• شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14788 / دانلود: 4921
اندازه اندازه اندازه
بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات جلد ۲

نویسنده:
فارسی

۱۱. تحول فرهنگى و تضاد افكار

آثار تحول فرهنگى، آموزش هاى صحیح و ناصحیح، تزلزل شخصیت، سرگشتگى جوانان، درون ناآرام، درماندگى در مقابل تحولات، اختلاف بزرگسال و جوان، خانواده هاى تحصیل كرده، خانواده هاى بى سواد، بدنامى خانواده، جوانان درس خوانده و بزرگسالان بى سواد، خانواده ها و تحول فرهنگى، عادات و رسوم، رسوم قابل توجیه، رسوم خرافى، رسوم ضد انسانى، زنده به گور كردن زن، نحوست سیزده، بت و قربانى فرزندان، نقش محیط در شخصیت افراد، ناپایدارى محیط اجتماعى، عوامل تغییر محیط، قدرت حكومت ها، اراده مردان بزرگ، پیامبران و اصلاح محیط، پرستش سنگ و چوب، رسول اكرم و نسل جوان، جوانان و مبارزه با شرك، بت منات، ربودن بت، توقع دفاع، معبود بى اثر، نجات از جهل، رسوم جاهلیت، تحقیر زنان، تجاوز به اموال، اسلام و اصلاحات اساسى، حقوق زنان، احترام قانون اموال، تساوى حقوق، رشد علمى، تمیز روا یا ناروا، عالم و غیر عالم، روح آسیب پذیر، دل بستن به موهومات، ضرورت تعلیم و تعلم، علوم و نمودن جدید، دروس آموزشگاهى، راه انتقال معلومات، تقلید و اقتباس، بررسى و تحقیق، اطلاعات آگاهانه و ناآگاه، آغاز اختلاف، انتقاد با حسن نیت، انتقادهاى تحقیرآمیز، بزرگسالان، جوان و عواطف انسان، انتقاد از بزرگسالان، جوان و حقایق ناشناخته، به هم آمیختن حق و باطل، معیارهاى نارسا، انتقاد با مراعات ادب، افراط در توبیخ، رمز نفوذ كلام.

( قل هل یستوى الذین یعلمون والذین لایعلمون انما یتذكر اولوالالباب )

قرآن كریم

در دنیاى كنونى، فرهنگ كشورها به سرعت تحول مى یابد.

مبانى علمى و برنامه هاى آموزشى پیوسته رو به تغییر است.

دانشمندان، هر روز نظریه هاى جدیدى در موضوعات مختلف به جهان عرضه مى كنند، و هر نظریه اى، خواه صحیح باشد خواه ناصحیح، روى افكار و عقاید مردم اثر مى گذارد.

تحول فرهنگى، جمیع شئون زندگى فردى و اجتماعى را تغییر داده و اخلاق و اعمال مردم را دگرگون ساخته است. عقاید مذهبى را در ضمیر افراد سست كرده، اصول ثابت اخلاقى را متزلزل نموده، و ارزش تقوا و پاكى را كاهش داده است. بر اثر تحول فرهنگى، معیارهاى فضیلت و رذیلت تغییر یافته و آداب و سنن اجتماعى اهمیت خود را از دست داده اند و در پاره اى از موارد رسوم تازه اى جایگزین آن ها شده است.

در فرهنگ جدید، درست و نادرست و هم آمیخته و به موازات آموزش هاى صحیح و سودبخش، آموزش هاى ناصحیح و زیان بخش وجود دارد. بر اثر بد آموزى ها، صواب و ناصواب هر روز پیچیده تر مى شوند و تمیز خوب از بد مشكل تر مى گردد و پیوسته تحیر مردم در شناخت روا و ناروا فزونى مى یابد.

كودكان در خانواده ها طبق معتقدات والدین و بر اساس سنن و آداب اجتماعى تربیت مى شوند و شخصیتشان پایه گذارى مى گردد، ولى وقتى به جوانى مى رسند و در جامعه قدم مى گذارند و با آموزش هایى مخالف تربیت هاى دوران كودكى خویش برخورد مى كنند، پریشان خاطر و نگران مى گردند و بر اثر تضادهاى درونى و آشفتگى فكرى، شخصیتشان متزلزل مى شود.

جان دیویى مى گوید:

امروز بشر تحت تأثیر عوامل بى شمارى قرار دارد كه هر كدام به شكلى در ذهنش اثر مى بخشد و او را وادار به تفكر مى كند. بدیهى است اثر اصول مذهب و یا مندرجات جراید و مجلات و دروس آموزشگاه و دبیرستان و دانشكده و معاشرت با سایرین به هیچ روى یكسان نیست.

هر فردى اكنون اصول تعلیم و تربیت مختلفى در اختیار دارد و بین عادات، اختلاف و دوئیت شدیدى حكمفرماست و اساس شخصیت، ناپایدار و متزلزل است و اصول اخلاق و رفتار نیز سست و قابل تردید مى باشد(۱) .

ساموئل كنیگ مى گوید:

جامعه متمدن امروز بسیار متضاد و بغرنج متضاد و مخصوصا در توقع از افراد، افراط كار است. غالب اوقات مشاهده مى شود كه بین آموزش در خانه و مسجد، یا كلیسا و آموزشگاه و آن آموزشى كه جامعه از آدمى انتظار دارد، اختلاف فاحشى وجود دارد(۲) .

دكتر هاریس مى گوید:

زندگى در محیط خارج از خانه و مدرسه، یعنى در سینماها و مجامع و مطالب كتب و مجلات و تلویزیون، چنان موضوعاتى را در برابر جوانان مطرح مى كند كه در خانه و مدرسه و مراكز مذهبى، هرگز ذكرى از آن ها نبوده یا خلاف آن ها بیان شده است. ناچار، جوانان كه هنوز رشد عقلى به موازات ردش جسمى خود نیافته اند، دچار سرگشتگى شده، نمى توانند احساسات خود را با حقایق آن اجتماع تطبیق دهند(۳) .

بشر امروزه، بر اثر تحول فرهنگى، دچار آشفتگى روح و تضاد فكرى شده، تا جایى كه بعضى در معرض بیمارى روانى قرار گرفته اند. فرهنگ امروز به تمام اصول ایمانى و اخلاقى كه نقطه اتكاى روان و پایگاه اساسى آرامش ضمیر است آسیب رسانده و اطمینان خاطر از مردم سلب نموده است. بسیارى از افراد آن چنان از مطالب ضد و نقیض فرهنگ جدید متأثر گردیده اند كه دو دل شده اند و همه چیز را با دیده شك و تردید مى نگرند و بر اثر این سرگشتگى و تحیر، همواره درونشان نا آرام و بى قرار است براى اتخاذ تصمیم و تطبیق دادن خود با شرایط موجود پیوسته با خویشتن در كشمكش و نزاع اند.

تغییرات سریع فرهنگ ها، اصول و افكار نوینى به وجود مى آورد. این وضع پر هرج و مرج، بسیارى از افراد را بلا تكلیف و پریشان حال ساخته و روحشان را به مناسبت عدم توانایى در ارضاى امیال خویش و انطباق با مقتضیات اجتماعى، سخت مى آزارد. به همین جهت است كه این قبیل اشخاص ممكن است دستخوش انواع و اقسام بیمارى ها و عقیده هاى روحى گردند و یا آن كه دست به خودكشى بزنند و یا در سلك جنایتكاران در آیند.

بلوك، در كتاب خود به نام اختلال فردى و اجتماعى خاطر نشان مى كند كه افراد هنگامى كه بر اثر تغییرات نا به هنگام و عمیق اجتماعى، غافلگیر مى شوند و از تطبیق دادن خود با آن تغییرات در مى مانند، ممكن است پنج راه را در پیش گیرند.

۱. به آداب و رسوم نوین تن در دهند و خود را با آن منطبق سازند.

۲. براى خود خط مشى اخلاقى خاصى ایجاد نمایند و تلاش كنند كه جامعه آن را بپذیرد.

۳. با پرداختن به روش هاى غیر اجتماعى، مانند جنایت و تبهكارى، علم طغیان علیه نظام موجود برافرازند و بدان حمله برند.

۴. از اجتماع دورى گزینند و مبتلا به امراض روحى گوناگون گردند.

۵. با توسل به خودكشى، از زندگى بگریزند(۴)

تحول سریع فرهنگى عصر ما در جوامع بشرى اثر عمیق گذارده و دگرگونى هاى همه جانبه اى در عقاید و آراى تمام طبقات پدید آورده است. تحول فرهنگى، چگونگى تفكر مردم را در بسیارى از مسائل دینى و علمى، اخلاق و اجتماعى، آموزشى و تربیتى، و دیگر مسائل نظرى و عملى تغییر داده و بر اثر آن در خانواده ها و اجتماعات بشرى، بین جوانان و بزرگسالان اختلاف نظر و تضاد فكرى بروز كرده است.

نكته قابل ملاحظه این كه مرد از جهت معلومات و تحصیل دانش متساوى نیستند، و به اعتبار تحصیلات علمى، در سطوح مختلفى قرار دارند. به همین جهت، چگونگى اختلاف نظر بزرگسالان و جوانان در خانواده ها نیز متفاوت است و كیفیت بحث و گفت و گوى آنان در هر خانواده ها متناسب با سطح علمى و فرهنگى آن خانواده ها است.

در خانواده هایى كه بزرگسالان یا لااقل بزرگ خانواده داراى تحصیلات علمى هستند و جوانانشان نیز تحصیل كرده و عالم اند، اگر در پاره اى از مسائل اختلاف نظر پیدا كنند، ممكن است آن را با بحث و گفت و گوى حل نمایند و اگر اختلافشان اصولى و عمیق باشد و با مذاكرات حل نشود، بحث را قطع مى كنند و هر كسى در عقیده خود باقى مى ماند و كمتر اتفاق مى افتد در این قبیل خانواده ها اختلاف علمى و نظرى باعث خصومت و ستیزه جویى شود و بر اثر آن محیط خانه متشنج و ناامن گردد و كار به جرم و جنایت منتهى شود.

در خانواده هاى بى سواد، اختلاف بزرگسالان و جوانان منشأ علمى ندارد، بلكه اغلب معلول انحراف هاى اخلاقى پسران و دختران است. جوانان این قبیل خانواده ها از تحول فرهنگى نصیب علمى نبرده اند، به مدارس عالى راه نیافته، از مطالعه كتب دانشمندان بهره مند نشده و سطح فكرشان بالا نرفته است و مانند والدین خود بى سوادند. ولى تماشاى فیلم هاى سكسى و جنایى، كه مظاهر فرهنگ جدید است، و همچنین معاشرت هاى آلوده و مشاهده مناظر گمراه كننده، توانسته است روى اخلاق و اعمال بعضى از آنان اثر بگذارد و به راه بى عفتى و پلیدى، میگسارى و قماربازى، دزدى و جنایت، و دگر اعمال ناپسند سوقشان دهد.

بدبختانه، بشر، رذایل را آسان تر از فضایل و بدى را زودتر از خوبى یاد مى گیرد. نیل به مقام عدالت و انصاف و بدى را زودتر از خوبى یاد مى گیرد. نیل به مقام عدالت و انصاف، تخلق به عفت و كف نفس و دیگر صفات انسانى بسیار مشكل است، ولى آموختن ظلم و بیداد، یاد گرفتن بى عفتى و لاابالى گرى و دیگر رذایل اخلاقى آسان.

( قال على عليه‌السلام : ما اصعب اكتساب الفضائل ایسر اتلافها (۵) )

علىعليه‌السلام فرمود: چه سخت است تحصیل صفات پسندیده و فضایل اخلاق و چه آسان است نابود ساختن خلقیات حمیده و بر باد دادن آن ها.

والدین و سایر بزرگسالان در این خانواده ها از مشاهده اعمال پلید و زشتكارى هاى جوانان سخت ناراحت و تأثر مى شوند و اغلب تأثر شان از جهت بد نامى و ننگ اجتماعى است. زشت خود ما را رسوا و انگشت نماى مردم نموده اند. اگر بزرگسالان خانواده پایبنده عواطف دینى و علایق مذهبى هم باشند، از دو جهت ناراحت اند: از نظر بى آبرویى و دیگر از جهت تجاوز از مقررات دینى.

اختلاف بزرگسالان و جوانان در این خانواده ها هرگز شكل علمى و استدلالى به خود نمى گیرد، زیرا هر دو طرف فاقد علم و استدلال اند، بلكه اختلاف اینان به صورت اعتراض و مواخذه، تندى و خشونت، ستیزه و پرخاش، و عربده و فریاد آشكار مى شود و در پاره اى از موارد به ضرب و جرح و گاهى به قتل و جنایت منتهى مى گردد.

مشكل بزرگ و اختلاف دامنه دار در خانواده هایى است كه بزرگسالانشان در كودكى بر اثر نداشتن وسایل تحصیل و نبودن و همچنان بى سوادى مانده اند، ولى فرزندان جوان آن ها كه واجد شرایط تحصیلى بوده و از كودكى راه مدرسه در پیش گرفته اند، به كسب دانش موفق شده و بیش و كم مدارج را پیموده اند.

در این قبیل خانواده ها، بر اثر تفاوت سطح علمى و فرهنگى، همواره بین جوانان و بزرگسالان در بسیارى از مسائل اختلاف نظر وجود دارد و همین امر آنان را به بحث و گفت و گو وا مى دارد. جوانان تحصیل كرده، نه تنها بى قید و شرط از افكار و اعمال بزرگسالان پیروى نمى كنند، بلكه در هر مورد كه چیزى مرا بر خلاف نظر خود مشاهده نمایند، زبان به انتقاد مى گشایند و روش آنان را نادرست و مردود مى خوانند. بزرگسالان براى دفاع از خود با آنان به بحث و گفت و گوى مى پردازند و در پاره اى از موارد كار بحث به ستیز و پرخاش منجر مى شود و گاهى شدت مجادله، روابط خانوادگى را بر هم مى زند، فرزندان را از والدین و زنان را از شوهران جدا مى كند و سرانجام خانواده متلاشى مى گردد.

خلاصه، تحول فرهنگى، بیش و كم، در تمام خانواده هاى بى سواد و با سواد اثر گذارده و بین بزرگسالان و جوانان ایجاد اختلاف نموده است. براى آن كه قسمت كوچكى از این اختلاف بزرگ توضیح داده شود و راه هایى براى تقلیل تضاد و ناسازگارى ارائه گردد، در این جا، پاره اى از مطالب جوانان تحصیل كرده، پیرامون سه موضوع كه در بیشتر خانواده ها مطرح است، مورد بررسى قرار مى گیرد. یكى از سخنان انتقادى آنان نسبت به قسمت هایى از آداب و اخلاق اجتماعى كه در این فصل بحث مى شود. دیگر پرسش هاى جوانان درباره خداوند و مسائل مذهبى كه در دو فصل بعد و گفت گو خواهد شد. براى روشن شدن بحث این فصل بعد گفت و گوى خواهد شد. براى روشن شدن بحث این فصل لازم است قبلا درباره آداب و رسوم اجتماعى توضیحى داده شود.

در روزگار گذشته، بین اقوام و ملل مختلف آداب و سنن، عادات و رسوم، و عقاید آرایى وجود داشته كه قسمتى از آن ها در شرایط زمان و مكان و بر اساس نیازهاى اقتصادى، مصالح اجتماعى و شئون خانوادگى قابل توجیه و تعطیل بوده و بعضى از آن ها چیز جز عادات جاهلانه و اعتقادات خرافى نبوده است.

پاره اى از آن آداب و رسوم، علاوه بر جهت خرافات و جهل، جنبه جرم و جنایت نیز داشته و از اعمال ضد انسانى بوده است. به طور نمونه، براى هر یك از این سه قسمت مثال هایى ذكر مى شود.

قسمت اول: رسومى كه در شرایط زمان خود قابل توجیه و تبیین بوده است.

۱. در قبیله سكالاواى ماداگاسكار، زن مطلقه نمى تواند بدون اجازه شوهر سابق خود دوباره شوهر كند و شوهر سابق با شوهر جدید قراردادى مى بندد. بنابراین قرار داد، سه بچه اول زن قدیمش به او خواهد رسید. مردم این قبیله مى گویند كه این بچه ها به اندازه بچه هاى خود او نافع هستند البته دلیل این رفتار آن است كه بچه ها فایده اقتصادى دارند(۶) .

۲. گروه هاى ابتدایى، غالبا با افراد خارج از گروه ازدواج مى كنند. تایلور معتقد است برون همسرى سبب مى شود كه قبیله معینى با چند قبیله دیگر، كه آن ها نیز به ازدواج با افراد خارج از گروه هاى خود مى پردازند، روابط دوستانه برقرار كنند و از مزایاى این دوستى بهره مند شوند. (قبایل وحشى باید همواره این قضیه دو پهلو را به خاطر داشته باشند. یا در خارج خود ازدواج كنند یا در بیرون از آن كشته شوند. ) و چون ازدواج با گروه دیگر این فایده را در بردارد، بنابراین ازدواج با گروه خود باید مردود و محكوم باشد(۷) .

۳. در چین، پسر داشتن از واجبات است، زیرا پسر به قبور پدر و مادر خود رسیدگى مى كند و به یاد آنان عود و كندر مى سوزاند و بدین نحو آنان را جاودان مى سازد. بنابراین ممكن است فرزند پسر خواستن براى این باشد كه آدمى به صورت ادامه وجود خود در دیگرى فناناپذیر شود(۸) .

قسمت دوم: رسومى كه موهوم و خرافى است:

۱. آریون عقیده داشتند كه ارواح مردگان به مسكن و غذا و نوشیدنى احتیاج دارند، و ارواحى كه مسكن و غذا ندارند، همواره گرسنه و سرگردان و در این صورت نمى توانند از بستگان خود نگاه دارى نمایند، بلكه برعكس آنان را با خشم و خشونت مى ترساند. آرامش روح وقتى است كه با احترام او را دفن كنند و در قبرش شراب و شیر و عسل بگذارند.

۲. باید مدفن در گذشتگان جلو منزل مسكونى بازماندگان و نزدیك در ورودى خانه باشد، به طورى كه فرزندان میت در موقع ورود و خروج از منزل، با ارواح مواجه گردند و با آن ها سخن بگویند و تضرع و زارى نمایند.

۳. در داخل منزل جاى مخصوصى براى افروختن آتش مقدس داشتند و در آن غذا گذاشته و بخور آتش مى زدند و معتقد بودند تا وقتى كه آن آتش مشتعل است، ارواح گذشتگان گرد آن مى چرخند. این آتش باید پیوسته فروزان باشد، تا وقتى كه آخرین فرد آن خانه بمیرد و آن خانواده منقرض شود(۹) .

قسمت سوم: آداب و رسومى كه علاوه بر خرافات، جنبه هایى جنایى و ضد انسانى است.

۱. در مصر قدیم معمول بود كه هر سال دختر جوانى را به نام عروس نیل نامزد مى كردند و پس از آن كه رودخانه، اراضى كشاورزان را سیراب مى كرد و مزارع سبز و خرم مى شد، آن دختر را به عنوان شكرگزارى از الهه گیاه و ارزاق در نیل مى افكندند(۱۰) .

۲. در هندوستان رسم بر این بود كه افرادى را به عنوان قربانیان الهه باران به رودخانه بیفكنند. در سال ۱۹۲۴، در یكى از مناطق هندوستان باران نبارید. عقیده مردم بر این شد كه چون الهه باران بر شخص معینى غضب كرده، باران نفرستاده است. اهالى به جست وجوى وى بر آمدند كه دستگیرش كنند زنده بسوزاندش تا خشم الهه باران فرو نشیند و باران بفرستند. حكومت از این تصمیم آگاه شد و اعلان كرد هر كس در این كار اشتراك مساعى نماید، به شدت مجازات خواهد شد.

۳. در هند معمول بود كه وقتى مردى از دنیا مى رود، زن او نباید زنده بماند. به همین جهت، موقع دفن میت، با حضور مردم، زن زنده او را نیز در قبر مى خواباندند و رویش خاك مى ریختند(۱۱) .

در دنیاى امروز هم ملت هاى پیشرفته و عقب افتاده و در حال رشد، عقاید و آرا و آداب و رسومى داند كه بغضى از آن ها عقلانى و قابل توجیه است و بعضى غیر عقلانى و خرافى و حتى پاره اى از آن ها ظالمانه و غیر انسانى است.

در كشورهاى متمدن غرب، پیروان كلیسا به اب و ابن و روح القدس اعتقاد دارند. فكر خرافى تثلیث مانند ابر و تیره اى سراسر اروپا و آمریكا را پوشانده است.

مردم زیادى از مغرب زمین به عمل موهوم فالگیرى و رمالى عقیده دارند و آن را از رسوم مورد قبول تلقى مى كنند مى كنند و همه ساله قسمتى از عمر و مال خود را در آن راه صرف مى كنند.

دنیاى پیشرفته غرب عدد ۱۳ را نحس مى داند و مردم مایل نیستند شماره منزلشان ۱۳ باشد یا در اطاق نمره ۱۳ هتل سكونت نمایند یا سیزده نفر در سر یك میز با هم غذا صرف كنند.

دنیاى پیشرفته غرب عدد ۱۳ را نحس مى داند و مردم را مایل نیستند شماره منزلشان ۱۳ باشد یا در اطاق نمره ۱۳ هتل سكونت نمایند یا سیزده نفر در یك میز با هم غذا صرف كنند.

دكتر مارتین لوتركینگ مى گوید:

یكى از بزرگ ترین نیازمندى هاى بشرى آن است كه بشر خود را بالاى منجلاب تبلیغات دروغ نگه دارد. افرادى كه روح ناتوان و علیل دارند، خیلى زود تسلیم خرافات مى شوند. روح آن ها مدام دچار ترس و نگرانى است. از یكشنبه سیزدهم ماه و یا گربه سیاه، كه پنجه هایش را صلیب وار روى هم گذاشته باشد، مى ترسند. خود من در آسانسور یك هتل بزرگ نیویورك، براى اولین بار، متوجه شدم كه طبقه سیزدهم وجود ندارد و پس از طبقه دوازدهم طبقه چهاردهم قرار گرفته است. علت را از متصدى آسانسور پرسیدم. پاسخ داد: این روش و عادت دى اغلب هتل ها رعایت مى شود، چون عده زیادى از به سر بردن در طبقه سیزدهم وحشت دارند و به دنبال این گفته افزود: حتى بعضى ها، به حساب این كه طبقه چهاردهم جایگزین طبقه سیزدهم است، از سكونت در طبقه چهاردهم نیز خوددارى مى كنند(۱۲) .

در جهان شرق نیز عقاید خرافى بسیار است. هنوز مردم زیادى بت مى پرستند و به این اعتقاد موهوم دل بسته و پابندند و بعضى آن چنان خویشتن را اسیر بت ساخته و آن موجودات جامد را منشأ اثر مى دانند كه حاضرند فرزندان خود را براى آن ها قربانى كنند.

در حدود سه سال قبل، خبرى در روزنامه بود كه دادگاه جنایى شهر جیبور در هندوستان، دو تن از اهالى شهر را كه پسربچه ۱۲ ساله اى را در راه یك الهه هندى قربانى كرده بودند، به مرگ محكوم كرد. محكومان، دو كنتراتچى سازنده تانكرهاى آب براى اداره آب آشامیدنى شهر بودند كه پیش از شروع كنترات خویش، این پسر بچه را، جلو مجسمه الهه هند سر بریدند تا موجبات خشنودى الهه را فراهم آورده و نظر موافق او را نسبت به كارى كه در پیش داشتند، جلب نمایند. خلاصه، درگذشته و حال ملل و اقوام مختلف جهان اسیر عقاید خرافى و افكار نادرست بوده و هستند.

جالب آن كه عقاید و آراى ملت ها، خواه صحیح باشد خواه ناصحیح، سازنده محیط اجتماعى است و محیط اجتماعى به اندازه اى قوى و نیرومند است كه احكام و مقررات خود را بر فرد تحمیل مى كند و او را هم مانند جامعه مى سازد. به عقیده دانشمندان، محیط اجتماعى در ساختن فردیت و پایه گذارى صفات شخصیت افراد، نقش موثرترى از محیط طبیعى دارد.

ما در محیط اجتماعى خود، مانند سلول ها در محیط داخلى بدن، غوطه وریم و همچون سلول ها نمى توانیم از نفوذ شرایط محیط در امان بمانیم. كالبد آدمى به حصار پوست و مخاط روده مجهز است، ولى مرزهاى شعور، برعكس، همیشه گشوده اند و روان آدمى در معرض تهاجم دائمى همه قسم عوامل فكرى و معنوى محیط اجتماعى قرار دارد و برحسب طبیعت آن ها، سالم یا ناهنجار بار مى آید(۱۳) .

اجتماع، واجد یك نیروى اجتماعى و روان شناسى است كه افراد به تنهایى فاقد آن هستند. این نیرو عبارت از فرهنگ و یا آداب و رسوم است. آداب و رسوم اجتماعى عبارت اند از وسایلى كه اجتماع براى تطبیق در اختیار افراد مى گذارد و این آداب و رسوم هستند كه راه و رفتار اجتماعى را بر فرد تحمیل مى كنند. به همین جهت، باید آن ها را مافوق فرد دانست(۱۴) .

لازم است این نكته خاطرنشان گردد كه محیط اجتماعى، با آن كه بسیار قوى و نیرومند است و مى تواند توقعات و خواسته هاى خود را بر افراد تحمیل نماید و آنان را با صفات جامعه بار آورد، مع ذلك همیشه به طور یكنواخت، ثابت و پایدار نیست. علل و عوامل متعددى ممكن است محیط اجتماعى را دگرگون سازند، سنن و آداب عمومى را تغییر دهند، با عقاید خرافى مبارزه كنند، و از اعمال ضد انسانى جلوگیرى نمایند.

تصمیم حكومت هاى مقتدر، اراده اشخاص بزرگ، و بالا آمدن سطح فرهنگ و دانش مردم، از جمله آن علل است. براى توضیح مطلب، در این جا پیرامون هر یك از آن ها به اختصار گفت و گوى مى شود.

حكومت هاى مقتدر: یكى از عواملى كه مى تواند در محیط اجتماعى اثر بگذارد و مسیر جامعه را تغییر دهد، تصمیم حكومت هاست. فرمانروایان توانا قادرند به وسیله مأمورین لشكرى و كشورى، یا افكار نادرست و عقاید خرافى مبارزه كنند و آداب و رسوم باطلى را كه بین مردم معمول است، براندازند و با اعمال قدرت، مانع كارهاى غیر عقلانى و رفتار ضد انسانى جهال و بى خردان شوند. البته، این مبارزه باید آن قدر عمیق و مداوم باشد كه افراد نادان، تدریجا، از انجام كارهاى نارواى خویش مأیوس گردند و افكار باطلشان رفته رفته به دست فراموشى سپرده شود.

شاید هم اكنون، در كشورهایى كه بت پرستى رایج است، اگر حكومت هاى مقتدر نمى بودند و قوانین كیفرى وجود نمى داشت كسانى از بت پرستان نادان، در مقابل بت ها، بچه هاى بسیارى قربانى مى كردند.

اگر محیط هندوستان مانع انجام رسوم و آداب جاهلانه نمى بود، شاید در آن كشور، هر سال عده اى از زنان را زنده زنده با اجساد شوهرانشان دفن مى كردند یا افرادى به عنوان قربانیان الهه باران به امواج خروشان رودخانه ها مى سپردند و به زندگى آنان خاتمه مى دادند.

خلاصه، حكومت از عواملى است كه مى تواند محیط اجتماعى را تغییر دهد و آداب و سنن اجتماعى را دگرگون سازد. با آن تربیت هاى دوران كودكى در اعماق وجود آدمى اثر مى گذارد و تا پایان عمر ثابت و پایدار مى ماند، ولى فرمانروایان توانا قادرند بر مواریث تربیتى مردم غلبه كنند و روش هایى را كه در طفولیت از والدین خویش فراگرفته اند، واپس زنند و روش هاى خود را جایگزین آن ها سازند.

( قال على عليه‌السلام : الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم (۱۵) ) .

علىعليه‌السلام فرمود: شباهت مردم به حكومت هاى خود، بیش از شباهتى است كه به پدران خویش دارند.

اشخاص بزرگ: یكى دیگر از عوامل تحول اجتماعى، وجود افراد بزرگ و با تصمیم است. عموم مردم خواه ناخواه تحت تأثیر محیط اجتماعى خود قرار دارند و از آداب خوب و بد و رسوم روا و نارواى جامعه خویش پیروى مى كنند و آگاهانه یا ناآگاه، مانند سایر مردم ساخته مى شوند، ولى در جوامع بشرى گاه به گاه، افراد بزرگ و نوابغ با اراده اى به وجود مى آیند كه نه تنها بى قید و شرط تابع روش هاى معمول اجتماع نمى شوند و رنگ جامعه را به خود نمى گیرند، بلكه با پاره اى از رسوم خرافى و سنن نادرست مخالفت مى نمایند و براى انداختن آن ها به مبارزه بر مى خیزند و چون در این كار اراده جدى و عزم ثابت دارند، تا رسیدن به هدف، با نیرومندى پایدارى مى كنند و درخود احساس خستگى و فرسودگى نمى نمایند.

( قال الصادق عليه‌السلام : ما ضعف بدن عما قویت علیه النیه (۱۶) ) .

امام صادقعليه‌السلام فرموده است: در موردى كه نیت و اراده آدمى قوى باشد، بدن دچار ضعف و ناتوانى نمى گردد.

این نوابغ با اراده و اصلاح طلبان خیر خواه، در راه پیشبرد مقصد مقدس خود، به مجاهدات پى گیر و كوشش هاى خستگى ناپذیر دست مى زنند و در مقابل نشان مى دهند. با منطبق و استدلال، توجه افراد مستعد و لایق را به خویشتن معطوف مى دارند و تدریجا آنان را با خود هم عقیده مى سازند و سرانجام با همكارى و هماهنگى آن ها به هدف نهایى خویش نایل مى شوند. مسیر جامعه را بر مى گردانند، و مردم را از قیود جهل و نادانى آزاد مى سازند.

پیامبران الهى در رأس گروه مردان بزرگ و با اراده جهان قرار دارند. سراسر زندگى پرافتخار آنان در راه مبارزه با شرك و بت پرستى، جهل و نادانى، جرم و جنایت، و سیئات اخلاق و اعمال مردم گمراه سپرى شده است. این افراد بزرگ، براى نجات بشر و به منظور از میان بردن آداب و رسوم باطل جوامع بشرى، مجاهده بسیار كردند و مصائب فراوان دیدند. بعضى از آن ها جان را در این راه از دست دادند، ولى سرانجام پیروزى هاى درخشانى نصیب آنان گردید.

پیشواى عالى قدر اسلام، روزى كه در مكه قیام كرد، ظلمت شرك و گمراهى سراسر جزیرةالعرب را فرا گرفته بود و مردم در جهل و نادانى غوطه مى خوردند. بت و بت پرستى همه جا رواج داشت و عبادت بت از مقدس ترین آداب و سنن اجتماعى آن روز به حساب مى آمد. مردم بت ها را مى پرستیدند و از آن ها حاجت مى خواستند و براى تقرب به معبودهاى ساختگى خویش گاو و گوسفند و شتر و گاهى بچه هاى خود را قربانى مى كردند.

محیط نیرومند اجتماع، این سنت نادرست را به همه مردم تحمیل كرده بود. مرد و زن، پیر و جوان، شهرى و روستایى، و خلاصه تمام طبقات، كوركورانه، این روش باطل را پذیرفته بودند و از پرستش سنگ و چوب احساس خشنودى و رضایت خاطر مى نمودند. نه تنها كسى با این رسم نادرست جرأت مخالفت نداشت، بلكه در اندیشه خود نیز تصور سرپیچى و مخالفت با آن نمى نمود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث گردید و طبق فرمان الهى، مخالفت خود را با شرك و بت پرستى آغاز نمود. او در این كار با مقاومت شدید بزرگسالان متعصب و محافظه كار روبه رو گردید و از هر طرف مورد اعتراض و مخالفت آنان قرار گرفت. ولى جوانان، با فطرت سالم و طبع آزاد، سخنان آن حضرت را با گوش دل شنیدند و بر اثر فكر و تدبر، به حقیقت امر پى بردند. آیین اسلام را صمیمانه پذیرفته و به رغم پدران و مادران مشرك خود به یكتاپرستى گراییدند و همین امر در جبهه مشركین ایجاد اختلاف و كشاف كرد.

استقبال روزافزون نسل جوان، از دعوت پیغمبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشم شدید بزرگسالان را برانگیخت و در تمام محافل لب به اعتراض گشودند و مراتب نگرانى خود را ابراز كردند. مشركین، مسلمان شدن جوانان را به فساد آنان تعبیر مى نمودند و این مطلب را ضمن شكایت هاى خود از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زبان مى آورند. عقبه، كه یكى مردان نامى مكه بود، به اسعد بن زراره مى گفت:

( خرج فینا رجل یدعى انه رسول الله سفه احلامنا و سب الهتنا و افسد شبابنا و فرق جماعتنا (۱۷) ) .

مردى بین ما ظاهر شده كه مدعى رسالت است. او كه خود را فرستاده خدا مى داند، عقل ها ما را رمى به نادان و سفاهت نموده و از معبودهاى ما به بدى یاد مى كند. جوانان ما را فاسد كرده و اجتماع ما را دچار پراكندگى و اختلاف نموده است.

جوانان پرشور و با ایمان، براى نشر توحید و معارف اسلامى، با میانسالان و كهنسالان متعصب به مبارزه برخاستند و در محیط خانواده ها و اجتماع، فعالیت هاى گوناگونى را آغاز نمودند. هدفشان از این كار آن بود كه اساس بت پرستى را متزلزل كنند و سنت احمقانه شرك را از محیط اجتماعى براندازند. افكار بزرگسالان را از نادانى و جهالت رهایى بخشند و ین لكه بدبختى و بى خردى را از دامن جامعه بزدایند. سرانجام، به مقصود نایل شدند و محیط اجتماعى جزیزة العرب را از اسارت و بنگى بت آزاد ساختند.

عمرو بن جموح، از بزرگان مدینه و از اشراف بنى سلمه بود.

او مانند سایر شرفا، بت چوبینى به نام منات در منزل داشت كه آن را پرستش مى كرد و همواره در پاكیزگى و احترامش مى كوشید. فرزندان جوانش، به نام معاذبن عمرو، به معیت معاذبن جبل و چند جوان دیگر از بنى سلمه، به محضر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفیاب شدند و پس از استماع سخنان پیشواى اسلام، ایمان آوردند و با آن حضرت بیعت نمودند.

بت پرستى عمرو بن جموح براى جوانان بنى سلمه، خصوصا براى فرزندش معاذ بسیار سنگین و گران بود. براى آن كه او را متنبه كنند و به وى بفهمانند كه چوب خشك شایسته پرستش و بندگى نیست، نیمه شبى بت عمرو را از خانه اش ربودند و آن را كنار چاه مدفوع آورده اند و از طرف سر در كثافت فرو بردند.

صبح، كه عمرو بن جموح براى تعظیم و تكریم بت آمد، جاى آن را خالى دید. سخت برآشفت و گفت: واى بر شما، چه كسى نسبت به معبود ما تجاوز كرده است؟ سپس با ناراحتى و نگرانى، از هر طرف به جستجوى بت رفت تا كنار حفره مدفوع رسید و دید هبا سر در كثافت فرو رفته است. بیرونش كشید. پس از شست و شو، معطرش نمود و در جایش قرار داد و گفت: اگر مى دانستم چه كسى مرتكب این كار شده، سخت مجازاتش مى كردم. شب بعد و همچنین شب هاى پس از آن نیز جوانان به این كار ادامه دادند و عمروبن جموح هر بار با خشم و ناراحتى بت را شست و شو مى داد و در جایش مى گذارد.

تكرار این عمل باعث شد كه روزى عمروبن جموح، پس از پاكیزه كردن بت، شمشیر خود را آورد و بند غلاف آن را به گردن بت افكند و گفت: من كه نمى دانم چه كسى با تو چنین مى كند تا كیفرش نمایم. اكنون این شمشیر را در اختیارت قرار مى دهم. اگر در تو خیر و اثرى وجود دارد، با این شمشیر از خود دفاع كن.

شب فرا رسید. عمرو بن جموح به خواب رفت. جوانان مانند شب هاى گذشته آمدند. شمشیر را از گردن بت برداشتند و لاشه سگ مرده اى را با ریسمانى به بت بستند و در یكى از حفره هاى فضولات سرنگونش كردند، صبح، عمروبن جموح دید كه باز هم بت در جاى خودش نیست. به كاوش پرداخت و آن را با لاشه سگى در چاه یافت. این بار به خود آمد. به عجز و ناتوانى بت پى برد و متوجه شد كه معبودش موجود بى اثرى است.

كسانى كه از قبیله بنى سلمه اسلام آورده بودند، از این فرصت استفاده كردند و با وى درباره عمل غیر عقلانى شرك به گفت وگو پرداختند و در نتیجه، عمرو بن جموح از بت پرستى دست كشید و به آیین مقدس اسلام ایمان آورد تا پایان عمر از مسلمانان خوب و ثابت قدم بود.

او، پس از قبول اسلام، چند شعر گفت و افكار خود را درباره شرك و توحید آشكار نمود. در شعر اول، بت را مخاطب ساخت و چنین گفت:

و الله لو كنت الها لم تكن

انت و كلب وسط بئر فى قرن

به خدا قسم، اگر معبود شایسته پرستش مى بودى، هرگز تو را با سگ مرده اى نمى بستند و در چاهت سرنگون نمى كردند.

اف بر كسى كه تو را به الهیت پذیرفته و پرستشت كرده است. اكنون با پى بردن به اثرى تو، از كوته فكرى و نادانى خویش آگاه مى شویم.

حمد و سپاس براى خداوندى است كه به وسیله پیغمبر خود، ما را از جهل و گمراهى رهایى بخشید، پیش از آن عمرمان سپرى گردد و رهین گورستان شویم(۱۸) .

خلاصه، پیغمبر اسلام، با سنت بت پرستى، كه از بزرگ ترین آداب و رسوم اجتماعى جزیرة العرب بود، به مخالفت برخاست و با همكارى جوانان با ایمان، به این فعالیت نجات بخش ادامه داد و سرانجام پیروز شد. رهبر عالى قدر اسلام موفق گردید ۳۶۰ بتى را كه در كعبه مكرمه بود و همچنین بت هایى را كه در سایر شهرها و قصبات وجود داشت، درهم بكوبد و رسم جاهلانه بت پرستى را از محیط اجتماعى آن روز براندازد و مردم را از این عقیده خرافى رهایى بخشد.

فساد و انحراف عرب قبل از اسلام، منحصر به اعتقاد موهوم شرك و بت پرستى نبوده، بلكه آداب و سنن ضد عقل و فطرت در تمام مظاهر زندگى مردم وجود داشت و رسوم مخالف عدل و انصاف در همه جا به چشم مى خورد.

در محیط جاهلیت، به شرافت و حیات مردم تجاوز مى شد. در محافل و مجالس آبروى افراد را مى بردند و با كوچكترین مستمسك، به روى هم شمشیر مى كشیدند و یكدیگر را مى كشتند.

در آن محیط فاسد، اطفال نیز مصونیت جانى نداشتند و طبق رسوم محلى، نوزادان دختر را زنده به گور مى كردند و كودكان بى گناه را به علت تنگى معاش از میان مى بردند.

براى زنانى كه نیمى از جامعه بودند، حقى نمى شناختند و آنان را به صورت هاى مختلف تحقیر و اهانت مى كردند. گاهى مردان، زنان خود را مانند گوسفندان به دگران مى فروختند و گاهى در قمار آنان را مى باختند، و زن موظف بود خود را تسلیم برنده قمار نماید.

مال و ثروت مردم، مانند عرض و شرفشان، همواره مورد تجاوز و تعدى بود. چادر نشین ها در بیابان به قافله ها هجوم مى بردند و هستى كاروان را چپاول مى كردند و این عمل را نشانه شجاعت و شهامت خود مى پنداشتند. در شهرها، قدرتمندان، ماترك در گذشتگان را تصرف مى كردند، و به بازماندگان صغیر و كبیرشان چیزى نمى دادند. اموال یتامى را مى خوردند، در امانت ها خیانت مى كردند و تمام این اعمال ظالمانه و نادرست از عادات و رسوم اجتماعى آن روز بود و مردم، كوركورانه، این روش هاى نادرست از عادات و رسوم اجتماع فرا مى گرفتند.

پیشواى عالى قدر اسلام، با استقامت و اراده تزلزل ناپذیر خود، در طول ۲۳ سال دوره رسالتش، به تمام این آداب و رسوم ناپسند خاتمه داد و محیط اجتماعى را از آن همه ناپاكى و پلیدى تطهیر كرد. در حجه الوداع، كه سال آخر عمر آن حضرت بود، با حضور مردم خطبه اى خواند و ضمن یادآورى قسمت هایى از انحراف هاى اجتماعى عصر جاهلیت، به تعالیم قرآن شریف اشاره فرمود و اصلاحات اساسى اسلام را در آن موارد خاطرنشان ساخت. براى مزید اطلاع در این جا پاره اى از جملات خطبه نقل مى شود.

درباره احترام جان و عرض جامعه فرمود:

( ایها الناس ان دمائكم و اعراضكم علیكم حرام الى ان تلقوا ربكم ) .

اى مردم: ریختن خون دگران و همچنین تعدى به آبروى آنان تا قیام قیامت بر همه شما حرام است. یعنى، از این پس، احدى حق ندارد به رسم و روش جاهلیت جان و شرف كسى را مورد تجاوز قرار دهد.

در مورد لزوم اداى امانت فرمود:

( فمن كانت عنده امانه فلیودها الى من ائتمنه علیها ) .

كسى كه از دگران امانتى نزد خود دارد، موظف است اداى امانت كند و آن را به صاحبش برگرداند.

درباره انتقام جویى و روش هاى نادرست دوره جاهلیت فرمود:

( .... و ان دماء الجاهلیه موضوعه... و ان مآثر الجاهلیه موضوعه ) .

تمام خون هاى دوره جاهلیت، در اسلام اسقاط شده و دیگر جاى انتقامجویى نیست و همه مفاخر جاهلیت ملغى گردیده و مطرود شناخته شده است.

درباره حقوق زنان و احیاى شخصیت و ارزش اجتماعى آنان فرمود:

( ایها الناس ان لنسائكم علیكم حقا و لكم علیهن حقا ) .

اى مردم، زنان شما بر شما حقى دارند و شما نیز به زن ها حقى دارید.

با این عبارت كوتاه، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حقوق متقابل زن و مرد را در اسلام خاطرنشان فرمود و تضییع حقوق زنان را، كه از سنن دوره جاهلیت بود، مردود و محكوم ساخت.

در مورد احترام قانونى اموال مردم فرمود:

( ایها الناس انما المومنون اخوة و لا یحل لمومن مال اخیه الا من طیب نفسه ) .

اى مردم، مومنین با هم برادرند. براى هیچ مسلمانى تصرف در مال مسلمان دیگر حلال نیست، مگر با طیب خاطر و رضایت صاحب مال.

این حكم اسلامى، به تمام تجاوز كارى هاى مالى، كه در عصر جاهلیت معمول بود، خاتمه داد.

درباره تساوى حقوق مردم فرمود:

( ایها الناس ان ربكم واحد و ان اباكم و احدكلكم لادم و آدم من تراب ان اكرمكم عندالله اتقیكم و لیس لعربى على عجمى فضل الا بالتقوى (۱۹) ) .

اى مردم، خداى شما یكى است. پدر شما یكى است. همه شما از آدم و آدم از خاك است. محترم ترین شما نزد پروردگار، پرهیزكارترین شماست، و عرب را به عجم برترى و امتیازى نیست، مگر به تقوا و پرهیزكارى.

این چند مورد، كه ضمن خطبه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است، قسمتى از برنامه هاى اصلاحى قرآن كریم است كه جایگزین آداب مجاهدات پى گیر آن حضرت دگرگون شد و تعالیم اسلام، جامعه را از شرك و بت پرستى، ظلم و بیدادگرى، و انحطاط و فساد رهایى بخشید و مردم را به راه كمال و سعادت راهنمایى كرد.

اگر هزار بشیر آمد و نذیر آمد

محمد است كه بى مثل و بى نظیر آمد

مزاج عالمیان چون به شور و شر گروید

به خیر جامعه خیرالبشر بشیر آمد

ز آسمان رسالت بتافت ختم رسل

كه چرخ معدلت از طلعتش منیر آمد

به قدرت صمدى در صنم شكست افتاد

كه دور سلطنت واحد قدیر آمد

بساط ظلم برافتاد از بسیط زمین

بشیر عدل الهى چو بر سریر آمد

خلاصه، مردان بزرگ و مصلحین عالى قدر، كه پیامبران الهى در رأس آنان قرار دارند، مى توانند با اراده جدى و تصمیم قاطع خود اوضاع اجتماع را دگرگون كنند، با آداب باطل و سنن نادرست مبارزه نمایند، رسوم خرافى را از بیخ و بن براندازند، و مردم را از قید و بند نادانى ها آزاد سازند.

بالا رفتن سطح دانش مردم: یكى دیگر از عواملى كه در تحول اجتماع، نقش بسیار موثر دارد و مى تواند اوضاع و شرایط محیط اجتماعى را تغییر دهد، سنن موهوم و آداب و رسوم خرافى را براندازد، و مردم را از قید و بندهاى نادانى برهاند، رشد علمى اجتماع است.

بدون تردید، تحصیل علم و كسب و دانش، از معیارهاى فضیلت و كمال واقعى انسان است. تحصیل علم، عقل را شكوفان مى كند، نیروى فكر را تقویت مى نماید، سطح درك را بالا مى برد و آدمى را از واقعیت ها آگاه مى سازد. افراد تحصیل كرده، بر اثر كسب دانش، بیشتر مى فهمند و مطالب را بهتر تجزیه و تحلیل مى كنند و به نسبت دانشى كه فرا گرفته اند، مى توانند صحیح را از ناصحیح و روا را از ناروا تمیز دهند. فروغ علم، ضمیر بشر را روشن مى كند، بینش آدمى را تغییر مى دهد و حقایق نهفته را آشكار مى سازد. خلاصه، اندیشه و فكر افراد باسواد و بى سواد متفاوت است و به فرموده قرآن شریف این دو گروه با هم متساوى نیستند.

( قل هل یستوى الذین یعلمون والذین لا یعلمون انما یتذكر اولوالالباب (۲۰) ) .

اى رسول معظم، به مردم بگو: آیا كسانى كه عالم اند، با اشخاص غیر عالم یكسان اند؟ هرگز چنین نیست. افراد عاقل و خردمند به این تفاوت اساسى توجه دارند.

( قال على عليه‌السلام : لیت شعرى اى شى ء ادرك من فاته العلم بل اى شى ء فات من ادرك العلم (۲۱) ) .

علىعليه‌السلام درباره ارزش علم و تفاوت افراد عالم و غیر عالم فرموده است: كاش مى دانستم كسى كه از علم بى نصیب مانده، چه چیز به دست نیاورده است.

تحصیل علم و بالا رفتن سطح فكر، از بهترین وسایل رهایى از قید و خرافات و عقاید موهوم است. به همین جهت، خانواده هاى تحصیل كرده و همچنین ملت هایى كه از رشد علمى و فرهنگى برخوردارند، كمتر گرفتار افكار خرافى و آداب و رسوم جاهلانه هستند. بر عكس، خانواده هاى بى سواد و ملت هایى كه با فرهنگ صحیح پرورش نیافته و از نظر علمى عقب افتاده اند، روحى ضعیف و آسیب پذیر دارند و به آسانى تحت تأثیر تلقین هاى نادرست قرار مى گیرند، اینان، بر اثر فقد معلومات و نارسایى فكر، نمى توانند به علل و معالیل اشیاء پى ببرند و قادر نیستند مسائل را به درستى تجزیه و تحلیل كنند و صحیح را از ناصحیح تمیز دهند. به این جهت عقاید خرافى را زود مى پذیرند و به آسانى نسبت به موهومات دل بسته و معتقد مى شوند.

سایگون. خبرگزارى فرانسه: سه عدد سیب زمینى شیرین، كه شكل و قد و قواره غول پیكر و عجیبى دارند، همزمان در سه باغچه مختلف در حومه سایگون سبز شده اند. هر كدام از آن ها بین ۲۰ تا ۳۰ كیلو وزن دارند قطر هر كدام به ۳۰ سانتیمتر مى رسد. ظهور این پدیده، در ویتامین ها نوعى پرستش ایجاد كرده است. آن چه در مورد این سه سیب زمینى جالب مى نماید این است كه جدا از هم و خود به خود و بدون پرورش و رسیدگى سبز شده و رشد كرده اند. یكى از آن ها در زمینى سبز شده كه در ۱۹۶۸ تعداد بى شمارى سرباز در آن دمیده و جرأت خوردن آن را ندارد و هر شب در برابر خانه اش بخور براى آن دود مى كند. از وقتى این خبر پخش شده، سیل بیماران و معلولان به خانه او هجوم آورده اند. آن ها، پس از آن كه دستى به سیب زمینى مالیدند و كمى از آب چاه نزدیك آن برداشتند، مى روند(۲۲) .

مسئله تعلیم و تعلم، با پیشرفت تمدن در جوامع بشر امروز، به صورت یك نیاز قطعى و غیر قابل اجتناب در آمده است. اگر ملت ها بخواهند با پیشرفت جهان پیش بروند و با كاروان تمدن همگام باشند و از مزایاى زندگى نوین بررخوردار گردند، باید تحصیلات علمى و تعالیم آموزشگاهى را مورد كمال توجه قرار در گذشته، كسب علم و دانش به عده معدودى اختصاص داشت و اكثریت جامعه نسبت به تحصیلات فرهنگى احساس ضرورت نمى كردند، زیرا مردم هر عصرى وراث تجارب پدران و اجداد خود بودند و آزموده هاى نسل هاى گذشته، در طول قرون و اعصار، جوابگوى نیازمندى هاى زندگى مردم آن عصر بود. ولى با بسط تمدن و پدید آمدن زندگى صنعتى، اوضاع جهان دگرگون گردیده و مردم كشور ناگزیر شده اند به موازات فراگرفتن تجارب نسل هاى گذشته، علوم آزمایشگاهى را نیز بیاموزند و از معلومات زندگى در دنیاى كنونى نیازمند به تخصصى جز را از راه تحصیل دانش و پیمودن كلاس هاى اختصاص به دست نمى آید.

با توسعه تمدن، دیگر كودكان نمى توانند تنها با شركت در كارهاى پیچیده بزرگ تران، به درستى راه رسم جامعه را بیاموزند، زیرا بسیارى از كارهاى بزرگتران، در خارج از محل سكونت كودكان صورت مى گیرد و بسا كارها در فهم بچه نمى گنجد. از این رو، تقلید كودكانه تدریجا اهمیت تربیت اولیه خود را از دست مى دهد و لازم مى آید كه جامعه، نخست افراد خود را براى فعالیت زندگى تربیت و آماده نماید و بعدا آن را به كار بگمارد. ناچار، موسساتى به نام آموزشگاه به وجود مى آیند و عالماً و عامداً مطالب منظمى را كه درس خوانده مى شود، به نوباوگان تعلیم مى دهند.

در جوامع متمدن، انتقال همه مواریث و ذخایر وسیع اجتماعى، بدون آموزش و پرورش رسمى امكان نمى یابد. از این گذشته، كودكان در آموزش و پرورش رسمى، با كتابت و كتاب خوانى، كه وسیله اى براى بسط دائمى اطلاعات است، الفت مى گیرند و بدیهى است كه كتابت را نمى توان از زندگى علمى و از همكارى با شاغلان مشاغل مختلف آموخت(۲۳) .

خلاصه، در دنیاى كنونى، معلومات نسل سابق، كه میراث اجتماعى از دو راه به نسل لاحق منتقل مى شود: یكى به طور غیرمستقیم و از راه آمیزش هاى اجتماعى و دیگر به طور مستقیم و از راه تحصیلات آموزشگاهى. به عبارت دیگر، بشر امروز باید در دو كلاس دانسته ها و دانش هاى دگران را فراگیرد.

اول كلاس اجتماع است و دوم كلاس آموزشگاه. در كلاس اجتماع، با تقلید از كارهاى بزرگ تران و همكارى با آنان تجاربى بیاموزد و اطلاعاتى به دست آورد، و در كلاس آموزشگاه، با شنیدن درس هاى معلم و بر معلومات خود بیفزاید. این هردو كلاس، در شكوفان كردن عقل و بارور كردن فكر نقش موثر دارند.( قال على عليه‌السلام : العقل غریزة تزید بالعلم و التجارب ) (۲۴)

علىعليه‌السلام فرمود: عقل از سرمایه هاى فطرى بشر است كه با علم آموزى و تجربه اندوزى افزایش مى یابد. تا زمانى كه جوانان معلومات و اطلاعات خود را گرفتار و رفتار بزرگسالان فرامى گرفتند و به طور تقلید و اقتباس، عقاید و آرا، آداب و رسوم، و اخلاق و اعمال آن را سرمشق خود قرار مى دادند، بین نسل كهنه و نو اختلاف و تضادى و جود نداشت زیرا طرز تفكر و چگونگى رفتار هر دو نسل یكسان بود وهم اكنون، در روستاها و بعضى از خانواده هاى شهرى، كه جوانانشان تحصیلات علمى ندارند، این روش معمول است و بین والدین و فرزندان، از نظر عقاید و آرا و آداب و سنن هماهنگى و توافق برقرار است. ولى از موقعى كه جوانان به مدارس راه افتند و به تحصیلات آموزشگاهى و مطالعه كتب دانشمندان پرداختند، و اقتباس تقلید در بسیارى از موارد جاى خود را به بررسى و تحقیق داد، رفته رفته اختلاف نظر بروز كرد و با بسط تعلیمات آموزشگاهى، بحث و انتقاد گسترش یافت.

مردم، قسمت بزرگى از اطلاعات خود را در جریان تحصیلات رسمى و عمومى فرا مى گیرند. از این رو نسبت به این گونه دانسته هاى خود توجه وقوف دارند. ولى قسمت دیگرى از اطلاعات خویش را در طى زندگى روزانه و بر اثر خلط و آمیزش با دیگران به دست مى آورند و از این جهت متوجه كیفیت آن ها نیستند. هر چه بر دامنه آموزش و پرورش رسمى مى افزاید، تعارض این دو نوع اطلاعات (اطلاعات آگاهانه و اطلاعات نا آگاه) بیشتر مى شود و حل این تعارض اهمیت زیادى ترى مى یابد(۲۵) .

پدران و مادرانى كه فاقد تحصیلات آموزشگاهى هستند، مجموعه اطلاعات و معلوماتشان منحصر به مطالب تجربى است كه به طور غیر مستقیم از بزرگ ترها فراگرفته در كلاس اجتماع آموخته اند و چون مى دانند این مقدر معلومات جوابگوى نیازهاى دنیاى امروز نیست، ناچار، فرزندان خود را از كودكى به مدرسه مى فرستند كه درس بخوانند در آتیه، خویشتن را با شرایط زندگى كنونى منطبق سازند.

اطفال به آموزشگاه مى روند و در طول سالیان متمادى، معلوماتى را فرا مى گیرند و اطلاعات گوناگونى به دست مى آورند. تحصیلات چند ساله تدریجاً روى افكارشان اثر مى گذارد. نیروى استدلالشان تقویت مى شود

و سطح دركشان بالا مى رود. موقعى كه به درون جوانى مى رسند و حس كنجكاوى و تحقیق در نهادشان بیدار مى گردد، متوجه مى شوند كه قسمتى از آرا و عقاید بزرگ تران و همچنین پاره اى از آداب رسومى كه در خانواده و اجتماع معمول است، با آن چه كه در مدرسه آموخته اند، ناسازگار و متعارض است یا به نظرشان متعارض مى آید و هرچه بیشتر به تحصیلات خود ادامه مى دهند، موارد اختلاف و ناسازگارى فزون تر مى گردد.

این تضاد فكرى، جوانان تحصیل كرده را و امیدارد كه مطالب خود را با والدین و بزرگسالان در میان بگذارند. با آنان به بحث و گفت وگو بپردازند و افكار و اعمالشان را مورد انتقاد قرار دهند. ضمنا، از این راه اظهار وجود كنند و مراتب لیاقت و شایستگى خویش را آشكار سازند.

بعضى از جوانان، با واقع بینى و حسن نیت انتقاد مى كنند و منظورشان اصلاح خانواده و اجتماع است. به همین جهت، در سخنان خود همواره حدود ادب و اخلاق را مراعات مى نمایند و نظر انتقادى خود را با حفظ احترام والدین و بزرگسالان ابراز مى دارند. در این قبیل خانواده ها، با آن كه جوانان با بزرگسالان در پاره اى از مسائل اختلاف نظر دارند، ولى كمتر كارشان به تضاد و تشاجر و ستیزه و پرخاش منتهى مى گردد.

بعضى از جوانان تندرو و افراطى، كه بر اثر پیمودن چند كلاس تحصیل، دچار خود پسندى و غرور شده اند، به نام انتقاد از روش هاى بزرگسالان در محیط خانواده و اجتماع، به كارهاى نادرست و زننده دست مى زنند. اینان، براى آن كه خود را نماینده فرهنگ جدید یا لااقل از پیروان آن معرفى كنند و در گروه جوانان پیشرو به حساب آیند، بسیارى از حقایق را نادیده مى گیرند، به تعالیم الهى بى اعتنا مى شوند، افراد با ایمان را تحقیر مى كنند، اصول اخلاقى را ناچیز مى شماردند، آداب و سنن اجتماعى را بى ارزش تلقى مى نمایند، به حدود و مقرراتى كه پایه و اساس سعادت فردى و اجتماعى است، پشت پا مى زنند، و تنها به این دل خوشند كه خود را از هر جهت آزاد مى پندارند.

این قبیل جوانان، در خانواده ها با صراحت به بزرگسالان اهانت مى كنند و آنان را خرافى و پیرو فرهنگ كهنه مى شناسند و افكارشان را ارتجاعى و اعمالشان را تا صحیح مى خوانند. اینان، نه فقط از روش بزرگسالان پیروى نمى كنند، بلكه تا آن جا كه بتوانند، بر آن ها مى تازند و با خرده گیرى هاى به حق یا ناحق، مورد انتقادشان قرار مى دهند. در بعضى از مواقع، براى آن كه ارزش خود را بهتر بنمایانند و بیشتر عرض وجود كنند، قدم را از مرز انتقاد فراتر مى گذارند و افكار و اعمال آنان را به باد مسخره مى گیرند.

بزرگسالان، كه از سخنان تند رفتار موهن جوانان خودخواه بر افروخته و خشمگین مى شوند، به مقابله بر مى خیزند وبا آنان به بحث و گفت و گو مى پردازند و براى اثبات صحت افكار و اعمال خویش دلیل مى آورند. ولى به علت بى سوادى و فقد سرمایه علمى و بر اثر نارسایى فكر و ضعف استدلال، نمى توانند به شایستگى بحث كنند و سخن خود را، هرچند صحیح و مطابق با واقع باشد، اثبات نمایند. در نتیجه، كشاكش و اختلاف نظر همچنان در محیط خانواده باقى مى ماند و اگر بر فرض در موردى، مستدل و قابل قبول صحبت كنند، باز هم جوانان زیر بار نمى روند و گفته آنان را تلقى به قبول نمى نمایند، زیرا از نظر علمى خود را برتر از بزرگسالان مى دانند و حاضر نیستند در مقابل سخنان آن ها تسلیم شوند و غیر مستقیم به شكست خویش اعتراف نمایند.

( قال على عليه‌السلام : لایسلم لك من اعتقد انه اتم معرفة بما اشرت علیه به منك (۲۶) )

علىعليه‌السلام فرموده است: كسى كه عقیده دارد در موضوعى كه بدان اشاره مى كنى و مورد بحثش قرار مى دهد، از تو عالم تر است، هرگز تسلیم تو نخواهد شد.

خلاصه آن كه بالا رفتن سطح معلومات جامعه، یكى از علل تغییر محیط اجتماعى است. تحصیل دانش، درك جوانان را افزایش مى دهد و طرز تفكرشان را دگرگون مى سازد و بر اثر آن، در باره بسیارى از عقاید و آرا و آداب و رسوم اجتماعى، با بزرگسالان درس نخوانده اختلاف نظر پیدا مى كنند و با آنان به بحث و گفت وگو مى پردازند و به هر نسبتى كه تحصیلات آموزشگاهى گسترش یابد و بر تعداد جوانان تحصیل كرده افزوده شود، اختلاف نظر در سطح وسیع ترى بروز مى كند و دیر یا زود پاره از عادات و آداب، از مقررات اجتماعى حذف مى شود و تدریجاً جامعه آن ها را ترك مى گوید.

براى آن كه اختلاف این دو گروه، جوانان را به طغیان و سركشى و بزرگسالان را به تندى و خشونت وادار نكند و فساد و تباهى به بار نیاورد، و براى آن كه روابط خانوادگى و نظم اجتماعى متزلزل نگردد و موجبات جدا شدن والدین از فرزندان و زنان از شوهران فراهم نیاید، لازم است هر دو گروه، در بحث هاى خود واقع بین باشند، همواره از حق و حقیقت پیروى كنند، و از عناد و لجاج پرهیز نمایند.

بزرگسالان باید این نكته را به خاطر داشته باشند كه در خلال سخنان جوانان تحصیل كرده، پاره اى از حقایق غیر قابل انكار وجود دارد كه لازم است مورد توجه قرار گیرد و با حسن قبول تلقى شود. مقاومت هاى نابه جاى بزرگسالان در این قبیل موارد، نه تنها بر خلاف واقع و حقیقت است، بلكه مى تواند مفاسد غیر قابل جبرانى به بار آورد و جوانان وظیفه شناس و شایسته را به افرادى گستاخ و یاغى مبدل نماید.

بعضى از بزرگسالان بى سواد، یك سلسله عقاید خرافى و آداب و رسوم موهوم را از اسلاف خویش به ارث برده و همچنان پایبند آن ها هستند.

مثلا، براى آن كه حاجت رواگردند، به درخت متوسل مى شوند و به آن نخ مى بندند. براى آن كه بیمار مصروع را درمان كنند، دست به دامن رمال مى زنند و از وى كمك مى خواهند. براى مصون ماندن از خطر چشم زخم، اسفند و كندر دود مى كنند، و براى آگاهى از آینده خود، فال مى گیرند و ده ها كار دیگر نظایر این ها.

این عقاید خرافى، كه ناشى از جهل و نادانى بزرگسالان است، مورد تخطئه و انتقاد جوانان تحصیل كرده قرار مى گیرد و آن ها را باطل و مردود مى خوانند. بزرگسالان موظف اند در این قبیل موارد، از مباحثه و مجادله بپرهیزند، لجاج و تصلب را ترك گویند، عقل هاى خویش را به كار اندازند، با دقت به سخنان فرزندان داناى خود گوش فرا دارند، و با پیروى از حق و حقیقت، خویشتن را از قیود نادانى و خرافت آزاد سازند.

گذشته از جهات علمى و تحصیلات آموزشگاهى، عواطف انسانى و كشش هاى روحى جوانان نیز منشأ قسمتى از اختلافات آنان با بزرگسالان است. جوانان، به طور طبیعى، ضمیرى پاك و هنوز بى عدالتى هاى جامعه، به فطرت انسانى و وجدانى اخلاقى آن ها آسیب نرسانده است، طبعاً شیفته حق و فضیلت اند مى خواهند محیطى كه در آن زندگى مى كنند، از بیدادگرى و ستم مبرا باشد. ولى بر عكس، مى بینند كه بزرگسالان گفتار سیئآت اخلاقى هستند، بعضى به حقوق دگران تجاوز مى كنند، بعضى تجاوزكاران را حمایت مى نمایند، برخى به ناتوانان زور مى گویند، و كسانى در مقابل زورگویى ها بى تفاوت اند و شكایتى ندارند. مى بینند كه جور و ظلم و خشونت و بیرحمى، و تضییع حقوق ضعیفان در جامعه رایج است و بزرگسالان به این كارهاى زشت آن چنان خو گرفته اند كه گویى قبح آن ها را درك نمى كنند. مشاهده این ناروایى ها، جوانان تحصیل كرده و دانا را سخت ناراحت و خشمگین مى كند. لب به اعتراض مى گشایند و روش بزرگسالان را مورد انتقاد قرار مى دهند.

در این قبیل موارد، باید بزرگسالان تذكرات جوانان را مغتنم بشمرند و به پیروى از حق و حقیقت، خود را اصلاح كنند و صفات ناپسند را ترك گویند، نه آن كه با جوانان از در بحث و مجادله وارد شوند و براى دفاع از اعمال نادرست خویش، به آنان پرخاش كنند و روان آرامشان را طوفانى نمایند.

جوانان درس خوانده نیز براى آن كه در انتقادهاى خود تندروى نكنند، از حدود حق و مصلحت تجاوز ننمایند، و در خانواده و اجتماع باعث خصومت و دشمنى نشوند، لازم است همواره دو نكته را مورد كمال توجه قرار دهند.

اول. مراقبت كنند كه تحصیلات چند ساله باعث غرورشان نگردد و آنان را به بلند پروازى هاى نابه جا وادار ننماید. متوجه باشند كه تمام حقایق را در اطلاعات ناچیز خود محصور نسازند و فكر محصور نسازند و فكر محدود خویش را در همه موارد، معیار شناخت حق و باطل قرار ندهند. به خاطر داشته باشند كه براى یك انسان، هر قدر هم تحصیل كرده و عالم باشد، حقایق ناشناخته و مجهول، به مراتب از واقعیت هاى معلوم و شناخته شده بیشتر است.

ادیسون مى گوید: از یك درصد مجموع دانستنى ها، ما فقط یك میلیونیم آن را مى دانیم، و نیوتن گفته است كه دانش كل، مانند خلیجى است كه من و همكارانم فقط چند دانه ریگ جالب از این پهناى وسیع برداشته ایم(۲۷) .

( قال على عليه‌السلام : لا تعادوا ما تجهلون فان اكثر العلم فیما لا تعرفون (۲۸) ) .

علىعليه‌السلام فرموده: با مجهولات خود دشمنى و خصومت نكنید و آنان را كه نمى دانید، باطل و مردود نخوانید كه بیشتر علم و دانش در چیزهایى است كه از آن ها ناآگاه و بى خبرید.

بعضى از جوانان تحصیل كرده، در انتقاداتشان، حق و باطل را به هم مى آمیزند و به موازات مردود شناختن مطالب ناصحیح، پاره اى از مسائل واقعى و صحیح را نیز مطرود و مردود مى خوانند.

اینان تصور مى كنند واقعیت ها منحصر در چیزهایى است كه خودشان فهمیده اند یا با معیارهاى نارساى امروز قابل اندازه گیرى و سنجش است. اگر چیزى به نظرشان موجه نیامد، یا با موازین كنونى قابل سنجش نبود، آن را نادرست و غیر واقعى مى پندارند. به همین جهت، پاره اى از مسائل دینى را نفى مى كنند یا لااقل با دیده تردید و دودلى به آن ها مى نگرند. خودشان از انجام وظایف اسلامى، كه راه تعالى روحانى و تكامل معنوى است، سرباز مى زنند و بزرگسالان با ایمان را نیز در خدا پرستى و اداى فرایض قطعى، مانند نماز خواندن و روزه گرفتن، مورد پرستش هاى انتقادى قرار مى دهند و این خود یكى از اساسى ترین موارد اختلاف بزرگسالان و جوانان در خانواده و اجتماع است.

براى آن كه این موضوع مهم تا اندازه اى روشن گردد و جوانان به ارزش هاى اسلامى وقوف بیشترى پیدا كنند و در انتقادهاى خود به افراط و تندروى نگرایند، دو فصل بعد، به موضوع ایمان به خدا و بررسى مسائل دینى اختصاص داده مى شود و پاره اى از سئوالات جوانان مورد بحث و گفت و گو قرار مى گیرد.

دوم. در مواردى كه انتقاد صحیح و به مورد است، براى آن كه بتوانند در بزرگسالان اثر بگذارند و آنان را از عقاید خرافى و اخلاق و اعمال نادرستشان رهایى بخشند، لازم است در گفتار و رفتار خود همواره حدود ادب و احترام را مراعات نمایند، از توهین و تمسخر آنان بپرهیزند، از ملامت و توبیخشان اجتناب نمایند، و خلاصه طورى انتقاد كنند كه به حب ذات و شخصیت بزرگسالان آسیبى نرسد. چه، انتقاد آمیخته به هتك و اهانت و توأم با سرزنش و ملامت، نه تنها مفید واقع نارواى خود به لجاجت وادار مى كند و كار به خصومت و دشمنى و مى كشد و محیط خانه به میدان جنگ و ستیز مبدل مى گردد.

( قال على عليه‌السلام : الافراط فى الملامه تشب نیران الجاج (۲۹) ) .

علىعليه‌السلام فرموده: زیاده روى در توبیخ، آتش لجاج را مشتعل مى سازد.

یعنى افراد، بر اثر توبیخ و ملامت هاى مكرر، نه تنها از كار نارواى خویش دست نمى كشند، بلكه به رغم توبیخ كنندگان، در روش خود پافشارى مى كنند و با اصرار بیشترى به رفتار نادرست خویش ادامه مى دهند.

پیشواى عالى قدر اسلام، در مقام هدایت و راهنمایى مردم، همواره با رفق و مدارا عمل مى كرد و تذكرات اصلاحى خود را در عوامل نفوذ كلام و محبوبیت آن حضرت بود.

هلال بن حكم مى گوید: پس از آن كه به محضر پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفیاب شدم و قبول اسلام كردم، از فرایض و سنن دینى مطالبى را آموختم. از آن جمله این بود كه به من توصیه شد خودت عطسه كردى، خداى را حمد كن، و اگر دیگرى عطسه كرد، درباره اش دعا كن و براى او از خداوند طلب رحمت نما. روزى در صفوف مردم، با رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جماعت نماز مى گزاردم. یكى از مأمومین عطسه كرد. من گفتم: یرحمك الله. دیدم نمازگزاران زیر چشم متوجهم شدند و با تندى به من مى نگرند. گفتم: مگر چه شده كه این چنین با خشم مرا نگاه مى كنند؟

مردم با شنیدن كلام من، مكرر سبحان الله گفتند. پس از آن كه نماز پایان یافت، بلافاصله پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آن كس كه در خلال نماز سخن گفت كه بود؟ مردم به من اشاره كردند.

( فدعانى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قال: انما الصلوه للقراءة و لذكر الله عزوجل و اذا كنت و اذا كنت فى الصلوة فلیكن ذلك حالك. قال فما رأیت معلما ارفق من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (۳۰) ) .

پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا نزد خویش خواند و فرمود: نماز براى قرائت قرآن و ذكر خداوند است و موقعى كه درنماز هست، باید وضعیت چنین باشد.

پیشواى اسلام، تذكر اصلاحى خود را آن قدر با نرمى و ملایمت بیان فرمود كه مرد تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: من ندیده ام معلمى در مقام آموزش، بیشتر از پیغمبر رفق مدارا نماید.

شقاوت را برمی گزیند و در پی شهوات نفسانی می افتد و به راه شیاطین قدم می نهد و برای دستیابی به لذّات از هر حیله و مکری استفاده می کند و در منجلاب شهوات این دنیای پست، و زرق و برق آن غرق می شود و به خدا و ملائکه و کتب و رسولان او و روز قیامت کافر شده و منکر همه این ها می گردد و به قول قرآن به زمین می چسبد تا اینکه به حزب شیاطین ملحق گشته و روانه درکات دوزخ گردد.

انسان باید توجّه داشته باشد که هر حرکتی که از روی اختیار از او سر بزند، در روح و حقیقت و قلبش اثری به جای خواهد گذاشت، حال یا آن اثر سبب تقرُّب او به خدا و به روحانیّات می شود و یا اینکه باعث بُعد و دوری او از جوار حق تعالی می گردد، این امر حتّی در مباحات هم هست، هم اثری که در روح و قلب آدمی پدید می آید به منزله قدمی است که انسان در حرکت به سوی بهشت، و یا دوزخ برمی دارد، پس اگر این حرکت در همین هنگام از هر حرکت دیگری که بتوان تصوّر آن را نمود در حصول قرب به خداوند و رسیدن به روحانیّات مؤثرتر و کارسازتر و سریعتر باشد آن قدم بر راهی برداشته شده که نزدیکترین راه، و صراط مستقیم است، والاّ که اگر چنین نبود هر اندازه که این حرکت در حصول تقرّب به خدا ناقص و کند باشد راه دورتر، و فاصله اش از صراط مستقیم بیشتر خواهد بود. و حکمت الهی بر این قرار گرفته که هر عملی که از انسان سر می زند، و در قرب به خدا و بعد از او در دل اثری می گذارد برای آن تأثیری در توفیق و خذلان قرار داده است....

حال اگر به این مطالبی که بیان شد دقّت نموده باشی، برایت روشن خواهد شد که اطلاق کلمه »«صراط» بر صورت انسانیّت که عبارت از همان صفات انسانیّت باشد، و بر امام و بر هدایت او و بر شریعت، و بر پلی که بر دوزخ کشیده شده جملگی صحیح است، زیرا همه این ها که بیان شد راه بهشت و طریق عالم نور و وسیله تقرّب به خداست.

مطلب دیگر اینکه آن راه مستقیم حقیقی جز برای کسی که به خدا و به اسماء و صفات و افعال و فرشتگان و کتب و رسولان و شرایع او معرفت داشته باشد به گونه ای که هر حرکت و سکونی که از او سر می زند از روی علم و مطابق با آنچه که بدان حکم گردیده و به کم و کیف حکمت پروردگار حکیم در آن امر آگاه باشد و اخلاقش در حد اعتدال، و به دور از افراط و تفریط، و مزاجش معتدل ترین مزاجها باشد، چرا که مزاج را در افعال و اعمال انسان تأثیر بسزائی است، همانگونه که اخلاق در این زمینه مؤثر است، و با همه این ها توفیق و عصمت از جانب خداوند متعال او را یار و کمک کار باشد، تا اینکه حقیقتاً در نزدیکترین راه حرکت کند، امّا اینکه با همه این امور باز توفیق و عصمت را شرط نمودیم، بدین خاطر است که حوادث عالم نیز در این موارد تأثیراتی دارد، و آدمی بدون اینکه این دو صفت که توفیق، و عصمت باشد یار او گردد نمی تواند بر این راه ثابت و استوار باشد، و به همین خاطر است که ذات اقدس حق، معصومینعليهم‌السلام را به روح القدس مؤید نمود، بلکه چنانکه در بعضی از زیارات آمده است، بواسطه لطف و عنایتی که به آنها

دارد ریاضت دل های آنان را بوسیله خوف و رجاء خود به عهده دارد، این صراط مستقیم، بطور مطلق است.

امّا صراط مستقیم و راه راست برای هر مکلّفی، عبارت از نزدیک ترین راه برای او در بین راهها است، که با توجه به صفات ذاتی او، او را به مقام قرب حضرت حق آن هم مقامی که برای او دستیابی به آن ممکن است، برساند، و این امر بدین صورت است که جمیع حرکات اختیاری انسان، در هر مرتبه ای که هست، در رساندن او به رضای پروردگار، سودمندتر و کارسازتر باشد، حتّی اگر فرضاً اشتغال به نماز شبهای ماه رجب را از اشتغال به مطالعه کتب علمی برای خود نافع تر دید و یا بالعکس، و یا اینکه اگر دید چنانچه روزه مستحبی نگیرد بهتر می تواند به انجام عبادات بپردازد تا اینکه روزه بگیرد و بر اثر ضعف روزه از عبادات باز ماند، نزدیکترین راه، همان راهی است که برای تقرب به خدا و جلب رضایت او نافع تر تشخیص داده شود.

بلکه گاه می شود که ترک اعمال خیر به حال انسان نافع تر است، چنانکه در روایات آمده است که بنده یک یا دو شب از تهجّد و شب زنده داری محروم می گردد برای اینکه به خود عُجب نکند، بلکه روایت شده که گاهی مؤمن به بعضی از لغزشها مبتلا می شود تا از عُجب که گناهش به مراتب بیش از آن لغزش است در امان بماند. و خلاصه کلام آنکه صراط مستقیم برای هر کسی و در هر شرایطی و روزی، بلکه در هر نفسی و هر حرکت و سکونی همان کار و همان عمل و همان راهی است که بالنسبه به حال حاضر، و پس از آن، در سلوک طریق خیر و سعادت نافع تر و کارسازتر باشد، و تنها کسانی می توانند بدین گونه باشند که توفیق الهی رفیق راهشان گردد، والاّ که با این علوم اکتسابی نمی توان این بار را به منزل رسانید، همه این جوانب را مورد نظر قرار داد، و شاید اینکه گفته شده صراط از موی باریک تر است، با توجّه به همین مطلب است، و باز پس ازدانستن این مطلب که در هر شرایطی چه کاری نافع تر است، و بعد از اینکه خداوند انسان را بدین امر هدایت نمود، عمل به آن کاری بس دشوار است و لذا گفته شده که «صراط» از شمشیر تیزتر است.

و اما آن روایتی که از مولا علیعليه‌السلام رسیده که مراد از طلب هدایت در سوره حمد، ثبات بر هدایت پیشین است. این یا به این صورت است که مقصود از صراط مستقیم همان ایمان است چنانکه در بعضی از روایات به این مطلب اشاره شده است، و با اینکه مقصود آن حضرت مختص به خود و امثال خود از معصومینعليهم‌السلام بوده است، چرا که آنان هستند که احوالشان نسبت به انواع هدایت ها و جهات آن، تفاوت نمی کند و مطلوب آنها این است که خداوند همانگونه که در گذشته آنها را هدایت نموده در آینده هم هدایت نماید. و معنای طلب ثبات در هدایت همین است.

و امّا اینکه در بعضی از اخبار آمده است که صراط مستقیم همان صورت انسانیّت است، به این معنا است که حرکت انسان به طرف کمالاتی که برای او است - که هر خیر و سعادتی که هست در همین کمالات نهفته است - یک حرکت کیفی، و حرکت جوهری است، امّا طریق و راه برای

این حرکت، عبارت است از همان مراتب کیف، و صورتهائی که در پی این حرکت در جوهر انسان پدید می آید عبارت از همان ملکات شریفه و انوار معارف ربانی است، بنابراین، سالک و رهرو، جوهر انسان، و مقصد، کمال او، و راه، تحصیل این ملکات و انوار معارف و علوم است، و در این حرکت، راه، در حین حرکت و سیر و با خود حرکت است که پیدا می شود نه قبل و بعد از آن، و نور معرفت عبارت از ظهور مراتب نفس و روح و عقل است، بنابراین، همین نور، به یک لحاظ راه، و به یک لحاظ مقصد، و به یک لحاظ سالک است.

امّا اینکه از حقیقت علی ابن ابی طالب و ائمهعليهم‌السلام تعبیر به صراط شده است بدین خاطر است که این ها نور الأنوار، و اصل هر نور، و نور خداوند در عالم هستی، می باشند. پس اینان در حقیقت همان صراط مستقیم خداوندی هستند، بدون اینکه نیاز به تجوّز و لفظ را به غیر معانیش استعمال نمودن باشد، اینان همان وجه اللّهی هستند که اولیاء خدا به آنان توجّه می کنند و همان جنب اللّهی هستند که مصیر و بازگشت بندگان به سوی آنها است، چنانکه در زیارت جامعه آمده است که: وایاب الخلق إلیکم: و بازگشت خلق به سوی شما است.

امّا اینکه صراط مستقیم به راه کسانی که نعمت بر آنها داده شده تفسیر شده است. ممکن است به خاطر ارشاد و راهنمائی بندگان به این حقیقت باشد که صراط مستقیم عبارت از طریق وسط، و به دور از افراط و تفریط در حق ولی، و حد میانه در اخلاق یا در حق غیر است، تا کسی چنین توهّم نکند

که مقصود از صراط مستقیم، صراط و راه و روش هر نفسی است به کمالی که لایق و شایسته شخص او است و ذات و لوازم ذاتش، به حکم اقتضاء اسماء خدای متعال آن را اقتضا می کند و مثلاً صراط مستقیم را به همان راهی که به خاطر ماهیت و صفات ذاتیش او را به پائین ترین درکات دوزخ می برد تفسیر نکند، گویا آیه( صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ) چنین می گوید: که ما را به صراط مستقیمی هدایت کن که دارای استقامت واقعی است و ما را به رضا و جوار قرب تو می رساند که آن همان راه کسانی است که بر آنها نعمت دادی از شیعیان امیرالمؤمنین، نه راه کسانی که استقامت آن، به آنچه که مقتضای ذات و صفات من است مرا می رساند و به عبارت دیگر مرا به راهی هدایت نما که مقتضای فضل و انعام تو است نه به آن راه که مقتضای عدل تو است و آن همان راه کسانی است که نعمت ولایت امیرالمؤمنین را بر آنها ارزانی داشتی.

( غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ ) یعنی غیر آن کسانی که مورد غضب واقع شدند و راه انکار در پیش گرفتند، و یا آن کسانی که بواسطه غلو گمراه گشتند.(۱)

اعتقاد به صراط

شیخ صدوقرحمه‌الله در کتاب «تصحیح الإعتقادات» خود در مورد اعتقاد بر صراط گوید:

_________________________________

۱- اسرار الصلوه، ص۳۹۶.

«عقیده ما در مورد صراط این است که آن حق است و آن پلی است بر روی جهنّم و همه انسان ها باید از آن عبور نمایند. خداوند متعال می فرماید:( وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا ) ؛(۱) و هیچ کس از شما نیست مگر اینکه در آن (جهنّم) وارد می شود؛ (این حکم) حتمی است که برای پروردگارت پایان یافته است».(۲)

در اخبار معصومینعليهم‌السلام نیز اعتقاد به صراط از جمله صفات شیعیان شمرده شده است:

شیخ صدوقرحمه‌الله در کتاب «صفات الشیعه» به اسناد از افضل بن شاذان از امام رضاعليه‌السلام روایت می کند که حضرت فرمود: «هر کس اقرار به رجعت و بازگشت مجدّد به این جهان داشته باشد، و به معراج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سؤال در قبر و حوض کوثر و شفاعت و خلقت بهشت و دوزخ و صراط و میزان و برانگیختن و پاداش و حساب ایمان داشته باشد، او مؤمن حقیقی است و از شیعیان ما اهل بیت می باشد».(۳)

در دعاهای بسیاری که از ائمه معصومینعليهم‌السلام نیز نقل شده است، اشاره به حق بودن و حتمی بودن صراط آمده

______________________________

۱- سوره مریم، آیه۷۱. (نکته: با توجّه به تأیید کلام شیخ با استفاده از این آیه، شاید به نظر آید که مرحوم شیخرحمه‌الله جمله «واردها» در آیه را به معنی دخول و وارد شدن نمی دانند، بلکه آن را به معنی عبور و مرور بر آن می دانند). همچنانکه البهوتی، (متوفای ۱۰۵۱ قمری) عالم فقه حنبلی از اهل تسنن در کتاب «کشف القناع» خود قائل به این تفسیر است. (ر.ک: کشف القناع، ج۲، ص۱۸۸).

۲- نک: الاعتقادات، ص۷۰. و نیز ر.ک: تصحیح الإعتقادات الإمامیه، ص۱۰۸.

۳- ر.ک: صفات الشیعه، ص۵۱؛ و نیز: بحار، ج۶۶، ص۹، ح۱۱.

است، مانند زیارت آل یاسین که از ناحیه مقدّسه حضرت ولی عصر ارواحنا له الفدا به محمدبن عبدالله حمیری در مورد درخواست از توجّه به حضرت، آمده است: «و أشهد أنّ النّشر و البعث حق، و أن الصّراط حق، و المرصاد حق».(۱)

ابان بن عثمان گوید: مردی نزد امام صادقعليه‌السلام آمد و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت، مرا اندرزی ده.

امامعليه‌السلام فرمود:

فَقَالَعليه‌السلام : إِن کَانَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَد تَکَفَّلَ بِِالرِّزقِ فَاهتِمَامُکَ لِمَاذَا؟! وَ إِن کَانَ الرِّزقُ مَقسُوماً فَالحِرصُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ الحِسابُِ حَقاً فَالجَمعُ لِمَاذَا؟! وَ إِن کَانَ الثَّوَابُ مِنَ اللهِ فَالکَسَلُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ الخَلَفُ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ حَقّاً فَالبُخلُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَتِ العُقُوبُهُ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ النَّارَ فَالمَعصِیَهُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ المَوتُ حَقّاً فَالفَرَحُ لِمَاذَا؟! وَ إِن کَانَ العَرضُ عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ حَقّاً فَالمَکرِ لَماذِا؟! وَ إن کَانَ الشَّیطانُ عَدُوِاً فَالغَفلَهِ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ المَمَرُّ عَلَی الصِّراطِ حَقّاً فَالعُجبُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ کُلُّ شَیء بِقَضَاء وَ قَدَر فَالحُزنُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَتِ الدُّنیا فَانِیَهً فَالًطُّمَانِیَنُهً إِلَیهَا لِماذَا؟!(۲)

«اگر خداوند تبارک و تعالی روزی آفریدگان را به عهده گرفته است، پس اندوه تو برای چیست؟ اگر

__________________________________

۱- ر.ک: بحار، ج۹۹، ص۸۱، ح۱.

۲- ر.ک: من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۹۴، ح۵۸۳۶؛ التوحید، ص۳۷۶، ج۲۱.

روزی آفریدگان تقسیم شده است، پس زیاده خواهی از برای چیست؟ اگر حسابرسی خدا حقیقت دارد، پس گرد آوردن و انباشتن مال از چه روست؟ اگر عوض دهی خداوند [برای کارهای نیک] حقیقت دارد، پس بخل ورزی ز چه روست؟ اگر کیفر دوزخ وجود دارد، پس گناه و نافرمانی ز چه روست؟ اگر مرگ حقیقت دارد، پس شادمانی ز چه روست؟ اگر هر کرداری به پیشگاه پروردگار عرضه می شود و هر کاری بر او نمایان است، پس نیرنگ و فریبا ز چه روست؟ اگر گذر از پل صراط حقیقت دارد، پس خود بزرگ بینی ز چه روست؟ اگر هر چیزی بر پایه قضا و قدر الهی است، پس اندوه ز چه روست؟ و اگر دنیا فنا ناپذیر است، پس اعتماد بر آن ز چه روست؟».

ویژگی های صراط

در اخبار بسیاری که از اهل بیتعليهم‌السلام رسیده است در وصف صراط فرموده اند: «بر روی جهنّم پُلی است [= صراط] که از مو باریک تر و از لبه شمشیر تیزتر است».(۱)

از این تعبیر استفاده می شود که جهنّم بین خلائق و بهشت قرار دارد و لذاست که همه باید از آن عبور نمایند.

_________________________________

۱- إن علی جهنّم جسراً أدقّ من الشَّعر و أحدّ من السیف. و فی روایه أخری: الصّراط أدقّ من الشّعر و من حدّ السّیف. (ر.ک: الکافی، ج۸، ص۳۱۲، ح۴۸۶؛ أمالی شیخ صدوق، ص۲۴۲، ح۲۵۷؛ روضه الواعظین، ص۴۹۸؛ و از منابع اهل سنّت ر.ک: مسند احمد، ج۶، ص۱۱۰؛ کنزالعمال، ح۳۹۰۳۶).

برخی همانند برق می گذرند، برخی مانند اسب به تاخت می روند، برخی با سینه خیز می گذرند و بعضی هم در حالی می گذرند که خود را به آن آویخته اند و آتش مقداری از بدن آنها را گرفته است.

عدّه ای ویژگیهای ذکر شده در مورد صراط را نپذیرفته و گفته اند:(۱) «صحیح نیست که در مورد صراط گفته شود از مو باریک تر و از شمشیر برّنده تر است، بلکه صحیح آن است که گفته شود، آن عریض و طولانی می باشد»، که البته این کلام از این نظر که فقط عریض بودن ملاک باشد، قابل اعتنا نیست، چرا که روایات معتبر و فراوانی از اهل بیتعليهم‌السلام در مورد ویژگی های ذکر شده در مورد صراط، آمده است که ظاهر و صریح آنها در آنچه گفته شد، آمده است.

ویژگی های ذکر شده برای صراط ]از مو باریک تر....] می تواند به خاطر این باشد که روز قیامت، شخص کافر و مجرم از شدّتی ترس و هولهای وحشتناک قیامت، نمی تواند قدمی پایدار و ثابت بر صراط گذارد، چرا که در صراط دنیا نیز قدمی ثابت انتخاب نکرد، هر روز رنگی تازه به خود گرفت و از مسیر دین دور شد.

آری، هر چه قدر انسان در این دنیا ثابت قدم باشد و بر فرائض الهی ثابت باشد و از محرّمات آن دوری کند، آنجا نیز ثابت قدم خواهد بود. چرا که آنجا آیینه ای از اعمال و رفتار این سرای می باشد.

___________________________________

۱- مانند قرافی که از علمای مالک مذهب اهل تسنن می باشد. (ر.ک: صالح عبد السمیع الآبی الأزهری (متوفای ۱۳۳۰ قمری)، الثمر الدانی، ص۱۸).

رابطه اعمال و رفتار انسان با صراط آخرت

امام خمینی در کتاب «چهل حدیث» خود در ضمن اشاره به اعمال و رفتار انسان و رابطه آن با صراط آخرت می فرماید:

«... پس اگر حساب خود را کشیدی، در موقف حساب گرفتاری نداری و از آن باکی برای تو نیست و همین طور سایر مهالک و مواقف آن عالم تابع اعمال این عالم است. مثلاً اگر در این عالم به راه راست نبوّت و طریق مستیم ولایت قدم زده باشی و از جاده ولایت علی بن ابیطالبعليه‌السلام اعوجاج پیدا نکرده باشی و لغزش پیدا نکنی، خوفی برای تو در گذشتن از صراط نیست، زیرا که حقیقت صراط صورت باطن ولایت است، چنانچه در احادیث وارد است که امیرالمؤمنین صراط است. و در حدیث دیگر است که «ماییم صراط مستقیم.» و در زیارت مبارکه جامعه است که أنتم السّبیل الأعظم و الصّراط الأقوم.

و هر کس در این صراط به استقامت حرکت کند و پای قلبش نلرزد، در آن صراط نیز پایش نمی لغزد و چون برق خاطف از آن بگذرد. و همین طور اگر اخلاق و ملکاتش عادلانه و نورانی باشد، از ظلمت ها و وحشت های قبر و برزخ و قیامت و از أهوال آن عوالم در امان است، و خوفی از آن نشآت برای او نیست. پس، در این مقام درد از خود ما اسیت و دوای آن نیز در خود ما است».(۱)

و در جایی دیگر از همین کتاب (چهل حدیث) در فصل مذمّت ریا می فرمایند:

____________________________________

۱- نک: چهل حدیث، ص۳۶۰.

«بسیار اتفاق افتد که شخص ریاکار خودش هم ملتفت نیست که ریا در اعمال او رخنه کرده و اعمالش ریایی و ناچیز است، زیرا که مکاید شیطان و نفس به قدری دقیق و باریک است و صراط انسانیت به طوری نازک و تاریک است که تا انسان موشکافی کامل نکند نمی فهمد چه کاره است. خودش گمان می کند که کارهایش برای خداست، ولی برای شیطان است. انسان چون مفطور به حبّ نفس است، لهذا پرده خودخواهی معایب او را بر خود او می پوشاند.

منزل اوّل انسانیت «یقظه» است. و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است، و فهمیدن اینکه انسان مسافر است، و هر مسافر زاد و راحله می خواهد. زاد و راحله لانسان، خصال خود انسان است. مرکوب این سفر پرخوف و خطر و این راه تاریک و باریک و صراط احدّ السیف (برّنده تر از شمشیر) و ادقّ از شعر (باریک تر از مو)، همّت مردانه است. نور این طریق مظلم، ایمان و خصال حمیده است. اگر سستی کند و فتور نماید، از این صراط نتواند گذشت، به رو در آتش افتد و با خاک مذلّت یکسان شده به پرتگاه هلاکت افتد. و کسی که از این صراط نتواند گذشت، از صراط آخرت نیز نتواند گذشت.

ای عزیز، همّت کن و پرده جهل و نادانی را پاره کن و از این ورطه هولناک خود را نجات ده. حضرت مولای متقیان و یگانه سالک راه و راهنمای حقیقی در مسجد فریاد می زد به طوری که همسایه های مسجد می شنیدند: تجهّزوا رحمکم الله،

فقد نودی فیکم بالرّحیل.(۱) هیچ تجهیزی سفر آخرت برای شما مفید نیفتد الاّ کمالات نفسانیه و تقوای قلب و اعمال صالحه و صفای باطن، بی عیب بودن و بیغش بودن.

فرضاً که اهل ایمان ناقص صوری باشی، باید از این غشها خالص شوی تا در زمره سُعدا و صالحین قرار گیری. رفع غش با آتش توبه و ندامت و گذشتن نفس را در کوره عتاب و ملازم و ذوب کردن آن را به آتش پشیمانی و برگشت به سوی خداست. در این عالم خودت بکن، والاّ در کوره عذاب الهی و نار الله الموقده قلبت را ذوب کنند و خدا می داند چند قرن از قرنهای آخرت این اصلاح طول می کشد. پاک شدن در این عالم سهل و آسان است، تغییرات و تبدیلات در این نشئه خیلی زود واقع می شود، و امّا در آن عالم تغییر به طور دیگری است و زوال یک ملکه از ملکاتش قرن ها طول دارد. پس، ای برادر تا عمر و جوانی و قوّت و اختیار باقی است اصلاح نفس کن. اعتنا به این جاه و شرفها مکن، این اعتبارات را زیر پا بگذار. تو آدمزاده ای، صفت شیطان را از خود دور کنم».(۲)

_________________________________

۱- نهج البلاغه، خطبه۲۰۴، ترجمه دکترشهیدی، ص۲۳۸: «آماده شوید و اسباب سفر خود را مهیا کنید، خدا شما را رحمت کند، همانا منادی مرگ ندای «ألرَّحیل» در میان شما داده، و کم کنید توقّف خود را بر دنیا و بیرون روید از دنیا در حالی که با خود داشته باشید زاد و توشه ای از اعمال صالحه، به درستی که در جلوی شما عقبه های «کَئود» یعنی جاهای بسیار دشوار و منزلهای هولناک است که باید از آنجاها عبور کنید و چاره ای نیست از آن».

۲- چهل حدیث، ص۴۸.

در برخی از روایات آمده است: «صراط،باریکتر از مو و برّنده تر از شمشیر است همانند سیره امیرالمؤمنینعليه‌السلام ».(۱) چرا که زندگی آن حضرت در نهایت دقت و به تعبیری دیگر از مو باریک تر بود. آن حضرتعليه‌السلام بیت المال را بین بزرگان از صحابه مانند سهل بن حنیف و دوستان فقیر خود به طور مساوی تقسیم می کرد. خشن ترین لباس ها را می پوشید که با فقرا یکسان باشد، نیمه شب ها برای یتیمان و بیوه زنان نان و خرما به دوش می کشید، هر روز جمعه مال خدا را بین مردم تقسیم می کرد سپس به بیت المال می آمد و در آن مکان نماز می خواند، در تقاضای برادرش عقیل از سهم بیت المال آتشی مقابل صورتش گرفت و اینچنین او را متنّبه کرد، برای خود پایین ترین طعام ها را در نظر می گرفت. در دادخواهی اش نزد قاضی، تقاضای عدالت بین خود و دشمنش را نمود. و موارد دیگر که نمونه های فراوان آن حکایت از سیره زیبا و دقیق حضرتعليه‌السلام دارد.

آری، سیره چنینی حضرتعليه‌السلام از مو باریک تر است، و عدالت او سرمشقی برای پیروان حضرتش خواهد بود. و لذاست که در روایات ائمه معصومینعليهم‌السلام یکی از مصادیق صراط مستقیم، حضرتعليه‌السلام نام برده شده است.

__________________________________

۱- الصراط الممدود بین النار و الجنه کالشعره دقه، و کالسیف حده بسیره الامام أمیرالمؤمنینعليه‌السلام . (ر.ک: تصحیح الاعتقادات الإمامیه، پاورقی(۱)، ص۱۰۹؛ احمد رحمانی همدانی، الأمام علیعليه‌السلام ، ص۴۷۱).

گریه برای صراط

سیره و زندگی اهل بیتعليهم‌السلام فراوان است از ناله های جانسوز و گریه هایی که برای منزل های سخت و خطرناک قیامت می نمودند، که آن نیز به خاطر آن بود که می دانستند راهی که در پیش دارند چقدر مشکل و سخت است.

مفضل بن عمر از امام صادقعليه‌السلام روایت می کند که حضرتعليه‌السلام در مورد سیره امام حسن مجتبیعليه‌السلام فرمود:

أَنَّ الحَسَنَ بنَ عَلِیِّ بنِ أَبِی طَالبِعليه‌السلام کَانَ اعبَدَ النَاسِ فِی زَمَانِهِ وَ أَزهَدَهُم وَ أفضَلَهُم وَ کَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِیاً وَ رُبَّمَا مَشَی حَافِیاً وَ کَان إذَا ذَکَرَ المَوتَ بَکَی وَ إذَا ذَکَرَ القَبرَ بَکَی وَ إذَا ذَکَرَ البَعثَ وَ النُّشُورَ بَکَی وَ إذَا ذَکَرَ المَمَرَّ عَلَی الصِّراطِ بَکَی وَ إذَا ذَکَرَ العَرضَ عَلَی اللهِ تَعَالَی ذِکرُهُ شَهَقَ شَهقَهً بُِعشَی عَلَیهِ مِنهَا وَ کَانَ إذَا قَامَ فی صَلَاتِهِ تَرتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَینَ یَدَی رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ کَانَ إذَا ذَکَرَ الجَنَّهَ وَ النَّارَ اضطَِرَبَ اضطِرَابَ السَّلِیم وَ یَسألُ اللهَ الجَنَّهَ وَ یَعُوذِ بِهِ مِنَ النَّارِ وَ کَانَ ع لَا یَقرأُ مِن کِتَابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ - یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إلَّا قَالَ لَبَّیکَ اللَّهُمَّ لَبَّیک....

«حسن بن علی بن ابیطالبعليه‌السلام عابدترین و زاهدترین و با فضیلت ترین اهل زمانش بود، همیشه پیاده به حج می رفت و بسا با پاهای برهنه بود. همیشه چون یاد مرگ می کرد می گریست و چون یاد قبر می کرد می گریست و چون یاد قیامت و نشور می کرد

می گریست و چون یاد گذشتن بر صراط می کرد می گریست و چون یاد ملاقات با خدا می کرد ناله ای می زد که از آن بیهوش می شد و چون به نماز می ایستاد برابر خدا لرزه بر اندامش می افتاد و چون یاد بهشت و دوزخ می افتاد چون مار گزیده پریشان می شد و از خدا بهشت می خواست و به او از دوزخ پناه می برد و همیشه آیه ای از قرآن نمی تواند که( یا أیُّهَا الَّذینَ آمنُوا ) داشت جز آنکه می گفت: لبیک اللّهم لبّیک.(۱)

و چه خوب سروده شاعر که:

إلهی لیت شعری کیف حالی

لدی المیزان أو عند الصراط

وحولی من خصومی کل شاک

إلیک صنوف ظلمی و اشتطاطی

«پروردگارا! کاش می دانستم کنار میزان و پل صراط حال من چگونه است و در آن هنگام که دشمنان و شاکیان اطراف منند و انواع ستم و یاوه گویی های من به حضور عرضه می شود».

شما خیال می کنید که گریه های ائمه طاهرین و ناله های حضرت سجادعليه‌السلام برای تعلیم بوده و می خواسته اند به دیگران بیاموزند؟ آنان با تمام آن معنویات و مقام شامخی که داشتند از خوف خدا می گریستند و می دانستند راهی که در پیش دارند

_________________________________

۱- ر.ک: أمالی شیخ صدوق، ص۲۴۴، ح۲۶۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۸۰، ح۱۴۲۹۳.

پیمودنش چه قدر مشکل و خطرناک است. مشکلات، سختیها، ناهمواریهای عبور از صراط، که یک طرف آن دنیا و طرف دیگرش آخرت می باشد و از میان جهنّم می گذرد، خبر داشتند از عوالم قبر، برزخ، قیامت، و عقبات هولناک آن، آگاه بودند از این روی هیچ گاه آرام نداشتند همواره از عقوبات شدید آخرت به خدا پناه می بردند.

شما برای این عقبات هولناک توانفرسا چه فکری کرده و چه راه نجاتی یافته اید؟ چه وقت می خواهید در مقام اصلاح و تهذیب خود برآیید؟ شما که اکنون جوانید، نیروی جوانی دارید، بر قوای خود مسلط می باشید و هنوز ضعف جسمی بر شما چیره نشده است، اگر به فکر تزکیه و ساختنش نباشید، هنگام پیری که ضعف، سستی، رخوت و سردی بر جسم و جان شما چیره شد و نیروی اراده، تصمیم و مقاومت را از دست دادید و بار گناه و معصیت قلب را سیاهتر ساخت، چگونه می توانید خود را بسازید و مهذّ کنید؟ هر نفسی که می کشید، هر قدمی که برمی دارید، و هر لحظه ای که از عمر شما می گذرد، اصلاح مشکلتر گردیده مککن است ظلمت و تباهی بیشتر شود. هر چه سن بالا رود، مور منافی با سعادت انسان زیادتر شده، قدرت کمتر می گردد پس، به پیری که رسیدید دیگر مشکل است موافق به تهذیب و کسب فضیلت و تقوی شوید نمی توانید توبه کنید زیرا توبه با لفظ اتوب إلی الله تحقق نمی یابد بلکه ندامت و عزم بر ترک لازم است. پشیمانی و عزم بر ترک گناه برای کسانی که پنجاه سال یا هفتاد سال

غیبت و دروغ مرتکب شده، ریش خود را در گناه و معصیت سفید کرده اند، حاصل نمی شود».(۱)

و سخن آخر این بخش، گزیده ای از نیایش های امام سجادعليه‌السلام که در آن حضرت، از خداوند متعال، تقاضای ثبات قدم بر صراط را، مسئلت می نمودند.

نیایش های امام سجّادعليه‌السلام

أللّهُِمَّ إنِّی أسالُکَ یا اللهُ یا وَاحِدُ، یا أحَدُ یا صَمَدُ، یا مَن لَم یَلِد وَ لَم یُولَد وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أحَد، یا ذَا الجَلالِ وَ الاکرامِ، یا قاضِیَ الحاجاتِ، یا مُنَفِّسَ الکُرُباتِ، یا وَلِیَّ الرَّغِباتِ، یا مُعطِیَ السُّؤلاتِ، یا کَافِیَ المِهِمَّاتِ اِکفِنی ما أَهَمَّنِی، وَ اقضِ دَینِی وَ طَهِّر قَلبی وَ زَکِّ عَمَلِی وَ اکتُب لِی بَراءَهً مِنَ النَّارِ، وَ أماناً مِنَ العَذابِ، وَ جَوازاً عَلَی الصِّراطِ َو نَصِیباً مِنَ الجَنَّهِ، وَ أدخِلنِی مُدخَلَ صِدق، وَ ارزُقنِِی مَرافَقَهَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مِحَمَِد فِی جَنَِّاتِ الخُلدِ، وَ سُرُورِ الابَدِ فِی دارِ المُرُِوَّهِ بِمَنِّکَ وَ فَضلِکَ یا ذَا الجَلالِ وَ الاکرامِ. أللهّمَّ إنِّی أسالُکَ بِحَقِّ العَرشِ وَ عَظَمَتِهِ، وَ بِحَقِّ الکُرسِیِّ وَ سِعَتِهِ، وَ بِحَقِّ القَلَم وَ جَریَّتِهِ، وَ بِحَقِّ اللَّوحِ وَ حِیاطَتِهِ، وَ بِحَقِّ المِیزانِ وَ حِدَّتِهِ، وَ بِحَقِّ الصَّراطِ وَ

_________________________________

۱- جهاد اکبر، ص۵۷.

دِقَّتِهِ، وَ بِحَقِّ جَبرَئیلَ وَ أمانَتِِهِ وَ بِحَقِّ میکائیلَ وَ طاعَتِهِ، وَ بِحَقِّ إسرافیلَ وَ نَفخَتِهِ، وَ بِحَقِّ عِزرائیلَ وَ صَولَتِهِ....

سَیِّدِی إن کُنتَ لا تَرحَمُ إلاَّ المُجِدِّینَ فِی طاعَتِکَ، فَإلَی مَن یَفزِعُ المُقَصِّرُونَ؟! وَ إن کُنتَ لا تَقبَلُ إلاّ مِنَ المُجتَهدینَ، فَإلَی مَن یَلجَاٌ الخاطِئُونَ؟! وَ إن کُنتَ لا تَکرِمُ إلا أهلُ الاحسانِ فَکَیفَ یَصنَعُ المُسیِئئون؟! وَ إن کانَ لا یَفُوزُ یَومَ الحَشرِ إلاَّ المُتَّقُونَ، فَبمَن یَستَغِیثُ المُذنِبُونَ؟! سَیِّدِی إن کانَ لا یَجُوزُ عَلَی الصِّراطِ إلاّ مَن أجَازَتَهُ بَراءَهُ عَمَلِهِ، فَأنَّی بِِالجَوازِ لِمَن لَم یَتُب إلیَکَ قَبلَ دُنُوِّ أجَلِهِ؟! وَ إن لَم تَجِد إلاّ عَلَی مَن عَمَرَ بِالزُّهدِ مَکنُونُ سَریرِتِهِ، فَمَن لِلمُضطَرٍّ الَّذی لَم یَرضَهُ بَینَ العالَمِینَ سَعیَ نَقِیِتهِ.

«خدایا اگر مهر و رحمت تو تنها شامل کوشایان در اطاعت و فرمانبرداریت گردد پس تقصیر کاران به که پناه برند؟ و اگر جز کوشش کنندگان در عبادت را نپذیری پس کوتاهی کنندگان به که التجا کنند؟ و اگر جز به نیکوکاران احسان نفرمائی پس گنهکاران بدکار چه کنند؟ و اگر بجز پرهیزکاران، شخص دیگری در روز رستاخیز به رستگاری و سعادت نرسد پس بزهکاران مجرم به که استغاثه کنند؟ معبودا! اگر از پل صراط جز آن کس که برات عبور اعمال نیکی دارد نگذرد، پس کسی که پیش از مرگ به درگاه تو توبه نکرده چگونه از آن عبور کند؟ خدایا اگر جز آنان که بوسیله زهد و پارسائی اندرون دل خویش را آباد کرده اند دیگری را مشمول جود و بخشش خویش قرار ندهی، پس آن بیچاره درمانده ای که کوشش در میان مردم جهان او را مورد پسند نکرده است به کجا رود؟».

فصل دوّم: موقف های صراط

عقبه های صراط

یکی از سختی های صراط، وجود عقبه ها و به تعبیر دیگر، وجود ایست و بازرسی هایی است که در آن وجود دارد.

کلام شیخ صدوقرحمه‌الله

شیخ صدوقرحمه‌الله در مورد عقبه های صراط گوید:

.«اعتقاد ما در عقباتی که در راه محشر است، آن است که هر عقبه ای از عقبات صراط اسم واجب و فرضی است از اوامر و نواهی الهی، پس انسان به هر عقبه ای برسد که مسمّی به اسم آن واجب است اگر تقصیر در آن واجب کرده است او را در آن عقبه هزار سال باز می دارند و طلب حقّ خدا در آن واجب از او می کنند، اگر بیرون آمد از آن از عهده آن به عمل صالحی که در پیش فرستاده باشد یا به رحمتی از خدا که او را دریابد، نجات می یابد، از آن و می رسد به عقبه دیگر، پس پیوسته او را از عقبه ای به عقبه دیگر می برند و نزد هر عقبه سؤال می کنند از آنچه او در صاحب اسم آن عقبه تقصیر کرده است، پس اگر از همه سلامت بیرون رفت منتهی می شود به

دار بقاء، پس حیاتی می یابد که هرگز مرگ در آن نمی باشد و ساکن می شود در جوار خدا با پیغمبران و حُجَج و صدّیقین و شُفَعا و صالحان از بندگان خدای تعالی، و اگر او را بر عقبه ای حبس کنند و طلب کنند از او حقّی را که تقصیر در آن کرده و نجات ندهد آن را عمل صالحی که پیش فرستاده باشد و در نیابد او را رحمتی از جانب حق تعالی، قدمش در آن عقبه می لغزد و در جهنّم فرو می رود.

پناه می بریم به خدای تعالی از آن و این عقبات همه بر صراط است و اسم یک عقبه از آنها «ولایت» است که همه خلایق را نزد آن عقبه باز می دارند و از ولایت امیرالمؤمنینعليه‌السلام و ائمه بعد از اوعليهم‌السلام سؤال می کنند. اگر اتیان به آن کرده است از آن نجات می یابد و اگر نه، به سوی جهنّم فرو می رود، چنانکه حق تعالی فرموده است:( وَقِفُهُم إِنَّهُم مَسؤُلُونَ ) (۱) نگاهشان دارید که از اینها سؤال باید بشود».

و اهمّ عقبات «مرصاد» است به معنی کمینگاه، اینست معنی قول الهی:( إنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصاد ) (۲) بدرستی که پروردگار تو هر آینه در کمینگاه است». و حق تعالی می فرماید: به عزِّت و جلال خود سوگند یاد می کنم که از من نمی گذرد ظلم ظالمی.

و اسم یک عقبه، «رحم» است، و اسم دیگری، «امانت» است و اسم دیگری «نماز»، و به اسم هر فرض یا امر و نهی،

___________________________________

۱- سوره صافات، آیه۲۴.

۲- سوره فجر، آیه۱۳.

شقاوت را برمی گزیند و در پی شهوات نفسانی می افتد و به راه شیاطین قدم می نهد و برای دستیابی به لذّات از هر حیله و مکری استفاده می کند و در منجلاب شهوات این دنیای پست، و زرق و برق آن غرق می شود و به خدا و ملائکه و کتب و رسولان او و روز قیامت کافر شده و منکر همه این ها می گردد و به قول قرآن به زمین می چسبد تا اینکه به حزب شیاطین ملحق گشته و روانه درکات دوزخ گردد.

انسان باید توجّه داشته باشد که هر حرکتی که از روی اختیار از او سر بزند، در روح و حقیقت و قلبش اثری به جای خواهد گذاشت، حال یا آن اثر سبب تقرُّب او به خدا و به روحانیّات می شود و یا اینکه باعث بُعد و دوری او از جوار حق تعالی می گردد، این امر حتّی در مباحات هم هست، هم اثری که در روح و قلب آدمی پدید می آید به منزله قدمی است که انسان در حرکت به سوی بهشت، و یا دوزخ برمی دارد، پس اگر این حرکت در همین هنگام از هر حرکت دیگری که بتوان تصوّر آن را نمود در حصول قرب به خداوند و رسیدن به روحانیّات مؤثرتر و کارسازتر و سریعتر باشد آن قدم بر راهی برداشته شده که نزدیکترین راه، و صراط مستقیم است، والاّ که اگر چنین نبود هر اندازه که این حرکت در حصول تقرّب به خدا ناقص و کند باشد راه دورتر، و فاصله اش از صراط مستقیم بیشتر خواهد بود. و حکمت الهی بر این قرار گرفته که هر عملی که از انسان سر می زند، و در قرب به خدا و بعد از او در دل اثری می گذارد برای آن تأثیری در توفیق و خذلان قرار داده است....

حال اگر به این مطالبی که بیان شد دقّت نموده باشی، برایت روشن خواهد شد که اطلاق کلمه »«صراط» بر صورت انسانیّت که عبارت از همان صفات انسانیّت باشد، و بر امام و بر هدایت او و بر شریعت، و بر پلی که بر دوزخ کشیده شده جملگی صحیح است، زیرا همه این ها که بیان شد راه بهشت و طریق عالم نور و وسیله تقرّب به خداست.

مطلب دیگر اینکه آن راه مستقیم حقیقی جز برای کسی که به خدا و به اسماء و صفات و افعال و فرشتگان و کتب و رسولان و شرایع او معرفت داشته باشد به گونه ای که هر حرکت و سکونی که از او سر می زند از روی علم و مطابق با آنچه که بدان حکم گردیده و به کم و کیف حکمت پروردگار حکیم در آن امر آگاه باشد و اخلاقش در حد اعتدال، و به دور از افراط و تفریط، و مزاجش معتدل ترین مزاجها باشد، چرا که مزاج را در افعال و اعمال انسان تأثیر بسزائی است، همانگونه که اخلاق در این زمینه مؤثر است، و با همه این ها توفیق و عصمت از جانب خداوند متعال او را یار و کمک کار باشد، تا اینکه حقیقتاً در نزدیکترین راه حرکت کند، امّا اینکه با همه این امور باز توفیق و عصمت را شرط نمودیم، بدین خاطر است که حوادث عالم نیز در این موارد تأثیراتی دارد، و آدمی بدون اینکه این دو صفت که توفیق، و عصمت باشد یار او گردد نمی تواند بر این راه ثابت و استوار باشد، و به همین خاطر است که ذات اقدس حق، معصومینعليهم‌السلام را به روح القدس مؤید نمود، بلکه چنانکه در بعضی از زیارات آمده است، بواسطه لطف و عنایتی که به آنها

دارد ریاضت دل های آنان را بوسیله خوف و رجاء خود به عهده دارد، این صراط مستقیم، بطور مطلق است.

امّا صراط مستقیم و راه راست برای هر مکلّفی، عبارت از نزدیک ترین راه برای او در بین راهها است، که با توجه به صفات ذاتی او، او را به مقام قرب حضرت حق آن هم مقامی که برای او دستیابی به آن ممکن است، برساند، و این امر بدین صورت است که جمیع حرکات اختیاری انسان، در هر مرتبه ای که هست، در رساندن او به رضای پروردگار، سودمندتر و کارسازتر باشد، حتّی اگر فرضاً اشتغال به نماز شبهای ماه رجب را از اشتغال به مطالعه کتب علمی برای خود نافع تر دید و یا بالعکس، و یا اینکه اگر دید چنانچه روزه مستحبی نگیرد بهتر می تواند به انجام عبادات بپردازد تا اینکه روزه بگیرد و بر اثر ضعف روزه از عبادات باز ماند، نزدیکترین راه، همان راهی است که برای تقرب به خدا و جلب رضایت او نافع تر تشخیص داده شود.

بلکه گاه می شود که ترک اعمال خیر به حال انسان نافع تر است، چنانکه در روایات آمده است که بنده یک یا دو شب از تهجّد و شب زنده داری محروم می گردد برای اینکه به خود عُجب نکند، بلکه روایت شده که گاهی مؤمن به بعضی از لغزشها مبتلا می شود تا از عُجب که گناهش به مراتب بیش از آن لغزش است در امان بماند. و خلاصه کلام آنکه صراط مستقیم برای هر کسی و در هر شرایطی و روزی، بلکه در هر نفسی و هر حرکت و سکونی همان کار و همان عمل و همان راهی است که بالنسبه به حال حاضر، و پس از آن، در سلوک طریق خیر و سعادت نافع تر و کارسازتر باشد، و تنها کسانی می توانند بدین گونه باشند که توفیق الهی رفیق راهشان گردد، والاّ که با این علوم اکتسابی نمی توان این بار را به منزل رسانید، همه این جوانب را مورد نظر قرار داد، و شاید اینکه گفته شده صراط از موی باریک تر است، با توجّه به همین مطلب است، و باز پس ازدانستن این مطلب که در هر شرایطی چه کاری نافع تر است، و بعد از اینکه خداوند انسان را بدین امر هدایت نمود، عمل به آن کاری بس دشوار است و لذا گفته شده که «صراط» از شمشیر تیزتر است.

و اما آن روایتی که از مولا علیعليه‌السلام رسیده که مراد از طلب هدایت در سوره حمد، ثبات بر هدایت پیشین است. این یا به این صورت است که مقصود از صراط مستقیم همان ایمان است چنانکه در بعضی از روایات به این مطلب اشاره شده است، و با اینکه مقصود آن حضرت مختص به خود و امثال خود از معصومینعليهم‌السلام بوده است، چرا که آنان هستند که احوالشان نسبت به انواع هدایت ها و جهات آن، تفاوت نمی کند و مطلوب آنها این است که خداوند همانگونه که در گذشته آنها را هدایت نموده در آینده هم هدایت نماید. و معنای طلب ثبات در هدایت همین است.

و امّا اینکه در بعضی از اخبار آمده است که صراط مستقیم همان صورت انسانیّت است، به این معنا است که حرکت انسان به طرف کمالاتی که برای او است - که هر خیر و سعادتی که هست در همین کمالات نهفته است - یک حرکت کیفی، و حرکت جوهری است، امّا طریق و راه برای

این حرکت، عبارت است از همان مراتب کیف، و صورتهائی که در پی این حرکت در جوهر انسان پدید می آید عبارت از همان ملکات شریفه و انوار معارف ربانی است، بنابراین، سالک و رهرو، جوهر انسان، و مقصد، کمال او، و راه، تحصیل این ملکات و انوار معارف و علوم است، و در این حرکت، راه، در حین حرکت و سیر و با خود حرکت است که پیدا می شود نه قبل و بعد از آن، و نور معرفت عبارت از ظهور مراتب نفس و روح و عقل است، بنابراین، همین نور، به یک لحاظ راه، و به یک لحاظ مقصد، و به یک لحاظ سالک است.

امّا اینکه از حقیقت علی ابن ابی طالب و ائمهعليهم‌السلام تعبیر به صراط شده است بدین خاطر است که این ها نور الأنوار، و اصل هر نور، و نور خداوند در عالم هستی، می باشند. پس اینان در حقیقت همان صراط مستقیم خداوندی هستند، بدون اینکه نیاز به تجوّز و لفظ را به غیر معانیش استعمال نمودن باشد، اینان همان وجه اللّهی هستند که اولیاء خدا به آنان توجّه می کنند و همان جنب اللّهی هستند که مصیر و بازگشت بندگان به سوی آنها است، چنانکه در زیارت جامعه آمده است که: وایاب الخلق إلیکم: و بازگشت خلق به سوی شما است.

امّا اینکه صراط مستقیم به راه کسانی که نعمت بر آنها داده شده تفسیر شده است. ممکن است به خاطر ارشاد و راهنمائی بندگان به این حقیقت باشد که صراط مستقیم عبارت از طریق وسط، و به دور از افراط و تفریط در حق ولی، و حد میانه در اخلاق یا در حق غیر است، تا کسی چنین توهّم نکند

که مقصود از صراط مستقیم، صراط و راه و روش هر نفسی است به کمالی که لایق و شایسته شخص او است و ذات و لوازم ذاتش، به حکم اقتضاء اسماء خدای متعال آن را اقتضا می کند و مثلاً صراط مستقیم را به همان راهی که به خاطر ماهیت و صفات ذاتیش او را به پائین ترین درکات دوزخ می برد تفسیر نکند، گویا آیه( صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ) چنین می گوید: که ما را به صراط مستقیمی هدایت کن که دارای استقامت واقعی است و ما را به رضا و جوار قرب تو می رساند که آن همان راه کسانی است که بر آنها نعمت دادی از شیعیان امیرالمؤمنین، نه راه کسانی که استقامت آن، به آنچه که مقتضای ذات و صفات من است مرا می رساند و به عبارت دیگر مرا به راهی هدایت نما که مقتضای فضل و انعام تو است نه به آن راه که مقتضای عدل تو است و آن همان راه کسانی است که نعمت ولایت امیرالمؤمنین را بر آنها ارزانی داشتی.

( غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ ) یعنی غیر آن کسانی که مورد غضب واقع شدند و راه انکار در پیش گرفتند، و یا آن کسانی که بواسطه غلو گمراه گشتند.(۱)

اعتقاد به صراط

شیخ صدوقرحمه‌الله در کتاب «تصحیح الإعتقادات» خود در مورد اعتقاد بر صراط گوید:

_________________________________

۱- اسرار الصلوه، ص۳۹۶.

«عقیده ما در مورد صراط این است که آن حق است و آن پلی است بر روی جهنّم و همه انسان ها باید از آن عبور نمایند. خداوند متعال می فرماید:( وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا ) ؛(۱) و هیچ کس از شما نیست مگر اینکه در آن (جهنّم) وارد می شود؛ (این حکم) حتمی است که برای پروردگارت پایان یافته است».(۲)

در اخبار معصومینعليهم‌السلام نیز اعتقاد به صراط از جمله صفات شیعیان شمرده شده است:

شیخ صدوقرحمه‌الله در کتاب «صفات الشیعه» به اسناد از افضل بن شاذان از امام رضاعليه‌السلام روایت می کند که حضرت فرمود: «هر کس اقرار به رجعت و بازگشت مجدّد به این جهان داشته باشد، و به معراج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سؤال در قبر و حوض کوثر و شفاعت و خلقت بهشت و دوزخ و صراط و میزان و برانگیختن و پاداش و حساب ایمان داشته باشد، او مؤمن حقیقی است و از شیعیان ما اهل بیت می باشد».(۳)

در دعاهای بسیاری که از ائمه معصومینعليهم‌السلام نیز نقل شده است، اشاره به حق بودن و حتمی بودن صراط آمده

______________________________

۱- سوره مریم، آیه۷۱. (نکته: با توجّه به تأیید کلام شیخ با استفاده از این آیه، شاید به نظر آید که مرحوم شیخرحمه‌الله جمله «واردها» در آیه را به معنی دخول و وارد شدن نمی دانند، بلکه آن را به معنی عبور و مرور بر آن می دانند). همچنانکه البهوتی، (متوفای ۱۰۵۱ قمری) عالم فقه حنبلی از اهل تسنن در کتاب «کشف القناع» خود قائل به این تفسیر است. (ر.ک: کشف القناع، ج۲، ص۱۸۸).

۲- نک: الاعتقادات، ص۷۰. و نیز ر.ک: تصحیح الإعتقادات الإمامیه، ص۱۰۸.

۳- ر.ک: صفات الشیعه، ص۵۱؛ و نیز: بحار، ج۶۶، ص۹، ح۱۱.

است، مانند زیارت آل یاسین که از ناحیه مقدّسه حضرت ولی عصر ارواحنا له الفدا به محمدبن عبدالله حمیری در مورد درخواست از توجّه به حضرت، آمده است: «و أشهد أنّ النّشر و البعث حق، و أن الصّراط حق، و المرصاد حق».(۱)

ابان بن عثمان گوید: مردی نزد امام صادقعليه‌السلام آمد و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت، مرا اندرزی ده.

امامعليه‌السلام فرمود:

فَقَالَعليه‌السلام : إِن کَانَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَد تَکَفَّلَ بِِالرِّزقِ فَاهتِمَامُکَ لِمَاذَا؟! وَ إِن کَانَ الرِّزقُ مَقسُوماً فَالحِرصُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ الحِسابُِ حَقاً فَالجَمعُ لِمَاذَا؟! وَ إِن کَانَ الثَّوَابُ مِنَ اللهِ فَالکَسَلُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ الخَلَفُ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ حَقّاً فَالبُخلُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَتِ العُقُوبُهُ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ النَّارَ فَالمَعصِیَهُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ المَوتُ حَقّاً فَالفَرَحُ لِمَاذَا؟! وَ إِن کَانَ العَرضُ عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ حَقّاً فَالمَکرِ لَماذِا؟! وَ إن کَانَ الشَّیطانُ عَدُوِاً فَالغَفلَهِ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ المَمَرُّ عَلَی الصِّراطِ حَقّاً فَالعُجبُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَ کُلُّ شَیء بِقَضَاء وَ قَدَر فَالحُزنُ لِماذَا؟! وَ إِن کَانَتِ الدُّنیا فَانِیَهً فَالًطُّمَانِیَنُهً إِلَیهَا لِماذَا؟!(۲)

«اگر خداوند تبارک و تعالی روزی آفریدگان را به عهده گرفته است، پس اندوه تو برای چیست؟ اگر

__________________________________

۱- ر.ک: بحار، ج۹۹، ص۸۱، ح۱.

۲- ر.ک: من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۹۴، ح۵۸۳۶؛ التوحید، ص۳۷۶، ج۲۱.

روزی آفریدگان تقسیم شده است، پس زیاده خواهی از برای چیست؟ اگر حسابرسی خدا حقیقت دارد، پس گرد آوردن و انباشتن مال از چه روست؟ اگر عوض دهی خداوند [برای کارهای نیک] حقیقت دارد، پس بخل ورزی ز چه روست؟ اگر کیفر دوزخ وجود دارد، پس گناه و نافرمانی ز چه روست؟ اگر مرگ حقیقت دارد، پس شادمانی ز چه روست؟ اگر هر کرداری به پیشگاه پروردگار عرضه می شود و هر کاری بر او نمایان است، پس نیرنگ و فریبا ز چه روست؟ اگر گذر از پل صراط حقیقت دارد، پس خود بزرگ بینی ز چه روست؟ اگر هر چیزی بر پایه قضا و قدر الهی است، پس اندوه ز چه روست؟ و اگر دنیا فنا ناپذیر است، پس اعتماد بر آن ز چه روست؟».

ویژگی های صراط

در اخبار بسیاری که از اهل بیتعليهم‌السلام رسیده است در وصف صراط فرموده اند: «بر روی جهنّم پُلی است [= صراط] که از مو باریک تر و از لبه شمشیر تیزتر است».(۱)

از این تعبیر استفاده می شود که جهنّم بین خلائق و بهشت قرار دارد و لذاست که همه باید از آن عبور نمایند.

_________________________________

۱- إن علی جهنّم جسراً أدقّ من الشَّعر و أحدّ من السیف. و فی روایه أخری: الصّراط أدقّ من الشّعر و من حدّ السّیف. (ر.ک: الکافی، ج۸، ص۳۱۲، ح۴۸۶؛ أمالی شیخ صدوق، ص۲۴۲، ح۲۵۷؛ روضه الواعظین، ص۴۹۸؛ و از منابع اهل سنّت ر.ک: مسند احمد، ج۶، ص۱۱۰؛ کنزالعمال، ح۳۹۰۳۶).

برخی همانند برق می گذرند، برخی مانند اسب به تاخت می روند، برخی با سینه خیز می گذرند و بعضی هم در حالی می گذرند که خود را به آن آویخته اند و آتش مقداری از بدن آنها را گرفته است.

عدّه ای ویژگیهای ذکر شده در مورد صراط را نپذیرفته و گفته اند:(۱) «صحیح نیست که در مورد صراط گفته شود از مو باریک تر و از شمشیر برّنده تر است، بلکه صحیح آن است که گفته شود، آن عریض و طولانی می باشد»، که البته این کلام از این نظر که فقط عریض بودن ملاک باشد، قابل اعتنا نیست، چرا که روایات معتبر و فراوانی از اهل بیتعليهم‌السلام در مورد ویژگی های ذکر شده در مورد صراط، آمده است که ظاهر و صریح آنها در آنچه گفته شد، آمده است.

ویژگی های ذکر شده برای صراط ]از مو باریک تر....] می تواند به خاطر این باشد که روز قیامت، شخص کافر و مجرم از شدّتی ترس و هولهای وحشتناک قیامت، نمی تواند قدمی پایدار و ثابت بر صراط گذارد، چرا که در صراط دنیا نیز قدمی ثابت انتخاب نکرد، هر روز رنگی تازه به خود گرفت و از مسیر دین دور شد.

آری، هر چه قدر انسان در این دنیا ثابت قدم باشد و بر فرائض الهی ثابت باشد و از محرّمات آن دوری کند، آنجا نیز ثابت قدم خواهد بود. چرا که آنجا آیینه ای از اعمال و رفتار این سرای می باشد.

___________________________________

۱- مانند قرافی که از علمای مالک مذهب اهل تسنن می باشد. (ر.ک: صالح عبد السمیع الآبی الأزهری (متوفای ۱۳۳۰ قمری)، الثمر الدانی، ص۱۸).

رابطه اعمال و رفتار انسان با صراط آخرت

امام خمینی در کتاب «چهل حدیث» خود در ضمن اشاره به اعمال و رفتار انسان و رابطه آن با صراط آخرت می فرماید:

«... پس اگر حساب خود را کشیدی، در موقف حساب گرفتاری نداری و از آن باکی برای تو نیست و همین طور سایر مهالک و مواقف آن عالم تابع اعمال این عالم است. مثلاً اگر در این عالم به راه راست نبوّت و طریق مستیم ولایت قدم زده باشی و از جاده ولایت علی بن ابیطالبعليه‌السلام اعوجاج پیدا نکرده باشی و لغزش پیدا نکنی، خوفی برای تو در گذشتن از صراط نیست، زیرا که حقیقت صراط صورت باطن ولایت است، چنانچه در احادیث وارد است که امیرالمؤمنین صراط است. و در حدیث دیگر است که «ماییم صراط مستقیم.» و در زیارت مبارکه جامعه است که أنتم السّبیل الأعظم و الصّراط الأقوم.

و هر کس در این صراط به استقامت حرکت کند و پای قلبش نلرزد، در آن صراط نیز پایش نمی لغزد و چون برق خاطف از آن بگذرد. و همین طور اگر اخلاق و ملکاتش عادلانه و نورانی باشد، از ظلمت ها و وحشت های قبر و برزخ و قیامت و از أهوال آن عوالم در امان است، و خوفی از آن نشآت برای او نیست. پس، در این مقام درد از خود ما اسیت و دوای آن نیز در خود ما است».(۱)

و در جایی دیگر از همین کتاب (چهل حدیث) در فصل مذمّت ریا می فرمایند:

____________________________________

۱- نک: چهل حدیث، ص۳۶۰.

«بسیار اتفاق افتد که شخص ریاکار خودش هم ملتفت نیست که ریا در اعمال او رخنه کرده و اعمالش ریایی و ناچیز است، زیرا که مکاید شیطان و نفس به قدری دقیق و باریک است و صراط انسانیت به طوری نازک و تاریک است که تا انسان موشکافی کامل نکند نمی فهمد چه کاره است. خودش گمان می کند که کارهایش برای خداست، ولی برای شیطان است. انسان چون مفطور به حبّ نفس است، لهذا پرده خودخواهی معایب او را بر خود او می پوشاند.

منزل اوّل انسانیت «یقظه» است. و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است، و فهمیدن اینکه انسان مسافر است، و هر مسافر زاد و راحله می خواهد. زاد و راحله لانسان، خصال خود انسان است. مرکوب این سفر پرخوف و خطر و این راه تاریک و باریک و صراط احدّ السیف (برّنده تر از شمشیر) و ادقّ از شعر (باریک تر از مو)، همّت مردانه است. نور این طریق مظلم، ایمان و خصال حمیده است. اگر سستی کند و فتور نماید، از این صراط نتواند گذشت، به رو در آتش افتد و با خاک مذلّت یکسان شده به پرتگاه هلاکت افتد. و کسی که از این صراط نتواند گذشت، از صراط آخرت نیز نتواند گذشت.

ای عزیز، همّت کن و پرده جهل و نادانی را پاره کن و از این ورطه هولناک خود را نجات ده. حضرت مولای متقیان و یگانه سالک راه و راهنمای حقیقی در مسجد فریاد می زد به طوری که همسایه های مسجد می شنیدند: تجهّزوا رحمکم الله،

فقد نودی فیکم بالرّحیل.(۱) هیچ تجهیزی سفر آخرت برای شما مفید نیفتد الاّ کمالات نفسانیه و تقوای قلب و اعمال صالحه و صفای باطن، بی عیب بودن و بیغش بودن.

فرضاً که اهل ایمان ناقص صوری باشی، باید از این غشها خالص شوی تا در زمره سُعدا و صالحین قرار گیری. رفع غش با آتش توبه و ندامت و گذشتن نفس را در کوره عتاب و ملازم و ذوب کردن آن را به آتش پشیمانی و برگشت به سوی خداست. در این عالم خودت بکن، والاّ در کوره عذاب الهی و نار الله الموقده قلبت را ذوب کنند و خدا می داند چند قرن از قرنهای آخرت این اصلاح طول می کشد. پاک شدن در این عالم سهل و آسان است، تغییرات و تبدیلات در این نشئه خیلی زود واقع می شود، و امّا در آن عالم تغییر به طور دیگری است و زوال یک ملکه از ملکاتش قرن ها طول دارد. پس، ای برادر تا عمر و جوانی و قوّت و اختیار باقی است اصلاح نفس کن. اعتنا به این جاه و شرفها مکن، این اعتبارات را زیر پا بگذار. تو آدمزاده ای، صفت شیطان را از خود دور کنم».(۲)

_________________________________

۱- نهج البلاغه، خطبه۲۰۴، ترجمه دکترشهیدی، ص۲۳۸: «آماده شوید و اسباب سفر خود را مهیا کنید، خدا شما را رحمت کند، همانا منادی مرگ ندای «ألرَّحیل» در میان شما داده، و کم کنید توقّف خود را بر دنیا و بیرون روید از دنیا در حالی که با خود داشته باشید زاد و توشه ای از اعمال صالحه، به درستی که در جلوی شما عقبه های «کَئود» یعنی جاهای بسیار دشوار و منزلهای هولناک است که باید از آنجاها عبور کنید و چاره ای نیست از آن».

۲- چهل حدیث، ص۴۸.

در برخی از روایات آمده است: «صراط،باریکتر از مو و برّنده تر از شمشیر است همانند سیره امیرالمؤمنینعليه‌السلام ».(۱) چرا که زندگی آن حضرت در نهایت دقت و به تعبیری دیگر از مو باریک تر بود. آن حضرتعليه‌السلام بیت المال را بین بزرگان از صحابه مانند سهل بن حنیف و دوستان فقیر خود به طور مساوی تقسیم می کرد. خشن ترین لباس ها را می پوشید که با فقرا یکسان باشد، نیمه شب ها برای یتیمان و بیوه زنان نان و خرما به دوش می کشید، هر روز جمعه مال خدا را بین مردم تقسیم می کرد سپس به بیت المال می آمد و در آن مکان نماز می خواند، در تقاضای برادرش عقیل از سهم بیت المال آتشی مقابل صورتش گرفت و اینچنین او را متنّبه کرد، برای خود پایین ترین طعام ها را در نظر می گرفت. در دادخواهی اش نزد قاضی، تقاضای عدالت بین خود و دشمنش را نمود. و موارد دیگر که نمونه های فراوان آن حکایت از سیره زیبا و دقیق حضرتعليه‌السلام دارد.

آری، سیره چنینی حضرتعليه‌السلام از مو باریک تر است، و عدالت او سرمشقی برای پیروان حضرتش خواهد بود. و لذاست که در روایات ائمه معصومینعليهم‌السلام یکی از مصادیق صراط مستقیم، حضرتعليه‌السلام نام برده شده است.

__________________________________

۱- الصراط الممدود بین النار و الجنه کالشعره دقه، و کالسیف حده بسیره الامام أمیرالمؤمنینعليه‌السلام . (ر.ک: تصحیح الاعتقادات الإمامیه، پاورقی(۱)، ص۱۰۹؛ احمد رحمانی همدانی، الأمام علیعليه‌السلام ، ص۴۷۱).

گریه برای صراط

سیره و زندگی اهل بیتعليهم‌السلام فراوان است از ناله های جانسوز و گریه هایی که برای منزل های سخت و خطرناک قیامت می نمودند، که آن نیز به خاطر آن بود که می دانستند راهی که در پیش دارند چقدر مشکل و سخت است.

مفضل بن عمر از امام صادقعليه‌السلام روایت می کند که حضرتعليه‌السلام در مورد سیره امام حسن مجتبیعليه‌السلام فرمود:

أَنَّ الحَسَنَ بنَ عَلِیِّ بنِ أَبِی طَالبِعليه‌السلام کَانَ اعبَدَ النَاسِ فِی زَمَانِهِ وَ أَزهَدَهُم وَ أفضَلَهُم وَ کَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِیاً وَ رُبَّمَا مَشَی حَافِیاً وَ کَان إذَا ذَکَرَ المَوتَ بَکَی وَ إذَا ذَکَرَ القَبرَ بَکَی وَ إذَا ذَکَرَ البَعثَ وَ النُّشُورَ بَکَی وَ إذَا ذَکَرَ المَمَرَّ عَلَی الصِّراطِ بَکَی وَ إذَا ذَکَرَ العَرضَ عَلَی اللهِ تَعَالَی ذِکرُهُ شَهَقَ شَهقَهً بُِعشَی عَلَیهِ مِنهَا وَ کَانَ إذَا قَامَ فی صَلَاتِهِ تَرتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَینَ یَدَی رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ کَانَ إذَا ذَکَرَ الجَنَّهَ وَ النَّارَ اضطَِرَبَ اضطِرَابَ السَّلِیم وَ یَسألُ اللهَ الجَنَّهَ وَ یَعُوذِ بِهِ مِنَ النَّارِ وَ کَانَ ع لَا یَقرأُ مِن کِتَابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ - یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إلَّا قَالَ لَبَّیکَ اللَّهُمَّ لَبَّیک....

«حسن بن علی بن ابیطالبعليه‌السلام عابدترین و زاهدترین و با فضیلت ترین اهل زمانش بود، همیشه پیاده به حج می رفت و بسا با پاهای برهنه بود. همیشه چون یاد مرگ می کرد می گریست و چون یاد قبر می کرد می گریست و چون یاد قیامت و نشور می کرد

می گریست و چون یاد گذشتن بر صراط می کرد می گریست و چون یاد ملاقات با خدا می کرد ناله ای می زد که از آن بیهوش می شد و چون به نماز می ایستاد برابر خدا لرزه بر اندامش می افتاد و چون یاد بهشت و دوزخ می افتاد چون مار گزیده پریشان می شد و از خدا بهشت می خواست و به او از دوزخ پناه می برد و همیشه آیه ای از قرآن نمی تواند که( یا أیُّهَا الَّذینَ آمنُوا ) داشت جز آنکه می گفت: لبیک اللّهم لبّیک.(۱)

و چه خوب سروده شاعر که:

إلهی لیت شعری کیف حالی

لدی المیزان أو عند الصراط

وحولی من خصومی کل شاک

إلیک صنوف ظلمی و اشتطاطی

«پروردگارا! کاش می دانستم کنار میزان و پل صراط حال من چگونه است و در آن هنگام که دشمنان و شاکیان اطراف منند و انواع ستم و یاوه گویی های من به حضور عرضه می شود».

شما خیال می کنید که گریه های ائمه طاهرین و ناله های حضرت سجادعليه‌السلام برای تعلیم بوده و می خواسته اند به دیگران بیاموزند؟ آنان با تمام آن معنویات و مقام شامخی که داشتند از خوف خدا می گریستند و می دانستند راهی که در پیش دارند

_________________________________

۱- ر.ک: أمالی شیخ صدوق، ص۲۴۴، ح۲۶۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۸۰، ح۱۴۲۹۳.

پیمودنش چه قدر مشکل و خطرناک است. مشکلات، سختیها، ناهمواریهای عبور از صراط، که یک طرف آن دنیا و طرف دیگرش آخرت می باشد و از میان جهنّم می گذرد، خبر داشتند از عوالم قبر، برزخ، قیامت، و عقبات هولناک آن، آگاه بودند از این روی هیچ گاه آرام نداشتند همواره از عقوبات شدید آخرت به خدا پناه می بردند.

شما برای این عقبات هولناک توانفرسا چه فکری کرده و چه راه نجاتی یافته اید؟ چه وقت می خواهید در مقام اصلاح و تهذیب خود برآیید؟ شما که اکنون جوانید، نیروی جوانی دارید، بر قوای خود مسلط می باشید و هنوز ضعف جسمی بر شما چیره نشده است، اگر به فکر تزکیه و ساختنش نباشید، هنگام پیری که ضعف، سستی، رخوت و سردی بر جسم و جان شما چیره شد و نیروی اراده، تصمیم و مقاومت را از دست دادید و بار گناه و معصیت قلب را سیاهتر ساخت، چگونه می توانید خود را بسازید و مهذّ کنید؟ هر نفسی که می کشید، هر قدمی که برمی دارید، و هر لحظه ای که از عمر شما می گذرد، اصلاح مشکلتر گردیده مککن است ظلمت و تباهی بیشتر شود. هر چه سن بالا رود، مور منافی با سعادت انسان زیادتر شده، قدرت کمتر می گردد پس، به پیری که رسیدید دیگر مشکل است موافق به تهذیب و کسب فضیلت و تقوی شوید نمی توانید توبه کنید زیرا توبه با لفظ اتوب إلی الله تحقق نمی یابد بلکه ندامت و عزم بر ترک لازم است. پشیمانی و عزم بر ترک گناه برای کسانی که پنجاه سال یا هفتاد سال

غیبت و دروغ مرتکب شده، ریش خود را در گناه و معصیت سفید کرده اند، حاصل نمی شود».(۱)

و سخن آخر این بخش، گزیده ای از نیایش های امام سجادعليه‌السلام که در آن حضرت، از خداوند متعال، تقاضای ثبات قدم بر صراط را، مسئلت می نمودند.

نیایش های امام سجّادعليه‌السلام

أللّهُِمَّ إنِّی أسالُکَ یا اللهُ یا وَاحِدُ، یا أحَدُ یا صَمَدُ، یا مَن لَم یَلِد وَ لَم یُولَد وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أحَد، یا ذَا الجَلالِ وَ الاکرامِ، یا قاضِیَ الحاجاتِ، یا مُنَفِّسَ الکُرُباتِ، یا وَلِیَّ الرَّغِباتِ، یا مُعطِیَ السُّؤلاتِ، یا کَافِیَ المِهِمَّاتِ اِکفِنی ما أَهَمَّنِی، وَ اقضِ دَینِی وَ طَهِّر قَلبی وَ زَکِّ عَمَلِی وَ اکتُب لِی بَراءَهً مِنَ النَّارِ، وَ أماناً مِنَ العَذابِ، وَ جَوازاً عَلَی الصِّراطِ َو نَصِیباً مِنَ الجَنَّهِ، وَ أدخِلنِی مُدخَلَ صِدق، وَ ارزُقنِِی مَرافَقَهَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مِحَمَِد فِی جَنَِّاتِ الخُلدِ، وَ سُرُورِ الابَدِ فِی دارِ المُرُِوَّهِ بِمَنِّکَ وَ فَضلِکَ یا ذَا الجَلالِ وَ الاکرامِ. أللهّمَّ إنِّی أسالُکَ بِحَقِّ العَرشِ وَ عَظَمَتِهِ، وَ بِحَقِّ الکُرسِیِّ وَ سِعَتِهِ، وَ بِحَقِّ القَلَم وَ جَریَّتِهِ، وَ بِحَقِّ اللَّوحِ وَ حِیاطَتِهِ، وَ بِحَقِّ المِیزانِ وَ حِدَّتِهِ، وَ بِحَقِّ الصَّراطِ وَ

_________________________________

۱- جهاد اکبر، ص۵۷.

دِقَّتِهِ، وَ بِحَقِّ جَبرَئیلَ وَ أمانَتِِهِ وَ بِحَقِّ میکائیلَ وَ طاعَتِهِ، وَ بِحَقِّ إسرافیلَ وَ نَفخَتِهِ، وَ بِحَقِّ عِزرائیلَ وَ صَولَتِهِ....

سَیِّدِی إن کُنتَ لا تَرحَمُ إلاَّ المُجِدِّینَ فِی طاعَتِکَ، فَإلَی مَن یَفزِعُ المُقَصِّرُونَ؟! وَ إن کُنتَ لا تَقبَلُ إلاّ مِنَ المُجتَهدینَ، فَإلَی مَن یَلجَاٌ الخاطِئُونَ؟! وَ إن کُنتَ لا تَکرِمُ إلا أهلُ الاحسانِ فَکَیفَ یَصنَعُ المُسیِئئون؟! وَ إن کانَ لا یَفُوزُ یَومَ الحَشرِ إلاَّ المُتَّقُونَ، فَبمَن یَستَغِیثُ المُذنِبُونَ؟! سَیِّدِی إن کانَ لا یَجُوزُ عَلَی الصِّراطِ إلاّ مَن أجَازَتَهُ بَراءَهُ عَمَلِهِ، فَأنَّی بِِالجَوازِ لِمَن لَم یَتُب إلیَکَ قَبلَ دُنُوِّ أجَلِهِ؟! وَ إن لَم تَجِد إلاّ عَلَی مَن عَمَرَ بِالزُّهدِ مَکنُونُ سَریرِتِهِ، فَمَن لِلمُضطَرٍّ الَّذی لَم یَرضَهُ بَینَ العالَمِینَ سَعیَ نَقِیِتهِ.

«خدایا اگر مهر و رحمت تو تنها شامل کوشایان در اطاعت و فرمانبرداریت گردد پس تقصیر کاران به که پناه برند؟ و اگر جز کوشش کنندگان در عبادت را نپذیری پس کوتاهی کنندگان به که التجا کنند؟ و اگر جز به نیکوکاران احسان نفرمائی پس گنهکاران بدکار چه کنند؟ و اگر بجز پرهیزکاران، شخص دیگری در روز رستاخیز به رستگاری و سعادت نرسد پس بزهکاران مجرم به که استغاثه کنند؟ معبودا! اگر از پل صراط جز آن کس که برات عبور اعمال نیکی دارد نگذرد، پس کسی که پیش از مرگ به درگاه تو توبه نکرده چگونه از آن عبور کند؟ خدایا اگر جز آنان که بوسیله زهد و پارسائی اندرون دل خویش را آباد کرده اند دیگری را مشمول جود و بخشش خویش قرار ندهی، پس آن بیچاره درمانده ای که کوشش در میان مردم جهان او را مورد پسند نکرده است به کجا رود؟».

فصل دوّم: موقف های صراط

عقبه های صراط

یکی از سختی های صراط، وجود عقبه ها و به تعبیر دیگر، وجود ایست و بازرسی هایی است که در آن وجود دارد.

کلام شیخ صدوقرحمه‌الله

شیخ صدوقرحمه‌الله در مورد عقبه های صراط گوید:

.«اعتقاد ما در عقباتی که در راه محشر است، آن است که هر عقبه ای از عقبات صراط اسم واجب و فرضی است از اوامر و نواهی الهی، پس انسان به هر عقبه ای برسد که مسمّی به اسم آن واجب است اگر تقصیر در آن واجب کرده است او را در آن عقبه هزار سال باز می دارند و طلب حقّ خدا در آن واجب از او می کنند، اگر بیرون آمد از آن از عهده آن به عمل صالحی که در پیش فرستاده باشد یا به رحمتی از خدا که او را دریابد، نجات می یابد، از آن و می رسد به عقبه دیگر، پس پیوسته او را از عقبه ای به عقبه دیگر می برند و نزد هر عقبه سؤال می کنند از آنچه او در صاحب اسم آن عقبه تقصیر کرده است، پس اگر از همه سلامت بیرون رفت منتهی می شود به

دار بقاء، پس حیاتی می یابد که هرگز مرگ در آن نمی باشد و ساکن می شود در جوار خدا با پیغمبران و حُجَج و صدّیقین و شُفَعا و صالحان از بندگان خدای تعالی، و اگر او را بر عقبه ای حبس کنند و طلب کنند از او حقّی را که تقصیر در آن کرده و نجات ندهد آن را عمل صالحی که پیش فرستاده باشد و در نیابد او را رحمتی از جانب حق تعالی، قدمش در آن عقبه می لغزد و در جهنّم فرو می رود.

پناه می بریم به خدای تعالی از آن و این عقبات همه بر صراط است و اسم یک عقبه از آنها «ولایت» است که همه خلایق را نزد آن عقبه باز می دارند و از ولایت امیرالمؤمنینعليه‌السلام و ائمه بعد از اوعليهم‌السلام سؤال می کنند. اگر اتیان به آن کرده است از آن نجات می یابد و اگر نه، به سوی جهنّم فرو می رود، چنانکه حق تعالی فرموده است:( وَقِفُهُم إِنَّهُم مَسؤُلُونَ ) (۱) نگاهشان دارید که از اینها سؤال باید بشود».

و اهمّ عقبات «مرصاد» است به معنی کمینگاه، اینست معنی قول الهی:( إنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصاد ) (۲) بدرستی که پروردگار تو هر آینه در کمینگاه است». و حق تعالی می فرماید: به عزِّت و جلال خود سوگند یاد می کنم که از من نمی گذرد ظلم ظالمی.

و اسم یک عقبه، «رحم» است، و اسم دیگری، «امانت» است و اسم دیگری «نماز»، و به اسم هر فرض یا امر و نهی،

___________________________________

۱- سوره صافات، آیه۲۴.

۲- سوره فجر، آیه۱۳.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19