کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 101455
دانلود: 8258

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 101455 / دانلود: 8258
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

دانش طلسمات : دانشی ست که درباره چگونگی آمیزش نیروهای عالی فعال با نیروهای پست منفعل بحث می کند تا از این آمیزش ، امر غریبی در عالم هستی به وجود آید .

در معنی طلسم اختلاف است و سه مورد آن ، مشهور است :

1 - (طل ) به معنی (اثر) است بنابراین ، (طلسم ) یعنی : (اثر اسم )

2 - (طلسم ) کلمه ای یونانی است به معنی (گرهی که گشوده نمی شود)

3 - کنایه از (مقلوب ) است که (مسلط) باشد یعنی کسی که از این فن کاملا بر خوردار باشد، بر دیگران مسلط خواهد شد .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

روایت شده است که : (حلاج ) در بغداد فریاد می کشید و می گفت : مرا از خدا به فریاد رسید! مبادا مرا با نفسم رها کند! با بدان خو گیرم یا مرا از نفسم باز ستاند که طاقت نمی آرم گویند: انگیزه قتل او، همین بود .

از اشعار اوست :

جان مرا عشق های پراکنده ای بود، و چون چشمم به جمال تو افتاد، همه را از یاد بردم این بود که دیگران به من حسد ورزید و چون تو مولای من شدی ، من مولای همگان شدم دین و دنیا را به مردم واگذاشتم و به یاد تو پرداختم ای دین و دنیای من .

معارف اسلامی

از کتاب (محاسن ) چون در مداین آتش سوزی شد، سلمان شمشیر و قرآنش بر گرفت و از خانه بیرون رفت و گفت : سبکباران بدین سان نجات یابند .

شعر فارسی

از امیر خسرو:

بر خاک من رسید پس از مرگ ! و هر گیاه

کان را نه بوی او بود، از بیخ برکنید!

شعر فارسی

از نشناس :

ز وصل شاد نیم ، و زجفا ملال ندارم

چنان ربوده عشقم که هیچ حال ندارم

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ابن عباس گفت : کسی که خدا سه روز دنیا را بر او زندان کند و خشنود باشد، به بهشت رود .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف :

گذشت عمر و تو فکر نحو و صرف و معانی

بهائی ! از تو بدین نحو، صرف عمر، بدیعست !

حکایات پیامبران الهی

منصور عباسی به امام صادق (ع ) نوشت : چرا چون دیگران نزد ما نیایی ؟ و امام (ع ) در پاسخش نوشت : از دنیاوی چیزی نداریم که از تو بر آن بیمناک باشیم و تو نیز بهره ای از آخرت نداری که بدان امید داریم تو را سعادتی نیست ، تا بدان تهنیت گوئیم و مصیبتی نیست که تعزیت گوییم منصور به او نوشت : با ما بنشین ! تا پند گویی و امام (ع ) نوشت : آن که دنیا خواهد، تو را پند نگوید و آن که آخرت خواهد، با تو ننشیند .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف ، که در جواب صدارت پناه گفته است :

روی تو، گل تازه و خط، سبزه نو خیز

نشکفته گلی همچون تو درگلشن تبریز

شد هوش دلم ، غارت آن غمزه خونریز

این بود مرا فایده از دیدن تبریز

ای دل ! تو درین ورطه مزن لاف صبوری

وی عقل ! تو هم بر سر این واقهه بگریز!

فرخنده شبی بود، که آن خسرو خوبان

افسوس کنان ، لب به تبسم شکرآمیز

از راه وفا بر سر بالین من آمد

وز روی کرم گفت که : ای دل شده برخیز!

از دیده خونبار، نثار قدم او

کردم گهر اشک ، من مفلس بی چیز

چون رفت ، دل گمشده ام ، گفت : بهائی !

خوش باش ! که من رفتم و جان گفت که : من نیز

دگر از درد تنهایی ، به جانم یار می باید

دگر تلخست کامم ، شربت دیدار می باید

زجام عشق او مستم ، دگر پندم مده ناصح !

نصیحت گوش کردن را دل هشیار می باید

مرا امید بهبودی نمانده ، ای خوش آن روزی !

که می گفتم علاج این دل بیمار می باید

بهائی بارها ورزید عشق ، اما جنونش را

نمی بایست زنجیری ، ولی این بار می باید

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ادیبی ، از وزیری شتری خواست و او برایش فرستاد اما، شتری ضعیف و نحیف و ادیب به او نوشت : شتر را دیدم که در روزگاران دور به دنیا آمده است ، و گویا از پرورش یافتگان قوم عاد است روزگاران را پشت سر گذارده است و به گمانم ، از آن جفت هایی است که در کشتی نوح گذاشته شد تا به وسیله آن ، نسل شتر باقی بماند .

شتریست زار و زبون و خشک و لاغر که خردمند، از طول عمر او به شگفتی می ماند و حرکت از وی شرمنده است زیرا، استخوانی چند است که در میان پوست و پشمی در آمده است که اگر آن را پیش درنده ای اندازند، از خوردنش خودداری کند و اگر نزد گرگ اندازند، از دریدنش اکراه دارد .

روزگاریست که از علف خوردن افتاده است و از چراگاه روی برتافته علف را به خواب می بیند و جو را در عالم خیال می شناسد .

اینک ! به حیرتم که آیا آن را نگاهش دارم ؟ که رنج روزگار کشد، یا بکشمش که کمک خرجم باشد باز، مایلم که بماند، زیرا، علاقه بسیاری به ثمر و ذخیره آینده دارم اما، نه سببی برای کشتنش دارم و نه فایده ای در نگه داشتنش زیرا، ماده نیست ، تا بزاید و جوان هم نیست که تولید مثل کند و نه سالم است که چرا کند و باقی بماند .

باز، منصرف شده ، گفتم : آن را بکشم و برای زن و فرزندم خوراک تهیه کنم قورمه کنم اما همین که آتش افروختم و کارد تیز شد و قصاب آستین بالا زد، شتر گفت : اگر مرا پر گوشت پنداشته ای ، دوباره خوب نگاه کن !

و گفت : در کشتن من چه فایده ؟ جز نفسی ضعیف از من باقی نمانده است و جز چشمانی که مردمکش به یک جا ثابت است من گوشتی ندارم که در خور خوردن باشد چون ، روزگار گوشتم را خورده است و پوستی ندارم که شایسته دباغی باشد زیرا، گذشت روزگاران ، پوستم را دریده است و پشمی در خور رشتن ندارم زیرا حوادث ، کرکم را کنده است اگر مرا برای سوختن بخواهی ، جز کف پشکلی باقی نمی ماند و حرارت آتشم به پخته کردن گوشتم وفا نمی کند دیدم ، راست می گوید و در مشورت ، هیچ نکته ای را فرونگذاشته است و ندانستم که کدام یک از کارهایش بیشتر مورد شگفتی منست ؟ رفتاری که روزگار با او کرده ، یا صبر او بر بلا و سختی ؟ یا قدرتی که تو در نگهداری او به خرج داده ای و او را بدین حال باقی گذاشته ای و یا ارزشی که برای دوستت قائل شده و به او چنین هدیه بی ارزشی داده ای بویژه که گویی آن شتر، سر از گور برداشته و یا شتری است که به هنگام نفخ صور، دوباره زنده شده است .

دفتر دوم

1

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

گفته می شود، که جمع قرآن را نباید (تصنیف ) خواند زیرا، تصنیف : آنست که مصنف ، آن را فرا آورده باشد پاسخ اینست که : اگر جمع قرآن (تصنیف ) نیست جمع حدیث نیز (تصنیف ) نیست در حالی که کاربرد کلمه (تصنیف ) در مورد جمع حدیث رواج دارد .

معارف اسلامی

از خطبه روز غدیر: و بدانید! که این روز، روزی ست که پروردگار آن را گرامی داشته و پایگاه آن را بزرگ دانسته و آن را در (کتاب عزیزی ) بیان کرده است که فرمود: (در این روز، دین شما را کمال بخشیدم و نعمت خویش را بر شما تمام کردم ، و دین اسلام برایتان پسندیدم ) امروز، روز کامل کردن دین است روز تمام کردن نعمت بر جهانیان است روز آشکار شدن حق و یقین است روزخوار ساختن دشمنان و دورویان است امروز، روز غدیر است روز اظهار حقیقت در دل نهفته است روز بالا رفتن پردهاست روز آشکار شدن رازهاست روز ارشاد بندگان است روز اقرار حسودان است روز سرور اوصیاست روز فرشتگان آسمانست روز خبر بزرگ است روز راه راست است روز کشف و بیان است روز دلیل و برهانست روز (کلام روشن معتبر) است روزیست که دشمنان گویند: آفرین بر تو یا علی ! امروز، (روز این کلام است که ): (آنکه من مولایش بودم ، اینک ! علی مولای اوست ) امروز (روز این سخن است که ): (پروردگارا دوستدار او را دوست بدار و با دشمنش دشمنی کن !) امروز، روز روشنگری است امروز، روز زبان آوری ست روز پیمان هاست روز گواه شدنست روز شناخت است امروز، روز یقین کردنست امروز، روز راهنمایی به راه راست است امروز، روز وصیت است روز حکم به حق است امروز، روز پیمانست امروز، روز (تنصیص ) و (تخصیص ) است امروز، روز (شیعه )ی امیرمؤمنانست امروز روز حجت بر همه خلایق است .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

(ابن براج ) بیست ، یا سی سال سمت داوری (طرابلس ) را عهده دار بود (شیخ جعفر توسی ) آنگاه که نزد (سید مرتضی ) درس می خواند، دوازده دینار ماهانه داشت و (ابن براج ) ماهانه هشت دینار دریافت می کرد .

سید مرتضی که - روحش قدسی باد! - به شاگردانش ماهیانه می داد و دانش های بسیاری را تدریس می کرد در یکی از سال ها، قحطی شدیدی به مردم روی آورد و مردی یهودی برای به دست آوردن غذای روزانه حیله ای اندیشید چنین که روزی به مجلس درس سید آمد و از او اجازه خواست ، تا نزدش نجوم بخواند سید نیز او را اجازه داد و دستور داد، تا جیره او را روزانه دهند مرد، چندی نزد او درس خواند و به دست او اسلام آورد .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

سید مرتضی که - روحش قدسی باد! - لاغر اندام بود و به کودکی ، با برادرش - سید رضی نزد (ابن نباته ) - صاحب خطب - درس می خواند .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

روزی (شیخ مفید) به مجلس درس سید آمد سید برخاست و شیخ را به جای خویش نشاند و خود روبروی او نشست شیخ ، اشارت کرد تا سید در حضور وی به تدریس بپردازد، چه ، از فصاحت گفتار او به شگفت می آمد سید، روستایی را وقف کرده بود که درآمد آن ، صرف کاغذ فقیهان می شد .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

داستان این که شیخ مفید فاطمه (ع ) را به خواب دید، که دو فرزند خود (حسن ) و (حسین ) را به نزد او آورد و گفت : به دو فرزند من دانش بیاموز! و روز دیگر (فاطمه ) - دختر (الناصر) - فرزندان خویش (رضی ) و (مرتضی ) را آورد و گفت : این دو را علم بیاموز! مشهور است .

شعر فارسی

از نشناس :

کسی باشد به گیتی مرد این کار

که از گیتی همینش کار باشد .

شعر فارسی

از نشناس :

در هر چه می کنم نظر از چشم عبرتی

در وی مشرح است زتوحید صد دلیل

بگذر تو از دلیل و به مدلول راه بر!

او را از او شناس ! نه از بحث و قال و قیل

شعر فارسی

از مولوی معنوی :

از پدر آموز، ای روشن جبین !

(ربنا) گفت و(ظلمنا) پیش از این

نه چو ابلیسی ، که بحث آغاز کرد

که بدم من سرخ رو، کردیم زرد

رنگ ، رنگ تست و صبا غم تویی

اصل جرم و آفت داغم تویی

همین ! بخوان : رب بما اغویتنی

تا نگردی جبری و گردم تنی

بر درخت جبر، تا کی بر جهی ؟

اختیار خویش را یک سو نهی

همچو آن ابلیس و ذریات او

با خدا در جنگ و اندر گفتگو

داند او کاو نیکبخت و محرومست

زیرکی زابلیس و عشق از آدمست

زیرکی بفروش ! و حیرانی بخر!

زیرکی : کوری ست ، حیرانی : بصر

عقل قربان کن به قول مصطفی

حسبی الله گو! که الله کفی

همچو کنعان ، سر زکشتی وامکش !

که غرورش داد نفس زیرکش

کاشکی او آشنا ناموختی !

تا طمع در نوح و کشتی دوختی

رستگی زین ابلهی داری هوس

خویش را ابله کن ! و می رو به پس !

اکثر اهل الجنة البله ای پسر!

بهر این گفتست سلطان البشر

ابلهی نه کاو به مسخرگی دو توست

ابلهی کاو واله ، و حیران اوست

ابلهانند آن زنان دست بر

از کف ابله ، وز رخ یوسف نذر

عقل را قربان کن اندر راه دوست !

عقلهات آید از آن سویی که اوست

زین سر از حیرت اگر عقلت رود

هر سر مویت سر عقلی شود

غیر این عقل تو، حق را عقل هاست

که بدان تدبیر اسباب شماست

غیر از این عقل تو، حق را عقل هاست

که بدان تدبیر اسباب شماست

غیر ازین معقول ها، معقول ها

یا بی اندر عشق با عزوبها

عشر امسالت دهد تا هفتصد

چون ببازی عقل در عشق صمد

حکایات تاریخی ، پادشاهان

حجاج روزی خطبه می خواند، و گفت : پروردگار فرمان داده است ، تا در ساختن توشه آخرت باشیم ، که خود توشه دنیامان کفایت کند و ایکاش که او توشه آخرتمان می ساخت ! که ما به توشه دنیا می پرداختیم حسن بصری این سخن شنید و گفت : سخن گمشده مؤمنی ست که از دل منافقی سر بر کرده است .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان حکیمان : نیکوترین کار، آنست که : به مال خود، پاس آبروی خویش بداری و چون با فروتر از خویش نشینی ، پاس آبروی خویش بدار! و به نیک ، یا بد، پند از برادر خویش دریغ مدار! و از بیقدران بپرهیز! تا شکوهت پایدار ماند و آن که به ناچیزی ، به خشم آید، به ناچیزی خرسند شود پاسخ به نادان ، خاموشی ست فرومایه را فروتنی مکن ! که فرمانبری نخواهد کرد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سفیان ثوری روایت شده است ، که گفت : از امام صادق (ع ) شنیدم که می گفت ! سلامتی چنان کمیاب است که نمی دانی کجایش بیابی و اگر در چیزی یافت شود، شاید که در (گمنامی ) باشد و اگر گمنامی نیافتی ، شاید در (تنهایی )باشد - هر چند که تنهایی همانند گمنامی نیست - و اگر در تنهایی نبود، شاید که در (سکوت ) باشد - گرچه سکوت ، چون تنهایی نیست - و اگر در سکوت یافت نشد، شاید که در سخنان پیشینیان نیکوکار یافت شود و نیکبخت آن که در وجود خود، تنهایی را بیابد .

سخن عارفان و پارسایان

رابعه عدویه را گفتند: چه هنگام بنده از خدا خشنودست ؟ گفت : هرگاه خوشی او در سختی ، همچون خوشی او در نعمت باشد و روزی او را گفتند: اشتیاق تو به بهشت چگونه است ؟ گفت : همسایه بیش از خانه و از سخنان اوست : هر شایسته ای که از من سر زند، آن را ناچیز شمردم .

سخن عارفان و پارسایان

زاهدی گفته است : دنیا را به چشم اهانت بنگرید! چه ، گوارنده ترین چیزی که شما را دهد، آسان ترین چیزیست که به زبان شما انجامد .

ترجمه اشعار عربی

- خداش خیر دهاد!- که چه نیکو گفته است !: لذت بخش تر از زیبارویی بی نیاز از آرایه ، که در جامه های ابریشمین می آید، آن به خدا باز گشته ایست ، که خانمان و دارایی رها کرده ، از جای به جای می رود، تا در گمنامی و تنهایی ، عبادت را امانی بیابد به هر جا که رو کند، لذت او تلاوت قرآنست و ذکر دل و زبان .

ترجمه اشعار عربی

(مؤلف گوید): از دیگریست و به گمنام از امام شافعی :

پروردگار، بندگان زیرک دارد، آنان ، دنیا را طلاق گفته و از آسیب های آن ترسیده اند به دنیا نگریستند، و چون دانستند که آن ، در خور زندگی انسان نیست دنیا را همچون دریایی فرض کردند، که کشتی های آن ، کارهای نیک است .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

مفسری در ذیل آیه شریفه که می گوید: (و ینجی الله الذین اتقوا بمفازتهم من العذب ) هنگام مشاهده سختی های قیامت ، کار نیک به صاحبش می گوید بر پشت من نشین ! و چه بسا که در دنیا بر تو سوار شدم آنگاه نیکوکار بر پشت عمل نیک خود می نشیند و از سختی های قیامت می گذرد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ناموری گفته است : بنده بزرگوار، مگر این که یکی از دو صفت را داشته باشد یا مردم را از چشم بیفکند و در دنیا، جز آفریدگار نبیند و بداند که جز او، هیچکس نمی تواند او را سودی یا زیانی برساند و یا مردم را از دل بیفکند و به هر حال که مردم او را بینند، باک ندارد .

شعر فارسی

عارفی گفته است :

ما را خواهی ، جمله حدیث ما کن :

خوبا ما کن ! زدیگران خو واکن !

ما زیبائیم ، یاد ما زیبا کن !

با ما، تو دو دل مباش ، دل یکتا کن !

ترجمه اشعار عربی

یکی از فرزندان پیامبر (ص ) گفته است :

ما محنت رسیدگان ، فرزندان پیامبریم ! که در زندگی ، جام محنت را نوشیده ایم محنت ما، دیر پای است نخستین و آخرین ما بدان مبتلا بوده است مردم به عید، شادمانی می کنند و عید ما، ماتم ماست مردم ، در امن و شادی زیست می کنند و ما، در همه زندگی خود، بیمناکیم .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

خدا به (عزیز) (ع ) وحی کرد که : اگر نخواهی ترا بر سر زبان های مردم پست بیندازم که تو به بدی یاد کنند، ترا در پیشگاه خود از فروتنان قلمداد می کنم .

از سخنان امیرالمؤمنین (ع ): سه کار، از همه سخت تر است : در همه حال به یاد خدا بودن برادران را به اموال خویش یاری دادن داد مردم را از خویش دادن .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

بزرگی گفته است : شایسته آنست که از جهت لغزش دوستت ، هفتاد عذر بیاوری و اگر دلت بدان آرام نگرفت به دل بگو: چه سخت هستی برادرت هفتاد عذر آورد، و عذرش نپذیرفتی ؟ پس ، تو نکوهشگری ، نه او .

شعر فارسی

از ابوسعید ابوالخیر:

دل ، از نظر تو جاودانی گردد

غم ، یا الم تو شادمانی گردد .

گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک

آتش ، همه آب زندگانی گردد .

شعر فارسی

ای نه دله ده دله ! هر ده یله کن !

صراف وجود باش و خود را چله کن !

یک صبح ، یه اخلاص بیا بر در دوست

گر کام تو برنیارد، آن گه گله کن !

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

چون در دوستی کسی به شک ماندی ، و خواهی که تلخیش از شیرینیش بازشناسی ، نهانی دل او را از دل خویش پرس ! ضمیر تو از ضمیر او آگاهت می کنند .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

پدرم که - روحش قدسی کناد! - به خط خویش نوشته است قطعه زمینی ست که در آن ، درختی بلند هست که ارتفاع آن دانسته نیست در نیمروزی که خورشید در اول درجه جدی بود، در شهری که در بیست و یک درجه عرض جغرافیایی قرار دارد، گنجشکی از سر آن درخت ، به سوی زمین به حرکت آمد و در نقطه ای از سایه آن درخت ، نشست .

صاحب زمین ، از بیخ درخت تا نقطه فرود گنجشک را به (زید) فروخت و از آن نقطه تا پایان سایه را به (عمرو)، و از کنار سایه تا برابر سایه ارتفاع درخت را به (بکر) و آن ، پایان نقطه ای بود که از آن زمین به او تعلق داشت .

اما، درخت از بین رفت و مقدار سایه و محل فرود گنجشک بر ما پوشیده ماند حال ، می خواهیم بدانیم که سهم هر یک ، از آن زمین چه قدر است ، تا به آن ها بدهیم و مهم آنست که طول درخت و سایه و فاصله بیخ درخت را تا نقطه ای که گنجشک در آن نشسته بود، بدانیم و هیچیک را نمی دانیم جز فاصله پرواز گنجشک را که 5 ذرع است و نیز می دانیم که ذرع های مجهول ، عدد صحیح بوده و کسری نداشته و منظور ما، استخراج این مجهولات است بدون رجوع به قواعد حساب و جبر و مقابله و (خطاءین ) (دو خطا) راه حل آن ، چیست ؟

می گویم : این مساله را به خط پدرم که - خدا روحش را قدسی کناد!- یافتم و به نظر می رسد که سؤال را نیز خود ایشان طرح کرده باشد اینک ! پاسخ آن سؤ ال : چون مسافت پرواز گنجشک ، وتر مثلث قائم الزاویه است و مربع آن (25) بنا به قضیه (عروس ) (قضیه اقلیدوس ) برابر با مجموع مربعات دو ضلع دیگرست اگر دو مربع صحیح تقسیم شود، یکی از آن ها 16 و دیگری 9 است و خلاصه ، یکی از دو ضلع محیط به قاعده ، 4 و دیگری 3 و طول سایه درخت 4 متر است چون ارتفاع خورشید، در آن زمان و مکان 45 بوده ، و این عدد، باقی تمام عرض است که 69 متر است ، چون 24 یعنی - میل کلی - از آن کسر شود .

در جای خود نیز ثابت شده است که سایه ارتفاع ، 45 متر است - مساوی شاخص - و آشکار می شود که سهم زید از آن زمین ، سه ذرع است و بخش عمرو یک ذرع و از آن بکر چهار ذرع و منظور ما اینست .

پوشیده نماند، که در احتساب سایه ارتفاع به 45 ذرع ، برای شاخص ، نوعی مسامحه اعمال شده است و ما، در یکی از حواشی خود بر رساله اسطرلاب ، آورده ایم اما، تفاوت ، چندان اندک است ، که اصلا محسوس نیست .

در (کافی ) به طریق حسن از امام صادق (ع ) نقل شده است که فرمود: قرآن ، عهدنامه خداست با خلق و سزاوار است که مسلمان به عهدنامه اش بنگرد و در هر روز، پنجاه آیه از آن را بخواند و نیز از زین العابدین (ع ) روایت شده است که گفت : آیه های قرآن ، خزائن اند هر خزینه ای که گشوده می شود، شایسته است که در آن بنگری .

خدا بر موسی که - بر پیامبر ما و او درود باد! - وحی کرد که : ای موسی با جامه کهنه و دل تازه باش ! بر زمینیان ناشناس باش ! و در آسمان شناسا!

ندیم پادشاه ، حکیمی را در صحرا دید، که علف می چید و می خورد ندیم او را گفت : اگر پادشاهان را خدمت می کردی ، به خوردن علف نیازمند نبودی و حکیم گفت : اگر علف می خوردی ، محتاج خدمت پادشاهان نبودی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

از سخنان افلاطون :

پادشاه ، ترا به خدمت نمی گیرد، مگر آن که افزونی اند در تو احساس می کند و تو را به جای انبری به کار می گیرد، تا آتشی را که به انگشت نمی توان برداشت ، بردارد پس ، در موردی که ترا به کار می گیرد، به قدر آن افزونی بکوش ! و نیز گفته است : آن که در مقام خرسندی ، تو را به صفتی بستاید، که در تو نیست ، به هنگام ناخرسندی ، به صفتی نکوهش کند، که در تو نیست .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

بطلمیوس گفته است : خردمندی را سزاوار است که چون اندیشه اش در غیر طاعت خدا به درازا انجامد، از پروردگار خویش شرم دارد و نیز گفت خدا (بنده را) به هنگام گشایش ، نعمت بخشش ارزانی دارد و در سختی ، نعمت آزمون و ثواب .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در (کافی ) به طریق حسن از امام باقر (ع ) روایت شده است که فرمود: بهترین اعمال در نزد خدا، آنست که بنده آن را دوام دهد هر چند که اندک باشد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

یکی از بزرگان بصره خانه ای ساخت و در کنار آن کوخی از آن پیر زنی بود که به بیست دینار می ارزید آن کس ، خانه پیر زن به دویست دینار می خرید تا خانه خویش مربع سازد و پیر زن نداد پیر زن را گفتند بدین سبب که دویست دینار تباه کردی ، قاضی به صفاهت تو حکم خواهد کرد و او گفت : قاضی چرا به سفاهت آن که ملکی که بیست دینار ارزد و به دویست دینار خرد، حکم نکند؟ قاضی و پیرامونیانش در جواب فرو ماندند و خانه از آن پیر زن ماند، تا در گذشت .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

در بغداد، عبادت پیشه ای (رویم ) نام بود که منصب قضا بدو عرضه کردند و پذیرفت جنید روزی او را ملاقات کرد و گفت : آن که خواهد رازش به کسی سپارد و آشکار نشود، به رویم سپارد چه ، چهل سال ، دوستی دنیا داشت و کس ندانست ، تا بدان دست یافت .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود که : پیامبر (ص ) گفته است : قرآن به اندوه فرود آمد، آن را با اندوه بخوانید!

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

نیز از امام صادق (ع ) روایت شده است که گفت که پیامبر خدا (ص ) فرمود: قرآن را به لحن و صوت عرب بخوانید و از نواهای فاسقان و بدکاران بپرهیزید! و بزودی پس از من ، گروهی خواهند آمد، که قرآن را به نوای آوازخوانی و نوحه سرایی و دیرنشینی خواهد خواند، که از گردنشان نگذرد و به دل هاشان ننشیند دلهاشان واژگون است و آن دل ها که ایشان را بپسندند نیز .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

نیز از امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود: سوره (ملک ) مانع از عذاب قبر است و من ، پس از نماز عشا، همچنان که نشسته ام ، می خوانم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از کتاب (من لا یحضره الفقه ): امام صادق (ع ) فرمود یاری خدا بر مؤمن همین بس ، که دشمن خود را به معصیت پروردگار مشغول می بیند .

سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع )

در (کافی ) از امام صادق (ع ) روایت شده است ، که شکر صدقه می داد ایشان را گفتند: شکر به صدقه می دهید؟ گفت : آری ! هیچ چیز بر من شیرین تر از آن نیست و دوست دارم تا، به آن چه که بیش از همه دوست دارم ، صدقه دهم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در اواخر کتاب (من لا یحضره الفقه ) حسن بن محبوب ، از (هیثم بن واقد) نقل کرده است که از امام صادق (ع ) شنیدم که فرمود: آن کس را که خدا از خواری گناه ، به شرف پرهیزگاری رساند، بی مال او را بی نیاز کرده و بی دودمان ، او را عزت بخشیده و بی همدم ، انسش داده است و آن که از خدای عزوجل بترسد، پروردگار هر چیز را از او می ترساند و آن که از خدا نترسد خداوند، او را از هر چیز می ترساند و آنکه به کمترین روزی از خدا خشنود باشد، پروردگار به کمترین عمل از او خشنود شود و آن که در طلب روزی حلال شرمساری نبرد، سبکبار شود و خانواده اش نعمت یابند و آن که بدنیا پرهیزگاری کند، خدا حکمت در دلش پایدار کند و زبانش را بدان گشاید و چشم او را بر دنیا و دردها و درمان های آن بگشاید و او را به سلامت ، از دنیا به بهشت برد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در کتاب (روضه ) از (کافی ) به طریق حسن از امام صادق (ع ) روایت شده است که : اگر انسان آنچه را که ناخوش دارد، به خواب بیند، باید از آن دست که خوابیده است ، به دست دیگر بخوابد و بگوید: (انما النجوی من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئا الا عباده الصالحون من شر الشیطان الرجیم ) .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

ابراهیم ادهم به راهی می رفت و شنید که مردی این بیت می خواند:

هر گناهی از تو آمرزیده خواهد شد مگر، روی گرداندن از من ابراهیم بیهوش شد و افتاد .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

شبلی شنید که مردی می خواند:

شما را نیامیخته می خواستیم اکنون که آمیخته اید، دور شوید! و هلاک آیید! که بیقدرید .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ناموری گفته است : وای بر آن کس ! که آخرت خود، به صلاح دنیای خویش ویران کند ساخته خویش بگذارد و بگذرد و به ویرانی روی کند و جاوید بماند .

3

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف در (سوانح سفر حجاز) گفته است :

صمت عادت شو! که از یک گفتنک

می شود زنار، این تحت الحنک

گوش بگشا! لب فرو بند از مقال !

هفته هفته ، ماه ماه و سال سال

خامشی را آن قدر کن ورد جان !

که فراموشت شود لفظ زبان

رنج راحت دان ! چو شد مطلب بزرگ

گرد گله توتیای چشم گرگ

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

بطلمیوس گفته است : امنیت ، وحشت تنهایی ببرد چنان که ترس ، انس از جمعیت براند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابوالحسن علی بن عیساوی وزیر، دوست می داشت که فضل خویش را به رخ این و آن بکشد وقتی ، به روزگار وزارتش ، قاضی (ابو عمرو) به نزدش آمد و پیراهن ابریشمین نوی گرانبهایی به تن داشت و وزیر خواست ، تا او را شرمساری دهد پس ، گفت : ای ابو عمرو! این جامه را به چند خریده ای ؟ گفت : به یکصد دینار وزیر گفت : من پیراهنم را به بیست دینار خریده ام ابو عمر گفت : - خدا وزیر را عزت دهاد! - او جامه را می آراید، از این رو نیازی به تجمل در آن ندارد و ما، زیبایی خود را از جامه می جوییم از این رو، به زیاده روی در آن نیازمندیم زیرا، ما با عوام مردم نشست و برخاست می کنیم ، آن که هیبت خواهد، جامه اش از این گونه است و وزیر را خواص قوم بیشتر خدمت می کنند، تا عوام می دانند که رها کردن آرایش ظاهری ، نشانه توانمندی اوست .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

خلیفه ای ، شخصی را بی گناه به زندان افکند، که سال ها ماند و چون مرگ خویش نزدیک دید، نامه ای نوشت و زندانبان را گفت : چون مردم ، آن را به خلیفه برسان ! چون مرد زندانبان ، نامه به خلیفه رساند، که در آن نوشته بود: ای غافل ! دشمن ، در رفتن به دادگاه بر تو پیشی گرفت و تو از پی می آیی منادی جبرئیل است و قاضی به دلیل نیازی ندارد .

شعر فارسی

از مثنوی معنوی :

اوست دیوانه ، که دیوانه نشد

این عسس را دید و در خانه نشد

عقل من گنجست و من ویرانه ام

گنج اگر ظاهر کنم ، دیوانه ام

کان قند و نیستان شکرم

بر زمین می رویم و خود می خورم

علم گفتاری ، که آن بی جان بود

عاشق روی خریداران بود .

علم گفتاری و تقلیدیست آن

کز برای مشتری دارد فغان

مشتری من خدایست و مرا

می کشد بالا، که الله اشتری

رو! خریداران مفلس را بهل !

چه خریداری کند یک مشت گل ؟

یارب ! این بخشش ، نه حد کار ماست

لطف تو باید، که گردد کار، راست

باز خر ما را ازین نفس پلید!

کاردش تا استخوان ما رسید

شعر فارسی

از خواجه حافظ:

گفتم : از گوی فلک صورت حالی پرسم

گفت : آن می کشم اندر خم چوگان ، که مپرس !

شعر فارسی

از هلالی (جغتایی - کشته شده به سال 939 ه):

لذت دیوانگی در سنگ طفلان خوردنست

حیف از آن اوقات ، مجنون را که در هامون گذشت !

شعر فارسی

از شیخ رضی الدین علی لالای غزنوی (در گذشت به سال 642 ه):

هم جان به هزار دل ، گرفتار تو است

هم دل به هزار جان ، خریدار تو است

اندر طلب نه خواب یابد، نه قرار

هر کس که در آرزوی دیدار تو است

معارف اسلامی

در اوایل یک سوم پایانی نفحات (الانس ) آمده است که شیخ رضی الدین به هند رفت و با (ابا الرضا رتن ) همنشین شده و (رتن ) شانه ای به او داد، که گمان می کرد شانه پیامبر (ص ) است و نیز در نفحات (الانس ) آمده است که این شانه ، نزد علاء الدوله سمنانی بود که گویا از این شیخ به وی رسیده است علاءالدوله ، شانه را در خرقه ای نهاده و خرقه را در کاغذی گذارده و بر آن نوشته است : (شانه ای است از شانه های پیامبر خدا (ص ) و این خرقه از (ابی الرضا رتن ) به این ضعیف رسیده است و نیز گفته اند که : علاءالدوله به خط خویش نوشته بود که : آن شانه ، امامت خداست ، که باید به شیخ رضی الدین لالا برسد - پایان سخن نفحات (الانس ) مؤلف گوید: در این نظری ست و بحثی طولانی ست و کسی که اظهارات (فیروزآبادی ) را در (قابوس )، در لفظ (رتن ) ببیند، مورد نظر را می فهمد در لفظ (رتن ) رمزیست و آنان که اهل این معانی ، به حل آن آگاهند و تو نیز در صورتی که به حل آن ، آگاه هستی ، به حلش بپرداز!

سخن عارفان و پارسایان

از سخنان عارف ربانی - خواجه عبدالله انصاری -: فریاد از معرفت رسمی ، و حکمت تجربتی و محبت عاریتی و عبادت عادتی !

صدف وار، باید زبان در کشیدن

که وقتی که حاجت بود، در چکانی .

زنان دام های شیطان اند *نظربازی زنای چشم است صدقه بر خویشان هم صدقه است و هم بخشش ایمان دو بخش دارد: نیمی شکر است و نیمی بردباری .

شعر فارسی

از مصیبت نامه عطار:

اصمعی می رفت در راهی سوار

دید کناسی شده مشغول کار

نفس را می گفت : ای نفس نفیس !

کردمت آزاد از کاری خسیس

هم ترا دایم گرامی داشتم

هم برای نیکنامی داشتم

اصمعی گفتش که : باری ، این مگو!

این سخن با وی ای مسکین مگو!

چون تو هستی در نجاست کارگر

هین ! چه باشد در جهان زین خوارتر؟

گفت : آن کاو خلق را خدمت کند

کار من صد ره ازو بهتر بود .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

پادشاهی بر یکی از پیررامونیان خویش خشم گرفت وزیر، نامش از دفتر بخشش ها انداخت پادشاه گفت : به همان رسم بمان ! که خشمم همتم را فرود نیارد .

سخن عارفان و پارسایان

صوفیی را گفتند: چرا پروردگار را (بهترین روزی دهندگان ) خوانند؟ گفت : چون اگر کسی کفر ورزد، روزی اش نبرد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

کسی به دوستی از آن خویش نامه نوشت و از او مالی خواست و او در پاسخ نوشت : به سبب تنگدستی ، به دانگی قادر نیستم آن کس بر پشت نامه نوشت : اگر راست گویی خداوند ترا (به بی نیازی ) دروغگو سازد! و اگر دروغ گفته ای (به ناداری ) ترا راستگو کند .

شعر فارسی

از مثنوی معنوی :

گر ترا از غیب چشمی باز شد

با تو ذرات جهان همراز شد

نطق خاک و نطق آب و نطق گل

هست محسوس هواس اهل دل

هر جمادی با تو می گوید سخن

کو ترا آن گوش و چشم ؟ ای بوالحسن !

گر نبودی واقف از حق ، جان باد

فرق کی کردی میان قوم عاد؟

جمله ذرات در عالم نهان

با تو می گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیر و باهشیم

با شما نامحرمان ، ما خاموشیم

از جمادی ، سوی جان جان شوید

غلغل اجزای عالم بشنوید!

فاش ، تسبیح جمادات آیدت

وسوسه تاءویلها بفزایدت

چون ندارد جان تو قندیلها

بهر بینش کرده ای تاءویلها

شعر فارسی

از سعدی :

برو! دامن از گرد عصیان بشوی !

گر ناگه ز بالا ببندند جوی

گر آینه از گرد گردد سیاه

شود روشن آیینه دل ز آه

هنوز از سر صلح داری ، چه بیم ؟

در عذر خواهان نبندد کریم

شعر فارسی

از خسرو:

آه ! که فرصت همه بر باد رفت

عمر، نه بر قائده داد رفت

باغ جهان ، بوی وفایی نداشت

سبزه او، مهر گیاهی نداشت

چرخ ستمگر، ز ستم بس نکرد

عمر، چنان رفت ، که رو پس نکرد

شعر فارسی

از ولی (دشت بیاضی ):

از یار، دلا! بسی ستم خواهی دید

خواری بسیار و لطف کم خواهی دید

هر کس که رخش بدید، جز خون نگریست

چشمی داری ، ولی ! تو هم خواهی دید

4

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

عالم ، با همه اجزایش سخن می گوید: (و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم )

اما، سخن برخی ، شنیده می شود و فهمیده نیز می شود، همچون سخن دو تن که به یک زبان با هم سخن می گویند، که هر یک ، صدای دیگری را می شنود و می فهمد اما، برخی ، سخن می گویند که شنیده می شود، اما فهمیده نمی شود همچون دو نفر به زبانهای مختلف سخن می گویند یا، همانند صدای حیوانات که به گوش می رسد، یا صدای ما که به گوش آنان می رسد اما سخنی است که نه شنیده می شود و نه فهمیده می شود و جز آن و این ، منسوب به محجوبان است و گرنه دیگران ، کلام هر چیز می شنوند .

شعر فارسی

از مولوی معنوی :

چون بت رخ تست ، بت پرستی بهتر

چون باده ز جام تست ، مستی بهتر

از هستی عشق تو چنان نیست شدم

کان نیستی از هزار هستی بهتر

سخن عارفان و پارسایان

رویم را پرسیدند: صوفی کیست ؟ گفت : کسی است که نه مالک چیزی است و نه چیزی مالک اوست و نیز گفت : تصوف آن است که میان دو چیز برتری در نظر نداشته باشد .

سخن عارفان و پارسایان

سمنون محب گفته است : آغاز وصال بنده به حق ، دوری اوست از نفسش و آغاز هجران او از حق ، پیوند وی با نفس است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

پیامبر (ص ) فرمود: برادرت را چه ستمگر باشد، و چه ستمدیده ، یاری کن ! پرسیدند: ستمگر را چگونه یاری کنند؟ فرمود: او را از ستم بازدار! و نیز فرمود: از مرگ ، زیاد یاد کنید و نیز: سستی در کار، نشانه کمی شناخت در آن کار است .

ترجمه اشعار عربی

گفته اند: (ابن فارض ) روزی بر ساحل دجله ، شاخی به دست داشت و بر ران خود می کوفت تا مجروح شد و خود نمی فهمید و شعری بدین مضمون می خواند:

دلی داشتم که بدان می زیستم در حوادث ، آن را از دست دادم خدایا! آن را به من بازگردان ! که دلم در جستجوی آن تنگ شده است ای فریاد رسنده دادخواهان ! تا آخرین رمق ، دادخواهی می کنم .

شعر فارسی

از درویش دهکی :

مرا چه حد سخن پیش آن جمال و قداست ؟

که صدهزار صفت گر کنم ، یکی ز صد است

بد است خوی تو ای جان ! که بد همی گویند

رخت که هست نکو، گفت هیچ کس که بد است ؟

گفته ای : درویش جان ده ! در طریق عاشقی

کار دشواری بفرما! این ، خود آسان منست

شعر فارسی

از غم صورت شیرین ، به قیامت فرهاد

صد قیامت کند آن دم که رود کوه به باد

می کند پروانه ترک جان و می سوزد روان

تا نبیند شمع خود را مجلس آرای کسان

اگر ز من طلبی جان ، چنان بیفشانم

که آب در دهن حاضران بگردانم

مرا زعشق ، نه عقل و نه دین و نه دنیاست

چه زندگی ست که من دارم ؟ این چه رسوایی ست ؟

حدیث شوق همین بس ! که سوختم بی دوست

سخن یکی ست ، دگرها عبارت آرایی ست .

شعر فارسی

از حسن (دهلوی - 649 - 737):

در عرصات هم چنان روی گشاده اندرآ!

تا به دعا بدل شود دعوی دادخواه تو

هر گنهی که می کنی ، عذر که می کند طلب ؟

اینهمه طاعت حسن ، گرد سر گناه تو!

شعر فارسی

از مهری :

حل هر نکته که بر پیر خرد مشکل بود

آزمودیم ، به یک جرعه می حاصل بود

گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می

در هر کس که زدم ، بیخود و لا یعقل بود

خواستم : سوز دل خویش بگویم با شمع

بود او را به زبان چه مرا در دل بود

دولتی بود زوصل تو شبی مهری را

حیف و صد حیف ! که بس دولت مستعجل بود

شعر فارسی

از ابوسعید ابوالخیر:

آن یار که عهد دوستداری بشکست

می رفت و منش گرفته دامن در دست

می گفت : دگر باره به خوابم بینی

پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست

شعر فارسی

از خان احمد (گیلانی ):

از گردش چرخ واژگون می گریم

وز جور زمانه ، بین ! که چون می گریم !

با قد خمیده چون صراحی ، شب روز

در قهقهه ام ، ولیک خون می گریم

شعر فارسی

از نشناس :

آفاق به پای آه ما فرسنگی ست

وز ناله ما سپهر، دود آهنگی ست

در پای امید ماست ، هر جا خاری ست

بر شیشه عمر ماست هر جا سنگی ست

شعر فارسی

از معلم ثانی (فارابی 259 - 339):

اسرار وجود، خام و ناپخته بماند

و آن گوهر بس شریف ، ناسفته بماند

هر کس ز سر قیاس چیزی گفتند

و آن نکته که اصل بود، ناگفته بماند

شعر فارسی

از جامی :

حسن خویش از روی خوبان آشکارا کرده ای

پس به چشم عاشقان خود را تماشا کرده ای

ز آب و گل ، عکس جمال خویشتن بنموده ای

شمع گلرخسار و ماه سروبالا کرده ای

جرعه ای از جام عشق خود، به خاک افکنده ای

ذوفنون عقل را مجنون و شیدا کرده ای

گر چه معشوقی ، لباس عاشقی پوشیده ای

آن گه از خود جلوه ای بر خود تمنا کرده ای

بررخ از مشک سیه ، مشکین سلاسل بسته ای

عالمی را بسته زنجیر سودا کرده ای

موکب حسنت نگنجد در زمین و آسمان

در درون سینه حیرانم که چون جا کرده ای ؟

می کنی جامی کم اندر عشق اسم و رسم خویش

آفرین بادا بر این رسمی که پیدا کرده ای !

شعر فارسی

از بیکسی :

گفت : دیروز طبیبی که : تب یار شکست

لله الحمد! که امروز به صحت پیوست

ترجمه اشعار عربی

از صنوبری :

بجان تو که موی سپید خویش را به امید دوام جوانی خضاب نکرده ام بلکه ، از آن ترسیده ام ، که خرد پیران را از من خواهند و نیاورم .

ترجمه اشعار عربی

و دیگری گفته است :

معشوق ، چون دید که موی سپید خویش را به خضاب از او پنهان داشته ام گفت : حق را به باطل از من پنهان داشته ای ؟ و به تابش سراب ، مرا به گمان آب افکنده ای ؟ گفتم : از سرزنش بس کن ! که جامه ای ست که در سوگ جوانی از دست رفته پوشیده ام .

ترجمه اشعار عربی

از حاجزی :

برق یمانی درخشیدن گرفت و چنان که خواست ، مرا غمگین ساخت یاد روزگاران (حمی ) را زنده کرد چه روزگارانی بود ای لمحه برق آیا روزگار وصال باز می گردد؟ و آیا باز جمع خواهیم شد؟ و من ، سعادتمندانه به آرزوهایم می رسم ؟ هجر، کدام تیر را در کمان نهاد؟ و مرا به آن بر دوخت در هجر یاران ، دیدم آن چه دیدم یاران ! به نیکبختی نرسیدم و به پیری رسیدم این ها، ویرانه های (سعدی ) و (حمی ) و (علمان )اند روزگاران کودکی و دوران جوانی کو؟ آن شادمانی ها، همانند زیبارویان رفتند چه کسی به یاری اسیر گریانی خواهد آمد؟ آن کس که چون گفتی بلایی از او گذشت ، بلای دیگری بر او فرود آید .

شعر فارسی

از خسرو:

لبت به خنده مرا می کشد، چه بدبختم !

که داده خوی اجل بخت من مسیحا را!

حکایاتی از عارفان و بزرگان

عارفی به دولتمندی گفت : در طلب دنیا چگونه ای ؟ گفت : به سختی می کوشم پرسید: آیا به خواسته خویش رسیده ای ؟ گفت : نه ! گفت : این ، دنیایی ست که عمر خویش در طلب خواسته هایش صرف کرده و بدان نرسیده ای پس ، چگونه خواهی بود در باره ناخواسته هایش ؟

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف گوید: این داستان را در کتاب (سوانح سفر حجاز) به نظم آورده ام :

عارفی از منعمی کرد این سؤال

کای ترا دل ، در پی مال و منال !

سعی تو از بهر دنیای دنی

تا چه مقدارست ؟ ای مرد غنی !

گفت : افزونست از عدو شمار

کار من آنست در لیل و نهار

عارفش گفت : این که بهرش در تکی

حاصلت زان چیست ؟ گفتا: اندکی

آن چه مقصودست ، ای روشن ضمیر

بر نیامد زان مگر عشر عشیر

گفت عارف : این که هستی روز و شب

از پی تحصیل آن در تاب و تب

شغل آن را قبله خود ساختی

عمر خود از بهر آن درباختی

آن چه زان می خواستی ، واصل نشد

مدعای تو از آن ، حاصل نشد

دار عقبا، کاوز دنیا برترست

وز پی آن ، سعی خواجه کمترست

چون شود چیزی ترا حاصل ازو؟

خود بگو! ای مرد دانا! خود بگو!

حکایاتی از عارفان و بزرگان

سلمان فارسی ، به هنگام مرگ ، حسرت زده بود، او را گفتند: ای اباعبدالله ! بر چه دریغ می خوری ؟ گفت : بر دنیا دریغ نمی خورم ولیکن ، با رسول خدا پیمان کردیم و او گفت : وسایل زیست شما، همچون زاد راه یک سوار باشد و اکنون ، بر آن می ترسم ، که بدین چیزها که پیرامون خویش دارم ، از آن فراتر رفته باشم آنگاه به آن چه پیرامون خویش داشت اشاره کرد که شمشیری بود و بالشی و کاسه ای چوبین .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بدان هنگام که (بلال ) از حبشه نزد پیامبر (ص ) آمد، این بیت به زبان حبشی خواند:

اره بره کنکره

کرا کری مندره .

پیامبر (حسان ) را گفت : معنایش به عربی باز گوی و او گفت : چون در دیار ما از خوی های پسندیده سخن گویند، ما ترا شاهد مثال می آوریم .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

عارفی در تفسیر آیه (وجعلنا من بین ایدیهم سدا) گفت : آن سد، درازی آرزوها و آزمندی ، در بیش زیستن است و در شرح (من خلفهم سدا) گفت : بی خبری از گناهان پیشین و پشیمانی نخوردن بر آن ها و آمرزش نخواستن است .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

کسی می گفت : زاهدان از دنیا و راغبان به آخرت کجایند؟ زاهدی شنید و گفت : سخن خویش دگرگون کن و بر هر که خواهی دست بنه ! یعنی : زاهدان از آخرت و راغبان به دنیا .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف :

فردای قیامت را به بخشش خداوند امیدوارم و هر چند که خویش را گناهکار می دانم محبت خویش را در حق پیامبر و دودمانش خالص کرده ام و این اخلاص برای رهایی من در قیامت کافی ست .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

شاگردان افلاطون ، سه گروه بودند: اشراقی ها، رواقی ها و مشائی ها و اما اشراقی ها کسانی بودند، که لوح خردشان از نقش عالم هستی پاک بود، و انوار حکمت از خاطر افلاطون بی وسیله عبارات و خالی از اشارات می تابید و رواقیان ، آن کسان بودند که در رواق خانه استاد می نشستند و دانش را از عبارت و اشارات او می گرفتند و مشائیان ، کسانی بودند، که در رکاب استاد خویش می رفتند و در آن حالت ، گوهرهای حکمت را از او دریافت می کردند .

و ارسطو از این دسته بود و برخی گفته اند که (مشائیان )، در رکاب ارسطو می رفتند و نه افلاطون .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

در حدیث آمده است که : پیامبر (ص ) مردم را از قیل و قال نهی فرموده است .

(از مخشری ) در (فایق ) گفته است : از گفتار بیهوده که مردم بدان مشغول می شوند، نهی فرمود .

از قبیل : (قیل کذا) و (قال فلان کذا) و بنای آن ها بر دو فعل است که حاکی از چنین و چنان است و اعراب اسمی بدآنها داده شده و خالی از ضمیراند و گفته اند: (انما الدنیا قیل و قال ) و گاه ، حرف تعریف بر سر آنها می آید .

معارف اسلامی

از شرح دیوان : شمس الدین شهرزوری در تاریخ الحکما گوید: وبایی در زمان افلاطون پیدا شد و مردم را مذبحی بود به شکل مکعب وحی آمد به یکی از انبیای بنی اسرائیل که تضعیف آن مذبح کنند، تا وبا مرتفع شود ایشان در پهلوی آن مذبح ، مثل آن ، بساختند و وبا زیاده شد صورت حال ، با آن نبی گفتند وحی آمد که ایشان ، مثل آن مذبح ، در پهلوی آن ، ساخته اند و آن تضعیف مکعب نیست پس ، استغاثه به افلاطون کردند .

گفت : شما را نفرت از هندسه بود حق تعالی شما را به این صورت ، تنبیه فرمود هر گاه ، که استخراج خطین ، بر نسبت واحد توانید کرد، مقصود، حاصل گردد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

از شرح دیوان : قاضی عضد گفته است که : قاضی عبدالجبار - که از معتزله است - در خانه صاحب بن عباد شیخ ابواسحاق اسفرایتی را دید و بر سبیل تعریض گفت : سبحان الله ! عن تنزه من الفحشاء شیخ در حال فرمود: سبحان الله من لایجری فی الملک الا ما یشاء .

فرازهایی از کتب آسمانی

از شرح دیوان : حکما گویند! هر چه موجود است ، خیر است ، خیر محض است یا خیر او غالبست بر شر او، و ترک خیر کثیر، برای شر قلیل ، شر کثیر است گاه باشد که انگشت مار گزیده باید برید، تا باقی اعضا سالم ماند، و در این صورت ، سلامت ، مراد است و مرضی و قطع انگشت مراد است و غیر مرضی و اگر گوییم شر قلیل ، برای خیر کثیر، خیر کثیرست هم راست باشد .

در طریقت هر چه پیش سالک آید، خیر اوست

بر صراط المستقیم ، ای دل ! کسی گمراه نیست

و تحقیق مقام آن که خدای حکیم است ، پس می داند که احسن نظام و اصلح اوضاع ، در آفریدن عالم چیست و قادرست ، پس ، می تواند که بر طبق علم خود، عالم را خلق کند، فیاض مطلق است و هیچ بخل در او نیست پس ، آن چه داند و تواند، به جای آورد .

اکنون ، میسر نیست که جزء از اجزای عالم در حد ذات خود، بر احسن اوضاع ، باشد و ملاحظه کل انسب است از ملاحظه جزء بنابراین ، کل ، به احسن اوضاع مخلوق شده و نزد ایشان قضا و عنایت ، علم حق است به احسن اوضاع کل و اگر چنین نماید که وضع جزوی از اجزاء، بهترین از آن هست ، می تواند بود، نه محل مناقشه است و خواجه نصیرالدین گوید:

بر حق ، حکمی که ملک را شاید، نیست

حکمی که ز حکم او فزون آید، نیست

هر چیز که هست ، آن چنان می باید

آن چیز که آن چنان نمی باید، نیست

معمار که طرح خانه می کند، شاید که بعضی اجزاء را بهتر از آن که هست ، طرح تواند اما طرح کل ، مقتضی آن باشد، که جز بر آن طرح واقع نشود، که هست .

احمقی دید کافری قتال

کرد از خیر او ز پیر سؤال

گفت : هست اندر آن دو چیز نشان

که : نبی و ولی ندارد آن

قاتلش غازی است در ره دین

باز مقتول او شهید گزین

شعر فارسی

یکی از دانشمندان :

از قول حکیمان ، به جهان در، سمرست

نیر که بود به طالع اندر، ضررست

این کار جهان ، از آن ، چنین با خطرست

کاندر درج طالع هر روزه خورست

شعر فارسی

از غزالی ، نظم به فارسی اتفاق افتاده است این رباعی ، از آن جمله است :

ای عین بقا! در چه بقایی که نیی ؟

در جای نیی ، کدام جایی که نیی ؟

ای ذات تو از جا و جهت ، مستغنی

آخر تو کجائی و کجائی که نیی ؟

6

فرازهایی از کتب آسمانی

امام فخر رازی در آغاز کتاب (سر المکتوم ) گفته است : که ثابت بن قره ، درباره سرمه و ارزش آن ، می نویسد که یکی از حکما، از سرمه ای یاد کرده است ، که چشم را چنان تقویت می کند، که چیز دور را چنان نزدیک می کند، که گویی در برابر بیننده قرار دارد .

همان حکیم گفته است که : یکی از مردم بابل ، آن سرمه را به چشم کشید و گفت که همه ثوابت و سیارات را در جای خود می بیند و بینش او، در اجسام فشرده نیز نفوذ می کرده است و ماورای آنها را نیز می دیده .

(او می گوید): من و (قسطابن لوقا) آن سرمه را آزمودیم بدین ترتیب که درون خانه ای رفتیم و به نوشتن نامه ای پرداختیم او، بر ما می خواند و آغاز و پایان هر سطر را چنان می گفت ، که گویی او با ماست ما کاغذی می ستاندیم ، و می نوشتیم و در حالی که در میان ما، دیواری محکم بود او کاغذ گرفت و آنچه ما نوشتیم ، نوشت چنان که گویی آن چه ما نوشته ایم ، می بیند گفته اند که : (زرقاء الیمامه ) سواری را از فاصله سه روز راه می دید و پرنده ای را که در فضای بسیار دور آسمان پرواز می کرد، می دید و می شناخت ، که چه نوع پرنده ایست و باری ، شمار ماهیان افتاده در تور صیاد را گفت و چون شمردند، همان شصت و شش عددی بود که او گفته بود .

فرازهایی از کتب آسمانی

امام فخر رازی ، در بعضی اعتقادات خود، موافقت معتزله نموده چنان که در کتاب (معالم ) می گوید: عندی ان الملک افضل من البشر و بر این طلب ، وجهی ذکر می کند آن که سماوات نسبت به ملائک ، چون بدن اند و کواکب ، چون قلب و نسبت بدن ، به بدن ، چون نسبت روح به روح است چون اجسام سماوی اشرف اند از اجسام عنصری و ابدان بشری ، ارواح سماوی که ملائک باشند، اشرف است از نفوس انسانی .

و فاضل مذکور، در این کتاب ، اجرای برهانی بر نبوت رسول ، نزدیک به مذاق حکماء فلاسفه نموده است به این عبارت : انسان ، یا ناقص است که پایین ترین مراتب است و یا در حد ذات خویش کامل است اما، قدرت تکمیل دیگری را ندارد، مانند اولیاء و یا در حد ذات خود کامل است و قادر به تکمیل دیگرانست و آنان پیمبرانند که در مرتبه ای عالی قرار دارند .

از سوی دیگر (کامل بودن ) و (به کمال رساندن )، دارای دو پایه (نظری ) و (عملی ) است و بالاترین درجه کمال قابل تصور در پایه نظری ، شناخت خداوند است و بالاترین کمال قابل تصور در پایه عملی ، طاعت پروردگار است حال ، هر آن کس که در درجات کمالش در این دو پایه ، عالی تر است ، درجات ولایت او کامل تر است و هر آن کس که به کمال رساندن دیگران را در این دو پایه ، بهتر دارا باشد درجات نبوتش کامل تر است .

با توجه به این موارد، دانستنی است که به هنگام تولد محمد (ص )، جهان پر از کفر و شرک و بدکاری بود یهودیان ، راه بطلان می پیمودند و در (تشبیه ) و دروغ بستن به پیامبران و تحریف توراة ، به نهایت رسیده بودند عیسویان نیز در اثبات (تثلیث ) و تحریف انجیل ، راه مبالغه می پیمودند پیروان مذهب زرتشت نیز سرگرم اثبات دو خدا و جدال دائمی آن دو شده ، در ازدواج محارم به نهایت رسیده بودند اما، عربان ، بت می پرسیدند و در نهب و غارت ، به مرحله کمال بودند و خلاصه این که : دنیا پر از کارهای باطل بود .

هنگامی که محمد (ص ) به پیامبری برانگیخته شد و به دعوت مردم به دین حق در ایستاد، دنیا از باطل به حق روی آورد و از دروغ به راستی ، و از ستم به نور و این مظاهر کفر، باطل شد و بساط این نادانی ها از بیشتر مناطق جهان برچیده شد زبانها به یگانگی خدا باز شد و خردها به شناخت خدا نورانی شد و مردم ، تا حد ممکن ، از دوستی دنیا به دوستی مولا بازگشت داده شدند .

اگر وظیفه پیامبری ، جز به کمال رساندن ناقصان در پایه های عملی و نظری نباشد، و دیدیم که این اثر، با آمدن محمد به ظهور پیوست و اثر آن ، کامل تر از ظهور موسی و عیسی بود، می دانیم که او، سرور پیامبران و پیشوای برگزیده گانست .

شعر فارسی

از جامی :

گل گر چه کشد سرزنش از خار درشت

رو با تو و بر درخت خود دارد پشت

با قد تو شاخ گل مگر دعوی کرد؟

کش گل به تپانچه می زند، غنچه به مشت !

شعر فارسی

از امیر خسرو:

به محشر گر بپرسندت که : خسرو را چرا کشتی ؟

سرت گردم چه خواهی گفت ؟ تا من هم همان گویم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

برده داری را برده ای بود، که خود خوراک پست می خورد و برده را پست تر می خوراند برده از این حال ، سر، باز زد و از صاحب خویش خواست ، تا او را بفروشد و فروخت و دیگری او را خرید که خود سبوس می خورد و او را نیز می خوراند برده از او نیز خواست تا وی را بفروشد و فروخت و دیگری خرید که خود سبوس می خورد و او را نمی خوراند از او نیز خواست تا بفروشد و چنین شد مالک تازه ، خود چیزی نمی خورد و سر او را تراشید و شب او را می نشاند و چراغ بر فرقش می گذاشت و از وی به جای چراغدان استفاده می کرد اما، این بار برده ماند و تقاضای فروش نکرد تا برده فروشی او را گفت چه چیز تو را به ماندن نزد این مالک واداشته است ؟ گفت : از آن می ترسم که دیگری مرا بخرد و فتیله در چشمم کند و به جای چراغ به کار گیرد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

از نوادر اندیشه : مردی که فریفته زنی بود، به او نوشت : خیالت را بفرست تا بر من بگذرد و او به پاسخ نوشت : دو دینار بفرست تا به بیداری به نزدت آیم

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

اشعب - طماع معروف عرب - به گروهی کودکان برخورد و او را به بازی گرفتند اشعب گفت : وای بر شما! سالم بن عبدالله از خرماهای وقفی عمر بخش می کند کودکان به سوی خانه سالم بن عبدالله رفتند و اشعب نیز به دنبال آنان رفت و گفت : نمی دانم شاید راست باشد!

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

کفتاری آهویی را بر خری سوار دید و گفت : مرا نیز بر خر خود بنشان ! چون نشست گفت : خر تو، چه زرنگ و شادست ! چون اندکی رفتند، گفت : خر ما چه زرنگ و شاد است ! آهو گفت : فرود آی ! پیش از آن که گویی : خرم چه زرنگ و شاد است ! و من آزمندتر از تو ندیدم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

گفته اند: بینوایی ، نزد خیاطی رفت ، تا چاک پیراهنش را بدوزد بینوا ایستاده ، تا خیاط از کار فارغ شود خیاط چون جامه دوخت ، آن را تا کرد و بر رویش نشست .

و به کار دیگر پرداخت شاگردی که نزد او کار می کرد، گفت : چرا جامه اش را نمی دهی ؟ گفت : خاموش ! شاید فراموش کند و به کار خود رود .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

مردی هشام بن عبدالملک را مدح گفت : هشام گفت : ای فلان ! ندانی که مدح دیگران پیش رویشان نهی شده است ؟ گفت : ترا مدح نکردم بلکه نعمتهای خدا را بر تو شمردم تا سپاسگزار باشی هشام گفت : این ، از ستایشت نیکوتر بود و او را صله داد و گرامی داشت .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

شاعری گفته است : ایرانیان مهمان را از آن رو مهمان گویند، که هر که باشد، او را پذیرایی کنند (مه ) بزرگ ایشانست و (مان ) خانه شان و (مهمان ) سرورشانست تا آنگاه که در خانه شان به سر برد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

محمد بن سلیمان طغاوی گفت : پدرم از جدم نقل کرد که چون (نوار) همسر فرزدق در گذشت ، حسن بصری بر جنازه او حاضر بود حسن بصری فرزدق را گفت : ای ابا فراس ! برای این خوابگاه چه حاضر کرده ای ؟ گفت : هشتاد سال شهادت (ان لا اله الا الله ) .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

احنیف بن قیس گفت : سینه مرد، به رازش تنگی می کند و چون خواهد از آن پرده بردارد، گوید: مرا بپوش ! و آنگاه خواند: چون مرد، راز خویش بر دیگری آشکار کند، و کسی او را به سرزنش گیرد، احمقی بیش نبوده است چرا که چون آدمی از نگه داری راز خویش دلتنگ شود، آن که راز بر او بسپرند، دلتنگ تر است .

و دیگری ، خلاف این معنی گفته است : رازها را نمی پوشم ، بلکه فاششان می کنم و هرگز نگذارم که رازها بر دلم انباشته شود چه کم خرد است ! آن که شبی را بخوابد و رازها او را ازین پهلو، به آن پهلو کنند .

ترجمه اشعار عربی

از ارجانی :

در مشورت ، رای خویش با رای دیگری قرین کن که حق بر دو کس پنهان نماند مگر نه این است که مرد، چهره خویش به آینه ای می بیند و پشت سر خویش به دو آینه ؟

شعر فارسی

از امیر خسرو:

سروری چو تو در (اوچه ) و در (تته ) نباشد

گل همچو رخ خوب تو البته نباشد

دوزیم زبهر تو قبا از گل سوری

تا خلعت زیبای تو از لته نباشد

در جنت فردوس ، سری را نگذارند

کز داغ غلامی تواش پته نباشد

این شکل و شمایل که تو کافر بچه داری

در چین و ختاوختن وچته نباشد

چوی موی شده ست از غم تو خسرو مسکین

تا همچو رقیب خنک و کته نباشد

شعر فارسی

بزرگی گفته است : بزرگواری ، به همت والاست نه استخوان های پوسیده دروغگو متهم است ، هر چند که دلیل روشن ، و بیانی راستگو داشته باشد لغزش آدمی در پراکندگی گام اوست چه بسیار که کور به مقصود می رسد و بینا از هدف باز می ماند با کسی دشمنی مکن ! چه ، تو نیز از دشمنی دانا و نادان برکنار نیستی از مکر دانا و نادانی نادان بپرهیز! از نکوهش کسی بپرهیز! که اگر حضور داشت ، او را بسیار می ستودی ، و نیز از ستایش کسی بپرهیز! که اگر غایب بود، او را نکوهش بسیار می کردی .

شعر فارسی

فصلی در مثل های عرب :

همرزم تو آن است که همدوش تو می رزمد، و کسی ست که به پاس سود تو، به خویش زیان می رساند اگر شاخ زنی ، با شاخداران شاخی زنی کن ! بپرهیز! تا زبانت گردنت نزند بسا که خوردنی ، اتو را از خوردن ها باز دارد بسا تیری که از غیر تیرانداز به هدف خورد بسا برادرانی که از مادر تو زاده نشده اند چه بسا که پاسخ سخنی ، خاموشی ست بسا سرزنش شده ای که در خور ملامت نیست گاه ، نگاه بیانگر زبانست ابرهای تابستان ، بزودی پراکنده می شوند چشم جوانمرد، گویای ایمان اوست هر صبح بزرگواران را می ستایند چشم چون بیند، حقیقت را در یابد با توکل زانوی اشتر ببند! آدمی ، به آزمون ، گرامی ، یا خوار داشته می شود هر سگی بر در خانه خویش بانگ می کند سرزنش زیاد موجب کینه وریست زن و پاسخ مردانه ؟! هر چه بکاری می دروی سگ دوره گرد، بهتر از شیر خوابیده است چه بیچاره است آن که روباهان بر او بشاشند! هر تیغی کند می شود، و هر اسبی سکندری می خورد بسا معذوری که سرزنش می شود زبانی نرم و مشتی محکم * زبانی چون نرم رطب و دستی همچون چوب خشک (در موردی که از کسی بوی فایده ای نمی آید) ناله زن فرزند مرده ، همانند نوحه گر نیست هیچ چیز، همانند ناخنت ، پشت تو را نمی خارد نکوهش دوستان ، بهتر از نبودن آنانست مردم را می پوشاند و شرمگاهی برهنه است دست تو، از تست ، حتی اگر فلج باشد .

شعر فارسی

از سلطان الغ بیگ گورکانی :

بینی تو بغاملک مغیر گشته

در وقت غلط، زیر و زبر تر گشته

در سال غلب اگر بمانی ، بینی

ملک و ملل و مذهب و دین برگشته

شعر فارسی

از محقق توسی :

در الف و ثلثین دو قران می بینم

وز مهدی و دجال ، نشان می بینم

یا ملک شود خراب ، یا گردد دین

سریست نهان و من عیان می بینم

شعر فارسی

فصلی در مثل های عامیانه :

مارگیر از ماران نجات نیابد گوسفند سر بریده را از پوست کندن درد نیابد غایب ، دلیل خویش را به همراه دارد زناشویی ، عشق را تباه می کند نصیحتگری موجب جدایی ست آزاده ، آزاده است گرچه به زیان گرفتار آید کار از آن زرنیخ است و نام از آن نوره همچون برادران بیامیزید! و همچون بیگانگان داد و ستد کنید* قول و بولش یکیست روزهای ماهی را که در آن روزی نداری ، مشمار! زیر عبا طبل زدن لغزش های زبان و رنگ های رخسار، ناپاکی دل را آشکار می کند از مرگ گریخت و در مرگ افتاد* دل ذکر می گوید و قلب می کشد فلان کس همچون کعبه است که زیارتش می کنند و کسی را زیارت نمی کند همچون سوزن دیگران را می پوشاند و خود برهنه است هر بار که پرید، بالش را چیدند آن که به بزرگی پدران خویش ببالد، عقیم ماند از نیکبختی آدمی ست که دشمنش خردمند باشد*

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

عربی ، بر گروهی می گذشت به یکی از آنان گفت : نامت چیست ؟ گفت : (منیع ) از دیگری پرسید و گفت : (وثیق ) آن دیگری را پرسید و گفت : (شدید) و سرانجام چهارمین گفت : (ثابت ) عرب گفت پندارم که افعال را از نام های شما گرفته اند .