کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی4%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 109951 / دانلود: 9630
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

سخن عارفان و پارسایان

عارفی را گفتند: بلایی شناسی که چون کسی بدان درمانده او را رحم نکنند؟ و نعمتی دانی که منعمش را حسد نورزند؟ گفت : فقر .

سخن عارفان و پارسایان

گویند: عارفی چون این سخن مشهور شنید که : دو نعمت است که سپاس داشته نشده است : سلامتی و امنیت ، گفت : این دو، سومی نیز دارند، که ناسپاس مانده است ، چه ، سلامتی و امنیت را گاه ، سپاس دارند او را گفتند: آن ، چیست ؟ گفت : فقر و آن ، نعمتی است که بر منعمانش پوشیده مانده است جز آنان که خدایشان نگاه داشته است .

شعر فارسی

رومی (مولوی ) گوید:

باشدابن الوقت صوفی ، ای رفیق !

نیست فردا گفتن از شرط طریق

شعر فارسی

از نشناس :

آن را که دل از عشق ، مشوش باشد

هر قصه که گوید، همه دلکش باشد

تو، قصه عاشقان همی کم شنوی

بشنو! بشنو! که قصه شان خوش باشد

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان بزرگان : هر سخن که مکرر افتد، بی رونق شود .

سخن عارفان و پارسایان

از سخنان عارفان :

عارف را در زیر هر واژه ای ، نکته ایست و در هر داستانی ، بهره ای و در میانه هر اشارتی ، مژده ای و در ضمن هر حکایتی ، کنایه ای و از این روست که در سخنانشان ، حکایت های گونه گون گویند، تا هر شنونده ای در خور استعداد، بهره خودگیرد و از مردم ، هر کسی مشرب خویش دانسته است و از این روست که آمده است که : همانا قرآن را ظاهریست و باطنی و آن باطن را هفت باطنست از این رو، گمان مدار! که منظور، نقل قصه ها و حکایاتی ست که در قرآن آمده است و دیگر هیچ ! چه ، سخن پروردگار، از این فراترست .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زنی بیابان نشین را گفتند: از کجا زندگی گذارنید؟ گفت : اگر از آنجا که دانیم ، گذارن نکنیم ، زنده نمانیم .

بادیه نشینی ، نماز خویش تخفیف داد و او را بر آن ، نکوهیدند گفت : بستانکار بخشنده است .

این سماک ، صوفی یی را گفت : اگر جامه هایتان با درون شما سازگارست خواهم که مردم نیز بدان آگاه شوند و اگر نیست ، هلاک شده اید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

امیری معلم فرزند خویش را گفت : پیش از نوشیدن ، او را شناگری بیاموز! چه ، او، کسی را یابد که به جایش بنویسد و کسی را نیابد تا به جایش شنا کند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عرب را رسم چنان بود، که چون کسی را به قاصدی می فرستادند، او را می گفتند: از هیبت باک مدار! که ترا زیان دارد و فرصت را غنیمت دان که اندوه را ببرد و چون به کاری دست یازی ، پیشرو باش ! نه دنباله رو .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زنی بادیه نشین را گفتند: خواری چیست ؟ گفت : ایستادن گرانمایه ای بر درگاه فرومایه ای و آنگاه اجازه نیابد و نیز او را پرسیدند: بزرگی چیست ؟ گفت : بند منت بر گردن مردان نهادن .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ایاس قاضی را گفتند: ترا عیبی نیست مگر آن که در داوری شتابناکی بی آن که در آن ژرف بنگری ایاس دست فرا داشت و گفت : چند انگشت دارد؟ گفتند: پنج گفت : شتاب کردید و نگفتید: یک ، دو، سه ، چهار، پنج گفتند: چون دانیم ، نشمریم گفت : من نیز حکمی را که به روشنی دانم ، به تاءخیر نیفکنم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی اعمش را گفت : تو درهم دوست داری و او گفت : از آن روی که بی نیازی از خواستن از کسی چون تو را دوست دارم .

شعر فارسی

از نظامی :

ز یک جو اگر روضه ای آب خورد

چو روید از او سنبل و خار و ورد

نه این یک بود سرخ و آن یک سیاه

از اینسان بود فیض الطاف شاه

زعشقی که شد عاشق خسته زرد

بود روی معشوق از آن ، همچو ورد

بلی ! آن زمین تا به ایوان عرش

مقیمان کرسی ، نزیلان فرش

زیک می همی مست گشتند، لیک

بود در میان ، فرق ها نیک نیک

ز مهری که شد زعفران زرد از او

بود سرخی لاله و ورد از او

به قدر ظروف و اوانی خویش

برند آب ازین بحر زاخر، نه بیش

شعر فارسی

از اهلی :

گذشت یار، تغافل کنان ز ما، اهلی !

چو بی زبان شده نامراد، آهی کن !

و نیز از اوست :

رفت آن که چشم راحت خوش می غنود ما را

عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را

امروز کو؟ که بیند سرمست و بت پرستیم

آن کاو به نیک نامی دی می ستود ما را

ممکن نگشت ما را توبه زخوبرویان

گیتی به محنت و غم ، چند آزمود ما را؟

شعر فارسی

از شیخ ادری :

دی ، زلف عبیر بیز عنبر سایت

از طرف بنا گوش سمن سیمایت

افتاده به پای تو، بزاری می گفت :

سر تا پایم فدای سر تا پایت

شعر فارسی

از مثنوی :

گفت پیغمبر که : معراج مرا

نیست بر معراج یونس اجتبا

آن من ، بر چرخ و آن او به شیب

زان که قرب حق برونست از حسیب

قرب ، نه بالا و پستی رفتنست

قرب من از جنس هستی رستنست

شعر فارسی

از حافظ:

از سادگی و سلیمی و مسکینی

وز سر کشی و تکبر و خودبینی

در آتش اگر نشانیم ، بنشینم

بر دیده اگر نشانمت ، ننشینی

شعر فارسی

از ضمیری :

در وعده گاه وصل تو دل را قرار نیست

تمکین صبر و حوصله انتظار نیست

صد زخم بر تنم بود از ضرب تیغ عشق

اما، یکی ز معجز عشق ، آشکار نیست

گویی از این گفته سعدی گرفته است :

کشته بینندم و قاتل نشناسند که کیست

کاین خدنگ از نظر خلق ، نهان می آید

و نیز:

مستغرق فراقم و جویای وصل یار

کشتی شکسته ، چشم امیدش به ساحلست

حکایاتی کوتاه و خواندنی

چون حطیئه را مرگ فرا رسید، او را گفتند: زن و فرزند خویش را وصیتی کن ! گفت : شما را خبر خواهم کرد .

شماخ بن ضرار- از شاعران بزرگ عرب - به نزع افتاد او را گفتند: بی چیزان را از مال خویش وصیتی کن گفت : وصیتشان می کنم که گدایی را دوام دهند که تجارتی بی کساد است .

گفتند: ما را وصیتی کن ! گفت : مرا بر خر نشانید! باشد که نمیرم و آنگاه چنین سرود: هر تازه ای را لذتی ست جز آن که تازه مرگ را بی لذت یافتم او را گفتند: شاعرترین عرب کیست ؟ به خویش اشاره کرد و گریست گفتندش : از مرگ می نالی ؟ گفت : نه و اما، وای بر شاعر! که کسی شعر وی را بد روایت کند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : اگر خواهی دانشمندی را رنجور داری ، او را با نادانی همنشین کن .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

پارسایی نزد فروشنده ای رفت ، تا از او پیراهنی بخرد یکی از حاضران ، فروشنده را گفت : این فلان پارساست ! بهایش را از او کمتر بستان ؟ زاهد گفت : ما آمده ایم ، تا با پولمان پیراهن بخریم ، نه به زهدمان و از آنجا رفت .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

همسر مالک بن دینار در مجادله ای ، شوی خویش را گفت : ای زناکار! و مالک گفت : بلی ! این نامی ست که چهل سال روزگار، کسی جز تو از آن ، آگاه نبوده است .

فرازهایی از کتب آسمانی

در تفسیر (قاضی ) و دیگران آمده است که نخستین کسی که در هیات و نجوم و حساب ، سخن گفت (ادریس ) بود که - بر پیامبر ما او درود باد! - در (ملل و نحل ) در ذکر صابئیان آمده است که (هرمس ) همان (ادریس ) است در اوایل (شرح حکمت الاشراق ) تصریح کرده است که (هرمس ) ادریس است و (ماتنه ) تصریح کرده است ، که او از استادان ارسطو است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

حارث همدانی از امیرالمؤمنین (ع ) روایت کرد که پیامبر(ص ) گفت : ای علی ! هر بنده ای را ظاهری و باطنی ست آن کس که باطن خویش نیک سازد، پروردگار، ظاهر او به صلاح آورد و آن که باطن خویش به فساد کشد، خداوند، ظاهرش تباه کند و نیز هرکس را در آسمان ، آوازه ایست که اگر آن را نیک سازد، خداوند، آوازه او در زمین نیک سازد و پرسیده شد که : (آوازه ) چیست ؟ فرمود: ذکر .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابوبکر راشدی ، محمد توسی را به خواب دید که گفت : به ابوسعد صفار مؤ دب بگو: بر آن بودیم که از عشق باز نگردیم به جان دوستی سوگند! که بازگشتید و ما نگشتیم گفت چون بیدار شدم ، به نزد ابوسعد رفتم و به او گفتم گفت : هر جمعه به زیارتش می رفتم و این جمعه نرفتم .

بسم الله الرحمن الرحیم

فرازهایی از کتب آسمانی

حدیثی چند از (صحیح بخاری ):

مناقب فاطمه (ع ): ابوالولید حکایت کرد از ابن عیینه و او از عمروبن دینار و او از ابن ابی ملیکه و او از مسوربن مخرمه که پیامبر (ص ) فرمود: فاطمه پاره تن من است و کسی که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است .

معارف اسلامی

فرض خمس : حکایت کرد عبدالعزیز بن عبدالله از ابراهیم بن سعد و او از صالح و او از ابن شهاب که گفت : عروة بن زبیر، مرا آگاهی داد که (عایشه ) - ام المومنین - گفت که پس از وفات پیغمبر، فاطمه دختر او از ابوبکر خواست ، تا سهم میراث او را از آنچه پیغمبر از (فی ) باز نهاده است بدهد و ابوبکر به او گفت : پیامبر (ص ) فرموده است که ما پیامبران میراث به جای نمی نهیم و آن چه از ما بماند، صدقه است پس فاطمه - دختر پیامبر (ص ) - خشمگین شد و از پیش ابوبکر رفت و تا زمان وفات خویش دوری کرد و پس از مرگ پیامبر، تنها شش ماه زیست و فاطمه (ع ) از ابوبکر بهره خویش را از خیبر و فدک و صدقه مدینه که پیامبر به جا نهاده بود، می خواست و ابوبکر از آن ، خودداری می کرد و گفت من ، آن چه را که پیامبر بدان عمل می کرده است ، رها نمی کنم و از آن بیم دارم که اگر چیزی از امر او را رها کنم ، از راه راست میل کرده باشم اما صدقه او در مدینه را عمر به علی و عباس پرداخت و اما عمر نیز از دادن خیبر و فدک خودداری کرد و گفت : این دو، صدقه رسول خداست و اختیار آن ، به عهده فرمانروای وقت است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در (احیاء) آمده است که حجّاج به هنگام مرگ گفت : پروردگار! مرا ببخشای ! گر چه گویند که مرا نخواهی بخشید عمر بن عبدالعزیز، از این که چنین گفته بود شگفتی کرده و در غبطه بود و چون حکایت حجاج به حسن بصری گفتند گفت : چنین گفته است ؟ گفتند: آری گفت : کاش گفته باشد!

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفته است : مرگ همچون تیری است که به سوی تو می آید و عمر تو به اندازه طول مسیر آنست .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

از ملل و نحل در ذکر حکیمان هند، اندیشمندان و دانشمندان هیاءت و نجوم .

هندیان ، روشی دارند که شیوه منجمان رومی و ایرانی متفاوت است و آن ، چنین است که با توجه به ثوابت ، حکم می کنند، نه سیارات و احکام را به خصایص ستارگان مربوط می دانند، نه طبایع آن ها و ستاره زحل را به سبب ارتفاع و بزرگی جرمش (سعد اکبر) به شمار می آورند و به نظر آن ها، این ستاره است که نیکبختی های خالی از شومی عطا می کند و اما رومیان و ایرانیان به حسب طبایع ستارگان حکم می کنند و هندیان بر حسب خواص آن ها طب هندیان نیز چنین است که آن ها، خواص داروها را معتبر می دانند، بی توجه به طبیعت آن ها .

اندیشمندان هندی نیز (اندیشه ) را مهم می دانند و می گویند که آن ، میان محسوس و معقول جای دارد و صور محسوسات به آن باز می گردند و حقایق معقولات نیز و از این رو است که می کوشند، تا با تمرین های بدنی ، اندیشه را از محسوسات باز دارند تا به جایی که تفکر، از این جهان باز داشته شود و جهان دیگر بر وی متجلی گردد در این صورت ، چه بسا که از پنهانی ها خبر دهد، یا به جلوگیری از ریزش باران قادر شود، یااندیشه بر یک انسان گماشته شود و او را بکشد هیچیک از این ها دور از ذهن به نظر نمی رسد چه ، ذهن ، اثر شگفت انگیزی در دگرگونی اجسام و تصرف در ارواح دارد مثلا: خواب دیدن ، نوعی تصرف وهم در جسم نیست ؟ یا (چشم زدن )، تصرف وهم در شخص نیست ؟ آیا مردی که بر دیواری بلند راه می رود و یکباره فرو می افتد، فاصله گام هایش در بالای دیوار به انداره فاصله گام هایش بر زمین نیست ؟

نیروی پندار اگر مجرد شود، بی تردید موجب کارهایی شگرف می شود و بدین سبب ، برخی از هندیان ، روزهایی چند چشم فرو می بندند، تا اندیشه و پندار خویش را از عالم محسوس باز دارند حال ، اگر، پندار مجردی با پندار مجرد دیگری برخورد کند، در عمل ، به کمک یکدیگر می آیند بویژه آن که متفق باشند از این رو است که اگر مشکلی بر آنان روی نهد، چهل مرد هندوی پاک نیت و یک رای می نشینند و اراده می کنند تا مشکل آنان گشوده شود و بلای سخت از آنان دفع گردد .

از آنان ، گروهی هستند که ایشان را (بکریسته ) نامند یعنی : کسانی که آهن به خود بندند و رسم آنان ، اینست که سر و ریش را می تراشند و بدن را جز شرمگاه عریان می گذارند و از کمر تا سینه شان را با آهن می بندند تا شکم هاشان از فراوانی دانش و شدت توهم و غلبه تفکر ندرد و چه بسا که در آهن ، خاصیتی شناخته اند، که با پندار مناسبت دارد و گرنه ، چگونه از شکافتن شکم پیش گیری کند؟ و وفور دانش چگونه موجب آن خواهد شد؟

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

در تاریخ یافعی آمده است که : علمای بغداد، بر قتل (حسین منصور حلاج ) اتفاق کردند و فتوی نوشتند و او می گفت : زنهار! از خون من بپرهیزید! و در همه مدتی که فتواها می نوشتند، همین می گفت سرانجام ، او را به زندان بردند و خلیفه (المقتدر) فرمان داد، تا او را به رئیس شهربانان سپردند، تا هزار تازیانه اش زنند و اگر نمیرد، او را هزار تازیانه دیگر زنند .

سپس گردنش بزنند آنگاه ، وزیر، او را به شهربانان سپرد و گفت : اگر نمرد، دست ها و پاها و سرش ببرند و پیکرش بسوزانند و گفت : از نیرنگش بپرهیز! آنگاه ، او را به دروازه (باب طاق ) بردند، بند بر نهاده و مردم بسیار بر او گرد آمده بودند هزار تازیانه اش بزدند و آهی نکرد .

پس دست ها و پاها و سرش بریدند و پیکرش بسوختند و سرش به پل آویختند و آن ، به سال 309 بود .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که : اگر دنیا به کسی رو کند، خوبی های دیگران را هم به او می افزاید و اگر از او روی بگرداند، خوبی های خود او را هم از وی سلب می کند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی فرزند خویش را سفارش کرد که : بگذار تا خرد تو پایین تر از دینت باشد و گفتارت کمتر از رفتارت و جامه ات کم ارزش تر از توانائیت .


15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43