قصه های تربیتی چهارده معصوم

قصه های تربیتی چهارده معصوم0%

قصه های تربیتی چهارده معصوم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

قصه های تربیتی چهارده معصوم

نویسنده: محمد رضا اكبرى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 8661
دانلود: 1655

توضیحات:

قصه های تربیتی چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8661 / دانلود: 1655
اندازه اندازه اندازه
قصه های تربیتی چهارده معصوم

قصه های تربیتی چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

فصل ششم: قصه های زندگی امام سجاد عليه‌السلام

امام سجاد عليه‌السلام : آداب علما بر عقل می افزاید. (76)

عفو زیبای امام عليه‌السلام

بین امام سجاد عليه‌السلام و پسر عموی او (حسن بن حسن) کدورتی وجود داشت. حسن که در دل ناراحت بود به فکر آزار آن حضرت افتاد. ازاین رو به مسجد رفت که امام عليه‌السلام و اصحابش با یکدیگر بودند. در برابر امام عليه‌السلام قرار گرفت و آنگاه بدگوئی و سخنان آزار دهنده ای نبود مگر اینکه نسبت به ان حضرت رواداشت و امام عليه‌السلام در برابر همه سخنان او سکوت کرد. وقتی بدگوئهای او به پایان رسید رها کرد و رفت.

چون شب فرا رسید امام سجاد عليه‌السلام به منزل او رفت و درب زد وقتی حسن رد منزل خود را باز کرد به او فرمود: ای برادر اگر در آنچه که به من بدگوئی کردی راست گفتی خداوند مرا ببخشاید و اگر نسبت دروغ دادی خداوند تو را مورد بخشش قرار دهد و السلام علیک و رحمة اللّه. آنگاه برگشت و رفت.

حسن که این برخورد زیبای امام عليه‌السلام را مشاهده کرد بدنبال او رفت و امام را در بغل گرفت و گربه کرد به گونه ای که حضرت برای او رقت کرد آنگاه قسم یاد کرد دیگر به آن سخنان و کارهای زشت باز نخواهد گشت.

امام عليه‌السلام هم به او فرمود: من هم نسبت به آنچه گفتی تو را حلال کردم. (77)

شیوه برخورد با سخنان ناروا

روزی امام سجاد عليه‌السلام از منزل خارج شد، مردی به او برخورد کرد و حضرت را مورد بدگوئی قرار داد. غلامان و اطرافیان امام عليه‌السلام بسوی او رفتند تا وی را تنبیه کنند.

امام عليه‌السلام فرمود: را رها کنید آنگاه در برابر آن مرد جسور قرار گرفت و گفت: عیبهای من که خداوند آنها را پوشانده است بیشتر از آن است که تو از آنها آگاه نشده ای. آیا نیازی داری که آن را بر آورده سازم؟

مردجسور خجالت زده شد. آنگاه امام عليه‌السلام عبائی که بر دوش او انداخت و دستور داد هزار درهم به او دادند. پس از این واقعه آن مرد همواره به امام عليه‌السلام می گفت: شهادت می دهم که تو از اولاد پیامبران هستی. (78)

اظهار محبت

مردی به امام سجاد عليه‌السلام عرض کرد: من بخاطر خدا تو را خیلی دوست دارم.

امام عليه‌السلام سربه زیر انداخت و آنگاه گفت: خداوند! من به تو پناه می برم که در راه تو دوست داشته شوم اماتو مرا دشمن داشته باشی سپس به آن مرد فرمود: من هم تو را بخاطر آن کسی که مرا دوست دارم. (79)

احساس امنیت

روزی امام سجاد عليه‌السلام غلامش را صدا زد اما او جواب نداد، دوباره صدا زد و او همچنان سکوت کرد، برای بار سوم او را صدا زد و غلام جواب داد.

امام عليه‌السلام فرمود: مگر صدای مرا نشنیدی؟

غلام جواب داد: شنیدم.

امام عليه‌السلام فرمود: پس چرا جواب مرا ندادی؟

غلام گفت: چون می دانستم که از جواب ندادنم آزاری از تو به من نمی رسد.

حضرت گفت: حمد خدائی را که غلامم از من در امنیت قرار داده است (80)

عظمت روحی

امام سجاد عليه‌السلام همواره بطور ناشناس پنهانی به منزل پسر عموی خود می رفت و به او پول می داد اوهم پول را می گرفت و تشکر می کرد و می گفت: خدا به امام علی بن الحسین جزائی خیر وندهد که به من کمک نمی کند. امام عليه‌السلام این انتقاد را از پس عموی خود می شنید اماصبر و تحمل می کرد و خود را معرفی نمی کرد. وقتی آن حضرت از دنیا رفت فهمید کسی که به او پول می داده است علی بن الحسین عليه‌السلام بوده است پس از مرگ، امام عليه‌السلام همواره بر سر قبرش می رفت وبر او گریه می کرد. (81)

توجه در نماز

امام سجاد عليه‌السلام در حال نمازبود که فرزندش در چاه افتاد. مردم متوجه شدند و سر و صدا بلند کردند و باسعی و تلاش بچه را از چاه بیرون آوردند و همچنان امام عليه‌السلام در حال نماز بود.

وقتی نماز به پایان رسید به او گفته شد چرا با افتادن بچه در چاه نماز را تمام نکردی و به نجات فرزندت نشتافتی؟

حضرت فرمود: من متوجه نشدم زیرا با پروردگار بزرگم مشغول مناجات بودم. (82)

توجه به آخرت

روزی در منزل امام سجاد عليه‌السلام آتش سوزی شد، آن حضرت در حال سجده بود، مردم که از آتش وحشت زده شد بودند امام عليه‌السلام را صدا زدند و گفتند: یابن رسول اللّه، یابن رسول اللّه! آتش اما امام عليه‌السلام سر از سجده برنداشت تا اینکه باکمک دیگران آتش خاموش شد.

پس از آنکه امام عليه‌السلام نماز را به پایان رسانید ازسوال شد چه چیزی شما را از این آتش بی توجه کرده بود؟

حضرت فرمود: آتش آخرت. (83)

صبر و گذشت

امام زین العابدین عليه‌السلام میزبانی جمعی ازمهمانان خود بود. خادم حضرت نیز مشغول فعالیت بود. او با عجله بسراغ گوشتهای سرخ شده درون تنور رفت وبا عجله تخته آهنی که گوشتهابر روی آن سرخ شده بود را برداشت تا نزد مهمانان بیاورد امام عليه‌السلام که در پایین پله در خواب بود در اصابت کرد و او را کشت.

در حالی که غلام حضرت بسیار مضطرب و. حیرت زده شده بود امام عليه‌السلام به او فرمود: تو را آزاد کردم زیرا کار از روی عمد نبود.

آنگاه به تجهیز و دفن فرزندش پرداخت. (84)

یک فراز اخلاقی

شخصی نزد امام سجاد عليه‌السلام آمد و عرض کرد: فلان شخص درباره شکا بددگوئی کرد و شما را مورد سخنان آزار دهنده قرار داد.

لیه السلام فرمود: بیا با هم نزد او برویم. به همراه امام عليه‌السلام حرکت کردند و حضرت در بین راه برای خود طلب یار ی کرد. وقتی به او رسیدند فرمود: اگر آنچه درباره من گفتنی حق است خداوند تعالی مرا ببخشد و اما اگر سخنان بیهوده ای گفته ای خداوند تورا ببخشاید. (85)

سرنوشت بیهوده گویان

در مدینه مرد دلقک و مسخره ای بود که مردم را می خندانید. او بسیار تلاش می کرد تا امام سجاد عليه‌السلام را بخنداند اما موفق نمی شد تا اینکه یک بار گفت: این مرد خسته کرده است که بتوانم او را بخندانم.

روزی امام عليه‌السلام با غلامان خود حرکت می کرد، مرد دلقک که چشمش به او افتاد تصمیم گرفت با یک حرکت خنده آرام را بخنداند. جلو آمد و عبادی آن حضرت را از دوش او برداشت و رفت اما امام عليه‌السلام به او التافی نکرد غلامان او بدنبال مرد دلقک رفته و عباد رفته و عبا را از او پس گر فتند و بر دوش امام عليه‌السلام انداختند.

حضرت سوال کرد: این مرد چه کسی است؟

همراهان گفتند: او مردی مسخره و داغک است که اهل مدینه را می خنداند.

امام سجاد عليه‌السلام فرمود: به او بگوئید ان اللّه یوما یخسر فیه المبطلون

برای خداوند روزی است که در آن بیهوده کاران خسارت می بیند. (86)

کمک به نیازمندان

وقتی امام باقر عليه‌السلام پدرش علی بن الحسین عليه‌السلام را غسل می داد چشم همراهان او به بدن امام سجاد عليه‌السلام افتاد و دیدند که زانوها و سرانگشت پاهای او از زیادی سجده پینه بسته است و کتف او نیز پنبه بسته است.

به امام باقر عليه‌السلام عرض کردند پینه بستن پای او ااز ادامه سجده های مکرر و طولانی است اماشانه های او چرا پینه بسته است؟

امام عليه‌السلام فرمود: اگر پدرم نمرده بود چیزی به شما نمی گفتم. روزی نبود مگر اینکه او مسکین یا مساکینی را در حد امکان سیر می کرد و وقتی شب می شد آنچه از خوردنی در منزل اضافه داشت در کیسه ای می گذارد و در هنگامی که مردم می خوابیدند آنها را بر دوش می گذارد و بسوی منازل افرادی می رفت که از روی حیا از مردم در خواستی نداشتند و آنها را بین آنها تقسیم می کرد به گونه ای که آنها متوجه نشوند تنها من می دانستم و البته هدف او این بود که بطور پنهانی و بدست خود صدقه بدهد و می فرمود: صدقه السر تطفی غضب الرب کما تطفی الماء النار فاذاتصدق احدکم فاعطی بیمینه فلیحفها عن شماله.

صدقه پنهانی شعله های غضب پروردگار را خاموش می کند همان گونه که آب وآتش را خاموش می کند، وقتی کسی از شما بادست راست خود صدقه می دهد آن را از دست چپ مخفی بدارد. (87)

یک موعظه

جابر گوید: علی بن الحسین عليه‌السلام فرمود: نمی دانم بااین مردم چه کنیم اگر بعضی از حقائق را که از رسول خد ا صلى‌الله‌عليه‌وآله گرفته ایم به آنها بگوئیم می خندند و مسخره می کنند ازطرفی طاقت سکوت ندارم که این حقائق را ناگفته گذاریم.

ضمرة بن سعید گفت: شما حقائق را به ما بگوئید.

امام عليه‌السلام فرمود: آیا می دانید دشمن خدا بهگامی که در تابوت حمل می شود چه می گوید؟ گفتم: خیر.

حضرت فرمود: او به کسانی که حملش می کنند می گوید: آیا شما شکایت مرا از دشمن خدا نمی شوید که مرا فریب داد و به این روز سیاه انداخت و نجاتم نداد، و همچنین از خانه ای که اموالم را صرف آن کردم شکایت دارم که ساکنین آن کسانی غیر از من هستند، به من رحم کنید و این اندازه عجله نکنید.

طلب روزی حلال

هر روز صبح امام سجاد عليه‌السلام برای طلب رزق از منزل خارج می شد.

به او گفته شد: یا بن رسول اللّه به کجا می روی؟

حضرت فرمود: بیرون آمده ام تا بر خانواده ام صدقه دهم.

گفته شد: به خانواده ات صدقه دهی؟ فرمود:

من طلب الحلال فهو من اللّه جل و عز صدقه علیه

هر کس طلب روزی حلال کند در نزد خداوند برای او صدقه بحساب می آید.

حضور قلب

ابوحمزه ثمالی گوید: علی بن الحسین عليه‌السلام را در نماز دیدم که عبا از یک دوش او افتاد اما به افتادن آن توجهی نکرد تا اینکه از نماز فارغ گردید.

از او سوال کردم چرا عبا را بر دوش خود نینداختید.

حضرت فرمود: آیا می دانی در برابر چه کسی قرار گرفته ام. آن مقدار نماز بنده مورد قبول است که در آن حضور قلب دارد. (88)

امام عليه‌السلام در شبی تاریک و سرد

زهری گوید: امام سجاد عليه‌السلام را در شبی تاریک و سرد دیدم که مقداری آرد بر دوش خود گذارده و حرکت می کند.

عرض کردم: یا بن رسول اللّه اینها چیست؟

فرمود: سفری در پیش دارم و برای آن توشه ای را به جای امنی می برم.

زهری: این غلام من است و آن را برای شما حمل می کند، اما امام عليه‌السلام نپذیرفت.

زهری: خودم آن را حمل می کنم زیرا من شان شما را بالاتر از این می دانم که آن را حمل کنید.

امام عليه‌السلام : اما من شان خود را بالاتر از این نمی دانم که آنچه مرا در سفر نجات می دهد و ورودم را بر کسی که می خواهم به محضر او باریابم نیکو می گرداند حمل نمایم، تو را به خدا بگذار کار خود را انجام دهم.

زهری از خدمت امام جدا شد به راه خود رفت اما پس از چند روز که به محضر امام عليه‌السلام رسید عرض کرد: یابن رسول اللّه! اثری از سفری که فرمودی نمی بینم.

امام عليه‌السلام فرمود: بله ای زهری، آنطور که گمان کرده ای نیست بلکه آن سفر، سفر مرگ است و من برای آن آماده می شوم. براستی که آمادگی برای مرگ پرهیز از حرام و بخشش در راه خیر است. (89)

وصیت امام سجاد عليه‌السلام

امام باقر عليه‌السلام فرمود: هنگامی که لحظات پایان عمر پدرم فرا رسید مرا به سینه اش چسبانید و فرمود: پسرم! به تو وصیت می کنم آنچه را که پدرم بهنگام شهادت وصیت کرد و پدرش (امیر المؤ منین عليه‌السلام ) به او وصیت کرده بود و آن اینکه:

اصبر علی الحق و ان کان مرا

در راه حق و صبر و استقامت داشته باش اگر چه تلخ باشد. (90)

ادعای تشیع

مردی به امام سجاد عليه‌السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه! من از شیعیان شما هستم.

حضرت فرمود: با تقوا باش و ادعائی نکن که خداوند به تو بگوید دروغ گفتی و در ادعای خود مرتکب معصیت شدی. شیعه ما کسی است که قلبش از هر ناخالصی و حیله و تزویری پاک باشد. تو بگو من از دوستداران شما هستم.

مردی دیگری به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول اللّه من از شیعیان خالص شما هستم؟ امام عليه‌السلام فرمود: ای بنده خدا اگر تو مثل ابراهیم خلیل عليه‌السلام هستی که خداوند فرمود:

( و ان من شیعته لابراهیم اذجاء ربه بقلب سلیم . )

و از پیروان نوح ابراهیم بود که با قلبی پاک و سالم به دعوت خلق آمد.

اگر قلب تو همانند ابراهیم است تو از شیعیان ما هستی و اگر قلب تو مثل قلب او از هر غل و غشی پاک نیست تو از دوستداران ما هستی. (91)

فصل هفتم: قصه های زندگی امام باقر عليه‌السلام

امام باقر عليه‌السلام : عالمی که از علم او استفاده شود بهتر از هفتاد هزار پرستش کننده خداست. (92)

ارتباط دوستانه با مردم

اوعبیده گوید: من همراه امام باقر عليه‌السلام بودم، به هنگام سوار شدن به کجاوه اول من سوار می شدم و سپس او. وقتی بر روی مرکب قرار می گرفتیم حضرت به من سلام می کرد و همانند مردی که رفیقش را به تازگی ندیده باشد احوالپرسی می کرد و دست می داد، و هنگام پیاده شدن پیش از من پیاده می شد و وقتی از کجاوه پیاده می شدیم سلام می کرد مانند کسی که رفیقش را به تازگی ندیده باشد احوالپرسی می کرد.

من گفتم: یابن رسول اللّه شما کاری می کنید که هیچکس از مردم نزد ما نمی کنند و اگر یک بار هم چنین کنند زیاد است.

حضرت فرمود: مگر ثواب مصافحه را نمی دانی؟ دو مومن به یکدیگر می رسند و یکی با دیگری دست می دهد پس همواره گناهان آندو می ریزد همان گونه که برگ از درخت می ریزد و خدا به آنها توجه می کند تا از یکدیگر جدا شوند. (93)

سوال از ولایت

ابو خالد کابلی گوید: به منزل امام باقر عليه‌السلام رفتم، حضرت مرا به صبحانه دعوت کرد من هم با او صبحانه خوردم. غذای حضرت بقدری پاکیزه و گوارا بود که تا به حال چنین غذایی نخورده بودم.

وقتی از خوردن فارغ شدیم امام عليه‌السلام فرمود: ای ابا خالد! این غذا را چگونه دیدی؟

عرض کردم: فدایت شوم من غذائی گواراتر و پاکیزه تر از این ندیده بودم اما به یاد این آیه در کتاب خدا افتادم:

( ثم لتسالن یومئدعن النعیم ) (آنگاه در روز قیامت از نعمتها سوال می شوید)

امام عليه‌السلام فرمود: از اعتقاد حقی (ولایت ائمه عليهم‌السلام ) که بر آن هستید سوال می شوید. (94)

اطعام شیعیان

سدیر یکی از شاگردان امام باقر عليه‌السلام بود. او می گوید: امام باقر عليه‌السلام به من فرمود: ای سدیر آیا روزانه یک برده آزاد می کنی؟

عرض کردم: نه.

امام عليه‌السلام فرمود: در هر ماه چطور؟

عرض کردم: نه.

حضرت فرمود: درهر سال چطور؟

عرض کردم: نه.

امام عليه‌السلام گفت: سبحان اللّه، آیا دست یکی از شیعیان ما را می گیری و به خانه ببری و به او غذا دهی تا سیر شود؟ به خدا سوگند این کار بهتر از آزاد کردن برده ای است که از فرزندان حضرت اسماعیل باشد. (95)

نهی از منکر امام عليه‌السلام

ابوبصیر گوید: در کوفه برای زنی قرآن می خواندم. یک بار در موردی با او شوخی کردم! بعد از مدتی که به خدمت امام باقر عليه‌السلام رسیدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظرلطف نمی کند. چه سختی به آن زن گفتی؟

از روی شرم و حیا سر در گریبان افکندم و توبه کردم.

امام باقر عليه‌السلام فرمود: شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن. (96)

تبریک به عمال ستمگران!!!

محمد بن مسلم که یکی از شاگردان امام باقر عليه‌السلام است می گوید: همراه عده ای کنار درب خانه امام باقر عليه‌السلام در محضر آن حضرت بودیم. امام عليه‌السلام نگاهی به مردم کرد که گروه گروه عبور می کنند به بعضی از کسانی که نزد او بودند فرمود: مسئله ای در مدینه پیش آمده است؟

او عرض کرد: فدایت شوم از طرف حکومت (ظالم) برای مدینه فرمانداری تعیین شده است و مردم به دیدار او می روند تا به وی تهنیت گویند.

امام عليه‌السلام فرمود: به نزد او می روند تا بخاطر پست جدیدش به او تبریک گویند در حالی که او دری از درهای جهنم است. (97)

تسلیم

عده ای به محضر امام باقر عليه‌السلام رسیدند و دیدند که یکی از فرزندان او بیمار شده است و امام عليه‌السلام ناراحت و اندوهگین است.

با خود گفتند: اگر این کودک از دنیا برود می ترسیم امام عليه‌السلام را آن گونه ببینیم که نمی خواهیم در آن حال باشد.

چیزی نگذشت که صدای شیون اهل خانه بلند شد و فرزند امام عليه‌السلام از دنیا رفت. آنگاه حضرت نزد آنها آمد در حالیکه چهره او شاد بود و ناراحتی ها قبل از سیمای او بر طرف شده بود.

آنها به امام عليه‌السلام عرض کردند: فدایت شویم ما ترس آن داشتیم که با مرگ فرزند حالتی پیدا کنید که ما هم بخاطر اندوه شما غمگین شویم.

حضرت به آنها فرمود: ما می خواهیم کسی را که دوست داریم بسلامت باشد و ما راحت باشیم اما وقتی امر الهی فرا رسد تسلیم اراده خداوند هستیم. (98)

مجالست شیعیان با یکدیگر

مسیر گوید: امام باقر عليه‌السلام به من فرمود: آیا شما شیعیان با یکدیگر خلوت و گفتگو می کنید و آنچه می خواهید می گوئید؟

عرض کردم: آری به خدا، با یکدیگر خلوت می کنیم (در مجالسی که مخالفین شیعه نباشند با یکدیگر می نشینیم) و گفتگو می کنیم و آنچه می خواهیم (از ویژگیهای شیعه) بیان می کنیم.

حضرت فرمود: همانا به خدا من دوست دارم که در بعضی از آن مجالس با شما باشم، به خدا بود و نسیم (عقاید و گفتار حق شما) را دوست دارم، شما هستید که از دین خدا و دین ملائکه او برخوردارید، پس با تلاش و تقوا (خود و ما را) کمک کنید. (99)

اسلام حقیقی

ابی جارود گوید: به امام باقر عليه‌السلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! آیا شما دوستی و دلباختگی و پیروی مرا نسبت به خود می دانید؟

امام عليه‌السلام : آری.

عرض کردم: من از شما پرسشی دارم که می خواهم به من پاسخ دهید زیرا چشمم نابینا است و کمتر راه می روم و همیشه نمی توانم شما را زیارت کنم.

امام عليه‌السلام فرمود: سوال خود را بپرس.

عرض کردم: مرا از دینی که شما و خاندانتان خدا را بر اساس آن عبادت می کنید آگاه کن تا من هم بر اساس آن خدا را دینداری کنم.

امام علی عليه‌السلام فرمود: با سخنی کوتاه سوال بزرگی کردی، به خدا سوگند همان دینی که خود و پدرانم خداوند را به آن دینداری می کنیم به تو می گویم.

1 - شهادت به یگانگی خداوند و رسالت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله

2 - اقرار به آنچه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله از جانب خداوند آورده است.

3 - محبت به دوست ما و دشمنی با دشمنان ما.

4 - پیروی از فرمان ما.

5 - انتظار قائم ما.

6 - کوشش (در انجام واجبات) و پرهیز از محرمات. (100)

ویژگیهای شیعه

ابو اسماعیل گوید: به امام باقر عليه‌السلام عرض کردم فدایت شوم شیعه در محیطی که ما زندگی می کنیم بسیار زیاد است.

امام عليه‌السلام فرمود: آیا توانگر به فقیر توجه دارد؟ آیا نیکوکار از خطا کار در می گذرد؟ و آیا نسبت به یکدیگر همکاری و برادری دارند؟

عرض کردم: نه.

حضرت فرمود: آنها شیعه نیستند شیعه کسی است که این کارها را انجام دهد. (101)

دست دادن با دیگران

ابوعبیده گوید: از مدینه تا مکه در یک کجاوه همراه امام باقر عليه‌السلام بودم، حضرت در بین راه پیاده شد و قضاء حاجت کرد و برگشت و فرمود: اباعبیده دستت را بده، من دستم را دراز کردم حضرت چنان فشرد که فشار دست او را در انگشتانم احساس کردم. آنگاه فرمود: ای اباعبیده! هر مسلمانی که برادر مسلمانش را ملاقات کند و با او مصافحه نماید و انگشتان خود را با انگشتان او در هم کند، گناهان آنها مانند برگ درختان در فصل زمستان بریزد. (102)

امید بدون عمل

جمعی از شیعیان در محضر امام باقر عليه‌السلام بودند، حضرت به آنها فرمود: ای گروه شیعه شما تکیه گاه میانه باشید و (از افراط و تفریط بپرهیزید) تا آنکه غلو کرده به شما باز گردد و کسی که عقب مانده است خود را به شما برساند.

مردی از انصار که سعد نام داشت عرض کرد: فدایت شوم: غلو کننده کیست؟

حضرت فرمود: مردمی که درباره ما چیزی گویند که ما خود نمی گوئیم اینها از ما نیستند و ما هم از آنها نیستیم.

آن مرد سوال کرد: عقب مانده کدام است؟

امام عليه‌السلام فرمود: کسی که طالب خیر است، خیر و نیکی به او می رسد و به همان مقدار نیتش پاداش دارد.

آنگاه رو به ما کرد و فرمود: به خدا سوگند ما از جانب خداوند براتی نداریم و میان ما او خویشاوندی نیست و بر خدا حجتی تداریم و جز با اطاعت بسوی خدا تقرب نجوییم. پس هر کس از شما که مطیع خدا باشد دوستی مابرای او سودند باشد و هر کس از شما نافرمانی خداوند کند دوستی ما سودش ندهد. وای بر شما مبادا فریفته شوید. (103)

توجه به آخرت

جابر گوید: خدمت امام باقر عليه‌السلام رسیدم، حضرت فرمود: ای جابر به خدا سوگند که من غمگین و دل گرفته ام.

عرض کردم فدایت شوم دل گرفتگی و اندوه شما چیست؟

حضرت فرمود: ای جابر! همانا خالص و صافی دین خدا به دل هر کس در آید از غیر او بگردد.

تای جابر! دنیا چیست و امیدواری چه باشد؟ مگر دنیا غیر از خوراکی است که خوردی یاجامه ای که پوشیدی یازنی است که به او رسیدی؟

ای جابرگ همانا مومنین به ماندن در دنیا دل بسنتد و از رسیدن به آخرت گریزی ندارد.

خرت خانه بقا و دنیا خانه فناست، ولی اهل دنیا غافلند و گویا مومنانند که آگاه و اهل تفکر و عبرتند: آن چه با گوشهای خود می شنوند آنها را از یاد خدا کر نکند و هر زینتی را که چشمشان بیند از یاد خدا کورشان نسازد. پس به ثواب آخرت رسیدند چنانکه به این دانش رسیدند.

که اهل تقوا کم اهل دنیا هستند و تو را از همه بیشتر یاری کنند. اگر به یاد خدا باشی تو را یاری کنند و اگر فراموش کنی به یاد آورند. امر خدا را یاد آور می شوند و بر ان ایستادگی می کنند. برای دوستی پروردگارشان دل از همه چیز کنده و بخاطر اطاعت مالک خویش از دنیا در هراسند و ار صمیم دل به خدای عز وجل و محبت او متوجه شده و فهمیدند که هدف اصلی همین است بخاطر عظمتی که دارد.

پس دنیا را چون باراندازی دان که در آن بار انداخته و سپس کوچ خواهی کرد. (104)

گریه های امام باقر عليه‌السلام

(افلح) غلام امام باقر عليه‌السلام بود، او می گوید: من با امام باقر عليه‌السلام به زیارت خانه خدا رفتیم، وقتی امام عليه‌السلام وارد مسجد شد از آنجا نگاهی به خانه خدا کرد و گریه کرد تا اینکه گریه اش بلند شد.

عرض کردم: پدر و مادرم فدایت باد مردم شما را می بینند آهسته تر گریه کن.

امام عليه‌السلام فرمود: وای بر تو ای افلح چرا گریه نکنم شاید خدای تعالی به من نظر کند و در قیامت رستگار شوم.

آنگاه خانه خدا را طواف کرد و سپس آمد در نزد مقام نماز گذارد وقتی سر از سجده برداشت جای سجده اش از اشکهای چشمانش خیس شده بود و هر گاه می خندید می گفت: (الهم لاتمقتنی) (105)

(یعنی خداوندا مرا به دشمنی نگیر) (106)

حق آل محمد عليه‌السلام

مردی در خدمت حضرت باقر عليه‌السلام عطسه زد گفت: (الحمداللّه) امام باقر عليه‌السلام جواب عطسه او را نداد و فرمود: از حق ما کاست. آنگاه فرمود: چون یکی از شکا عطسه کرد بگوید:

الحمداللّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و اهل بیته.

وقتی آن مرد چنین گفت: امام عليه‌السلام هم جواب عطسه او را داد. (107)

(یعنی به او یرحمک اللّه گفت) سعدبن ابی خلف گوید: حضزت باقر عليه‌السلام هر گاه عطسه می زد و به او (یرحمک اللّه) می گفتند، در جواب می فرمود (یغفر اللّه لکم و یرحمکم) و هر گاه کسی نزد او عطسه می زد به او می فرمود: (یرحمک اللّه عزوجل) (108)

ذکر خدا

امام صادق عليه‌السلام گوید: پدرم بسیار ذکر خدا می گفت: من بااو راه می رفتم و او همواره ذکر خدا می گفت، با او طعام می خوردم و ذکر خدا می گفت، با مردم صحبت می کرد و سخن بادیگران او از ذکر خدا باز نمی داشت و من می دیدم که زبانش همواره ذکر (لااله الااللّه) می گوید.

همواره صبح ما را جمع می کرد و دستور می داد ذکر خدا می گوئیم تا خورشید طلوع کند هر یک از ما می توانست قرائت قرآن کند می فرمود: قرائت قرآن کنیم و هر کس نمی توانست قرآن بخواند می فرمود: ذکر خدا گوئیم. (109)

حفظ یاران

در زمان حکومت بنی امیه امام باقر عليه‌السلام و شیعیانش به شدت تحت نظر جاسوسهای حکومت وقت بودند. حمزه بن طیار از پدرش محمد نقل می کند که به درب منزل امام باقر عليه‌السلام رفتم تا اجازه بگیرم یه محضر او شرفیاب شوم اما آن حضزت اجازه نداد و دیگران را به حضور می پذیرفت.

به منزل بازگشتم و در حالی که ناراحت بودم بر تحت دراز کشیدم بی خوابی مرا گرفت و همین طور فکر می کردم که چرا امام عليه‌السلام بخ اجازه ملاقات نداد و به مخالفین و منحرفینم از اسلام و ولایت اجازه داد. در همین فکرها غوطه ور بودم که صدای در را شنیدم.

گفتم: کیست؟

امام باقر عليه‌السلام . حضرت فرمود: هم اکنون نزد مابیا. لباسهایم را پوشیدم و با او به راه افتادم تا اینکه به حضور امام عليه‌السلام رسیدم. او فرمود: ای محمد! نه فرقه و نه قدریه و نه حروریه و نه زیدیه بلکه حق با ماست. من اگر تو را به حضور نپذیرفتم بخاطر این دلایل بود (شاید بخاطر حضور جاسوسان حکومت بوده که او را نشناساند و آزار ندهند. من هم دلایل امام عليه‌السلام را پذیزفتم و خیالم راحت شد. (110)

حضور در میدان کار

(محمد بن منکدر) یکی از صوفیان مدینه گوید: در یکی از ساعات بسیار گرم به یکی از نواحی مدینه رفتم، محمد بن علی را دیدم که با بدن فربه بر دوش دو نفر از غلامان خود تکیه کرده است.

نزد خود گفتم: بزرگی از بزرگان قریش است که در این هوای گرم در طلب دنیا حرکت می کند. می روم و او را نصیحت می کنم نزدیک رفتم و سلام کردم، او هم در حالی که غرق کرده بود و نفس می زد جواب سلام مرا داد.

عرض کردم: بزرگی از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال در طلب دنیا حرکت می کند؟

اگر در این حال مرگ تو فرا رسد چه خواهی کرد؟

حضرت خود تکیه به دیوار داد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگم در این حال فرا رسد در حالی فردا رسیده است که در اطاعت از خداوند تعالی بسر می برم که می خواهم با سعی و تلاش خود را از نیازمندی به تو و دیگران حفظ کنم و این ترسی ندارد، ترس من باید از آن جهت باشد که مرگم در حال معصیت فرا رسد.

عرض کردم: خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، خواستم تو را موعظه کنم اما تو مرا موعظه کردی. (111)

شیعه واقعی

امام باقر عليه‌السلام مردی رادید که بر دیگری فخر می ورزید و می گفت: من از شیعیان آل محمد هستم.

حضرت به او فرمود: بر او فخر نکن. اموالی را که داری اگر برای خودت خرج کنی برایت دوست داشتنی تر است.

امام عليه‌السلام فرمود: پس، تو شیعه نیستی، زیرا ما اگر مالی برای برادران مومن خود خرج کنیم دوست داشتنی تر است تا برای خود خرج کنیم. تو این گونه بگو که من از دوست داران شما هستم وامید نجات به محبت شما دارم. (112)