ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه0%

ترجمه انوارالبهیه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 40067
دانلود: 3648

ترجمه انوارالبهیه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 111 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40067 / دانلود: 3648
اندازه اندازه اندازه
ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده:
فارسی

خداوند برای نشان دادن راه درست زندگی و رساندن انسان ها به سعادت دنیوی و اخروی، پیامبران را به میان آن ها فرستاد. حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی بود و پس از ایشان، وظیفه هدایت مردم به امامان معصوم (ع) محول شد. در مکتب تشیع حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و 11 امام پس از ایشان، 14 معصوم الهی هستند که این وظیفه را بر عهده داشتند. کتاب حاضر زندگی نامه ای تحلیلی از سیر زندگی، رفتار و ویژگی های خاص این 14 بزرگوار از زمان تولد حضرت محمد (ص) تا غیبت امام زمان (عج) است که توسط محدث بزرگ، مرحوم شیخ عباس قمی (ره) به اجمال نگاشته شده است. کتاب، ترجمه ای از "انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه" است.

اعلام ولایتعهدی حضرت رضا عليه‌السلام در تمام نقاط کشور

در همه بلاد اسلامی، موضوع ولایتعهدی حضرت رضا عليه‌السلام بالای منبرها مطرح گردید، و جزء خطبه‌ها شد، و در همان سال، عبد الجبّار بن سعید در مسجد النّبیّ مدینه در بالای منبر، خطبه خواند، و بالای منبر، در دعوت مردم به سوی آن حضرت در ضمن خطبه خود گفت:

«ولیّ عهد مسلمانان شد؛ علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب علیهم‌السلام ».

آنگاه این شعر را خواند:

ستّة آبائهم ما هم‌افضل من یشرب صوب الغمام : «این‌ها شش تن پدران آن حضرت هستند، که برترین افرادی می‌باشند که از آب باران نوشیده‌اند» [یعنی بهترین خلق خدایند].

مدائنی [محدّث و مورّخ معروف] از اساتید خود روایت کند که چون حضرت رضا عليه‌السلام در آن لباسهای حکومتی برای ولیعهدی نشست، سخنوران و شاعران، پیش روی آن حضرت برخاسته، سخن‌سرائی کردند، و اشعار سرودند، و پرچمها بر سر او به اهتزاز در آمد. یکی از کسانی که در آن مجلس حاضر گشته، و از نزدیکان حضرت رضا عليه‌السلام بود، می‌گوید: «من در آن روز در برابر حضرت نشسته بودم، آن بزرگوار به من نگاه کرد، دید من از این پیشامد، بسیار خوش‌حال هستم، به من اشاره کرد که پیش بیا، من نزدیک آن حضرت رفتم، آن حضرت، آهسته به طوری که دیگران نمی‌شنیدند به من فرمود:

لا تشغل قلبک بهذا الامر، و لا تستبشر له فانّه شی‌ء لا یتمّ

: «قلبت را به این موضوع که می‌بینی، سرگرم نکن، و برای آن خرسند مباش، که این کار، سر نخواهد گرفت».

جایزه حضرت رضا عليه‌السلام به دو شاعر اهل بیت علیهم‌السلام

هنگامی که مأمون، حضرت رضا عليه‌السلام را ولیعهد خود نمود، و شاعران

الأنوار البهیة، ص: 361

به سوی آن حضرت روانه شدند، و مدیحه‌سرائی نمودند و رأی مأمون را در اشعار خود، تحسین کردند، یکی از آنها «دعبل بن علی خزاعی» بود. او به حضور امام رضا عليه‌السلام رسید و عرض کرد: «من قصیده‌ای را سروده‌ام، و با خود عهد کرده‌ام که آن را قبل از حضور شما، در هیچ جا نخوانم».

امام رضا عليه‌السلام به او فرمود: «بنشین تا مجلس خلوت شود، وقتی که مجلس خلوت شد، به او فرمود: قصیده خود را بخوان، او قصیده خود را خواند که نخستین شعرش این است:

مدارس آیات خلت من تلاوةو منزل وحی مقفر العرصات: «مدرسه‌های آیات قرآنی، که از تلاوت قرآن خالی مانده، و خانه‌های وحی الهی که عرصه آن از سکونت افراد، خالی شده است».

سپس «ابراهیم بن عبّاس» که همراه دعبل بود، این شعر را خواند:

ازالت عزاء القلب بعد التجلّدمصارع اولاد النّبیّ محمّد: «قربانگاه‌ها (و فداکاری‌ها) ی فرزندان پیامبر خدا محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله ، عزای قلب را، پس از سختی‌ها، دور کرد» «1» .

امام رضا عليه‌السلام بیست هزار درهم، از درهمهائی که نام شریفش در آنها ضرب شده بود، و مأمون در همان وقت، دستور ثبت نام آن حضرت را روی سکّه‌ها داده بود، به دعبل و ابراهیم داد. دعبل، ده هزار درهم خود را گرفت و به قم رفت، و در قم هر درهمی را به ده درهم فروخت «2» و در نتیجه، دارای صد هزار

(1) شاید این شعر، اشاره به این باشد که موقعیت بدست آمده برای حضرت رضا عليه‌السلام ، نتیجه فداکاری‌ها و خونهای پاک فرزندان پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله است که در مصاف با طاغوتیان بنی امیّه و بنی عبّاس، برای اعلای کلمه حقّ، ریخته شد (مترجم).

(2) این فراز تاریخی، بیانگر علاقه شایان مردم قم، به حضرت رضا عليه‌السلام و خاندان رسالت است، تا آنجا که یک درهم دعبل را که نام حضرت رضا عليه‌السلام در آن بود، به ده درهم می‌خریدند، این است که قم به عنوان آشیانه آل محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله نامیده شده است، هم اکنون نیز آثار آن آشکار می‌باشد (مترجم).

الأنوار البهیة، ص: 362

_______________________________

درهم، شد، ولی ابراهیم، قسمتی از آن ده هزار درهم (نصیب خود) را به بعضی هدیه داد، و قسمتی را در معاش زندگی خانواده‌اش مصرف کرد، تا تمام شد، از جمله کفن و تجهیزات مرگ خود را با آن پول، فراهم نمود.

ابراهیم بن عبّاس، در مدح حضرت رضا عليه‌السلام اشعار بسیار سرود، و اشعار او معروف بود، و تا زمان خلافت متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسی) نسخه‌برداری و تکثیر می‌شد، تا اینکه در عصر متوکّل، ابراهیم آن اشعار را جمع کرد و از ترس متوکّل، آنها را سوزانید. او دو پسر به نام حسن و حسین داشت، هنگامی که متوکّل روی کار آمد، او از ترس متوکّل، نام آنها را به اسحاق و عبّاس، تغییر داد.

نماز پرشکوه عید قربان که خوانده نشد!!

علی بن ابراهیم، از یاسر خادم و ریّان بن صلت نقل می‌کند که گفتند: پس از آنکه مأمون، حضرت رضا عليه‌السلام را به عنوان ولیعهد خود، نصب کرد، عید (قربان) فرا رسید، مأمون شخصی را نزد امام رضا عليه‌السلام فرستاد تا سوار شود و برای خواندن نماز عید و خطبه آن، بیرون رود، امام رضا عليه‌السلام برای مأمون پیام داد که: «تو آن شروطی را که بین من و تو در پذیرفتن ولیعهدی است، می‌دانی [که یکی از آنها این بود که در امور مهم کشوری، دخالت نکنم] مرا از خواندن نماز عید با مردم، معذور دار».

مأمون در پاسخ گفت: «جز این نیست که می‌خواهم دلهای مردم در ولیعهدی شما، مطمئن و محکم شود، و هم به این وسیله مردم برتری تو را بشناسند».

پیوسته فرستادگان مأمون، بین او و آن حضرت، رفت و آمد می‌کردند، و مأمون اصرار می‌ورزید، وقتی که اصرار او زیاد شد، آنگاه امام رضا عليه‌السلام برای او چنین پیام داد:

«اگر مرا از خواندن نماز عید، معذور داری، آن را دوست‌تر دارم، و اگر معذورم نداری، من همان گونه که رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله و امیر مؤمنان علی عليه‌السلام (برای نماز عید) بیرون می‌رفتند (با کمال سادگی، نه با تشریفات)

الأنوار البهیة، ص: 363

بیرون می‌روم».

مأمون گفت: هر طور که می‌خواهی برو، و به سرلشکران و پرده‌داران و سایر مردم دستور داد تا اوّل بامداد، برای نماز عید، به در خانه حضرت رضا عليه‌السلام بروند.

مردم برای دیدار حضرت رضا عليه‌السلام بر سر راهها، و بالای بامها نشسته بودند، و زنان و کودکان نیز، همگی بیرون ریخته و چشم به راه آمدن آن حضرت بودند، و همه سرلشکران و سربازان نیز به در خانه آن بزرگوار آمده و سوار بر مرکبهای خود ایستاده بودند، تا اینکه خورشید طلوع کرد، آنگاه حضرت رضا عليه‌السلام غسل کرد و لباس خود را پوشید، و عمّامه سفیدی از کتان بر سر بست که یک سر آن را به سینه و سر دیگر آن را میان دو شانه انداخت و کمی عطر نیز بزد، آنگاه عصائی مخصوص به دست گرفت و به همراهان و موالیان خود فرمود: شما نیز چنین کنید که من کرده‌ام، آنها نیز همان گونه به همراه او آمدند، آن حضرت با پای برهنه، در حالی که زیر جامه خود را تا نصف ساق پا بالا زده بود، و دامن لباسهای دیگر را به کمر زده بود، به راه افتاد، اندکی راه رفت، آنگاه سر به سوی آسمان بلند کرد تکبیر گفت، همراهان و موالیان او نیز تکبیر گفتند، سپس به راه افتاد تا به در خانه رسید. سربازان که آن حضرت را با آن هیئت دیدند، همگی خود را از مرکبها به زمین انداختند، و خوش‌حال‌ترین آنان در آن وقت، کسی بود که چاقوئی همراه داشت که با آن، بند نعلین خود را ببرد و زود پا برهنه شود. حضرت رضا عليه‌السلام کنار در تکبیر گفت، مردم نیز با او تکبیر گفتند، (و آنچنان صدا از تکبیر مردم بلند شد) که گویا آسمان و در و دیوار با او تکبیر می‌گفتند.

وقتی که مردم حضرت رضا عليه‌السلام را با آن حال دیدند، و صدای تکبیرش را شنیدند، چنان صداها به گریه بلند کردند که شهر «مرو» به لرزه درآمد.

مؤلّف گوید: سزاوار است در اینجا، این اشعار خوانده شود:

ذکروا بطلعتک النّبیّ فهلّلوالمّا خرجت الی الصّلاة و کبّروا

و مشیت مشیة خاضع متواضع‌للّه لا یزهی و لا یتکبّر

الأنوار البهیة، ص: 364

  فافتنّ فیک النّاظرون فاصبع‌یؤمئ الیک بها و عین تنظر

یجدون رؤیتک الّتی فازوا بهامن انعم اللّه الّتی لا تکفر

: «با دیدن سیمای درخشان تو، در آن هنگام که برای نماز عید خارج شدی، به یاد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله افتادند و هلهله کردند (یا تهلیل گفتند) و تکبیر گفتند.

تو همچون راه رفتن شخص با خضوع و با فروتنی، راه رفتی، برای خدا، کسی ناز نکند و تکبّر ننماید.

بینندگان و حاضران، شیفته سیمای (دل آرای) تو شدند، چه بسیار انگشتها که به تو اشاره می‌شد، و چشمها که تو را نگاه می‌کرد.

دیدار تو را که به سعادت آن نائل شدند، از نعمتهای خدا می‌دانستند که نباید به آن نعمتها، ناسپاسی شود».

ولی مأمون، این نعمت سرشار را کفران کرد. هنگامی که خبر آن [شکوه ملکوتی و پراحساس] به مأمون رسید، ترسید که اگر امام رضا عليه‌السلام با آن شکوه به مصلّی برسد، مردم شیفته امام خواهند شد «1». شخصی را نزد امام عليه‌السلام فرستاد، و به امام عليه‌السلام چنین پیام داد:

«ما شما را به زحمت و رنج انداختیم، و ما خوش نداریم، به شما مشقّت و رنج برسد، شما بازگردید، و هر که همیشه با مردم نماز می‌خوانده، اکنون نیز او نماز عید را خواهد خواند».

حضرت رضا عليه‌السلام پس از دریافت این خبر، کفش خود را طلبید، و پوشید، آنگاه سوار بر مرکب شده و بازگشت، و پیوستگی مردم در آن روز بهم خورد، و آنها نماز مرتّبی در آن روز نخواندند.

اظهار نارضایتی حضرت رضا عليه‌السلام از زندگی در کنار مأمون‌

شیخ صدوق (ره) از علی بن ابراهیم، نقل می‌کند که یاسر خادم گفت: «حضرت

(1) در کتاب ارشاد مفید (ره) آمده: فضل بن سهل ذو الرّیاستین، مأمون را ترسانید، و به او گفت:

«اگر علی بن موسی الرّضا عليه‌السلام با این وضع به مصلّی برود، مردم شیفته او می‌شوند، و ترس آن است که ازدحام کرده و خون ما را بریزند» (مترجم).

الأنوار البهیة، ص: 365

___________________________________

رضا عليه‌السلام وقتی که در روز جمعه از مسجد جامع بازمی‌گشت، عرق و گرد و غبار او را فرا گرفته بود، دستهایش را به آسمان بلند نموده و چنین دعا می‌کرد:

«خدایا اگر آسودگی من از وضع موجود، در مرگ است، همین ساعت در مرگ من شتاب کن» «1» ، و آن حضرت همواره غمگین و اندوهناک بود تا اینکه به دار باقی شتافت- درودهای خدا بر او باد».

[این روایت بیانگر آن است که حضرت رضا عليه‌السلام در خراسان، تحت فشار بود، و از اوضاعی که مأمون، به وجود آورده بود، ناراضی بود، به حدّی که آرزوی مرگ می‌کرد، بنابراین حضرت رضا عليه‌السلام هرگز حکومت مأمون را با صدق قلب، نپذیرفت، بلکه در فرصتهای مناسب، تنفّر و ناخشنودی خود را از آن، ابراز می‌داشت].

(1) اللّهمّ ان کان فرجی ممّا انا فیه بالموت، فعجّل لی السّاعة.

الأنوار البهیة، ص: 366

ماجرای شهادت حضرت رضا عليه‌السلام و علل آن‌

اشاره

[درباره علل و عوامل شهادت امام رضا عليه‌السلام ، سخنان گوناگون نقل شده برای دریافت این موضوع و نتیجه‌گیری به روایات زیر توجّه کنید: ]

1- روایت شده: هنگامی که مأمون از نصب امام رضا عليه‌السلام به ولایتعهدی، به خاطر اشاره (و کارشکنی) فضل به سهل (ذو الرّیاستین) پشیمان شد، از شهر «مرو» به قصد بغداد، بیرون آمد، و در مورد فضل بن سهل، نیرنگ نمود، تا اینکه شخصی به نام «غالب» که دائی مأمون بود، در حمّام سرخس، به طور ناگهانی و غافلگیری، فضل بن سهل را کشت، و در مورد حضرت رضا عليه‌السلام نیز نیرنگ نمود، و آن حضرت را با اینکه بیمار بود و در بستر بیماری افتاده بود، مسموم نموده و به شهادت رسانید.

2- روایت شده: حسن بن عباد که کاتب حضرت رضا عليه‌السلام بود، می‌گوید: به حضور حضرت رضا عليه‌السلام رفتم، آن هنگام که مأمون عازم حرکت به سوی بغداد بود (و ظاهر امر نشان می‌داد که می‌خواست حضرت رضا عليه‌السلام و حسن بن عباد را نیز با خود ببرد).

امام رضا عليه‌السلام به من فرمود: «ای پسر عباد! ما به سرزمین عراق وارد نخواهیم شد، و آن را نخواهیم دید».

من گریه کردم و عرض کردم: «مرا از رفتن به سوی خانواده و فرزندانم مأیوس نمودی».

حضرت رضا عليه‌السلام فرمود: تو به آنجا خواهی رفت، و مقصود من از

الأنوار البهیة، ص: 367

این سخن، خودم بودم، آن حضرت بیمار شد و در یکی از قریه‌های خراسان از دنیا رفت، و قبلا وصیّت کرده بود که قبر مرا نزدیک دیوار با فاصله سه ذراع با قبر هارون قرار دهند.

3- یاسر خادم می‌گوید: چون هفت منزل به طوس باقی مانده بود، حضرت رضا عليه‌السلام بیمار شد، وقتی که وارد طوس شدیم، بیماری آن حضرت شدید شد، چند روز در طوس ماندیم، و مأمون هر روز دو بار با حضرت رضا عليه‌السلام ملاقات می‌کرد «1» .

نظریّه شیخ مفید (ره) درباره شهادت حضرت رضا عليه‌السلام ‌

شیخ مفید (ره) [متوفّی 413 ه ق در کتاب ارشاد] می‌نویسد:

«فضل بن سهل، و برادرش حسن بن فضل، رأی مأمون را درباره حضرت رضا عليه‌السلام دگرگون کردند، و او را به تصمیم بر قتل امام رضا عليه‌السلام واداشتند، به طوری که روزی حضرت رضا عليه‌السلام با مأمون غذا می‌خوردند، و حضرت بر اثر آن غذا، بیمار شد، و مأمون نیز خود را به بیماری زد» [و همین موجب شهادت حضرت رضا عليه‌السلام گردید].

سپس می‌نویسد: محمّد بن علی بن حمزه، از منصور بن بشیر، از برادرش «عبد اللّه بن بشیر» روایت کرده که گفت: مأمون به من دستور داد، ناخنهای خود را بلند کنم، و این کار را برای خود، عادی نمایم، و برای کسی درازی ناخن خود را آشکار ننمایم، من نیز چنان کردم، سپس مرا خواست و چیزی به من داد که به تمر هندی شباهت داشت، و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال، من چنان کردم، سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد، و نزد حضرت رضا عليه‌السلام رفته،

(1) از این روایت استنباط می‌شود که حضرت رضا عليه‌السلام در سفر مأمون به سوی بغداد، همراه مأمون بوده، در مسیر راه، آن حضرت (به عللی نامعلوم) بیمار شده، و به طوس بازگشته‌اند، و بیماری آن حضرت در طوس، شدید شده است، و مطابق قسمت آخر روایت فوق (که در منتهی الآمال، ج 2، ص 206 آمده) آن حضرت، در طوس از دنیا رفت (مترجم).

الأنوار البهیة، ص: 368

________________________________

گفت: حال شما چگونه است؟

حضرت فرمود: «امید بهبودی دارم».

مأمون گفت: من نیز بحمد اللّه امروز بهترم، آیا هیچ‌کدام از پرستاران و غلامان امروز نزد شما آمده‌اند؟

حضرت فرمود: نه.

مأمون خشمگین شد، بر سر غلامانش فریاد کشید (که چرا به حال آن حضرت رسیدگی نکرده‌اید؟ ).

سپس مأمون گفت: «هم اکنون آب انار بگیر و بخور که برای رفع این بیماری، چاره‌ای جز خوردن آن نیست».

عبد اللّه بن بشیر می‌گوید: مأمون به من گفت: برای ما انار بیاور، من چند عدد انار حاضر کردم، مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم، و مأمون آن آب انار فشرده را با دست خود به حضرت رضا عليه‌السلام خورانید، و همان سبب وفات آن حضرت شد، و از این ماجرا دو روز بیشتر نگذشت که آن حضرت وفات کرد «1» .

همین روایت را شیخ صدوق (ره) نقل کرده، با این تفاوت که می‌گوید: آن انار، از درختی که در باغ خانه حضرت رضا عليه‌السلام وجود داشت، بود. مأمون به حضرت رضا عليه‌السلام گفت: مقداری از آب این انار را بمکید، آن حضرت فرمود: «پس از رفتن امیر المؤمنین (مأمون) می‌خورم».

مأمون گفت: نه به خدا سوگند، هم اکنون باید بخوری، و اگر نمی‌ترسیدم که معده‌ام مرطوب گردد، در مکیدن آن با شما شرکت می‌نمودم. امام عليه‌السلام ناگزیر اندکی از آب آن انار را مکید، و مأمون از نزدش بیرون رفت، من هنوز نماز عصر را نخوانده بودم که حضرت رضا عليه‌السلام (بر اثر شدّت درد معده) پنجاه بار برای قضاء حاجت برخاست، و حالش در شب شدیدتر گردید.

(1) ترجمه ارشاد مفید، ج 2، ص 261

الأنوار البهیة، ص: 369

فرازی از زیارتنامه‌

مؤلّف گوید: در زیارت «جامعه أئمّة المؤمنین» علیهم‌السلام در فرازی به ماجرای شهادت امام رضا عليه‌السلام با زهر، اشاره شد، آنجا که آمده:

و مسموم قد قطّعت بجرع السّمّ امعائه

: «و بعضی از شما، با زهر، مسموم شده و بر اثر جرعه‌های زهر، اعضاء اندرونش، قطعه‌قطعه گشته است».

و همچنین در لوح آسمانی «1» در مورد حضرت رضا عليه‌السلام چنین اشاره می‌کند:

فی علیّ ولیّی و ناصری، و من اضع علیه اعباء النّبوّة، و امتحنه بالاضطلاع بها، یقتله عفریت مستکبر، یدفن بالمدینة الّتی بناها العبد الصّالح الی جنب شرّ خلقی

: «حضرت رضا عليه‌السلام ، ولیّ و جانشین، و یاور من است، و کسی است که بارهای سنگین مسئولیّت نبوّت را بر دوش او می‌نهم، و قدرت تحمّل آن را به او عطا می‌نمایم، او را زشت صورتی متکبّر، به قتل می‌رساند، او در شهری که بنده صالح (ذو القرنین) آن را ساخته، در کنار قبر بدترین مخلوقاتم (هارون) به خاک سپرده می‌شود».

5- سبط بن جوزی در کتاب تذکره، می‌نویسد: گفته شده که امام رضا عليه‌السلام به حمّام رفت، سپس بیرون آمد، در این هنگام طبقی از انگور زهرآلود که به وسیله سوزن، آن را زهرآگین نموده بودند، و در ظاهر، چیزی دیده نمی‌شد، نزد آن حضرت نهادند، آن حضرت از آن انگور خورد، و از دنیا رفت، و او در این هنگام 55 سال داشت.

  (1) منظور، لوحی است که حضرت زهرا سلام اللّه علیها به جابر انصاری داد، و او آن را به امام باقر عليه‌السلام سپرد، و در آن، نام امامان علیهم‌السلام و اوصاف آنها ذکر شده است (متن این لوح در اصول کافی، ط آخوندی، ج 1، ص 527 به بعد آمده است).

الأنوار البهیة، ص: 370

_____________________________

ابو الفرج اصفهانی و شیخ مفید (ره) می‌نویسند: حضرت رضا عليه‌السلام انگور را دوست می‌داشت، دشمنان، انگوری را فراهم کرده، و در جایگاه قسمت پائین چوب متّصل به حبّه‌های آن، سوزنهای زهرآلودی قرار دادند و چند روز آن سوزنها در آن جایگاهها بودند، سپس همان انگورها را، در حال بیماری امام رضا عليه‌السلام ، نزد او آوردند، و آن حضرت خورد و مسموم گردید و کشته شد. محمّد ابن جهم گفت: «این زهر، از زهری پنهان و دقیق است».

چگونگی ساعات آخر عمر امام رضا عليه‌السلام

از یاسر خادم روایت شده، هنگامی که آخرین روز وفات حضرت رضا عليه‌السلام فرا رسید، در آن روز بسیار ناتوان بود، بعد از آنکه نماز ظهرش را خواند، به من فرمود: «آیا مردم (غلامان و خدمتکاران) غذا خورده‌اند؟ ».

عرض کردم: «آقا جان، تا شما در این حال هستید، چه کسی در اینجا غذا می‌خورد»، آن حضرت برخاست و نشست و فرمود: سفره را بیاورید، سفره را آورده، آن حضرت همه خدمتکاران را کنار سفره نشاند، و به یکایک آنها محبّت و دلجوئی کرد، وقتی که همه غذا خوردند، فرمود: برای بانوان نیز غذا ببرید، برای بانوان غذا بردند، پس از آنکه همه غذا خوردند، آن حضرت، بی‌حال شد و از هوش رفت. صدای گریه و شیون بلند شد، کنیزان و زنان مأمون با سر و پای برهنه آمدند، و در طوس، فریاد ناله و صیحه برخاست. مأمون با سر و پای برهنه آمد، ریش خود را گرفته و اظهار تأسّف می‌کرد و گریه می‌نمود و قطرات اشک از چشمهایش سرازیر بود، به بالین حضرت رضا عليه‌السلام آمد و ایستاد، آن حضرت به هوش آمد، مأمون گفت:

«ای آقای من! سوگند به خدا، نمی‌دانم کدام از این دو مصیبت بر من بزرگتر است، فقدان و فراق تو یا اتّهام مردم به من که من با نیرنگ تو را کشته‌ام؟ ».

امام رضا عليه‌السلام به او متوجّه شد و فرمود: «ای امیر مؤمنان، با ابو جعفر

الأنوار البهیة، ص: 371

(فرزندم امام جواد عليه‌السلام ) خوشرفتاری کن، زیرا عمر تو با عمر او چنین است و هنگام گفتن این سخن، دو انگشت سبّابه دو دست خود را به هم چسبانید» «1».

وقتی شب فرا رسید، و پس از گذشت پاسی از شب، آن حضرت به لقاء اللّه پیوست.

آخرین سخنش این دو آیه بود:

قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ «2»

: «بگو اگر هم در خانه‌های خود بودید، آنهائی که کشته شدن در سرنوشت آنها بود، به بسترشان می‌ریختند» (و آنها را به قتل می‌رساندند)

وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً «3»

: «و امر خدا، از روی حساب و برنامه حساب شده و دقیقی است».

دفن شبانه و مظلومانه حضرت رضا عليه‌السلام

هنگامی که آن شب، صبح شد، مردم اجتماع و ازدحام کردند، و گفتند:

مأمون، با نیرنگ، حضرت رضا عليه‌السلام را کشته است، و فریاد می‌زدند: «مأمون پسر رسول خدا را کشت»، و در این باره بسیار سخن گفتند، و با جدّیت، موضوع را دنبال می‌کردند.

مأمون به محمّد بن جعفر بن محمّد (عموی امام رضا عليه‌السلام )- که با گرفتن امان از مأمون، به خراسان آمده بود- گفت: «نزد مردم برو و به آنها اعلام کن که جنازه امام رضا عليه‌السلام امروز خارج نمی‌شود (تشییع جنازه، موکول به بعد شد). مأمون ترس آن داشت که جنازه را بیرون ببرند، و آشوبی برپا گردد.

محمّد بن جعفر نزد مردم رفت، و گفت: «ای مردم! پراکنده شوید، زیرا

(1) ظاهرا منظور این است که شما چندین سال زندگی نزدیک به هم دارید، و هر دو شما با فاصله اندک مدّتی، با هم می‌میرید، با توجّه به اینکه حضرت جواد عليه‌السلام در سال 220 ه ق، و مأمون در سال 218 ه ق از دنیا رفتند (مترجم)

(2) آل عمران- 154

(3) احزاب- 38

الأنوار البهیة، ص: 372

_______________________________

جنازه امام رضا عليه‌السلام امروز خارج نمی‌شود».

مردم متفرّق شدند، جنازه آن حضرت را شبانه غسل دادند و به خاک سپردند [به این ترتیب، آن بزرگوار، مظلومانه و شبانه و غریبانه به خاک سپرده شد] «1» .

وصیّت عجیب امام رضا عليه‌السلام به هرثمة بن اعین‌

سیّد شبلنجی در کتاب نور الأبصار، از «هرثمة بن اعین»، که از خدمتکاران خلیفه (مأمون) و عهده‌دار خدمت به حضرت رضا عليه‌السلام بود، چنین نقل می‌کند: «روزی مولایم، حضرت رضا عليه‌السلام مرا طلبید و فرمود: «ای هرثمه! من رازی به تو می‌گویم که باید تا زنده هستم، آن را به کسی نگوئی، و اگر آن را هنگام زنده بودن من، آشکار نمائی، در نزد خدا، دشمن تو خواهم بود»، من سوگند یاد کردم که آن راز را در مدّت زندگیش به احدی نخواهم گفت.

آن حضرت به من فرمود: «بدان ای هرثمه! ، رحلت من نزدیک شده، و بزودی به پدران و اجدادم می‌پیوندم، تقدیر زندگی من به آخر رسیده، انگور و انار کوبیده به من می‌خورانند، و من بر اثر آن، از دنیا می‌روم، سپس خلیفه (مأمون) تصمیم می‌گیرد تا قبر مرا پشت قبر پدرش هارون، دفن کند، ولی خداوند قدرت انجام این کار را به او نمی‌دهد، و زمین برای آنان به قدری سخت خواهد شد که کلنگ و وسائل دیگر، از کار بازمی‌مانند، و مردم قدرت کندن آن مکان را پیدا نمی‌کنند. ای هرثمه! بدان که محلّ قبر من در فلان قسمت از لحد فلانی (جانب قبله) است». آن محل را تعیین کرد، آنگاه فرمود: «هنگامی که از دنیا رفتم، و مرا غسل دادند و کفن نمودند، مأمون را از این سخنانی که به تو گفتم آگاه کن، تا در مورد من آگاه باشد، وقتی که جنازه‌ام در تابوت قرار گرفت و مأمون خواست بر من نماز بخواند، به او

(1) علمای شیعه و سنّی اختلاف نظر دارند که آیا مأمون، قاتل امام رضا عليه‌السلام بوده یا نه؟ بلکه او به مرگ خدائی از دنیا رفته است؟ علّامه مجلسی (ره) پس از گفتاری می‌گوید: «حقّ همان رأی است که مرحوم صدوق و شیخ مفید و علمای بزرگ دیگر (ره) از علمای شیعه اختیار کرده‌اند که آن حضرت بر اثر زهری که مأمون به او خورانید به شهادت رسید» (بحار الانوار، ج 49، ص 313)- مترجم.

الأنوار البهیة، ص: 373

بگو از خواندن نماز خودداری کند، و اندکی توقّف نماید که مرد عربی با سر و صورت پیچیده، سوار بر ناقه از طرف صحرا با شتاب می‌آید، و ناقه خود را می‌خواباند، و فرود می‌آید و بر من نماز می‌خواند، شما هم با او در نماز شرکت کنید.

پس از نماز، وقتی که جنازه‌ام را به طرف همان محلّی که برای تو معیّن کردم بردید، تو کمی از خاک زمین را حفر کن، قبری سرپوشیده می‌یابی که آب سفیدی در ته آن است، وقتی که روی قبر را گشودی، آن آبها، در زمین فرو می‌رود، همانجا محلّ قبر من است، مرا در همانجا به خاک بسپارید».

هرثمه می‌گوید: تمام آنچه را که امام رضا عليه‌السلام فرموده بود، به وقوع پیوست.

امام جواد عليه‌السلام بالای قبر پدر

در کتاب دلائل حمیری از معمّر بن خلّاد (ره) نقل شده: امام جواد عليه‌السلام (در مدینه) به من فرمود: ای معمّر، سوار شو، گفتم: «به کجا برویم؟ ».

فرمود: همان گونه که می‌گویم، سوار شو، پس سوار شدم و با آن حضرت رفتم تا به یک بیابان یا به سرزمین پستی رسیدیم، حضرت جواد عليه‌السلام فرمود: «همین جا بایست»، من ایستادم، تا او رفت و بعد از مدّتی بازگشت، گفتم: «فدایت شوم کجا بودی؟ ».

فرمود: «همین ساعت، پدرم را که در خراسان بود، به خاک سپردم».

فرو رفتن آب و ماهی در قبر

از ابو الفرج اصفهانی روایت شده: ابا صلت هروی گفت: هنگامی که وقت خاکسپاری جنازه حضرت رضا عليه‌السلام فرا رسید، مأمون مرا حاضر کرد، و دستور داد قبر حضرت رضا عليه‌السلام را در یک طرف قبر پدرش (هارون) حفر کنند، سپس به ما رو کرد و گفت: «صاحب این جنازه، به من خبر داد که قبری برای او حفر می‌کنند، و در آن آب و ماهی آشکار می‌شود، اکنون قبر را حفر کنید».

وقتی که حفر قبر تمام شد و به لحد رسیدند، آب در آمد و ماهی در آن دیده

الأنوار البهیة، ص: 374

شد، سپس آبها فرو رفت، و جنازه امام رضا عليه‌السلام در همانجا به خاک سپرده شد.

مؤلّف گوید: در پرتو افاضه‌ای که از برکت مولایم حضرت رضا عليه‌السلام به آن رسیده‌ام، اینکه: پیدا شدن ماهی و آب در قبر شریف امام رضا عليه‌السلام و فرو رفتن آنها، شاید برای آن بوده تا مأمون را از انتقام الهی آگاه نماید به اینکه سلطنتش فرو می‌پاشد و بر اثر خشم الهی، به وسیله آب و ماهی به هلاکت می‌رسد، زیرا او حضرت رضا عليه‌السلام را با حیله و نیرنگ کشت.

کمال الدین دمیری صاحب کتاب «حیاة الحیوان» «1» در مورد تعبیر خواب کسی که در عالم خواب، ماهی ببیند، می‌گوید: «گاهی دیدن ماهی در خواب، بیانگر بدبختی و اندوه و نابودی ملک و منال، و خشم الهی است، زیرا خداوند صید ماهی را در روز شنبه بر یهودیان حرام نمود و آنان از فرمان الهی اطاعت نکردند، و مشمول لعن الهی شدند» [چنانکه در آیه 47 سوره نساء ذکر شده].