کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی4%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 112325 / دانلود: 9852
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

سخن عارفان و پارسایان

شبلی شنید که مؤ ذنی اذان می گفت و او گفت : غفلت ، شدیدست و دعوت ، مکرر .

سخن عارفان و پارسایان

جنید بر مردی گذشت که لب هایش می جنبید او را گفت : به چه کار مشغولی ؟ گفت : خدا را ذکر می گویم گفت : ذکر، ترا از مذکور باز داشته است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زنی عرب در موقف عرفات می گفت ! پروردگارا! چه قدر راه تنگ است ! بر آن کس که تو راهنمایش نباشی و وحشت انگیزست بر آن کس که تو انیسش نباشی .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

اردشیر، بنایی شگفت انگیز ساخت و حکیمی را گفت : در آن ، عیبی می بینی ؟ حکیم گفت : همانند آن ندیده ام اما آن را عیبی هست گفت : چه ؟ گفت : آن که تو را از آن بیرون برند، که باز نیایی و به جایی برند که دیگر نیایی و اردشیر گریست .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون جعفر برمکی کشته شد، ابونواس گفت : بخدا! که کرم و فضل و ادب مرد او را گفتند: تو به روزگار زندگی اش او را هجا نگفتی ؟ گفت : بخدا! که آن از بدبختی و هوی پرستی من بود و چگونه در دنیا همانند او در بخشش و ادب پدید خواهد آمد؟ که وقتی ، شعری از من در وصف خویش شنید بیست هزار درهم مرا فرستاد و گفت : با این ، جامه هایت را بشوی !

حکایاتی کوتاه و خواندنی

فاضلی گفت : همه خوشی های دنیا گذشت و تنها از آن ، خارش جرب و فرو افتادن به چاهی بازماند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

سنگی به سوی یک چشمی آمد و بر چشم سالم او خورد او دست به هر دو چشم نهاد و گفت : خدا را سپاس که روز خویش به شب آوردیم .

شعر فارسی

از سلامان و ابسال جامی :

کرد پیری عمر او هشتاد سال

از حکیمی حال ضعف خود سؤال

گفت : دندانم ز خوردن گشته سست

ناید از وی شغل خاییدن درست

منتی باشد ز تو بر جان من

گر بری این سستی از دندان من

گفت با او پیر دانشور حکیم

کای دلت از محنت پیری دونیم

چاره ضعف ز پس هشتاد سال

جز جوانی نیست وین باشد محال

رشته دندان تو گردد قوی

گر ازین هشتاد، چل واپس روی

لیک ، چون واپس شدن مقدور نیست

گر به این سستی بسازی ، دور نیست

چون اجل از تن جدایی بخشدت

از همه سستی ، رهایی بخشدت

بود که بیند و رحمی نماید ای همدم !

ز گریه پاک مکن چشم خونفشان مرا!

شعر فارسی

از سبحة الابرار جامی :

ای به پهلوی تو دل در پرده !

سر ازین پرده برون ناورده

یکدم از پرده غفلت به در آی !

باشد این راز شود پرده گشای

نیست این پیکر مخروطی دل

بلکه هست این قفس طوطی دل

گر تو طوطی ز قفس نشناسی

بخدا! ناس نیی ، نسناسی

دل ، شه خرگهی است ، این خرگاه

نام خرگه ننهد کس بر شاه

شه دگر باشد و خرگاه ، دگر

ترک خرگه کن و بر شاه نگر!

غنچه دل ، چو شگفتن گیرد

در وی آفاق نهفتن گیرد .

عالم و عالمیان در وی گم

همچو یک قطره نم در قلزم

تن به جان زنده و جان زنده به دل

نیست هر جانور ارزنده به دل

زنده بودن به دل ، از محرمی است

این هنر، خاصیت آدمی است

این که در پهلوی چپ می بینی

به ، اگر پهلو از او در چینی

راستی جوی ! که در پهلویش

دل و جان زنده شود از بویش

دل ، شود زنده زبی خویشتنی

نه ز پر مکری و بسیار فنی

به ، اگر حاصل خود را سوزی

که به تحصیل ، چراغ افروزی

به چراغی چه شوی روی به راه ؟

که کند دود ویت خانه سیاه .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ابوالعیناء گفت : پسر کوچک عبدالرحمان بن خاقان مرا شرمسار کرد که او را گفتم : دوست دارم پسری همانند تو داشته باشم گفت : این به دست تست گفتم : چگونه ؟ گفت : پدر مرا به خانه خویش بر!

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

در یکی از کتاب های تاریخی معتبر دیدم که : (معن بن زایده ) به شکار رفته بود تشنه شد و در آن حال ، هیچیک از غلامانش آبی با خود نداشتند در این هنگام دو دختر از یکی از قبایل ، بر او گذشتند که در گردن هر یک مشکی آب بود معن از آن مشک ها آب نوشید و غلامان خویش را گفت : با شما پولی هست تا آن ها را بخشش کنیم و گفتند: هیچ نداریم و او، به هر یک از آندو، ده تیر داد که پیکان آن ها از طلا بود یکی از آن دو دختر، به دیگری گفت : وای بر تو! این رفتار، جز از آن معن بن زایده نیست بیا! تا هر یک در وصف او، شعری گوییم .

یکی گفت :

بر تیر خویش ، پیکان طلا نشانده و از کرم به دشمن می اندازد تیری که بهای آن ، بیمار را درمانست و مرده را کفن بها .

و آن دیگری گفت :

رزمنده ای که از زیادی بخشش ، نکوکاری او دوست و دشمن را فرا گرفته است پیکان تیر خویش را از آن رو از طلا ساخته است ، تا کارزار، او را از بخشش باز ندارد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

حکیم بن ظریف را گفتند: شود که مردی نودوپنج ساله صاحب فرزندی شود؟ گفت : آری اگر در همسایگی اش مرد بیست و پنج ساله ای باشد .

شعر فارسی

از نظامی :

کسی کاو آدمی را کرد بنیاد

کجا گنجد به وهم آدمی زاد؟

نه دانا زان خبر دارد، نه اوباش

که فکر هر دون کون آمد چو خفاش

تو شوخی بین ! که ادراک اندرین راه

نظر می افکند با چشم کوتاه

شعر فارسی

از مطلع الانوار:

حرف الهی چو بر آرد علم

زهره قلم را که نگردد قلم

معرفت ار جوید ازین پرده یار

شحنه غیرت کندنش سنگسار

ور کند اندیشه بر این دو ستیز

دست سیاست زندش تیغ تیز

حرف کمالش ز خط کبریا

مهر زده بر دهن انبیاء

با صفتش پرده نشیننده تر

کورتر آن چشم ، که بیننده تر

شعر فارسی

از مثنوی :

گفت لیلا را خلیفه کان تویی

کز تو مجنون شد پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی

گفت : خامش ! چون تو مجنون نیستی

و این ابیات را حسن دهلوی ، در یکی از غزلهایش آورده است :

مرد نیی ، گر همه دل ، خون نیی

لاف محبت چه زنی ؟ چون نیی

با تو چه ضایع کنم افسون عشق ؟

مرده دلی ، قابل افسون نیی

بلهوسی گفت به لیلی به طنز

رو! که چنین قابل و موزون نیی

لیلی ازین حال بخندید و گفت

با تو چه گویم ؟ که تو مجنون نیی

ای حسن ! احوال تو دیگر شده ست

آن چه تو اول بدی ، اکنون نیی

از یکی از شاعران پارسی گوی :

آن ها که ربوده الستند

از عهد الست باز، مستند

تا شربت بیخودی چشیدند

از بیم و امید، باز رستند

چالاک شدند پس به یک گام

از جوی حدوث ، باز جستند

اندر طلب مقام اصلی

دل در ازل و ابد نبستند

فانی زخود و به دوست ، باقی

این طرفه که نیستند و هستند

این طایفه اند اهل توحید

باقی ، همه خویشتن پرستند

شعر فارسی

از نظامی :

اگر بودی فلک را اختیاری

گرفتی یک زمان یک جا قراری

زما صد بار سرگردان ترست او

زما، در کار خود حیران ترست او

یک یک ، هنرم بین و گنه ده ده بخش !

جرم من خسته ، حسبة الله بخش !

از باد فنا آتش کین بر مفروز!

ما را به سر خاک رسول الله بخش !

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

سبب آن که روزهای پایانی سرما را (ایام عجوز) (سرمای پیره زن ) نامیده اند، آنست که حکایت کنند: پیرزن غیب گوی عربی قوم خویش را خبر داد که سرما فرا خواهد رسید و آنان به سخن او اعتنا نکردند، تا آن که سرما فرا رسید و کشت های آنان را تباه کرد از این رو، آن را (ایام عجوز) یا (سرمای عجوز) گفته اند .

جارالله زمخشری ، در کتاب (ربیع الابرار) گفته است شاید بدان سبب است که این روزها، پایان سرماست و نیز گفته اند: پیرزنی از فرزندان خویش خواست ، تا او را به شوهر دهند و آنان ، با او شرط کردند که هفت شب در هوای سرد به سر برد و چنین کرد و مرد .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در کتاب ربیع الابرار آمده است که : از شگفتی ها این که بغداد سرزمین خلیفه هاست و حتی یک خلیفه در آن نمرده است .

حکایات پیامبران الهی

از یکی از بانوان پیامبر (ص ) روایت شده است که گفت : گوسفندی کشتیم و بدان صدقه دادیم مگر کتفش مانده بود پیامبر (ص ) را گفتم : جز کتفش نمانده است و پیامبر (ص ) فرمود همه آن باقیست ، جز کتفش .

سخن عارفان و پارسایان

حسن بصری گفت : یقین بی شکی را شبیه تر به شک بدون یقین ، همانند مرگ ندیده ام .

سخن عارفان و پارسایان

مردی (ابی درداء) را گفت : چرا مرگ را ناخوش داریم ؟ گفت : چون آخرت خود خراب و دنیاتان آباد کرده اید و ناخوش دارید که از آبادی به ویرانی نقل کنید .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

حسن بصری ، مردی را که بر جنازه ای حاضر بود، گفت : می بینی که اگر این مرد به دنیا بازگردد به عمل نیکی دست زند؟ گفت : آری ! گفت : اگر او باز نگردد، تو چنان باش !

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

از آن ها که (مسیلمه ) به هم بافته است : و الزارعات زرعا فالحاصدات حصدا فالذاریات ذروا فالطحنات طحنا فالعاجنات عجنا فالا کلات اکلا و یکی از ظریفان عرب گفته است : فالخاریات خریا

حکایات پیامبران الهی

در محاضرات آمده است که امام علی بن موسی الرضا (ع ) نزد ماءمون بود که هنگام نماز فرا رسید خادمان ، ماءمون را آب و تشت آوردند امام (ع ) فرمود: کاش این کار را خود انجام می دادی ؟ که پروردگار بزرگ فرمود:(فمن کان یرجوالقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا)

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

در محاضرات آمده است که : زنی زیباروی از مردم بادیه در آیینه نگریست و همچنان که آینه در دست داشت ، شوهر زشت روی خویش را گفت : امیدم آنست که من و تو، به بهشت رویم شویش گفت : از چه روی ؟ گفت : من به تو مبتلا شدم و بردبار بودم و مرا نیز چون نعمتی به تو ارزانی داشت و سپاس گفتی و صابر و شاکر، هر دو، به بهشت روند .

شعر فارسی

از (یوسف و زلیخا)ی جامی :

چو از مژگان فشانی قطره آب

چو آتش افکند در جان من تاب

زمعجزه های حسن تست دانم

که از آب افکنی آتش به جانم

شعر فارسی

از نشناس :

فریاد! که هر طایر فرخنده که دیدم

صیاد زمرغان دگر، بسته ترش داشت .

شعر فارسی

از محتشم

دارد زخدا خواهش جنات نعیم

زاهد به ثواب و من به امید عظیم

من ، دست تهی می روم ، او تحفه به دست

تا زین دو، کدام خوش کند طبع سلیم ؟

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در یکی از کتاب های تاریخی دیدم که چون (فضل بن سهل ) در گرمابه ای به سرخس کشته شد - آنچنان که در کتابها آمده است - ماءمون به نزد مادرش فرستاد، تا آن چه از سهل مانده است از جواهر گرانبها و کالاهای نفیس و امثال آن ، که در خور خلیفه است ، به نزد ماءمون فرستد و او سبدی قفل شده و مهر شده به مهر فضل را به نزد او فرستاد چون ماءمون ، آن را گشود، در آن ، نامه ای بود، به خط فضل ، که در آن ، چنین نوشته بود: (بسم الله الرحمن الرحیم ) این ، حکمی ست که خداوند بر فضل نهاده است که چهل و هشت سال زندگی کند و میان آب و آتش کشته شود .

۴

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در عیون اخبار الرضا آمده است که بامداد روزی که فضل در آن به قتل رسید، به گرمابه رفت و دستور داد، تا از او خون بگیرند و تن خویش را به خون آغشت ، تا تاءویل آن باشد که ستارگان دلالت بر آن داشتند که در آن روز، خونش میان آب و آتش ریخته خواهد شد سپس ، به دنبال ماءمون و امام رضا (ع ) فرستاد، تا آنها نیز به گرمابه آیند امام رضا (ع ) از این کار خودداری کرد و به پیامی ، ماءمون را نیز از این کار بازداشت و فضل ، چون به گرمابه رفت ، کشته شد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون ابراهیم بن مهدی به خلافت رسید، معتصم ، فرزند خویش (واثق ) را به نزد او آورد و گفت : این بنده تو (هارون ) است و چون معتصم به خلافت رسید، ابراهیم ، دست فرزند خویش گرفته ، به نزد او رفت و گفت : این ، بنده تو (هبة الله ) است مورخان گفته اند: این هر دو رویداد، در یک خانه روی داد .

معارف اسلامی

در (کامل التاریخ ) آمده است که در سال ۴۶۵ در مصر، نرخ ها به گرانی رفت و مرگ زیاد شد و قحطی به درجه ای رسید، که زنی ، گرده نانی به هزار دینار خرید و سبب این بر آورد آن بود که وی اسبی داشت ، که به هزار دینار می ارزید و به روزگار خشکسالی ، به سیصد دینار فروخت و از بهای آن ، بیست رطل گندم خرید و بر دوش باربری نهاد تا به خانه برد و مردم گرسنه آن را در ربودند و برای او بقدر گرده نانی باقی ماند .

معارف اسلامی

در کامل التاریخ ، در وقایع سال ۴۸۵ گوید: در این سال ، عبدالباقی محمد بن حسین شاعر بغدادی مرد، و او، متهم به طعن در شرایع بود چون مرد، دستش بسته ماند و غسال نتوانست آن را باز کند، پس از کوشش بسیار، دستش باز کردند و نوشته ای در آن یافتند، که بر آن نوشته بود:

به پناهگاهی در آمدم ، که مهمان خویش را ناامید نمی سازد امید است که مرا از عذاب دوزخ برهاند با آن که از خدا می ترسم ، به انعام او امیدوارم و خدا بهترین نعمت دهندگانست .

معارف اسلامی

در کامل التاریخ در حوادث سال ۶۰۳ آمده است که در این سال ، پسر بچه ده ساله ای ، همبازی خود را که همسال او نیز بود، کشت بدین سان که به او گفت الان سرت را با کارد می برم و چنین کرد و سر را در دامن مقتول انداخت و گریخت اما او را گرفتند و فرمان به قتلش رفت .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از محمد بن عبدالعزیز روایت شده است که گفت : ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع ) فرمود: ای عبدالعزیز! ایمان ، ده پله دارد، همچون نردبان که از آن ، به ترتیب بالا روند پس ، آن که در پله اول است ، مبادا که به دومی گوید: ترا چیزی حاصل نیست و به همین سان ، تا مرتبه دهم و آن کس را که به رتبه ، از تو پایین تر است ، میفکن ! زیرا، آن که فراتر از تست ، ترا بیفکند و چون بینی که دیگری ، به رتبه ای از تو فروتر است ، به مهربانی ، او را به سوی خویش آر! و بر او تحمیل مکن ! تا بی طاقت نشود و نشکند چه ، آن که مؤمنی را بشکند، جبران آن بر وی است از آن نردبان ، مقداد در پایه هشتم و ابوذر نهم و سلمان در پله دهمین است .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفت : برادر نیکوکار، ترا از نفس تو، سودمندترست چه ، نفس ، ترا به بدی فرمان می دهد و برادر نیکوکار، ترا امر به خیر می کند .

سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع )

امیرالمؤمنین علی (ع ) در یکی از جنگ ها بر استری سوار بود او را گفتند: ای امیرالمؤمنین ! ای کاش بر اسبی می نشستی ! و او گفت : من ، از آن که حمله آرد، نگریزم و به آن که گریزد نیز حمله نبرم و استری مرا کافی ست

نکته های پندآموز، امثال و حکم

دشمن چون به تو نیازمند باشد، دوستدار بقای تست و دوست چون از تو بی نیاز شود، مرگ تو بر او آسان می گردد و نیز گفته اند: هر مودتی که طمع آن را گره زند، نومیدی ، آن را از هم بگسلد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

حجاج ، پیری از اعراب بیابان را گفت : در خوردن چگونه ای ؟ گفت : اگر بخورم ، سنگین شوم و اگر نخورم ، ناتوان پرسید: در زناشویی چگونه ای گفت : اگر تمکین کند، درمانم و اگر نکند، حریص شوم پرسید: خوابت چگونه است ؟ گفت آنجا که همگانند در خوابم و در بستر بیدار پرسید: بشست و برخاستت چگونه است ؟ گفت : چون بنشینم ، زمین از من بگریزد، و چون برخیزم ، مرا همراهی کند پرسید: راه رفتنت چگونه است ؟ گفت : مویی پایم ببندد و پشکلی مرا بلغزاند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

وقتی ، ام معبد، پیامبر خدا (ص ) را به دلنشینی توصیف کرد مردان او را گفتند: چگونه است که توصیف تو از ما دلنشین تر است ؟ گفت : چون زنی ، مردی را بنگرد، دلنشین تر می نگرد، تا مردی ، مرد دیگر را .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابوالعیناء را گفتند: در چه حالی ؟ گفت : در دردی که مردم آن را آرزو کنند یعنی : پیری .

ترجمه اشعار عربی

ابن معتز، بیتی به این مضمون دارد:

کان ابریقنا و الراح فی فمه

طیر تناول یاقوتا بمنقار

یعنی : صراحی ما، با شرابی که در دهان دارد، گویی پرنده ایست که یاقوت به منقار برگرفته است .

مؤلف گوید: یکی از شاعران فارسی زبان روزگار ما، این مضمون را بهتر از وی سروده است که گوید:

صراحی شد به چشم مست و هشیار

چو طوطی سبز رنگ و سرخ منقار

حکایاتی کوتاه و خواندنی

یحیی بن اکثم با مردی درباره (ابطال قیاس ) مناظره می کرد مرد در حین صحبت ، یحیی را ( ابوزکریا) خطاب می کرد یحیی گفت : من ابوزکریا نیستم و مرد گفت : یحیی (پیامبر) کنیه اش ابوزکریا بود و (تو نیز یحیی ای ) یحیی بن اکثم گفت : پس تا به حال ، در چه بحث می کردیم ؟ یعنی تو قیاس را باطل می دانی و به آن عمل می کنی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی در خانه جاحظ را کوبید جاحظ گفت : که هستی ؟ مرد گفت : منم جاحظ گفت : منم و صدای کوبه یکی ست .

شعر فارسی

از عرفی :

جام یاقوت شراب لعل ، خاصان را رسد

بینوایان را نظر بر رحمت عامست و بس !

شعر فارسی

از لسانی :

منزل مقصود، دورست ، ای رفیق راه وصل !

باش ! تا مسکین لسانی ، خاری از پا برکند

شعر فارسی

از حافظ:

ساقی بیا! که عشق ، ندا می کند بلند

کان کس که گفت قصه ما، هم زما شنید

شعر فارسی

گزیده هایی در توحید:

دست او، طوق گردن جانت

سر بر آورده از گریبانت

به تو نزدیک تر زحبل ورید

تو در افتاده در ضلال بعید

چند گردی به گرد هر سر کوی ؟

درد خود را دوا هم از خود جوی !

لانه کیست کاینات آشام ؟

عرش تا فرش در کشیده به کام

هر کجا کرده آن نهنگ آهنگ

از من و ما، نه بوی ماند و نه رنگ

نقطه ای ، زین دوایر پر کار

نیست بیرون زدور این پرگار

چه مرکب در این قضا، چه بسیط

هست حکم فنا به جمله محیط

بلکه مقراض قهرمان حقست

قاطع وصل کلما خلق است

هندوی نفس راست غل دوشاخ

تنگ کرده بر او جهان فراخ

شعر فارسی

از نظامی :

تو پنداری که : عالم جز همین نیست

زمین و آسمانی غیر ازین نیست

چو آن کرمی که در گندم نهانست

زمین و آسمان او همانست

شعر فارسی

بقیه کلام در توحید:

می برد تا به خدمت ذوالمن

کش کشانش دو شاخه در گردن

دو نهالست رسته از یک بیخ

میوه شان نفس و طبع را تو بیخ

کرسی لا، مثلثی ست صغیر

اندرو مضمحل ، جهان کبیر

هر که رو از وجود محدث تافت

ره به کنجی از آن مثلث یافت

عقل داند زتنگی هر کنج

که در او نیست ما و من را گنج

بو حنیفه چه در معنی سفت !

نوعی از باده را مثلث گفت

هست بر رای او به شرع هدی

آن مثلث مباح و پاک ولی

این مثلث به کیش اهل فلاح

واجب و مفترض بود، نه مباح

زان مثلث هر آن که زد جامی

شد ز مستی ، زبون هر خامی

زین مثلث هر آن که یک جرعه

خورد، بختش به نام زد قرعه

جرعه راحتش به جام افتاد

قرعه دولتش به نام افتاد

دارد از (لا) فروغ نور قدم

گرچه (لا) داشت تیرگی عدم

چون کند (لا) بساط کثرت طی

دهد (الا) زجام وحدت ، می .

۵

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

حکمای قدیم گفته اند: نفوس حیوانات ، ناطقه مجرد است و روش شیخ مقتول (شهاب الدین سهروردی ) نیز همین بوده است و ابن سینا، در پاسخ به بهمنیار گفته است : فرق گذاشتن میان انسان و حیوان در این باره مشکل است .

فرازهایی از کتب آسمانی

قیصری ، در شرح (فصوص الحکم ) گوید: متاءخران گویند که منظور از (نطق ) ادراک کلیاتست ، نه (سخن گفتن ) زیرا سخن گفتن چون موافق سخن گفتن گویندگان یک زبان نباشد، برای آنان فایده ای ندارد و نیز به این منحصر می شود، که (نفس ناطفه ) مختص به انسان تنها باشد و این ، دلیلی ندارد و نیز بر این ، آگاهی نداریم که حیوانات ، درک کلیات را ندارند و ندانستن چیزی ، منافی با هستی آن نیست و دقت در شگفتی هایی که از حیوانات سر می زند، موجب می شود که درک کلیات را برای آنان قائل شویم پایان سخن قیصری پوشیده نماند که آن چه قیصری می گوید، اینست که منظور پیشینیان از (نطق ) معنی لغوی آن بوده است و ابن سینا نیز در آغاز کتاب (دانش نامه علایی ) همین معنی را تصریح کرده است .

فرازهایی از کتب آسمانی

فاضل میبدی در (شرح دیوان ) گوید: صوفیه گویند: ذات معدوم ، از صحرای عدم محض و نفی صرف ، قدم به منزل شهود و موطن وجود نمی نهد و چنانچه معدوم محض رنگ وجود نمی یاید، آیینه موجود حقیقی هم زنگ نمی گیرد، و ذات هیچ چیز را معدوم نمی توان ساخت مثلا چوب را اگر بر آتش بسوزی ، ذات او معدوم نشود، بلکه صورت ، مبدل گردد و به هیئت خاکستر، ظهور کند .

و همچنین ارسطو در کتاب خود، موسوم به (اثولوجیا) گوید: در ورای این جهان ، آسمان و زمین و دریا و حیوان و گیاه و انسان آسمانی هست و هر چه در آن جهان هست ، آسمانی ست و در آنجا، هیچ چیز زمینی نیست و روحانیانی که در آنجایند، با آرامش آنجا خو گرفته اند و هیچیک از دیگری بیزار نیستند و هیچکدام ، با همدم خود تضادی ندارند و به همدیگر زیان نمی رسانند بلکه به هم آرام می گیرند .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

حکما گویند: فلزات چکش خوار، گوناگونند تحت یک جنس قرار می گیرند و تبدیل یکی به دیگری غیر ممکنست اما شیمی دانان و برخی از حکیمان برآنند که اقسام گوناگون فلزات ، یک نوع است و طلا همچون انسان سالم است ، و فلزات دیگر، همچون انسان های بیمارند و داروی همه آنها (اکسیر) است .

محققی دیگر گفته است : گیریم که همه ، یک نوع باشند، باز هم تبدیل یکی به دیگری ، غیر ممکن نیست و بسیار دیده ایم ، که دانه میوه ای ، به عقرب تبدیل شده است و شیخ الرئیس ، پس از آن که در کتاب (شفا)، کیمیا را اباطل کرده است ، رساله ای به نام (حقایق الاشهاد) در درستی کیمیا، تالیف کرده است .

سخن عارفان و پارسایان

نزد (فیضل عیاض ) سخن از زهد رفت و او گفت : در کتاب خدا، دو سخنست : لاتاءسوا علی مافاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم

بزرگی گفته است : هیچگاه ، کسی را نومید نکردم ، مگر این که در پی آن ، عزت او و خواری خویش را دیدم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بادیه نشینی ، در برابر گروهی به خواستن ایستاد او را گفتند: تو کیستی ؟ گفت : کسب بد، مرا از ذکر نسب باز می دارد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

دیگر گفته است : مردم ، روزگاری می کردند و نمی گفتند سپس ، کردند و گفتند و اینک ! نه می گویند و نه می کنند .

از سخنان حکیمان : آنکه از خواری خواستن نترسد، از خواری رد نیز پاک ندارد .

شعر فارسی

از جامی :

نو بهاران خلیفه در بغداد

بزم عشرت به طرف دجله نهاد

داشت در پرده شاهدی نوخیز

در ترنم ز پسته شکر ریز

چون گرفتی چو زهره دربر چنگ

چنگ زهره فتادی از آهنگ

با غلام خلیفه کز خوبی

بود مهر سپهر محبوبی

داشت چندان تعلق خاطر

که نبودی به حال خود ناظر

هر دو مفتون یکدیگر بودند

بلکه مجنون یکدگر بودند

بودشان صد نگاهبان بر سر

مانع وصلشان زیکدیگر

طاقت ماه پردگی شد طاق

ز آتش اشتیاق و داغ فراق

از پس پرده خوشنوایی ساخت

چنگ را بر همان نوا بنواخت .

کرد قولی به عشقبازی ساز

پس بر آن قول ، بر کشید آواز

کاخر، ای چرخ ! بیوفایی چند؟

روح کاهی و عمر سایی چند؟

هرگز از مهر تو نگشتم گرم

شرم می آیدم ز کار تو، شرم .

به که یکدم به خویش پردازم

چاره کار خویشتن سازم

بود در پرده دختر دیگر

همچو او پرده ساز و رامشگر

گفت هر سو کسان به غمازی

چاره خود، چگونه می سازی ؟

پرده از پیش ، چاک زد که : چنین

شد چو ماهی و ماه دجله نشین

همچو مه ، خویش را در آب انداخت

همچو ماهی به غوطه خواری ساخت

بود استاده آن غلام آنجا

جانی از هجر، تلخکام آنجا

دست در گردن هم آورده

رخ نهفتند در پس پرده

هر دو رستند از منی و تویی

دست شستند از غبار دویی

جامی ! آیین عاشقی اینست

مهر، اینست و مابقی کینست

گر، به دریای عشق آری روی

همچو اینان زخویش دست بشوی !

ترجمه اشعار عربی

از اشعار ابن الرومی :

روزگار را می بینم که هر بی قدری می سازد و هر گرانقدری را فرود می آورد همچون دریاست که مروارید در آن غرق می شود، و مردار، پیوسته بر آن غوطه خورد و همچون ترازوست که هر سنگینی را پایین می آورد و هر سبک وزنی را بالا می برد .

سخن عارفان و پارسایان

مردی از بیماری خویش شکوه کرد و عارفی او را گفت : از کسی که به تو رحم خواهد کرد، نزد کسی که به تو رحم نخواهد کرد شکوه می کنی ؟

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

امام حسن بن علی (ع ) به نزد بیماری رفت و او را گفت : پروردگار، ترا ارزانی داشته است او را سپاس بگزار! و ترا از یاد نبرده است و او را یاد کن !

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

امام جعفربن محمدالصادق (ع ) بیمار شد، و گفت : پروردگارا!این بیماری را وسیله تاءدیب من قرار ده ! نه وسیله خشم بر من .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

گویند: درد، یکباره می آید و کم کم می رود (در فارسی نیز مثلی است که گویند: درد چون کوهی می آید و چون مویی می رود) .

حکایات پیامبران الهی

از ابن عباس روایت شده است که جمعی به نزد پیامبر(ص ) آمدند و او را گفتند: فلان کس ، روزها روزه دار است و شبها به نماز ایستاده و بسیار ذکرست و پیامبر گفت : کدام یک از شما، خوردنی و آشامیدنی او را می دهید؟ گفتند: همه ما پیامبر(ص ) گفت : همه شما از او بهترید .

لفظ (خاتم ) که در (خاتم النبیین ) می گوییم ، می تواند به فتح (تاء) باشد و یا به کسر آن به فتح ، معنی (زینت ) است که از (ختم ) گرفته شده است که زیور جامه هاست و به کسر، اسم فاعل است به معنی (آخر) و (پایان دهنده )، کفعمی ، آن را در حاشیه مصباح ذکر کرده است و در (صحاح ) خاتم به کسر تاء و فتح آن و (خاتمة الشی ء) به معنی : آخر آن است و پیامبر ما محمد(ص ) خاتم الانبیاء است و گفته خداوندی ست (وختامه مسک ) یا آخرش ، زیرا پایان آن را عنبرین می یابند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

یکی از معتمدان حکایت کرد، که : در یکی از سفرهای خویش ، به قبیله (بنی عدرة ) رسیدم و در خانه ای فرود آمدم و دختری دیدم که زیبایی را در حد کمال داشت و از زیبایی جمال و بیان او، به شگفت آمدم در یکی از روزها که از خانه بیرون رفتم ، تا قبیله را گردشی بکنم ، جوانی را دیدم زیباروی که آثار شیفتگی ، از چهره او پیدا بود لاغر، چون هلال و نحیف چون خلال و همچون آتش زیر دیگ می سوخت اشک بر رخسارش جاری بود و ابیاتی تکرار می کرد که این بیت ، از آنهاست :

بر تو شکیبائیم نیست و به نیرنگ نیز بر تو راهی ندارم نه از تو گزیری دارم و نه گریزگاهی مرا هزار در دیگر هست که راهشان را می شناسم اما بی دل ، کجا روم ؟ اگر دودل داشتم ، با یکی می زیستم اما در عشق تو یکدلم و رنج می کشم .

از حال و وضع آن جوان پرسیدم گفت : دختری را که تو در خانه پدر اویی ، دوست دارد و دختر، از سالها پیش ، از وی ، روی نهفته است گفت : به خانه آمدم و آن چه دیده بودم ، به دختر گفتم و او گفت : او، پسر عموی منست گفتمش : مهمان را حرمتی ست ترا به خدا سوگند می دهم ، که او را امروز، به نگاهی بهره مند ساز! گفت : صلاح حال او، در آنست که مرا نبیند اما، من گمان بردم که خودداری او از این کار، به سابقه خویشتنداری ست اما، من ، پیوسته او را سوگند دادم ، تا پذیرفت و ناخوش می داشت و آنگاه که پذیرفت ، او را گفتم : پدر و مادرم به فدایت ! وعده خویش را هم اکنون انجام می دهی ؟ گفت : از پیش برو! و من نیز از پی تو می آیم من ، به سرعت به سوی جوان رفتم و گفتم : ترا بشارت باد به دیدن آن که می خواهی ! و او، هم اکنون به سوی تو می آید در این میان که من ، با او سخن می گفتم ، از پنهانگاه خویش به در آمد دامن کشان می آمد و گام هایش غبار می انگیخت چنان که قامت او در غبار پنهان شد و من ، جوان را گفتم : این اوست ! و دختر به پیش آمد جوان ، چون به غبار نگریست ، فریادی کرد و بیهوش به صورت بر آتش افتاد و هنگامی او را از زمین بلند کردم که سینه و صورتش را آتش گرفته بود و دختر بازگشت و می گفت : آن که توان دیدار غبار کفش های ما را ندارد، جمال ما را چگونه تواند دید؟

مؤلف گوید: و چه قدر به داستان موسی - بر پیامبر ما و او درود باد! - شبیه است ولکن انظر الی الجبل فان استقّر مکانه فسوف ترانی فلمّا تجلیّی ربّه للجبل جعله دکّا و خرّ موسی صعقا فلماافاق قال سبحناک تبت الیک و انا اوّل المؤمنین .

سخن عارفان و پارسایان

یکی از بزرگان صوفیه گفته است : در نزد اهل حق ، (فوت وقت ) از جان سپردن دشوارتر است چه ، جان سپردن ، جدا شدن از خلق است و (فوت وقت ) جدا شدن از حق .

سخن عارفان و پارسایان

بو علی دقاق را پرسیدند از این حدیث که : آن که توانگری را تواضع کند، دینش را از دست داده است گفت : آدمی ، بسته به دل است و زبان و اعضایش و آن که توانگری را به زبان و اعضا تواضع کند ثلث دینش را داده است و آن که به دل تواضع کند، همه آن را .

ترجمه اشعار عربی

از جار الله زمخشری :

شک و خلاف فزونی یافته است و هر کس دعوی دارد که او به راه راست است و من به خدا توسل جسته ام و جز او به (احمد) و (علی ) عشق می ورزم سگی به سابقه محبت اصحاب کهف رستگار شد پس چگونه دوستدار دودمان پیامبر، رستگار نشود؟

ترجمه اشعار عربی

شاعری دیگر گفته است :

ای آنان که با دوری خویش ، احوال مرا دگرگون کردید! مرا تاب دوری شما نیست باز آیید! و وصال خویش را به این بیمار مرگ رسیده رسانید! چه ، عمر گذشته است و من دگرگون نشده ام .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان امیرالمؤمنین (ع ): جهل انسان به عیب هایش ، بزرگ ترین گناه اوست .

نیز از سخنان امیرالمؤمنین (ع ): نیاز خویش به هر که خواهی ببر! برده او خواهی بود از هر که خواهی بی نیاز باش همسان او خواهی شد به هر که خواهی ببخش ! بر او فرمانروا خواهی بود .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از امیرالمؤمنین (ع ) روایت شده است که گفت : رسول خدا(ص ) گفت : بگوی : پروردگارا! مرا هدایت کن ! و استواری ده ! و از (هدایت )، هدایت به راه راست و از (استواری ) استواری تیر بخواه که راست به سوی هدف می رود .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از امام حسین (ع ):

با اتکاء به خدا، از مردم بی نیاز شو! تا به نیروی راستگویی ، از دروغ گویان بی نیاز باشی از فضل پروردگار روزی بخواه ! که غیر از خدا، کسی روزی دهنده نیست .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

بزرگی گفته است : بلاغت ، رساندن کمال معنوی کلام ، با بهترین لفظ به دیگری ست .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان و ضرب المثل های عرب : دل خویش به من ده ! و هر گاه که خواهی به دیدارم بیا! یعنی : اعتبار دوستی ، به مودت است ، نه به زیادی دیدار .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

مردی از جنید - که خدا بر او ببخشاید! - پرسید: چگونه است که (مکر) از خدا تعالی پسندیده است و از غیر او ناپسند؟ گفت ندانم ولکن ، گوینده ای طبرانی (این سه شعر) مرا خواند:

فدای تو! که مرا از عشق خویش سرشتی و جز تو کسی را نمی خواهم همه هستی من به تو عشق می ورزد، حتی اگر محبت تو، مرا از حرکت باز دارد کاری که از دیگری سرزند، خوش نمی دارم و آن چه از تو سرزند، پسندیده منست .

آن مرد گفت : من ، آیه ای از کتاب خدا از تو پرسیدم و تو به شعر (طبرانی ) مرا پاسخ دهی ؟ و او گفت : وای بر تو! اگر بیندیشی ، تو را پاسخ گفتم .

شعر فارسی

نظامی در خسرو و شیرین گفته است :

جوانی گفت پیری را: چه تدبیر؟

که یار از من گریزد، چون شوم پیر

جوابش داد پیر نغز گفتار

که در پیری تو هم بگریزی از یار

بر آن سر کاسمان سیماب ریزد

چو سیماب از همه شادی گریزد .

شعر فارسی

از مثنوی مولوی :

سنگ باشد سخت روی و چشم شوخ

می نترسد از جهانی پر کلوخ

کاین کلوخ از خشت زن یک تخت شد

سنگ از صنع الهی سخت شد

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از آن چه به قلم مؤلف آمده است :

از صفات پسندیده خدمتگزار: بهترین خدمتگزار آنست که رازدار، بی آزار، کم هزینه ، پرکار، کم گو، شاکر نعمت ، خوش زبان ، زود فهم ، پاک چشم و بی اسراف باشد .

سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهما السلام

ضراربن ضمره گفت : پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع ) به نزد معاویه رفتم و او گفت : علی را برایم توصیف کن ! گفتم : از من درگذر! و او گفت : ناچار باید بگویی پس ، گفتم : چون ناچارم بخدا که او نامتناهی بود و پر قدرت حق و باطل را از هم جدا می کرد، به عدل حکم می کرد، چشمه های دانش از او می جوشید، سخنانش حکمت آمیز بود، از دنیا و ظواهر فریبنده آن ، بیزار بود به شب و دهشت آن ماءنوس بود در اشتیاق خدا اشک می ریخت ، اندیشه ای عمیق داشت جامه خشن را خوش می داشت طعام ناگوار را می پسندید، در میان ما، همانند یکی از ما بود، چون می پرسیدیم پاسخمان می داد و چون دعوتش می کردیم به نزدمان می آمد و ما با همه نزدیکی که با او داشتیم ، از شکوهش ، با او توان سخن گفتن نداشتیم دینداران را محترم می شمرد و نیازمندان رابه خود نزدیک می داشت نیرومند به باطل در او طمع نمی بست و ضعیف از دادگری او نومید نبود و شهادت می دهم که او را در یکی از شب زنده داری هایش که شب ، پرده تیرگی بر جهان کشیده بود، و ستارگان ، از تاریکی آن به چشم نمی آمدند، دیده ام در حالی که محاسن خویش را به دست گرفته بود و چون مار گزیده به خود می پیچید و از سر اندوه می گریست و می گفت :

ای دنیا! دیگری را بفریب متعرض من می شوی ؟ خود را برای من می آرایی ؟ دور است ! دور است ! تو را به سه نوبت طلاق گفته ام که بازگشتی ندارد زیرا عمر تو کوتاه است و قدرت ناچیز و شادیت کوچک آه ! آه ! از کمی توشه و درازی سفر و وحشت راه .

پس ، معاویه گریست و گفت : خدا ابوالحسن را بیامرزد! بخدا همچنان بود ای ضرار! اندوه تو بر او چگونه است ؟ گفتم : اندوه من ، اندوه کسی ست که فرزندش را در آغوشش کشته باشند، که هیچگاه ، اشکش خشک نشود و غمش فرو ننشیند .

مؤلف گوید: حدیث یاد شده ، از کتاب (کشف الیقین فی فضایل امیرالمؤمنین ) گرفته شده است .

حکایات پیامبران الهی

عبدالله بن عباس گفته است : پیامبر(ص ) بر دست مردی انگشتری طلا دید آن را از انگشتش بیرون آورد و به دور افکند چون رسول رفت ، به مرد گفتند: انگشتری خویش برگیر! مرد گفت : چیزی را که پیامبر به دور افکند، بر نمی دارم .

ترجمه اشعار عربی

چون (ابوعمیثل ) را به نزد عبدالله بن طاهر اجازه ورود ندادند، سرود: در گاهی که ورود به آن را بدین سان کوچک می بینم ، ترک می گویم اگرروزی برای اذن ورود به آن ، نردبانی نیابم ، برای ترک دیدار آن ، راهی می جویم .

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

یاد خویش را از تو نومید ساختم و از تو منصرف شد و نومیدی ، بهترین داروی آز است تو نیک بدان و من نیز نیک می دانم که پس از آن ، هیچگاه ، کسی را به فریب ، قانع نخواهم کرد یاد تو را از دل و گوش و زبانم زدودم حالا بگو چه می خواهی ؟ اگر دلم به انصراف ، از یاد تو دور شود دیگری چیزی تو را به من نزدیک نمی کند، حتی اگر با من باشی .

باجی شاعر - نامش سلیمان - از دانشمندان اندلس بوده است ، که این شعر او را ابن خلکان در (وفیات الاعیان ) آورده است :

اگر به یقین بدانم که تمامی زندگیم به قدر ساعتی بیش نیست چرا بدان بخل ورزم و در صلاح و طاعت ، آن را به کار نگیرم ؟

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

راه میانه را برگزین ! و از راه های شبهه ناک بازگرد! گوش خویش را از شنیدن زشت باز دار! همچنان که زبان خویش را از گفتن آن نگه می داری زیرا که به هنگام شنیدن سخن زشت ، با گوینده آن شریک هستی آگاه باش !

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان منسوب به امیرالمؤمنین (ع ): آن که روزش را جز به ایفای حق و انجام واجب و به پاداشتن مسجد و حصول سپاس و بنیان خیر و کسب دانش بگذراند، تباهش کرده است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

حسن بصری ، به ملاقات امام علی بن حسین - زین العابدین - رفت و امام (ع ) او را گفت : ای حسن ! پروردگاری را که به تو نیکی کرد، اطاعت کن ! و اگر او را اطاعت نکردی ، سرکش مباش ! و اگر عصیان کردی ، از روزی او مخور! و اگر عصیان ورزیدی ، و روزی او خوردی ، و در خانه اش نشستی ، پاسخی نیکو برای او آماده دار!

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سید آدمیان (ص ): آن که خواهد که خداوند او را توفیق دهد، تا به کارهای زشت دست نیازد، و نامه عمل او گشوده نشود، پس از هر نماز، خدا را به این دعا بخواند: پروردگارا! به آمرزگاری تو امیدوارترم تا به کار خویش و بخشایش تو از گناه من وسیع تر است خداوندا! اگر شایسته بخشایش تو نیستم ، شایسته است که رحمت تو، مرا در حمایت خود گیرد زیرا، بخشایش تو، همه هستی را در بر گرفته است ای بخشنده ترین بخشندگان !

شعر فارسی

از مثنوی مولوی :

صبغة الله هست خم رنگ هو

پیس ها یکرنگ می گردد در او

چون در آن خم افتد و گوییش : قم

گویدت : بی شک منم خم ، لاتلم

این منم خم ، خود اناالحق گفتن است

رنگ آتش دارد، اما آهن است

چون شود آهن زآتش سرخ رنگ

پس ، اناالنار است لافش بی درنگ

شد زطبع و رنگ آتش محتشم

گویدت : من آتشم ! من آتشم !

آتشم من ، گر ترا شک است و ظن

آزمون را دست خود برهم بزن !

آتشم من ، بر تو گر شد مشتبه

روی خود یک دم به روی من بنه !

آتشی چه ؟ آهنی چه ؟ لب ببند!

ریش تشبیه و مشبه را مخند!

ای برون از وهم و از تخیل من

خاک بر فرق من و تمثیل من

(مؤلف نوشته است ): در وقت شگفت انگیزی آن را نوشتم از مقام قرب حق بهره مند بودم و ای کاش ! که دوام داشت و سبب شفای بیمار دلم بود .

سخن عارفان و پارسایان

چون جالینوس در گذشت ، در جیب او نامه ای یافتند که در آن نوشته ای بود: نادان ترین نادانان ، آن است که شکمش را به آن چه که یابد، پر کند آن چه می خوری ، به جسمت می پیوندد و آن چه به صدقه می دهی به روحت و آن چه از پس می گذاری ، از آن دیگریست نیکوکار زنده است هر چند که به جهان دیگر برود و بدکار مرده ایست ، هر چند که به دنیا بماند قناعت حجاب بینوایی است و شکیبایی کارها را سامان می دهد* اندیشه درست ، کارهای کوچک را بزرگ می کند و برای فرزندان آدم چیزی را بهتر از توکل بر خدا ندیدم .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

سقراط حکیم ، کم می خورد و جامه خشن می پوشید یکی از فیلسوفان روزگارش به او نوشت : اعتقاد تو اینست که رحم آوردن بر هر ذیر وحی واجب است و تو خود، ذیروح هستی و به رها کردن غذای کم و جامه خشن بر خویش ترحم نمی ورزی و سقراط در پاسخ وی نوشت : مرا به پوشیدن جامه خشن سرزنش کرده ای و گاه ، انسان به زشت علاقه می ورزد و زیبا را رها می سازد و نیز به کمی غذا نکوهیده ای اما، من ، چندان می خورم ، که زنده بمانم و تو زندگی می کنی ، تا بخوری .

پس فیلسوف به او نوشت : انگیزه کم خوری تو را دانستم انگیزه کم گوئیت چیست ؟ و اگر در خوردن بر خود سخت می گیری ، چرا در گفتن امساک می کنی ؟ و سقراط به پاسخ نوشت : آن چه را که ناگزیر از ترک آنی ، پرداختن به آن ، بیهوده است و پروردگار، ترا دو گوش و یک زبان آفریده است ، تا دو برابر آن چه می گویی ، بشنوی و نه آن که بیش از آن چه می شنوی ، بگویی .

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است :

از نیاز نفس خویش به پروردگار شکوه می برم که باگذشت روزگار، همچنان باقیست .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از (شیخ الطایفه ) در کتاب (تهذیب ) در اوایل کتاب (مکاسب ) به روایت حسن یا صحیح از (حسن بن محبوب ) از (جریر) نقل کرده است که از امام صادق (ع ) شنیدم که می فرمود: از خدا بترسید و نفس خود را به پرهیزگاری بمیرانید و آن را با اطمینان به خدا تقویت کنید و با تکیه به بی نیازی حق ، از بردن نیاز خود به صاحبان قدرت ، بپرهیزید!

و بدان ! که آن کس که نزد صاحبان قدرت ، یا کسی که مخالف دین اوست ، به چشم داشت مال دنیا فروتنی کند، پروردگار، او را به ورطه در اندازد و بر او خشم گیرد، کار او به وی بازگذارد و اگر به چیزی از دنیا دست یابد، برکت از وی ببرد و از دنیا وی ، آن چه در حج و آزادی بردگان و نیکوکاری صرف کند، بی پاداش ماند .

(مؤلف گوید): می گویم که امام (ع ) راست فرمود ما خود این آزمودیم و پیشینیان ما نیز آزمودند و به اتفاق کلمه رسیدیم که در چنان اموالی برکتی نیست و به زودی نابود می شود و آن ، امر ظاهر و محسوسی است که هر کس ، چیزی از آن اموال نفرین شده به دست آورده است ، به بی برکتی آن ، اعتراف دارد از پروردگار بزرگ روزی حلال می طلبیم که به ما ارزانی دارد! و دست ما را از آن اموال و نظایر آن ، باز دارد او دعا را شنواست و با مهربانی ، به بندگان خود عنایت فرماید .

شعر فارسی

از ابوسعید ابوالخیر:

تیری زکمانخانه ابروی توجست

دل ، پرتو وصل را خیالی بربست

خوش خوش ، زدلم گذشت و می گفت به ناز

ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سفارش های رسول اکرم (ص ): به ابوذر که : - خدا از او خشنود باد! - بر عمرت بیش از مال خویش بخیل باش !: ای ابوذر! چیزی را که بهره ای از آن نداری ، رها کن و بر آن چه که به تو مربوط نیست ، سخن مگوی ! همچنان که دارایی خویش را در خزانه محفوظ می داری ، زبان خویش نگه دار!

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان امیرالمومنین (ع ): آن که حریص بر مال دنیا را با بخیل به آن ، به هم درآمیخته است ، به دو پایه از پستی و فرومایگی در آمیخته است آن که به پنهانی ، متعهد دانش خویش نباشد، آن دانش به آشکارا آبرویش ببرد کسی که جز از خدا شرف بجوید، شرف ، او را هلاک سازد آن که با درخواست از تو، آبروی خویش پاس ندارد، تو از رد خواهش او، آبروی خویش پاس دار! ثروت خویش جز در راه نیک به کار مگیر! و نیکوکاری خود جز در راه نیک مردان به کار مبر! آن چه که پاسخش تو را خوش نیاید، مگوی ! در هیچ محفلی با لجوج ستیزه مکن ! مباد که در بدی به تو تواناتر باشد، تا نیکی تو بر او!

حکایاتی کوتاه و خواندنی

یکی از دانشمندان بنی اسرائیل در دعای خویش می گفت : چه بسیار که ترا نافرمانی کردم و مرا عقوبت نکردی ! و پروردگار، به پیامبر آن روزگار وحی کرد که به بنده من بگو: چه بسیار تو را عقوبت کردم و ندانستی آیا شیرینی راز و نیاز با خویش را از تو نستاندم ؟

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

سفیان ثوری به محضر امام صادق (ص ) آمد و گفت : ای فرزند پیامبر(ص )! مرا بیاموز! از آن چه پروردگارت به تو آموخته است امام (ع ) فرمود: چون رودروی گناه واقع شدی ، طلب بخشایش کن ! و چون نعمت خداوندی بر تو ظاهر شد، سپاس گوی ! و چون غم به تو روی آورد، لاحول و لا قوة الا بالله گوی ! سفیان بیرون آمده ، می گفت : سه پند و چگونه پندی

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث ، از پیامبر (ص ) آمده است که : در شگفتم از کسی که به ترس بیماری ، از غذا می پرهیزد و چگونه از ترس دوزخ از گناه نمی پرهیزد؟!

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

کسی از حکیمی پرسید: بدی دلخواه کدامست ؟ و او گفت : ثروتمندی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : شگفتی نادان از دانا بیشتر است تا شگفتی نادان از دانا .

حکیمی به هنگام مرگ ، به حسرت بود او را گفتند: ترا چه می شود؟ گفت : چه می اندیشید؟

درباره کسی که سفری طولانی و بی توشه در پیش دارد و بی همدمی در گور خواهد ماند، و به داوری عدل می رود و حجتی ندارد .

شعر فارسی

از مجنون رومی (جلال الدین مولوی ):

هله ! نومید نباشی که ترا یار براند

گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد، مرو! و صبر کن آنجا

که پس از صبر، ترا او به سر صدر نشاند

و گر او بر تو ببندد همه درها و گذرها

ره پنهان بگشاید، که کس آن راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد

نهلد کشته خود را، کشد، آنگاه کشاند؟

چو دم میش نماند، ز دم خود کندش پر

تو ببین ! کاین دم سبحان به کجاهات رساند؟!

به مثل گفته ام این را واگر نه کرم او

نکشد هیچ کسی را وز کشتن برهاند

هله خاموش ! که شمس الحق تبریز، ازین می

همگان را بچشاند! بچشاند! بچشاند!

از سعدی :

هر سو دود آن کش ز در خویش براند

وان را که بخواند، ز در خویش نراند

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفت :

روزی یی که در جستجوی آنی ، همچون سایه ایست ، که با تو می آید چون او را دنبال کنی ، از تو می گریزد و چون از پیش او بگریزی ، به دنبال تو می آید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عبدالله بن مبارک بر مردی گذشت که میان زباله دانی و مقبره ای ایستاده بود او را گفت : میان دو گنج از گنجهای دنیا ایستاده ای گنج اموال ، و گنج مردان .

شعر فارسی

از ناصر خسرو (394 - 481 ه):

ناصر خسرو به راهی می گذشت

مست و لایعقل ، نه چون میخوارگان

دید قبرستان و مبرز روبرو

بانگ برزد، گفت کای نظارگان !

نعمت دنیا و نعمت خواره بین

اینش نعمت ! اینش نعمت خوارگان !

سخن عارفان و پارسایان

ربیع بن خیثم گفته است : اگر بوی گناهان به مشام می رسید، کسی نزد دیگری نمی نشست .

ابوحازم گفته است : از مردمی در شگفتم که برای دنیایی می کوشند، که هر روز گامی از آن ، دور می شوند و برای دنیایی نمی کوشند، که هر روز گامی به آن نزدیک می شوند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

هارون الرشید فضیل عیاض را گفت : چه بسیار زهد می ورزی ! و فضیل گفت : زهد تو از من بیش است چه ، من ، در این دنیای ناپایدار می پرهیزم و تو در دنیای پایدار آخرت .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : چیزی پربهاتر از زندگی نیست و زیانی بالاتر از آن نیست که آن را جز در جهت زندگی جاوید به کار برند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

از (وفیات الاعیان )

(عمروبن عبید) روزی بر منصور وارد شد - و آن دو، پیش از خلافت منصور، دوستی داشتند - منصور او را گرامی داشت و به خود نزدیک کرد و به او گفت : مرا پند ده ! و عمرو او را پندهایی داد، و از آنهاست که گفت : این خلافت که امروز در اختیار تست ، اگر به دست پیشینیان می ماند، به تو نمی رسید پس ، از آن شبی بترس ! که پس از آن ، دیگری شبی نیست چون قصد رفتن کرد، منصور گفت : دستور دادیم تا ترا ده هزار درهم دهند عمرو گفت : بدان نیازی ندارم منصور گفت : بخدا که بستان ! و او گفت : بخدا که نستانم و (مهدی ) - فرزند منصور - حاضر بود و گفت : خلیفه سوگند می خورد و تو سوگند می خوری عمرو به منصور باز نگریست و گفت : این جوان کیست ؟ گفت : (مهدی ) فرزند و جانشینم عمرو گفت : لباس نیکان بر او پوشانده و نامی شایسته بر او نهاده ای اما شغلی بهر او تدارک دیده ای که هر چه بیشتر سود دهد، بیشتر دل مشغولی آرد سپس عمرو به مهدی نگریست و گفت : ای برادرزاه چون پدرت سوگند خورد، عمویت را به سوگند خوردن واداشت زیرا، پدرت را توانایی پرداخت کفاره ، بیش از عموست پس منصور او را گفت : نیازی داری ؟ گفت : بنزدت نیایم ، تا به دنبالم نفرستی منصور گفت : زین پس دیداری نخواهد بود؟ عمرو گفت : خواست من اینست و رفت منصور از پی او نگریست و گفت : همه آرام می روید، و شکاری می جویید جز عمروبن عبید .

عمرو به سال 144 آنگاه که از مکه باز می گشت در جایی به نام (مران ) در گذشت و منصور در سوگ او سرود .

ای گوری که در سرزمین (مران ) جای داری ، درود بر تو! گوری که مؤمنی را در بر گرفته است که یکتایی خدا را ایمان داشته و با قرآن ماءنوس بوده اگر روزگاری انسان نیکوکاری را باقی می گذاشت ، بیقین عمرو- اباعثمان - را برای ما گذاشته بود .

ابن خلکان گفته است : منصور، نخستین خلیفه ای بوده است که در سوگ دوستش مرثیه سروده و (مران ) بفتح میم و تشدید راء- جایی ست بین مکه و بصره - .

ترجمه اشعار عربی

خداش خیر دهاد! چه نیکو سروده است :

از زمانه خویش ، گله مند نیستم که این ، ستم به اوست بل ، از مردم روزگار خویش گله دارم آنها گرگ هایی هستند، که جامه پوشیده اند به هیچیک از آنان ایمان مدار! مراگنج صبری بود، که در باختم و در مدارای با آنان به فنا رفت .

شعر فارسی

از شیخ روز بهان صوفی :

ای ترابا هر دلی رازی دگر!

هر گدا را با درت ، آزی دگر

صد هزاران پرده دارد عشق دوست

می کند هر پرده آوازی دگر

بیا! تا دست ازین عالم بداریم

بیا! تا پای دل از گل برآریم

بیا! تا بردباری پیشه سازیم

بیا! تا تخم نیکویی بکاریم .

بیا! تا در غم دوری از آن در

چو ابر نو بهاران خون بباریم

بیا! تا همچو مردان در ره دوست

سراندازی کنیم و سر نخاریم

ترجمه اشعار عربی

سروده علامه مولانا قطب الدین شیرازی :

پس از پیامبر، بهترین بندگان خدا، کسی ست که دخترش در خانه او بوده است و او همان کسی ست که در تاریکی شب ، روغن چراغش ، مایه روشنی هدایت بود .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی فرزندانش را گفت : با هیچ کس دشمنی مورزید! حتی اگر گمان کنید که به شما زیانی نرساند و از دوستی کسی نپرهیزید حتی اگر گمان کنید که به شما سودی نرساند، که شما نمی دانید که چه وقت باید از دشمنی دشمن هراسید، و چه هنگام باید به دوستی دوستی امید داشت .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

مهلب را پرسیدند: دور اندیشی چیست ؟ گفت : اندوه خوردن تا به فرصت مناسب رسیدن .

و گفته اند: تا پوشیده ای آشکار نشود، گمان ها بر وی فراهم نیایند .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

چون (حلاج ) را برای کشتن آوردند، نخست دست راستش بریدند، پس دست چپ و سپس پایش حلاج ترسید که از رفتن خون ، رویش به زردی گراید آنگاه دست بریده به چهره نزدیک کرد و خون بر آن پاشید تا زردی آن پنهان دارد آنگاه خواند:

خویشتن را به بیماری ها تسلیم نداشتم ، مگر این که می دانستم که وصل ، مرا حیات دوباره می بخشد جان عاشق از آن روشکیباست ، که آن که او را به درد مبتلا داشته است ، درمان کند .

و چون آویختندش گفت : ای یاور ناتوانان ! مرا در ناتوانیم دریاب ! و چنین خواند:

مرا چیست ؟ جفا نکرده ، بر من جفا می رانند، و نشانه های هجران ، پنهان نمی ماند ترا می بینم که مرا در هم می آمیزی و می نوشی و پیمان تو این بود، که مرا نیامیخته بنوشی .

و چون مرگ به او روی آورد، چنین گفت :

لبیک ! ای آگاه به راز و زمزمه من لبیک ! لبیک ! ای مقصد و مقصود من ! ترا خواندم بل ، تو مرا به خویش خواندی آیا من تو را مناجات کردم یا تو مرا؟ عشق به مولایم ، مرا به ناتوانی و بیماری کشانده است و چگونه از مولای خویش به مولایم شکایت برم ؟ از روحم وای بر روحم ! و افسوس که من ، خود، اصل غوغایم .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

عمربن عبدالعزیز را گفتند: آغاز توبه تو چه بود؟ گفت : قصد کردم تا غلامی را بزنم و او مرا گفت : ای عمر! از شبی اندیشه کن ! که فردایش روز قیامت است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

از کتاب (المستظهری ) تالیف غزالی :

عبدالله بن ابراهیم بن عبدالله خراسانی ، حکایت کرد که : سالی که هارون الرشید به حج رفته بود، من نیز با پدرم به حج بودیم و بناگاه ، هارون را دیدم که برهنه سر و برهنه پا، دست ها بر آسمان برده ، بر ریگهای سوزان ایستاده ، می لرزد و می گرید و می گوید: پروردگارا! تو، تویی ! و من ، منم ! منم با گناهان بسیار و تویی با بخشایش بسیار مرا ببخش !

و من ، به پدرم گفتم : جبار زمین را ببین ! که چگونه در پیشگاه جبار آسمان به تضرع آمده است ؟!

و نیز از اوست : مردی (ابوذر) را دشنام گفت و ابوذر او را گفت : ای فلان ! میان من و تو بهشت گردنه ایست که اگر از آن بگذرم ، به سخن تو اعتنایی ندارم و اگر نتوانم گذشت ، (مستوجب این و بیش از اینم !)

فرازهایی از کتب آسمانی

از کتاب (قرب الاسناد): از امام صادق (ع ) روایت شده است که چون فاطمه (س ) به خانه علی رفت ، بسترشان پوست گوسفندی بود، که وارونه می کردند، و بر آن می خوابیدند و بالششان پوستی بود، که درون آن را به لیف خرما آگنده بودند و کابین فاطمه ، زرهی آهنین بود .

و در کتاب مزبور، از (علی ) - که دورد خدا بر او باد! - نقل شده است که در تفسیر آیه (یخرج منها اللؤ لوء و المرجان ) گفت : از آب آسمان ، و از آب دریا چون قطره بارانی فرو افتد، صدها دهان می گشایند و از آب باران در آن می افتد و مروارید پدید می آید مروارید کوچک ، از قطره کوچک باران و مروارید بزرگ از قطره بزرگ باران .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

متن نامه (یقوب ) به (یوسف )، پس از آن که برادر کوچکش را به اتهام دزدی باز داشته بود، به نقل از (کشاف ): از یعقوب - اسرائیل بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله - به عزیز مصر: اما بعد، ما، دودمانی هستیم که به بلاها آزموده شده ایم پدر بزرگم را دست و پای بستند و به آتش افکندند، تا بسوزد که پروردگار او را رهایی داد، و آتش بر او سرد شد و پدرم را کارد بر گردن نهادند تا بکشند که خدا او را فدیه داد و اما، من فرزندی داشتم که گرامی ترین فرزندم بود و برادرانش او را با خویش به صحرا بردند و پیراهن آغشته به خونی را برایم آوردند و گفتند که او را گرگ خورده است که از گریستن ، بینایی از چشمم رفت و فرزند دیگری داشتم ، که برادر مادری آن پسر بود که بدو آرامش داشتم برادرانش او را نیز بردند و باز گشتند و گفتند که دزدی کرده است و تو او را بدان سبب به زندان کرده ای من ، فرزند دودمانی هستم که دزدی نمی کنیم و دزد و دزد به دنیا نمی آییم اگر او را باز دهی ، باز داده ای ، و گرنه ترا نفرینی کنم که هفت پشتت را فرا گیرد والسلام .

در کشاف آمده است که : چون یوسف نامه خواند، بی اختیار شد و گریست و در پاسخ نوشت : شکیبا باش ! چنان که بودند، تا پیروز شوی ، چنان که شدند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

از یکی از بزرگان :

پروردگار، چیزی نیکوتر از خرد و ادب به مرد نبخشیده است این دو، جمال مردانه که اگر آن ها را از دست بدهد، زیباترین چیز زندگی را از دست داده است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

امیرالمؤمنین (ع ) شنید که مردی در موردی سخن می گوید که به وی مربوط نیست او را گفت : ای فلان ! (بدین سان ) به فرشتگان نامه عملت املا می کنی ، تا به خدایت برسانند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

از سخنان افلاطون : اگر خواهی که زندگیت به شادکامی گذرد، به این خرسند باش ! که مردم ، ترا دیوانه بخوانند، به جای آن که عاقل بنامند .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

ابوالفتح محمد شهرستانی صاحب کتاب (ملل و نحل ) منسوب به (شهرستان ) - به فتح شین - است یافعی در تاریخ خویش گفته است (شهرستان ) نام سه شهر است یکی در خراسان - میان نیشابور و خوارزم و دومی ، روستایی است در ناحیه نیشابور و سومی ، شهری است به فاصله یک میلی اسفهان و ابوالفتح ، منسوب به (شهرستان ) نخستین است .

از آنها که (شهرستانی ) در کتاب ملل و نحل خود، در ذکر اختلاف فرقه ها سروده است :

در همه آثار گذشتگان سیر کردم و چشم خویش در آن نشانه ها نگران داشتم هر که را دیدم دست حیرت بر چانه داشت یا دندان ندامت به هم می فشرد .

به روایت یافعی ، شهرستانی ، در سال 547 در گذشته است شهرستانی ، پس از شمارش هفت تن از فیلسوفانی که آن ها را ستون حکمت نامیده است و آخرینشان افلاطون است گوید: حکیمی که در روزگار آنان می زیسته و با آنان تضاد اندیشه داشته است ، ارسطوست .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

ارسطو: ارسطو، پیشوای مشهور و معلم اول و حکیم مطلق است که در نخستین سال از پادشاهی اردشیر متولد شد و چون به هفده سالگی رسید، پدرش او را برای آموختن دانش ، به افلاطون سپرد و او، بیست و چند سالی نزد استاد پایید و او را از این روی (معلم اول ) گفته اند، که واضع منطق است و آن را از (قوه ) به (فعل ) آورد و از این حیث ، کار او، شبیه به کار واضعان (نحو) و (عروض ) است زیرا نسبت (منطق ) با(معانی )، همچون نسبت (نحو) است به (سخن ) و (عروض ) به (شعر) سپس گفت : کتاب های ارسطو در طبیعیات و الهیات و اخلاق معروف است و شرح های بسیاری بر آن ها نوشته اند و ما، در توضیح شیوه او، (شرح تامسطیوس ) را که پیشرو متاخران است و رئیس آنان (بو علی سینا) برگزیده است ، انتخاب کرده ایم و آن چه را که به نقل متاخران ، در مقالات وی ، از این گونه مسائل آمده است و ایشان با آن مخالف بوده اند و در آن ها از روی تقلید کرده اند، حل کرده ایم سپس ، با اجمال ، نظریات او را در مسائل طبیعی و الهی ، در بحث طولانی ذکر کرده است و در پایان ، گفته است که : این ها، نکته های بود که از جای جای گفتار ارسطو، که بیشترینه آن از (شرح تامسطیوس ) است برگزیده ایم .

شیخ بو علی سینا نسبت به ارسطو تعصب می ورزیده و مسلک او را تاءیید می کرده است و از حکما، جز به وی اعتقاد نداشته .


14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43