کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی4%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 111467 / دانلود: 9758
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

حکایاتی کوتاه و خواندنی

یکی از بندگان (سعید بن عاص ) بیمار شد، و کسی را نداشت ، تا از او پرستاری کند و از این جهت دلتنگ شد پس ، به نزد سعید فرستاد چون دیدن وی آمد، سعید را گفت : من وارثی جز تو ندارم و زیر بستر من ، سی هزار درهم نهفته است چون بمیرم به دویست دینار، مرا به خاک سپار! و بقیه را برگیر! سعید، چون از نزد او می رفت ، خویش را می گفت : در حق بنده خویش بد کردیم و در نگهداری او کوتاهی ورزیدیم و کسی را فرستاد، تا از او مراقبت کند و آن چه خواهد برایش آماده سازد و خویش هر روزه به دیدارش می آمد و او را چنان که شاید، مراقبت می کرد، و چون مرد، کفنی به سیصد درهم برایش خرید و بر جنازه اش حاضر شد و چون به خانه بازگشت ، فرمان داد، تا جایی از خانه را که نشان داده بود، بکنند و کندند و چیزی نیافتند و تمامی خانه را کندند و چیزی نیافتند در این میان ، کفن فروش نیز بهای کفن می خواست و سعید گفت : خدا را سوگند! خواهم که گورش بشکافم !

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

یکی می رفت ، تا خری بخرد دوستی از آن وی ، او را دید و گفت : چه می کنی ؟ گفت : می روم ، تا خری بخرم او را گفت : بگو: (ان شاء الله ) و او گفت : به این گفتن ، نیازی هست ؟ درهم ها بامنند و خر در بازار و رفت تا بخرد، که طرار، پول از وی در ربود چون بازگشت ، دوستش او را گفت : چنان شد؟ و او گفت : درهم ها دزدیده شد ان شاء الله .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

عرب ، در امروز و فردا کردن پرداخت بدهی گوید: رعد و برق دارد، اما برگ را به حرکت در نمی آورد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی را به نزد منصور آوردند که باید مجازات می شد و خلیفه ، فرمان به مجازات او داد مرد گفت : ای امیر! انتقام ، عدل است و در گذشتن از آن ، فضل و امیر بزرگ تر از آنست که خود را به کم ترین ، خشنود سازد و از بلندترین آن ها دست بردارد منصور، از مجازاتش درگذشت .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی از خوارج را به نزد حجاج آوردند و او دستور داد، تا گردنش بزنند مرد از او، یک روز مهلت خواست حجاج گفت : در این ، ترا چه سودی ست ؟ گفت : امید دارم که امیر مرا عفو کند، با آن چه که در مقدرات است و حجاج ، او را بخشید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

دیوانه ای به نزد یکی از امیران اسفهان رفت و امیر از حالش پرسید و او گفت : خدا امیر را گرامی دارد! چگونه است حال کسی که حال فضولات مردم از او بهتر است ؟ گفت : چگونه است آن ؟ گفت : چنین که فضولات را بر خران حمل می کنند و من پیاده ام .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در کتاب (روح القدیم ) آمده است : به روزگاری که (زیاد بن عبدالله ) والی مدینه بود، یکی از بزرگان شهر، غذایی پرتکلف ترتیب داد و به نزد او فرستاد اما، غذا آنگاه رسید که وی غذا خورده بود و پرسید: این چیست ؟ گفتند طعامی ست و فلان کس فرستاد است (زیاد) به خشم آمد و گفت : فرستادن غذای بی هنگام ، چه معنی دارد و آنگاه ، رئیس شهربانان را گفت : اصحاب صفه را خبر کنید! تا آن را بخورند او نیز پاسبانی فرستاد و آنان را فراخواند اما قاصدی که غذا را آورده بود گفت : خدا کار امیر نیک کناد! فرمان دهد، تا سرپوش از غذا بردارند و چون برگرفتند ماهی و مرغ و جوجه دید بریان شده و معطر به شگفتی آمد و گفت : از میان برگیرید! بدین هنگام اهل صفه نیز وارد شدند امیر را پرسیدند: با این ها چه کنیم ؟ و او غلام خویش را گفت : خیثم ! هر یک را ده ضربه بزن ! که شنیده ام که مسجد را به بوی گند گرفته اند و بر در آن نیز شاشیده اند خیثم ، آنان را بیرون کرد و گفت : بروید! که این دیوانه ایست .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

(جعفر صبی ) به نزد (فضل بن سهل ) آمد و گفت : ای امیر! از وصف تو باز ایستاده ام که صفت های تو در بزرگی ، همسانند و شمار آن ها نیز مرا مبهوت کرده است نمی توانم که همه آن ها را بر گویم و اگر یکی را بگویم ، دیگری به اعتراض ایستد و هیچیک را بر دیگری برتری نیست از این رو، آن ها را توصیف نمی کنم ، که از گفتن ناتوانم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ابو دلامه ، به نزد منصور رفت و دو فرزند خلیفه (مهدی ) و (جعفر) و (عیسی بن موسی ) - پسر عمویش نیز بودند منصور، ابودلامه را گفت : با خدا عهد کرده ام ، که اگر یکی از حاضران مجلس را هجو نگویی ، زبانت را ببرم ابودلامه گفت : با خویش گفتم : عهد کرده است و بناچار، چنین خواهد کرد سپس ، مجلیسان را نگریستم که خلیفه بود و دو فرزندش و پسر عمویش و هر یک از آنان ، با انگشت ، به من اشاره می کردند که اگر هجوش نکنم ، مرا انعام خواهد داد و یقین داشتم که اگر یکی از آنان را هجا گویم ، مرا خواهد کشت پس ، به چپ و راست مجلس نگریستم تا یکی از خدمتگاران را ببینم و هجوش گویم و هیچیک را ندیدم پس ، خویش را گفتم : او سوگند خورده است که یکی از مجلسیان و من نیز یکی از آنانم و گزیری جز این ندارم که خویش را هجو گویم و گفتم :

ای ابودلامه ! چه ناخوشایند که تویی ! نه از بزرگوارانی و نه بزرگواری داری چون عمامه بگذاری ، همچون بوزینه ای و چون برداری ، همانند خوکی زشتی و خست را با هم داری چنین است که خست در پی زشتی آید اگر همه نعمت های دنیا را جمع داری ، خوشحال مباش ! که بهایی نداری .

ابودلامه گوید: منصور چندان خندید، که به پشت افتاد آنگاه ، مرا جایزه داد و مجلسیان نیز مرا صله های گران دادند .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

در کامل التواریخ ، در رویدادهای سال ششصد هجری آمده است که در یکی از حلقه های صوفیان ، صوفی یی بود که او را (احمد رازی ) می گفتند به شنیدن ابیاتی به وجد آمد آنگاه بیهوش به زمین افتاد و چون جنباندندش ، مرده بود .

شعر فارسی

از حافظ:

بخت ار مدد کند، که کشم رخت سوی دوست

گیسوی حور، گرد فشاندز مفرشم

خوش آمد گل ، و زین خوشتر نباشد

که در دستت بجز ساغر نباشد

زمان خوشدلی دریاب ! دریاب !

که دایم در صدف گوهر نباشد

بیا ای شیخ در خم خانه ما!

شرابی خور! که در کوثر نباشد

عجب راهی ست راه عشق ! کانجا

کسی سر بر کند، کش سر نباشد

بشوی اوراق ! اگر همدرس مایی

که علم عشق ، در دفتر نباشد

کسی گیرد خطا بر نظم حافظ

که هیچش لطف در گوهر نباشد

حکایات تاریخی ، پادشاهان

ابوالعیناء گفت : قاصد پادشاه روم ، به دربار متوکل آمد روزی با او نشستم و شراب آوردند او، مرا گفت : از چه رو است که در کتاب شما مسلمانان ، باده و گوشت خوک حرام است و یکی را می خورید و دیگری را نه ؟ و او را گفتم : اما، من ، شراب نمی نوشم از کسی بپرس که می نوشد گفت : چون گوشت خوک بر شما حرام شد، جایگزینی بهتر از آن یافتید، و آن ، گوشت پرندگان و گوسفندست و اما شراب را چیزی نیافتید که همانند آن باشد از این رو، به نهی آن ، گردن ننهاده اید ابوالعیناء گفت : شرمسار شدم و ندانستم که او را چه گویم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابن داوود کوفی را گفتند: با ما برای فلان کار به نزد پادشاه آی ! و برخاست در حالی که جامه هایی کهنه بر تن داشت گفتندش : چرا این جامه ها بیرون نکنی ؟ تا جامه ای پوشی که ترا بیاراید گفت : آن جامه ها را در مناجات با خدا پوشم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

مردی کنیزکی عرب را به رقاصی خواست و او را گفت : صنعتی از دستت بر آید؟ گفت : نه ! اما از پایم برآید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

اصمعی ، حکایتی از عربان می ساخت و بر هارون الرشید می خواند، تا او را بخنداند در یکی از کتابهای تاریخی دیدم که روزی به نزد رشید آمد و هارون دلتنگ بود و اصمعی را گفت : ما را حکایتی خنده آور بگوی ! گفت و هارون بسیاری خندید آنگاه ، او را گفت : این داستان از کجا آوردی ؟ و او گفت : خدا را! آنگاه که میان دو در بودم ، ساختم .

بزرگان گفته اند: شادی گوینده ، به نسبت فهم شنونده است و نیز: گشایش خلق و خوی ، گنج های روزی است و نیز: مهارت آدمی ، از روزی او شمرده می شود و عارف رومی (مولوی ) این مضمون را نیکو گفته است :

این سخن شیرست در پستان جان

بی کشنده ، شیر، کی گردد روان ؟

حکایاتی کوتاه و خواندنی

محمد بن ابراهیم موصلی حکایت کرد که در یکی از سفرهایمان ، به قبیله ای از عرب رسیدیم و در آنجا، مردی زشتروی ، با چشمانی چپ و ریشی بلند و سفید بود، که همسری زیباروی داشت که به زیبایی ، چون ماه بود، و مرد او را می زد برخاستیم تا او را از زدن ، بازداریم زن گفت : رهایش کنید! که او، کاری نیک کرده است و من ، جایزه اویم و من گناهی ورزیده ام که به مجازاتش او را به من داده اند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ذوالریاسین ، (ثمامه ) را گفت : با بسیاری حاجت خواهان و حاشیه نشینان چه کنم ؟ که از زیادی آنان ملولم و ثمامه او را گفت : از مقام خویش کناره گیر! به عهده من ، که یک تن به دیدار نیاید گفت راست گفتی و به برآوردن خواست آنان پرداخت .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

زاهدی پیر زن آسیابان را گفت : گندم مرا آرد کن ! و گرنه به دعا خواهم که خرت سنگ شود زن گفت : خر رها کن ! و دعا کن ! تا گندمت ، آرد شود .

معارف اسلامی

صاحب (الکامل ) در رویدادهای سال ۴۸۹ گفته است : در این سال ، شش ستاره در برج (حوت ) گرد آمدند و ستاره شناسان ، به توفانی حکم کردند، همانند توفان نوح و خلیفه (المستظهر) ابن عیسون منجم را خواست و از او پرسید و او گفت : در توفان نوح ، هفت ستاره در برج (حوت ) گرد آمدند و اینک ! شش ستاره گرد آمده اند و زحل ، در جمع آن ها نیست و این ، دلالت بر غرق شدن شهری و یا قطعه زمینی دارد، که در آن ، مردمی بسیارند و خلیفه از این ترسید که بغداد را آب فرا گیرد، چه ، در آن ، مردمی بسیار بودند و فرمان داد، تا سیل بندها سازند قضا را، حاجیان در وادی (مناقبه ) فرود آمدند و سیلی عظیم روی آورد و آنان را غرق کرد، و تنها، آنان که بر کوه ها بودند، رهایی یافتند و اموال و چهارپایان بسیاری تلف شدند خلیفه (المستظهر) ابن عیسون را خلعت های گرانبها داد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

مردی بر پیامبر (ص ) می گذشت رسول (ص ) را گفتند: این ، دیوانه است گفت : دیوانه آنست که بر گناه پایداری کند، گویید: سبک مغزست .

سخن عارفان و پارسایان

مردی رابعه عدویه را گفت : خدا را نافرمانی کرده ام مرا خواهد پذیرفت ؟ و او گفت : ای وای بر تو! خدا روی برگرداندگان را به خویش می خواند، چگونه روی آورندگان به خویش را نپذیرد؟

سخن عارفان و پارسایان

زنی را گفتند: چرا به درون خانه کعبه نروی ؟ گفت : خدا را سوگند! مرا جراءت آن نیست که پیرامونش گام نهم چه رسد که درون روم .

شعر فارسی

از حکیم غزنوی (سنایی ):

اگر مرگ ، خود هیچ لذت نبخشد

همین وا رهاند ترا جاودانی

اگر مقبلی ، از گران قلتبانان

اگر مدبری ، از گران قلتبانی

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

در بیست و پنجمین باب (ربیع الابرار) آمده است که عربی نماز خویش ، سبک می گزارد علی (ع ) به تازیانه بر او ایستاد و گفت : بار دیگر بخوان ! چون نماز به آخر برد، او را گفت : این بهتر بود؟ یا نماز نخستین ؟ گفت : نخستین چه ، آن ، از آن خدا بود و این ، از آن تازیانه .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

سور چرانی را پرسیدند: یاران پیامبر(ص ) در جنگ بدر چند تن بودند؟ گفت : سیصدوسیزده گرده نان .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

مردی از بنی اسرائیل ، هر گاه می خواست تهلیل گوید، از همسر خویش دوری می جست و چهل روز، گوشت نمی خورد آنگاه می گفت از باب بیست و پنجم ربیع الابرار

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

(مبرد) چون نزد کسی به مهمانی می رفت ، از بخشش ابراهیم می گفت و چون کسی بر او مهمان می شد، از زهد و قناعت عیسی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ابن مقفع گفت : حکیمی را ندیدم که غفلتش از زیرکیش بیش نباشد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : آن که به ریاست مهر ورزد، رستگاری نبیند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

خلیل ابن احمد گفت : کسی به آن چه خواهد نمی رسد، مگر آن که بداند، که چه نمی خواهد .

فرازهایی از کتب آسمانی

در ربیع الابرار آمده است که عیسی ، آنگاه که (محاق ) و (قمر در عقرب ) بود، زناشویی و سفر کردن را ناخوش می داشت .

شعر فارسی

از نشناس :

زندگانی چیست ؟ مردن پیش دوست

کاین گروه زندگان ، دلمرده اند

از امیر خسرو:

شاید که می بخندد بر روزگار خسرو

آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را

از ولی دشت بیاضی

چون او نه به حسن ، دلربایی بوده

چون من ، نه به عشق مبتلایی بوده

او در پی صلح بوده و من غافل

گستاخی آرزو ز جایی بوده

از خواجه حسین ثنایی :

ای مایه ناز! جمله کار تو خوشست !

مانند بهار، روزگار تو خوشست

نادیدن و دیدن رخت ، هر دو نکوست

خشم تو و مستی خمار تو خوشست

از حیرتی :

گل همان به که به هر حرف ، نیندازد گوش

ورنه ، درد دل مرغان چمن ، بسیارست

سخن عارفان و پارسایان

زاهدی گفت : پیوسته نفس خویش را گریان به سوی خدا بردم ، تا به خندانی بردمش .

شعر فارسی

از عصمت بخارایی (در گذشته به سال ۸۲۹):

آفتابی ست قبول نظر اهل کمال

که به یک تابش او، سنگ شود صاحب حال

تا زگرد ره مردی ، نکنی سرمه چشم

از پس پرده غیبت ننمایند جمال

هر که خاصیت اکسیر محبت دانست

به یکی عشوه ، گرو کرد همه منصب و مال

آرزومند وصالیم ، خدا را! مپسند!

ما، چنین تشنه و دریای کرم ، مالامال

از درویش دهکی :

نمودم باغبان را سرو، از او جستم نشان تو

که نامد اینچنین نخلی به کشت بوستان تو

از قصه من ، روایتی می شنوی

وز سوز دلم ، حکایتی می شنوی .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که مرد آنگاه کمال یابد، که خردش کامل شود از این رو است که دوزخیان نگویند که اگر روزه می داشتیم و نماز می خواندیم ، و حج می گزاردیم بل ، گویند: (لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر)

سخن عارفان و پارسایان

شیخ عارف (نجم الدین کبری ) گفت : فقر، سه گونه است : نیاز به خدا بی دیگری و نیاز خدا با دیگری و نیاز به دیگری بی خدا و پیامبر (ص ) به نخستین اشاره داشت که فرمود: فقر مایه مباهات منست و به دومی نظر داشت که گفت : نزدیکست که فقر به کفر انجامد و سومی را گفت : فقر مایه روسیاهی دنیا و آخرتست .

مؤلف گوید: منظور از (روسیاه بودن در دو جهان ) معنای ظاهر آنست که در میان مردم ، مصطلح است ، نه آن معنایی که صوفیان گویند که در نزد صوفیان ، روسیاهی دو جهان ، فنای کلی در وجود خداوندی ست چنان که از وجود ظاهری و باطنی و دنیا و آخرت شخص ، چیزی نماند و در اصطلاح آنان ، این ، فقر حقیقی ست چنان که (عارف کاشی ) (عبدالرزاق کاشانی ) در (اصطلاحات ) یاد کرده است و پوشیده نماند، که می توان سخن پیامبر را بدین معنی حمل کرد که منظور از آن ، (فقر کامل ) است که مایه روسیاهی در دو جهانست .

شعر فارسی

از نشناس :

شاها! فلکا! قد فلک را

جز بهر سجود، خم نکردی

بر من که پرستشت بکردم

ور نا کردم ، ستم نکردی

آن چیست ؟ که از بدی نکردم ؟

وان چیست ؟ که از کرم نکردی ؟

گفتی که دهم سزای جرمت

چون وقت رسید، هم نکردی

از کمال الدین اسماعیل :

تا با لب تو، لبم هم آواز نشد

واندر ره وصل ، با تو دمساز نشد

از گریه ، دو چشم من فراهم نامد

وز خنده ، لبان من زهم باز نشد

و نیز از اوست :

در دیده روزگار، یم بایستی

یا با غم من ، صبر به هم بایستی

اندازه غم ، چو عمر، کم بایستی

یا عمر، به اندازه غم بایستی

و نیز از اوست :

شد شهره به عشق ، رهنمون دل من

تا کرد پر از غصه ، درون دل من

زنهار! اگر دلم نماند روزی

از دیده طلب کنید خون دل من !

دل ، بی تو مرا یک نفس آسوده ندید

وز هجر تو جز خسته و فرسوده ندید

تا خاک ترا به کاهگل نندودند

خورشید، کسی به کهگل اندوده ندید

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

عربی ، در ضمن سخن گفتن ، فرزند خویش را گفت : خاموش ! ای کنیززاده ! و پسر گفت : بخدا! که مادرم از تو معذورترست چه ، او به آزاده ای اکتفا کرد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

(منتصر)، (ابوالعیناء) را گفت : پاسخ نیکو چیست ؟ گفت آن که بیهوده گو را خاموش سازد و حق گو را به حیرت وا دارد .

ابن عباس گفت : چهارپایان از همه چیز بی خبرند، جز چهار چیز: شناخت پروردگار، پایداری نسل ، روزی خواستن و پرهیز از مرگ .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی ، معاویه را بدین جملات تعزیت گفت : خداوند، ناپایدار را بر تو مبارک کناد! و پایدار ترا ماءجور دارد! و معاویه پنداشت که غلط گفته است و اعرابی گفت : آن چه در دست تست ناپایدار است و آن چه نزد خداست ، پایدار .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

هارون الرشید، بارها، کسایی را از کوفه به بغداد خواند، و کسایی عذری آورد تا این که به سببی ناگزیر شد تا به بغداد آید کسایی ، اندامی درشت ، چون بادیه نشینان داشت و هارون ، در آن روز، با وزیر خویش به مجلس باده نشسته و فرمان داده بود، تا یکی از بادیه نشینان را به مجلسش حاضر کنند، تا او را به مسخره گیرد و بدین منظور، کسایی را آوردند و هارون شک نکرد که او تنی از بادیه نشینانست و او را گفت : ای شیخ ! برای ما آواز بخوان و کسایی گفت :

اندوه ، همین بس که دین ، بیهوده مانده است و مردمان خردمند، به تباهی رسیده اند و جز خنیاگران و زورگویان ، دیگران از پادشاهان بهره ای ندارند .

رشید گفت : ای شیخ ! از کدام دیاری ؟ گفت : از کوفه گفت : از کسایی ، چه خبر داری ؟ گفت : در کمال نشاط، در حضور امیر است آن گاه هارون از جا جست و از او عذر خواست و دستور داد تا لوازم مجلس شراب شکستند و گفت : خواهم تا فرزندانم امین و ماءمون ، از تو دانش بیاموزند کسایی عذر خواست و هارون عذرش نپذیرفت و خانه ای بدین منظور به او اختصاص دادند و پیوسته مکرم در آنجا می زیست .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

سقراط، در حفره ای در کنار نهری می زیست و از آن بیرون می آمد و به دو دستش آب می خورد تا آن که یکی از شاگردانش ، او را کوزه ای بخشید و بدان آب می نوشید باری کوزه شکست و سقراط، دلتنگ شد چون شاگردانش فرا آمدند که به عادت خویش درس بنویسند، آنان را گفت : بنویسید: مال خانه اندوهان و میخ غم هاست و آن که اندوه کم خواهد، مال را رها کند

.

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

گروهی از عرب به نزد (عمر بن عبدالعزیز) آمدند و جوانی از آنان ، سخن می گفت عمر گفت : پر سال ترینتان سخن گوید! جوان گفت : در میان قریش از تو پر سال تر بود، و ترا به خلافت برگزیدند پسندید و گفت : جوان ! سخن بگو!

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

فقیهی حدیثی نوشت و اسناد آن ننوشت گفتندش : چرا اسناد حدیث ننویسی ؟ گفت : تا به کار بندند، نه به بازار برند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در (شرح حماسه ) آمده است که (یزیدبن عبدالملک ) کنیز خویش (حبابه ) را بسیار دوست می داشت روزی گفت : گویند: روزگار، هرگز یک روز راحتی برای کسی نگذارد اینک ! چون با کنیز خویش خلوت کنم ، اخبار کشوری به من مرسانید! و مرا به لذت خویش بگذارید! سپس ، با (حبابه ) به خلوت نشست و او را گفت : مرا باده ده ! و برایم آواز بخوان ! و به نشاطم بیفزای ! در این حال ، حبابه دانه ای انار فرو برد و راه نفسش گرفت و مرد یزید زاری و بیتابی کرد، چنان که بر او بیم هلاک رفت و نگذارد، تا او را به خاک سپارند، تا بویناک شد آنگاه ، ریش سفیدان قریش او را به نکوهش گرفتند و گفتند: اینک ! حبابه مرداری ست او را رها کن که دودمان خلافت را ننگی ست و فرمان داد، تا به خاکش سپردند و خود، جنازه را مشایعت کرد و خویش در لحد گذاشت و بر گورش به نوحه خوانی نشست و گفته اند: پس از او، پانزده روز بیش نزیست و او نیز مرد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

از شرح قانون :

کوچکی چشم ، با حرکت آهسته و زیاد آن ، نشانه بدی باطن است آن که کناره دماغش نازک باشد، دوستدار آشوبگریست آن که بینی بزرگ پر گوشت دارد، کم فهم است آن که بینی بلند و باریک دارد، کم خرد است آن که سوراخ بینی اش فراخ است ، خشمناک است آن که بینی اش بزرگست ، نیکی اش کم است آن که بینی پهن دارد، میل جنسی اش زیاد است آن که دهان گشاد دارد، دلاورست آن که صورتی گوشتالود دارد، نادان و تنبل است آن که گونه هایش لاغرست ، سخت کوش است آن که صورتی گرد دارد، نادان و پست طبیعت است آن که صورتی کشیده دارد، بی شرم است آن که همواره بلند بخندد، بی شرمست آن که گوشش بزرگ باشد، نادانست و زندگی دراز دارد آن که انگشت کوچکش نازک باشد، دلیرست و بر ناراحتی ها شکیبا آن که ساعدش کاملا کوتاه باشد، ترسویی ست فتنه دوست ترشرویی ، نشانه زبان درازی ست آن که پشتش پرگوشت است ، کم فهم است آن که رانش گوشتین و کلفت باشد، ضعیف النفس است آن که کفل هایش بزرگ باشد، ترسو و تنبل است آن که کفلش کم گوشت باشد، بد خوی است درشتی ساق ها، نشانه کند ذهنی ست آن که ساق هایش دراز و نازک است ، بی باکست آن که کف پایش گوشتین باشد، کم استعداد است آن که کف پایش نرم باشد، هزل دوست و شوخی کن است آن که گام هایش را کوتاه و تند بردارد، شتابناک است و در کارها پایدار نیست .

فرازهایی از کتب آسمانی

بدان ! که انس و خوف و شوق ، از نشانه های (محبت )اند جز این که این نشانه ها به حسب نگرش دوستدار، متفاوت اند و بستگی دارد، به این که : در آن وقت ، چه چیز بر او غلبه داشته است .

هر گاه ، دوستدار، از پس پرده های غیب ، به منتهای جمال محبوب ، توجه کند، و خویش را ناچیزتر از آن بیند، که بتواند به کنه جلال او برسد، دل ، به طلب بر انگیخته می شود، و هیجان و حرکتی در او پدید می آید و این حالت را(شوق ) می نامند که هر چه بیشتر به امر غایب ، اظهار اشتیاق می کند .

اگر قرب به محبوب بر او چیره شود، و بر اثر گشایشی که در او پدید آمده ، به مشاهده حضور نایل شود، و تنها، به مشاهده جمال حاضر مکشوف باشد، و توجهی به دوری از آن ، نداشته باشد، دل ، به آنچه که می بیند، شاد می شود و این حالت را (انس ) گویند .

اما، اگر نظر او به صفات (عزت ) و استغنای محبوب ، متوجه باشد، و در خویش ، احساس زوال و دوری نکند، و از این حالت احساس دردمندی دل کند، این دردمندی را (خوف ) گویند و این اعمال ، تابع این ملاحظاتست .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در نهج البلاغه آمده است که علی (ع ) به گوینده ای که در حضورش استغفار می کرد، گفت : مادرت به عزایت نشیند! آیا می دانی که استغفار، چیست ؟ استغفار، مرتبه علیین است و نامی ست که بر شش معنی اطلاق شود نخستین آن پشیمانی بر گذشته است و دومین ، قصد قطعی ، بر ترک بازگشت به آن و سومین ، آن که حقوق دیگران را به آنان بدهد، تا فارغ و بی پی آمد، به حضور پروردگار رسد چهارمین ، آن که ترک واجب به عمد را جبران کند پنجم آن که گوشتی که به حرام بر تن دارد، به اندوه ، آب کند تا پوست بر استخوان بچسبد و بار دیگر بر آن ، گوشت نو روید و ششمین ، آن که جسم را طعم طاعت بچشاند چنان که آن را مزه گناه چشنانده است در آن صورت است که گویند: خدایا! از تو آمرزش می خواهم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زاهدی به روز عید، با جامه های ژنده بیرون آمد او را گفتند: به روزی چنین ، با جامه ای چنین بیرون آیی ؟! در حالی که مردم ، خویش را زینت داده اند گفت : پروردگار را هیچ زینتی همچون طاعت وی نیست .

شعر فارسی

از نشناس :

شب دراز و دل جمع و پاسبان در خواب چه سجده ها که بر آن خاک در توان کردن !

شعر فارسی

از نشناس :

زاهد نکند گنه ، که قهاری تو ما غرق گناهیم ، که غفاری تو

او قهارت خواند و ما غفارت آیا به کدام نام ، خوش داری تو؟

شعر فارسی

از نشناس :

رندان ، گاهی ملک جهان می بازند

گاهی به نگاهی دل به جان می بازند

این طور قمار را نه چندست و نه چون

هر طور برآید، آنچنان می بازند

بزرگی گفته است : امید، رفیقی مونس است اگر سرانجامی نیز نداشته باشد، ترا سرگرم می دارد .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در یکی از کتابهای آسمانی آمده است : ای آدمی زاد! اگر همه دنیا را به تو می دادم ، تو را جز روزی ، از آن بهره ای نبود حال ، اگر من ، روزی تو می دادم و حسابش بر دیگری می نهادم به تو نیکی کرده بودم ؟ یا نه ؟

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

عارفی گفت : در روز عرفه ، آنگاه که مردم به دعا مشغول بودند، فضیل را دیدم ، که همچون زن فرزند مرده می گریست چون غروب آفتاب فرا رسید، دست به ریش گرفت و سر خویش به آسمان برداشته و گفت : وای بر تو! هر چند هم که آمرزیده شوی و آنگاه با مردم ، از سرزمین عرفه بیرون رفت .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ابن مسعود گفت : بهشت را هشت در است ، که همه آنها باز و بسته شود مگر در توبه که فرشته ای بر آن گمارده است و هیچگاه بسته نشود .

سخن عارفان و پارسایان

زاهدی را پرسیدند: سبب انزوای تو چیست ؟ گفت : انس به خدا .

سخن عارفان و پارسایان

سفیان بن عیینه گفت : ابراهیم ادهم را به کوه های شام دیدم و او را گفتم : ای ابراهیم ! چرا خراسان را ترک گفته ای ؟ گفت : در جایی جز اینجا زندگی گوارا ندارم که دین خویش بر گرفته و از قله ای به قله ای می گریزم .

سخن عارفان و پارسایان

غروان قرشی را گفتند: چرا با دوستانت ننشینی ؟ گفت : آرامش دل خویش را نزد کسی می یابم ، که حاجت من نزد اوست .

سخن عارفان و پارسایان

فضیل چون شب فرا می رسید، ابراز شادمانی می کرد و می گفت : اینک ! با پروردگار خویش خلوتی دارم و چون روز می شد، به سبب ناخوش داشتن مردم ، استرجاع می کرد .

سخن عارفان و پارسایان

مردی به نزد مالک دینار رفت و او را نشسته دید و سگی خوابیده و سر بر زانوانش نهاده خواست سگ را براند مالک گفت : او را به حال خود بگذار! که نه تو را زیان دارد و نه آسیب رساند و از همنشین بد نیز بهترست .

سخن عارفان و پارسایان

گوشه نشینی را گفتند: چرا گوشه نشینی گزیده ای ؟ گفت : بیم از آن داشتم که دینم بدزدند - و در این معنی اشاره دارد به سرقت طبع و گرفتن صفت های زشت از همنشینان بد -

ترجمه اشعار عربی

از سروده های ابوالسحاق :

هر گاه دو مرد را در صناعتی دیدی و خواستی تا بدانی کدامین را مهارت ، بیشترست تنها، به روزی شان بنگر! آنجا که نادانی ست ، روزی گشاده است و آنجا که فضلست ، روزی تنگست .

شعر فارسی

از جامی :

مطلوب جامی از طلبم گفته ای که چیست ؟

مطلوب او همین که دهد جان در این طلب

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

اسطرخس صامت را از علت سکوتش پرسیدند گفت : از آن رو که هیچگاه ، بر خاموشی خویش پشیمانی نخوردم و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شدم .

شعر فارسی

شعر:

مائیم و پیر میکده و ذکر خیر او

امید ما بر اوست ، که داریم غیر او؟

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : جز حسود، ستمگری را ندیدم که همانند ستمدیده باشد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

حارث بن عبدالله ، انفاق می کرد او را گفتند: چرا فرزندانت را چیزی ننهی ؟ گفت : از خدا شرم دارم که آنان را به دیگری بسپارم .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

بزرگمهر گفت : بزرگ ترین عیب دنیا آنست که به اندازه شایستگی ، به کسی نبخشد یا بیش از حد دهد و یا کمتر و نظیر همین مضمونست شعر خاقانی که گوید:

هر مائده ای که دست ساز فلکست

یا بی نمکست ، یا سراسر نمکست

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، خدا خلقی آفریند، تا گناه ورزند و آنان را بیامرزد چه ، او بخشنده و مهربانست .

در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، به آسان ترین عملی که بدتر از گناهست ، دست خواهید زد پیامبر (ص ) را پرسیدند: ای پیامبر خدا! آن چیست ؟ فرمود: خودپسندی .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

گفته اند: درمانده ترین مردم ، کسی ست که از یافتن دوست درمانده و درمانده تر از او کسی ست که به دوست دست یابد، و نتواند که او را نگاه دارد .

فرازهایی از کتب آسمانی

در کتاب (رجاء) از احیاء (العلوم ) آمده است که : شبی در طواف ، خویش را تنها دیدم شبی بس تاریک بود در برابر ملتزم ایستادم و گفتم : پروردگارا: مرا نگاهدار! که هیچگاه گناه نورزم ناگاه هاتفی از خانه ندا داد ای ابراهیم ! از من درخواست بی گناهی داری و همه بندگان مؤمن من ، همین خواهند و اگر آنان را بی گناه بدارم ، پس بر که بخشش کنم ؟ و چه کسی را بیامرزم ؟ (مؤلف گوید) می گویم که خیّام مضمون رباعی خویش را از این مطلب گرفته است :

آباد خرابات ز می خوردن ماست

خون دو هزار توبه در گردن ماست

گر من نکنم گناه ، رحمت که کند؟

آرایش رحمت از گنه کردن ماست .

تو مگو! ما را بدان شه ، بار نیست

با کریمان ، کارها دشوار نیست

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

حوضی ست که سه لوله آب رسان دارد یکی از آن ها، حوض را در یک چهارم روز پر می کند و دیگری ، در یک ششم روز و سومی در یک هفتم روز و حوض را زیر آبی ست که آن را در یک هشتم روز خالی می کند با باز بودن هر سه ، لوله و فاضلاب ، حوض در چه مدت پر می شود .

راه حل : آنست که بدانیم هر سه لوله ، در یک روز، حوض را چند بار پر می کند که روی هم ، هفده حوض را پر می کنند، زیر آب نیز در یک روز، هشت حوض را خالی می کند و چون هشت را از هفده کم کنیم نه باقی می ماند پس ، حوض در یک نهم روز پر می شود .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی دیوجانس حکیم را به نسبش طعنه زد حکیم گفت : به چشم تو، نسب من عیب منست لیکن در نزد من ، تو عیب نسب خویشی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بادیه نشینی را پرسیدند: چگونه بر مردم چیره شدی ؟ گفت : از دروغ پرهیز کردم و مردگان را به چشم خویش دیدم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : تلخی زندگی را جز به شیرینی دوستان مطمئن تحمل نتوان کرد و نیز گفته اند: دیدار یاران ، سختی ها را گشایش می دهد و دوری آنان دل را مجروح می سازد .

بادیه نشینی را گفتند: چگونه ای ؟ گفت : جامه دینم را به گناهان ، پاره می کنم و با آمرزش خواهی ، آن را وصله می دوزم و شاعری همین مضمون را گفته است :

دنیایمان را با پاره کردن دینمان وصله می دوزیم و بدین سان ، نه دینمان می ماند و نه آنچه را دوخته ایم خوشا به حال آن بنده ای ! که خدا را برتری دهد و دنیا را فدای آخرت سازد .

دیگری گفته است : کسی از دودمان تست ، که ترا در خوشدلی یاری دهد، و عموی تو، آن کسی ست که بهره خویش را به تو رساند و خویشاوند تو، آن کسی ست که بهره او به تو نزدیک باشد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ابن سکّین گفت : شرف و بزرگی ، ریشه در دومان دارد و شریف ، کسی ست که پدرانی صاحب شاءن داشته باشد اما (حسب ) و (کرم ) را ریشه در خود شخص است حتی اگر پدرانی اصیل نداشته باشد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عربی را گفتند: لذت دنیا در چیست ؟ گفت : شوخی با معشوق و سخن گفتن با دوست و آرزوهای که روزگار را با آن بگذرانی .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفت : گناهی که تو را از آن بد آید، بهتر از کار نیکی ست که تو را به خودپسندی آرد و نیز گفته اند: آن که از نفس خویش غیبت کند، آن را پاکیزه ساخته است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

پروردگار، به یکی از پیامبرانش خطاب کرد که : در دل ، سر به اطاعت من بگذار! و به نفس ، فروتن باش ! و به چشم گریان آنگاه ، مرا بخوان که به تو نزدیکم .

امیرالمؤمنین (ع ) فرمود: آن که بی ثروت بی نیاز باشد و بی دودمان پر پیوند، اوست ، که از خواری گناه ، به شرف طاعت رسیده است .

و نیز فرمود: آن که میان خود و خدای بزرگ ، سازگاری دهد، پروردگار، میان او و مردم سازگاری برقرار کند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : فرزندانتان را بخوی های خویش مجبور نسازید که آنان برای روزگاری جز روزگار شما آفریده شده اند .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

صابی ، ابواسحاق ، ابراهیم بن هلال ، در بلاغت ، یگانه روزگار خویش بود و در نگارش ، وحید عصر خود به نود سالگی رسید در خدمت خلیفه ها بود و کارهای بزرگ را به عهده داشت و دیوان رسایل را سرپرستی می کرد او، شیرین و تلخ روزگار چشید و خوبی و بدی آن را لمس کرد شاعران عراق ، او را ستودند و شهرت او به آفاق رسید خلیفه ها به هر حیله او را به اسلام خواندند و نپذیرفت و در این راه به هر وسیله ای توسل جستند و اسلام نیاورد سلطان (عزالدوله ) بختیار، وزارت خویش به او پیشنهاد کرد، بدان شرط که اسلام بیاورد صابی ، با مسلمانان ، به بهترین وجه معاشرت داشت ، و آنان را در روزه ماه در رمضان یاری می داد قرآن را نیز از حفظ داشت و همواره می خواند صابی ، به روزگار جوانی ، از آسایش و امنیت بیشتری بهره مند بود، تا روزگار پیری و در قصیده ای که در مدح صاحب بن عباد سروده است به آن اشاره کرده است . صابی ، در پایان عمر، از کار بر کنار شد و به زندان افتاد .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

صاحب (حکمة الاشراق ) در ذکر جن و شیاطین ، گوید: بسیاری از مردم دربند - از شهرهای شیروان - (دربند قفقاز) و گروهی از مردم میانه از شهرهای آذربایجان - صور جنیان و شیاطین را دیده اند چنان که مردم شهر، در جایی ، مجمع عظیمی از آنان را مشاهده کرده اند و توان دفعشان را نداشته اند و این ، یکی و دوبار نبوده بلکه ، مکرر اتفاق افتاده است و دست مردم نیز به آنان نمی رسیده .

شعر فارسی

از شیخ ابوسعید ابوالخیر:

ما، با می و مستی ، سر تقوا داریم

دنیا طلبیم و میل عقبا داریم

کی دنیی و دین ، هر دو به هم جمع شوند؟

اینست که ما نه دین ، نه دنیا داریم .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

در ملل و نحل آمده است که : سقراط حکیم ، شاگرد فیثاغورث بود و زهد می ورزید و به ریاضت و پیراستن اخلاق و روی گرداندن از دنیا مشغول بود در کوهی گوشه نشین شد و در غاری مسکن گزید و بزرگان روزگارش را که به شرک و بت پرستی مشغول بودند، نهی می کرد اما، اوباش بر او شوریدند و پادشاه را به قتلش ناگزیر کردند و پادشاه ، او را به زندان افکند و سپس ، زهر خوراند .

سقراط گفته است : خاص ترین صفتی که می توان خدا را بدان وصف کرد، (حی ) است و (قیوم ) زیرا علم ، قدرت ، جود و حکمت ، در (حی ) گنجانده شده است و (حیات ) صفت فراگیری است برای همه و (بقا) و (جاودانگی ) و (دوام )، در (قیوم ) گنجانده شده است و (قیومیت ) صفت فراگیری است برای همه .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

سقراط درباره روح گفته است : ارواح انسانی ، پیش از پدید آمدن بدن ها وجود داشته اند و به منظور کامل کردن بدن ، به آن پیوسته اند و هنگامی که بدن از میان برود، روح نیز به کلیّت اصلی خویش باز می گردد .

سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع )

از (علی بن ابی رافع ) روایت شده است که گفت : من خزانه دار بیت المال علی بن ابی طالب و نویسنده او بودم و در بیت المال او، گردن بندی بود، که در جنگ بصره به دست آمده بود و دختر علی (ع ) به نزد من فرستاد و گفت : شنیده ام که در بیت المال امیرمؤمنان ، گردن بند مرواریدی ست ، که در اختیار تست و من ، دوست دارم که آن را به عاریه بستانم ، تا در روز عید قربان ، خود را بدان بیارایم و من ، او را پیام دادم که عاریه ای ضمانت شده که پس از سه روز، عین آن را باز پس فرستد و او پذیرفت و من ، آن را به او دادم امیرالمؤمنین ، آن را به گردن وی دید و شناخت و گفت : این گردن بند، از کجا به تو رسیده است ؟ و او گفت : از علی بن ابی رافع - گنجینه دار بیت المال امیرالمؤمنین به عاریه گرفته ام ، تا خویش را به روز عید بدان بیارایم و به وی باز پس دهم .

علی بن رافع گفت : امیرالمؤمنین به دنبال من فرستاد و چون به نزد وی رفتم ، گفت : ای پسر ابی رافع ! تو در اموال مسلمانان خیانت می کنی ؟ گفتم پناه بر خدا! که من ، مسلمانان را خیانت کنم و او گفت : چگونه گردن بندی را که در بیت المال بوده است ، بدون اجازه من و رضایت آنان ، به دخترم به عاریه داده ای ؟ گفتم : ای امیر مؤمنان ! او دختر تست و از من خواست تا او را به عاریه دهم و دادم عاریه ای تضمین شده که آن را باز پس دهد، تا به جایش بگذارم و علی گفت : آن را همین امروز باز پس گیر! و بپرهیز از این که بار دیگر چنان کنی ! که مجازات من به تو خواهد رسید .

آنگاه گفت : وای بر دخترم ! اگر گردن بند را به عاریه تضمین شده ای که باز گردانده شود نگرفته بود، در آن صورت ، او، نخستین زن هاشمی بود که دستش به جرم سرقت بریده می شد من ، گفتار او را به دخترش رساندم و او گفت : یا امیرالمؤمنین ! من ، دختر تو و پاره تن توام و چه کسی شایسته تر از منست به استفاده از آن ؟ و علی (ع ) او را گفت : ای دختر ابوطالب ! از حق فراتر مرو! آیا هر زن انصار و مهاجر، در این عید، با چنین گردن بندی خویش را زینت می دهد؟ و من ، گردن بند را گرفتم و به جایش باز نهادم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

ابن عباس گفت : شنیدم که پیامبر (ص ) گفت : ای مردم ! گسترش آرزوها، مقدم بر رسیدن اجلست و قیامت جای عرضه کردارهاست در آن روز، نیکوکار، به کردار خویش خرسندی ست و گنه کار ماءیوس ، به فرصت از دست داده بر کار نیک ، پشیمان .

ای مردم ! آزمندی : بینوایی ست و یاءس از دنیا: بی نیازی و قناعت : آسایش گوشه نشینی : عبادتست و کردار نیک : گنج و دنیا: معدن آن چه از آن مانده است ، همانند آنست که گذشته است مثل آب ، نسبت به آب و همگی آن ، به نابودی و نیستی نزدیکست پس ، اینک که نفسی چند مانده است آن را دریابید! و بی ریا باشید! زیرا، آنگاه که راه نفستان گیرد، پشیمانی سود ندارد .

سبب به وجود آمدن اندوه ، هجوم آوردن چیزهای ناخوش آیندی ست که از مافوق ، بر انسان واقع می شود و علت پیدایش خشم ، هجوم چیزهایی ست که از مادون برای نفس به وجود می آید خشم ، حرکت بیرونی ست و اندوه ، حرکت درونی از خشم ، حمله و انتقام خیزد و از اندوه ، درد و بیماری پنهانی و از این روست که از اندوه ، مرگ خیزد و از خشم نخیزد .

شعر فارسی

از مثنوی معنوی :

ای عزیز مصر در پیمان درست !

یوسف مظلوم ، در زندان تست

در خلاص او، یکی خوابی ببین

زود، فالله یحب المحسنین

حکایاتی از عارفان و بزرگان

زنون حکیم ، مردی را بر ساحل دریا، اندوهگین دید که بر دنیا غم می خورد حکیم ، او را گفت : بر دنیا غم مخور! اگر در نهایت توانگری ، در کشتی بودی و کشتیت در دریا شکسته بود، و در حال غرق بودی ، آیا نهایت آرزوی تو، آن نبود، که نجات یابی و همه ثروت را از دست بدهی ؟ گفت : اگر بر دنیا فرمانروایی داشتی و همه پیرامونیانت قصد کشتن ترا داشتند، آیا آرزوی تو نجات یافتن از دست آنان نبود؟ حتی به بهای از دست رفتن هر آن چه داری ؟ گفت : بلی ! گفت : تو اکنون همان توانگری و اینک همان پادشاه ! مرد به سخن او آرام شد .

دفتر چهارم

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

سرور پیامبران و شریف ترین اولینان و آخرینان ، که درود خدا بر او و خاندانش باد! - بر ناقه عضبا بر نشسته بود و در یکی از خطبه های خویش گفت : ای مردم ! چنان پندارید، که مرگ بر دیگران مقدرست و حقی ست که بر دیگران واجب است و گویی آن را که تشییع کرده ایم ، به زودی بسوی ما باز خواهد گشت آنان را در گور می گذاریم و میراثشان را می خوریم و چنان پنداریم که ما جاوید زنده خواهیم بود و هر پندی را از یاد برده ایم و از هر بلا در امانیم .

خوشا به حال آن کس که از دسترنج نیالوده به گناه خویش ، دیگران را ببخشد! و با اهل دانش و حکمت همنشین شود و از اهل ذلت و خواری ببرد خوشا به حال آن که نفس خویش خوار کند! و خوی و نیت خویش خوش کند! و بدی خویش از مردم دور دارد! خوشا به حال آن که زیادی مال خویش ببخشد و زیادی سخن خویش نگه دارد و سنت را بسنده کند و بدعت او را نفریبد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

سپاهی یی را از نسبش پرسیدند گفت : من پسر خواهر فلانی ام بادیه نشینی ، این بشنید و گفت : مردم نسب خویش در طول ذکر کنند و این ، در عرض .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

خلیفه (الواثق ) به احمد بن ابی دؤ اد گفت : فلان کس درباره تو چنین و چنان گفت احمد گفت : خدا را سپاس ! که او به دروغ گفتن درباره من نیازمند شد و مرا به راستگویی در حق او، پاکیزه داشت .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

کسی پارسایی را ستود پارسا گفت : ای فلان ! چنان که خود، خویش را می شناسم ، اگر تو مرا می شناختی ، دشمن می داشتی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

(حاجب بن زراره ) به دربار انوشیروان آمد و اجازه حضور خواست دربان را گفتند: او را بپرس که : کیست ؟ پرسید و گفت : مردی از عربم ! چون به حضور انوشیروان آمد خسرو او را گفت : کیستی ؟ گفت از سروران عرب انوشیروان گفت : نگفته بودی که یکی از آنانم ؟ مرد گفت آری ! اما چون پادشاه مرا به سخن خویش گرامی داشت چنین شدم .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

معاویه ، خطبه ای شگفت انگیز ایراد کرد آنگاه ، گفت : ای مردم ! در آن خللی بود؟ یکی از حاضران فریاد برداشت که آری ! چنان خلل داشت که گویی همچون آرد بیز سوراخ داشت معاویه گفت : خرابی آن ، چه بود؟ مرد گفت : خودپسندی تو به آن و ستایشت از آن .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از امثال عرب است که گویند: بزغاله ای بر پشت بامی ، به گرگی که از پایین می گذشت دشنام داد گرگ گفت : تو مرا دشنام نمی دهی ، بل جای تست که مرا دشنام می دهد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان حکیمان : از آنان مباش ! که خار را در چشم برادرش می بیند و تنه خرما بن را در حلق خویش نمی بیند و نیز: چون ببینی که کسی دیگری را غیبت کند، بکوش ! تا نشناسدت چه ، بدبخت ترین مردم ، آشنایان اویند .

دیگری گفته است : دنیا گردگرد است و مدار آن بر سه گرد: درهم ، دینار و گرده نان

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زنی ، به مردی که به او نیکویی کرده بود، گفت : خدا همه دشمنانت جز نفست را خوار کناد! و نعمت خویش را بر تو ارزانی داراد! - نه آن که به عاریه دهد و ترا از غرور توانگری و خواری نیازمندی حفظ کناد! و ترا برای کاری که خلق کرده است آسوده نگاهداراد! و به آن چه بر عهده تست ، مشغول مداراد!

یهودی یی مسلمانی را دید که در ماه رمضان بریان می خورد و با او به خوردن نشست مسلمان او را گفت : ای فلان ! ذبح شده مسلمانان ، یهود را نشاید یهودی گفت : من در میان یهودیان ، همچون توام در میان مسلمانان .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

سالم بن قتیبة از مهدی خلیفه اجازه خواست ، تا دست او را ببوسد مهدی گفت : من دست خویش را از مردمان محفوظ می دارم ، و ترا از دست خود .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

مردی ، دیگری را به خانه خویش خواند گفت : تا نان و نمکی با هم بخوریم مرد، گمان کرد که آن کنایه از غذایی لذیذست ، که صاحب خانه برای او آماده کرده است و با او رفت : اما، صاحب خانه ، بر نان و نمک چیزی نیفزود در این میان ، خواهنده ای بر در ایستاد و صاحب خانه بارها جوابش کرد و نرفت و او گفت : برو! و گرنه بیرون می آیم و سرت را می شکنم مهمان گفت : به راه خود برو! که اگر راستی نویدش را در بیم را دادنش نیز می دانستی متعرض وی نمی شدی .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

فرزدق ، سلیمان بن عبدالملک را قصیده ای سرود، و در آن ، گفت : آن زنان شب را در کنار من به روز آوردند و من مهر از در بسته برداشتم خلیفه او را گفت : وای بر تو ای فرزدق ! در نزد من به زنا اقرار دادی و ناگزیر از اجرای حد بر توام و او گفت : کتاب خدا حد از من برداشته است گفت چگونه ؟ گفت : (والشعراء یتبعهم الغاوون الی قوله : و انهم یقولون مالا یفعلون ) سلیمان خندید و او را جایزه داد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

پادشاه هند، نامه ای طولانی به هارن الرشید نوشت و در آن ، او را تهدید کرد هارون ، به پاسخ نوشت : پاسخ آنست که ببینی ، نه بخوانی .

شعر فارسی

از نشناس :

سر بر آور! که وقت بیگه شد

تو، به خوابی و کاروان بگذشت

از قاسم بیگ حالتی :

دلدار اگر به دام خویشم فکند

وز نو، نمکی بر دل ریشم فکند

ترسم به غلط ربوده باشد دل را

بیند که همانست ، به پیشم فکند

بر روی دلم فکند یک زمزمه عشق

زان زمزمه ام ز پای تا سر همه عشق

حقا! که به عهدها نیایم بیرون

از عهده حق گزاری یکدمه عشق

ای تازه گل به ناز پرورده من

وی آفت جان بر لب آورده من

خواهم که تو را خدای رحمی بدهد

تا بگذری از گناه ناکرده من

و نیز از اوست :

در کوی خودت مسکن و ماءوا دادی

در بزم وصال خود، مرا جا دادی

القصه ! به صد کرشمه و ناز، مرا

عاشق کردی و سر به صحرا دادی

از سعدی :

حدیث عقل ، در ایام پادشاهی عشق

چنان شده ست که فرمان حاکم معزول

حکایاتی از عارفان و بزرگان

هشام ، یکی از پارسایان شام را گفت : مرا پند ده ! و او گفت : (ویل للمطففین ) آنگاه گفت : این ، درباره کسی ست که پیمانه و میزان را کم نهد، حال آن که پیمانه و میزان ببرد، چگونه خواهد بود؟ هشام از سخن او گریست .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

محمد بن شبیب غلام نظام - گفت : به بصره رسیدم و به خانه امیر رفتم و افسار از خر خویش گشودم کودکی خر را به بازی کردن گرفت گفتم : رهایش کن ! گفت : برای تو نگاهش می دارم گفتم : نمی خواهم نگاهش داری گفت : از دستت می رود گفتم : باکی نیست که از دست برود گفت : حال ، که چنین است ، آن را به من بخش ! و من در برابر سخن او، بی جواب ماندم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان بزرگان : بخشنده ، دلی شجاع دارد و بخیل ، چهره ای شجاع گمشده را چندان جستجو مکن ! که موجود را گم کنی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عاشقی را گفتند: اگر مستجاب الدعوه بودی ، به دعا، چه می خواستی ؟ گفت : برابر شدن عشق میان من و محبوب ، تا دلهای ما، به پنهانی و آشکارا یکی شود .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

پادشاهی اقلیدس را خواست تا به حضور وی رود نرفت و به او نوشت : آن چه تو را از آمدن نزد ما باز داشته است ، ما را نیز از آمدن به نزد تو منع کرده است .

مردی یوسف را گفت : ترا دوست دارم و او گفت : من جز به محبت به بلا نیفتادم پدرم مرا دوست داشت و به چاه افتادم و همسر عزیز مرا دوست داشت و چند سال به زندان افتادم .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف :

در بزم تو ای شمع ! منم زار و اسیر

در کشتن من هیچ نداری تقصیر

با غیر سخن کنی ، که : از رشک بسوز!

سویم نکنی نگه ، که : از غصه بمیر!

رویت که زباده لاله می روید ازو

وز تاب شراب ، ژاله می روید ازو

دستی که پیاله ای زدست تو گرفت

گر خاک شود، پیاله می روید ازو

جانی دگر نماند، که سوزم ز دیدنت

رخساره در نقاب ز بهر چه می کنی

بی حجابانه درآ از در کاشانه ما

که کسی نیست بجز درد تو در خانه ما

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در کتاب (المدهش ) در رویدادهای سال 241 گفته شده است ، که پیش از غروب آفتاب ، تا طلوع فجر، در شرق و غرب ، ستاره باران شد و ستارگان همچون ملخ به پرواز درآمدند و در سال بعد، در (سویدا) سنگ باران شد و آن ناحیه ایست در مصر، و وزن سنگها هر یک ده رطل بود و در ری و گرگان و تبرستان و نیشابور و اسفهان و قم و کاشان و دامغان ، در یک زمان ، زلزله روی داد که در اثر آن ، در دامغان بیست و پنج هزار تن کشته شدند و کوه ها از هم شکافت و برخی به برخی نزدیک شد و کوهی در یمن به حرکت آمد و کشتزارهای برخی کسان ، در جای کشتزارهای دیگری قرار گرفت و پرنده سپیدی به حلب پدید آمد و چهل روز بانگ می کرد که : (یا ایها الناس اتقو الله ) سپس پرید و فردای آن ، آمد و همان بانگ کرد آنگاه رفت و دیگر دیده نشد و مردی در یکی از روستاهای اهواز در گذشت و پرنده ای بر جنازه او فرود آمد و به فارسی بانگ کرد که : خدا بر این مرده و حاضران بر جنازه اش ببخشاید!

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

چون جالینوس درگذشت ، در جیب او پاره ای کاغذ یافتند که بر آن نوشته بود: آن چه را که در حد میانه روی بخوری ، به تن تو می رسد، و آن چه را به صدقه دهی ، به روحت و آن چه را که از پی بگذاری به دیگری رسد و نیکوکار، زنده است ، اگر چه به دنیای دیگر کوچ کند و بدکار، مرده است ، اگر چه به دنیا ماند قناعت ، مایه آسایش است تدبیر، اندک را افزونی می دهد و آدمی زاد را چیزی سودمندتر از توکل به خدا نیست .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در کتابی به خطی قدیمی دیدم که : عشق ، رازیست روحانی که از عالم غیب ، به دل فرود می آید و از آن رو، آن را (هوی ) گفته اند و (عشق ) را از آن رو (حب ) نامیده اند که به (حبه دل ) که منبع زندگی ست ، فرود می آید و چون به آن پیوندد، به همه اعضا سرایت کند و در هر جزئی ، صورت محبوب را پایدار می کند چنان که گفته اند: چون اعضای بدن حلاج را از هم گسیختند، خونش به هر جا که چکید، الله الله نقش می زد و خود، در این باره گفت : هیچ عضو و بندی از بدن من نبود که ذکری از شما در آن نباشد .

و نزدیک به این مضمون را جامی سروده است :

شنیدستم که روزی کرد لیلی

به قصد فصد، سوی نیش میلی

چون زد لیلی به حی نیش از پی خون

به هامون رفت خون از دست مجنون

و نظیر این ، از زلیخا حکایت شده است ، که روزی رگ گشود، و از خون او بر زمین ، نام یوسف نقش بست و صاحب کشاف گفته است از این ، شگفت مدار! که شگفتی های دریای محبت ، زیادست .


21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43