ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه0%

ترجمه انوارالبهیه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 40049
دانلود: 3648

ترجمه انوارالبهیه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 111 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40049 / دانلود: 3648
اندازه اندازه اندازه
ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده:
فارسی

خداوند برای نشان دادن راه درست زندگی و رساندن انسان ها به سعادت دنیوی و اخروی، پیامبران را به میان آن ها فرستاد. حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی بود و پس از ایشان، وظیفه هدایت مردم به امامان معصوم (ع) محول شد. در مکتب تشیع حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و 11 امام پس از ایشان، 14 معصوم الهی هستند که این وظیفه را بر عهده داشتند. کتاب حاضر زندگی نامه ای تحلیلی از سیر زندگی، رفتار و ویژگی های خاص این 14 بزرگوار از زمان تولد حضرت محمد (ص) تا غیبت امام زمان (عج) است که توسط محدث بزرگ، مرحوم شیخ عباس قمی (ره) به اجمال نگاشته شده است. کتاب، ترجمه ای از "انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه" است.

گوشه‌ای از ستمهای متوکّل به امام هادی عليه‌السلام ‌

اشاره

متوکّل عبّاسی پیوسته در اندیشه نقشه و نیرنگ، بر ضدّ امام هادی عليه‌السلام بود، و می‌کوشید تا مقام آن حضرت را از نظر مردم بکاهد، ولی به هدف شوم خود نمی‌رسید، و در این راستا، حوادث بسیاری بین او و امام هادی عليه‌السلام رخ داد، که ذکر آنها در این کتاب، به طول می‌انجامد، که در آنها، اموری که از معجزات و نشانه‌های حقّانیّت امام هادی عليه‌السلام است، وجود دارد، مناسب است در اینجا به ذکر چند نمونه از آنها بپردازیم، به امید آنکه خداوند با ذکر این نمونه‌ها، نامه‌های اعمال ما را پر از حسنات کند.

الف: دگرگونی توطئه تروریستی متوکّل‌

قطب راوندی (ره) از ابو سعید، سهل بن زیاد، روایت می‌کند که گفت: ما در خانه فضل بن احمد کاتب در سامرّاء بودیم، و در آنجا نام امام هادی عليه‌السلام به میان آمد، فضل گفت: ای ابو سعید! من خبری را که پدرم به من گفت، برای تو بازگو می‌کنم، پدرم گفت:

«من نویسنده معتزّ [پسر متوکّل، که بعدا سیزدهمین خلیفه عبّاسی شد] بودم، همراه معتزّ، نزد متوکّل رفتیم، دیدیم متوکّل [مانند برج زهر مار] بر تخت نشسته است، معتزّ سلام کرد و ایستاد، من هم پشت سر او ایستادم، معمولا هرگاه معتزّ نزد متوکّل می‌آمد، متوکّل خیر مقدم می‌گفت، و فرمان می‌داد که بنشین، ولی در آن روز

الأنوار البهیة، ص: 458

ایستادن معتزّ طولانی شد، و پیوسته پا به پا می‌شد، ولی متوکّل به او اجازه نشستن نمی‌داد، من چهره متوکّل را دیدم، که لحظه به لحظه دگرگون می‌شد، به فتح بن خاقان (وزیر نزدیک) گفت: «این شخصی (امام هادی عليه‌السلام ) که تو درباره (مدح) او سخن می‌گوئی، چنین و چنان نموده است».

فتح به خاقان، شدّت خشم متوکّل را فرو می‌نشانید و می‌گفت: «ای امیر مؤمنان! این گزارشها، دروغهائی است که به او (امام هادی عليه‌السلام ) نسبت می‌دهند».

ولی متوکّل از خشم، به خود می‌پیچید و می‌گفت: «سوگند به خدا، این مرد ریاکار (امام هادی عليه‌السلام ) را خواهم کشت، او ادعای دروغ کرده، و به دولت من آسیب می‌رساند».

سپس متوکّل فرمان داد که چهار نفر از غلامان خزر [غلامان مخصوص زاغ چشم و بور] بدزبان و نفهم مرا احضار کنید، آنها را حاضر کردند، متوکّل به هر کدام، یک شمشیر داد، و به آنها فرمان داد که هنگام ورود امام هادی عليه‌السلام به عربی سخن نگویند، و با شمشیرهای خود به او حمله نمایند، و سخت او را با شمشیر بزنند».

در این هنگام متوکّل می‌گفت:

و اللّه لأحرقنّه بعد القتل

: «سوگند به خدا، بعد از کشتن (امام هادی عليه‌السلام )، او را می‌سوزانم».

من همچنان پشت پرده عقب «معتزّ» ایستاده بودم، لحظه‌ای نگذشت که امام هادی عليه‌السلام وارد شد، و قبل از ورود او، مردم آمده بودند و خبر ورود آن حضرت را به متوکّل داده بودند، آنها گفتند: «ابو الحسن (امام هادی عليه‌السلام ) آمد»، نگاه کردم دیدم امام هادی عليه‌السلام است می‌آید و لبهایش حرکت می‌کند، و نشانه‌های اندوه و پریشانی در چهره او دیده نمی‌شود، به محض اینکه متوکّل او را دید، خود را از تخت به زیر افکند، و به سوی او رفته و او را در آغوش گرفت و میان دو چشم و دستهایش را بوسید، در حالی که شمشیر در دستش بود، خطاب به امام

الأنوار البهیة، ص: 459

هادی عليه‌السلام می‌گفت: «ای آقای من، ای سرور من، ای فرزند پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ، ای بهترین خلق خدا، ای پسر عم و مولای من، ای ابو الحسن! ».

امام هادی عليه‌السلام می‌فرمود:

اعیذک یا امیر المؤمنین باللَّه اعفنی من هذا

: «ای امیر مؤمنان، پناه می‌برم به خدا از تو، مرا از این سخنان، معاف بدار».

متوکّل گفت: «ای آقای من، برای چه در این هنگام به اینجا آمده‌ای؟ ».

امام هادی عليه‌السلام فرمود: «فرستاده تو نزدم آمد و گفت متوکّل تو را می‌طلبد».

متوکّل گفت: «این زنازاده دروغ گفته، به هر جا می‌خواهی برو».

سپس به بعضی از حاضران رو کرد و گفت: «ای فتح! ای عبد اللّه! ای معتزّ! آقایتان و آقای مرا بدرقه کنید».

وقتی که غلامان خزر، آن حضرت را دیدند، با کمال ترس و وحشت، در برابرش به خاک افتادند، وقتی امام خارج شد، متوکّل آن غلامان را طلبید، و به مترجم گفت:

«سخن اینها را برای من بیان کن، از آنها بپرس: چرا فرمان مرا اجرا نکردید؟ ».

آنها در پاسخ این سؤال گفتند: «هیبت و شکوه او (امام هادی عليه‌السلام ) ما را فرا گرفت، و در اطراف او، صد شمشیر برهنه دیدیم و ما نتوانستیم شمشیر بدستان را بنگریم، از این رو ترس و وحشت بر قلوب ما چیره شد، از این رو قادر به اجرای فرمان نشدیم».

متوکّل به فتح به خاقان گفت: «ای فتح! این امام تو است».

فتح، به روی او خندید و گفت: «حمد و سپاس، خداوندی را که چهره او (امام) را نورانی فرمود، و دلیلش را روشن ساخت».

ب: پاسخ تقیّه‌آمیز امام هادی عليه‌السلام برای حفظ از گزند متوکّل‌

مسعودی از محمّد بن عرفه نحوی، از مبرّد روایت می‌کند که متوکّل به امام

الأنوار البهیة، ص: 460

هادی عليه‌السلام گفت: «فرزندان پدرت درباره عبّاس [عموی پیامبر، و جدّ خلفای بنی عبّاس] چه می‌گویند؟ ».

امام هادی عليه‌السلام فرمود: «ای رئیس مؤمنان! فرزندان پدر من چه بگویند در مورد مردی که خداوند اطاعت پیامبرش را بر مردم واجب نمود، و اطاعتش را بر پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله واجب گردانید» «1» .

متوکّل [به خیال اینکه: امام هادی عليه‌السلام ، عبّاس را آنچنان احترام کرد که فرمود: اطاعتش بر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله واجب است] خوشنود شد و دستور داد صد هزار درهم به امام هادی عليه‌السلام تقدیم کردند، در صورتی که مقصود امام، این بود که خداوند اطاعت خودش را بر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله واجب نمود [نه اطاعت عبّاس را، و در حقیقت امام با این عبارت تقیّه‌آمیز، خواست خود را از گزند متوکّل، نجات دهد].

ج: دگرگونی مجلس میگساری متوکّل به عزاخانه‌

بدخواهان، نزد متوکّل، از امام هادی عليه‌السلام سعایت و بدگوئی کردند و گفتند: در خانه او، اسلحه و کتاب و امثال آن، از طرف شیعیانش وجود دارد. متوکّل، به چند نظامی ترک و غیر ترک دستور داد تا شبانه سر زده به خانه امام هادی عليه‌السلام حمله کنند...

آنها بی‌خبر به خانه امام هادی عليه‌السلام یورش بردند، دیدند آن حضرت تنها در اطاقی دربسته، در حالی که روپوشی موئین بر تن دارد، و کلاهی از پشم در سر دارد، به خدای خود دل بسته، و آیات عذاب و رحمت قرآن را زمزمه می‌کند، و در آن خانه، فرشی جز ریگ و سنگریزه نبود، آن حضرت را با همان حال، در نیمه‌های شب نزد متوکّل آوردند، و متوکّل در حال شراب‌خواری و میگساری بود، و کاسه شراب در دستش دیده می‌شد.

(1) «و ما یقول ولد ابی، یا امیر المؤمنین فی رجل افترض اللّه طاعة نبیّه علی خلقه، و افترض طاعته علی نبیّه»

الأنوار البهیة، ص: 461

وقتی متوکّل، امام را دید، برخاست و احترام شایانی کرد و آن حضرت را در نزدیک خود نشاند، و چیزی را نیافتند که به عنوان ایراد بر حضرت، بهانه بگیرند و حضرت را در تنگنا قرار دهند، در این هنگام متوکّل [با کمال گستاخی و پرروئی] کاسه شراب را که در دستش بود به امام عليه‌السلام تعارف کرد.

امام هادی عليه‌السلام فرمود: «ای رئیس مؤمنان! گوشت و خون من هرگز با شراب نیامیخته است، مرا معاف دار».

متوکّل، او را معاف نمود و گفت: شعری که مورد خوشنودی و شادی من گردد بخوان.

آن حضرت فرمود:

انّی قلیل الرّوایة للاشعار

: «من چندان از اشعار، را روایت نشده‌ام».

متوکّل گفت: «چاره‌ای نیست، که باید شعر بخوانی».

امام هادی عليه‌السلام به ناچار، این اشعار را [که درباره بی‌وفائی دنیا، و مرگ ذلّت بار سلاطین و طاغوتیان است] خواند:

باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم‌غلب الرّجال فلم تنفعهم القلل

و استنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم‌و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم‌این الاساور و التّیجان و الحلل

این الوجوه الّتی کانت منعّمةمن دونها تضرب الاستار و الکلل

فافصح القبر عنهم حین سائلهم‌تلک الوجوه علیها الدّود یفتتل

قد طال ما اکلوا دهرا و ما شربواو اصبحوا بعد طول الاکل قد اکلوا

و طال ما عمروا دورا لتحصنهم‌ففارقوا الدّور و الاهلین و انتقلوا

و طال ما کنزوا الاموال و ادّخروافخلّفوها علی الاعداء و ارتحلوا

اضحت منازلهم قفرا معطّلةو ساکنوها الی الاجداث قد رحلوا ترجمه:

«گردنکشان زورمند بر فراز کوهها برای سکونت و حفظ خود، خانه ساختند و

الأنوار البهیة، ص: 462

در آن آرمیدند، ولی آن فرازها سودی به حال آنها نبخشید.

و پس از آن همه عزّت و جلال، از پناه‌گاههای رفیع خود به طرف پائین، سرازیر شدند، و در گودالهای قبرها مسکن گزیدند، و براستی بدگونه سرازیر گشتند!! پس از دفن، فریادگری به آنها گفت: کجا رفت آن دستبندهای طلائی، و آن تاجها و زیورها؟!

کجا رفت آن چهره‌های مرفّه که در برابرشان پرده‌ها و آزین‌های لطیف بسته می‌شد؟!

قبر در برابر این سؤالی که آن فریادگر، از آنها می‌پرسد، با زبان گویا و روشن، چنین پاسخ می‌دهد: آن چهره (هائی که می‌گوئی) هم اکنون، محل تاخت‌وتاز کرمها قرار گرفته‌اند که گوئی با کرمها، بافته شده‌اند.

آنان مدّتهای دراز خوردند و نوشیدند، و اکنون خود خوراک کرمها (و خاک) شده‌اند.

آنان مدّتهای طولانی، خانه‌ها را برای حفظ خود، آباد نمودند، پس از آن از آن خانه‌ها و اهلشان، جدا شدند و انتقال یافتند.

آنان مدّتهای طولانی، به انباشتن و گنج نمودن اموال، پرداختند، سرانجام آنها را برای دشمنان، بجای گذاشتند و کوچیدند.

منزلها و خانه‌های آنها، به صورت خرابه‌های رها شده و بدون سکنه بجای ماند، و ساکنان آن به سوی گورها روانه گشتند».

وقتی که اشعار آن حضرت به اینجا رسید، حاضران بر جان امام هادی عليه‌السلام ترسیدند، و گمان کردند که شعله آتش خشم متوکّل، به او آسیب برساند، ولی سوگند به خدا [آنچنان مجلس میگساری، درهم ریخت که] متوکّل گریه طولانی کرد، به طوری که ریشش، از اشکهای چشمش خیس شد، و سایر حاضران گریستند، آنگاه متوکّل دستور داد تا بساط شراب را برچینند، سپس به امام هادی عليه‌السلام گفت: «ای ابو الحسن! آیا قرض بر ذمّه داری؟ ».

آن حضرت فرمود: «آری، چهار هزار دینار، مقروض هستم».

الأنوار البهیة، ص: 463

متوکّل دستور داد، چهار هزار دینار، به آن حضرت دادند، و همان ساعت، آن حضرت را با احترام، به خانه‌اش بازگرداندند «1».

د: تحقّق اخطار و پیش‌بینی امام هادی عليه‌السلام

قطب راوندی (ره) از زراره (یا زرافه)، دربان متوکّل روایت می‌کند: متوکّل خواست در روز جشن سلام، خود سوار بر مرکب گردد، و امام هادی عليه‌السلام پیاده به دنبال او حرکت کند [به این ترتیب خود را بزرگ جلوه دهد و امام را کوچک بنمایاند].

وزیرش به او گفت: «این کار، برای تو زشت است، و موجب بدگوئی مردم به تو خواهد شد، از این کار صرف نظر کن».

متوکّل گفت: باید این کار انجام شود.

وزیر گفت: اکنون که باید انجام شود، پس دستور بده تا اشراف و سرلشکرها و سردارها پیاده گردند، و کسی به تو بدگمان نشود که مقصود تو (توهین به) امام هادی عليه‌السلام است، نه غیر او.

متوکّل، این پیشنهاد را پذیرفت، و اجرا شد، و آن حضرت مثل سایرین، پیاده به راه افتاد، فصل تابستان بود، امام تا دالان خانه متوکّل رسید، بدنش عرق کرده بود، زراره می‌گوید: «من به محضر امام هادی عليه‌السلام رفتم و او را دالان خانه نشاندم، و عرق صورتش را با حوله‌ای پاک کردم، و گفتم: «مقصود پسر عمویت (متوکّل) تنها تو نبودی، دیگران نیز پیاده‌روی کردند، بنابراین در خاطرت بر او خشم نکن».

امام هادی عليه‌السلام فرمود:

أیها عنک

: «ساکت باش و از این حرفها دست بردار».

(1) روایت شده: آن چنان متوکّل منقلب شد که عیش او به عزا، و نرم او به سوگ، تبدیل گردید، و جام شراب را محکم بر زمین کوبید (بحار الانوار، ج 50، ص 211)- مترجم.

الأنوار البهیة، ص: 464

_______________________________

سپس این آیه (65 سوره هود) را خواند:

تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ

: «سه روز در خانه‌های خود، بهره‌مند گردید (سپس عذاب الهی فرا خواهد رسید) این وعده‌ای است که دروغ نخواهد بود» «1».

زراره می‌گوید: من معلّمی پیرو مذهب شیعه داشتم، و بسیار با او شوخی کرده و به او رافضی می‌گفتم، شب به خانه‌ام بازگشتم و به معلّم خود گفتم: «ای رافضی بیا تا از امام تو، سخنی را که امروز شنیده‌ام، به تو بگویم».

گفت: چه شنیده‌ای؟

گفتم: این آیه (65 سوره هود، آیه مذکور) را خواند.

معلّم گفت: «من یک نصیحت به تو می‌کنم، آن را از من بپذیر».

گفتم: نصیحت تو چیست؟ بگو.

گفت: «اگر امام هادی عليه‌السلام آن را که گفتی، فرموده است (آیه مذکور را خوانده است) تو خود را حفظ کن، همه اموال خود را ضبط نما، زیرا متوکّل، تا سه روز دیگر می‌میرد یا کشته می‌شود».

من از سخن معلّم، خشمگین شدم، دشنامش دادم، و او را از پیش روی خود راندم، او رفت و من در خانه خود، تنها در فکر فرو رفتم، و با خود گفتم: «زیانی ندارد که احتیاط و دوراندیشی کنم، اگر اتّفاقی افتاد که دوراندیشی من بجا بوده، وگرنه زیانی به من نخواهد رسید، بر مرکب سوار شدم و به خانه متوکّل رفتم و همه اموال خود را از آنجا خارج کردم، و همه اموالم را که در خانه‌ام بود، به خانه دوستان و خویشان مورد اطمینان منتقل نمودم، و در خانه‌ام جز حصیری که بر رویش بنشینم، چیزی نگذاشتم. هنگامی که شب چهارم فرا رسید، متوکّل کشته شد، من و اموالم سالم ماندیم، در همین هنگام شیعه شدم، و به محضر امام هادی عليه‌السلام

(1) این آیه، از زبان حضرت صالح پیغمبر عليه‌السلام است که به قوم خود، پس از آنکه ناقه را پی کردند، اخطار کرد، و پس از سه روز، صیحه آسمانی آنها را فرا گرفت و آنها در خانه‌های خود مردند (مترجم).

الأنوار البهیة، ص: 465

___________________________________

رفتم و ملازم خدمتگزاری به آن حضرت شدم، از او درخواست کردم که برای من دعا کند، و آنچه سزاوار ولایت و دوستی آن حضرت بود، رعایت نمودم.

مؤلّف گوید: یکی از ماجراهائی که بیانگر مقام ارجمند امام هادی عليه‌السلام در پیشگاه خدا است، ماجرای «زینب کذّابه» است، که متوکّل در این ماجرا، به آن حضرت دستور داد تا به باغ وحش برود، او به آنجا رفت، درّندگان نه تنها به او آسیب نرساندند، بلکه به نشان فروتنی و کوچکی در برابر امام، اظهار ذلّت کردند، و زینب، از ادّعای خود پشیمان شد، که داستانش مشهور است، از این رو از ذکر آن در اینجا خودداری شد «1» .

قطب راوندی (ره)، پس از نقل ماجرای فوق، می‌گوید: همه خصال مقام امامت، در وجود امام هادی عليه‌السلام جمع بود، و فضل و علم و خصال نیک او در حدّ عالی کمال قرار داشت، همه اخلاق او همانند اخلاق پدرانش غیر عادی بود، او شبها را همواره رو به قبله می‌نشست، در حالی که لباس پشمین پوشیده بود، بر روی جانماز حصیری، به عبادت مشغول می‌شد، در این راستا، هرگز خسته

نمی‌شد، و ما اگر بخوا(1) به طور خلاصه اینکه: در عصر متوکّل، زنی به دروغ ادّعا کرد که من زینب علیها‌السلام دختر علی عليه‌السلام هستم، و با این نام از مردم پول می‌گرفت، او را نزد متوکّل آوردند، متوکّل علمای وقت را احضار کرد، آنها نتوانستند او را مجاب کنند، سرانجام امام هادی عليه‌السلام را احضار کرد، و امام به متوکّل گفت: «گوشت بدن فرزندان پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله بر درّندگان حرام است، اگر راست می‌گوید، او را جلو درّندگان بگذار... ».

آن زن، حاضر نشد، سرانجام متوکّل، خود امام را کنار درّندگان فرستاد، در آنجا شش عدد شیر بود، همه آمدند و در برابر آن حضرت اظهار کوچکی نمودند... به دستور متوکّل، امام هادی عليه‌السلام از کنار درّندگان بیرون آمد، و به آن زن گفتند: اکنون نوبت تو است که کنار درّندگان بروی، فریاد ناله او بلند شد و اعتراف به دروغگوئی خود نمود، و به گفته بعضی، متوکّل تصمیم گرفت او را طعمه درّندگان قرار دهد، مادرش وساطت کرد و متوکّل او را بخشید (بحار الانوار، ج 50، ص 150)- مترجم.

الأنوار البهیة، ص: 466

______________________________

هیم خصلتهای عالی او را برشمریم، به طول می‌انجامد (پایان سخن قطب راوندی).

مؤلّف گوید: قبلا سخنی از مسعودی، در این باره نقل کردیم، که شاهد گفتار قطب راوندی (ره) است، و نیز بیان کردیم که امام هادی عليه‌السلام در خانه متوکّل به نماز ایستاد، و شخصی گستاخ او را ریاکار خواند، امام او را نفرین کرد، او همان دم نقش بر زمین شد و مرد.

الأنوار البهیة، ص: 467

شهادت امام هادی عليه‌السلام ‌

اشاره

امام هادی عليه‌السلام در شهر سامرّاء در روز دوشنبه سوّم ماه رجب «1» سال 254 ه ق بر اثر زهری که به او خوراندند، به شهادت رسید، در آن وقت 41 سال و چند ماه از عمرش گذشته بود، مدّت امامت او 33 سال و چند ماه طول کشید، عصر امامت آن حضرت، مصادف بود با قسمت آخر خلافت معتصم، سپس با عصر خلافت واثق، و بعد با عصر خلافت متوکّل، و بعد با عصر خلافت منتصر، و بعد با عصر خلافت مستعین، و بعد با عصر خلافت معتزّ.

جنازه آن حضرت، در خانه‌اش در سامرّاء، به خاک سپرده شد، و امام حسن عسکری عليه‌السلام دنبال جنازه‌اش حرکت کرد، در حالی که گریبانش را چاک زده بود، و بر او نماز خواند و او را به خاک سپرد.

مسعودی می‌نویسد: «وفات امام هادی عليه‌السلام در عصر خلافت «المعتزّ» (سیزدهمین خلیفه عبّاسی) رخ داد، در روز دوشنبه چهار روز مانده به آخر ماه جمادی الآخر سال 254 ه ق، و آن حضرت در این هنگام 40 سال، و به گفته بعضی 42 سال و به گفته بعضی دیگر بیشتر از این داشت».

روز دوشنبه، روز تلخ و ناگوار

شنیده شد: کنیزی در دنبال جنازه امام هادی عليه‌السلام می‌گفت:

  (1) و به گفته بعضی در روز 26 جمادی الاولی، و به گفته بعضی دیگر، در دوّم ماه رجب، یا پنجم یا سیزدهم ماه رجب (محشّی).

الأنوار البهیة، ص: 468

ما ذا لقینا فی یوم الاثنین قدیما و حدیثا

: «چه مصائبی ما در روز دوشنبه، در گذشته و حال، دیدیم».

و احمد بن متوکّل، در خیابان ابو احمد، در خانه آن حضرت، بر جنازه او نماز خواند و در همانجا به خاک سپرده شد» (پایان سخن مسعودی).

مؤلّف گوید: کنیز در سخن فوق، اشاره به روز رحلت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله می‌کند که در روز دوشنبه رخ داد، و منافقین فرومایه، در آن روز کارهای بیهوده و ناروا انجام دادند، و بیعتی رخ داد که مایه شومی در اسلام گردید.

کنیز مذکور، سخن فوق را، از عقیله بنی هاشم، حضرت زینب علیها‌السلام دختر علی عليه‌السلام گرفته، آنجا که در ندبه خود بر امام حسین عليه‌السلام می‌گفت:

بابی من اضحی عسکره یوم الاثنین نهبا

: «پدرم به فدای کسی که لشکرش در روز دوشنبه، مورد غارت دشمنان قرار گرفت».

تشییع جنازه و خاکسپاری امام هادی عليه‌السلام

مسعودی در کتاب «اثبات الوصیّه» می‌نویسد: جماعتی برای ما نقل کردند، و هر یک از آنها حکایت نمودند که به خانه امام هادی عليه‌السلام در روز وفاتش رفته‌اند، جمعیّت بسیاری از بنی هاشم خواه از آل ابو طالب و خواه از بنی عبّاس در آنجا جمع شده بودند، و گروه بسیاری از شیعیان نیز حاضر بودند، ولی امامت حضرت امام حسن عسکری عليه‌السلام برای آنها آشکار نشده بود، و جز افراد موثّق و خاصّ، کسی از آن اطّلاع نداشت، همان افرادی که امام هادی عليه‌السلام در نزد آنها، تصریح به امامت پسرش امام حسن عسکری عليه‌السلام نموده بود.

حاضران در مورد امامت بعد از امام هادی عليه‌السلام متحیّر بودند، ناگاه خادمی از خانه اندرونی امام بیرون آمد، و خادم دیگر را چنین صدا زد: «ای ریّاش! این نامه را بگیر و به خانه رئیس مؤمنان (خلیفه وقت) ببر و به فلان شخص بده و بگو این نامه حسن بن علی عليه‌السلام است.

حاضران برای دانستن موضوع نامه به آن سو نگاه می‌کردند، ناگاه دیدند از

الأنوار البهیة، ص: 469

بالای رواق، دری گشوده شد، و خادم سیاهی بیرون آمد، و بعد از او امام حسن عسکری عليه‌السلام با سر برهنه و گریبان چاک زده، بیرون آمد، و لباس سفید آستردار در تن داشت، و صورت مبارکش مانند چهره پدر بزرگوارش بود. در آن وقت، فرزندان متوکّل عبّاسی در آن خانه بودند، که بعضی از آنها، منصب ولیعهدی داشتند، همه مردم به احترام آمدن امام حسن عسکری عليه‌السلام برخاستند، احمد بن موفّق به سوی امام حسن عسکری عليه‌السلام رفت، امام حسن عسکری عليه‌السلام نیز به طرف او آمد و با هم معانقه کردند، و امام فرمود: «مرحبا به پسر عموی من»، آنگاه امام حسن عسکری عليه‌السلام بین درهای رواق نشست و مردم در برابرش بودند، قبل از آمدن آن حضرت، صحن خانه، مانند بازار، پرسروصدا بود، ولی وقتی که آن حضرت آمد، همه خاموش شدند و صدائی جز صدای عطسه و سرفه نمی‌شنیدیم، در آن هنگام کنیزی از خانه امام هادی عليه‌السلام بیرون آمد و برای وفات امام هادی عليه‌السلام گریه می‌کرد، امام حسن عسکری عليه‌السلام فرمود: «آیا کسی در اینجا نیست که این کنیز را ساکت کند»، چند نفر از شیعیان نزد او رفتند، و او به خانه بازگشت.

سپس خادمی از خانه بیرون آمد و در مقابل امام حسن عسکری عليه‌السلام ایستاد، امام حسن عسکری عليه‌السلام برخاست، و جنازه امام هادی عليه‌السلام را بیرون آوردند، امام حسن عسکری عليه‌السلام همراه جنازه با سایر مردم حرکت کردند، تا به خیابانی که در مقابل خانه «موسی بن بغا» بود رسیدند، امام حسن عسکری عليه‌السلام قبل از بیرون آوردن جنازه از خانه، بر او نماز خوانده بود، و بعد از آنکه جنازه را بیرون آوردند، «معتمد» (پانزدهمین خلیفه عبّاسی) بر آن نماز خواند، آنگاه جنازه آن حضرت را در خانه‌اش به خاک سپردند.

روایت‌کننده می‌افزاید: شیعیان با هم درباره اینکه امام حسن عسکری عليه‌السلام گریبان پیراهنش را چاک زده، صحبت می‌کردند، بعضی از آنها گفتند: «آیا دیده‌اید که یکی از امامان، در چنین حالی، یقه خود را پاره کند؟ ». بعدا برای آن شخص

الأنوار البهیة، ص: 470

معترض، از جانب امام حسن عسکری عليه‌السلام توقیع رسید که: «ای احمق! تو نمی‌دانی که این کار چگونه است؟ همانا موسی بن عمران در مصیبت وفات برادرش هارون، یقه خود را پاره کرد»- تا آخر حدیث.

دعای همیشگی امام هادی عليه‌السلام

از امام هادی عليه‌السلام روایت شده که فرمود: من در بسیاری از اوقات، خدا را با این دعا می‌خواندم، و از درگاه خداوند خواسته‌ام که هر کس در کنار قبرم، این دعا را بخواند، خداوند او را ناامید نکند، و آن دعا این است:

یا عدّتی عند العدد، و یا رجائی و المعتمد، و یا کهفی و السّند، و یا واحد و یا احد، و یا قل هوا احد، أسألک اللّهمّ بحقّ من خلقته من خلقک و لم تجعل فی خلقک مثلهم احدا، صلّ علی جماعتهم و افعل بی کذا و کذا

: «ای یاور من هنگام یاری‌ها، و ای امید و اعتمادگاه من، و ای پناهگاه و تکیه‌گاه استوار، و ای یکتا و ای بی‌همتا و ای «قل هو اللّه احد» از درگاهت مسئلت دارم به حقّ آن مخلوقاتی که هیچ‌کس را در مقام مانند آنها نیافریدی، بر جماعت آنها، رحمت فرست، و فلان رحمت و فلان نیازم را برآور! ».

[پایان نور دوازدهم]

الأنوار البهیة، ص: 471