداح باغش را به آن مرد داد و درخت خرما را گرفت. درخت خرما را هم انفاق كرد وبه آن صاحب خانه بخشيد. نمى خواست پيغمبر از او قدردانى كند. پيغمبر به او احترام بگذارد يا در مجلس كه آمد بالاى مجلس، كنار دست خودش بنشاند. نه، اين حرف ها نيست. بلكه اين انفاق بر اساس باور و تصديق وعده الهى بوده است. به اجر و پاداش الهى ايمان داشته و اين گونه انفاق كرده است.

خلاصه انفاق كردن چنين موضوع مهمى است. بارها درباره اين موضوع صحبت شده وبه شكل هاى مختلف از آن سخن گفته شده است. انفاق در اسلام موضوع فوق العاده مهمى است و خيلى روى آن تأكيد شده است. آن هم به صورت هاى مختلف و در موارد گوناگون. منتها مهم اين است كه انسان انفاق را با شرايطش انجام دهد تا صد در صد به حساب خدا گذاشته شود و به دست پروردگار جهان داده شود و به دست او تربيت پيدا كند و رشد كند تا در جهان ديگر، در زندگى ابدى، پروردگار عالم عوض و ثوابش را به انفاق كننده عطا كند. باز مطالبى در ذيل اين آيات هست كه ان شاء الله بعد عرض مى كنيم.