کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 100825
دانلود: 8166

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 100825 / دانلود: 8166
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از پیامبر(ص ) نقل است که به یاران خویش فرمود: دانش بیاموزید! و بدان آرامش و بردباری فراگیرید! و از عالمان ستمگر نباشید! که علمشان در برابر جهلشان توانایی ندارد .

و از عیسی - که بر پیامبر ما و او درود باد! - نقل است که گفت : دانشمند بد، همچون صخره ایست که به دهانه نهری فرو افتد، که نه آب می خورد و نه آب را به کشتزار رها می کند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

از سخنان رمزآمیز حکیمان است که : زمین ، هیچگاه بی بهار نیست و معنای آن اینست که کسب کمال ، در هر زمان میسر است چه به هنگام جوانی و چه میانسالی و چه پیری و دست که شستن از فضیلت آموزی ، هیچگاه سزوار نیست ، و چه نیکو گفت ، آن که گفت :

هنگام بهار است ای رفیق ! دلم را درمان کن ! و دستم را از جام باده تهی مگذار! بلبل می خواند و می گوید: بهوش باشید! که عمر می گذرد و گذشته ، باز نمی آید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی گفت : سخت ترین چیزها آنست که انسان به چیزی دست یابد، که نمی خواهد حکیمی سخن او شنید و گفت : سخت تر از آن ، آنست که به آن چه می خواهد، دست نیابد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

یکی از نیکبختان ، که روزگار، او را به سختی نشانده بود، به امیری نوشت : این ، نامه جوانمرد صاحب همتی ست ، که همت بلندش ، او را به درگاه تو آورده است روزگار، دست همتش را بسته است و به سبب نیستی ، پیرامونیاتش پراکنده شده اند خویشانش از وی بیزارند و گامهایش او را از بلندی به زیر انداخته اند اینک ! به نیش قلم بر تو آشکار می شود و قلم اگر از حال او با خبر شود، بر وی خواهد گریست .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

سقراط را پرسیدند: کدام درنده نیکوتر است ؟ گفت : زن .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

دانشمندی ، بر در خانه اش نوشت : شرّ درون نیاید! حکیمی او را گفت : پس ، همسرت از کجا وارد می شود؟

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

حکیمی گفته است : زن ، سراپا شر است و شرّتر از وی ، آن که شخص ، از او ناگزیرست .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

از سخنان ارسطو: اگر خواهی بدانی که آدمی تواند تا شهوات خویش در اختیار گیرد، بنگر! که تا چه اندازه تواند که زبان خویش نگه دارد و نیز گفت روح در جسم نیست ، بلکه جسم در روح است چه ، روح از بدن وسیع تر است .

شعر فارسی

از نشناس :

به اسرار حقیقت نیست جز پیر مغان دانا

له فضل علی اهل النهی فضلا و عرفانا

زمانی گوش بر اسرار او نه ! تا یقین دانی

که جز تلبیس نبود حاصل تدریس مولانا

اگر بودی کمال اندر نویسایّی و خوانای

چرا آن قبله کل ، نانویسا بود و ناخوانا؟

بیا! ای کرده احیای موات هر دل مرده

چه باشد، سایه ای بر مردگان اندازی احیانا؟

حکایاتی از عارفان و بزرگان

عثمان - بن عفان - غلامی را با کیسه رزی به نزد ابوذر، که - خداوند از او خوشنود باد! - فرستاد و به غلامی گفت : اگر از تو بپذیرد، آزادی و چون غلام با کیسه به نزد ابوذر آمد و اصرار کرد و نپذیرفت ، به او گفت : آن را بپذیر! که آزادی من ، در این است و ابوذر گفت : و بندگی من !

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

نخستین گام ، در مقامات هوشیاری ، بیداری از خواب است پس از آن ، توبه و آن ، بازگشت به سوی پروردگار، پس از گریز از او سپس ورع ، و پرهیزگاری اما، (ورع ) پیروان شریعت ، از محرمات است و (ورع ) پیروان طریقت ، از شبهات پس آنگاه (محاسبه ) است یعنی شمارش آن چه میان و نفس او می گذرد و آن چه میان آدمی و دیگر آدمیان .

بعد از آن ، (ارادت ) است و آن ، میل به رسیدن مراد است در اثر مجاهده و کوشش پس (زهد) است و آن ، ترک دنیاست حقیقت آن ، بیزاری جستن از غیر (مولی ) است بعد (فقر) است و آن ، خالی ساختن دل است از دوستی آن چه که دست ، از او خالی است ، از او خالی است و (فقیر) کسی ست که بداند که بر هیچ چیز قادر نیست ) بعد، (صدق ) است و آن ، یکی بودن ظاهر و باطن است بعد، (صبر) است و آن ، اجبار نفس است به آن چه که برایش ناخوشایند است بعد، (تصبر) است و آن یعنی : ترک گله ، و در هم شکستن نفس بعد (رضا) است و آن ، خرسندی به بلایاست بعد، (اخلاص ) است و آن ، یعنی : خلق را از کار حق راندن بعد، (توکل ) است و آن ، در هر کار، اعتماد به خدا داشتن است با علم به این که آن چه خدا اختیار کند، نیکوست .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از خطبه های پیامبر خدا(ص ):

ای مردم ! شما یادگار گذشتگانید و باز مانده پشینیان که نیرو و توانائی شان بیش از شما بود چنان که بنیان های استوار را در هم می شکستند در عین حال ، خدای توانا بر آنان پیروزی یافت آن چنان ، که قبیله نیرومند آنان ، از هر گونه پشتیبانی از آنان ، در ماندند و فدیه نیز از آنان پذیرفته نشد .

اکنون ، شما پیش از آن که به چنگال مرگ گرفتار آیید و از سرانجام خویش غافل مانید، برای آینده خویش ، زاد و توشه ای گرد آورید! زیرا، قلم قدرت آن چه را که باید بشود، نگاشته است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از خطبه های پیامبر(ص ):

پیش از آن که به حساب شما رسیدگی شود، به شمارش کارهای خویش بپردازید! و پیش از آن که به عذاب گرفتار آیید، رهایی خویش را فراهم آورید! و پیش از آن که به بیچارگی دچار شوید، زاده راه خویش بسازید! که پیشگاه حق ، پایگاه داد است و داوری به حق و آن که هماره شما را بیم داده است ، معذور است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از خطبه های پیامبر خدا(ص ):

ای مردم ! آنان نباشید، که دنیا ایشان را فریفته است و آرزوها آنان را مغرور ساخته و بدعت گذاری را سهل شمرده اند و به خانه ای دلبسته اند که بزودی زوال می یابد و به سرعت انتقال می پذیرد .

دنیای شما، در مقایسه با گذشته هستی ، همانند شیریست که در جایی زانو زده باشد یا همانند انسانی است ، که به دوشیدن شیر از پستان شیردهی پرداخته است اکنون بر چه پایه ای بالا می روید؟ و نگران چه هستید؟ به خدا سوگند! حال شما چنانست ، که گویی در دنیا نبوده اید و آن چه در جهان دیگر بدان خواهید رسید، جاودان و پایدار است پس ، برای رفتن به جهان دیگر، آماده شوید و برای سفری که در پیش است زاد راه گرد آورید! و بدانید! که هر کس بدانچه که از پیش فرستاده است ، دسترسی خواهد یافت و بدانچه برجا نهاده است ، دریغ خواهد داشت .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

نیز از خطبه های رسول خداست (ص ):

دنیا، خانه نیستی ست و منزلگاه رنج است نیکبختان ، از آن ، دل برمی گیرند و خویش را از چنگال تیره دلان می رهانند نیکبخت ترین مرد، آنانند، که به دنیا دلبسته اند آن که از دنیا نصیحت پذیرد فریب خورد و آن که از او فرمانبرداری کند، گمراه شود و رستگار، کسی ست که از آن ، روبگرداند و آن که از دنیا فرمان پذیرد، به هلاکت پیوندد .

خوشا به حال بنده ای ! که در دنیا به پرهیزگاری روی آورد و خویش را اندر زهد و به توبه روی آورد و پیش از آن که در دنیا، او را به آخرت برساند، شهوات خویش را در پی افکند و در این خاکدان ، به نیکی ها خود بیفزاید و از بدی ها بکاهد خواهش های نفسانی را پس اندازد، تا برخیزد و به بهشت رود، که نعمت های آن ، جاودانی ست و گرنه ، به دوزخ رود، که عذاب آن پایدار است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

نیز از خطبه های پیامبر است (ص ):

ای مردم ! خود را به زیور فرمانبرداری از خدا بیاوریید! و لباس قناعت و خوف از پروردگار را بر اندام خویش بپوشانید و آخرت را برای خویش مسلم سازید! و برای قرارگاه جاودانی خود بکوشید! و بدانید! که بزودی کوچ خواهید کرد و به سوی خدا می روید و در آن جهانی ، جز کار نیکو، که از پیش فرستاده اید، یا پاداش پسندیده ای که پیش از آن آماده کرده اید، بهره دیگری نخواهد داشت بهره شما، از کردار نیکی ست ، که پیش از خود فرستاده اید و پاداش شما، شایسته اعمالی ست که به جا آورده اید .

هان ! که زیورهای دنیا، شما را نفریبد و از مراتب بهشت باز ندارد! و آن روز که پرده های تردید برداشته شود، هر انسانی به جایگاه خویش می رسد و آرامگاه خویش را می بیند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

یکی از دانشمندان ، در آموختن دانش خویش به دیگران ، دریغ می ورزید او را گفتند: خواهی مرد و دانش خویش را به گور خواهی برد گفت : این را دوست تر از آن دارم که آن را به نااهل بسپارم .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیروان طریقت

شیخ علی بن سهل صوفی اسفهانی ، به فقیران و صوفیان می بخشید و به آنان نیکی می کرد روزی ، گروهی از آنان به نزد او آمدند و چیزی نداشت تا به ایشان دهد شیخ به نزد یکی از دوستان خویش رفت و از او چیزی خواست تا به ایشان دهد شیخ به نزد یکی از دوستان رفت و از او چیزی خواست تا به فقیران دهد مرد، درهمی چند به او داد و از کمی آن عذر خواست و گفت : اینک ! به ساختن خانه مشغولم و هزینه زیاد دارم و عذر مرا بپذیر! شیخ گفت : هزینه بنای خانه تو چندست ؟ گفت چیزی در حدود پانصد درهم شیخ گفت : آن ها را به من ده ! تا به فقیران دهم ، و من خانه ای در بهشت به تو می بخشم و بدان پیمان می کنم مرد گفت : ای ابوالحسن ! من ، هیچگاه از تو خلاف نشنیده ام و اگر سخن خویش را تضمین می کنی ، من نیز به آن ، عمل می کنم گفت تضمین می کنم و تضمین نامه ای به خط خویش نوشت که خانه ای در بهشت به او دهد مرد نیز پانصد درهم به او داد و خط شیخ گرفت و وصیت کرد، که چون بمیرد، آن را در کفن وی نهد مرد، در آن سال مرد، و بدانچه وصیت کرده بود، عمل شد شیخ ، روزی به مسجد رفت ، تا نماز بامداد بگزارد که نوشته خویش را در محراب یافت ، که بر پشت آن ، با خط سبز نوشته بودند: تو را از ضمانت بیرون آوردیم و خانه ای در بهشت به صاحب خط دادیم و آن نوشته ، روزگاری نزد شیخ بود که بیماران اسفهانی و دیگران از آن شفا می خواستند و همچنان در میان کتابهای شیخ بود تا صندوق کتابهایش به سرقت رفت و آن نوشته نیز .

نویسنده این سطور، محمد، معروف به (بهاالدین عاملی ) که - خدا از او در گذراد! - می گوید: به هنگام اقامتم در اصفهان ، شبی در رؤ یا دیدم که به زیارت مرقد پیشوا و سرور و مولایم امام رضا (ع ) مشرف شدم و گنبد ضریح او، چون گنبد بقعه شیخ علی بن سهل بود و ضریح او نیز چون از خواب بیدار شدم ، رؤ یایم را از یاد بردم و از روی اتفاق ، یکی از یارانم به بقعه علی بن سهل فرود آمد و به دیدارش رفتم و پس از آن ، به زیارت بقعه شیخ رفتم هنگامی که گنبد و ضریح او را دیدم ، رؤ یایم به یادم آمد و اعتقادم در حق شیخ افزود!

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان افضل اوصیاء که - درود خدا بر او باد -: برترین عبادت ها شکیبایی و سکوت و انتظار فرج است .

و نیز فرمود: بردباری سه گونه است : بردباری بر گناه بردباری بر طاعت خدا و بردباری بر مصیبت .

و نیز فرمود: سه چیز از گنج های بهشت است : صدقه دادن ، کتمان گناه و کتمان بیماری .

و نیز فرمود: هر سخنی که ذکر حق در آن نباشد، باطل است و هر سکوتی که در آن اندیشه نباشد، خطاست و هر نگرشی که در آن عبرتی نباشد، نارواست .

و نیز از سخنان اوست : خندانی که به گناه خود اقرار دارد، بهتر از گریانی است که به اعتماد خدا از خشم او نیندیشد .

و نیز از سخنان اوست : دنیا، محل گذر است و آخرت جای ماندن - خدا بر شما ببخشاید - از گذرگاه ، برای جایگاه خود، توشه برگیرید! پرده های گناهان خود را بر آن کس که به رازهای شما آگاهست نیز مدرید! پیش از آنکه جسم هاتان از دنیا برود، دلهاتان را از دنیا بیرون کنید! که برای آخرت خلق شده اید، و در دنیا زندانی اید چون کسی بمیرد، فرشتگان گویند: از پیش ، چه فرستاده است و مردمان گویند: از پس ، چه نهاده است ؟ - خدا پدرانتان را رحمت کناد! - برخی از آن چه دارید، پیش فرستید! که از آن شما باشد و همه را باز پس مگذارید! که زیانتان رساند دنیا همچون زهرست کسی خوردش که نشناسدش .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی به دعا چنین می گفت :

پروردگارا! ما را شایستگی باز گشت به خویش ده ! و اهلیت اعتماد بر تو و اطمینان به آن چه نزد توست و ما را به نزدیکی و تقرب خویش نایل کن ! (خدایا!) رفتن از این دنیای تنگی و سختی ، و جایگاه بی ارزش آگنده از غصه و خالی از راحتی و سود و غنیمت را با تقرب به خویش ، بر ما آسان فرمای ! چنان که خود گفته ای : (فی معقد صدق عند ملیک مقتدر) همان جایی که ساکنانش چنان در آرامشند، که گویند: (الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن ) (پرورگارا!) ما را از بندگانت بی نیاز دار! و دل های ما را از گرایش به غیر خود، بازدار چشمان ما را از نگرش به زیبایی عالم فرودین به رحمت و فضل و بخشش خود برگردان ! ای کریم !

حکایات پیامبران الهی

عیسی (ع ) یاران خویش را می گفت ای بندگان خدا! بحق به شما می گویم که : به دریافت آخرت نایل نخواهید شد، مگر با ترک شهوات دنیا به عریانی به دنیا آمدید و به عریانی خواهید رفت بهوش باشید! که در این میان چه کنید؟

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

وزیری گفته است : از آن کس در شگفتم ، که برده ای را به مالش می خرد، و آزاده ای را به عملش نمی خرد آن که همتش همانست که به شکم رساند، بهایش همانست که از آن خارج می شود .

سخن عارفان و پارسایان

از سخنان معروف کرخی : سخن بنده در آن چه که به او مربوط نیست ، سبب خواری او در درگاه خداوندیست .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی به دوستش چنین نوشت : اما بعد، مردم را به رفتار خویش پند ده ! نه به گفتار خویش از پروردگار به قدر نزدیکی خود به او شرم دار! و به اندازه توانائیش از او بیم دار!

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان عیسی که - بر پیامبر ما و او درود باد! - آن که گناهی کوچک ورزد، با آن که گناهی بزرگ ورزد، برابرند، پرسیدند، چگونه چنین است ؟ گفت : جراءت ، یکی ست و آن که از دزدی ذرت نگذرد، از دزدی مروارید نیز نگذرد .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

حذیفة بن الیمان که - خداوند از او خشنود باد! - کسی را گفت : آیا دوست داری که بر مردمان بد پیروز شوی ؟ گفت : آری ! گفت : پیروز نخواهی شد، مگر آن که از آنها بدتر شوی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

فیثاغورث را گفتند: چه کسی از دشمنی مردم به سلامت است ؟ گفت : آن که نه از او خوبی سر زند و نه بدی پرسیدند چگونه ؟ گفت : اگر از او خوبی سرزند، بدان با او دشمنی کنند و چون بدی نشان دهد، خوبان به دشمنی با او برخیزند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

انوشیروان به هنگامی که سیر نشده بود، دست از طعام می کشید و می گفت : آن چه را خوش داریم رها می کنیم ، تا گرفتار ناخوشایند نشویم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از امثال عرب و داستانهایشان که از زبان حیوانات گفته اند: سگی ، سگی دیگر را دید که نانی سوخته در دهان داشت گفت : چه نان بد و ناگواریست ! و آن که نان در دهان داشت ، گفت : خدا این گرده را لعنت کند! و نیز کسی پیش از آن که بهتر از این یابد، آن را رها کند .

سخن عارفان و پارسایان

یکی از بزرگان صوفیه را گفتند: روز خود را چگونه آغاز کردی ، گفت : در حالی که بر دیروزم افسوس دارم و ناخوشنود از امروزم و بدگمان بر فردا .

حکایات پیامبران الهی

روایت کرده اند که سلیمان ، گنجشکی را دید، که ماده خود را می گفت : چرا خویش را از من باز می داری ؟ که اگر بخواهم ، توانم که بارگاه سلیمان را به منقار گیرم و به دریا اندازم .

سلیمان از سخن او لبخندی زد و آن دو را خواند و به نر گفت : آیا می توانی که چنین کنی ؟ گفت : ای پیامبر خدا! نه .

اما، مرد، گاه شخصیت خویش را در چشم زن آراید و آن را نزد همسر خویش بزرگ جلوه دهد و عاشق را نکوهش نشاید پس ، سلیمان ، ماده را گفت : چرا خویش را از او دریغ می داری ؟ و حال آن که او تو را دوست دارد و او گفت : ای پیامبر خدا! به زبان می گوید، اما عاشق نیست او، دعوی عشق دارد و حال آن که ، با من ، دیگری را نیز دوست دارد سخن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و به سختی گریست و چهل روز خویش را از مردم پنهان داشت و خدا را می خواند که دل او را برای محبت خویش خالی کند و از آمیختن با دوستی دیگری باز دارد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از خطبه های پیامبر (ص ):

ای مردم ! بیش یاد مرگ کنید! چون به هنگام تنگدستی از آن یاد کنید، بر شما وسعت گیرد و چون به وقت بی نیازی یاد کنید، بی نیازی را بر شما ناخوش کند مرگ رشته آرزوها را می برد و گذران شب ها مرگ را فرا می رساند بنده ، همواره میان دو روز زیست می کند، روزی که گذشته است ، که در آن ، کارهای او را بر شمرده اند و روزی که نیامده است و شاید که او بدان نرسد بنده ، به هنگام جدایی جانش از تن و فرو شدن به گور، سزای کردار گذشته خویش و بیقدری مالی که از پس نهاده است ، می بیند ای مردم ! گشایش ، در قناعت است و کفاف در میانه روی و آسایش در پرهیزگاریست هر کاری پاداشی دارد، و هر آینده ای نزدیک است .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

اسرافکاری به نزع افتاد و هر بار که او را گفتند: بگو: لا اله الا الله این بیت می خواند: خدایا! زنی خسته روزی می پرسید: راه گرمابه منجاب کجاست ؟

و سببش آن بود که روزی ، زنی زیبا و پاکدامن ، از خانه به قصد گرمابه منجاب بیرون شد و راه آن نمی دانست و از خستگی ، از راه رفتن باز ماند مردی را دید، که بر در خانه اش ایستاده است نشانی گرمابه منجاب از او پرسید و او، خانه خویش به او نشان داد چون زن درون رفت در بر او بست اما زن ، همین که مکر او دانست ، از خویش روی خوش نشان داد و گفت : طعام و بوی خوش بستان ! و زود باز گرد! و چون مرد بیرون رفت ، او نیز سر خود گرفت .

و از او رهایی یافت بنگر! که این لغزش ، چگونه او را به هنگام مرگ از اقرار شهادت باز داشت با آن که جز کشاندن زن به خانه و اندیشه زنا مرتکب گناه دیگر نشده بود .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : هیچکس را ندیدم ، جز آن که گمان بردم که از من بهتر است از آن رو، که از خود به یقین بودم و از او به تردید .

سخن عارفان و پارسایان

شبلی را پرسیدند، چرا (صوفی ) را (ابن الوقت ) گویند گفت : زیرا بر گذشته دریغ نمی خورد و اندیشه فردا ندارد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

معاویه ، ابن عباس را پس از آن که کور شد، گفت : شما هاشمیان را چه می شود؟ که به کوری می رسید و ابن عباس او را گفت : شما امویان را چه می شود، که به کوردلی می پیوندید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

گروهی ، وامدار خویش را به نزد حاکم بردند و هزار دینار بر او دعوی کردند حاکم گفت : چه گویی ؟ گفت : راست گویند و اما من از آن ها مهلتی خواهم تا املاک و شتر و گوسفندم بفروشم و وام آن ها بگزارم گفتند: ای حاکم ! دروغ می گوید او، ثروتی ندارد، نه کم و نه زیاد مرد گفت : ای حاکم ! شهادت آنان را بر ناداری من شنیدی ؟ پس چه می خواهند؟ و حاکم به رهایی او حکم کرد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

در بغداد، مردی بود که وام بسیار به عهده داشت و (مفلس ) شده بود قاضی فرمان داد، تا کسی او را وام ندهد، و آن که دهد، صبر کند، و وام خویش نخواهد و نیز فرمان داد، تا او را بر استری بنشانند و بگردانند، تا مردم او را بشناسند و از داد و ستد با وی بپرهیزند او را گرداندند و به در خانه اش رساندند چون از استر فرود آمد، استربان او را گفت : کرایه استر به من ده ! و او گفت ای نادان از بامداد تا کنون ، در چه کار بودیم ؟

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

بسم الله الر حمن الرحیم : خداوند را سپاس بر نعت های فراوانش ! و درود می گویم بر شریف ترین مقربان درگاه و پیامبرانش و بعد، این ، شکسته بسته یی چند است در بحر (جنب ) که در میان عرب مشهور و معروفست و در مابین شعرا عجم غیر ماءلوف به خاطر فاترا فقر فقرا باب الله (بهاالدین محمد العاملی ) رسیده ، نفحه ای از نفحات جنون ، بر صفحات حقایق مشحون او وزیده رجا واثق است که اهل استعداد - کفاهم الله شر الاضداد! - دامن عفو بر آن پوشنده ، و در اصلاح معایب آن کوشند - و اجرهم علی الله ! و لا قوة الا بالله -

ای مرکز دایره امکان

وی زبده عالم کون و مکان

تو، شاه جواهر ناسوتی

خورشید مظاهر لاهوتی

تا کی زعلایق جسمانی

در چاه طبیعت تن مانی ؟

صد ملک زبهر تو چشم به راه

ای یوسف مصر! بر از چاه !

تا والی مصر وجود شوی

سلطان سریر شهود شوی

در روز الست بلی گفتی

و امروز به بستر (لا) خفتی

ز معارف عالم عقلی دور

به ز خارف عالم حس مغرور

از موطن اصل نیاری یاد

پیوسته به لهو و لعب دلشاد

نه اشک روان ، نه رخ زردی

الله الله ! تو چه بیدردی ؟!

یک دم به خودآ! و بین چه کسی ؟

به چه بسته دلی ؟! به که همنفسی ؟!

زین خواب گران ، بردار سری !

می پرس ز عالم دل ، خبری

زین رنج عظیم ، خلاصی جو!

دستی به دعا بردار و بگو:

یارب ! یارب ! به کریمی تو

به صفات کمال رحیمی تو

یارب ! به نبی و وصی و بتول

یارب ! یارب ! به دو سبط رسول

یارب ! به عبادت زین عباد

به زهادت باقر علم رشاد

یارب ! یارب ! به حق صادق

به حق موسی ، به حق ناطق

یارب ! یارب ! به رضا - شه دین

آن ثامن ضامن اهل یقین

یارب ! به نقی و مقاماتش

یارب ! به تقی و کراماتش

یارب ! به حسن شه بحر و بر

به هدایت مهدی دین پرور

کاین بنده مجرم عاصی را

وین غرقه بحر معاصی را

از قید علایق جسمانی

وز بند وساوس شیطانی

لطفی بنما و خلاصش کن !

وز اهل کرامت خاصش کن !

یارب ! یارب ! که بهائی را

این بیهده گرد هوایی را

که به لهو و لعب شده عمرش صرف

ناخوانده زلوح و فایک حرف

زین غم برهان ! که گرفتارست

در دست هوی و هوس زارست

در شغل زخارف ذنیی دون

مانده به هزار امل مفتون

رحمی بنما به دل زارش !

بگشا به کرم گره از کارش !

از پیش مران ز در احسان !

به سعادت ساحت قرب رسان !

واراسته ز دنیی دونش کن !

سر حلقه اهل جنونش کن !

در نصیحت به نفس اماره :

ای باد صبا! به پیام کسی

چو به شهر خطاکاران برسی

بگذر به محله مهجوران !

وز نفس و هوا، زخدا دوران

وانگاه بگو به بهائی زار

کای نامه سیاه خطا کردار!

وی عمر تباه خطا پیشه !

تا چند زنی تو به پا تیشه ؟

تا کی باشی بیمار گناه ؟

ای مجرم عاصی نامه سیاه !

شد عمر تو شست و همان پستی

وز باده لهو و لعب مستی

گفتم که : مگر چو به سی برسی

یا بی خود را، دانی چه کسی

در، سی ، درسی زکلام خدا

رهبر نشدنت به طریق هدی

وز سی ، به چهل چو شدی واصل

جز جهل ز چهل نشدت حاصل

در راه خدا قدمی نزدی

بر لوح وفا رقمی نزدی

مستی ز علایق جسمانی

رسوا شده ای و نمی دانی

از اهل غرور ببر پیوند!

خود را به شکسته دلان در بند!

شیشه ، چو شکسته شود ابتر

جز شیشه دل ، که بود بهتر؟

ای ساقی باده روحانی !

زارم ز علایق جسمانی

یک لمعه ز عالم نورم بخش !

یک جرعه زجام طهورم بخش ! .

کز سر فکنم به صد آسانی

این کهنه لحاف هیولانی

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

(مؤلف ) در نکوهش کسانی سروده است ، که عمر خویش ، مصروف به آموختن (علوم رسمی ) داشته و متوجه (علوم حقیقی اخروی ) نشده اند:

ای کرده به علم مجازی خو!

نشنیده ز علم حقیقی بو

سرگرم به حکمت یونانی

دلسرد زحکمت ایمانی

در علم رسوم چو دل بستی

بر او جت اگر ببرد، پستی

یک در نگشود ز مفتاحش

اشکال افزود ز ایضاحش

ز مقاصد آن ، مقصد نایاب

ز مطالع آن ، طالع در خواب

راهی ننمود اشاراتش

دل ، شاد نشد ز بشاراتش

محصول نداد محصل آن

اجماع افزود مفصل آن

تا کی ز شفاش ، شفا طلبی ؟!

وز کاسه زهر، دوا طلبی ؟!

تا چند چو نکبتیان مانی

بر سفره چرکن یونانی ؟!

تا کی به هزار شعف لیسی ؟

ته مانده کاسه ابلیسی

(سؤ رالمؤمن ) فرمود نبی

از سؤ ر ارسطو چه می طلبی ؟!

سؤ ر آن جوی ! که در عرصات

ز شفاعت او، یابی درجات

در راه ، طریقت او رو کن !

با نان شریعت او خو کن !

کان راه ، نه ریب در او، نه شکست

وان نان نه شور و نه بی نمکست

تا چند ز فلسفه ات لافی ؟

وین یا بس ورطب به هم بافی

رسوا کردت ما بین بشر

برهان ثبوت عقول عشر

در کف ننهاده بجز بادت

برهان تناهی ابعادت

زان فکر که شد به هیولا صرف

صورت نگرفته از آن یک حرف

تصدیق چگونه به این بتوان

کاندر ظلمت برود الوان

علمی که مطالب آن اینست

می دان ! که : فریب شیاطینست

تا چند دو اسبه پیش تازی ؟

تا کی به مطالعه اش نازی ؟

این علم دنی که ترا جانست

فضلات فضایل یونانست

خود گو: تا چند چو خرمگسان

لرزی به سر فضلات کسان ؟

تا چند ز غایت بیدینی

خشت کتبش برهم چینی ؟

اندر پی آن کتب افتاده

پشتی به کتاب خدا داده

نی ، رو به شریعت مصطفوی

نه دل به طریقت مرتضوی

نه به هرزه ز علم فروع و اصول

شرمت بادا ز خدا و رسول !

ساقی ! ز کرم دو سه پیمانه

در ده به بهائی دیوانه !

زان می که کند مس او اکسیر

و علیه یسهل کل عسیر

زان می که اگر ز قضا روزی

یک جرعه از آن ، شودش روزی

از صفحه ، خاک رود اثرش

وز قمه عرش رسد خبرش

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

در دانش مفید در معاد

ای مانده ز مقصد اصلی دور!

آگنده دماغ از باد غرور

در (علم رسوم ) گرو مانده

نشکسته ز پای خود این کنده

تا چند زنی ز ریاضی لاف ؟

تا کی افتی به هزار گزاف ؟

وز جبر مقابله و خطائین

جبر نقصت نشود فی البین

در روز پسین که رسد موعود

نرسد ز عراق و رهاوی سود

زایل نکند ز تو مغبونی

نه شکل عروس و نه ماءمونی

در قبر، وقت سؤال و جواب

نفعی ندهد به تو اسطرلاب

زان ره نبری به در مقصود

فلسش قلبست و فرس نابود

از (علم رسوم ) چه می جویی ؟

واندر طلبش تا کی پویی ؟

علمی بطلب ! که ترا فانی

سازد ز علایق جسمانی

علمی بطلب ! که به دل نورست

سینه ز تجلی آن طورست

علمی که از آن ، چو شوی محفوظ

گردد دل تو (لوح المحفوظ)

علمی بطلب ! که کتابی نیست

یعنی : ذوقیست ، خطابی نیست

علمی که نسازدت از دونی

محتاج به آلت قانونی

علمی بطلب ! که نماید راه

وز سر ازل کندت آگاه

علمی بطلب ! که جدالی نیست

حالیست تمام و مقالی نیست

علمی که مجادله را سبب است

نورش ز چراغ ابولهب است

علمی بطلب ! که گزافی نیست

اجماعیست و خلافی نیست

علمی که دهد به تو جان نو

علم عشقست ، ز من بشنو!

علمست کلید خزاین جود

ساری در همه ذرات وجود .

غافل تو نشسته به محنت و رنج

وندر بغل تو کلید گنج

جز حلقه عشق مکن در گوش !

از عشق بگو! در عشق بکوش !

(علم رسمی ) همه خذلانست

در عشق آویز! که علم آنست .

آن علم که ز تفرقه برهاند

آن علم تو را ز تو بستاند

آن علم که تو را ببرد به رهی

کز شرک خفی و جلی برهی

آن علم که ز چون و چرا خالیست

سرچشمه آن ، علی عالیست

ساقی ! قدحی ز شراب الست

که نه خستش پا، نه فشردش دست

در ده به بهائی دلخسته !

آن ، دل به قیود جهان بسته

تا کنده حرض ز پا شکند

وین تخته کلاه ، ز سر فکند

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

در اشتیاق به صاحبان حال و ارباب کمال

عشاق جمالک قد غرقوا

فی بحر صفاتک و احترقوا

فی باب نوالک قد وقفوا

ولغیر جمالک ما عرفوا

نیران الفرقه تحرقهم

امواج الادمع تغرقهم

گرپای نهند به جای سر

در راه طلب ، زیشان مگذر!

که نمی دانند ز شوق لقا

پا را از سر، سر را از پا

من غیر زلالک ما شربوا

و بغیر خیالک ما طربوا

صدمات جمالک تفنیهم

نفحات وصالک تحییهم

کم قد احیواکم قد اماتوا

عنهم فی العشق روایات

طوبی لفقیر را فقهم !

بشری لحزین وافقهم !

یارب ! یارب ! که بهائی را

آن عمر تباه ریائی را

خطی زصداقت ایشان ده

توفیق رفاقت ایشان ده !

باشد که شود ز فنا منشان

نه اسم و نه رسم ، نه نام و نشان

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

در توبه از لغزش ها و بازگشت به خداوند بخشنده

ای داده خلاصه عمر به باد!

وی گشته به لهو و لعب دلشاد!

وی مست زجام هوی و هوس

یک ره ، ز شراب معاصی بس !

زین بیش خطیه پناه مباش !

مرغابی بحر گناه مباش

از توبه بشوی گناه و خطا

وز توبه بجوی نوال و عطا

نومید مباش ز عفو اله !

ای مجرم عاصی نامه سیاه !

گرچه گنه تو ز عد بیشست

عفو و کرمش از حد بیشست

عفو ازلی که برون ز حدست

خواهان گناه فزون ز عدست

لیکن ، چندان در جرم مپیچ !

که مکان صلح نماند هیچ

تا چند کنی ای شیخ کبار!

توبه تلقین بهائی زار؟

گر توبه روز، به شب شکند

وین توبه به روز دگر فکند

عمرش بگذشت به (لیت ) و (عسی )

در توبه صبح شکست مسا

ای ساقی دلکش فرخ فال !

دارم زحیات هزار ملال

در ده قدحی ز شراب طهور!

بر من بگشا در عیش و سرور

که گرفتارم به غم جانکاه

زین توبه سست بتر ز گناه

وی ذاکر خاص بلند مقام

آزرده دلم زغم ایام

زین ذکر جدید فرح افزای

غم های جهان ز دلم بزدای

می گو با ذوق و دل آگاه

الله الله الله الله !

کاین ذوق رفیع همایون فر

وین نظم بدیع بلند اختر

در بحر غریب ، چه جلوه نمود!

درهای فرح بر خلق گشود

آن را بر خوان به نوای حزین !

وز قمه عرش بشنو تحسین !

یا رب ! به کرامت اهل صفا

به هدایت پیشروان وفا

کاین نامه نامی نیک اثر

کاورده ز عالم قدس خبر

پیوسته خجسته پیامش کن

مقبول خواص و عوامش کن

شعر فارسی

از خاقانی :

جدلی فلسفی ست خاقانی

تا به فلسی نگیری احکامش

فلسفه در جدل کند پنهان

وانگهی فقه بر نهد نامش

مس بدعت به زر بیالاید

پس ، فروشد به مردم خامش

دام دم افکند مشعبدوار

پس ، بپوشد به خار و خس دامش

علم دین ، پیش او رد و آنگه

کفر باشد سخن به فرجامش

کار او و تو، همچو وقت طهور

کار طفلست و کار حجامش

شکرش در دهان نهد، وانگه

ببرد پاره ای ز اندامش

شعر فارسی

از پیامی :

جمعند ز سفلگان به عالم مشتی

عاقل ننهد به حرفشان انگشتی

خالی شده دیر و کعبه از مردم اهل

در آن نه خلیلی ، نه درین زردشتی

ترجمه اشعار عربی

از قاضی مهذب

کهکشان و ستارگان را چنان بینی ، که گویی نهری بوستان ها را سیراب می کند اگر کهکشان نهری نمی بود، ستارگان (حوت ) و (سرطان ) را در آن ، شناور نمی دیدی .

ترجمه اشعار عربی

خدایش خیر دهاد! - پیرامون پیری سروده است :

به پیری نیروهای تو سستی گرفتند گرچه به عادت چنین نبودند .

چون پیر شدی ، دل از تو دور شد و اینک ! نه تو همانی و نه او همان .

پیوسته غرق گناهی و هیچگاه نگفته ای که وقت آن رسیده است ؛ تا دست باز دارم .

گرسنگان تا دلبسته طعامند، همچنان به خواسته خویش علاقه می ورزند .

هنگامی که گرگ ، رفیق تو را دریافت بدان ! که به سوی تو باز خواهد گشت .