قصه های تربیتی چهارده معصوم

قصه های تربیتی چهارده معصوم0%

قصه های تربیتی چهارده معصوم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

قصه های تربیتی چهارده معصوم

نویسنده: محمد رضا اكبرى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 8529
دانلود: 1578

توضیحات:

قصه های تربیتی چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8529 / دانلود: 1578
اندازه اندازه اندازه
قصه های تربیتی چهارده معصوم

قصه های تربیتی چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

قصه های تربیتی چهارده معصوم عليه‌السلام

مؤلف: محمدرضا اکبری

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

مقدمه مولف

بسم اللّه الرحمن الرحیم

اصل الگو گیری از شخصیتهای آسمانی یکی از خواسته های بزرگ اهل ایمان است، چرا که سیمای آنها سیمای انسان کامل است و با مقام عصمت و ارتباط مستحکمی که با منبع وحی دارند کمترین خطایی در قلمرو تفکر، بینش و اخلاق آنها وجود ندارد.

سیره عملی آنها آب گوارایی است که قافله انسانیت به ویژه در زمان حاضر به دنبال آن می گردد. هر جرعه ای که انسان از دریای زلال و دل انگیز آنها بنوشد به همان اندازه آرامش و نشاط می گیرد. چهره های آسمانی به گونه ای هستند که هر کس می تواند بدون دغدغه خاطر سیره و روش زندگی آنها را خوراک جان خویش گرداند و به تربیتی الهی نایل شود، و چه زیباست که آدمی تربیت شده که هر کس می تواند بدون دغدغه خاطر سیره عملی زندگی آنها را خوراک جان خویش گرداند و به تربیتی الهی نایل شود، مذهب نورانی تشیع در میان همه ادیان و مذاهب از رین، کاملترین و جاهلترین الگوهای الهی برخوردار است. تعداد این مربیان نمونه عالم به چهارده معصوم می رسد که هر کدام چون ستاره ای درخشیدند و درسهای از، انسانیت، بزرگواری، تقوا، بندگی خدا و زیبائیهای اخلاقی و رفتاری و مبارزه با بدیها را در ادوار مختلف تاریخ از خود برجای گذاردند.

کتاب حاضر گلچینی از این درسهات که از آن چهارده نور چهارده نور مقدس به منصه ظهور در آمده است تا همگان بتوانند در هر یک از مقاطع فکری سنی، زمانی و مکانی آن بهره گیرند. امید است این قدم کوچک مورد قبول خدای بزرگ و چهارده نور برگزیده اش قرار گیرد.

فصل اول: قصه های زندگی پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله (1) : نگاه به چهره عالم دینی عبادت است.

حفظ خویشاوندی

شخصی نزد رسول اللّه خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و عرض کرد: یارسول اللّه! بستگانم بامن قطع رابطه کرده و مرا مورد حمله و شماتت قرار داده اند آیا من هم با آنها قطع رابطه کنم؟

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: با این وضع خداوند نظر و رحمتش را از همه شما بر می دارد. آن مرد گفت: پس چه کنم؟

حضزت فرمود: ایجاد رابطه کن باکسی که با تواضع رابطه کرده است و بخشش به کسی که تو را محروم ساخته است و عفو کن کسی را که به تو ظالم کرده است. در این صورت از سوی خداوند پشتیبانی رد برابر آنها خواهی داشت (2)

احترام به والدین

مردی به محضر رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله مشرف می گردد و عرض کرد: یا رسول اللّه به چه کسی نیکی کنم؟

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: به مادرت.

دوباره سوال کرد سپس به چه کسی نیکی کنم؟

حضرت فرمود: به مادرت.

بار دیگر سوال کرد سپس به چه کسی نیکی کنم؟

حضرت فرمود: به مادرت.

بار چهارم سوال کرد آنگاه به چه کسی نیکی کنم؟

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: به پدرت. (3)

پرهیز از امتیاز طلبی

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله با عده ای از اصحاب خود به سفر رفته بودند. حضرت در بین راه دستور داد گوسفندی را ذبح کنند و غذایی تهیه نمایند. مردی گفت: کشتن گوسفند با من باشد، دیگری گفت: پوست کندن آن با من باشد سو می گفت: پختن آن را من به عهده می گیرم.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: من هم هیزم آن را آماده می کنم.

اصحاب گفتند: با رسول اللّه! پدران و مادران ما فدای شما باد، خود را به زحمت نیندازید، ما خود هیزم را جمع آوری خواهیم کرد.

حضرت فرمود: می دانم که شما این کار را برای من انجام می دهید اما خدای عز و جل نمی پسندد که بنده اش خود را از اصحابش ممتاز کند آنگاه برخاست و برای آنها هیزم جمع آوری کرد. (4)

پرهیز از غضب

مردی به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله عرض کرد یا رسول اللّه! مرا تعلیم ده!

حضرت فرمود: برو و غضب نکن.

آن مرد گفت: همین مرا بس است و به جانب قبیله خود رفت. ناگهان در میان طایفه اش جنگی در گرفت و مسلحانه در برابر یکدیگر صف کشیدند. آن مرد هم که و ضعیف جنگی را مشاهده کرده مسلح شد و در صف جنگاوران ایستاد. آنگاه سخن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله را بیاد آورد که به او فرمود: غضب نکن. اسلحه را کنار گذارد و به نزد مخالفین قوم خود رفت و گفت: ای مردم هر جراحت و قتل و زدن بی نشانه ای که در افراد شما به عهده من باشد و خونبهای آن را می پردازم.

مخالفین که برای سخنان صلح طلبانه را از او شنیدند گفتند: ما این جریمه را نمی خواهیم. برای شما باشد زیرا ما از شما به این جریمه سزاوارتریم. آنگاه با یکدیگر صلح کردند و با آن کینه از میان رفت. (5)

خوش برخوردی

مردی به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله عرض کرد یا رسول اللّه من اقوامی دارم که با آنها صله ارحام می کنم اما آنها با من قطع رابطه کرده اند. من به آنها احسان می کنم اما آنها با من بدرفتاری می کنند، من بر بدیهای آنها حلم می ورزم اما آنها بر من جهالت می کنند.

حضرت فرمود: اگر آن گونه باشد که تو می گوئی گویا رنج و ناراحتی که از برخورد خوب تو به آنها می رسد دردناکتر است و تا تو در چنین حالی باشی خداوند پشتیبان تو خواهد بود. (6)

بر خورد با مردم

رد حالی که پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله عازم میدان جنگ بود عربی به محضر او رسید و رکاب شترش را گرفت و گفت: یا رسول اللّه: علمی را به من بیاموز که سبب رفتم به بهشت گردد.

حضرت فرمود: با مردم آن گونه رفتار کن که دوست داری با تو آن گونه رفتار کنند. و از رفتار با آنها که خویشاوند تو نیست بپرهیز. (7)

کلیدی بی نیازی

مردی از اصحاب پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به سخنی معیشت گرفتار شد. همسرش به او گفت: ای کاش به محضر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله می رفتی و از او چیزی رد خواست می کردی.

مرد تنگدست به خدمت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و و حضرت از او را مشاهده کرد فرمود: هر کسی از ما بخواهد به او عطا خواهیم کرد و هر کس بی نیازی جوید خداوند او را بی نیاز کند.

مرد فقیر با خود گفت: مقصود او من بودم. سپس به سوی همسرش بازگشت و او را از سخن حضرت خبردار کرد.

همسرش گفت: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله هم بشر است (از حال تو خبر ندارد) او را آگاه کن.

آن مرد دوباره به محضر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله شرفیاب گشت و چون حضرت او را دید فرمود: هر کسی از ما بخواهد به او خواهیم داد و هر کس بی نیازی جوید خداوند بی نیازیش سازد. سه بار این تکرار شد و او به محضر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله می رفت و بر می گشت. آنگاه رفت و کلنگی عاریه کرد و برای کندن هیزم حرکت کرد و قدری هیزم آورد و به مقداری آرد فروخت و آردها را به منزل برد و از آن استفاده کردند. روز بعد هم رفت و هیزم بیشتری آورد و فروخت و. همواره کار می کرد و می اندوخت تا خود کلنگی خرید و گردید. آنگاه به محضر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله مشرف گردید و به اطلاع او رسانید که چگونه برای درخواست نزد او آمد و چه جمله ای را از او شنید.

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: که من گفتم: هر که از ما بخواهد به او می دهیم و هرکه بی نیازی گرداند. (8)

اندازه معیشت

روزی رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله با همراهان خود در صحرا عبور می کرد که به شتربانی گذر کرد، کسی را فرستاد تا از او شیر بخواهد.

شتربان گفت: آنچه در سینه شترهاست صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف هاست شام آنهاست.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله گفت: خدایا مال و فرزندانش را زیاد گردان.

آنگاه به راه افتادند تا به چوپانی رسیدند. حضرت کسی را فرستاد تا از او شیر بگیرد. چوپان گوسفند را دوشید و هرچه در ظرف داشت در ظرف پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ریخت و گوسفندی هم برای آن حضرت فرستاد و عرض کرد: همین اندازه نزد ما بود اگر بیشتر هم بخواهید به شما می دهیم.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله گفت: خدایا او را به اندازه کفاف روزی ده.

یکی از اصحاب عرض کرد: یا رسول اللّه! برای کسی که به شما چیزی نداد دعائی کردی که همه ما آن را دوست داریم و برای کسی که حاجت تو را برآورده ساخت دعائی کردی که همه ما آن را ناخوش می داریم.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آنچه کم و کافی باشد بهتر از زیادی است که دل را مشغول دارد.

خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه کفاف روزی عطا فرما.

امام صادق عليه‌السلام فرمود: خدای عز وجل می فرماید: اگر بر بنده مومنم تنگ گیرم غمگین می شود در صورتی که این تنگی او را به من نزدیکتر می سازد و اگر بر بنده مومنم وسعت دهم شادمان گردد، در صورتی که آن وسعت او را از من دورتر می کند. (9)

شیعه واقعی

مردی به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله عرض کرد: یا رسول اللّه! فلانی در منزل همسایه اش نگاه حرام می کند و اگر بتواند بدنبال آن کار حرامی انجام دهد انجام می دهد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله خشمگین شد و فرمود: او را نزد من بیاورید.

مرد دیگری که در آنجا حضور داشت عرض کرد: یا رسول اللّه! او از شیعیان شماست که به ولایت شما و علی عليه‌السلام اعتقاد دارد و از دشمنان شما بیزار است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: نگو او از شیعیان ما است، این یک دروغ است. شیعه ما کسی است که دنباله روی ما باشد و از اعمال ما پیروی کند و این کارهای او که نام بردی از اعمال ما نیست. (10)

اهمیت طلب مردم

جنازه مردی را آوردند تا رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بر آن نماز گذارد.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانید اما من نمی خوانم.

اصحاب گفتند: رسول اللّه! چرا بر او نماز نمی گذاری؟

حضرت فرمود: زیرا بدهکار مردم است.

ابوقتاده گفت: من ضامن می شوم که قرض او را ادا کنم.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: بطور کامل ادا خواهی کرد؟

ابوقتاده: بله، بطور کامل ادا خواهم کرد. آنگاه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله بر او نماز گذارد.

ابوقتاده گوید: بدهکاری آن مرد هفده یا هجده در هم بود. (11)

میهمان سرزده

از اهل مدینه، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله و پنج نفر از اصحاب او را به غذائی که آماده کرده بودند دعوت نمودند. حضرت دعوت آنها را پذیرفت اما وقتی به منزل میزبان می رفتند در بین راه یک نفر دیگر که دعوت نشده بود به آنها گروید. وقتی به منزل نزدیک شدند پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به او گفت: آنها تو را دعوت نکرده اند همین جا بنشین تا من با آنها صحبت کنم و همراهی تو را، با آنها در میان گذارم و اجازه ورودت را بگیرم. (12)

خود برتربینی

نزد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله از شخصی تعریف شد. روزی او به محضر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله رسید. اصحاب عرض کردند: یا رسول اللّه این همان کسی است که از او به خوبی تعریف کردیم.

حضرت فرمود: من در چهره او نوعی سیاهی از شیطان می بینم. او نزدیک شد و بر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله سلام کرد.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: تو را به خدا سوگند آیا در پیش خودنگفتی کسی بهتر از من در میان مردم نیست؟

او در پاسخ گفت: بله همینطور است که فرمودید. (13)

محبت به فرزندان

اقرع بن حابس در محضر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله بود که دید حضرت فرزندش حسن عليه‌السلام را می بوسد.

عرض کرد: من ده فرزند دارم و یکی از آنها را هم نبوسیده ام.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: کسی که رحم نکند مورد رحمت قرار نمی گیرد. (14)

عزت کار و ذلت صدقه

مردی از انصار نیازمند گردید و از بر آوردن نیاز خود درمانده شد. نزد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله رفت و حاجت خود را بیان کرد.

حضرت فرمود: آنچه را در منزل داری بیاور و چیزی را در این باره کوچک نشمار.

مرد انصاری به منزل رفت و یک قدح و یک قطعه پوست یا پارچه که زیر زین اسب یا شتر می گذارند را با خود آورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: چه کسی این دو را می خرد؟

مردی گفت: من آنها را به یک درهم خریدارم.

حضرت فرمود: چه کسی بیشتر می خرد؟

مرد دیگری عرض کرد: من به دو درهم می خرم.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: برای تو باشد و خریدار، دور دهم به مرد انصاری داد. آنگاه حضرت فرمود: با یک در هم آن خوراکی برای خانواده خود تهیه کن و با درهم دیگر تیشه ای خریداری کن.

مرد انصاری تیشه ای خریداری کرد و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله دسته ای دیگران برای آن گرفت و تیشه ای را به دسته ای مجهز کرد و فرمود: برو با این تیشه هیزم بیابان را بکن و چیزی را از چوب و خار بیابان، تر یا خشک بی ارزش ندان.

مرد انصاری بدنبال کار رفت و پس از پانزده شب به محضر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله مشرف گردید و وضع اقتصادی او خوب شد.

حضرت صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: این کار بهتر از این بود که در روز قیامت بیائی در حالی که در چهره تو ذلت صدقه باشد. (15)

بر خورد با سر کشان

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله از یکی از کوچه های مدینه می گذشت، زن سیاه پوستی از بین راه سرگین حیوانات را جمع می کرد، به او گفته شد از پیش راه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله کنار برو.

زن سیاه پوست گفت: راه پهن است.

شخصی خواست او را کتک زند که پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: رهایش کنید او سر کش است. (16)

انسان محترم را گرامی بدارید

پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به یکی از خانه های خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند تعداد اصحاب بسیار بود و اتاق پر شده بود.

جریربن عبداللّه در این هنگام وارد شد اما جایی برای نشستن نیافت و در نزدیکی در نشست.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله عبای خود را برداشت و به او داد و فرمود: این عبا را زیر انداز خود قرار دهد. جریر عبا را گرفت و بر صورت خود گذارد و آن را می بوسید و گریه می کرد، آنگاه آن را جمع کرد و به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله رو کرد و گفت: من هرگز بر روی جامه شما نمی نشینم. خداوند تو را گرامی بدارد همان گونه که مرا گرامی داشتی.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله نگاهی به سمت چپ و راست خود کرد و سپس فرمود: هر گاه شخص محترمی نزد شما آمد او را گرامی بدارید و همچنین هر کسی که از گذشته بر شما حقی دارد او را نیز گرامی بدارید. (17)