کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی4%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 109916 / دانلود: 9625
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

معارف اسلامی

ارواح انسانی ، پیش از آن که به بدن های ظاهری در آیند، در (عالم مثال ) به صورت های مناسب با خود در آمده بودند و این ، نکته ایست که بر ارباب (شهود) آشکارست و همه اهل (مکاشفه ) هر آن چه از امور غیبی را کشف کرده اند، در این عالم به آن ها دست یافته اند و نیز در این عالم است که کردارهای نیک و بد انسانی تجسم می یابد

(گذشته از اهل کشف و شهود) هر انسانی از این عالم بهره ای دارد و آن ، نیروی خیالی ست که در آن ، رؤ یاهایشان پدید می آید و نخستین حقیقتی که پس از جدایی از عالم جسمانی ، بر انسان پدیدار می شود، (عالم مثال ) است و در آن ، احوال بندگان بر حسب باطن و نیروی استعداد مشاهده می شود و همانا کسی که رویدادی را که پس از گذشتن سالی پدید خواهد آمد و در می یابد، از کسی که رویدادی را که پس از گذشتن زمان کمتری پدید خواهد آمد و در می یابد، استعداد بیشتری دارد .

سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع )

در کافی از امام جعفربن محمدالصّادق (ع ) روایت شده است که پیامبر (ص ) پیش از غذا خوردن ، از بهر نماز بیرون رفت و تکه نانی با خویش داشت که در شیر زده بود و می خورد و می رفت و بلال اذان می گفت و مردم به نماز می خواند .

و نیز در کافی از امیرالمؤمنین (ع ) روایت شده است که فرمود: از این که آدمی راه رود و غذا خورد، بیمی نیست و پیامبر(ص ) نیز چنین می کرد .

شعر فارسی

از سعدی :

به کم خوردن از عادت خواب و خورد

توان خویشتن را ملک خوی کرد

نخست ، آدمی سیرتی پیشه کن !

پس آن گه ، ملک خویی اندیشه کن !

به اندازه خورزاد! اگر مردمی

چنین پر شکم ، آدمی ؟ یا خمی ؟

شکم ، جای قوتست و جای نفس

تو پنداری از بهر نانست و بس !

دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ

تهی بهتر این روده پیچ پیچ

شکم بند دست است و زنجیر پای

شکم بنده نادر پرستد خدای

برو! اندرونی به دست آر پاک

شکم پر نخواهد شد الا هلاک

شعر فارسی

از انوری :

ای دست تو در جفا چو زلف تو دراز!

ای بی سببی کشیده پا از من باز!

وی دست ز آستین برون کرده به عهد

امروز کشیده پای در دامن باز

شعر فارسی

از حالتی :

گفتی که : فلان ، زیاد من خاموشست

وز باده شوق دیگران مدهوشست

شرمت ناید هنوز خاک در تو

از گرمی خون دل من در جوشست ؟

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از (ابن مسعود) روایت شده است که گفت : نماز، پیمانه است و آن که بدان وفا کند، از بهر خویش وفا کرده است وآن که آن را کم گذارد، شنیده اید که خدای تعالی در (مطففین ) چه گفت :

شعر فارسی

از سعدی :

اگر مرد عشقی ، کم خویش گیر!

وگرنه ، ره عافیت پیش گیر!

مترس از محبت ! که خاکت کند

که باقی شوی ، گر هلاک کند

ترا با حق آن آشنایی دهد

که از دست خویشت رهایی دهد

که تا با خودی ، در خودت راه نیست

وزین نکته ، جز بیخود آگاه نیست

نه مطرب ، که آواز پای ستور

سماعست ، اگر عشق داری و شور

مگس پیش شوریده ای پر نزد

که او چون مگس دست بر سر نزد

نه بم سازد آشفته سامان ، نه زیر

به آواز مرغی بنالد فقیر

سراینده خود می نگردد خموش

ولیکن نه هر وقت بازست گوش

چو شوریدگان می پرستی کنند

به آواز دولاب مستی کنند

به چرخ اندر آیند دولاب وار

چو دولاب ، بر خود بگریند زار

به تسلیم ، سر در گریبان برند

چو طاقت نماند، گریبان درند

مکن عیب درویش بیهوش و مست

که غرقست ، از آن می زند پا و دست

نگویم سماع ای برادر که چیست ؟

مگر مستمع را بدانم که کیست

گر از برج معنی پرد طیر او

فرشته فرو ماند از سیر او

اگر مرد لهوست و بازوی لاغ

قوی تر شود دیوش اندر دماغ

جهان پر سماعست و مستی و شور

و لیکن نبیند در آیینه کور

پریشان شود گل به باد سحر

نه هیزم ، که نشکافدش جز تبر

نبینی شتر در حدی عرب

که چونش به رقص اندر آرد طرب ؟

شتر را چو شور و طرب در سرست

اگر آدمی را نباشد، خرست

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در یکی از تاریخ های معتبر دیدم که گروهی ، بر حجّاج شوریدند و او به جنگشان رفت و فرمانده آنان را به اسیری گرفت و او، مردی پارسا و دلیر بود حجّاج دستور داد، تا دستانش را از شانه و پاهایش را از زانو بریدند و در خون غلتان ، تا صبح رهایش کردند چون صبح بر آمد، گذریان را بی لکنت زبانی فریاد می زد که کیست تا به پاس ثواب ، دودلو آب بر من ریزد؟ که دوش محتلم شده ام راوی گوید: این ، از شگفتی هاست که کسی دست و پای بریده شب به خواب رود و محتلم شود .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی فرزند خویش را که می خواست به سفر رود، گفت : پسرکم ! سیمای خویش نیکو دار! که نشانه حرمت تست و دستان خویش پاکیزه دار! که نشانه قدرت تست و ظاهر خویش پاکیزه دار! که نشانه در نعمت زیستن تست و خویش را خوشبو دار! که جوانمردی آشکار کند و ادب مراعات کن ! که محبت آرد و دین خویش برتر از خرد خویش دار! و کردار! برتر از گفتار و پوشاک فروتر از آن چه شایسته تست .

از سخنان بزرگان : دوست تو آنست که به تو راست گوید، نه آن که ترا تصدیق کند و برادرت کسی ست که ترا سرزنش کند، نه آن که ترا عذر تراشد .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

شاعر سرآمد (ابوسعید رستمی اسفهانی )، از شعرای صاحب بن عباد است و از سخنان او، قصیده مشهوریست که مطلع آن چنین است : (سلام علی رمل الحمی عدد الرمل ) و نیز شعری که در وصف نهر سروده است بدین مضمون :

آب های جاری بر روی ریگ ها، همانند صفحه هایی از طلایند که جدول کشیده اند از تندی جریان ، گویی دیوانه ایست از این رو، بادهای وزنده ، آن ها را به زنجیر کشیده اند .

مؤلف گوید: پندارم که سلمان ساوجی ، بیتی را که درباره طغیان دجله دارد، پیرامون این بیت دور می زند:

دجله را امسال رفتاری عجب مستانه بود

پای در زنجیر و کف بر لب ، مگر دیوانه بود .

(مؤلف گوید) ترکیب (کف بر لب ) نهایت زیبایی را دارد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در (کشف الغمه ) آمده است که (زهری ) گفت : سالی (هشام بن عبدالملک ) به حج رفت در آن حال که بر دوش (سالم ) غلام خویش تکیه داشت و به (مسجدالحرام ) وارد می شد محمد بن علی بن حسین (امام باقر (ع ) نیز در مسجد بود سالم ، هشام را گفت : این محمدبن علی بن حسین است و هشام گفت : همان که عراقیان شیفته اویند؟ گفت : آری ! گفت : به نزد او رو! و بگو: امیر می گوید: به روز رستاخیز تا به حساب مردم رسند، آنان چه می خورند؟ و چه می آشامند؟ و امام در پاسخ گفت : مردم بر زمینی پاکیزه گرد می آیند، که جویبارانی بر آن جاریست و از آن می خورند و می آشامند، تا از حساب فارغ آیند و بدین پاسخ ، امام بر هشام غالب آمد و هشام گفت : اللّه اکبر و غلام را گفت : بار دیگر به نزد او رو! و بگو: در آن روز، چه چیز مردم را از خوردن و آشامیدن باز دارد؟ و امام گفت : دوزخیان چنان گرفتار کار خویشند و بدان نرسند، تا گویند از آب و غذایی که خدا روزیتان ساخته است ما را نیز ارزانی دارید هشام خاموش ماند و دیگر سخنی نگفت .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

زنی ، همسر خویش را گفت : بخدا! موش نیز در خانه تو به سابقه وطن دوستی نمی ماند .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

اشعب ، فرزند خویش را نگریست و دید که به زنی خیره می نگرد آنگاه او را گفت : پسرکم ! این نگریستن ، او را باردار می کند .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

گفت (؟) پروردگار را بندگانی ست که به نعمت های خداوندی ویژه اند تا آن چه را به کف آوردند، به دیگر بندگان رسانند و اگر چنین نکنند، از آن ها باز گیرد و دیگری را دهد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

امیری فرزند خویش را گفت : پسرکم ! امیدوار خویش را به زحمت در خواست وامدار! که شیرینی کار گشایی تو به دردسر رفت و آمد نیرزد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

امیری را گفتند: خدمتگرانت بر تو دلیر شده اند چنان که ندایت را پاسخ نمی گویند گفت : برایم چنین پیش آمد که یا آنان فاسد شوند، یا خوی مرا به فساد کشند و من دریافتم که فساد آنان ، سبک تر از تباهی خوی منست .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

یکی از اشراف عرب را پرسیدند که : چگونه به این مرتبه از سروری رسیدی ؟ گفت با هیچ کس دشمنی نکردم ، مگر آن که بین خویش و او، جایی برای آشتی باز نهادم .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : سه چیز تنگی نپذیرد: بیماری و تهیدستی و مرگ .

بزرگی گفته است : سه چیز سبب خوشحالی آدمی شود یکی آن که میوه درختی را که خود کاشته است بخورد دیگری آن که بیند که کسی فرزندش را ستایش کند و سدیگر آن که شنود که شعرش را خوانند .

حکیمی گفته است : سه کس از سه کس انصاف نبیند: بردبار از نادان و مؤمن از بدکار و شریف از فرو مایه .

یکی از حکیمان گفت : دوستی ، سه گونه است : یکی ، دوستی خدای تعالی که نه به امیدی ست و نه از بیمی و بیوفایی و خیانت نیز آن رانمی آلاید دیگر دوستی یی که از روی عشق و محبت و در جهت همزیستی باشد و سدیگر دوستی یی که به سابقه رغبتی و یا بیمی ست و آن ، بدترین دوستی هاست و زودتر از میان می رود .

افلاطون گفت : سه کس در خور ترحم اند: ضعیفی که به دست قوی گرفتار آید و بخشنده ای که نیازمند فرومایه ای شود و دانایی که فرمان نادانی بر او جاری شود

لقمان حکیم گفت : سه کس را به سه هنگام توان شناخت : دلاور را به گاه نبرد و بردبار را به هنگام خشم و برادر را به گاه نیاز .

یکی از بزرگان گفته است : سه چیز را حیله ای مفید نیفتد: تهیدستی آمیخته به تنبلی و دشمنی یی که حسد بدان راه یافته باشد و بیماری به گاه پیری .

دیگری گفته است : خرد سالان را شایسته نیست که بزرگسالان پیشی گیرند مگر در سه چیز: سیر شبانه ، فرو رفتن در سیلاب و افسار مرکب به دست گرفتن .

حسن بن سهل گفت : سه چیز، بی سه چیز دیگر تباه شود: دینی که با دانش همراه نباشد و قدرتی که به فعل در نیاید و مالی که بخشیده نشود .

در حدیث آمده است که : چهار چیز، در شمار گنجینه های بهشتی ست : پنهان داشتن نیازمندی ، پنهان داشتن صدقه ، پنهان داشتن مصیبت و پنهان داشتن درد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی ، پادشاهی را به چهار سخن پند داد و گفت : آن ها را به یاد دار! که صلاح کشور و استواری مردمت در آنست : وعده ای مده ! که به وفای آن مطمئن نیستی و بالا رفتن آسانی که فرود آمدنی دشوار در پی دارد، ترا نفریبد و هر کرداری را پاداشی در پی است و از عاقبت آن بپرهیز! و هر کاری دشواری های پنهانی دارد آن ها را آماده باش !

در کلیله و دمنه آمده است که : بر هر مالداریست که مال خویش در سه مورد صرف کند اگر آخرت خواهد، به صدقه دهد و اگر دنیا خواهد در راه پادشاه و پیرامونیانش به کار برد و اگر کامجوی است ، در راه زنان صرف کند .

ماءمون گفته است : مردان سه گروه اند آنان که چون غذایند و از آن ها گزیری نیست و آنان که چون دارویند، و گاه ، بدان ها نیاز افتد و آنان که چون دردند و از آنان به خدا پناه می بریم .

حکیمی گفته است : چون مرد بی نیاز شود، و احوالش به نیکی گراید، به چهار چیز مبتلا شود خدمتگر دیرینه خود را رها کند، زنش را هوو آورد، خانه خویش را ویران کند و بنایی نو نهد و مرکب خویش را عوض کند .

حکیمی گفته است : شایسته است که زن در چهار چیز فروتر از مرد بود: سن و قد و ثروت و تبار .

احنف بن قیس گفت : شتاب ورزیدن ، جز در چهار مورد، پسندیده نیست : دختران را به شوهر دادن ؛ چون همسری مناسب یافته شود، به خاک سپردن مردگان ، دریافتن آن چه در آن امکان نابودی هست و انجام کار نیک .

دیگری گفته است : آن که خویش را از چهار چیز باز دارد، نیکبخت است : شتاب ، ستیز، سستی و خود پسندی .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

(کلمه ) (سعد) متضاد (نحس ) است اما اگر انسان را وصف کند، در برابر (شقی ) است اگر (سعد) در برابر (نحس ) باشد، ماضی آن ، مفتوح العین است و اگر در برابر (شقاوت ) باشد، مکسورالعین .

فرازهایی از کتب آسمانی

سید شریف در حواشی (کشاف ) در پایان سوره فاتحه گفته است : بیشترینه حدیث هایی که از (ابی بن کعب ) در فضایل سوره ها آمده است ، دروغین است .

(صغانی ) گفته است آن حدیث های دروغین را مردی آبادانی ساخته است و چون از او سبب آن را پرسیدند گفت : دیدم که مردم به شعر و فقه ابوحنیفه سرگرمند و قرآن را به فراموشی سپرده اند خواستم آنان را به قرآن مشغول دارم پایان سخن سید .

مؤلف گوید: در کتابی دیدم که چون آن مرد را گفتند: مگر سخن پیامبر (ص ) را نشنیده ای که گفت : آن که آگاهانه دروغی به من نسبت دهد، جایگاه او در آتش خواهد بود؟ گفت : اما من این دروغ را به سود او گفته ام .

شعر فارسی

از نشناس :

کسی که منزل او کوی یار خواهد بود

به از سفر به جهانش چه کار خواهد بود؟

از شیخ ابوعلی (ابن سینا):

کفر چو منی ، گزاف و آسان نبود

ثابت تر از ایمان من ، ایمان نبود

در دهر، چو من یکی و آن هم کافر

پس ، در همه دهر، یک مسلمان نبود .

از نشناس :

ای خاک بوسی درت ، هر صاحبدلی !

بردن به خاک این آرزو، مشکل تر از هر مشکلی

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که : پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت دان ! جوانی را پیش از پیری ، تندرستی را پیش از بیماری ، بی نیازی را پیش از نیازمندی ، آسایش را پیش از گرفتاری و زندگی را پیش از مرگ .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

یکی از حکیمان یونانی گفته است : گرد آوردن مال ، جز به خصلت میسر نشود: رنج بردن در کسب آن ، باز ماندن از آخرت ، بیم از نیست شدن آن ، تحمل نام بخل ، که مانع از دست رفتنش شود، و بریدن از یاران به سبب مالداری .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : خردمند را سزاوار نیست که بی یکی از این پنج چیز، در جایی بماند: پادشاهی بردبار، پزشکی دانشمند، قاضی یی دادگر، نهری روان و بازاری استوار

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

دیگری گفته است : دانش جز به پنج چیز حاصل نشود طبیعت موافق با دانش ، اشتیاق کامل ، هزینه کافی ، بردباری کامل و معلم نصیحتگر .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

امیر مؤمنان (ع ) فرمود: پنج خصلت از کرم آدمی ست : زبان خویش در اختیار داشتن ، به کار خویش پرداختن ، به میهن خویش اشتیاق داشتن و دوستان دیرین خویش را پاس داشتن .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : خردمند را سزاوارست که از پنج کس بپرهیزد: بخشنده ای که او را خوار داشته باشد، فرومایه ای که او را گرامی داشته باشد خردمندی که محرومش داشته باشد نادانی که با او شوخی کرده باشد و بدکاری که با وی معاشرت کرده باشد .

احنف بن قیس گفت : گرفتاری در پنج چیز می شتابد: خدمتگزار تنبل ، هیزم تر، خانه خالی ، سفره نهاده و سپاهی یی که در خانه را بکوبد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که : شش تن را هیچگاه اندوه ، رها نکند: کینه توز، حسود، تهیدستی که به تازگی از ثروت باز مانده باشد، بی نیازی که از تهیدستی در هراس است ، خواهان رتبه ای که توانایی رسیدن به آن را نداشته باشد کسی که با ادیبان بنشیند و از آنان نباشد .

امیر مؤمنان (ع ) فرمود: در همنشینی کسی که شش خصلت در او باشد، بهره ای نیست : آن که چون با تو سخن گوید، دروغ گوید، و چون با او سخن گویی ، دروغ پندارد و چون امینش شماری ، خیانت ورزد و چون امینت شمارد، متهمت دارد و چون او را ببخشی ، ناسپاسی کند و چون بر تو ببخشد، منتت نهد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : آبادانی جهان به شش چیز باز بسته است : نخستین آن ، بسیاری زناشویی و نیروی بر انگیزنده آنست که اگر بریده شود، پیوند نسل ها بریده شود و دومین آن ، مهر ورزیدن بر فرزندست ، که اگر نمی بود انگیزه تربیت از میان می رفت و هلاکی فرزند را در پی می داشت و سومین آن ، درازی و گشادگی آرزوهاست که اگر نمی بود، آبادانی رها می شد و چهارمین ، ناآگاهی از زمان مرگ و مدت زندگی ست که اگر نمی بود، آرزوها گسترش نمی یافت و پنجمین ، گوناگون احوال مردم است و در داشتن و نداشتن و نیاز برخی به برخی که اگر همه یکسان بودند، معاششان انتظام نمی یافت و ششمین آن ، وجود سلطانست که اگر نمی بود، برخی از مردم ، برخی دیگر را هلاک می کردند .

حکیمی گفته است : شش خصلت است که تنها، (شریفان ) دارند: پایداری به هنگام روی آوردن نعمتهای بزرگ ، بردباری به هنگام روی دادن رنج های بزرگ ، نفس خویش را به خرد سپردن ؛ آنگاه که شهوت ها بر انگیخته شوند، پوشیدن راز خویش از دوستان و دشمنان ، بردباری بر گرسنگی و تحمل همسایه بد .

(نیز گفته اند): هر چیز بیرون از اندازه ، بر خلاف طبیعت است و هر شتابنده ای در خور نکوهش است ، اگرچه رستگار باشد .

و نیز: خزانه اسرار هر چند پیشی یابد، تباهی آن ، افزون ترست نعمت جاهل هر چه افزون تر شود، زشتی آن نیز افزون شود هر چیزی چیزیست و دوستی دروغگویان هیچ چیز نیست .

و نیز: لباس آدمی ، زبانی است که از نعمت پروردگاری نشان می دهد .

و نیز: همنشینی با گرانجان ، تب جانست زکات رای درست ، اندرز دادن به دیگرانست دست تنگی و عیالمندی ، اوج بلاست فردا، روز ناتوانانست دوست پدر، عموی فرزندست .

و نیز: صواب نادان ، همچون خطای داناست سوگندی که ناخواسته خورده شود، نشانه دروغگویی ست .

و نیز: پندار خردمند، بهتر از یقین نادانست هر روز را خوراکی معلوم است .

و نیز: شریف ترین اعمال نیکوکاران ، تغافلشانست از آن چه دانند سعادت آدمی ، آنست که دشمنش خردمند باشد زبان نادان ، کشنده اوست مرگ نکوکار(ان ) راحتی آنانست و مرگ بدکار(ان ) راحتی دیگران نیکوترین مال ، آنست که ترا پاس دارد و بدترین آن ، آنست که پاسش داری .

و نیز: نیکوترین عفو، آنست که با توانمندی همراه باشد هر قوم را روزگاری ست * نیست شدن نیاز، بهتر از آنست که از غیر اقلش خواسته شود نیکوترین مال ، آنست که ترا سود برساند نیکوترین شهرها آنست که خواسته های ترا بر آورد نیکوترین تجربه ، آنست که از آن ، پند پذیرفته باشی ستم بر ناتوان ، بدترین گونه ستم است .

و نیز: ایستادگی به هنگام سر گردانی ، از توفیقات آدمی ست آن که خود کامه باشد، خویش را به رنج افکنده است دوری از نادان ، نزدیکی به داناست *

و نیز: اصلاح نفس تو، پی آمد آگاهی به فساد آنست خشم نادان به گفتارست و خشم دانا به کردار .

و نیز: آن که ترا بی چشمداشتی گرامی دارد، گرامیش دار!

و نیز: خرد خویش را به مردم نزدیک دار! تا از شر آنان در امان باشی .

و نیز: از آنان مباش که به آشکارا شیطان را نفرین گویند و به پنهانی او را همراهی کنند .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشنی را گفتند: زمستان خویش را چه توشه تدارک دیده ای ؟ گفت : لرزیدن و خرابی معده و زانو به بغل گرفتن و نشستن .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

عربی بر شتر نشسته بود و می گفت : خدا کسی را بر تو نشانده است که حاجتش دورست و هودجش اندک .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی دودمان خویش را بدین صفت ها ستود که آنان شیران بیشه شجاعتند و باران روزگار خشکسالی که به گاه نبرد، دشمن را به نیستی برند و نیازمندان به خویش را بی نیاز سازند .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ابوالعیناء را از سخاوتمندی و جوانمردی (حسن بن سهل ) پرسیدند گفت : چنان می نماید که (آدم ) او را در میان فرزندان خویش باز نهاده است زیرا از بیچارگی آنان جلوگیری می کند و به هنگام ناراحتی ها، یاور آنانست .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

افلاطون گفت : پادشاه ، همچون رود است و امیرانش همچون جویباران ، که چون آب رود خوشگوار بود، جویباران نیز خوشگوارند و چون رود شور بود، جویباران نیز شورند .

و نیز گفت : پادشاه را شایسته است که آنگاه از یاران خویش محبت خواهد، که هیبت او در آنان جایگزین شده باشد چه ، پس از جایگزین شدن هیبت است که او با کمترین رنجی ، محبت آنان را به دست آورد اما اگر پیش از آن ، محبت آنان خواهد، بر او گرد نیایند و نیز ایشان را نگه نتواند داشت .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

بهرام گور گفت : هیچ چیز، پادشاهان را زیانمندتر از آن نیست ، که از کسی خبر خواهند، که به گفتار خود راستگو نیست .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

معاویه صعصعة بن صوحان را گفت : تو به هنگام سخن گفتن به سخن خویش توجه نداری و در کجی یا استواری آن نمی گری اگر در سخن خویش می نگری ، مرا بگوی که : برترین مال کدامست ؟ و او گفت : بخدا سوگند! که سخن نمی گویم مگر آن که آن را در سینه خویش خمیر می کنم و آنگاه می گویم که استوار بگویم و کجی آن مرتفع سازم و نیکوترین مال ، نخل سرسبزیست ، که در زمینی پر درخت بکارند یا، گوسفند زرد رنگی ست که در سبزه زاری بچرد، یا چشمه ایست که در زمینی سست جاری شود .

آنگاه ، معاویه گفت : درباره طلا و نقره چه گویی که - خداوند پدرت را نیکی دهاد! - و او گفت : این دو، سنگ هایی کوبیده شده اند، که اگر بدانها روی کنی ، نابود شوند و اگر از آن ها روی بگردانی ، نمی افزایند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : سفر را هفت عیب است : دوری آدمی از آن چه بدان ماءنوس است و نزدیکی با کسی که همسان او نیست و مخاطره مال و مخالف افتادن در خوردن و خفتن و رویارویی با سختی گرما و سرما و کشیدن ناز کشتیبان و مکاری و کوشش همه روزه در به دست آوردن منزل دیگر .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عبیداللّه بن زیاد، بر یکی از کسانی که بر او شوریده بود، دست یافت و دست و پایش برید و بر در خانه اش به دار کشید (اما)دار کشیده ، فرزند خویش را گفت : پسرکم ! این موکلان را خوب پذیرایی کن ! که میهمانان مایند و فرزندش نیز چنین کرد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابن مقفع را گفتند: بلاغت چیست ؟ گفت : کوتاهی سخن بی آن که انگیخته از ناتوانی بود و سخن به درازا کشاندن ، بی آن که بیهوده گویند و بار دیگر از بلاغت پرسیدند: و گفت : چنان باشد که چون نادان شنود، پندارد که شبیه آن ، نیکو تواند گفت .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان حکیمان : آروزها، خواب های خوش ناخفتگانست *نومیدی تلخست ، و آرزوبنده * مرگ بر آرزو می خندد سلام نردبان تندرستی ست رشوه ریسمان نیازست *مردمان اهداف بلایایند بخیل ترین مردم ، آبروی خویش را بخشنده ترینست .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

معاویه (عدی بن حاتم ) را گفت دودمان (طی ) را چه چیز مانعست که کسی چون تو را داشته باشد؟ و او گفت : همان که عرب را از داشتن کسی چون تو مانعست .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

مردی دو بادیه نشین را دید، که در سخن گفتن ، بر یکدیگر پیشی می گرفتند و آنان را گفتند: چه دروغی می گویید! گفتند: ستایش تو .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

یکی از مشایخ عرب گفت : بر یکی از قبایل عرب می گذشتم زنی دیدم با قامتی خوش و روی بندی زیبا که در دلم جای گرفت او را گفتم : ای فلان ! اگر همسری داری ، خدا ترا بر او ببخشاید! گفت : خیال خواستگاری داری ؟ گفتم : آری ! گفت : برخی از موهای من به سپیدی گراییده است می پذیری ؟ گفت : عنان اسب گرداندم و روی بر تافتم ، که باز گردم زن گفت : درنگ کن ! تا ترا چیزی گویم ! گفتم : چیست ؟ گفت : من به بیست سالگی نرسیده ام اما خواستم ترا آگاه کنم که ترا ناخوش دارم بدانچه تو ناخوش داری .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفته است : خاموش باش ! تا سخن ملازم تو باشد عزت در جامه نیکو نیست * حسن ههمجواری آن نیست که همسایه را آزار نرسانی ، بل ، آنست که بر آزار او بردبار باشی آن که پول خویش گرامی دارد، خویش را می دارد آن که زندگی تو بسته به هستی اوست ، باید برای وی بمیری آن که در کار خویش تاءمل کند، به آرزوی خویش می رسد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

مردی را نزد مهدی ( عباسی ) آورند خلیفه ، گناهان وی بر او بر شمرد مرد گفت : ای امیر! پوزش خواستن من بر آن چه علیه من گفتی ، مردود شمردن سخنان تست و اقرار من بر آن نیز گناهی را بر من ثابت می کند که آن را مرتکب نشده ام اما می گویم :

اگر آسایش خویش را در شکنجه من می دانی ، از پاداشی که در چشم پوشی از من هست ، باز مایست !

حکایات تاریخی ، پادشاهان

معتصم ، آنگاه که به خلافت رسید، به عبداللّه بن طاهر نوشت خدا بر ما و تو ببخشاید! در دل از تو رنجشی داشتم که اقتدار بر خلافت ، آن را زایل کرد با اینهمه ، اندکی باز مانده است و از آن ترسانم که چون ترا بینم ، بر تو خشم گیرم اگر از من هزار نامه به تو رسید، که ترا به حضور خویش خوانم ، شایسته آنست که به دنبال نامه های من ، خویش را به حضورم نرسانی و بدانی که از تو بر دل منست والسّلام .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

شعبی گفت : نزد شریح قاضی بودم ، که زنی وارد شد و از شوی خویش شکوه می کرد و به سختی می گریست قاضی را گفتم : خدا کارت را نیک سازد! این زن ستمدیده را نمی بینی ؟ شریح گفت : از کجا دانستی ؟ گفتم : شدت گریه اش نمی بینی ؟ گفت : آن ، ترا نفریبد! که برادران یوسف نیز چون شب هنگام به نزد پدر خویش آمدند، می گریستند .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

پادشاهی از گناه مردی در گذشت سپس بار دیگر او را نکوهش کرد مرد گفت : ای پادشاه اگر خواهی خرسندی خویش را خدشه دار نکنی ، چنان کن .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

شاعری ، یکی از امیران خراسان را هجا گفت امیر او را طلب کرد و شاعر گریخت .

اما مادرش به نامه ای نزد امیر، به شفاعت رفت چون شاعر به نزد امیر آمد، امیر او را گفت : وای بر تو! به تو چه رویی به ملاقات من آمده ای ؟ گفت : به همان روی که به ملاقات خدا می روم ؛ با گناهانی بیش از آن چه به نزد تو آمده ام امیر گفت : راست گفتی ! و او را بخشید .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون امین به محاصره افتاد، سپاهیانش بانگ و فریاد می کردند و از او مستمری می طلبیدند صبحگاهی برخاست و بانگ محاصره گران از بیرون شهر شنید و بانگ فریادگران از درون و گفت : خدا هر دو گروه را بکشد! که یکی خونم را می خواهد و آن دیگری مالم را یکی از یاران ، او را گفت : امیر، در شادی و اندوه ، همچنان ظرافت طبع دارد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

قاضی یی گفت : اگر دادخواهی به نزد تو آید که پک چشم از وی برآورده باشند، به سود او حکم مران ! بگذار! تا دشمنش نیز بیاید بسا که هر دو چشم او بر آورده باشند .

افلاطون گفته است : پیروزی ، شفاعتگر گنه کاران در پیشگاه کریمانست .

و نیز گفته است : دشمن چون به اختیار تو در آید، از صف دشمنان تو بیرون رفته و در ردیف سپاهیان تست .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون (اسحاق بن ابراهیم ) را بند بر نهاده به نزد هارون (الرشید) آوردند، هارون او را گفت : ای اسحاق ! ترا بر دمشق فرمانروایی دادم که بهشتی شادابست اما، تو آن را رها کردی که عریان تر از سنگ شد و ترسناک تر از بیابان ! اسحاق گفت : ای امیر! جز این راهی نداشتم زیرا مردمی را سروری دادم که حق برگردن آنان سنگینی می کرد و در میدان تعدی تاختند و صلاح خویش را در آن دیدند که به ستیز بپردازند و آبادانی را رها کنند و این ، بهتر از آنست که به سلطان زیان رسانند از این رو، امیر به جای آن که بر من خشم گیرد، حق عظیم خویش را از آنان بخواهد .

رشید گفت : این نیکوترین سخنی ست که از (گناهکار) ترسیده ای شنیده ام و از حکیمان شنیده ایم که : برترین سخن ، بدیهه ایست که در مقام ترس گفته شود .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

(تمیم بن جمیل ) (به روزگار معتصم شورید) و بر سواحل فرات تسلط یافت چون او را دستگیر کردند و به نزد معتصم آوردند معتصم گفت تا سفره و شمشیر حاضر کنند، اما (تمیم ) از آن بیمناک نشد و معتصم برای آزمایش او، وی را گفت : عذر خویش بگو! تمیم گفت : چون امیر اجازه داد، می گویم خداوند فرزند و مادر را بی وجود تو نگذارد! و جماعت امت از وجود تو خالی مباد! و شعله های باطل را به وجود تو خاموش کناد! و راه حق به تو روشن باد! همانا که گناهان ، زبان ها را لال می سازند و دل ها را کور می کنند و گناهان بزرگ می شوند و گمان ها نسبت به بد کاران بد می شوند و جز عفو یا انتقام تو باقی نمی ماند و امیدوارم که یکی از این دو را که به من نزدیک ترست و پیشوایی ترا سزاوارترست و خلافت ترا مناسب ترست برگزینی ! آنگاه گفت :

هم اینک ! مرگ خویش را میان شمشیر و سفره ای که برای کشتن من فراهم آمده است می بینم و گمان من بر آنست که هم امروز مرا می کشی و کدام آدمی یی ست که از قضای خدا بگریزد؟ بر مرگ خویش زاری نمی کنم ، زیرا می دانم که مرگ به هنگام خویش فرا می رسد اما بازماندگان من کودکانند که آنان را رها کرده ام و جگرهاشان در حسرت من خونین است اگر زنده بمانم ، آنان نیز به نعمت وجود من زنده بمانند و اگر بمیرم ، آنان نیز خواهند مرد .

معتصم خندید و گفت : نزدیک بود شمشیر بر نکوهش پیشی گیرد آنگاه خطاب به او گفت : بازگرد! که به پاس کودکانت ترا بخشیدم و ترا به آنان واگذاشتم و فرمان داد تا بند از او برداشتند و وی را بر سواحل فرات فرمانروایی داد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

امام صادق - جعفر بن محمد - (ع ) فرمود نیاز، نیازمندی را به نزد من می آورد و در برآوردن حاجت او شتاب می ورزم ، از بیم آن که از در خواست خویش بی نیاز شود و یا اگر کندی ورزم ، اقدام من ، او را مفید نیفتد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : با کسی که کارها را آزموده است ، مشورت کن ! که او رای خویش در اختیار تو می گذارد، یعنی : آن چیزی را که او گران به دست آورده است و رایگان به تو می بخشد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

بادیه نشینی گفت : هیچگاه زیان ندیدم ، مگر آن که دودمانم نیز زیان دیدند! گفتندش : چگونه ؟ گفت : کاری نکردم جز آن که با آنان هم رای شدم .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

افلاطون گفت : کسی را که به باطن شرمسارست ، به ظاهر نکوهش مکن ! و از نفس خویش ، شرم دار! و نیز گفت : چون خواهی سپاس کسی را در افزونی نعمت بدانی ، بنگر! که بردباریش در نقصان آن چگونه است و نیز گفت : چون کسی با تو وصف حال خویش کند، نومیدش مدار! چه ، ترا در آگاهی بر درون خویش با خدا شریک داشته است .

ارسطو گفت : همچنان که خواهان کامیاب به لذت درک می رسد، خواهان ناکام نیز لذت نومیدی را در می یابد و نیز او را پرسیدند: انسان را شایسته است که چه چیزی را سرمایه سازد؟ و او گفت : آن چه با کشتی غرق شده به دریا فرو رفته باشد .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی را گفتند: بلایی شناسی که چون کسی بدان درمانده او را رحم نکنند؟ و نعمتی دانی که منعمش را حسد نورزند؟ گفت : فقر .

سخن عارفان و پارسایان

گویند: عارفی چون این سخن مشهور شنید که : دو نعمت است که سپاس داشته نشده است : سلامتی و امنیت ، گفت : این دو، سومی نیز دارند، که ناسپاس مانده است ، چه ، سلامتی و امنیت را گاه ، سپاس دارند او را گفتند: آن ، چیست ؟ گفت : فقر و آن ، نعمتی است که بر منعمانش پوشیده مانده است جز آنان که خدایشان نگاه داشته است .

شعر فارسی

رومی (مولوی ) گوید:

باشدابن الوقت صوفی ، ای رفیق !

نیست فردا گفتن از شرط طریق

شعر فارسی

از نشناس :

آن را که دل از عشق ، مشوش باشد

هر قصه که گوید، همه دلکش باشد

تو، قصه عاشقان همی کم شنوی

بشنو! بشنو! که قصه شان خوش باشد

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان بزرگان : هر سخن که مکرر افتد، بی رونق شود .

سخن عارفان و پارسایان

از سخنان عارفان :

عارف را در زیر هر واژه ای ، نکته ایست و در هر داستانی ، بهره ای و در میانه هر اشارتی ، مژده ای و در ضمن هر حکایتی ، کنایه ای و از این روست که در سخنانشان ، حکایت های گونه گون گویند، تا هر شنونده ای در خور استعداد، بهره خودگیرد و از مردم ، هر کسی مشرب خویش دانسته است و از این روست که آمده است که : همانا قرآن را ظاهریست و باطنی و آن باطن را هفت باطنست از این رو، گمان مدار! که منظور، نقل قصه ها و حکایاتی ست که در قرآن آمده است و دیگر هیچ ! چه ، سخن پروردگار، از این فراترست .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زنی بیابان نشین را گفتند: از کجا زندگی گذارنید؟ گفت : اگر از آنجا که دانیم ، گذارن نکنیم ، زنده نمانیم .

بادیه نشینی ، نماز خویش تخفیف داد و او را بر آن ، نکوهیدند گفت : بستانکار بخشنده است .

این سماک ، صوفی یی را گفت : اگر جامه هایتان با درون شما سازگارست خواهم که مردم نیز بدان آگاه شوند و اگر نیست ، هلاک شده اید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

امیری معلم فرزند خویش را گفت : پیش از نوشیدن ، او را شناگری بیاموز! چه ، او، کسی را یابد که به جایش بنویسد و کسی را نیابد تا به جایش شنا کند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عرب را رسم چنان بود، که چون کسی را به قاصدی می فرستادند، او را می گفتند: از هیبت باک مدار! که ترا زیان دارد و فرصت را غنیمت دان که اندوه را ببرد و چون به کاری دست یازی ، پیشرو باش ! نه دنباله رو .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زنی بادیه نشین را گفتند: خواری چیست ؟ گفت : ایستادن گرانمایه ای بر درگاه فرومایه ای و آنگاه اجازه نیابد و نیز او را پرسیدند: بزرگی چیست ؟ گفت : بند منت بر گردن مردان نهادن .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ایاس قاضی را گفتند: ترا عیبی نیست مگر آن که در داوری شتابناکی بی آن که در آن ژرف بنگری ایاس دست فرا داشت و گفت : چند انگشت دارد؟ گفتند: پنج گفت : شتاب کردید و نگفتید: یک ، دو، سه ، چهار، پنج گفتند: چون دانیم ، نشمریم گفت : من نیز حکمی را که به روشنی دانم ، به تاءخیر نیفکنم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی اعمش را گفت : تو درهم دوست داری و او گفت : از آن روی که بی نیازی از خواستن از کسی چون تو را دوست دارم .

شعر فارسی

از نظامی :

ز یک جو اگر روضه ای آب خورد

چو روید از او سنبل و خار و ورد

نه این یک بود سرخ و آن یک سیاه

از اینسان بود فیض الطاف شاه

زعشقی که شد عاشق خسته زرد

بود روی معشوق از آن ، همچو ورد

بلی ! آن زمین تا به ایوان عرش

مقیمان کرسی ، نزیلان فرش

زیک می همی مست گشتند، لیک

بود در میان ، فرق ها نیک نیک

ز مهری که شد زعفران زرد از او

بود سرخی لاله و ورد از او

به قدر ظروف و اوانی خویش

برند آب ازین بحر زاخر، نه بیش

شعر فارسی

از اهلی :

گذشت یار، تغافل کنان ز ما، اهلی !

چو بی زبان شده نامراد، آهی کن !

و نیز از اوست :

رفت آن که چشم راحت خوش می غنود ما را

عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را

امروز کو؟ که بیند سرمست و بت پرستیم

آن کاو به نیک نامی دی می ستود ما را

ممکن نگشت ما را توبه زخوبرویان

گیتی به محنت و غم ، چند آزمود ما را؟

شعر فارسی

از شیخ ادری :

دی ، زلف عبیر بیز عنبر سایت

از طرف بنا گوش سمن سیمایت

افتاده به پای تو، بزاری می گفت :

سر تا پایم فدای سر تا پایت

شعر فارسی

از مثنوی :

گفت پیغمبر که : معراج مرا

نیست بر معراج یونس اجتبا

آن من ، بر چرخ و آن او به شیب

زان که قرب حق برونست از حسیب

قرب ، نه بالا و پستی رفتنست

قرب من از جنس هستی رستنست

شعر فارسی

از حافظ:

از سادگی و سلیمی و مسکینی

وز سر کشی و تکبر و خودبینی

در آتش اگر نشانیم ، بنشینم

بر دیده اگر نشانمت ، ننشینی

شعر فارسی

از ضمیری :

در وعده گاه وصل تو دل را قرار نیست

تمکین صبر و حوصله انتظار نیست

صد زخم بر تنم بود از ضرب تیغ عشق

اما، یکی ز معجز عشق ، آشکار نیست

گویی از این گفته سعدی گرفته است :

کشته بینندم و قاتل نشناسند که کیست

کاین خدنگ از نظر خلق ، نهان می آید

و نیز:

مستغرق فراقم و جویای وصل یار

کشتی شکسته ، چشم امیدش به ساحلست

حکایاتی کوتاه و خواندنی

چون حطیئه را مرگ فرا رسید، او را گفتند: زن و فرزند خویش را وصیتی کن ! گفت : شما را خبر خواهم کرد .

شماخ بن ضرار- از شاعران بزرگ عرب - به نزع افتاد او را گفتند: بی چیزان را از مال خویش وصیتی کن گفت : وصیتشان می کنم که گدایی را دوام دهند که تجارتی بی کساد است .

گفتند: ما را وصیتی کن ! گفت : مرا بر خر نشانید! باشد که نمیرم و آنگاه چنین سرود: هر تازه ای را لذتی ست جز آن که تازه مرگ را بی لذت یافتم او را گفتند: شاعرترین عرب کیست ؟ به خویش اشاره کرد و گریست گفتندش : از مرگ می نالی ؟ گفت : نه و اما، وای بر شاعر! که کسی شعر وی را بد روایت کند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : اگر خواهی دانشمندی را رنجور داری ، او را با نادانی همنشین کن .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

پارسایی نزد فروشنده ای رفت ، تا از او پیراهنی بخرد یکی از حاضران ، فروشنده را گفت : این فلان پارساست ! بهایش را از او کمتر بستان ؟ زاهد گفت : ما آمده ایم ، تا با پولمان پیراهن بخریم ، نه به زهدمان و از آنجا رفت .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

همسر مالک بن دینار در مجادله ای ، شوی خویش را گفت : ای زناکار! و مالک گفت : بلی ! این نامی ست که چهل سال روزگار، کسی جز تو از آن ، آگاه نبوده است .


23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43