کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی6%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 109888 / دانلود: 9623
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

حکایاتی از عارفان و بزرگان علم و دین

ابراهیم پسر ادهم بوستان بانی می کرد روزی مردی سپاهی به نزد او آمد و میوه خواست اما ابراهیم از دادن آن خودداری کرد پس سپاهی با تازیانه به سرش نواخت ابراهیم ، سرش را نزدیک تر آورد، و گفت سری را که همواره به نافرمانی خدا برداشته می شده است ، بزن ! مرد سپاهی او را شناخت و به عذر خواهی در ایستاد آنگاه ، ابراهیم ، او را گفت : سری را که شایسته عذر خواستن بود، در بلخ رها کردم .

مردی (سهل ) (بن عبدالله شوشتری ؟) را گفت : خواهم که در مصاحبت تو باشم سهل گفت : چون یکی از ما دو تن بمیرد، آن دیگری با که همنشین خواهد بود؟ پس ، هم اکنون ، با او باشد .

فضیل را گفتند: فرزندت گوید: دوست دارم در جایی باشم که مردم را ببینم و مردم مرا نبینند فضیل گریست و گفت : ای وای بر فرزندم ! چرا سخنش را تمام نکرد؟ که : (نه آنها را ببینم و نه مرا ببینند )

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

(ملاعبدالرزاق ) عارف کاشی پیرامون آیه (لن تنالوا البر حتی تنفقوا مماتحبون ) گفت : هر عملی که صاحبش را به خدا نزدیک کندن (نیکی ) است و نزدیکی به خدا حاصل نمی شود، مگر به دوری جستن از آن چه که جز خداست پس ، کسی که چیزی را دوست دارد، به همان اندازه از خدا محروم شده است و این شرک خفی است به سبب تعلق محبتش به غیر خدا چنان که پروردگار گفت : (من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله ) (یعنی : برخی از مردم برای خدا انبازانی قرار می دهند و آن را آنچنان دوست می دارند، که خدا را دوست می دارند) و (بدینسان ) خود را بدان محبت مخصوص گردانیده و به سه وجه از خداوند دور شده است پس اگر آن محبوب را ویژه خدا کند و تصدقش کند و آن را از دست دهد، دوری از بین می رود و نزدیکی حاصل می شود و اگر جز این کند، حتی اگر غیر از آنچه دوست داشته است ، دو چندان صدقه کند، به نیکی نایل نخواهند شد زیرا، خدا از شیوه انفاق او آگاهست هر چند که دیگران آگاه نیستند .

فرازهایی از کتب آسمانی

(غزالی ) در کتاب احیاء (العلوم الدین ) در بیان گوشه نشینی و بهره های آن ، گوید: فایده ششم ، خلاصی از مشاهده بیماران و نادانان و تحمل خلق و خوی آنان است و همانا که دیدن بیمار، موجب کوری کوچک است .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

اعمش را گفتند: چرا چشم تو کور است ؟ گفت : از نگریستن به بیماران و حکایت کرد که وقتی ابوحنیفه به نزد او آمد و وی را گفت : در خبر آمده است که هرگاه خداوند چشمان کسی را از او بگیرد، چیزی بهتر از آن دو به او می بخشد اکنون عوض خیری که خداوند به تو داده است ، کو؟ اعمش ، به شوخی گفت : بهره بهتر، آنست که بیماران را نمی بینم و تو از آنهایی سراینده چه نیکو گفته است !:

به تنهائیم خو گرفته ام و خانه نشینم چه انس پاکیزه ای ! و چه صفای سروری ! روزگار مرا ادب کرد و نا خرسند نیستم زیرا که بیهوده نمی گویم و نمی شنوم و تا زنده ام ، از کسی نمی پرسم که سپاه حرکت کرد؟ یا امیر بر نشست ؟

ترجمه اشعار عربی

از ابوالفتح بستی :

آیا نمی بینی که آدمیزاد در سراسر زندگی اش گرفتار بیچارگیست ، که هیچگاه امید درمان ندارد؟ اسیر رنجست ، همچنان که کرم ابریشم ، همواره ، می تند و سر انجام با اندوه ، در میان بافته های خود هلاک می شود .

سخن عارفان و پارسایان

زاهدی گفت : آخرت را سرمایه خویش ساز! پس ، آن چه از دنیا به تو بهره شود، سود توست .

از سخنان محمد بن حنیفه که - خدا از او خوشنود باد!-: آن که ارجمندی خویش در یابد، دنیا به نزد او ناچیز است .

کسی گفته است : ای آدمی زاد! روزگار تو اندک است ، و هر روز که بگذرد بخشی از زندگی تو رفته است .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

ماءمون ، به یکی از کارگزارانش که از او شکایت شده بود، نوشت : با آنان که بر ایشان گمارده شده ای ، به دادگری رفتار کن ! و گرنه آن که تو را گمارده است ، با تو به دادگری رفتار خواهد کرد .

سخن بزرگان

از یکی از بزرگان : در شگفتم از کسی که پرورگارش را می شناسد و یک چشم به هم زدن ، یاد او را فراموش می کند .

بزرگمهر گفته است : داناترین مردم به دگرگونی های روزگار کسی ست ، که از پیش آمدهای آن کمتر به شگفت می آید .

سخن عارفان و پارسایان

یکی از صوفیان گفته است : اگر مرا گویند: چه چیز برای تو شگفت انگیزتر است ؟ گویم : دلی که خداشناس باشد و سرکشی ورزد

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

پیامبر (ص ) گفت : بنده از پرهیزگاران به شمار نمی آید، مگر آن که آن چه را که برای او سودمند نیست ، رها کند .

امیرالمؤمنین علی (ع ) گفت : برای دلهای مؤمنان چیزی را زیانبخش تر از صدای گام های (مریدانی ) که از پشت سر آنان می آید، نمی بینم .

حکایات

دانشمندی به دیدار پارسایی رفت ، و از یکی از دوستانش سخنی به میان آورد پارسا، او را گفت : از این دیدار زیانکار شدی و سه جنایت ورزیدی : کینه مرا به دوستی تیز کردی ، دل آسوده مرا نگران داشتی و خویش را نیز متهم کردی .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

عبدالله بن زراره از امام صادق (ع ) کرد که گفت : پرورگار برای هر مؤمنی از ایمانش همدمی نهاده است ، که به او آرام می گیرد، که حتی اگر بر فراز کوهی باشد، از تنهایی وحشت نمی کند .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

پروردگار بر یکی از پیامبرانش وحی کرد، که : اگر دیدار مرا در بهشت خواهی ، در دنیا، غریب وار باش ! تنها باش ! اندوهگین باش ! و همچون پرنده ای تنها، که در دیاری خالی از آب و گیاه به پرواز می آید و از میوه های درختان می خورد و چون شبانگاه به لانه خود باز گردد، جز من همدمی ندارد و از مردم وحشت می کند .

در توراة آمده است : آن که ستم می کند، خانه اش ویران می شود و در قرآن کریم آمده است :

(فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا) (یعنی اینست خانه های بی صاحب ایشان که چون ستم کردند، ویران شد)

شعر فارسی

از مثنوی مولوی :

گر سعیدی از مناره اوفتد

بادش اندر جامعه افتاد و رهید

چون نصیبت نیست آن بخت حسن

تو چرا بر باد دادی خویشتن ؟

سرنگون افتادگان زیر منار

می نگر تو صد هزار اندر هزار

شعر فارسی

عطار در منطق الطیر گفته است :

چون جدا افتاده یوسف از پدر

گشت یعقوب از فراقش بی بصر

نام یوسف ماند دایم بر زبانش

موج می زد جوی خون از دیدگانش

جبرئیل آمد که : هرگز گر دگر

بر زبان تو کند یوسف گذر

از میان انبیاء و مرسلین

محو گردانیم نامت بعد از این

چون در آمد امرش از حق آن زمان

گشت محوش نام یوسف از زبان

دید یوسف را شبی در خواب پیش

خواست تا او را بخواند پیش خویش

یادش آمد زان چه حق فرموده بود

تن زده آن سرگشته فرسوده زود

لیک ، از بی طاقتی آن جان پاک

بر کشید آهی نهایت دردناک

چون زخواب خویش بجنبید او ز جای

جبرئیل آمد، که : می گوید خدای

گر نراندی نام یوسف بر زبان

لیک ، آهی برکشیدی آن زمان

در میان آه تو دانم که بود

در حقیقت توبه بشکستی ، چه سود؟

عقل را زین کار سودا می کند

عشقبازی بین چه با ما می کند!

ترجمه اشعار عربی

ابو العتاهیه گفت :

در سایه کاخ های بلند، بدان گونه که آن را سلامتی می دانی ، زیست کن ! و صبحگاهان و شامگاهان ، آن چه را که می خواهی ، برایت بیاورند اما به هنگام مرگ که نفس های تو، به تنگنا می افتد، به یقین می دانی که در اسارت فریب بوده ای .

ترجمه اشعار عربی

عاصمی گفت :

در آرامش باش ! که در دنیا، کریمی نیست که کوچک و بزرگی به او پناه برند سر منزل بزرگی ، همدمی ندارد و سرآمدان را یاوری نیست .

ترجمه اشعار عربی

شریف رضی گفت :

بر سر زمین آنها ایستادم ، که به دست بلا ویران شده بود گریستم تا این که مرکب به فریاد آمد و همراهان در نکوهش من به فریاد آمدند نگاه برگرداندم و از آنگاه که چشم از ویرانه ها برداشتم ، دل مشغول شد .

ترجمه اشعار عربی

از ابن بسام :

بر سرزنش کسانی صبر کردم ، که اگر تو را نمی دیدند، سخنی نمی گفتند و در راه تو، با کسانی نرمی کردم ، که نرمشی ندارد اگر تو نبودی ، نمی دانستم که : اینان ، هستند بر این روزگار باد آنچه شایسته اوست ! چه بسیار حقوق پا بر جای تو را که تباه کرده است ! اگر به راستی ، روزگار، انصاف می داشت تو را بلندی می داد و نعل کفش تو را از زر می ساخت .

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است : ای دیده ! تویی که مرا به محبت او را دچار کردی تازگی گونه اش ترا فریب داد و سختی دلش را از یاد بردی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

افلاطون گفت :

عشق نیرویی است که از وسوسه های آز و صورت های خیالی هیکل طبیعی در انسان زاییده می شود در دلاور ایجاد ایجاد ترس می کند و در ترسو دلاوری می آفریند و هر کسی را به صفتی به ضد آنچه هست ، متصف می دارد .

یکی از حکیمان گفته است : زیبایی ، مغناطیس روحانی است ، که دلربائیش به خاصیتش باز بسته است .

دیگری گفته است : عشق ، اشتیاقی ست که پروردگار، به موجودات زنده می بخشد، تا با آن ، ممکن سازند، آن چه را که برای دیگری ناممکن است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان و خلفای اسلامی

صاحب کتاب (اغانی ) گفته است که (علویه مجنون ) روزی کف زنان و پایکوبان ، به مجلس ماءمون در آمد و این دو بیت می خواند:

آنکس را دوست نمی دانم که اگر بااو جفانکنم از من نرنجد که مشتاق سایه آن یارم که اگر بر او کدورت ورزم ، همچنان با من یار باشد .

ماءمون و حاضران و خنیاگران شنیدند و آن را در نیافتند اما ماءمون را خوش آمد و گفت : ای علویه ! نزدیک تر آی ! و باز گوی ! و او هفت بار باز گفت پس ماءمون گفت : ای علویه ! این خلافت بستان ! و چنین دوستی ، مراده !

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

ابونواس گفت : به ویرانه ای درآمدم و مشکی پر از آب دیدم که بر دیواری نهاده بود چون به میانه ویرانه رسیدم ، مردی نصرانی دیدم که سقا بر او خفته بود سقا چون مرا دید، بر پای خاست و نصرانی بی هیچ شرمساری ، بند شلوار خویش بست و مرا گفت : ای ابونواس ! در چنین حالتی از سرزنش کردن بپرهیز! چه ، تو او را به دوام در این کار بر می انگیزی ابونواس گفته است : من مضمون این مصراع شعرم که می گوید: (دع عنک لومی ! فان اللوم اغراء) (از سرزنش کردن من خودداری کن ! که سرزنش تو مرا بر می انگیزد) را از او گرفتم .

حکایات تاریخی ، پادشاهان و خلفای اسلامی

عمرو بن سعید گفت : شبی در پاسدارخانه دربار ماءمون ، نوبت پاسداری با من بود، که با چهار هزار تن دیگر پاس می داشتیم در آن هنگام ، ماءمون را دیدم که با غلام بچگان و زنان مزاح گو بیرون می آید امّا مرا نشناخت و گفت : تو که ای ؟ و من گفتم : عمروام ! - خدا به تو عمر دهد - فرزند سعیدم !- خدا تو را سعادتمندان سازد- نوه مسلم ام !- خدا تو را سلامت بدارد- پس گفت : از شب هنگام تاکنون تو دربار ما را پاس داشته ای گفتم : نگهدارنده خداست یا امیرالمؤمنین ! و او بهترین نگهدارنده و نیک ترین بخشندگانست ماءمون از سخن من لبخند زد و گفت :

رفیق روز نبرد تو، کسی ست که در میدان نبرد تو را یاری می کند و به پاس سود تو، زیان می بیند و گزندهای روزگار را از تو دور می سازد و برای خاطر جمعی تو، خود را پریشان می دارد آنگاه گفت : ای غلام ! چهار صد (درهم ) به او بده ! گرفتم و باز گشتم .

ماءمون از (یحیی بن اکثم ) از عشق پرسید یحیی گفت : رویدادهایی است که آدمی را سرگشته می دارد و تن را می آزارد (ثمانه ) که در حضور داشت ، گفت : ای یحیی ! تو ساکت باش ! که باید یا از (طلاق ) بگویی ، یا محرمی که در حال احرام شکار کرده است ماءمون گفت : ای ثمانه تو از عشق بگو! ثمانه گفت : عشق همنشینی است که دیگری را باز می دارد دوستی چیره است و فرمان هایش جاری ست تن و روان را در اختیار می گیرد و دل خاطر را در تصرف دارد عقل را زیر فرمان خویش دارد چنان که اختیار خود را به او سپرده و از هر گونه تصرفی منع شده است ماءمون او را آفرین گفت و هزار دینار بخشید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

در کتاب (حیوة ) از گفته ابن اثیر(در کتاب الکامل ) نقل شده است ، که در رویدادهای سال ۶۲۳ گفته است که : ما همسایه ای داشتیم که در دختری (صفیه ) نام داشت و چون به پانزده سالگی رسید، او را آلت مردی بر آمد و ریش دمید .

مؤ لف گوید: نظیر این رویداد، مطابی ست حمدالله مستوفی در کتاب (نزهة القلوب ) آورده است که یکی از مورخان نوشته است که دختری از مردم (قمشه )- از شهرهای اسفهان - ازدواج کرد اما، در نخستین شب زناشویی ، خارشی در مادگیش روی داد و از آنجا آلت مردی و دو بیضه ظاهر شد و مرد شد و این رویداد به روزگار خدابنده - الجالتو - بوده است .

شعر فارسی

مولوی (۶۰۴- ۶۷۲) فرماید:

مؤمنان بیحد، ولی ایمان یکی

جسمشان معدود، لیکن جان یکی

جان گرگان و سگان از هم جداست

متحد، جان های شیران خداست

همچون آن یک نور خورشید سما

صد بود نسبت به صحن خانه ها

لیک ، یک باشد همه انوارشان

چون که برگیری تو دیوار از میان

چون نماند خانه ها را قاعده

مؤمنان باشد نفس واحده

۴

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر

یکی از بزرگان گفته است :

همه کتاب ها، در خواننده ، سستی ، یا دلتنگی می آفرینند، جز این کتاب که در آن تازه هایی است که تا روز رستاخیز، دلتنگی نمی آورد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

محقق زرکشی ، در شرح بر(تلخیص المفتاح ) که آن را(مجلی الافراح ) نامیده است ، و آن ، کتابی ست پر حجم تر از مطول ، و من ، آن را در سال ۹۹۲ در قدس خوانده ام ، می نویسد که (بدان ! که (الف و لام ) که در (الحمد)، گفته شده است ، از برای (استغراق ) است و به قولی (تعریف جنس ) است و به اعتقاد زمخشری برای (تعریف جنس ) است ، و به استغراق و برخی گفته اند که این یک نظر (اعتزالی ) است و ممکن است بدین سان توجیه شود که آنچه در قرائت (حمد) خواسته شده ، (انشاء حمد است ) و نه (اخبار حمد) به همین سبب ، (استغراق ) درست نیست زیرا، از بنده بر نمی آید که همه مراتب حمد را انشا کند به خلاف جنس ، که چنین نیست .

در کتاب مزبور، در بحث از (لف و نشر)آمده است که زمخشری ، به مناسب آیه بیست و سوم از سوره روم که می فرماید (و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاؤ کم من فضله باللیل و النهار) (یعنی و از نشانه های پروردگاراین است که می خوابید و از فضل او روزی طلب می کنید) می گوید: این ، از مبحث (لف ) است بدین ترتیب که : (من آیاته منامکم و ابتغاؤ کم من فضله باللیل و النهار) بین دو قرینه اولی و دومی ، فاصله آورده است زیرا دو قرینه دوم ، مفهوم زمانی دارند و زمان و زمانی شی ء واحدند و لف و نشر اتحاد هر دو را ثابت می کند و جایزست که بگوئیم (منامکم فی الیل و النهار و ابتغاؤ کم فی اللیل و النهار) زرکشی ، سپس می گوید که سخن زمخشری ، از نظر قوانین ادبی درست نیست زیرا، مستلزم آنست که (نهار) معمول (ابتغاؤ کم ) باشد و حال آن که ، معمول بر عاملی که مصدر باشد، مقدم شده و این تقدم جایز نیست گذشته از این ، لازم می آیید که عطف بر دو معمول ، دو عامل باشد و ترکیب مجوز آن نیست پایان سخن زرکشی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

شیخ الرئیس ابن سینا رساله ای در عشق تصنیف کرده است و در آن در گرفتاری ، به تفصیل گفته است که : عشق ، ویژه آدمی نیست ، بلکه در همه موجودات از فلکی و عنصری و موالید سه گانه (: کانی و گیاهان و جانوران ) نیز جریان دارد .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

بهرام گور فرزندی یگانه داشت امّا او همّتی پست داشت ، چنان که کنیزان و نوازندگان بر او چیره بودند و حتّی ، به یکی از آن کنیزان مهر می ورزید چون پادشاه ، آگاه شد، کنیز را گفت به او بگوید که من خود را در اختیار عاشقی می گذارم که بلند همّت و بزرگوار باشد و بدین سان فرزند بهرام شیوه پیشین را ترک کرد تا به پادشاهی رسید و از حیث اراده و دلیری از بهترین پادشاهان شد .

شعر فارسی

نظامی (۵۴۰- ۵۹۸) فرماید:

چه خوش نازیست ناز خوبرویان !

زدیده رانده را در دیده جویان

به چشمی خیرگی کردن که : برخیز:

به دیگر چشم ، دل دادن که : مگریز!

به صد جان ارزد آن نازی ، که جانان

(نخواهم ) گوید و خواهد به صد جان

سخن مؤ لف کتاب (نثر و نظم )

مؤ لّف گوید:

ثورین حاطا بهذاالوری

فثور الثریا و ثور الثری

و من تحت هذا و من فوق ذا

حمیر مسرحة فی قری

اینک ! خلاصه ای از جلد پنجم کتاب (الاغانی ) تاءلیف ابوالفرح اسفهانی که در قدس شریف ، بدان دست یافتم .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

اعشی همدان : او، عبدالرّحمان بن عبداللّه است ، که به سیزده پشت ، به همدان بن مالک بن زید بن نزار بن وائله بن ربیعة بن الجبار بن مالک بن زید بن کهلان بن سباء بن یشخب بن یعرب بن قحطان می رسد .

اعشی شاعری فصیح بود و او خواهر (شعبی ) - فقیه - را به همسری داشت و (شعبی ) شوهر خواهر او بود .

اعشی بارها بر حجاج - بن یوسف - شورید و با او نبرد کرد و سرانجام ، حجاج ، بر او پیروز شد و وی را به اسیری گرفتند و حجاج ، او را گفت : سپاس خداوند را که مرا بر تو پیروز کرد! آیا تو همان نیستی که چنین گفته ای ؟ و تو نیستی که چنان کرده ای ؟ و ابیاتی را که او در هجو حجاج گفته و در آن ، مردم را به پیکار با او بر انگیخته بود، خواند سپس به او گفت : تو گوینده این ابیات نیستی که می گوید:

و اصابتی قوم و کنت اصبتهم

فالیوم اصبر للزمان و اعرف

و اذا تصبک من الحوادث نکبة

فاصبر فکل غیابة تتکشف

اما ولله لتکونن نکبة

لا تتکشف غیابتها عنک ابدا

یعنی : گروهی مرا در بلا افکندند و من نیز به بلایشان افکنده بودم از این رو امروز شکیبایی می کنم و حقیقت آن را می شناسم و تو هر گاه ، از رویدادهای روزگار، به رنجی دچار شوی ، شکیبا باش ! که سرانجام ، پایان آن ، آشکار خواهد شد اما به خدا که تو، به رنجی دچار شده ای ، که سختی های آن ، هیچگاه از تو بر نخواهد خاست .

سپس به نگهبان هایش دستور داد، تا گردن او را زند اعشی روزگاری نیز در سرزمین دیلم به اسیری زیسته بود اما، دختر همان کس که او را به اسارت گرفته بود، بر وی شیفته شد و شبانه نزد او آمد و خود را در اختیار او گذارد و اعشی هشت بار با او در آمیخت پس ، زن به او گفت : شما مسلمانان ، پیوسته با همسران خود بدین سان می آمیزید؟ اعشی گفت : آری ! زن گفت : همین ، انگیزه پیروزی شماست سپس گفت : اگر وسیله رهایی تو را فراهم سازم ، مرا به همسری گیری ؟ اعشی گفت : آری ! و پیمان کرد، که خلاف نورزد دیگر شب ، دختر، بند، از دست و پای او بر داشت و شبانه از راهی که می شناخت با او گریخت و شاعری از اسیران مسلمان گفته است :

کسان را مالشان را از اسارت می رهاند، و همدانیان را آلت مردی شان رهایی می بخشد .

و این دو بیتی را به دوستی که در نجف بوده است ، نوشته است .

ترجمه اشعار عربی

صفی حلی گوید:

از پیمان خود ملول نیستم و آن را دروغ نمی شمرم بل ، با آن که دور هستم ، نیرومند و امینم مپندار! که در برابر سنگدلی دوری ، نرم خواهم شد بلکه اگر پرده نیز از میان برخیزد به یقین من نمی افزاید .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف به دوستی از آن خود در مشهد مقدس نگاشته است .

ای باد! اگر بر دیار یاران ، یعنی : توس رسیدی ، مردم آن سامان را از من بگوی : بهائی شما، هیچگاه به بوستان شما فرود نیامد، مگر این که آن را به اشکش آبیاری کرد .

و مؤلف ، به یکی از یارانش در نجف اشرف نگاشته است :

ای باد! هرگاه به سرزمین نجف رسیدی ، از جانب من خاک آن را ببوس ! و توقف کن ! و خبر مرا برای عربانی که آنجا فرود آمده اند باز گوی ! و بگذر!

ترجمه اشعار عربی

صفی حلی گوید:

گویند: عقیق ، سحر را بی اثر می کند چه ، راز حقیقی را بر آن حک کرده اند اما تو با آن که عقیق بر دهان خویش داری ، چشمانت جادوگری می کنند .

از صفی حلی است آنگاه که به مدینه وارد می شود - که درود خدا بر ساکنان آن باد -: این گنبد سرور من است که منتهای آرزویم است اینک ! محمل بدارید! تا سم شتر خویش را ببوسم .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

برای پدرم که - خاک او پاک باد! - به هرات به سال ۹۸۹ نگاشتم :

ای مقیمان هرات ! این جدایی بس نیست ؟ بس است به حق رسول (ص ) باز گردید! که سرزمین صبر من خشک شد و پس از دوری ، اشک چشم من همواره جاریست اندیشه شما را در دل دارم و دلم در نهایت اندوه است اگر باد صبا از سوی شما بوزد، به او خوش آمد می گوییم و پیام می دهیم که : دل سرگشته ما در بند شماست و دوری شما، روح ما را اسیر خود داشته است و دل من ، هیچگاه از صاحب (خال ) خالی نیست چمنزار دوست ، چه خوش سرزمین است ! که آهوی آن ، آتش درخت (غضا) را در پهلوهای من برافروخت هیچگاه روز فراق شما را از یاد نخواهم برد روزی که اشکم جاری و دلم دردمند بود و بردباری ، هیچگاه خاطره آن روز اشک آلود را از یاد من نخواهد برد .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف گوید:

هر جنبنده ای که بر روی زمین است ، مرگ را ناخوش می دارد و اگر به چشم خرد بیگرد، راحتی بزرگ در مرگ است .

مؤلف ، هنگامی که به زیارت خانه خدا رفته و شاهد مراسم حج بوده است ، سروده :

ای آنان که به مکه آمده اید! این منم ! که مهمانم و این است زمزم و اینست منی و اینست (مسجد) خیف چه بسیار که چشمم را مالیدم تا به یقین بدانم که آنچه می بینم به خوابست ؟ یا به بیداری ؟

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

(مؤلف گوید) هنگامی که در جایی میان آمد(یعنی دیار بکر) و حلب اقامت داشتم ، صبحگاهی هوا دگرگون شد و بادهای تند می ورزید ،گفتم :

روح بخشی ،ای نسیم صبحدم !

گوئیا می آیی از ملک عجم

تازه گردید از تو داغ اشتیاق

می رسی گویا ز اقلیم عراق !

مرده صد ساله یا بد از تو جان

تو مگر کردی گذر از اصفهان ؟!

ترجمه اشعار عربی

شبلی سروده است : ای دوست ! اگر اندوه جان ها، به دیر بیانجامد - آنچنان که می بینیم ، اندک آن هم کشنده است ای ساقی جمع ! مرا از یاد نبر و ای خنیاگری پس پرده ! خنیاگری کن ! همانا که می بینم که با آن چه که سرور و شادمانی نام دارد، در گذشته چه کرده اند .

سخن عارفان و پارسایان

صاحب حالی گفته است : یوسف ، از آن رو، پیراهن خود را از مصر به کنعان به نزد پدرش فرستاد، که غم او با(پیراهن ) آغاز شده بود، و همین که چشمش به پیراهن خون آلود افتاد به سختی غمگین شد و یوسف خواست ، تا(پیراهن )، انگیزه شادی وی شود .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

حسن بن سهل به ماءمؤ ن گفت : در لذات دنیا نگریستم و همه آنها را اندوهبار دیدم ، جز هفت چیز را: نان گندم و گوشت گوسفند و آب سرد و جامه پربها و بوی خوش و بستر خواب و نگریستن به هر چیز زیبا ماءمون گفت : پس سخن گفتن با مردان چه ؟ گفت : آری آن نخسین آن هاست .

شعر فارسی

از (امیر) خسرو(۶۵۱ - ۷۲۵ هجری )

خبرم مپرس از من ! چو مقابل من آیی

که چو در رخ تو بینم ، زخودم خبر نباشد

مردمان در من و بیهوشی من حیرانند

من در آن کس که تو را بیند و حیران نشود

ساکنان سر کوی تو نباشد بهوش

این زمینی است که از وی همه مجنون خیزد

دی که رسوا شده ای دیده و گفتی : این کیست ؟

دامن آلوده به خون ، خسروتر دامن بود .

قامت راست چو تیرست ، عجایب تیری !

که زمن دور و مرا در دل و جان گذرد .

شعر (رضی ) که - رحمت خدابر او باد!- به این معنی نزدیک است : تیرانداز، در (ذی سلم )، و تیر در عراق به نشانه خورد، و نشانه را چه دور برگزیده ای !

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

سپید رویان پرندین جامه ای که اندیشه شک آلودی ندارند، همچون آهوان مکه ، شکارشان روا نیست به نرمی سخن ، نابکار شمرده آیند اما اسلام ، از هر لغزشی ، بازشان می دارد .

ترجمه اشعار عربی

تهامی گفت :

او، همچون ماه است ، اما، همیشه پنهانست هر چند که پنهان بودن ماه ، دو شبی بیش نیست او، هلالی ست که همه هلال ها را در پرتو خویش گرفته است زیرا که هر چیز ارزشمندی به دشواری به دست می آید شمشیر نگاه او همیشه در نیام است و شمشیری را ندیده ام که در نیام بدرخشد اگر نزدیک آید، شب کوتاه می شود، زیرا که او پگاهست و با نزدیک شدن آن ، شب کوتاه می شود .

هنگامی که شتر ابقلم ، سفر را بار بسته بود، با بیتابی به او گفتم : این دوری را هر چه توانی ، شکیبا باش ! زیرا که من ، روزگار جوانی را در بلند پروازی ها و حاصل ها در خواهم باخت آیا این ، زیانکاری نیست ، که شب ها، بی هیچ بهره می گذرد و زندگی به شمار می آیند؟

شعر فارسی

از وحشی (وفات ۹۹۱ه):

مریض عشق اگر صد بود، علاج یکیست

مرض یکی و طبیعت یکی ، مزاح یکیست

تمام ، طالب وصلیم و وصل می طلبیم

اگر یکیم و اگر صد،که احتیاج یکیست

بجز فساد مجو حشی از طبیعت دهر!

که وضع عنصر و تاءلیف و امتزاج یکیست (۲)

شد وقت آن دیگر که من ، ترک شکیبایی کنم

ناموس را یک سو نهم ، بنیاد رسوایی کنم

چندان بکوشم در وفا،کز من نیوشد راز خود

هم محرم مجلس شوم ، هم باده پیمانی کنم

توخته و من هر شبی در خلوت جان آرمت

دل را نگهبانی دهم ، خاطر تماشایی کنم

(۳)

شعر فارسی

از نشناس

یک جو غم ایام نداریم و خوشیم

گه چاشت ، گهی شام نداریم و خوشیم

چون پخته به ما می رسد از عالم غیبت

از کس طمع خام نداریم و خوشیم

ترجمه اشعار عربی

فاضل و محقق (ابو السعود) مفسر و مفتی قسطنطنیه چنین سروده است :

آیا پس از (سلیمی ) آرزویی ، و جز اشتیاق به او سوزش دل و عشقی هست ؟ پس از کوی او، پناهی و جمعیتی هست ؟ و جز در سایه او، به جای دیگری می توان پناه برد؟ هرگز مبادا که جز به عزم کوی او عنان مرکب بگردانم یا (جز به دیدن او) کمر ببندم او پایان آرزوی منست اگر دسترسی به وی نباشد همه آرزوهای دنیا بر من حرام باد! همه نقش های جاه را از لوح خاطرم زدوده ام آشکار است که نقاشی پیش از این ، نقشی بدین سان نکشیده است به آسیب و ذلت روزگار، خو گرفته ام ای گرامی داشت روزگار! ترا سلام باد! الا! تا کی بار غنج و غرور او را بر دوش کشم ؟! آیا هنگام آرامشم فرا نرسیده است ؟ روزگار جامه حسن را بر بالای او نیکو دوخته است چنان که دیبای پربها در پیش او ژنده ای است به روزگار پیری ، از من دوری گزیده است اینک ! که موهای سپیدم فزونی گرفته است پیشگامان ناتوانی بد توان من حمله آورده اند و در میدان مزاج من ، گرد سیاه بر انگیخته شده است اکنون ، دیگر او در برج زیبایی نشسته است من هم دیگر در روزگار بی پروایی جوانی نیستم همه پیوندهای میان من و او گسسته شده است و هیچ پیوند نسبتی در میان ما نیست دیگر ماده شتر جوان عزم من ، برای رسیدنش سست شده ، و دوش و کوهانی برایش نمانده است سر گذشت دل من و او، از انگاه ، که رکاب استوار کرده است و خانه و خرگاه را به ویرانی کشانده ، داستان آن کسی ست که به دیار گمنامی کشانده شده و تنها، به او اشتیاق دارد و قطرات اشکش همچون پرندگان از پیش صیاد گریخته ، در پروازند (اشتیاق من )، همچون اشتیاق ماده شتریست که با شیدایی سیر می کند و آنگاه که می رسد، جز ناله و تیغ خار بهره ای ندارد شبهای شادمانی گذشت و سپری شد و هر روزگاری را نقطه پایانی ست به چه تندی گذشت و دور شد و ای کاش درنگ می کرد! اما درنگ ندارد روزگاران شادی به ساعتی می گذرند و روزی که به ملال بگذرد همچون سالی ست خوشا به اندوه ! که چه سان زندگی مرا می کشاند گر چه غم ها همچون تیراند مرا که با همنشینانم همدمی ها بود، اینک ! در وادی سرگردانی می گردم بسی شادمانی هاست که مایه دلتنگی هاست و بسی سخن هاست که اندوه می انگیزد من که هیچگاه ، حق احسان را از یاد نبرده ام ، هیچگاه بدی ها را نیز از یاد نخواهم برد گر چه مردم روزگار، به این فراموشی خو گرفته اند و هر گروهی که پس گروه دیگر بیاید، شیوه پیشین را دنبال می کند اینک ! فروغ معرفت و هدایت از گرمی افتاده است و لهیب آتش گمراهی زبانه می کشد (پیش از این ) سریر دانش ، کاخ پیراسته ای بود، که در بزرگی ، به همسری با هفت گنبد افلاک می ایستاد چنان استوار و بلند بود که زاغ را طاقت پرواز پیرامون آن نبود و چنان فراشته بود،که امید دست یابی بدان نبود، از برج های آن ، نور هدایت می تابید، همانند برقی که از میان ابرها می تابد کوه های بلند، به دنبالش دامن می کشیدند، تخت های پادشاهان ، با ستون ها به سویش می حرامیدند اما، اکنون ! اهل دانش ، به سوی خواری ، رانده شده اند همچون اسیری که همواره آماج ستم است روزگار با مردم چنین می کند و بر سر آنان کجی و راستی را با هم قرار می دهد هر قیل و قالی ، زمزمه دانش و حکمت نیست به همان سان که هر آهنی شمشیر نیست روزگار گزرانهای دارد که بر هر جوانی می گذرد نعمت و تنگی سلامتی و بیماری و آن که در این دنیاست به آن امیدی نبسته است بر او نگوهشی نیست برای تو جستجو کرده ام که دنیا چیست ؟ و گالایش کدام است ؟ و این که چیزی را که دنیا می پذیرد خردوریز شکسته ای پیش نیست در دنیا هر چیز به گونه مخالف خود در می آید و مردم ، از این بیخبرند نقص را چنان جامه کمال می پوشد، که گویی زنان پرده نشین عمامه گذارده اند دنیا را رها کن ! دنیا و آن چه اوست ، بر اهل آن گوارا باد! و تو، آرزویی بر آن نداشته باش ! هنگامی که خوان سالار ولگردان و فرومایگانند، بزرگان قوم گرسنه می مانند زیرا جایی که وسیله و دستگیری ندارد، از آنجا، به کامی نتوان رسید و اگر تو هزار سال در پی آن بکوشی و او به قدر سر پستانی بر تو دست یابد بر تو ناروا خواهد بود چون بازگشتی ، تمامی کوشش پنهانی اشتیاق آمیز تو، نکوهش پذیرست گیرم که کلید همه کارهای دنیا را به دست آوری و دنیا رام تو شد و تو پادشاه بزرگی شدی و از خوشی روزگار به شادی و شادکامی بر خوردار شدی آیا پس از به آن به یقین ، طعمه مرگ نخواهی بود؟ پس : میان آدمیان و جاودانگی فاصله ست و مرگ پذیری و انسان ، حتمی ست تسلیم آدمی به سرنوشت سک حقیقت است و سرور و بنده هم نمی تواند از آن روی بگرداند حتمی ست و خرد آن را می پذیرد و تو نیز اگر در پذیرش آن ستیزی داری ، از دیگران بپرس ! از زمین ، احوال پادشاهانی را بپرس ! که اکنون دیگر نیستند و بر فرق ستارگان جای داشتند از دور آمدگان ، بر دربارشان گرد می آمدند و گوشه نشینان در گاهشان بر آستانه شان فراهم می شدند (اما) زمین ، بی آن که کلامی بگوید، از رازهای آنچه گذشته است ، ترا پاسخ می دهد .

از این که مرگ ، آنها را رگ زد و به نیستی شان کشاند و تیرهایی که از کمینگاه به سویشان آمد،به نشانه خورد در رفتن به نیستی ، راه گذشتگان پیمودند، و خانه و کاشانه شان ، از آنان تهی ماند همه آنجا فرود آمدند، که پیش از آن ، نمی شناختند و تا روز ستاخیز برنمی خیزند رویدادهای روزگار، آنان را به درد آورد و خشکیدند و اینک ! در زیر طبقات خاک ، به خاک پیوسته اند .

اینست پایان گزیده من ، از آن اشعار، و آن ، نود و دو بیت است در نهایت خوبی و روانی

شعر فارسی

از شاعر ناشناس

گر قسمت ما از تو جفا افتاده ست

آن نیز هم از طالع ما افتاده ست

داری لب و دندان و دهان شیرین

تلخی زبانت از کجا افتاده ست

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

ازمؤلف :

از بسکه زدم شیشه تقوا بر سنگ

وز بسکه به معصیت فرو بردم جنگ

اهل اسلام از مسلمانی من

صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ

نقش هدف در زندگى اجتماعى

در اين جا به نقش هدف در زندگى اجتماعى نيز بايد توجه داشت؛ زيرا بدون در نظر گرفتن هدف در زندگى اجتماعى نمى توان سخن از نظم اجتماعى گفت. هدف است که منطقا رفتارهاى خاص را ايجاب مى کند. افراد با انجام رفتارهاى خاص در زندگى اجتماعى مى خواهند به آن هدف دست يابند.

هدف نيز به نوبه خود، برخاسته از فرهنگ و انديشه افراد جامعه است، به نحوى که هر جامعه اى بر حسب طبع اولى، در راستاى فرهنگ و انديشه خود، نظم اجتماعى خاصى را ايجاب مى کند. و لذا قدرت هاى استعمارى در راستاى سياست هاى استکبارى خود سعى مى کنند ملت ها را در جهت اهداف استعمارى خود سوق دهند و آنها را از فرهنگ اصلى خود تهى کنند و از طريق تحميل فرهنگ وارداتى نظم و فرهنگ ملت ها را در دست داشته باشند.

بنابراين بايد ديد فرهنگ و انديشه حاکم بر جامعه، چه نظمى را ايجاب مى کند. بديهى است که فرهنگ دينى برخاسته از قرآن و جهان بينى توحيدى، نظم و سياستى را ايجاب مى کند که در راستاى تحقق هدف خلقت و تأمين سعادت و رستگارى انسان در دنيا و آخرت باشد و آنچه اصالتا مورد نظر اسلام و قرآن است سعادت و تکامل انسان مى باشد.

با کمال تاسف بعضى از روشنفکران و ليبرال ها که از يک طرف مسلمانند و از طرف ديگر در مسائل سياسى و اجتماعى اسلام بصيرت کافى ندارند، و در نتيجه دغدغه و تعصب دينى در آنها بسيار ضعيف است، از اين نکته اساسى غافلند و وقتى سخن از نظم اجتماعى گفته مى شود، نظم اجتماعى حاصل از دموکراسى غربى در نظر آنها تداعى مى شود. در حالى که آن نظم اجتماعى غرب برخاسته از انديشه سکولاريستى اوست.

اين روشن فکران به خاطر ضعف معلومات دينيشان گمان مى کنند تنظيم امور اجتماعى و اداره جامعه بر مبناى نظم، تنها در جدايى از سياست امکان پذير است که اين خود از نتايج استعمار فرهنگى است و از موفقيت هاى قدرت هاى استکبارى محسوب مى شود که توانسته اند با تخدير افکار به اصطلاح روشن فکران کشورهاى جهان سوم، آنها را از انديشه دينى تهى کنند و به عوامل ترويج فرهنگ استعمارى خود تبديل نمايند.

به هر حال در فرهنگ توحيدى و اسلامى هر چيزى از جمله نظم اجتماعى، در راستاى هدف خلقت ارزيابى مى شود و بديهى است که هدف از نظم اجتماعى در فرهنگ دينى و قرآنى تنها تأمين رفاه مادى و منافع دنيوى نيست؛ بلکه علاوه بر تاءمين رفاه و منافع دنيوى، تکامل انسان و سعادت اخروى بشر مورد نظر است و روشن است که در مقام تعارض، سعادت اخروى بر امور دنيوى مقدم شمرده مى شود.

حال با توجه به اين مقدمه به بيان حضرت علىعليه‌السلام درباره نقش درباره نقش قرآن در تاءمين نظم سياسى و اجتماعى جامعه باز مى گرديم و بيان حضرت را مورد دقت قرار مى دهيم تا با ديدگاه ولايت در مورد نقش و جايگاه قرآن در زندگى اجتماعى بيشتر آشنا شويم.

حضرت علىعليه‌السلام با تعبيرى اعجاز گونه نقش قرآن را در تنظيم امور اجتماعى جامعه بيان مى کنند و ما را بدان توجه مى دهند تا مبادا از آن غفلت کنيم. حضرتش، بعد از آن که فرمودند قرآن نسخه شفا بخش دردها و مشکلات شماست، مى فرمايند: «و نظم ما بينکم »؛ نظم امور و روابط بين شما در قرآن است؛ يعنى اگر نظم مطلوب و معقول را که همه افراد جامعه در سايه آن نظم به حقوق مشروع خود برسند، طالب باشيد، مى بايد امور خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن سامان بخشيد.

بر آگاهان پوشيده نيست که تعبيرونظم بينکم متوجه امور و روابط اجتماعى افراد است. هر چند افراد موظفند امور شخصى و فردى خود را نيز بر اساس رهنمودهاى قرآن تنظيم کنند؛ لکن تعبير و نظم ما بينکم شامل نظم امور شخصى افراد نمى شود؛ چنان که بر اهل زبان پوشيده نيست، حضرت علىعليه‌السلام در فرازهاى مورد بحث درصدد بيان نقش جنبه هاى اجتماعى قرآن کريم هستند.

حضرت با بيان اين نکته که نظم اجتماعى شما در قرآن کريم است، به مسلمانان و پيروان خود مى فرمايند شما بايد امور سياسى و روابط اجتماعى خود را بر اساس قرآن سامان دهيد.

البته روشن است که توصيه هاى مذکور تا زمانى که از ناحيه مسوولان نظام اسلامى توصيه هاى اخلاقى غير لازم الاجرا تلقى شود و مورد اعتقاد و باور و ايمان قلبى آنها نباشد، اين نسخه شفابخش آسمانى دردى از دردهاى اجتماعى جامعه ما درمان نمى کند.

حضرت با بيان نکات سياست نظام دينى، واقعياتى را بيان مى کنند که بدون به کار بستن آنها، رسيدن به يک جامعه انسانى مبتنى بر قسط و عدل که آنها افراد به حقوق خويش و تکامل مطلوب برسند، ممکن نمى باشد.

بنابراين اصلى ترين و کارسازترين عامل، عامل ايمان و اعتقاد و باور مسوولان و دست اندرکاران حکومت، به برنامه و سياست هاى کلى قرآن کريم است. تا آنها به قرآن و کارآمد بودن رهنمودهاى آن در حل مشکلات جامعه و تأمين سعادت افراد، ايمان قلبى و اعتقاد راسخ نداشته باشند، نه تنها در عمل، قرآن را الگوى خود قرار نمى دهند، بلکه درصدد فهم معارف قرآن نيز برنمى آيند.

البته چون در کشور اسلامى و بر مردم مسلمان حکومت مى کنند، ممکن است به حسب ظاهر و در مقام شعار، براى حفظ موقعيت خويش در ميان مردم خود و ديگر ملل مسلمان، خود را مسلمان و حکومت خود را حکومت اسلامى بنامند؛ در حالى که تنها الگوى حکومتى که براى آنها مطرح نيست حکومت بر اساس قوانين اسلام و الگوى برگرفته از قرآن است.

ليکن اين بيگانگى دولت هاى به اصطلاح اسلامى از دين و فرهنگ قرآنى، به خصوص در زمينه سياست و اداره جامعه، مطلبى نيست که براى مسلمانان ناشناخته باشد؛ زيرا ملل مسلمانان همه مى دانند نظام هاى حکومتى کشورهايشان اسلامى نيست و فرهنگ و ذهنيت حاکم بر مسوولان حکومتى، با ذهنيت و الگويى که بر اساس فرهنگ قرآنى شکل مى گيرد به کلى متفاوت است.

آنچه انسان را به شگفتى و تعجب وا مى دارد و در عين حال جاى تاسف و نگرانى دارد، وضعيت فرهنگى حاکم بر کشور اسلامى عزيزمان ايران است. در کشورى که بر اساس رهنمودهاى قرآن و فرهنگ دينى و به رهبرى ولايت فقيه انقلاب کرده و به پيروزى رسيده است؛ بسى جاى تاسف و نگرانى است که سخنان و مواضع و عملکرد بعضى مسوولان فرهنگى نشان مى دهد آنها نيز شناخت کافى از اين کتاب آسمانى ندارند و کارآمدى الگوى حکومتى برگرفته از آن را بيشتر از هر الگوى شرقى و غربى ديگر نمى دانند.

اينان پيوسته از اصول انقلاب اسلامى و ارزش هاى دينى عقب نشينى مى کنند و به دليل نداشتن ايمان کافى و اعتقاد قلبى گاه به کنايه و گاه به تصريح، با کمال بى شرمى، چنين اظهار مى کنند که دوران حاکميت قرآن و کارآيى فرهنگ دينى در عرصه حکومت گذشته است و در اين زمانه، جامعه بشرى به وحى الهى نياز ندارد و خود به تنهايى مى تواند راه هاى بهترى براى اداره جامعه و تأمين امنيت و برقرارى نظم ارائه کند.

بجا بود در اين جا اشاره اى به ظالمانه بودن نظام هاى حکومتى موجود در جهان و فجايع و جناياتى که در حق ملت ها به نام نظام هاى پيش رفته و متمدن مى شود داشته باشيم تا بى مايگى سخن مذکور و بى ايمانى و خود باختگى گويندگان آن بيش از پيش برملا شود؛ لکن به خاطر دور نشدن از اصل موضوع و پرهيز از طولانى شدن سخن، از بيان بى عدالتى ها و پاى مال شدن حقوق انسان ها و ظلم و جنايت و نا امنى هاى موجود در نظام هاى بشرى صرف نظر مى کنيم و به منابع مربوطه ارجاع مى دهيم.

به هر حال بديهى است وقتى کارآيى حکومت بر اساس رهنمودهاى قرآن در تأمين قسط و عدل و نظم در جامعه به منصه ظهور مى رسد که مسوولان و دست اندرکاران حکومت بدان باور و يقين داشته باشند و در مقام عمل، قوانين و دستورات قرآن را بنابراين حاکميت قرآن در جامعه در گرو ايمان و باور قلبى کارگزاران حکومت به اين کتاب آسمانى است که اين مساله نيز به نوبه خود در گرو شناخت آنها نسبت به اين نسخه شفابخش الهى و احساس نياز آنها به دين و حکومت الهى است.

اين احساس نيز جز با ايجاد روحيه بندگى و زدودن روح استکبارى و خود بزرگ بينى در مقابل حاکميت خداوند متعال حاصل نمى شود. اين روحيه استکبارى همان روحيه مذمومى است که شيطان را از آستانه تشرف به مقام ملائکه اللهى و قرب به بارگاه خداوندى تنزل داد و شقاوت ابدى او را باعث گشت.

شايسته است در اين مقام خطاب حضرت علىعليه‌السلام در خطبه ۱۷۵ را که عواقب ناخوشايند دورى از قرآن کريم را بيان مى کنند مورد توجه قرار دهيم. اين بيان هشدارى است براى کسانى که از يک طرف خود را پيرو علىعليه‌السلام معرفى مى کنند و از طرف ديگر قرآن و الگوى حکومتى برگرفته از آن را براى اداره جامعه بشرى امروز ناکافى مى دانند و تراوشات فکرى ناقص بشرى را در ارائه سياست هاى حکومتى بر حکومت ولايى قرآن ترجيح مى دهند.

اميد که در پرتو چنين رهنمودهايى همه مردم جامعه ما و به ويژه برنامه ريزان و متصديان امور حکومتى، بيش از پيش به لزوم محور بودن قرآن در جامعه اسلامى ايمان پيدا کنند و اين توصيه ها در صحنه عمل به کار گرفته شود.

بى نيازى در سايه پيروى از قرآن

حضرت علىعليه‌السلام در خطبه مذکور قرآن کريم را به عنوان شاخص معرفى مى کنند و مى فرمايند: به يقين بدانيد قرآن آن نصيحت کننده و پند دهنده اى است که در ارشاد پيروان خود خيانت نمى کند و آن هدايت گرى است که گمراه نمى کند و گوينده اى است که در گفتارش دروغ نمى گويد و کسى با اين قرآن ننشست و در آن تدبر و انديشه نکرد مگر آن که چون از نزد آن برخاست هدايت و رستگاريش افزايش يافت و از گم راهى او کاسته شد.

آن گاه حضرت مى فرمايد: «و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقه و لا لاحد قبل القرآن من غنى فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ».(۱۰) با وجود قرآن حاکميت آن بر جامعه، براى احدى نيازى باقى نمى ماند که برآورده نشود؛ زيرا قرآن کريم عالى ترين برنامه الهى براى زندگى موحدين است و خداى متعال عزت و رستگارى دنيا و آخرت پيروان اين کتاب آسمانى را تضمين کرده است.

بنابراين در صورتى که جامعه اسلامى ما فرامين و دستورات حيات بخش قرآن را به کار بندد و با ايمان به صدق وعده هايش آن را الگوى عمل خويش قرار دهد، قرآن تمام نيازهاى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى جامعه را برمى آورد و جامعه اسلامى را از هر چيز و هر کس بى نياز مى کند.

در مقابل، حضرت خطر جدايى از قرآن را گوشزد مى کنند و اين فکر را که بدون قرآن، اين ثقل اکبر الهى، بتوان مشکلات و نيازمندى هاى فردى و اجتماعى جامعه را برطرف کرد رد مى کنند و مى فرمايند: «و لا لاحد قبل القرآن من غنى »؛ هيچ کس بدون قرآن بى نياز نخواهد بود و هرگز جامعه از قرآن مستغنى نخواهد شد؛ يعنى براى ايجاد جامعه اى بر پايه قسط و عدل و ارزش هاى اخلاقى و انسانى، اگر تمامى علوم و تجربه هاى بشرى به خدمت گرفته شوند و همه افکار و انديشه ها بسيج گردند، بدون قرآن هرگز راه به جايى نخواهند برد.

چرا که غنا و بى - نيازى براى کسى بدون قرآن ميسر نمى شود. بر اين اساس حضرت مى فرمايند: «فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم ؛ بهبودى دردها و مشکلات خود را از قرآن بخواهيد و در سختى ها و گرفتارى ها از قرآن چاره جويى کنيد.» سپس با خاطر نشان کردن بزرگ ترين بيمارى هاى فردى و اجتماعى، يعنى کفر و ضلالت و نفاق مى فرمايند راه درمان اين دردها و مشکلات در قرآن موجود است و شما بايد با مراجعه به قرآن کريم دردها و مشکلات خود را درمان کنيد.

بنابراين بايد اصول کلى و خطوط را از قرآن گرفت و با تبعيت از آن اصول کلى و استفاده از تجارب و تدبر و انديشه، راه حل مشکلات را پيدا کرد. اگر با اين بينش در صدد حل مشکلات برآييم به طور قطع، بر همه مشکلات، در تمام زمينه ها فايق خواهيم آمد؛ زيرا اين وعده الهى است.

خداى متعال مى فرمايد:( وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ) ؛(۱۱) هر کس تقواى الهى پيشه کند و از دستورات خداوند سر پيچى نکند خداى متعال راهى براى نجات و خروج از مشکلات براى او فراهم مى سازد.

قرآن داروى بزرگ ترين دردها

البته ممکن است سخنان پيش گفته به مذاق انسان هاى مغرور و کسانى که از تقواى الهى و علوم قرآن و اهل بيت بهره چندان ندارند و با دانستن اصطلاحاتى از علوم بشرى خود را در عرض خداوند مى پندارند خوش نيايد؛ لکن هر انسان عاقلى اعتراف مى کند که آنچه بشر، با همه پيشرفت هاى شگرف علمى اش کشف کرده است در مقابل مجهولاتش قطره اى است در مقابل دريا، و همه ادعاهاى مکاتب اخلاقى غير الهى در ارائه الگوى مدينه فاضله انسانى، در مقابل علم بى نهايت الهى و علوم اهل بيتعليهم‌السلام ، که از الهامات الهى سرچشمه مى گيرد، چيزى بيش از صفر نمى باشد.

به هر حال حضرت علىعليه‌السلام بزرگ ترين درد جامعه بشرى را کفر و نفاق و گمراهى مى داند. اين امراض روحى هستند که جامعه را به انواع مشکلات و گرفتارى ها دچار مى کنند و درمان آنها را نيز بايد از قرآن سراغ گرفت: «فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ؛ بزرگ ترين درد عبارت است از کفر و نفاق و ضلالت و گمراهى و درمان عبارت است از ايمان به قرآن و تبعيت از آن.»

البته بايد توجه داشت که مفهوم اين سخن که درمان دردهاى خود را از قرآن بخواهيد؛ زيرا قرآن درمان همه دردها و مشکلات است اين نيست که قرآن، همانند نسخه پزشک، امراض جسمى شما را توضيح داده است و براى بهبودى هر کدام دارويى پيشنهاد و توصيه مى کند يا در باب مشکلات اقتصادى و نظامى و در زمينه هاى صنعت و تکنولوژى مى بايد فرمول هاى حل مسائل را از قرآن فرا گرفت.

هرگز کسى که کمترين اطلاعى از معارف دينى داشته باشد اين سخن حضرت را بدين معنا تفسير نمى کند؛ زيرا بيمارى هاى جسمى و حل ساير مشکلات، وسايل و راه هاى طبيعى خود را مى طلبد.

قرآن کريم براى حل اين مشکلات، چنان که قبلا گفته شد، خطوط کلى را بيان مى کند و مردم موظفند با سرمشق قرار دادن خطوط کلى قرآن و استفاده از عقل و توانايى هاى خدادادى و استفاده از تجارب علوم بشرى مشکلات خويش را حل کنند و امراض خود را درمان نمايند.

در اين جا توجه خوانندگان عزيز را به دو نکته جلب مى کنيم:

نکته اول اين که اسباب و علل طبيعى و مادى هر چند معلول ها و مسبب هاى خود را در پى دارند؛ لکن توجه به اين نکته نيز ضرورى است که علت العلل همه پديده ها خداى تبارک و تعالى است. اوست که نظام عالم را بر اساس رابطه علت و معلولى خلق کرده است و اوست که پيوسته به اسباب و علل سببيت و عليت اعطا مى کند و اين اراده تکوينى اوست که تا نباشد هيچ فاعلى در فعل خود استقلال در تاثير ندارد.

بنابراين براى درمان همه دردها و رفع گرفتارى ها و مشکلات بايد اصالتا به خداى متعال توجه کنيم و چشم اميد به سوى او داشته باشيم. هر چند در حل مشکلات و بهبود از بيمارى ها به اسباب و علل طبيعى متوسل مى شويم، لکن به مقتضاى توحيد افعالى بايد شفا و حل مشکلات را در اصل از او دانست و انتظار داشت.

نکته دوم اين که راه رسيدن به حل مشکلات و درمان بيمارى ها، را نبايد منحصر به اسباب و علل عادى و طبيعى دانست؛ يعنى چنان نيست که با نبود اسباب و علل عادى و طبيعى يا عدم کارآيى آنها در حل مشکلات، امکان رفع مشکل يا حصول بهبودى و شفاى امراض يا برآورده شدن هر خواسته مشروع و بحق انسان، منتفى باشد.

خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى، خود را از ايجاد کردن پديده، به طريق غير طبيعى عاجز نکرده است؛ بلکه سنت خداوند بر اين قرار گرفته است که در مرحله اول، امور از مجراى عادى انجام گيرند. ولى راه انجام امور منحصر به مجراى طبيعى نيست؛ بلکه در شرايط خاصى خداوند امورى را از غير مجراى طبيعى خود ايجاد مى کند که مى توان گفت اين نيز سنت الهى است.

شفا و بهبودى مرض، ممکن است از راه طبيعى و معالجه هاى پزشکى صورت گيرد و ممکن است تحت شرايط خاصى توسط علل غير مادى مثل دعاى ائمه معصومين يا دعاى ديگر اولياى خدا حاصل شود. چنان که ممکن است جنگجويان جبهه توحيد، که از نظر تجهيزات مادى و شرايط طبيعى در مقابل دشمن محکوم به شکست هستند، با امداد غيبى و اسباب غير طبيعى پيروز گردند که اين مطلب نيز از اسباب و علل الهى محسوب مى شود.

در قرآن کريم نمونه هايى از رخدادهايى که از غير راه عوامل عادى و طبيعى اتفاق افتاده اند، ذکر شده است؛ مثلا اگر نزول باران بخواهد از مجراى علل و عوامل طبيعى خود صورت گيرد، بايد آب درياها و اقيانوس ها بر اثر تابش نور و گرما بخار گردد و به صورت ابر درآيد، آن گاه بر اثر تفاوت دماى دريا و خشکى، هوا جريان پيدا کند و با وزيدن باد، ابرها از روى درياها به ساير نقاط زمين منتقل شود تا تحت شرايط خاصى ذرات آب موجود در ابر به صورت قطرات باران يا دانه هاى برف و يا تگرگ بر زمين ببارد.

انتظار باران بدون اسباب و علل طبيعى آن از نظرگاه مادى انتظارى بى جا و نامعقول تلقى مى شود؛ لکن حضرت نوح بدون در نظر گرفتن عوامل طبيعى براى نزول باران، خطاب به قومش مى گويد استغفار و توبه کنيد تا آسمان بر شما باران ببارد:( وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛(۱۲) اى قوم در مقابل پروردگار خود استغفار کنيد آن گاه توبه نماييد و به سوى خدا برگرديد تا خداى متعال از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و با نزول رحمت الهى و بارش باران، قوت و قدرت شما را فزونى بخشد.

سپس مى فرمايد:

( وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛ مواظب باشيد بدون توجه و استغفار و در حالى که مجرم و گناهکار هستيد از خدا روى مگردانيد و خود را از رحمت الهى محروم مکنيد.

هر چند اسباب و علل طبيعى نزول باران و کل نظام على و معلولى حاکم بر طبيعت، همه در دست قدرت الهى اند و بهت اراده او کار مى کنند؛ لکن در عين حال بدون در نظر گرفتن آنها، خداى متعال مى فرمايد از گناه خود استغفار کنيد و به سوى خدا بازگرديد؛ ما به آسمان مى گوييم بر شما ببارد.

ممکن است کسى بگويد مقصود خداى متعال اينست که بدون تحقق عوامل طبيعى باران مى بارد؛ بلکه مقصود اين است که ما از راه ايجاد عوامل طبيعى بر شما باران مى فرستيم. پاسخ اين است که اين نگرش با بينش توحيدى سازگار نيست؛ زيرا همان طور که قبلا گفته شد چنان نيست که خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى خود را از ايجاد پديده ها، بدون اسباب و علل طبيعى آنها، عاجز کرده باشد. خداوند در باب قدرت خود بر ايجاد و خلقت پديده ها چنين مى فرمايد:

( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) (۱۳) هر گاه خداى متعال اراده اش بر شيئى تعلق بگيرد، اراده خدا همان و تحقق آن امر همان خواهد بود.

حکمت برخى از بلايا

گذشته از مطلب فوق، گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت حق ايجاب مى کند از راه هاى غير طبيعى بندگانش را مورد لطف قرار دهد و نعمت خويش را بر آنها نازل کند.

بدين منظور گاه خداى متعال اسباب و علل ديگرى غير از اسباب و علل مادى قرار مى دهد و از مردم مى خواهد با توسل به آنها خود را مستحق نزول رحمت و نعمت هاى خداوند گردانند. اين معنا نيز مقتضاى لطف و حکمت خداى متعال است.

نظام خلقت بر اساس حکمت است و هدف از آفرينش انسان هدايت و تکامل مى باشد و هدايت و تکامل، در سايه معرفت و تدبر در آيات الهى و بندگى و عمل به دستورات انبياى الهى و دين حق حاصل مى شود؛ لکن گاه مردم در اثر گناه و معصيت از مسير حق منحرف مى شوند.

انسان ها معمولا آن گاه که از جهت مادى در رفاه باشند و از نظر اقتصادى و برخوردارى از لذايذ مادى مشکلى نداشته باشند و آنچه بخواهند براى آنها فراهم باشد، کمتر به خدا و معنويات روى مى آورند. در اين هنگام، خصلت هاى انسانى و الهى به تدريج در آنها تضعيف و نهايتا به فراموشى سپرده مى شود و در نتيجه زمينه طغيان و کفر ضلالت و گمراهى در آنها فراهم مى شود.

قرآن مى فرمايد:( كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَىٰ ) (۱۴) ؛ آنگاه که انسان خود را بى نياز ببيند طغيان مى کند. اگر روح حاکم بر اکثريت جامعه و امتى روحيه استکبارى و طغيان صفتى شد لطف و عنايت خداوند ايجاب مى کند به نحوى انسان ها را هشدار دهد و آنها را از خواب غفلت بيدار کند و به راه حق و طريق بندگى بازگرداند.

براى تحقق اين منظور، گاه بلاهايى از قبيل فقر و خشک سالى نازل مى کند و از طرف ديگر راه درمان و رفع آن بلاها را استغفار و توبه از گناهان و توجه به خدا و دعا و نماز معرفى مى کند تا در نهايت، هدف خلقت که همان هدايت و تکامل اختيارى انسان هاست، هر چه بيشتر تحقق يابد اين فرايند نيز يکى از سنت هاى عجيب الهى بوده که گاه پيامبرى مبعوث مى کرده است و امت او را به سختى هايى مبتلا مى کرده تا آنها از خدا و راه حق غافل نشوند و غرق شدن در لذايذ مادى آنها را از سعادت باز ندارد.

به هر حال، نزول بعضى از بلاها زمينه بيدارى و توجه انسان هاى غافل است؛ زيرا در شرايط سخت انسان ها بهتر نياز خود را به خدا درک مى کنند و آمادگى پذيرش حق و تعليمات انبيا را بيش از موقعى که در رفاه هستند پيدا مى کنند. قرآن مى فرمايد:( وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ) ؛(۱۵) پيامبرى در قريه اى و شهرى نفرستاديم مگر اين که اهل آن قريه را به سختى و گرفتارى و رنج مبتلا کرديم تا شايد آنها به خود بيايند و در مقابل خدا تضرع کنند.

آيه ۷۵ و ۷۶ سوره مومنون نيز به اين مطلب تصريح دارد:( وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ * وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ ) ؛ و اگر آنان را ببخشاييم، و آنچه از سختى بر آنان وارد آمده برطرف کنيم آنان در طغيان خود کوردلانه اصرار مى ورزند.

بنابراين فلسفه بعضى از عذاب ها و سختى هاى امت ها بيدارى مردم و برگشت آنها به راه هدايت است، هر چند ممکن است اين سختى ها و تنگناها و بلاها بعضى از امت ها را بيدار نکند و آنان هم چنان در ضلالت و گم راهى اصرار ورزند؛ که در آن صورت حجت بر آنها تمام مى شود و بايد منتظر نزول بلاهايى که به حيات و زندگى آنها خاتمه دهد باشند.

قرآن در آيات ۴۲ تا ۴۳ سوره انعام خطاب به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: ما به سوى امت هايى که پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم و اسباب هدايت و تذکر و هشدار را در حق آنها تمام کرديم، اما آنها قدر ناشناس بودند، قساوت به خرج دادند و از شيطان فريب خوردند و به هشدارهاى ما توجه نکرده، آنها را فراموش کردند.

ما چند صباحى آنها را در ناز و نعمت قرار داديم به نحوى که مغرور و شاد گشتند و ناگهان گريبان آنها را گرفتيم. آنان يکباره نوميد گشتند و درهاى اميد را به روى خود بسته ديدند. بايد بدانيم که اين سنت الهى است که در امت هاى پيشين جارى بوده است و امت پيامبر آخرالزمان نيز از آن مستثنى نيست.

در هر صورت، براى صاحبان بصيرت و کسانى که نگران سعادت و سرنوشت خويشند، وجود بلاها و مشکلات و مصايب، اسباب تذکر و هدايت است. در اين ميان، همچنان که قرآن مى فرمايد، انسان هايى نيز هستند که آن چنان دچار غفلت مى گردند که با هيچ هشدار و بيدار باشى متذکر نگشته به هوش نمى آيند.

پس بلاها و سختى هايى که به جهت هشدار و بيدار باش مردم براى جوامع و ملت ها پيش مى آيد اختصاص به امم انبياى سابق نداشته، بلکه اين مساله از الطاف الهى است که براى بيدارى و توجه امت ها به خدا، رخ مى دهد. آنچه مهم است توجه به فلسفه اين گونه حوادث و عبرت گرفتن از گذشته و توبه و بازگشت به سوى خداست.

با کمال تاسف در جامعه ما، کمتر کسى به اين مساله توجه مى کند و به خاطر همين غفلت، براى نجات از تنگناهاى اقتصادى، از جمله کم آبى و خشک سالى، برخى از مسئولين از سر بى توجهى و غفلت يا به خاطر سستى ايمان و ضعف اعتقادى، دست به دامن غير خدا مى شوند و با صرف هزينه هاى سنگين از بيت المال مسلمين در صدد بر آيند تا با آبستن کردن ابرها بوسيله مواد شيميايى باران ايجاد کنند.

زهى خيال باطل! مگر علت تامه بارش باران همين پيدايش ابر و انتقال آن به وسيله جريان باد و چند عامل محدود ديگر است که با تشبث به تارهاى عنکبوتى خود ساخته، مغرور شود و بندگان خدا و عموم مردم مسلمان را به جاى اين که به خدا و توسل به ذيل عنايت و احسان او متوجه کند، در نقاط مرتفع کوه ها تکه ابرهايى را جستجو نمايد و آنها را شکار کرده، به اصطلاح با باردار کردن آنها باران بباراند!! به راستى جريان مذکور داستان حضرت نوحعليه‌السلام بعد از ۹۵۰ سال دعوت، از ايمان آوردن قومش به خدا مايوس شد و بعد از نااميدى از هدايت آنها و پديدار شدن نشانه هاى عذاب، از فرزندش خواست تا ايمان آورد و بر کشتى سوار شود تا از عذاب حتمى نجات پيدا کند.

او در جواب پدرش تفکر شرک آلود خود را چنين بيان کرد که( سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ) ؛(۱۶) من به قله کوهى پناه مى برم تا آن کوه مرا از غرق شدن نجات دهد. همان طور که مى دانيم سرانجام هم ايمان نياورد و هلاک گرديد. خداوند متعال با بيان اين قصه جوهره تفکر شرک آلود را بيان مى کند و مردم را از آن برحذر مى دارد.

اکنون نيز اين تفکر شرک آلود در ميان بعضى و به خصوص روشن فکران غرب زده رايج است. آنها به جاى اين که ايمان به خدا داشته باشند و با قلم و بيان مردم را به سوى خدا سوق دهند، براى رفع مشکلات چشم به دست دشمنان اسلام و مسلمين دوخته اند و از دشمن انتظار يارى دارند.

بر آگاهان پوشيده نيست که ما در صدد مخالفت با پيشرفت علم و دستاوردهاى علوم بشرى نيستيم چرا که دين و قرآن و تفکر توحيدى بيش از هر مکتبى انسان ها را به فراگيرى علم و دانش و استفاده از محصول انديشه و تفکر بشرى فرا مى خواند. آنچه در اين جا بر نفى آن تاکيد مى شود و نسبت به عواقب وخيم آن هشدار داده مى شود اين تفکر شرک آلود است که متاسفانه مبتلايان به آن در جامعه ما کم نيستند.

به هر حال بهترين و نزديک ترين و مطمئن ترين راه براى رفع مشکلات فردى و اجتماعى، برگشتن به در خانه خداست؛ زيرا برگزيدن راه خدا علاوه بر اين که سعادت ابدى و اخروى ما را تأمين مى کند مشکلات و تنگناهاى زندگى دنيوى را نيز بر طرف مى سازد.( فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا ) ؛(۱۷) پس به مردم گفتم: استغفار کنيد تا خداى متعال گناهانتان را بيامرزد آن گاه آسمان را بر شما بباراند در نتيجه باغ ها به وجود بيايند و نهرها جارى شوند.

بنابراين قرآن براى رفع کمبودها و گشايش در امور مسلمانان به پيروان خود راه حل هايى پيشنهاد مى کند و کارآيى آن راه ها را تضمين نموده است. به علاوه، مسلمانان مى توانند چنان که بارها آزموده اند باز نيز بيازمايند.

بى ترديد پيروزى انقلاب اسلامى ايران يکى از نمونه هاى معجزه آساى نصرت الهى و امدادهاى غيبى خدا بر جامعه اسلامى ماست.

آن گاه که همه مردم با توکل بر خدا و قطع اميد از غير او خواهان حکومت اسلامى شدند خدا بنا به وعده خودش که در قرآن مى فرمايد:( آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ) ،(۱۸) على رغم همه توان رژيم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى با همه پشتيبانى هاى دشمنان اسلام، مردم را بر دشمنانشان پيروز گردانيد و نيز سنت الهى بر اين جارى خواهد بود که تا مردم به خدا روى آورند خدا نيز آنها را يارى خواهد فرمود و آن گاه که خدا را فراموش کنند و به غير خدا چشم يارى داشته باشند و از خدا روى گردان شوند عذاب و ذلت در انتظار آنها خواهد بود.

در هر صورت، شکى نيست که قرآن کريم نسخه شفابخش علم الهى است و سعادت و رستگارى بشر در دنيا و آخرت، در پيروى از دستورات حيات بخش آن نهفته است و راه حل مشکلات فردى و اجتماعى را بايد در آن جستجو کرد. بايد قرآن، اين تأمين کننده سعادت انسان، را شناخت و در تعظيم و تکريم آن کوشيد و بدان عمل کرد. البته در باب قرآن دو نوع تعظيم و تکريم مطرح است که ذيلا بدان اشاره مى کنيم.

تکريم ظاهرى و واقعى قرآن کريم

در مورد احترام به قرآن، بيشتر آنچه که در جوامع اسلامى وجود دارد، مى توان احترام ظاهرى قرآن ناميد. در حالى که قرآن کريم هرگز تنها براى اين که با آداب و رسوم و احترام خاصى با آن مواجه شويم، نازل نگرديده است. قرآن فقط براى حفظ کردن و تلاوت نمودن با لحن و صوتى زيبا نيست.

قرآن کتاب زندگى و پيام هاى الهى است که همگان موظفند در زندگى دنيوى خود آنها را به کار بندند، تا در دنيا و آخرت رستگار شوند، خصوصا دست اندرکاران حکومت در جوامع اسلامى موظفند سياست هاى کلى نظام را بر اساس رهنمودهاى اين کتاب الهى تنظيم و به اجرا در آورند، تا زمينه رشد و تعالى فرهنگ قرآن براى افراد جامعه بهتر مهيا گردد و در نتيجه هدف نزول قرآن، که همان تکامل و سعادت انسان در سايه بسط قسط و عدل در روى زمين است، تحقق يابد.

متاسفانه بر خلاف اين انتظار، آنچه امروزه به عنوان تکريم و تعظيم قرآن کريم شاهد آن هستيم از حد پرداختن به ظواهر روبنايى در نمى گذرد و لزوم محوريت قرآن در زندگى سياسى اجتماعى مسلمانان مورد غفلت قرار گرفته است.

امروزه در بسيارى از کشورهاى اسلامى موسساتى از دوره آمادگى و دبستان تا سطح دانشگاه به امر تعليم و تعلم قرآن کريم مى پردازند و در جهت فراگيرى روخوانى و حفظ قرائت قرآن به روش هاى مختلف همت مى گمارند و هر ساله شاهد مسابقات جهانى حفظ و قرائت قرآن کريم هستيم. علوم مختلف قرآن از قبيل تجويد و ترتيل و غيره جايگاه ويژه اى در ميان علاقه مندان به قرآن دارد.

علاوه بر اين امور، قرآن در ميان عامه مسلمانان از احترام ويژه اى برخوردار است، به نحوى که دست بى وضو به کلمات و آيات آن نمى گذارند و در هنگام قرائت مودب مى نشينند. بيشتر افراد، در مقابل قرآن پاى خود را دراز نمى کنند. آن را در بهترين جلد و مناسب ترين مکان ها قرار مى دهند و خلاصه احترام هاى ظاهرى از قبيل در ميان عامه مسلمانان امرى رايج مى باشد.

بديهى است که رعايت امور مذکور به عنوان احترام به اين کتاب آسمانى، ارزشى بايسته است که هر قدر بدان پاى بند باشيم، حق احترام اين کتاب آسمانى را آن طور که شايسته است ادا نکرده ايم و شکر اين بزرگ ترين نعمت خداى متعال را، که نعمت هدايت است، به جاى نياورده ايم؛ لکن بالاترين نوع احترام و شکر هر نعمت، شناخت حقيقت آن و به کارگيرى آن در جهتى که خدا آن را آفريده است، مى باشد.

چنانچه با اين نگرش بخواهيم به قرآن بنگريم و آن را احترام و تعظيم کنيم، به نظر مى رسد قرآن کريم جايگاه مطلوبى در فرهنگ جوامع اسلامى ندارد و هرگز نسبت به آن احترام و تکريم شايسته انجام نمى گيرد. آنچه به عنوان موارد احترام مسلمانان به قرآن کريم ذکر شد، هر چند ضرورى و لازم است، لکن با انجام اين امور هدف خداى متعال از نزول قرآن محقق نمى شود و تکليف مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى انجام نمى شود.

آشنايى با ظواهر قرآن و قرائت آيات الهى و ارج نهادن ظاهرى به اين نسخه شفابخش، مقدمه عمل به مضامين و دستورات آن است. حق واقعى قرآن، بدون محور قرار دادن آن در زندگى سياسى و اجتماعى مسلمانان ادا نمى شود.

بديهى است بوسيدن و احترام گذاشتن به نسخه پزشک و خواندن آن با آوازى بسيار زيبا، بدون فهم دستورات و راهنمايى هاى پزشک و عمل کردن به آنها هرگز دردى را از بيمار درمان نمى کند. هر عاقلى باور دارد که بهبودى در گرو عمل به دستورات پزشک حاذق است. احترام واقعى به نسخه پزشک، عمل کردن بدان است نه اداى تکريم هاى ظاهرى نسبت به پزشک و نسخه او.

در باب قرآن نيز بايد گفت هر چند اداى احترام هاى ظاهرى نسبت به قرآن کريم از امور پسنديده و از وظايف تک تک مسلمانان است، لکن اين کمترين وظيفه مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى است و مسلمانان موظفند با فهم قرآن کريم و عمل به دستورات حيات بخش آن، به شکر و احترام واقعى نسبت به اين نعمت هدايت الهى روى بياورند و خود را از اين وديعه پر فيض محروم نکنند تا در نتيجه با اين نور الهى دنياى ظلمت زده خويش را روشنى بخشند.

نقش هدف در زندگى اجتماعى

در اين جا به نقش هدف در زندگى اجتماعى نيز بايد توجه داشت؛ زيرا بدون در نظر گرفتن هدف در زندگى اجتماعى نمى توان سخن از نظم اجتماعى گفت. هدف است که منطقا رفتارهاى خاص را ايجاب مى کند. افراد با انجام رفتارهاى خاص در زندگى اجتماعى مى خواهند به آن هدف دست يابند.

هدف نيز به نوبه خود، برخاسته از فرهنگ و انديشه افراد جامعه است، به نحوى که هر جامعه اى بر حسب طبع اولى، در راستاى فرهنگ و انديشه خود، نظم اجتماعى خاصى را ايجاب مى کند. و لذا قدرت هاى استعمارى در راستاى سياست هاى استکبارى خود سعى مى کنند ملت ها را در جهت اهداف استعمارى خود سوق دهند و آنها را از فرهنگ اصلى خود تهى کنند و از طريق تحميل فرهنگ وارداتى نظم و فرهنگ ملت ها را در دست داشته باشند.

بنابراين بايد ديد فرهنگ و انديشه حاکم بر جامعه، چه نظمى را ايجاب مى کند. بديهى است که فرهنگ دينى برخاسته از قرآن و جهان بينى توحيدى، نظم و سياستى را ايجاب مى کند که در راستاى تحقق هدف خلقت و تأمين سعادت و رستگارى انسان در دنيا و آخرت باشد و آنچه اصالتا مورد نظر اسلام و قرآن است سعادت و تکامل انسان مى باشد.

با کمال تاسف بعضى از روشنفکران و ليبرال ها که از يک طرف مسلمانند و از طرف ديگر در مسائل سياسى و اجتماعى اسلام بصيرت کافى ندارند، و در نتيجه دغدغه و تعصب دينى در آنها بسيار ضعيف است، از اين نکته اساسى غافلند و وقتى سخن از نظم اجتماعى گفته مى شود، نظم اجتماعى حاصل از دموکراسى غربى در نظر آنها تداعى مى شود. در حالى که آن نظم اجتماعى غرب برخاسته از انديشه سکولاريستى اوست.

اين روشن فکران به خاطر ضعف معلومات دينيشان گمان مى کنند تنظيم امور اجتماعى و اداره جامعه بر مبناى نظم، تنها در جدايى از سياست امکان پذير است که اين خود از نتايج استعمار فرهنگى است و از موفقيت هاى قدرت هاى استکبارى محسوب مى شود که توانسته اند با تخدير افکار به اصطلاح روشن فکران کشورهاى جهان سوم، آنها را از انديشه دينى تهى کنند و به عوامل ترويج فرهنگ استعمارى خود تبديل نمايند.

به هر حال در فرهنگ توحيدى و اسلامى هر چيزى از جمله نظم اجتماعى، در راستاى هدف خلقت ارزيابى مى شود و بديهى است که هدف از نظم اجتماعى در فرهنگ دينى و قرآنى تنها تأمين رفاه مادى و منافع دنيوى نيست؛ بلکه علاوه بر تاءمين رفاه و منافع دنيوى، تکامل انسان و سعادت اخروى بشر مورد نظر است و روشن است که در مقام تعارض، سعادت اخروى بر امور دنيوى مقدم شمرده مى شود.

حال با توجه به اين مقدمه به بيان حضرت علىعليه‌السلام درباره نقش درباره نقش قرآن در تاءمين نظم سياسى و اجتماعى جامعه باز مى گرديم و بيان حضرت را مورد دقت قرار مى دهيم تا با ديدگاه ولايت در مورد نقش و جايگاه قرآن در زندگى اجتماعى بيشتر آشنا شويم.

حضرت علىعليه‌السلام با تعبيرى اعجاز گونه نقش قرآن را در تنظيم امور اجتماعى جامعه بيان مى کنند و ما را بدان توجه مى دهند تا مبادا از آن غفلت کنيم. حضرتش، بعد از آن که فرمودند قرآن نسخه شفا بخش دردها و مشکلات شماست، مى فرمايند: «و نظم ما بينکم »؛ نظم امور و روابط بين شما در قرآن است؛ يعنى اگر نظم مطلوب و معقول را که همه افراد جامعه در سايه آن نظم به حقوق مشروع خود برسند، طالب باشيد، مى بايد امور خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن سامان بخشيد.

بر آگاهان پوشيده نيست که تعبيرونظم بينکم متوجه امور و روابط اجتماعى افراد است. هر چند افراد موظفند امور شخصى و فردى خود را نيز بر اساس رهنمودهاى قرآن تنظيم کنند؛ لکن تعبير و نظم ما بينکم شامل نظم امور شخصى افراد نمى شود؛ چنان که بر اهل زبان پوشيده نيست، حضرت علىعليه‌السلام در فرازهاى مورد بحث درصدد بيان نقش جنبه هاى اجتماعى قرآن کريم هستند.

حضرت با بيان اين نکته که نظم اجتماعى شما در قرآن کريم است، به مسلمانان و پيروان خود مى فرمايند شما بايد امور سياسى و روابط اجتماعى خود را بر اساس قرآن سامان دهيد.

البته روشن است که توصيه هاى مذکور تا زمانى که از ناحيه مسوولان نظام اسلامى توصيه هاى اخلاقى غير لازم الاجرا تلقى شود و مورد اعتقاد و باور و ايمان قلبى آنها نباشد، اين نسخه شفابخش آسمانى دردى از دردهاى اجتماعى جامعه ما درمان نمى کند.

حضرت با بيان نکات سياست نظام دينى، واقعياتى را بيان مى کنند که بدون به کار بستن آنها، رسيدن به يک جامعه انسانى مبتنى بر قسط و عدل که آنها افراد به حقوق خويش و تکامل مطلوب برسند، ممکن نمى باشد.

بنابراين اصلى ترين و کارسازترين عامل، عامل ايمان و اعتقاد و باور مسوولان و دست اندرکاران حکومت، به برنامه و سياست هاى کلى قرآن کريم است. تا آنها به قرآن و کارآمد بودن رهنمودهاى آن در حل مشکلات جامعه و تأمين سعادت افراد، ايمان قلبى و اعتقاد راسخ نداشته باشند، نه تنها در عمل، قرآن را الگوى خود قرار نمى دهند، بلکه درصدد فهم معارف قرآن نيز برنمى آيند.

البته چون در کشور اسلامى و بر مردم مسلمان حکومت مى کنند، ممکن است به حسب ظاهر و در مقام شعار، براى حفظ موقعيت خويش در ميان مردم خود و ديگر ملل مسلمان، خود را مسلمان و حکومت خود را حکومت اسلامى بنامند؛ در حالى که تنها الگوى حکومتى که براى آنها مطرح نيست حکومت بر اساس قوانين اسلام و الگوى برگرفته از قرآن است.

ليکن اين بيگانگى دولت هاى به اصطلاح اسلامى از دين و فرهنگ قرآنى، به خصوص در زمينه سياست و اداره جامعه، مطلبى نيست که براى مسلمانان ناشناخته باشد؛ زيرا ملل مسلمانان همه مى دانند نظام هاى حکومتى کشورهايشان اسلامى نيست و فرهنگ و ذهنيت حاکم بر مسوولان حکومتى، با ذهنيت و الگويى که بر اساس فرهنگ قرآنى شکل مى گيرد به کلى متفاوت است.

آنچه انسان را به شگفتى و تعجب وا مى دارد و در عين حال جاى تاسف و نگرانى دارد، وضعيت فرهنگى حاکم بر کشور اسلامى عزيزمان ايران است. در کشورى که بر اساس رهنمودهاى قرآن و فرهنگ دينى و به رهبرى ولايت فقيه انقلاب کرده و به پيروزى رسيده است؛ بسى جاى تاسف و نگرانى است که سخنان و مواضع و عملکرد بعضى مسوولان فرهنگى نشان مى دهد آنها نيز شناخت کافى از اين کتاب آسمانى ندارند و کارآمدى الگوى حکومتى برگرفته از آن را بيشتر از هر الگوى شرقى و غربى ديگر نمى دانند.

اينان پيوسته از اصول انقلاب اسلامى و ارزش هاى دينى عقب نشينى مى کنند و به دليل نداشتن ايمان کافى و اعتقاد قلبى گاه به کنايه و گاه به تصريح، با کمال بى شرمى، چنين اظهار مى کنند که دوران حاکميت قرآن و کارآيى فرهنگ دينى در عرصه حکومت گذشته است و در اين زمانه، جامعه بشرى به وحى الهى نياز ندارد و خود به تنهايى مى تواند راه هاى بهترى براى اداره جامعه و تأمين امنيت و برقرارى نظم ارائه کند.

بجا بود در اين جا اشاره اى به ظالمانه بودن نظام هاى حکومتى موجود در جهان و فجايع و جناياتى که در حق ملت ها به نام نظام هاى پيش رفته و متمدن مى شود داشته باشيم تا بى مايگى سخن مذکور و بى ايمانى و خود باختگى گويندگان آن بيش از پيش برملا شود؛ لکن به خاطر دور نشدن از اصل موضوع و پرهيز از طولانى شدن سخن، از بيان بى عدالتى ها و پاى مال شدن حقوق انسان ها و ظلم و جنايت و نا امنى هاى موجود در نظام هاى بشرى صرف نظر مى کنيم و به منابع مربوطه ارجاع مى دهيم.

به هر حال بديهى است وقتى کارآيى حکومت بر اساس رهنمودهاى قرآن در تأمين قسط و عدل و نظم در جامعه به منصه ظهور مى رسد که مسوولان و دست اندرکاران حکومت بدان باور و يقين داشته باشند و در مقام عمل، قوانين و دستورات قرآن را بنابراين حاکميت قرآن در جامعه در گرو ايمان و باور قلبى کارگزاران حکومت به اين کتاب آسمانى است که اين مساله نيز به نوبه خود در گرو شناخت آنها نسبت به اين نسخه شفابخش الهى و احساس نياز آنها به دين و حکومت الهى است.

اين احساس نيز جز با ايجاد روحيه بندگى و زدودن روح استکبارى و خود بزرگ بينى در مقابل حاکميت خداوند متعال حاصل نمى شود. اين روحيه استکبارى همان روحيه مذمومى است که شيطان را از آستانه تشرف به مقام ملائکه اللهى و قرب به بارگاه خداوندى تنزل داد و شقاوت ابدى او را باعث گشت.

شايسته است در اين مقام خطاب حضرت علىعليه‌السلام در خطبه ۱۷۵ را که عواقب ناخوشايند دورى از قرآن کريم را بيان مى کنند مورد توجه قرار دهيم. اين بيان هشدارى است براى کسانى که از يک طرف خود را پيرو علىعليه‌السلام معرفى مى کنند و از طرف ديگر قرآن و الگوى حکومتى برگرفته از آن را براى اداره جامعه بشرى امروز ناکافى مى دانند و تراوشات فکرى ناقص بشرى را در ارائه سياست هاى حکومتى بر حکومت ولايى قرآن ترجيح مى دهند.

اميد که در پرتو چنين رهنمودهايى همه مردم جامعه ما و به ويژه برنامه ريزان و متصديان امور حکومتى، بيش از پيش به لزوم محور بودن قرآن در جامعه اسلامى ايمان پيدا کنند و اين توصيه ها در صحنه عمل به کار گرفته شود.

بى نيازى در سايه پيروى از قرآن

حضرت علىعليه‌السلام در خطبه مذکور قرآن کريم را به عنوان شاخص معرفى مى کنند و مى فرمايند: به يقين بدانيد قرآن آن نصيحت کننده و پند دهنده اى است که در ارشاد پيروان خود خيانت نمى کند و آن هدايت گرى است که گمراه نمى کند و گوينده اى است که در گفتارش دروغ نمى گويد و کسى با اين قرآن ننشست و در آن تدبر و انديشه نکرد مگر آن که چون از نزد آن برخاست هدايت و رستگاريش افزايش يافت و از گم راهى او کاسته شد.

آن گاه حضرت مى فرمايد: «و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقه و لا لاحد قبل القرآن من غنى فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ».(۱۰) با وجود قرآن حاکميت آن بر جامعه، براى احدى نيازى باقى نمى ماند که برآورده نشود؛ زيرا قرآن کريم عالى ترين برنامه الهى براى زندگى موحدين است و خداى متعال عزت و رستگارى دنيا و آخرت پيروان اين کتاب آسمانى را تضمين کرده است.

بنابراين در صورتى که جامعه اسلامى ما فرامين و دستورات حيات بخش قرآن را به کار بندد و با ايمان به صدق وعده هايش آن را الگوى عمل خويش قرار دهد، قرآن تمام نيازهاى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى جامعه را برمى آورد و جامعه اسلامى را از هر چيز و هر کس بى نياز مى کند.

در مقابل، حضرت خطر جدايى از قرآن را گوشزد مى کنند و اين فکر را که بدون قرآن، اين ثقل اکبر الهى، بتوان مشکلات و نيازمندى هاى فردى و اجتماعى جامعه را برطرف کرد رد مى کنند و مى فرمايند: «و لا لاحد قبل القرآن من غنى »؛ هيچ کس بدون قرآن بى نياز نخواهد بود و هرگز جامعه از قرآن مستغنى نخواهد شد؛ يعنى براى ايجاد جامعه اى بر پايه قسط و عدل و ارزش هاى اخلاقى و انسانى، اگر تمامى علوم و تجربه هاى بشرى به خدمت گرفته شوند و همه افکار و انديشه ها بسيج گردند، بدون قرآن هرگز راه به جايى نخواهند برد.

چرا که غنا و بى - نيازى براى کسى بدون قرآن ميسر نمى شود. بر اين اساس حضرت مى فرمايند: «فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم ؛ بهبودى دردها و مشکلات خود را از قرآن بخواهيد و در سختى ها و گرفتارى ها از قرآن چاره جويى کنيد.» سپس با خاطر نشان کردن بزرگ ترين بيمارى هاى فردى و اجتماعى، يعنى کفر و ضلالت و نفاق مى فرمايند راه درمان اين دردها و مشکلات در قرآن موجود است و شما بايد با مراجعه به قرآن کريم دردها و مشکلات خود را درمان کنيد.

بنابراين بايد اصول کلى و خطوط را از قرآن گرفت و با تبعيت از آن اصول کلى و استفاده از تجارب و تدبر و انديشه، راه حل مشکلات را پيدا کرد. اگر با اين بينش در صدد حل مشکلات برآييم به طور قطع، بر همه مشکلات، در تمام زمينه ها فايق خواهيم آمد؛ زيرا اين وعده الهى است.

خداى متعال مى فرمايد:( وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ) ؛(۱۱) هر کس تقواى الهى پيشه کند و از دستورات خداوند سر پيچى نکند خداى متعال راهى براى نجات و خروج از مشکلات براى او فراهم مى سازد.

قرآن داروى بزرگ ترين دردها

البته ممکن است سخنان پيش گفته به مذاق انسان هاى مغرور و کسانى که از تقواى الهى و علوم قرآن و اهل بيت بهره چندان ندارند و با دانستن اصطلاحاتى از علوم بشرى خود را در عرض خداوند مى پندارند خوش نيايد؛ لکن هر انسان عاقلى اعتراف مى کند که آنچه بشر، با همه پيشرفت هاى شگرف علمى اش کشف کرده است در مقابل مجهولاتش قطره اى است در مقابل دريا، و همه ادعاهاى مکاتب اخلاقى غير الهى در ارائه الگوى مدينه فاضله انسانى، در مقابل علم بى نهايت الهى و علوم اهل بيتعليهم‌السلام ، که از الهامات الهى سرچشمه مى گيرد، چيزى بيش از صفر نمى باشد.

به هر حال حضرت علىعليه‌السلام بزرگ ترين درد جامعه بشرى را کفر و نفاق و گمراهى مى داند. اين امراض روحى هستند که جامعه را به انواع مشکلات و گرفتارى ها دچار مى کنند و درمان آنها را نيز بايد از قرآن سراغ گرفت: «فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ؛ بزرگ ترين درد عبارت است از کفر و نفاق و ضلالت و گمراهى و درمان عبارت است از ايمان به قرآن و تبعيت از آن.»

البته بايد توجه داشت که مفهوم اين سخن که درمان دردهاى خود را از قرآن بخواهيد؛ زيرا قرآن درمان همه دردها و مشکلات است اين نيست که قرآن، همانند نسخه پزشک، امراض جسمى شما را توضيح داده است و براى بهبودى هر کدام دارويى پيشنهاد و توصيه مى کند يا در باب مشکلات اقتصادى و نظامى و در زمينه هاى صنعت و تکنولوژى مى بايد فرمول هاى حل مسائل را از قرآن فرا گرفت.

هرگز کسى که کمترين اطلاعى از معارف دينى داشته باشد اين سخن حضرت را بدين معنا تفسير نمى کند؛ زيرا بيمارى هاى جسمى و حل ساير مشکلات، وسايل و راه هاى طبيعى خود را مى طلبد.

قرآن کريم براى حل اين مشکلات، چنان که قبلا گفته شد، خطوط کلى را بيان مى کند و مردم موظفند با سرمشق قرار دادن خطوط کلى قرآن و استفاده از عقل و توانايى هاى خدادادى و استفاده از تجارب علوم بشرى مشکلات خويش را حل کنند و امراض خود را درمان نمايند.

در اين جا توجه خوانندگان عزيز را به دو نکته جلب مى کنيم:

نکته اول اين که اسباب و علل طبيعى و مادى هر چند معلول ها و مسبب هاى خود را در پى دارند؛ لکن توجه به اين نکته نيز ضرورى است که علت العلل همه پديده ها خداى تبارک و تعالى است. اوست که نظام عالم را بر اساس رابطه علت و معلولى خلق کرده است و اوست که پيوسته به اسباب و علل سببيت و عليت اعطا مى کند و اين اراده تکوينى اوست که تا نباشد هيچ فاعلى در فعل خود استقلال در تاثير ندارد.

بنابراين براى درمان همه دردها و رفع گرفتارى ها و مشکلات بايد اصالتا به خداى متعال توجه کنيم و چشم اميد به سوى او داشته باشيم. هر چند در حل مشکلات و بهبود از بيمارى ها به اسباب و علل طبيعى متوسل مى شويم، لکن به مقتضاى توحيد افعالى بايد شفا و حل مشکلات را در اصل از او دانست و انتظار داشت.

نکته دوم اين که راه رسيدن به حل مشکلات و درمان بيمارى ها، را نبايد منحصر به اسباب و علل عادى و طبيعى دانست؛ يعنى چنان نيست که با نبود اسباب و علل عادى و طبيعى يا عدم کارآيى آنها در حل مشکلات، امکان رفع مشکل يا حصول بهبودى و شفاى امراض يا برآورده شدن هر خواسته مشروع و بحق انسان، منتفى باشد.

خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى، خود را از ايجاد کردن پديده، به طريق غير طبيعى عاجز نکرده است؛ بلکه سنت خداوند بر اين قرار گرفته است که در مرحله اول، امور از مجراى عادى انجام گيرند. ولى راه انجام امور منحصر به مجراى طبيعى نيست؛ بلکه در شرايط خاصى خداوند امورى را از غير مجراى طبيعى خود ايجاد مى کند که مى توان گفت اين نيز سنت الهى است.

شفا و بهبودى مرض، ممکن است از راه طبيعى و معالجه هاى پزشکى صورت گيرد و ممکن است تحت شرايط خاصى توسط علل غير مادى مثل دعاى ائمه معصومين يا دعاى ديگر اولياى خدا حاصل شود. چنان که ممکن است جنگجويان جبهه توحيد، که از نظر تجهيزات مادى و شرايط طبيعى در مقابل دشمن محکوم به شکست هستند، با امداد غيبى و اسباب غير طبيعى پيروز گردند که اين مطلب نيز از اسباب و علل الهى محسوب مى شود.

در قرآن کريم نمونه هايى از رخدادهايى که از غير راه عوامل عادى و طبيعى اتفاق افتاده اند، ذکر شده است؛ مثلا اگر نزول باران بخواهد از مجراى علل و عوامل طبيعى خود صورت گيرد، بايد آب درياها و اقيانوس ها بر اثر تابش نور و گرما بخار گردد و به صورت ابر درآيد، آن گاه بر اثر تفاوت دماى دريا و خشکى، هوا جريان پيدا کند و با وزيدن باد، ابرها از روى درياها به ساير نقاط زمين منتقل شود تا تحت شرايط خاصى ذرات آب موجود در ابر به صورت قطرات باران يا دانه هاى برف و يا تگرگ بر زمين ببارد.

انتظار باران بدون اسباب و علل طبيعى آن از نظرگاه مادى انتظارى بى جا و نامعقول تلقى مى شود؛ لکن حضرت نوح بدون در نظر گرفتن عوامل طبيعى براى نزول باران، خطاب به قومش مى گويد استغفار و توبه کنيد تا آسمان بر شما باران ببارد:( وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛(۱۲) اى قوم در مقابل پروردگار خود استغفار کنيد آن گاه توبه نماييد و به سوى خدا برگرديد تا خداى متعال از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و با نزول رحمت الهى و بارش باران، قوت و قدرت شما را فزونى بخشد.

سپس مى فرمايد:

( وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛ مواظب باشيد بدون توجه و استغفار و در حالى که مجرم و گناهکار هستيد از خدا روى مگردانيد و خود را از رحمت الهى محروم مکنيد.

هر چند اسباب و علل طبيعى نزول باران و کل نظام على و معلولى حاکم بر طبيعت، همه در دست قدرت الهى اند و بهت اراده او کار مى کنند؛ لکن در عين حال بدون در نظر گرفتن آنها، خداى متعال مى فرمايد از گناه خود استغفار کنيد و به سوى خدا بازگرديد؛ ما به آسمان مى گوييم بر شما ببارد.

ممکن است کسى بگويد مقصود خداى متعال اينست که بدون تحقق عوامل طبيعى باران مى بارد؛ بلکه مقصود اين است که ما از راه ايجاد عوامل طبيعى بر شما باران مى فرستيم. پاسخ اين است که اين نگرش با بينش توحيدى سازگار نيست؛ زيرا همان طور که قبلا گفته شد چنان نيست که خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى خود را از ايجاد پديده ها، بدون اسباب و علل طبيعى آنها، عاجز کرده باشد. خداوند در باب قدرت خود بر ايجاد و خلقت پديده ها چنين مى فرمايد:

( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) (۱۳) هر گاه خداى متعال اراده اش بر شيئى تعلق بگيرد، اراده خدا همان و تحقق آن امر همان خواهد بود.

حکمت برخى از بلايا

گذشته از مطلب فوق، گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت حق ايجاب مى کند از راه هاى غير طبيعى بندگانش را مورد لطف قرار دهد و نعمت خويش را بر آنها نازل کند.

بدين منظور گاه خداى متعال اسباب و علل ديگرى غير از اسباب و علل مادى قرار مى دهد و از مردم مى خواهد با توسل به آنها خود را مستحق نزول رحمت و نعمت هاى خداوند گردانند. اين معنا نيز مقتضاى لطف و حکمت خداى متعال است.

نظام خلقت بر اساس حکمت است و هدف از آفرينش انسان هدايت و تکامل مى باشد و هدايت و تکامل، در سايه معرفت و تدبر در آيات الهى و بندگى و عمل به دستورات انبياى الهى و دين حق حاصل مى شود؛ لکن گاه مردم در اثر گناه و معصيت از مسير حق منحرف مى شوند.

انسان ها معمولا آن گاه که از جهت مادى در رفاه باشند و از نظر اقتصادى و برخوردارى از لذايذ مادى مشکلى نداشته باشند و آنچه بخواهند براى آنها فراهم باشد، کمتر به خدا و معنويات روى مى آورند. در اين هنگام، خصلت هاى انسانى و الهى به تدريج در آنها تضعيف و نهايتا به فراموشى سپرده مى شود و در نتيجه زمينه طغيان و کفر ضلالت و گمراهى در آنها فراهم مى شود.

قرآن مى فرمايد:( كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَىٰ ) (۱۴) ؛ آنگاه که انسان خود را بى نياز ببيند طغيان مى کند. اگر روح حاکم بر اکثريت جامعه و امتى روحيه استکبارى و طغيان صفتى شد لطف و عنايت خداوند ايجاب مى کند به نحوى انسان ها را هشدار دهد و آنها را از خواب غفلت بيدار کند و به راه حق و طريق بندگى بازگرداند.

براى تحقق اين منظور، گاه بلاهايى از قبيل فقر و خشک سالى نازل مى کند و از طرف ديگر راه درمان و رفع آن بلاها را استغفار و توبه از گناهان و توجه به خدا و دعا و نماز معرفى مى کند تا در نهايت، هدف خلقت که همان هدايت و تکامل اختيارى انسان هاست، هر چه بيشتر تحقق يابد اين فرايند نيز يکى از سنت هاى عجيب الهى بوده که گاه پيامبرى مبعوث مى کرده است و امت او را به سختى هايى مبتلا مى کرده تا آنها از خدا و راه حق غافل نشوند و غرق شدن در لذايذ مادى آنها را از سعادت باز ندارد.

به هر حال، نزول بعضى از بلاها زمينه بيدارى و توجه انسان هاى غافل است؛ زيرا در شرايط سخت انسان ها بهتر نياز خود را به خدا درک مى کنند و آمادگى پذيرش حق و تعليمات انبيا را بيش از موقعى که در رفاه هستند پيدا مى کنند. قرآن مى فرمايد:( وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ) ؛(۱۵) پيامبرى در قريه اى و شهرى نفرستاديم مگر اين که اهل آن قريه را به سختى و گرفتارى و رنج مبتلا کرديم تا شايد آنها به خود بيايند و در مقابل خدا تضرع کنند.

آيه ۷۵ و ۷۶ سوره مومنون نيز به اين مطلب تصريح دارد:( وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ * وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ ) ؛ و اگر آنان را ببخشاييم، و آنچه از سختى بر آنان وارد آمده برطرف کنيم آنان در طغيان خود کوردلانه اصرار مى ورزند.

بنابراين فلسفه بعضى از عذاب ها و سختى هاى امت ها بيدارى مردم و برگشت آنها به راه هدايت است، هر چند ممکن است اين سختى ها و تنگناها و بلاها بعضى از امت ها را بيدار نکند و آنان هم چنان در ضلالت و گم راهى اصرار ورزند؛ که در آن صورت حجت بر آنها تمام مى شود و بايد منتظر نزول بلاهايى که به حيات و زندگى آنها خاتمه دهد باشند.

قرآن در آيات ۴۲ تا ۴۳ سوره انعام خطاب به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: ما به سوى امت هايى که پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم و اسباب هدايت و تذکر و هشدار را در حق آنها تمام کرديم، اما آنها قدر ناشناس بودند، قساوت به خرج دادند و از شيطان فريب خوردند و به هشدارهاى ما توجه نکرده، آنها را فراموش کردند.

ما چند صباحى آنها را در ناز و نعمت قرار داديم به نحوى که مغرور و شاد گشتند و ناگهان گريبان آنها را گرفتيم. آنان يکباره نوميد گشتند و درهاى اميد را به روى خود بسته ديدند. بايد بدانيم که اين سنت الهى است که در امت هاى پيشين جارى بوده است و امت پيامبر آخرالزمان نيز از آن مستثنى نيست.

در هر صورت، براى صاحبان بصيرت و کسانى که نگران سعادت و سرنوشت خويشند، وجود بلاها و مشکلات و مصايب، اسباب تذکر و هدايت است. در اين ميان، همچنان که قرآن مى فرمايد، انسان هايى نيز هستند که آن چنان دچار غفلت مى گردند که با هيچ هشدار و بيدار باشى متذکر نگشته به هوش نمى آيند.

پس بلاها و سختى هايى که به جهت هشدار و بيدار باش مردم براى جوامع و ملت ها پيش مى آيد اختصاص به امم انبياى سابق نداشته، بلکه اين مساله از الطاف الهى است که براى بيدارى و توجه امت ها به خدا، رخ مى دهد. آنچه مهم است توجه به فلسفه اين گونه حوادث و عبرت گرفتن از گذشته و توبه و بازگشت به سوى خداست.

با کمال تاسف در جامعه ما، کمتر کسى به اين مساله توجه مى کند و به خاطر همين غفلت، براى نجات از تنگناهاى اقتصادى، از جمله کم آبى و خشک سالى، برخى از مسئولين از سر بى توجهى و غفلت يا به خاطر سستى ايمان و ضعف اعتقادى، دست به دامن غير خدا مى شوند و با صرف هزينه هاى سنگين از بيت المال مسلمين در صدد بر آيند تا با آبستن کردن ابرها بوسيله مواد شيميايى باران ايجاد کنند.

زهى خيال باطل! مگر علت تامه بارش باران همين پيدايش ابر و انتقال آن به وسيله جريان باد و چند عامل محدود ديگر است که با تشبث به تارهاى عنکبوتى خود ساخته، مغرور شود و بندگان خدا و عموم مردم مسلمان را به جاى اين که به خدا و توسل به ذيل عنايت و احسان او متوجه کند، در نقاط مرتفع کوه ها تکه ابرهايى را جستجو نمايد و آنها را شکار کرده، به اصطلاح با باردار کردن آنها باران بباراند!! به راستى جريان مذکور داستان حضرت نوحعليه‌السلام بعد از ۹۵۰ سال دعوت، از ايمان آوردن قومش به خدا مايوس شد و بعد از نااميدى از هدايت آنها و پديدار شدن نشانه هاى عذاب، از فرزندش خواست تا ايمان آورد و بر کشتى سوار شود تا از عذاب حتمى نجات پيدا کند.

او در جواب پدرش تفکر شرک آلود خود را چنين بيان کرد که( سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ) ؛(۱۶) من به قله کوهى پناه مى برم تا آن کوه مرا از غرق شدن نجات دهد. همان طور که مى دانيم سرانجام هم ايمان نياورد و هلاک گرديد. خداوند متعال با بيان اين قصه جوهره تفکر شرک آلود را بيان مى کند و مردم را از آن برحذر مى دارد.

اکنون نيز اين تفکر شرک آلود در ميان بعضى و به خصوص روشن فکران غرب زده رايج است. آنها به جاى اين که ايمان به خدا داشته باشند و با قلم و بيان مردم را به سوى خدا سوق دهند، براى رفع مشکلات چشم به دست دشمنان اسلام و مسلمين دوخته اند و از دشمن انتظار يارى دارند.

بر آگاهان پوشيده نيست که ما در صدد مخالفت با پيشرفت علم و دستاوردهاى علوم بشرى نيستيم چرا که دين و قرآن و تفکر توحيدى بيش از هر مکتبى انسان ها را به فراگيرى علم و دانش و استفاده از محصول انديشه و تفکر بشرى فرا مى خواند. آنچه در اين جا بر نفى آن تاکيد مى شود و نسبت به عواقب وخيم آن هشدار داده مى شود اين تفکر شرک آلود است که متاسفانه مبتلايان به آن در جامعه ما کم نيستند.

به هر حال بهترين و نزديک ترين و مطمئن ترين راه براى رفع مشکلات فردى و اجتماعى، برگشتن به در خانه خداست؛ زيرا برگزيدن راه خدا علاوه بر اين که سعادت ابدى و اخروى ما را تأمين مى کند مشکلات و تنگناهاى زندگى دنيوى را نيز بر طرف مى سازد.( فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا ) ؛(۱۷) پس به مردم گفتم: استغفار کنيد تا خداى متعال گناهانتان را بيامرزد آن گاه آسمان را بر شما بباراند در نتيجه باغ ها به وجود بيايند و نهرها جارى شوند.

بنابراين قرآن براى رفع کمبودها و گشايش در امور مسلمانان به پيروان خود راه حل هايى پيشنهاد مى کند و کارآيى آن راه ها را تضمين نموده است. به علاوه، مسلمانان مى توانند چنان که بارها آزموده اند باز نيز بيازمايند.

بى ترديد پيروزى انقلاب اسلامى ايران يکى از نمونه هاى معجزه آساى نصرت الهى و امدادهاى غيبى خدا بر جامعه اسلامى ماست.

آن گاه که همه مردم با توکل بر خدا و قطع اميد از غير او خواهان حکومت اسلامى شدند خدا بنا به وعده خودش که در قرآن مى فرمايد:( آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ) ،(۱۸) على رغم همه توان رژيم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى با همه پشتيبانى هاى دشمنان اسلام، مردم را بر دشمنانشان پيروز گردانيد و نيز سنت الهى بر اين جارى خواهد بود که تا مردم به خدا روى آورند خدا نيز آنها را يارى خواهد فرمود و آن گاه که خدا را فراموش کنند و به غير خدا چشم يارى داشته باشند و از خدا روى گردان شوند عذاب و ذلت در انتظار آنها خواهد بود.

در هر صورت، شکى نيست که قرآن کريم نسخه شفابخش علم الهى است و سعادت و رستگارى بشر در دنيا و آخرت، در پيروى از دستورات حيات بخش آن نهفته است و راه حل مشکلات فردى و اجتماعى را بايد در آن جستجو کرد. بايد قرآن، اين تأمين کننده سعادت انسان، را شناخت و در تعظيم و تکريم آن کوشيد و بدان عمل کرد. البته در باب قرآن دو نوع تعظيم و تکريم مطرح است که ذيلا بدان اشاره مى کنيم.

تکريم ظاهرى و واقعى قرآن کريم

در مورد احترام به قرآن، بيشتر آنچه که در جوامع اسلامى وجود دارد، مى توان احترام ظاهرى قرآن ناميد. در حالى که قرآن کريم هرگز تنها براى اين که با آداب و رسوم و احترام خاصى با آن مواجه شويم، نازل نگرديده است. قرآن فقط براى حفظ کردن و تلاوت نمودن با لحن و صوتى زيبا نيست.

قرآن کتاب زندگى و پيام هاى الهى است که همگان موظفند در زندگى دنيوى خود آنها را به کار بندند، تا در دنيا و آخرت رستگار شوند، خصوصا دست اندرکاران حکومت در جوامع اسلامى موظفند سياست هاى کلى نظام را بر اساس رهنمودهاى اين کتاب الهى تنظيم و به اجرا در آورند، تا زمينه رشد و تعالى فرهنگ قرآن براى افراد جامعه بهتر مهيا گردد و در نتيجه هدف نزول قرآن، که همان تکامل و سعادت انسان در سايه بسط قسط و عدل در روى زمين است، تحقق يابد.

متاسفانه بر خلاف اين انتظار، آنچه امروزه به عنوان تکريم و تعظيم قرآن کريم شاهد آن هستيم از حد پرداختن به ظواهر روبنايى در نمى گذرد و لزوم محوريت قرآن در زندگى سياسى اجتماعى مسلمانان مورد غفلت قرار گرفته است.

امروزه در بسيارى از کشورهاى اسلامى موسساتى از دوره آمادگى و دبستان تا سطح دانشگاه به امر تعليم و تعلم قرآن کريم مى پردازند و در جهت فراگيرى روخوانى و حفظ قرائت قرآن به روش هاى مختلف همت مى گمارند و هر ساله شاهد مسابقات جهانى حفظ و قرائت قرآن کريم هستيم. علوم مختلف قرآن از قبيل تجويد و ترتيل و غيره جايگاه ويژه اى در ميان علاقه مندان به قرآن دارد.

علاوه بر اين امور، قرآن در ميان عامه مسلمانان از احترام ويژه اى برخوردار است، به نحوى که دست بى وضو به کلمات و آيات آن نمى گذارند و در هنگام قرائت مودب مى نشينند. بيشتر افراد، در مقابل قرآن پاى خود را دراز نمى کنند. آن را در بهترين جلد و مناسب ترين مکان ها قرار مى دهند و خلاصه احترام هاى ظاهرى از قبيل در ميان عامه مسلمانان امرى رايج مى باشد.

بديهى است که رعايت امور مذکور به عنوان احترام به اين کتاب آسمانى، ارزشى بايسته است که هر قدر بدان پاى بند باشيم، حق احترام اين کتاب آسمانى را آن طور که شايسته است ادا نکرده ايم و شکر اين بزرگ ترين نعمت خداى متعال را، که نعمت هدايت است، به جاى نياورده ايم؛ لکن بالاترين نوع احترام و شکر هر نعمت، شناخت حقيقت آن و به کارگيرى آن در جهتى که خدا آن را آفريده است، مى باشد.

چنانچه با اين نگرش بخواهيم به قرآن بنگريم و آن را احترام و تعظيم کنيم، به نظر مى رسد قرآن کريم جايگاه مطلوبى در فرهنگ جوامع اسلامى ندارد و هرگز نسبت به آن احترام و تکريم شايسته انجام نمى گيرد. آنچه به عنوان موارد احترام مسلمانان به قرآن کريم ذکر شد، هر چند ضرورى و لازم است، لکن با انجام اين امور هدف خداى متعال از نزول قرآن محقق نمى شود و تکليف مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى انجام نمى شود.

آشنايى با ظواهر قرآن و قرائت آيات الهى و ارج نهادن ظاهرى به اين نسخه شفابخش، مقدمه عمل به مضامين و دستورات آن است. حق واقعى قرآن، بدون محور قرار دادن آن در زندگى سياسى و اجتماعى مسلمانان ادا نمى شود.

بديهى است بوسيدن و احترام گذاشتن به نسخه پزشک و خواندن آن با آوازى بسيار زيبا، بدون فهم دستورات و راهنمايى هاى پزشک و عمل کردن به آنها هرگز دردى را از بيمار درمان نمى کند. هر عاقلى باور دارد که بهبودى در گرو عمل به دستورات پزشک حاذق است. احترام واقعى به نسخه پزشک، عمل کردن بدان است نه اداى تکريم هاى ظاهرى نسبت به پزشک و نسخه او.

در باب قرآن نيز بايد گفت هر چند اداى احترام هاى ظاهرى نسبت به قرآن کريم از امور پسنديده و از وظايف تک تک مسلمانان است، لکن اين کمترين وظيفه مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى است و مسلمانان موظفند با فهم قرآن کريم و عمل به دستورات حيات بخش آن، به شکر و احترام واقعى نسبت به اين نعمت هدايت الهى روى بياورند و خود را از اين وديعه پر فيض محروم نکنند تا در نتيجه با اين نور الهى دنياى ظلمت زده خويش را روشنى بخشند.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43