ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه0%

ترجمه انوارالبهیه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 40055
دانلود: 3648

ترجمه انوارالبهیه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 111 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40055 / دانلود: 3648
اندازه اندازه اندازه
ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده:
فارسی

خداوند برای نشان دادن راه درست زندگی و رساندن انسان ها به سعادت دنیوی و اخروی، پیامبران را به میان آن ها فرستاد. حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی بود و پس از ایشان، وظیفه هدایت مردم به امامان معصوم (ع) محول شد. در مکتب تشیع حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و 11 امام پس از ایشان، 14 معصوم الهی هستند که این وظیفه را بر عهده داشتند. کتاب حاضر زندگی نامه ای تحلیلی از سیر زندگی، رفتار و ویژگی های خاص این 14 بزرگوار از زمان تولد حضرت محمد (ص) تا غیبت امام زمان (عج) است که توسط محدث بزرگ، مرحوم شیخ عباس قمی (ره) به اجمال نگاشته شده است. کتاب، ترجمه ای از "انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه" است.

معصوم چهارم [: امام دوّم؛ سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی عليه‌السلام ]

اشاره

نگاهی بر زندگی: حضرت امام حسن مجتبی عليه‌السلام

الأنوار البهیة، ص: 114

نور چهارم:

امام دوّم؛ سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی عليه‌السلام

[میلاد]

ماجرای ولادت امام حسن عليه‌السلام

امام حسن عليه‌السلام در مدینه، روز سه‌شنبه در نیمه رمضان سال دوّم یا سوّم هجرت دیده به جهان گشود.

شیخ صدوق (ره) به اسناد خود از حضرت رضا عليه‌السلام و او از پدرانش، از امام سجّاد عليه‌السلام و او از اسماء بنت عمیس «1» نقل می‌کند که گفت: «من قابله جدّه تو فاطمه هنگام ولادت حسن و حسین علیهما السّلام بودم، هنگامی که حسن عليه‌السلام متولّد شد، رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله به خانه آمد و فرمود: «ای اسماء! پسرم را نزد من بیاور».

من حسن عليه‌السلام را که در میان پارچه زرد رنگی پیچیده بودم، نزد آن حضرت بردم، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله آن پارچه زرد را به دور افکند و فرمود: «ای

______________________________

(1) نظر به اینکه: اسماء همسر جعفر طیّار بود، و در این هنگام در حبشه به سر می‌بردند، احتمالا در اینجا اشتباه لفظی شده و به جای سلمی بنت عمیس (همسر حمزه)، اسماء ذکر شده است، و اللّه العالم (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 115

____________________________________

اسماء! مگر من به شما نگفته‌ام که نوزاد را به پارچه زرد نپیچید» «1».

من همان دم حسن عليه‌السلام را در میان پارچه سفیدی پیچیدم و نزد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله بردم، آن حضرت در گوش راستش اذان گفت، و در گوش چپش اقامه گفت.

نامگذاری امام حسن عليه‌السلام از جانب خدا

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به علی عليه‌السلام فرمود: «نام پسرم را چه گذاشته‌ای؟ ».

علی عليه‌السلام عرض کرد: ای رسول خدا! من در نامگذاری او از شما سبقت نمی‌گیرم خودم دوست داشتم نام او را «حرب» (به معنی جنگ) بگذارم «2».

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: من در نامگذاری او از پروردگارم پیشی نمی‌گیرم. آنگاه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمّد! خداوند متعال به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید:

علیّ منک بمنزلة هارون من موسی و لا نبیّ بعدک

______________________________

(1) قابل ذکر است که برای رعایت بهداشت، پارچه سفید، نظر به اینکه آلودگی‌ها را بهتر نشان می‌دهد، برترین رنگ لباس، برای انسان است (مترجم).

(2) شاید بتوان از این مطلب استنباط کرد که: امام علی عليه‌السلام جهاد و ایثار در راه خدا را دوست داشت، از این رو می‌خواست نام فرزندش «حرب» که یادآور جنگ با دشمن است باشد، ولی سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله که از وحی الهی گرفته شده بود، تقویت مسأله امامت بود، چرا که تشبیه علی عليه‌السلام به هارون نسبت به موسی عليه‌السلام ، پیام دهنده آن است که: ای علی عليه‌السلام تو جانشین پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله هستی، و به همین مناسبت نام فرزندت را حسن (همنام فرزند هارون برادر موسی) بگذار، تا یاد آورد امامت و برادری تو نسبت به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله باشد. بنابراین، مقام امامت و اهمیت دادن آن بالاتر از جهاد در راه خدا است، و اصولا جهاد در پرتو امامت و رهبری رهبران راستین الهی، ارزش واقعی خود را می‌یابد، وگرنه ارزش ندارد (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 116

____________________________________

: «نسبت علی عليه‌السلام به تو، همانند نسبت هارون به موسی عليه‌السلام است، ولی پیامبری بعد از تو نخواهد بود».

بنابراین این نوزاد را همنام پسر هارون کن.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: نام پسر هارون چیست؟

جبرئیل گفت: نام او «شبر» بود.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: زبان من عربی است.

جبرئیل گفت: «نام او را حسن بگذار». رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله او را حسن نامید.

عقیقه و صدقه برای حسن عليه‌السلام

هنگامی که روز هفتم ولادت امام حسن عليه‌السلام شد، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله دو گوسفند خوشرنگی را عقیقه (قربان) کرد، یک ران آن را همراه یک دینار به قابله داد، و موی سر حسن عليه‌السلام را تراشید، و هموزن آن نقره مسکوک صدقه داد، و سر حسن عليه‌السلام را با بوی خوش «خلوق» «1» خوشبو نمود، سپس به اسماء فرمود: مالیدن خون از کارهای جاهلیّت است [که بر سر زانوی نوزاد، اندکی خون می‌مالیدند].

نیز جابر نقل می‌کند: هنگامی که فاطمه علیها‌السلام به فرزندش حسن عليه‌السلام حامله شد، و حسن عليه‌السلام دیده به جهان گشود، با اینکه قبلا پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله سفارش کرده بود که نوزاد را در پارچه سفیدی بپیچند، حسن عليه‌السلام را در پارچه زردی پیچیدند و فاطمه علیها‌السلام او را نزد علی عليه‌السلام آورد و گفت: «نام این نوزاد را تعیین کن».

علی عليه‌السلام فرمود: من در نامگذاری از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله

(1) خلوق، مادّه خوشبوئی است که از زعفران و... ترکیب شده است (مجمع البحرین)

الأنوار البهیة، ص: 117

___________________________________

پیشی نمی‌گیرم. پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به خانه آمد، حسن عليه‌السلام را به آغوش گرفت و بوسید، و زبانش را در دهان حسن عليه‌السلام نهاد و حسن عليه‌السلام زبان پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله را می‌مکید.

در این هنگام رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به حاضران فرمود: «مگر من قبلا به شما نگفته بودم که نوزاد را در میان پارچه زرد رنگ نپیچید! »، آنگاه پارچه سفیدی را طلبید، پارچه زرد را کنار انداخت و با پارچه سفید بدن حسن عليه‌السلام را پیچید، و در گوش راستش اذان، و در گوش چپش اقامه گفت، سپس به علی عليه‌السلام فرمود: «نامش را چه نهاده‌ای؟ ».

علی عليه‌السلام گفت: من در نامگذاری او، از شما سبقت نمی‌گیرم «1» .

خداوند به جبرئیل وحی کرد که برای محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله پسری متولّد شده، به سوی او فرود آی، و به او سلام برسان و از طرف من و خودت، به او تبریک بگو، و به او بگو نسبت علی عليه‌السلام به تو همانند نسبت هارون به موسی عليه‌السلام است، نام پسر هارون را بر آن نوزاد بگذار.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: نام پسر هارون چیست؟

جبرئیل عرض کرد: نام او «شبر» است.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: زبان من عربی است.

جبرئیل گفت: نامش را حسن بگذار.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله نام او را حسن گذارد.

هنگامی که حسین عليه‌السلام متولّد شد، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به خانه آمد، در مورد نامگذاری او همسان نامگذاری حسن عليه‌السلام رخ داد؛ جبرئیل نزد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و گفت: «خداوند سلام می‌رساند و می‌فرماید:

نسبت علی عليه‌السلام به تو، همانند نسبت هارون به موسی عليه‌السلام است، او

(1) از این رهگذر، نیز این درس را می‌آموزیم، که در نامگذاری فرزند، احترام بزرگان را حفظ کنیم، و چه بهتر که نامگذاری او را بر عهده عالم ربّانی محل بگذاریم (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 118

__________________________________

را همنام پسر هارون بگذار».

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «نام او چیست؟ ».

جبرئیل عرض کرد: «شبیر».

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: زبان من عربی است.

جبرئیل گفت: نامش را حسین بگذار.

در کتاب کشف الغمّه از امام علی عليه‌السلام روایت شده: هنگامی که وضع حمل فاطمه علیها‌السلام (در مورد حسن) نزدیک شد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به اسماء دختر عمیس و امّ سلمه فرمود: «نزد فاطمه علیها‌السلام بروید، وقتی که فرزندش متولّد شد و شروع به گریه کرد، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگوئید، زیرا هر نوزاد را که در گوشش اذان و اقامه گفته شود، از گزند شیطان محفوظ می‌ماند، بعد از انجام این کار، بی‌آنکه کار دیگری کنید، نوزاد را نزد من بیاورید.

وقتی که حسن عليه‌السلام متولّد شد، اسماء و امّ سلمه، مطابق دستور پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله رفتار کردند، آنگاه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به خانه آمد، و ناف کودک را برید و با آب دهان خود، به او شیر داد و گفت: «خدایا! این فرزند، و فرزندان علی عليه‌السلام را از شرّ شیطان مطرود، در پناه تو قرار می‌دهم» «1» .

  (1) قابل توجه اینکه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد گفتن اذان و اقامه در گوش کودک، و در دعای آخر، سخن از «حفظ از شرّ شیطان» به میان آورد، و این درس را به ما آموخت که پدر و مادر، در همان آغاز زندگی فرزند خود، باید متوجّه باشند تا او را در محیط پاک و دور از هر گونه گزند نفوذ شیطان، قرار دهند، همانگونه که برای سلامتی جسم فرزند، رعایت بهداشت و پیشگیری‌های لازم می‌کنند، بهداشت معنوی او را نیز برای سلامتی روحش، رعایت نمایند (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 119

گوشه‌ای از خصال نیک امام حسن عليه‌السلام ‌

1- نگاهی به عبادت امام حسن عليه‌السلام

امام حسن عليه‌السلام در زمان خود، عابدترین، پارساترین و برترین انسانها بود. پیاده از مدینه به مکّه، برای انجام حجّ می‌رفت، و گاهی در این راه پا برهنه حرکت می‌کرد.

هنگامی که به یاد مرگ می‌افتاد، گریه می‌کرد. همچنین وقتی که به یاد قبر، به یاد روز حشر و قیامت، و به یاد عبور از پل صراط می‌افتاد، اشک می‌ریخت، و هرگاه به یاد آن هنگام که انسان را در قیامت به پیشگاه عدل الهی می‌برند، می‌افتاد، آنچنان صیحه و فریاد می‌کشید که بی‌هوش می‌شد. هنگامی که برای نماز می‌ایستاد، بدنش در پیشگاه خدا می‌لرزید، و هرگاه به یاد بهشت و دوزخ می‌افتاد، همچون مار گزیده، پریشان می‌شد، و از خدا درخواست بهشت می‌کرد، و از آتش دوزخ به خدا پناه می‌برد.

هرگاه در تلاوت آیات قرآن به آیه:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا *: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید» «1» . الأنوار البهیة 119 1 - نگاهی به عبادت امام حسن علیه السلام..... ص: 119

رسید، حتما توقّف کرده و عرض می‌کرد:

لبّیک اللّهمّ لبّیک

(1) این آیه 77 بار در قرآن آمده است (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 120

: «گوش بفرمان تو هستم ای خدا، و فرمانت را پذیرفتم و جواب مثبت به آن دادم ای خدا».

او در همه حالات، ذکر خدا می‌گفت. و از همه مردم راستگوتر بود. هنگام وضو، بندهای بدنش می‌لرزید و رنگش زرد می‌شد. شخصی پرسید: «چرا لرزه بر اندامت افتاده و رنگت زرد شده است؟ ».

در پاسخ می‌فرمود: «بر هر کسی که در پیشگاه پروردگار عرش قرار می‌گیرد، سزاوار است که رنگش زرد گردد، و بندهای بدنش بلرزد».

آن حضرت هنگامی که به در مسجد می‌رسید، سرش را به سوی آسمان بلند می‌کرد و می‌گفت:

الهی ضیفک ببابک، یا محسن قد اتاک المسی‌ء، فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم

: «خدایا! مهمانت در آستانه تو است، ای نیکبخش، گنهکاری به سویت آمده است، پس از بدیهائی که در نزد من است، به خوبی‌هائی که در نزد تو است بگذر، ای خدای بزرگوار و بخشنده».

آن حضرت هنگامی که از نماز صبح در اوّل طلوع فجر، فارغ می‌شد، با کسی سخن نمی‌گفت تا خورشید طلوع کند [در این هنگام به فکر و ذکر الهی مشغول بود].

آن حضرت بیست و پنج بار پیاده (از مدینه) به مکّه برای انجام حجّ رفت، با اینکه شتران راهوار، بی‌آنکه کسی بر آنها سوار باشد، همراه او بودند و او می‌توانست بر آنها سوار گردد.

او دو بار همه اموال خود را بین مستمندان تقسیم کرد، و طبق روایتی، سه بار اموال خود را تقسیم نمود، تا آنجا که اگر دو جفت کفش در نزدش بود، یک جفت آن را به فقراء می‌داد.

2- سخنرانی امام حسن عليه‌السلام در کودکی، برای مادر

روایت شده: آن حضرت در دوران کودکی در سنّ هفت سالگی، در محضر

الأنوار البهیة، ص: 121

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله حاضر می‌شد، و گفتار وحی را از آن حضرت می‌شنید و به خاطر می‌سپرد، سپس نزد مادرش حضرت زهرا علیها‌السلام می‌آمد، و همان گفتار را به حضرت زهرا علیها‌السلام می‌رسانید.

و هر وقت علی عليه‌السلام نزد فاطمه علیها‌السلام می‌آمد، می‌دید که او به آیات قرآن و مطالب وحی شده، آگاهی دارد. از او می‌پرسید: «که این آگاهی را از کجا تحصیل کرده‌ای؟ ».

حضرت زهرا علیها‌السلام می‌گفت: «از پسرت حسن عليه‌السلام به دست آورده‌ام».

روزی امام علی عليه‌السلام در خانه مخفی شد، حسن عليه‌السلام که وحی تازه‌ای از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله شنیده بود، خواست تا آن را به مادرش ابلاغ کند، ناگاه اضطراب پیدا کرد، مادرش از اضطراب او تعجّب نمود [که چرا این بار حسن عليه‌السلام مانند گذشته نیست و پریشان است؟! ].

حسن عليه‌السلام به مادر گفت:

لا تعجبین یا امّاه! فانّ کبیرا یسمعنی، و استماعه فقد اوقفنی

: «مادرم! تعجّب نکن؛ چرا که شخص بزرگی صدای مرا گوش می‌دهد، و گوش دادن او مرا درمانده نموده است».

و طبق روایت دیگر، حسن عليه‌السلام به مادر گفت:

یا امّاه! قلّ بیانی و کلّ لسانی، لعلّ سیّدا یرعانی

: «ای مادرم! بیانم کوتاه، و زبانم نارسا شد، گویا شخص بزرگی مراقب من است».

انس بن مالک می‌گوید: هیچ‌کس همانند امام حسن عليه‌السلام شباهت به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله نداشت.

3- نمونه‌ای از بخشش امام حسن عليه‌السلام

انس بن مالک نقل می‌کند: کنیزی یک دسته گل به امام حسن عليه‌السلام

الأنوار البهیة، ص: 122

هدیه کرد، امام حسن عليه‌السلام به او فرمود: «ترا در راه خدا آزاد کردم».

به آن حضرت عرض کردم: «به خاطر یک دسته گل، او را آزاد کردی؟ ».

در پاسخ فرمود: خداوند ما را چنین تربیت کرده، آنجا که [در قرآن آیه 86 سوره نساء] می‌فرماید:

وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها : «هنگامی که کسی به شما تحیّت گوید، پاسخ او را به طور بهتر دهید، یا (لا اقل) به همان گونه پاسخ گوئید».

سپس افزود: «تحیّت بهتر، همان آزاد کردن او است».

4- نمونه‌ای از حلم و صبر انقلابی امام حسن عليه‌السلام

روایت شده: امام حسن عليه‌السلام آنچنان خویشتن‌دار بود که در تمام عمرش یک کلمه ناپسند از او شنیده نشد، جز یک بار در نزاعی که بین او و عمرو بن عثمان بر سرزمینی، رخ داده بود، به او فرمود:

ما لعمرو عندنا الّا ما یرغم انفه

: «برای عمرو، در نزد ما چیزی جز آنچه که دماغش را به خاک بمالد، نیست».

نمونه دیگر از حلم و خویشتن‌داری او اینکه: دانشمند معروف «مبرّد» «1» (در کتاب کامل) و دیگران روایت می‌کنند: پیرمردی از اهالی شام، آن حضرت را که سوار بر مرکبی بود دید، و آنچه خواست به آن حضرت ناسزا گفت.

ولی امام حسن عليه‌السلام سکوت کرد، وقتی که ناسزاگوئی او تمام شد، امام حسن عليه‌السلام با آغوش باز، به سوی او متوجّه شد و در حالی که خنده بر لب داشت، بر او سلام کرد و فرمود: «ای پیرمرد! به گمانم غریب هستی، و گویا

(1) ابو العبّاس محمد بن یزید بصری، از بزرگان نحوی و لغت‌شناس و شیعه دوازده امامی بود، و گفتارش مورد اعتماد علمای شیعه و سنّی قرار می‌گرفت. سه کتاب «کامل» و «مقتضب» و «معانی القرآن» از تألیفات او است. وی در سال 285 ه ق در بغداد از دنیا رفت (مترجم).

الأنوار البهیة، ص: 123

______________________________

اموری بر تو مشتبه شده، اگر از ما یاری بطلبی، سختی‌ها را از تو برطرف می‌کنیم و تو را می‌بخشیم، و اگر از ما چیزی بخواهی به تو می‌دهیم، و اگر از ما راهنمائی بخواهی، ترا راهنمائی می‌کنیم، و اگر بخواهی که بار تو را برداریم، بر می‌داریم، و اگر گرسنه هستی، تو را سیر می‌کنیم، و اگر برهنه هستی، تو را می‌پوشانیم، و اگر نیازمندی، ترا بی‌نیاز می‌کنیم، و اگر رانده‌شده‌ای، به تو پناه می‌دهیم، و اگر حاجتی داری، آن را برای تو بر می‌آوریم، و اگر به سوی ما سفر نموده‌ای، تا وقت بازگشتت، مهمان ما هستی، و این برای تو بهتر است، زیرا ما خانه وسیع برای پذیرائی داریم، و منزلت و مال فراوان در اختیار شما است».

هنگامی که آن پیرمرد شامی، این گفتار پرمهر امام حسن عليه‌السلام را شنید، گریه کرد و آنچنان دگرگون شد که همان دم گفت:

اشهد انّک خلیفة اللّه فی ارضه، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته

: «گواهی می‌دهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی، خداوند آگاهتر است که رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد».

سپس افزود: «من می‌پنداشتم که تو و پدرت، دشمن‌ترین مخلوقات نزد من هستید، اکنون دریافتم که محبوبترین خلق خدا در نزد من می‌باشید»، آنگاه اثاث خود را به خانه امام حسن عليه‌السلام انتقال داد و تا در مدینه بود، مهمان آن حضرت بود، سپس به سوی شام بازگشت، در حالی که صادقانه به محبّت خاندان رسالت، معتقد شده بود.

نمونه دیگر از «حلم و خویشتن‌داری» امام حسن عليه‌السلام این که: وقتی که آن حضرت از دنیا رفت، جنازه‌اش را از خانه‌اش بیرون آوردند، مروان [که از دشمنان سر سخت خاندان رسالت بود] گوشه تابوت را [در هنگام تشییع به سوی بقیع پس از آشوب بنی امیّه] به دوش گرفته، حمل می‌کرد. امام حسین عليه‌السلام به مروان فرمود:

تحمل الیوم جنازته و کنت بالامس تجرّعه الغیظ

الأنوار البهیة، ص: 124

: «امروز جنازه امام حسن عليه‌السلام را حمل می‌کنی با اینکه دیروز، آب غم و اندوه بر گلوی او می‌ریختی».

مروان گفت:

نعم کنت افعل ذلک بمن یوازن حلمه الجبال

: «آری این کار را در مورد کسی می‌کردم که حلم (صبر انقلابی) او هموزن کوهها بود».

[اگر عمری بیارایم سخن رانشاید نعت من نعت حسن را

سخن گر بگذرد از چرخ اخضرهنوز از قدر او باشد فزونتر

سخن را گر به علیّین رسانم‌رسانیدن به قدرش کی توانم؟

کمالش گرچه نزد ماست ظاهرزبان ما ز وصفش هست قاصر]

الأنوار البهیة، ص: 125

ماجرای شهادت امام حسن عليه‌السلام و خاکسپاری او

اشاره

امام حسن عليه‌السلام روز پنجشنبه هفتم صفر، و به قولی بیست و هشتم و به قول دیگر در آخر ماه صفر سال 49 ه ق در سنّ 47 سالگی بر اثر زهری که به او خوراندند به شهادت رسید، و در قبرستان بقیع [واقع در مدینه] به خاک سپرده شد.

1- مسموم شدن امام حسن عليه‌السلام توسّط جعده‌

شیخ کلینی (ره) از أبو بکر حضرمی نقل می‌کند که گفت: «جعده دختر اشعث بن قیس کندی امام حسن عليه‌السلام را با زهر، مسموم کرد. و نیز یکی از کنیزان آن حضرت را زهر داد و مسموم نمود، کنیز زهر را برگردانید، ولی آن زهر در درون جان امام حسن عليه‌السلام جای گرفت و مجروح کرد و آن حضرت بر اثر آن، شهید شد».

مؤلّف گوید: جعده دختر اشعث بن قیس بود، مادر او «امّ فروه» خواهر أبو بکر بود [بنابراین جعده دختر عمّه عایشه بوده است!! ].

روایت شده: معاویه ده هزار دینار و ده قطعه ملک از املاک آبی شام [یا کنار بغداد] و کوفه را به او بخشید، تا امام حسن عليه‌السلام را مسموم نماید.

شیخ مفید (ره) می‌گوید: «معاویه به جعده، ضمانت داد تا او را همسر پسرش یزید گرداند، و صد هزار درهم برای او فرستاد، جعده امام حسن عليه‌السلام را همراه نوشیدنی، زهر داد، آن حضرت بر اثر آن زهر، چهل روز بستری شد، و

الأنوار البهیة، ص: 126

سرانجام در ماه صفر، از دنیا رفت.

2- علّت مسموم نمودن امام حسن عليه‌السلام

ابو الفرج اصفهانی [مورّخ معروف] در کتاب مقاتل الطّالبیّین می‌نویسد:

«پس از آنکه امام حسن عليه‌السلام [ناگزیر] با معاویه صلح کرد، از عراق به مدینه آمد و در آنجا سکونت گزید، معاویه پس از مدّتی [بر خلاف شرائط صلح] تصمیم گرفت برای پسرش یزید [به عنوان ولیعهد] از مردم بیعت بگیرد [معاویه در این مسیر کوشش فراوان کرد، و با تهدید و تطمیع و کشتار، مردم را با اجبار به بیعت با یزید واداشت] ولی هیچ موضوعی برای معاویه سنگین‌تر و ناگوارتر از وجود امام حسن عليه‌السلام ، سعد وقّاص «1» نبود [زیرا این دو نفر، حاضر به بیعت با یزید نبودند].

معاویه به خاطر همین، امام حسن عليه‌السلام و سعد وقّاص را مسموم نمود، و آن دو، بر اثر مسمومیّت کشته شدند.

3- علّت جنگ نکردن امام حسن عليه‌السلام با معاویه‌

در کتاب احتجاج، از اعمش و او از سالم بن ابی الجعد روایت می‌کند که:

یکی از رفقای ما گفت: در مدینه به حضور امام حسن عليه‌السلام رفتم، و عرض کردم:

«ای پسر رسول خدا! سرهای ما را در گریبان ذلّت فرو انداختی، و ما جمعیّت شیعیان را غلام و برده دیگران ساختی، و هم اکنون یک نفر برای تو باقی

(1) سعد وقّاص از اصحاب رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بود، و در عصر خلافت عمر، سردار لشکر اسلام در فتح ایران گردید، وی گرچه با علی عليه‌السلام بیعت نکرد، ولی آن حضرت را سبّ نمی‌کرد (یعنی ناسزا نمی‌گفت)، معاویه کرارا او را به سبّ علی عليه‌السلام فرا خواند، او با این پیشنهاد مخالفت نمود، بلکه فضائل علی عليه‌السلام را آشکارا بیان می‌کرد (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 127

______________________________

نمانده است»

امام حسن عليه‌السلام فرمود: «برای چه، چنین کردم؟ ».

گفتم: برای اینکه زمام امور خلافت و رهبری را به این طاغوت [معاویه] تسلیم کردی.

امام حسن عليه‌السلام فرمود:

و اللّه ما سلّمت الامر الیه الّا انّی لم اجد انصارا، و لو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتّی یحکم اللّه بینی و بینه...

: «سوگند به خدا من زمام خلافت را به معاویه تسلیم نکردم، مگر اینکه من برای خود، یارانی نیافتم، و اگر من یارانی داشتم، قطعا شب و روزم را با معاویه می‌جنگیدم، تا خداوند بین من و او حکم کند، ولی من مردم کوفه را شناختم، و آنها را آزمودم، دریافتم که با همیاری آنها نمی‌توان فسادی را اصلاح کرد [و با دلو آنها نمی‌توان به چاه رفت] چرا که آنها در گفتار و کردارشان بی‌وفا و بی‌تعهّد هستند، آنها با همدیگر اختلاف دارند، خودشان به ما می‌گویند: «انّ قلوبهم معنا و انّ سیوفهم لمشهورة علینا: «دلهایشان با ما است، ولی شمشیرهایشان برای جنگ با ما، برهنه و آماده است».

آن شخص افزود: امام حسن عليه‌السلام که مشغول گفتن این سخنان با من بود، ناگهان دیدم، خون از گلویش فرو ریخت، در همین هنگام طشتی طلبید، طشت حاضر کردند، آن قدر خون از گلوی او آمد که طشت پر از خون شد.

عرض کردم: ای پسر رسول خدا! این خونها چیست؟ تو را رنجور و دردمند می‌نگرم!

فرمود: «آری، این طاغوت ستمگر [اشاره به معاویه] کسی را مأمور نمود که مرا مسموم کند.

فقد وقع علی کبدی فهو یخرج قطعا کما تری

: «آن زهر بر جگرم رسید، و این پاره‌های جگر من است چنانکه می‌بینی بیرون می‌آید».

الأنوار البهیة، ص: 128

عرض کردم: «آیا خود را مداوا و درمان نمی‌کنی؟ ».

فرمود: «او دو بار مرا زهر داد، و این بار سوّم است، که دوائی برای درمان آن نمی‌یابم».

4 - گزارش جناده، از ساعات آخر عمر امام حسن عليه‌السلام

راوی مورد اطمینان و بزرگ، علی بن محمّد خزّاز قمی به سند خود از «جنادة بن ابی امیّه»، روایت می‌کند که گفت: در ساعات آخر عمر امام حسن عليه‌السلام بود، و آن حضرت در بسترش آرمیده بود. من برای عیادت و احوالپرسی به محضرش رفتم، دیدم در پیش رویش طشتی نهاده شده و خون گلوی آن حضرت در آن می‌ریزد، و جگرش بر اثر زهری که معاویه به او خورانده بود، پاره پاره شده و از دهانش بیرون می‌آمد.

عرض کردم: «ای مولای من! چرا خود را معالجه نمی‌کنی؟ ».

فرمود:

یا عبد اللّه بما ذا اعالج الموت

: «ای بنده خدا! مرگ را با چه چیز درمان کنم».

گفتم:

انّا للّه و انّا الیه راجعون

: «همانا ما از سوی خدائیم و ما به سوی او بازگشت می‌کنیم».

سپس آن بزرگوار، به من متوجّه شد و فرمود: «سوگند به خدا، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله با ما عهد کرد و فرمود: دوازده نفر امام از نسل علی عليه‌السلام و فاطمه علیها‌السلام امر امامت را به عهده می‌گیرند،

ما منّا الّا مسموم او مقتول

: «هیچ‌یک از ما نیست، مگر اینکه یا با زهر و یا با شمشیر کشته می‌شود».

سپس طشت را برداشت و گریه کرد.

عرض کردم: «ای پسر رسول خدا! مرا موعظه کن».

الأنوار البهیة، ص: 129

فرمود: آری؛

استعد لسفرک، و حصّل زادک قبل حلول اجلک و اعلم انّک تطلب الدّنیا و الموت یطلبک...

: «برای سفر آخرتت، آماده باش، و زاد و توشه این سفر را قبل از پایان عمرت، فراهم کن، و بدان که تو در جستجوی دنیا هستی، ولی مرگ در جستجوی تو است، و هرگز غم و اندوه فردا را که نیامده امروز به خود راه نده».

جناده، سخنان دیگر امام عليه‌السلام را که موعظه و اندرز بود، نقل کرد تا اینکه گفت: دیدم نفس آن حضرت قطع شد و رنگش زرد گردید، من هراسان و ترسان شدم.

5- وصیّت‌های امام حسن به برادرش امام حسین علیهما السّلام‌

جناده افزود: ناگاه دیدم امام حسین عليه‌السلام و ابو الأسود دئلی [که از ارادتمندان خاندان رسالت بود] به خانه امام حسن عليه‌السلام وارد شدند.

حسین عليه‌السلام خود را روی برادر افکند و سر و چشم برادر را بوسید، سپس در کنارش نشست، و ساعتی آهسته با هم گفتگو کردند.

ابو الأسود گفت: انّا للّه، همانا حسن بن علی عليه‌السلام خبر از مرگ خود می‌دهد، وصیّت‌های خود را به برادرش حسین عليه‌السلام فرمود، و روز پنجشنبه در آخر صفر سال پنجاه هجری در سن 47 سالگی وفات کرد و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

مؤلّف گوید: و از اموری که امام حسن عليه‌السلام به حسین عليه‌السلام وصیّت کرد این بود:

«چون من از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و سپس مرا به طرف قبر جدّم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ببر تا با او تجدید عهد کنم، و بعد از آن مرا نزد قبر جدّه‌ام فاطمه [بنت اسد، مادر علی عليه‌السلام ] بازگردان و در همانجا به خاک بسپار. ای پسر مادرم! بزودی می‌دانی که این گروه (بنی امیّه) به گمان اینکه تو

الأنوار البهیة، ص: 130

می‌خواهی جنازه مرا در کنار قبر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به خاک بسپاری، ازدحام می‌کنند تا از دفن من در آنجا جلوگیری نمایند، و به دنبال فتنه می‌گردند، ولی تو را به خدا سوگند می‌دهم که مبادا به قدر یک شیشه خون‌گیری، خون ریخته شود».

سپس امام حسن عليه‌السلام در مورد اهل خانه و فرزندان و اموال خود و همچنین درباره وصیّتی که حضرت علی عليه‌السلام در مورد انتخاب او به جانشینی خود فرموده بود، وصایائی به برادرش حسین عليه‌السلام نمود.

6- اجرای وصیّت، توسّط امام حسین عليه‌السلام و جریان آشوب بنی امیّه‌

هنگامی که امام حسن عليه‌السلام به شهادت رسید، امام حسین عليه‌السلام او را غسل داد و کفن کرد و جنازه او را در میان تابوت گذارد و به محلّی که رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله در آنجا بر جنازه‌ها نماز می‌خواند، حرکت داد، و نماز بر جنازه خواند.

مروان و همراهانش از بنی امیّه یقین کردند که بنی هاشم می‌خواهند جنازه امام حسن عليه‌السلام را در کنار قبر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله دفن نمایند، اجتماع کردند و لباس جنگ پوشیدند و اسلحه‌ها را بدست گرفتند، هنگامی که امام حسین عليه‌السلام (طبق وصیّت امام حسن عليه‌السلام ) جنازه را به سوی قبر جدّش رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله حرکت داد، تا در آنجا تجدید عهد کند، گروه بنی امیّه پیش آمدند، و عایشه که بر استر سوار بود نیز به آنها پیوست. عایشه فریاد می‌زد: مرا به شما چه کار که می‌خواهید جنازه کسی را به خانه‌ام بیاورید که دوست ندارم.

نحّوا ابنکم عن بیتی...

: «پسر خود را از خانه من دور سازید «1»، زیرا نباید کسی در این خانه دفن شود

(1) تعبیر عایشه در مورد امام حسن عليه‌السلام به «ابنکم» (پسر شما)، برای آن است که او

الأنوار البهیة، ص: 131