قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)0%

قلب قرآن (تفسیر سوره یس) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده: آیت الله سید عبدالحسین دستغیب
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 24884
دانلود: 4072

توضیحات:

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24884 / دانلود: 4072
اندازه اندازه اندازه
قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

قلب قرآن (تفسیر سوره یس)

نویسنده:
فارسی

جلسه سى و چهارم: قضاوت كوتاه بینانه بشر

( وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِی خَلْقَهُ قَالَ مَن یحْیی الْعِظَامَ وَهِی رَمِیمٌ * قُلْ یحْییهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ * الَّذِی جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ * أَوَ لَیسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن یخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ (۴۱۵) )

كلام در پاسخ منكرین معاد و روز جزا بود. بشر دستگاه خلقت را به نظر كوتاه خودش نگاه كرده و حكم مى كند.

مى گوید: بشر كه مرد و خاك شد و سپس پراكنده و تبدیل به چیزهاى دیگر شد، چطور مى شود این خاكها جمع گردد؟ بدن درست شود، حیات پیدا كند، آنگاه جزا ببیند از بزرگى بهشت تعجب مى كند. امروز چهار میلیارد(۴۱۶) بشر است، از اول خلقت تا آخر، این همه افراد در بهشت و جهنم چگونه جا مى گیرند؟

این خیالات واهى، آنها را به انكار وا مى دارد. گفتیم ابن ابى خلف یا ابوجهل استخوان پوسیده را در دست سایید و پخش كرد و گفت: چه كسى اینها را زنده مى كند در حالى كه پوسیده شده است؟!

پاسخ آنها یك جمله است و آن توجه به قدرت مطلق و بى نهایت خداوند است. براى این كه آدمى قدرت خدا را تا حدى بفهمد و این گونه استعجاب نكند، سه بیان در این آیات ذكر شد: یكى التفات به اصل بدن انسان:( یحْییهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ ) ؛ همان كسى كه در نخست او را آفرید، مگر ابتدا چنین بود؟ استخوان و گوشت و رگ و پوست كه نبود. همان كس كه از اول درست كرد، بعد هم درست مى كند و پراكنده بودن ذرات، موجب این نمى شود كه از علم خدا بیرون باشد. نسبت به شبهه آكل و مأكول نیز گفته شده كه اجزاى اصلى هر كدام محفوظ است:( بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ ) .

بیان دوم:( الَّذِی جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً ) ؛ همان كسى كه درخت سبز و تر عفاء كه اگر آن را بفشارند از آن آب مى چكد، با درخت نرخ كه با یكدیگر فشار دهند، برق و آتش از آنها بیرون مى آید، كسى كه از چوب سبز و تر، آتش بیرون مى آورد، آیا نمى تواند مرده ها را دوباره زنده كند؟ از خاكهاى پراكنده بشر را دوباره تركیب كند؟

آفرینش آسمانها مهمتر از آفرینش انسانها

بیان سوم:( أَوَ لَیسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ بِقَادِرٍ... ) .

همزه براى استفهام انكارى است؛ آیا آن كسى كه آسمانها و زمین را آفریده نمى تواند مرده ها را دوباره بیافریند؟ دستگاه آسمانها خیلى بزرگتر از آفرینش بشر و زمین و موجودات آن است(۴۱۷) .

كرات بى شمارى كه بعضى میلیونها برابر زمین است، خدا داند موجوداتى كه در آنهاست با آن نظم و حركت مرتب و فاصله معینى كه بین آنهاست؛ میلیونها مجره و كهكشان كه هر كهكشان میلیونها كره كه برخى چندین برابر آفتاب ماست كه یك میلیون و سیصد هزار برابر كره زمین است، در مجره هاى دیگر، آفتاب هایى است كه میلیونها برابر آفتاب ماست.

نور در یك ثانیه، سیصد هزار كیلومتر حركت مى كند و هر شصت ثانیه یك دقیقه مى شود. نور آفتاب، هشت دقیقه و هجده ثانیه طول مى كشد تا به زمین برسد. چقدر مسافت است كه این قدر طول مى كشد؟ آن وقت كراتى هستند كه یك سال نورى تا برسد به یك صد سال و بعضى از كرات هزار سال و برخى به یك میلیون و برخى از هنگام آفرینش آنها هنوز نورشان در راه است و به ما نرسیده است.

مى نویسند: قطارى اگر از كره زمین حركت كند بخواهد مثلا به كره آفتاب برسد، ۳۵۰ سال در راه است. اگر توپى به آفتاب بفرستند، دوازده سال در راه است.

( أَوَ لَیسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ... ) .

آیا كسى كه آفریننده چنین كراتى است، نمى تواند مثل آنها را بیافریند؟

مثلهم به معنى انفسهم است. گاهى در تعبیر گفته مى شود مثلا( مثلك غنى ) ؛ مثل تو آدمى، بى نیاز است، نباید مثلا سؤال كند مثل تو یعنى تو، پس این جا مثل بشر؛ یعنى خود بشر.

مراتب انسان

وجه دیگر براى مثلهم كه بعضى اهل تحقیق گفته اند، نیاز به مقدمه كوتاهى دارد و آن بر این است كه آدمى مراتبى دارد؛ مرتبه اولش بدن مادى است؛ گوشت و پوست و استخوان.

مرتبه دوم، بدن مثالى است كه مجرد از ماده است.

مرتبه سوم، نفس و چهارم روح و عقل است. از این چند مرتبه فقط همان مرتبه اولش دائما در دگرگونى است؛ آن كه ثابت است سایر مراتبش مى باشد. از اولى كه آدمى آفریده مى گردد؛ خوراكى كه مى خورد بدل ما یتحلل است. بدن تحلیل مى رود، خوراكى كه مى خورد جاى آن را مى گیرد. موقعى كه شخص مریض مى شود نمى تواند خوراك بخورد، لاغر مى شود، بدن تحلیل مى رود و بدلش نمى آید. خلاصه، خوراك، خون مى شود و مواد غذایى به هر جزئى از اجزاى بدن مى رسد.

به تعبیر دیگر: بدن مرتبا عوض مى شود؛ تحلیل مى رود و بدلش جایش را مى گیرد. پس این بدن، گوشت و پوستى در تغییر و دگرگونى است، چیزى كه به آن وحدت مى دهد و خلاصه بدن همان بدن مى شود، روح آدمى است؛ نفس و عقل و بدن مثالى است كه تحول ندارد بلكه رو به استكمال است. بدن ما فعلا مثل سى - چهل سال قبل است نه همان بدن.

محشور شدن انسان با بدن مثالى

آدمى كه مى میرد، بدن گوشتى و پوستى خاك مى شود؛ اما بدن مثالى و نفس و روحش به حال خودش هست. در قیامت، بدن گوشتى و پوستى، با تغییراتى محشور مى شود. بدن قیامتى بدنى است كه این لوازم و كثافات را نداشته باشد. این بدن اگر دو سه هفته حمام نرود موهاى بدن برطرف نشود، خواب نباشد، مدفوع خارج نشود، اسباب زحمت و بیمارى است. آن جا دیگر بدن این كثافات را ندارد، تلطیف مى شود.

بیان تلطیف بدن در قیامت؛ از امام صادقعلیه‌السلام چنین روایت شده است كه مى فرماید:

بدن روحانیها مثل طلایى كه مختلط است با خاك، براى بعثش باران مى آید و آن ذرات طلایى بدن مؤمن، تركیب و سپس محشور مى شود.

بدن آخرتى مثل بدن دنیوى است نه عین آن؛ چنانچه بدن امروز من و شما مثل بدن سى - چهل سال قبل است نه عین آن به شرحى كه ذكر شد. پس این كه مى فرماید:( بِقَادِرٍ عَلَى أَن یخْلُقَ مِثْلَهُم ) ؛ خداوند تواناست بر این كه بیافریند مثل آنها را؛ چون بدنها مثل بدن دنیوى است، هرچند روح و عقل همان است.

خالق و علیم بودن خداوند

( بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ ) .

بلى چنین است خداوند مى تواند و اوست بسیار آفریننده. بسیار دانا.

خلاق بودن خدا به اعتبار بسیار آفریدن و فعل زیاد اوست. بى نهایت است. دستگاه خلقت حد ندارد. داناست. از دانایى اوست. نظام این دستگاه به ساعتى نگاه مى كنى مى فهمى سازنده اش دانا بوده است، بدن من و تو سازنده اش دانا بوده یا نه؟ اگر چشم در سینه آدم بود، علاوه بر جهت زشتى، غرضى كه از چشم مورد نظر بود، حاصل نمى شد.

اگر همه عقلا جمع شوند و بخواهند وضعى بهتر از وضع موجود بیابند محال است. همه حكما قایلند كه نقصى در ساختمان بدن نیست. چیزى هم زاید در بدن نیست؛ حتى زایده اعور كه در سابق مى پنداشتند، بعدها فهمیدند كه شیپور خطر است، براى جلوگیرى از آپاندیس، وجودش ضرورى است، نه تنها زایده نیست بلكه از اعضاى بافایده است. آیا خدایى كه چنین است نمونه علم او، نمى تواند دوباره بیافریند؟!

جلسه سى و پنجم: محدود بودن قدرت انسان

( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئاً أَن یقُولَ لَهُ كُن فَیكُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَی ءٍ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ (۴۱۸) ) .

در آیاتى كه گذشت، پروردگار عالم براى رفع استبعاد منكرین معاد كه مى گفتند بدنى كه خاك و پوسیده و متفرق شده چگونه مى شود كه دوباره زنده شود، مى فرماید:

خدایى كه آسمانها و زمین را آفرید چطور نمى تواند شما را دوباره بیافریند؟

در این آیه، كیفیت قدرت خودش را بیان مى فرماید تا آدمى قدرت خداى را فوق هر چیزى بداند. هر فردى در هر حدى كه خودش هست، عالم خارج را هم در همان حد تصور مى كند. نمى تواند سر از قدرت فوق در آورد مگر عنایتى شود از آب و خاك رد شود تا بتواند تصور قدرت مطلق را بكند. بشر در تولیدات زراعتى مثلا محتاج است به آلات و ادوات بذر و آب و شخم و مواظبت كردن هر صنعتى را هم ملاحظه كنید با این كه ایجاد نیست تركیب است؛ تواناییش محدود است. براى ساختن یك تخت، مقدمات متعدد و وسایل گوناگون لازم دارد تا تواناییش نسبت به یك تخت تحقق پیدا كند. پس توانایى انسان كاملا محدود است، اولا: نبود را نمى تواند بود كند بلكه تركیب مى كند آن هم در تحت شرایطى.

وجود اشیاء با اراده خداوند

اما قدرت خدا از عدم به وجود آوردن است. نبود را بود كردن است:

( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئاً أَن یقُولَ لَهُ كُن فَیكُونُ ) .

شأن خدا این است چیزى را كه خواست هست شود به او مى فرماید: باش و فورا محقق مى گردد. كن در چند جاى قرآن ذكر شده، امر به بودن است. فاء براى اتصال است تا فرمود: باش، مى باشد:( كُن فَیكُونُ ) ؛ البته شكى نیست كه منظور( كُون ) لفظى نیست كه بفرماید باش، به لفظ نیست؛ زیرا مخاطب لازم دارد، مخاطب هم كه معدوم است.

حضرت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام مى فرماید: و كُون به معنى فعله، تا چیزى را اراده فرمود آنا واقع مى شود(۴۱۹) تا فرمود یعنى تا اراده كرد. در معاد چنین است، به مجردى كه اراده شود، بشر دوباره زنده گردد، فورا بدون نیاز به فاصله زمانى بدون نیاز به اسباب تحقق پیدا مى كند، مثل قدرت بشر كه نیست.

عدم تدریج در كار خداوند

این جا باید تذكر داد كه فعل الهى در تكوین، دو قسم است؛ در عالم ماده و عالم ماوراى ماده. آنچه در عالم طبیعت و ماده و ملك است، تدریج در آن افتاده است. تدریج در مفعول است نه در فعل. كار خدا تدریج ندارد بلكه در عالم جسم، بناى خداوند بر این قرار گرفته كه دانه اى كه مثلا كاشته مى شود، چندى بگذرد تا رشد نموده نیمى از آن پایین و ریشه شود، نیمى بالا بیاید و ساقه گردد و مدتى طول بكشد تا میوه دهد؛ چنانچه نطفه تا به صورت بدن در آید چند ماه طول مى كشد، نه از باب تخلف در اراده است بلكه اراده به همین نحو تعلق گرفته است، نه این كه خداوند خواست فورا موجود شود و پس از چهار ماه مثلا موجود شد بلكه از همان اول سنت و اراده خدا بر این قرار گرفته است كه موجودات طبیعى به تدریج ایجاد شود(۴۲۰) ؛ چنانچه اصل خلقت آفرینش آسمان و زمین در شش دوران بوده است(۴۲۱) . اراده الهى چنین تعلق گرفته كه اشیاء به تدریج حاصل گردند؛ ولى نسبت به عالم امر، موجود ابداعى است. فورى حاصل مى گردد؛ قصرى در بهشت براى مؤمن است. فورى حاصل مى گردد. نیاز به ساختمان ندارد. ملائكه به صرف اراده خداوند ایجاد مى گردند. ارواح نیز چنین هستند. اراده خدا درباره موجودات ماوراى طبیعت چنین است(۴۲۲) .

( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئاً أَن یقُولَ لَهُ كُن فَیكُونُ ) . قیامت هم چنین است تا اراده كرد، همه مبعوث مى شوند. بدنها برپا مى خیزند. سلطنت بر هر موجودى، ویژه خداست.

( فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَی ءٍ )

پاك و منزه است آن خدایى كه ملكوت هرچیزى به دست قدرت اوست.

( بِیدِهِ ) یعنى بقدرته. تعبیر از قدرت، به ید شده؛ چون در اصطلاح ظهور قدرت در دست مى شود. كنایه از قدرت استعمال مى شود. حكومت هر ذره از ذرات براى خداست. ملك كه وت به آن اضافه شود ملكوت مى شود. سلطنت و حكومت الهى بر تمام اجزاى عالم ثابت است:

( ... مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیتِهَا... (۴۲۳) )

خداوند پیشانى و زمام امور همه موجودات را گرفته است.

بعضى هم فرموده اند ملكوت، عبارت از باطن است و ملك ظاهر؛ یعنى حقیقت و جان هر موجودى به دست تواناى خداوند است تا ملكوتش باقى باشد. حیات حقیقى اگر باشد كه همان ملكوت و غیب آن چیز است كه تحت نفوذ و معیت قیومیت خداست:( یا من كل شى ء قائم به (۴۲۴) ) قیام هر موجودى به خداست. تا خدا مى خواهد ملكوت باقى است. آن وقتى كه اراده كرد نباشد، همه نیست مى گردند.

بهترین مژده براى مؤمن

( و الیه ترجعون... ) ؛ مرجع و بازگشت به سوى خداست( ... وَإِلَیهِ یرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّهُ (۴۲۵) ) ( ... وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ (۴۲۶) ) در جاهاى متعدد در قرآن مجید ذكر شده است. براى مؤمن این حقیقت، بهترین مژده هاست؛ چنانچه براى كافر، بدترین و موحش ترین خبرهاست.

اى مؤمن! بازگشت تو، به خداى شكور و رحیم است. اى ظالم! بازگشت تو هم به خداى قهار ومنتقم است.

پس اى مؤمنین! به شوق بیایید. كارهایتان را براى خدا انجام دهید كه به سوى او بازگشتتان است. اى ظالمها و فاسقها! شما هم متوجه شوید، از كرده خود پشیمان گردید. جبران گذشته ها كنید؛ زیرا بازگشت شما هم به خداست، مبادا خدا را فراموش كنید لیكن نوعا این تذكرات به گوش آدمى مغرور، فرو نمى رود. غرور هلاكش كرده است و از هیچ چیز باك ندارد.

پایان