ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه0%

ترجمه انوارالبهیه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 40051
دانلود: 3648

ترجمه انوارالبهیه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 111 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40051 / دانلود: 3648
اندازه اندازه اندازه
ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده:
فارسی

خداوند برای نشان دادن راه درست زندگی و رساندن انسان ها به سعادت دنیوی و اخروی، پیامبران را به میان آن ها فرستاد. حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی بود و پس از ایشان، وظیفه هدایت مردم به امامان معصوم (ع) محول شد. در مکتب تشیع حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و 11 امام پس از ایشان، 14 معصوم الهی هستند که این وظیفه را بر عهده داشتند. کتاب حاضر زندگی نامه ای تحلیلی از سیر زندگی، رفتار و ویژگی های خاص این 14 بزرگوار از زمان تولد حضرت محمد (ص) تا غیبت امام زمان (عج) است که توسط محدث بزرگ، مرحوم شیخ عباس قمی (ره) به اجمال نگاشته شده است. کتاب، ترجمه ای از "انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه" است.

پاره‌ای از گفتار امام هادی عليه‌السلام ‌

1- من رضی عن نفسه، کثر السّاخطون علیه

: «کسی که از خود راضی باشد، خشمناکان، نسبت به او بسیار شوند».

2 - راکب الحرون، اسیر نفسه، و الجاهل اسیر لسانه

: «آن کس که بر مرکب ایستاده و بی‌حرکت، سوار گردد، اسیر خویش است [زیرا که موجب یک نوع غرور و بیهودگی است، و چنین حالتی از هوای نفس سرچشمه می‌گیرد] و انسان نادان، گرفتار نادانی خود می‌باشد».

3 - النّاس فی الدّنیا بالاموال، و فی الآخرة بالاعمال

: «شخصیّت انسان در دنیا به ثروتهای او است، و در آخرت به کردارهای نیک او می‌باشد».

4- المصیبة للصّابر واحدة و للجازع اثنتان

: «مصیبت انسان صبرکننده، یکی است، ولی مصیبت انسان بی‌تاب، دو تا است» [هم مصیبت‌دیده و هم پاداش خود را به خاطر بی‌تابی از بین برده است].

5- الهزل (الهزء- خ ل) فکاهة السّفهاء و صناعة الجهّال

: «شوخی و بیهوده‌گوئی، خوش‌مزگی بی‌خردان، و کار نادانان است» (یا مسخره کردن، و شوخی، کار این دو دسته است).

6- السّهر الذّ للمنام، و الجوع یزید فی طیب الطّعام

: «شب‌زنده‌داری، خواب را لذّت‌ بخش‌ تر می‌کند، و گرسنگی در گوارا بودن غذا، می‌افزاید» (مقصود امام از این سخن، تأکید و دعوت به شب‌زنده‌داری و

الأنوار البهیة، ص: 447

روزه گرفتن است).

7- اذکر مصرعک بین یدی اهلک، فلا طبیب یمنعک و لا حبیب ینفعک

: «آن وقت را به یادآور که در برابر افراد خانواده خود افتاده‌ای، پس پزشکی نیست که تو را از مرگ بازدارد، و دوستی نیست که به حال تو سودمند باشد».

8- المقادیر تریک مالا یخطر ببالک

: «مقدّرات؛ چیزهائی را که به خاطرت نمی‌آید، به تو نشان می‌دهد» [بنابراین غافل مباش، و با توجّه به فرودهای زندگی، از لاک غرور بیرون بیا].

9- امام هادی عليه‌السلام به مردی که در مدح آن حضرت، زیاده‌روی کرد، فرمود:

اقبل علی شأنک فإن کثرة الملق یهجم علی الظّنّة، و اذا حللت من اخیک فی محلّ الثّقة، فاعدل عن الملق، الی حسن النّیّة

: «برو به سراغ کارت، زیرا چاپلوسی بسیار، موجب هجوم و افزایش بدگمانی است، و هرگاه مورد اطمینان برادر دینی خود شدی، از تملّق و چاپلوسی بگذر و بجای آن، به او خوشبین باش».

10- الحکمة لا تنجع فی الطّباع الفاسدة

: «مطالب حکمت‌آمیز، در خویهای فاسد، بی‌اثر است».

11- «هرگاه زمانی بیاید که عدالت در آن، بر ظلم و جور، بچربد، حرام است که به شخص سوء ظنّ کنی، مگر اینکه علم به بدی او پیدا کنی، و هرگاه زمانی بیاید که به عکس، ظلم و ستم بر عدالت بچربد، در آنجا روا نیست که افراد به همدیگر گمان نیک کنند (خوشبین باشند) تا یقین به نیکی او نمایند».

12- سهل بن زیاد می‌گوید: بعضی از اصحاب امام هادی عليه‌السلام برای آن حضرت نوشت: و در آن درخواست کرد، دعائی جامع، که فراگیرنده دنیا و آخرت باشد به او بیاموزد، امام هادی عليه‌السلام در پاسخ او نوشت:

اکثر من الاستغفار و الحمد، فانّک تدرک بذلک الخیر کلّه

: «بسیار استغفار و حمد کن، چرا که با استغفار و حمد، همه نیکی و سعادت را به

الأنوار البهیة، ص: 448

دست خواهی آورد».

13- امام هادی عليه‌السلام در پاسخ سخنی که بین او و متوکّل (خلیفه عبّاسی) به میان آمده بود، فرمود:

لا تطلب الصّفا ممّن کدّرت علیه، و لا الوفاء لمن غدرت به، و لا النّصح ممّن صرفت سوء ظنّک الیه- فانّما قلب غیرک کقلبک له

: «از آن کسی که تو زندگیش را تیره و تلخ نموده‌ای، صفا مجو، و از آن کسی که بر او نیرنگ نموده‌ای، وفا مطلب، و از آن کسی که نسبت به او بدگمان هستی، نصیحت و خیرخواهی مخواه، همانا قلب دیگری نسبت به تو، مانند قلب تو نسبت به او است».

و گفتار فراوان دیگری که از امام هادی عليه‌السلام نقل شده است، هر کس که خواستار سخنان جامع آن حضرت است، «زیارت جامعه کبیره» را [که در مفاتیح الجنان ذکر شده] که از آن حضرت نقل شده، مورد مطالعه و بررسی قرار دهد، چرا که این زیارت، همان گونه که علّامه مجلسی (ره) فرموده، از صحیحترین زیارتها از نظر سند، و شیواترین آنها از نظر عبارت، و رساترین آنها از نظر معنی، و عالیترین آنها از نظر مقام است».

الأنوار البهیة، ص: 449

چند رخداد از برخوردهای امام هادی عليه‌السلام با بعضی از خلفای عصرش‌

1

1 - تبعید از مدینه به سامرّاء

متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسی) امام هادی عليه‌السلام را از مدینه به سامرّاء آورد، علّتش آن بود که عبد اللّه به محمّد فرماندار مدینه از طرف دولت متوکّل، نزد متوکّل بر ضدّ امام هادی عليه‌السلام سعایت کرد [و به او گزارش داد که امام و هوادارانش، مخالف تو هستند و... ]. متوکّل، نامه‌ای برای امام هادی عليه‌السلام نوشت و آن حضرت را محترمانه (و فریبکارانه) به پادگان سامرّاء دعوت کرد. او «یحیی بن هرثمه» [یکی از سرداران نظامی] را با سیصد نفر به مدینه فرستاد، تا از راه بیابان، امام هادی عليه‌السلام را به سامرّاء بیاورند. یحیی بن هرثمه در مسیر راه، آیات و دلائل و معجزات متعدّدی مشاهده کرد، که نقل آنها در گنجایش این کتاب نیست.

2- امام هادی عليه‌السلام در مسیر راه‌

مسعودی [مورّخ معروف] از یحیی بن هرثمه نقل می‌کند که گفت: متوکّل مرا به سوی مدینه برای آوردن امام هادی عليه‌السلام ، روانه ساخت، به خاطر چیزی که در مورد آن حضرت به او گزارش داده بودند، وقتی که به مدینه رفتم، مردم مدینه (پس از اطّلاع از جریان) آن چنان گریه و ناله و شیون کردند که مانندش را نشنیده

الأنوار البهیة، ص: 450

بودم، من آنها را به آرامش دعوت می‌کردم، و برای آنها سوگند یاد کردم که من در مورد آن حضرت مأموریّت ناگواری ندارم.

من در مدینه، خانه امام هادی عليه‌السلام را بازرسی کردم، در آن جز قرآن و دعا و امثال آن نیافتم.

و به گفته سبط بن جوزی در «تذکره»، او گفت: «من در خانه امام هادی عليه‌السلام جز چند قرآن و کتاب دعا و کتابهای علمی، چیز دیگری نیافتم، آن حضرت به نظرم بزرگ آمد، و خودم خدمتگزاری آن حضرت را به عهده گرفتم- تا آخر حدیث.

یحیی می‌افزاید: من آن حضرت را روانه سامرّاء کردم، و خدمتگزاری او را در مسیر راه به عهده گرفتم، و با او خوشرفتاری نمودم. روزی از روزها با اینکه آسمان صاف بود و خورشید می‌درخشید، دیدم امام هادی عليه‌السلام لباس بارانی خود را پوشید، و دم اسب خود را گره زده بود. سوار بر اسب شده و حرکت کرد، من از کار او تعجّب کردم (که چرا در چنین روز آفتابی، لباس بارانی پوشیده و... ) ولی چندان نگذشت که ابری پدیدار شد، و شروع به باریدن گرفت، و از این جهت به سختی افتادیم، آن حضرت به من رو کرد و فرمود: «من می‌دانم که تو آنچه را از من دیدی بسیار تعجّب کردی، و گمان کردی که من درباره باران چیزی می‌دانستم که تو نمی‌دانستی، ولی آن گونه که تو گمان بردی نیست [یعنی مربوط به علم غیب نیست] بلکه من در صحرا زیسته‌ام، و بادهائی را که به دنبالش باران است، می‌شناسم، امروز صبح بادی وزید، من بوی باران را از آن استشمام کردم، از این رو برای آن، آماده شدم».

3- امام هادی عليه‌السلام در بغداد

یحیی بن هرثمه می‌گوید: هنگامی که به بغداد رسیدیم، ابتدا نزد والی بغداد؛ اسحاق بن ابراهیم طاطری رفتیم، او به من گفت: «ای یحیی! این مرد، پسر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله است، و تو متوکّل را می‌شناسی [که چه جرثومه فساد است]،

الأنوار البهیة، ص: 451

اگر تو متوکّل را بر قتل این آقا (امام هادی عليه‌السلام ) تحریک کنی، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله خصم تو خواهد بود».

گفتم: «سوگند به خدا، در هر امری، جز نیکی از او ندیده‌ام».

4- ورود امام هادی عليه‌السلام به سامرّاء

یحیی بن هرثمه می‌گوید: همراه امام هادی عليه‌السلام به شهر سامرّاء وارد شدیم، نخست نزد «وصیف ترکی» [سرلشکر ارتش] که من از اصحاب او بودم، رفتیم، وصیف گفت: «سوگند به خدا اگر از سر این مرد (امام هادی عليه‌السلام ) یک لاخه مو کم شود، بازخواست کننده آن خود من هستم».

من از سخن وصیف و اسحاق (استاندار بغداد) تعجّب کردم، و نزد متوکّل رفتم و آنچه را دیده بودم و در مدح امام هادی عليه‌السلام شنیده بودم، به متوکّل گفتم، متوکّل جایزه نیکی به آن حضرت داد، و با او خوشرفتاری کرد، و مقدم او را گرامی داشت- تا آخر حدیث.

5- خوابی راستین و روشنگر

مسعودی در «اثبات الوصیّه» می‌نویسد: ابو عبد اللّه محمّد بن احمد حلبی قاضی گفت: «خضر بن محمّد بزّار»، شیخ ما، فردی موثّق و مورد قبول قاضیان و مردم بود، او گفت: من در عالم خواب دیدم که گویا در کنار رود دجله بغداد، در کنار جسر (پل) هستم، جمعیّت بسیاری در آنجا اجتماع کرده بودند، و بر اثر ازدحام آنها، به همدیگر فشار می‌آمد، و آنها می‌گفتند: کعبه، خانه خدا به اینجا می‌آید [مردم برای استقبال از خانه خدا بیرون آمده‌اند] ناگاه دیدم؛ خانه کعبه با تمام پرده‌های دیباج و پوششهای قبطی خود به سمت ما می‌آید، و آن پرده‌ها و پوششها به زمین کشیده می‌شوند، آن کعبه آمد و آمد تا از جسر عبور کرد، و از بخش غربی بغداد، به بخش شرقی آن رفت، و مردم در اطراف آن و در برابرش، طواف می‌کردند، تا

الأنوار البهیة، ص: 452

اینکه به خانه «خزیمه» وارد گردید.

خضر بن محمّد می‌افزاید: بعد از چند روز از خوابی که دیده بودم، برای کاری که داشتم، به جسر بغداد رفتم، دیدم مردم در آنجا اجتماع کرده‌اند و به همدیگر می‌گویند: «ابن الرّضا عليه‌السلام [امام هادی عليه‌السلام ] از مدینه آمد». دیدم آن حضرت با کمال شکوه، و با آرامش از جسر عبور کرد و مردم در پیش رو و پشت سر همراه او بودند تا اینکه آن حضرت به خانه «خزیمة بن حازم» وارد گردید، فهمیدم تعبیر خوابی را که دیده بودم، همین است، سپس آن حضرت از بغداد به شهر سامرّاء رفت.

6- امام هادی عليه‌السلام در سرای گدایان‌

علّامه طبرسی (ره) روایت کرده، هنگامی که امام هادی عليه‌السلام به شهر سامرّاء وارد شد، متوکّل خود را در خانه خود، از آن حضرت پنهان کرد، آن حضرت به سرای فقراء وارد گردید [متوکّل نه تنها از آن حضرت، استقبال نکرد، بلکه برای آنکه به حضرت توهین گردد، ترتیبی داد که آن حضرت به سرای گدایان وارد شود].

امام یک روز در آنجا ماند، سپس متوکّل خانه جداگانه‌ای در اختیار آن حضرت گذاشت، و او به آن خانه انتقال یافت.

سپس علّامه طبرسی (ره) از «صالح بن سعید» روایت کرد که گفت: هنگام ورود آن حضرت به سامرّاء، به حضور امام هادی عليه‌السلام رسیدم، عرض کردم:

«فدایت گردم، در همه امور، می‌خواهند نور تو را خاموش کنند، و در حقّ تو کوتاهی نمایند، به گونه‌ای که تو را در این سرای نامطلوب، (معروف به) «خان الصّعالیک» (سرای گدایان) وارد نمودند».

امام هادی عليه‌السلام فرمود: «ای پسر سعید! چنین نیست که تو تصوّر می‌کنی، هنوز ما را نشناخته‌ای»، سپس امام هادی عليه‌السلام با دستش اشاره

الأنوار البهیة، ص: 453

کرد، ناگاه باغهای خرّم و بی‌نظیر، و نهرهائی که آب در آن جریان داشت با حوریان خوشبو، و غلمانی (پسران) که گوئی گوهر نگهداری شده در پرده‌ها بودند دیدم، چشمانم حیرت زده شد، و بسیار تعجّب کردم، آن حضرت فرمود: «ای پسر سعید! ما هر جا باشیم چنین مکنتی برای ما فراهم است، و در خانه گدایان نیستیم».

7- هلاکت مرد گستاخ و بد زبان‌

در کتاب «اثبات الوصیّه» روایت شده: امام هادی عليه‌السلام به خانه متوکّل وارد گردید، و به نماز ایستاد. یکی از مخالفان به نزدیک آمد [و با کمال گستاخی، دهن کجی کرد و] گفت: «چقدر ریاکاری می‌کنی؟ ».

آن حضرت، نمازش را با سرعت به پایان رسانید، و پس از سلام نماز، به او رو کرد و فرمود: «اگر در این نسبتی که به من دادی، دروغگو هستی، خداوند، تو را نابود کند».

همان دم او به زمین افتاد و مرد، و همین موضوع، خبر تازه‌ای در کاخ متوکّل گردید.

روایت شده: امام هادی عليه‌السلام فرمود: به اجبار از مدینه به سامرّاء آمدم، و اگر از سامرّاء بیرون روم، نیز از روی اجبار است، شخصی پرسید: چرا؟

آن حضرت پاسخ داد: «زیرا این شهر، خوش آب و هوا است، و بیماری در آن، کم است».

8- نذر مادر متوکّل، و علاقه او به امام هادی عليه‌السلام

شیخ مفید (ره) در کتاب ارشاد «1» به سند خود، از ابن نعیم بن محمّد طاهری، روایت می‌کند؛ که گفت: متوکّل عبّاسی بر اثر پدیدار شدن دمل و غدّه

(1) ترجمه ارشاد، ج 2، ص 290 و 291

الأنوار البهیة، ص: 454

چرکین در بدنش، بیمار شد، در حدّی که در بستر مرگ افتاد، و کسی جرئت نمی‌کرد تا با نشتر زدن به زخم او، نزدیک او شود، مادرش نذر کرد که اگر او از آن بیماری نجات یابد، مال زیادی از ثروت شخصی خود، برای امام هادی عليه‌السلام بفرستد.

فتح بن خاقان [وزیر نزدیک متوکّل] به متوکّل گفت: «خوب است شخصی را نزد این مرد (امام هادی عليه‌السلام ) بفرستی، و از او درباره درمان این بیماری، سؤالی کنی، چه بسا او دستوری دهد، و راه درمان این بیماری را بداند و همان موجب گشایش گردد».

متوکّل، شخصی را نزد امام هادی عليه‌السلام فرستاد، و از آن حضرت، درخواست درمان نمود.

امام هادی عليه‌السلام پیام داد: «مقداری پشکل گوسفند (یا عصاره روغن گوسفند) را با گلاب مخلوط کنید و بر سر زخم ببندید، که به اذن خدا، سودمند است»، فرستاده متوکّل، بازگشت و دستور امام را بیان نمود، حاضران، این دستور را به باد مسخره گرفتند و ریش خند زدند، فتح بن خاقان گفت: «تجربه کردن این کار، زیانی ندارد، به خدا سوگند، من امید بهبودی او را دارم».

سرانجام همان پشکل گوسفند (یا عصاره روغن) را با گلاب، بهم آمیختند و روی آن زخم گذاشتند، و آن دمل سر باز کرد، و آنچه در آن بود، بیرون آمد، و به مادر متوکّل مژده سلامتی متوکّل را دادند، او ده هزار دینار مهر زده از ثروت خود را برای امام هادی عليه‌السلام فرستاد تا اینکه متوکّل، سلامتی خود را به طور کامل بازیافت.

9- سعایت بطحائی و دستگیری امام هادی عليه‌السلام

مدّتی از این ماجرا گذشت، تا اینکه بطحائی [که یکی از نواده‌های امام حسن مجتبی عليه‌السلام بود و اجدادش از طرفداران سخت بنی عبّاس بودند] نزد

الأنوار البهیة، ص: 455

متوکّل رفت و از امام هادی عليه‌السلام سعایت و بدگوئی نمود، و گفت: در نزد امام هادی عليه‌السلام اموال و اسلحه وجود دارد.

متوکّل سعید حاجب را دیدار کرد، و به او فرمان داد تا «شبانه به خانه امام هادی عليه‌السلام بریزند و آنچه در خانه او از اموال و اسلحه هست، بردارند و نزد او (متوکّل) ببرند».

ابراهیم بن محمّد می‌گوید: سعید حاجب به من گفت: شبانه به خانه امام هادی عليه‌السلام رفتم، نردبانی به همراه داشتم، به وسیله آن به پشت بام خانه امام رفتم و بوسیله آن، به داخل خانه امام وارد می‌شدم، و در تاریکی نمی‌دانستم از کجا و چگونه وارد خانه شوم، حضرت هادی عليه‌السلام در درون خانه، صدا زد:

«ای سعید! به جای خود باش، تا چراغ و روشنائی برایت بیاورم، طولی نکشید شمعی آورد، و من پائین رفتم و دیدم آن حضرت، روپوش پشمینی در بر، و کلاهی پشمین بر سر دارد، و جانماز حصیری در پیش روی او است، و رو به قبله می‌باشد، آنگاه به من فرمود: «این اطاقها در اختیار تو است».

من به همه آن اطاقها رفتم و بازرسی کردم، چیزی نیافتم، جز آن کیسه‌ای که مادر متوکّل، با مهر خودش، برای آن حضرت فرستاده بود، و کیسه دیگری که مهر کرده بود. آن حضرت به من فرمود: «جانماز را بازرسی کن»، من آن را نیز بازرسی کردم و آن را بلند کرده، دیدم شمشیری در غلاف پوشیده، زیر آن است، آن را با کیسه‌ها برداشته، به نزد متوکّل بردم، چون نگاهش به مهر مادرش که بر کیسه بود، افتاد، او را احضار کرد، از او پرسید: «این کیسه که مهر تو روی آن است چیست؟ ».

بعضی از خدمتکاران به من خبر داد، که مادرش در پاسخ او گفت: «من در آن هنگام که بیمار بودی، نذر کردم که اگر بهبودی یافتی، ده هزار دینار از مال خودم، برای او بفرستم، وقتی که سالم شدی این کیسه پول را برای او فرستادم، و این هم مهر من است که در روی کیسه نقش بسته است».

سعید گوید: کیسه دیگر را متوکّل گشود، در میان آن چهارصد درهم بود،

الأنوار البهیة، ص: 456

آنگاه دستور داد کیسه پول دیگر به آنها بیفزایند و به من دستور داد تا آنها را نزد امام هادی عليه‌السلام ببرم، و شمشیر و آن کیسه ده هزار دینار (مال مادر متوکّل) را نیز به او بازگردانم، من آنها را به حضور امام بردم، ولی شرمگین بودم، به آن حضرت عرض کردم: «ای آقای من! بر من دشوار و ناگوار است که بدون اجازه شما به خانه‌ات در آمدم، ولی چه کنم که من مأمورم؟! ».

آن حضرت در پاسخ من، این آیه را تلاوت کرد:

وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ

: «به زودی ستمگران خواهند دانست که چه سرانجامی خواهند داشت» «1» .

(1) شعراء- 227

الأنوار البهیة، ص: 457