کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107316
دانلود: 9163

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107316 / دانلود: 9163
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

نام کتاب:کشکول شیخ بهائی

نویسنده:شیخ بهائی

به نام پروردگار بخشنده مهربان

سپاس پروردگار یگانه یاری رسان را، و درود بر سرورمان محمّد(ص ) و دودمانش !

هنگامی که گردآوری کتاب (توبره ) را به پایان رساندم کتابی که نیکوترین و شیرین ترین مطلب از هر دست در آن گرد آمده است - و آن ، کتابی است که در آغاز روزگار جوانی آن را تلقین و تنظیم کرده ام ، با ترتیبی که از یاری باطن مایه گرفته است و در آن مطالبی گنجانده ام ، که هرکسی بدان راغب است و دیدگان از آن لذت می برند و شامل است بر گوهرهایی از تفسیر و تاءویل های بین و چشمه های اخبار و آثار نیکو و حکمت های تازه ، که دل ها به نور آنها روشن می شوند و کلماتی جامع چون ماههای تابان در آن روشن کرده ام ، و از بوی های خوش آن ، مشام جانها را معطّر ساخته ام وارداتی در آن گنجانده ام ، که استخوانهای پوسیده را زندگی می بخشد و ابیات نیکویی که از روانی ، همچون شرابی خوشگوار در قدح ها جای گرفته اند و حکایات دلنشینی که جانهای خسته را آرامش می بخشند درهای پراکنده نفیسی که شایسته آنند، که : با نور، و بر چهره حور نگاشته شوند .

در لابلای سخنان گوناگون ، بحث هایی را در یافته ام و ستیزهای گوناگونی را که خاطر من به هنگام اشتغال به تحصیل بدانها متوجه بوده است ، در آن آورده ام با ترتیبی شگفت انگیز و پیراستگی زیبایی که پیش از آن ، سابقه نداشته است پس از این ، به مطالب کمیاب و دیگری دست یافتم ، که طبیعت های سالم بدانها توجه دارند و گوشها به شنیدن آن ، علاقه بسیار از خود نشان می دهند سخنان نیکویی که خاطر غمگین را شاد می کنند و همچون گوهرها، شایسته نگهداری اند و لطیفه هایی که روشن تر از باده صافی اند و پر فروغ تر از روزگار جوانی اشعاری که گواراتر از آب زلالند و لطیف تر از سحر حلال پندهایی که چون بر سنگ خوانده شوند آن را از هم بپاشند و اگر بر ستارگان عرضه گردند؛ آنها را بپراکنند نکته هایی نیکوتر گل های سرخ گونه ها ورقت انگیزتر از شکایت عاشقان .

پس ، از خدا توفیق خواستم ، تا آن مطالب را در کتابی همانند کتاب پیشین بگنجانم و مصداق این مثل همگانی باشم که (کم ترک الاوّل للاخر) (چه بسا اولینی که به پاس دومی ، رها شد ) و هنگامی که مجالی برای ترتیب آن نیافتم ، و روزگار نیز چنین فرصتی به من نداد، آن را همانند سبدی قرار دادم ، که در آن ، ارزان بها و گران قیمت در کنار هم قرار گیرند، یا همچون گردنبدی که دانه های آن ، از هم بپاشد و آن را (کشکول ) نامیدم ، تا با نام آن کتاب دیگرم برابری کنم و از آن کتاب ، در این یکی ، چیزی نیاوردم و برخی از صفحات آن را سپید گذاشتم تا به هنگام خود، از رویدادها پر سازم تا کشکول پر نباشد، زیرا، بینوایی که کشکول ، آلت گدایی اوست ، چون کشکولش پر شود، از خواستن روی بر تابد .

اکنون دیدگانت را در باغ های آن ، به گردش در آور! و ذوق خود را از نهرهای آن سیراب کن ! و طبع خویش در باغ های آن ، به چرا درآور! و نورهای حکمت و دانش را از مشرق آن ، بر گیر! و دندان طمع خویش را برهم بفشار! تا مبادا در اندیشه طمع ورزی بر آیی این کتاب ، و آن کتاب دیگر را مونس تنهایی و انیس بی همدمی و مایه آرامش خویش ساز! تا این دو، هم صحبتان خلوت و رفیقان سفر و ندیمان حضر تو باشد، زیرا که این دو، هم سایگان نیک و داستان سرایان عالی تبار و استادان فروتن و معلمان متواضعند، و بلکه این دو کتاب ، دو باغند، که گل هایش شکفته شده است و زنهای صاحب جمالند، که گونه هایشان دو گل سرخ به بار آورده است ، و آواز خوان های پرغروری هستند که چهره خود را پوشانده اند پس ، آنان را از آن که نمی خواهد، دور کن ! و این دو را جز به آن که طالب است عرضه مدار!

کسی که دانشی را در اختیار نادانان بگذارد، آن دانش را تباه کرده است و آن که شایستگان را از دانش باز دارد، به آنها ستم کرده است .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

بیان مفسران ، در (ایاک نعبد و ایاک نستعین )

در این که آیه شریفه (ایاک نعبد و ایاک نستعین ) متکلم به (نون جمع ) است و نمازگزار، در مقام فروتنی و شکستگی ، چند وجه آورده اند، و نیکوترین آنها، اینست که : (امام رازی ) در (تفسیر کبیر) آورده است و خلاصه آن ، چنین است که : در شریعت مطهر (اسلام ) کسی که چند جنس گوناگون را در یک معامله بفروشد، و برخی از آنها معیوب باشد، مشتری می تواند، یا همه آنها را بخرد، و یا همه آنها را پس بدهد اما اختیار ندارد که معیوب ها را پس بدهد و بی عیبها را بردارد و در این مورد، چون نمازگزاری بیند که عبادت او معیوب و ناقض است ، آن را به تنهایی به پیشگاه پروردگار عرضه نمی کند، بلکه آن را به انضمام عبادت همه عبادت کنندگان : از انبیا و اولیا و نیکان ضمن یک معامله عرضه می دارد بدان امید، که عبادت او در این ضمن پذیرفته شود زیرا که تمامی آن عبادات ها رد نمی شود زیرا، هرگاه ، برخی پذیرفته شوند، برخی پذیرفته نشوند پذیرفتن سالم و نپذیرفتن معیوب ، تبعیض در یک صفقه (عقد ربیع ) است و این ، موردی است که پروردگار، بندگان خویش را از آن ، باز داشته است پس ، چگونه شایسته کرم پروردگاری اوست ؟ او راهی جز پذیرش همه در پیش نیست و مراد حاصل است .

سخن عارفان و پارسایان

یکی از اصحاب حال ، روزی به یارانش می گفت : اگر به ورود به بهشت و گزاردن دو رکعت نماز مخیر می شدم ، گزاردن دو رکعت نماز را بر می گزیدم او را گفتند: چگونه ؟ گفت : زیرا که در بهشت به حظ خود مشغول خواهم شد و در گزاردن دو رکعت نماز، به حق پرورگار خویش .

حکایاتی از عارفان و بزرگان علم و دین

در احیاء آمده است که : عارفی شبلی را به خواب دید و او را پرسید که : خداوند با تو چه کرد؟ گفت : با من ستیزه کرد؛ تا نومید شدم پس چون نومیدیم را دید، مرا در رحمت خود فرو برد .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

کسی ، صاحب کمالی را در خواب دید، و از حالش پرسید و او خواند: به حساب ما رسیدند پس آنگاه ، منت گذاردند و ما را آزاد ساختند آری ، شیوه شهر یاران با بندگان خود چنین است ، که با آنان مدارا کنند .

عبدالملک بن مروان به هنگام مرگ ، از کاخش ، گازری را که لباس های شسته شده را به زمین می زد، نگاه کرد و گفت : ای کاش من لباسشو بودم ! و عهده دار خلافت نشده بودم ! پس سخنش به (ابو حازم ) رسید و در پاسخ گفت : سپاس پروردگار را که آنان را در مرتبه ای قرار داد که چون مرگشان فرا رسید، آرزوی آن کنند که در مقامی باشند که ما، در آنیم و چون مرگ ما فرا رسد، آرزو نکنیم که در مقام آنان باشیم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

معاذ بن جبل گفت : پیامبر را گفتم : مرا به کاری آگاه کن که به بهشتم برد! و از آتش دوزخ دور دارد رسول (ص ) گفت : از کار بزرگی سؤ ال کردی اما بر کسی که آن را انجام دهد دشوار نیست خدا را بندگی کن ! و هیچ چیز را انباز او قرار مده ! و نماز به پا دار! و زکاة بده ! و در ماه رمضان روزه بگیر و حج خانه خدا را به جای آر! پس آنگاه گفت : خواهی ترا به درهای خیر هدایت کنم ؟ گفتم : آری ای فرستاده خداوند! گفت : روزه همچمون سپری است و صدقه آتش خطاکاری ها را خاموش می کند همچنانکه آب ، آتش را فرو می نشاند نماز انسان در دل شب ، شعار نیکوکارانست سپس این آیه را برخواند: (تتجافی جنوبهم عن المضاجع . ) سپس گفت : خواهی تو را به اساس هر کار و ستون استوار و نقطه اوج آن آگاه کنم ؟ گفتم : آری ای فرستاده پروردگار! گفت : پایه آن اسلام است و ستون استوار آن نماز و نقطه اوج آن جهاد در راه خدا است سپس گفت : خواهی تو را به اساس کلی آن را آگاه کنم گفتم آری ای فرستاده خدا گفت : این را در اختیار خود بگیر و به زبانش اشاره کرد گفتم : آیا ما را به آنچه گوییم باز خواست کنند؟ گفت : ای معاذ! مادرت به عزایت بنشید! جز اینست که مردمی که به رو، یا دماغ در آتش افتد، درو شده زبانهای خود بوده اند .

حکایاتی از عارفان و بزرگان علم و دین

زاهدی گفته است : نماز سی ساله خود را که در صف نخست نمازگزاران ، به جا آورده بودم ، به ناچار، به قضا برگرداندم از آن روی ، که روزی به سببی درنگ کردم و در صف نخست ، جایی نیافتم پس در صف دوم ایستادم اما خود را بدین سبب ، از دیگران شرمسار دیدم ، و پیشی گرفتم و به صف نخست آمدم و از آنگاه دانستم که همه نمازهایم ، آلوده به ریا و آگنده از لذت توجه مردم به من بوده است و این که ببینند که من ، از پیشگامان کارهای نیک بوده ام .

سخن حکیمان و دانشمندان و مشاهیر و . .

بزرگی گفته است : (عزلت ) بدون (عین ) علم ، (زلت ) (یعنی لغزش ) است و بدون (زاء) زهد، علت (یعنی بیماری ) است .

از سخنان بزرگمهر: دشمنان با من دشمنی کردند اما، دشمنی را دشمن تر از نفس خود ندیدم .

و نیز گفته است : با دلاوران و درندگان ستیزیدم و هیچ یک از آنها چون دوست بد بر من چیره نشدند و نیز گفته است : از همه گونه غذاهای لذید خوردم و با زنان زیبا روی همبستر شدم و هیچیک را لذیذتر از تندرستی نیافتم .

و نیز گفته است : صبر زرد را خوردم و شربت تلخ را آشامیدم اما هیچیک را تلخ تر از نیازمندی نیافتم و نیز گفته است : با همانندان خود کشتی گرفتم و با دلاوران پیکار کردم اما هیچیک از آنها، چون زن بد زبان ، بر من پیروز نشد .

و نیز گفته است : تیرها و سنگها به سوی من رها شد و هیچیک را سخت تر از سخن بدی که از دهان بستانکار بیرون آید، نیافتم .

و نیز گفته است : از مال اندوخته های خود صدقه ها دادم و هیچ صدقه ای را سودمندتر از رهبری یک گمراه به راه راست نیافتم .

و نیز گفته است : از نزدیکی به پادشاهان و بخشش های آنان شادمان شدم اما، هیچ چیز برایم نیکوتر از رهایی از آنها نبود .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

یکی از عیدهای هندیان : در نقطه ای دور در دیار هند، بر پا داشتن عیدی متداول است ، که در آغاز هر سال ، همه مردم شهر از پیر و جوان و کوچک و بزرگ از شهر بیرون می آیند به جایی که در آن ، سنگ بزرگی نسب شده است سپس ، کسی از سوی پادشاه ، فریاد بر می دارد، که : تنها، کسی می تواند بر این سنگ بر آید، که در عید پیشین حضور داشته است و چه بسا که پیر مردی بی توان ، که نیروی بینایی را از دست داده است و پیر زنی زشترو، که او نیز از فرتوتی ، بر پا استوار نمی ماند، بر آن سنگ بالا می روند و یا یکی از آن دو و گاه ، کسی که عید پیشین را دیده باشد، زنده نمانده است .

پس ، آن که بر سنگ بالا می رود، با همه توان خود، فریاد بر می دارد، که : من در عید پیشین حاضر بودم و در آن روزها کودکی بیش نبودم و پادشاهی ما را فلان کس داشت و وزیرش فلان کس بود و قاضی ما فلان کس بود سپس ، به توصیف مردم آن روزگار می پردازد که چگونه مرگ ، آنان را فرسوده است و در کام بلا نابود شده و اینک ! در زیر خاکها خفته اند سپس خطیب آنان ، بر پا می ایستد و به پند دادن مردم می پردازد و مرگ را بر آنان یادآور می شود و فریب دنیا را و بازی های آن را به دوستداران دنیا می گوید و در آن روز، بسیار می گریند و یاد مرگ می کنند و بر گناهانی که از آنان سر زده است پشیمانی می خورد و از غلفت بر گذران عمر، دریغ می ورزند، و توبه می کنند و صدقات می دهند و به جبران گذشته می پردازد

و نیز از رسم های ایشانست ، که چون پادشاهی از آنان بمیرد، او را کفن می پوشانند و بر بارکش می نهند، در حالیکه گیسوانش بر زمین کشیده می شود، و به دنبال آن ، پیر زنی است ، که جاروبی به دست دارد، و خاک را از موهایش می زداید و می گویید: ای غافلان ! پند گیرید! و ای کم اندیشان ! و فریب خوردگان ! دامن کوشش به کمر زنید! این ، فلان کس است پادشاه شما بنگرید! که پس از آن همه عزت و جلال ، دنیا او را به کجا کشانده است ! و پیوسته این چنین به دنبال او فریاد می زند، تا کوچه های تنگ شهر را بگذرند و سپس او را در گورش می نهند و این شیوه آنانست که پس از مرگ هر پادشاهی چنین کنند .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

سخن یکی از بزرگان : چون نفس تو از فرمانبری تو سر باز زد، در آن چه می خواهید، او را فرمانبری مکن !

شعر فارسی

مولوی می گوید:

جان زهجر عرش ، اندر فاقه ای

تن زعشق خاربن ، چون ناقه ای

جان ، گشاید سوی بالا بال ها

تن ، زده اندر زمین چنگال ها

این دو همره ، یکدیگر را راهزن

گمره آن جان کاو فروماند زتن

همچو مجنوند و چون ناقه اش یقین

می کشد آن پیش و این وا پس به کین

میل مجنون ، پیش آن لیلی روان

میل ناقه پس پی کره دوان

یک دم از مجنون خود غافل شدی

ناقه گردیدی و واپس آمدی

گفت : ای ناقه ، چون هر دو عاشقیم

ما دو ضد، بس همره نالایقیم

تا تو باشی با من ای مرده ی وطن

بس ز لیلی دور ماند جان من

روزگارم رفته زین گون حال ها

همچو تیغه قوم موسی ، سال ها

راه نزدیک و بماندم سخت دیر

سیر گشتم زین سواری ، سیر،سیر

سرنگون خود را ز اشتر درفکند

گفت : سوزیدم زغم تا چند؟!چند؟!

آنچنان افکند خود را سوی پست

کز فتادن از قضا پایش شکست

پای خود بر بست و گفتا: گوهر شوم

در خم چوگانش غلتان می روم

زین کند نفرین حکیم خوش دهن

بر سواری کاو فروناید زتن

عشق مولا کی کم از لیلا بود؟

گوی گشتن بهر او اولی بود

گوی شو! می گرد بر پهلوی صدق !

غلت غلتان در خم چوگان عشق

لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب

سوی او می غنج و او را می طلب

تنی از ابدال گفته است که : در بلاد مغرب ، گذرم به پزشکی افتاد، که بیمارانی ، نزد او بودند و برای آنان شیوه درمانشان می گفت پس ، پیش رفتم و گفتم : - خدا بر تو ببخشاید بیماری مرا درمان کن ! ساعتی در چهره من نگریست و گفت : ریشه های فقر و برگ صبر و هلیله فروتنی را بگیر! و در ظرف یقین جمع کن ! و آب خوف بر آن ریز! و آتش اندوه در زیر آن بیفروز! سپس آن را در صافی مراقبه بپالای ! و در جام خرسندی ریز! و با شراب توکل بیامیز و با دست صدق آن را بخور و با کاسه استغفار آن را بیاشام و سپس ، با آب پرهیزگاری دهان خود را شستشو ده ! و از حرص بپرهیز! پس ، امید که پروردگار، تو را شفا دهد .

ترجمه اشعار عربی

2

تهامی گوید:

در زندگی ، با فریب ، به رقابت برمی خیزیم همانا که نهایت بی نیازی دنیا، بازگشت به نیازمندیست در دنیا، همچون به کشتی نشته ای هستیم ، که گمان می بریم که باز ایستاده ایم اما روزگار درنگمان نمی دهد

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

پارسایی گفت : روزی به یکی از گورستان ها رفتم و بهلول را دیدم و او را گفتم : اینجا چه می کنی ؟ گفت : با گروهی همنشینی دارم ، گفت : که مرا نمی آزارند، و اگر از یاد آخرت باز مانم ، آگاهم کنند و اگر پنهان شوم ، از من پنهان نشوند .

گفته اند: دیوانه ای از گورستانی می آمد او را پرسیدند: از کجا می آیی ؟ گفت : از این قافله ای که فرود آمده است گفتند به آنان چه گفتی ؟ گفت : پرسیدم کی کوچ خواهید کرد؟ گفتند: هنگامی که شما نیز بیایید .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

صاحب کمالی می گفت : آنگاه که شب روی می کند، شادمان می شود و می گوید: با پرودگار خود خلوت می کنم و هنگامی که صبح فرا می رسد، به وحشت می افتم از زشتی دیدار آنان که مرا از پروردگارم باز می دارند .

شعر فارسی

مولوی می گوید:

عقل جز وی ، عقل را بد نام کرد

کام دنیا مرد را ناکام کرد

چون ملایک گوی : لاعلم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا

دل زدانش ها بشستند این فریق

زان که این دانش نداند این طریق

دانشی باید که اصلش زان سرست

زان که هر فرعی به اصلش رهبرست

پس ، چرا علمی بیاموزی به مرد

کش بباید سینه را زان پاک کرد؟

گر در این مکتب ندانی او هجی

همچو احمد پری از نور حجی

گر نباشی نامدار اندر بلاد

گم نیی و الله اعلم بالعباد

حکایاتی از عارفان و بزرگان علم و دین

هرم بن حیان گفت : به نزد اویس قرنی رفتم پس ، مرا گفت : برای چه اینجا آمدی ؟ گفتم : آمده ام تا با تو انس گیرم اویس گفت : کسی را نمی شناسم که خدایش را بشناسد و به دیگری انس گیرد .

شعر فارسی

از شیخ عطار (537 - 627 هجری )

گم شد از بغداد شبلی چندگاه

کس به سوی او کجا می برد راه ؟

باز جستندش رهر موضع بسی

در مخنث خانه ای دیدش کسی

در میان آن گروه بی ادب

چشم تر بنشسته بود و خشک لب

سائلی گفت : ای بزرگ راز جوی ؟

این چه جای تست ؟ آخر بازگوی !

گفت : این قومند چون تر دامنان

در ره دنیا نه مردان ، نه زنان

من چو ایشانم ، ولی در راه دین

نه زنم ، نه مرد در این ، آه ازین !

گم شدم در ناجوانمری خویش

شرم می دارم من از مردی خویش

هر که جان خویش را آگاه کرد

ریش خود دستار خوان راه کرد

همچو مردان ، ذل خود کرد اختیار

کرد بر افتادگان عزت نثار

گر تو بیش آیی ز موری در نظر

خویشتن را، از بتی باشی بتر

مدح و ذمت گر تفاوت می کند

بتگری باشی که او بت می کند

گر تو حق بنده ای ، بتگر، مباش !

ورتو مرد ایزدی ، آزر مباش !

نیست ممکن در میان خاص و عام

از مقام بندگی برتر مقام

بندگی کن ! بیش از این دعوا مجوی !

مرد حق شو! عزت از عزی مجوی !

چون تو را صد بت بود در زیر دلق

چون نمایی خویش را صوفی به خلق ؟

ای مخنث ! جامعه مردان مدار!

خویش را زین بیش سرگردان مدار

سخن عارفان و پارسایان

ابو ربیع زاهد، داوود طایی را گفت : مرا پندی ده ! گفت : از دنیا روزه گیر! و افطارت را برای آخرت بگذار و از مردم چنان بگریز! که از شیر می گریزی .

صاحب حالی گفته است : اکنون ، روزگار خاموشی ست و هنگام گوشه گیری ، و باید با یاد خداوند همیشه جاوید بسر برد .

فضیل گفت : هر گاه کسی بر من بگذرد و مرا سلام نکند، من سپاسگزار اویم ، زیرا، سلام ، خود نوعی از منت است .

حکایاتی از عارفان و بزرگان علم و دین

ابو سلیمان دارانی گفت : ربیع بن خیثم بر در خانه اش نشسته بود، که سنگی به صورتش خورد و آن را خون آلوده کرد ربیع ، خون از چهره خود پاک می کرد و گفت ای ربیع ! نیک پندی در کار تو شد . سپس بر خاست و به درون خانه رفت و بیرون نیامد، تا آنگاه که جنازه اش بیرون آوردند .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفت : با مردم کمتر آمیزش کن ! چه ، ندانی که احوالت به رستاخیز، چگونه است تا اگر گناهکار باشی ، شناسندگان تو کمتر باشد .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

رباب - دختر امری ء القیس - یکی از همسران امام حسین (ع ) بود و در نبرد کربلاء با او همراه بود و حضرت سکینه از او متولد شد چون ، پس از رویداد کربلاء، به مدینه بازگشت بزرگان قریش ، از وی خواستگاری کردند و او نپذیرفت ، و گفت : پس از پیامبر خدا، برای من همسری نیست و همواره در جایی بی سر پناه می زیست ، تا درگذشت .

شعر فارسی

ابن جوزی در (معراج ) گفته است .

راه زاندازه برون رفته ای

پی نتوان برد که چون رفته ای

عقل در این واقعه حاشا کند

عشق نه حاشا، که تماشا کند