کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 101457
دانلود: 8261

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 101457 / دانلود: 8261
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی را پرسیدند: دوست چیست ؟ گفت : یکی از نام های (عنقا)ست نامی ست بی معنی و جانوری که وجود ندارد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ابوالعیناء را به روزگار پیری گفتند: چگونه ای ؟ گفت : به بیماری یی درمانده ام ، که مردم آن را آرزو کنند یعنی : پیری .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : زاری تو بر مصیبت برادرت ، نیکوتر از بردباری تست و بردباریت بر مصیبت خویش ، زیباتر از زاری تست .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

از ابوعبیده روایت شده است که گفت : گروهی را نزد حجاج آوردند، که بر او شوریده بودند و حجاج ، به کشتن آنان فرمان داد و کشتندشان مگر یک نفر که به هنگام نماز رسید و حجاج (قتیبة بن مسلم ) را گفت : نزد تو باشد و فردا او را نزد ما بیاور! قتیبه گفت : بیرون رفتیم و مرد با من بود چون به یکی از راهها رسیدیم مرا گفت : آیا کار خیری خواهی کرد؟ گفتم : چیست ؟ گفت : اماناتی از مردم نزد منست و دوست تو، مرا خواهد کشت توانی که مرا رها سازی ؟ تا با زن و فرزند خویش وداع کنم و حقوقی را که بر منست ، بگزارم و بدانچه که بر منست و عهده دار آنم ، وصیت کنم و خدا را کفیل خویش می گیرم که صبح زود به نزد تو آیم .

قتیبه گفت :! من از سخن او شگفت زده شدم و بدو خندیدم اما او گفت : ای فلان ! بر منست که به نزد تو بازگردم و پیوسته اصرار می کرد، تا گفتم : برو! اما هنوز می دیدمش ، که به خویش آمدم و گفتم : با خود چه کردی ؟! اما دیری از شب را با زن و فرزندم گذراندم و چون صبح شد، شنیدم که کسی در می زند و بیرون رفتم و مرد را دیدم که گفت : باز آمدم و گفت : من خدا را کفیل خویش ساختم چگونه باز نمی گشتم ؟ با او به راه افتادم و چون حجاج مرا دید، گفت : اسیر کجاست ؟ گفتم حال امیر نیک گرداند! بر در است ! و او را حاضر کردم و سرگذشت را به او گفتم حجاج چند بار او را نگریست آنگاه گفت : او را به تو بخشیدم و از او درگذشتم .

من نیز چون از خانه بیرون رفتم ، او را گفتم : هر کجا خواهی ، رو! و او سر خویش به آسمان برداشت و گفت : پروردگارا! ترا سپاس ! و مرا نگفت که خوب کردی و یا بد و من با خویش گفتم : به خدای کعبه ! که این ، دیوانه است اما، چون روز دوم شد، مرد به نزد من آمد و گفت : ای فلان ! خدا پاداش نیکت دهاد! به خدا که دیروز فراموش نکردم که در حق من چه کردی اما، ناخوش داشتم که ترا در سپاس با خدا شریک گردانم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از کتاب (الجواهر): ابوعبیده گفت : علی بن ابی طالب ، به ارتجال نه سخن گفت که دیگر بلیغان در طمع آنند سه سخن در مناجات و سه سخن در دانش و سه در ادب .

اما آن سه که در مناجاتست : مرا عزت ، همین بس ! که تو پروردگار منی و مرا این نازش بس ! که بنده تواءم و خداوندا! تو، آنچنانی که من دوست دارم پس مرا توفیق ده ! تا چنان باشم که تو خواهی .

و آن سه که در دانش است : آدمی در زیر زبان خویش نهفته است و آن که قدر خویش بشناسد، کارش تباه نشود و سخن گویید! تا شناخته آیید .

و آن سه که در ادب است : به هرکس که خواهی ، بخشش کن ! فرمانروای او خواهی شد و از هر که خواهی بی نیاز شو، تا همانند او باشی و به هر کس خواهی نیازمند شو، تا در بند او باشی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی را گفتند: نعمت چیست ؟ گفت : در هشت چیزست : بی نیازی ، امنیت ، تندرستی ، جوانی ، خوشخویی ، عزت ، برادران ، و زنی نیکوکار .

و دیگری گفته است : آن که با دیگران همرایی (یعنی مشورت ) کند، پیوسته به درستی کار ستوده است و به خطا معذور .

از سخنان حکیمان : دانش ، اهل خود را بلندی بخشد، اگر اهل دانش ، بلندی اش بخشند نااهل را به دانش بخل ورزیدن ، ادای حق دانش است قلم درختی ست که میوه اش معنی ها (یی ست که از آن می تراود) اندیشه دریایی ست که مروارید آن ، دانش است قلم ، زبان دست است خود پسندی ، آفت خردمندیست نادان دشمن خویش است پس ، چگونه دوست دیگری باشد؟ واجبات ، بنده را به یاد پروردگارش می اندازد مال به دست مده ، سرچشمه اند و هست و میخ فتنه سپاس بر نعمتهای پیشین ، مقتضی نعمت های آینده است آنان که بر عقوبت تواناترند، عفو کردن را شایسته ترند * اعتراف به گناه ، مانع پراکندگی ست .

امیری گفته است : دعا، دو گونه است و چندان که به یکی امیدوارم ، از دیگری بیمناکم یکی دعای ستمدیده ای که او را یاوری کرده باشم و دیگری نفرین ناتوانی که او ستم ورزیده ام .

حکیمی گفت : از درماندگی در دو موضع ، معذور نیستم : یکی آن که با نادانی روبرو شوم و دیگر آن که نیازمندی خویش آشکار کنم .

حکیمی گفت : دو کس در عذاب همسانند یکی بی نیازی که دنیا را به دست آورده است و بدان مشغول است و غمگین و پریشان خاطر و دیگری ، نیازمندی که دنیا از او بریده است و پیوسته بحسرت است و بدان راهی نمی یابد .

و گفته اند: آغاز خشم ، دیوانگی ست و پایان آن ، پشیمانی مصیبت همراه با صبر، بزرگ ترین مصیبت هاست خدای تعالی مهلت می دهد و اهمال نمی کند نادرست خواندن عبارت ، چون آبله در رخسار است زبان جسمی کوچک دارد و گناهی بزرگ حرارت از طلا نمی کاهد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی شنید که مردی به غلط سخن می گفت و او را گفت : خاموشی بهتر از سخن گفتن ، در خور چون تویی ست .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

خلیفه ای به یکی از کارگزاران خویش نوشت : بپرهیز از آن که گناهکاری را به مجازات بیش از گناه بترسانی ! چه ، اگر او را چنان مکافات کنی ، گناه ورزیده ای و اگر نکنی ، دروغ گفته باشی .

افلاطون گفت : نشانه ضعف آدمی ، آنست که بسا او را از سویی نیکی رسد، که بدان نیندیشیده است و گاه ، از سویی بدی بیند که آن را چشم نمی داشته .

و نیز گفت : شتاب در کار را مخواه ! بل ، جویای نیکی آن باش ! که مردم ، از تو نپرسند که به چه روزگار انجام دادی لیکن ، به استواری و نیکی آن نگرند .

و نیز گفت : اگر به عهد خویش وفا کردی ، دو فضیلت حاصل کرده ای : بخشندگی و راستگویی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

در تاریخ (ابن خلّکان ) آمده است که (جاراللّه ز مخشری ) به هنگام مرگ ، این دو بیت سرود و وصیت کرد، تا بر گورش نویسند:

پروردگار! به خانه گور، مهمان توام و مهمانان را بر کریمان حقّی ست اینک گناهانم ببخش و چشم پوشی کن ! که چشم پوشی ، شایسته بزرگوارنست .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

ابن مقفع و خلیل ، با هم بودن را دوست می داشتند قضا را، در مکه به هم رسیدند و سه روزی با هم بودند و سخن می گفتند چون از هم جدا شدند، ابن مقفع را گفتند: او را چگونه یافتی ؟ گفت : خردش از دانشش بیش است و خلیل را پرسیدند و گفت : مردیست که دانشش برتر از خرد اوست .

و مورخان گفته اند: هر دو مرد، راست گفته اند چنان که خلیل مرد و زاهدترین مردم روزگار خویش بود و ابن مقفع به دنیا دلبستگی داشت و منصور، او را به سخت ترین وضعی کشت .

شعر فارسی

از سعدی :

دیبا نتوان بافت ازین پشم که رشتیم

خرما نتوان خورد ازین خار که کشتیم

گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت

شاید که ز مشّاطه نرنجیم ، که زشتیم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

بزرگی گفته است : چون داد و ستد با دل افتد، اعضاء آرام گیرند مؤلف گوید: منظور آن است که اعضاء از اعمال بدنی آرام گیرند و نه تنها آن ها را سنگین ندانند، بلکه لذّت برند .

سقراط گفت : آن که بر رنج دانش آموختن بردبار نباشد، بر بدبختی نادانی شکیبایی کند .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

گزیده ای از سخنان بزرگان : آن که به عذر نزد تو فرو تنی کند، سرزنش را بر وی ببخش ! آن که پند نپذیرفت ، از او پند گیر! آن که بی سببی خشم گیرد، بی سببی خشنود شود *

آن که بخشد سروری یابد *

حکایات پیامبران الهی

خانه ای که زین العابدین علی بن الحسین (ع ) در آن به نماز ایستاده بود، آتش گرفت کسان بانگ می کردند که : ای فرزند پیامبر خدا (ص )! آتش ! آتش ! و او، سر از سجده بر نمی گرفت تا آتش خاموش شد تنی از یاران ، او را گفت : چه چیزی ترا ازین آتش غافل داشت ؟ و او گفت : آتش آخرت .

و هر گاه خواهنده ای به نزدش می آمد، می گفت : خوش آمد! آن که توشه مرا به آخرت می رساند و شبانگاهان ، انبان نان بر دوش می کشید، و گرد مدینه بر می گشت و به نزد نیازمندان می برد و آنان را صدقه می داد و می گفت : صدقه پنهانی خشم پروردگار را فرو می نشاند و چون در گذشت و غسلش دادند، آثار بر دوش کشیدن انبان بر پشت خویش داشت و در هر شبانروزی یکهزار رکعت نماز می خواند و چون بامدادان فرا می رسید، مدهوش می افتاد و باد در او می پیچید، چنان که در سنبله ای اوفتد .

فرازهایی از کتب آسمانی

غزّالی ، در یکی از رسالات خویش گفته است ، آن که تفسیر قرآن کند، بر او واجب است که از هفت جهت ، بدان بنگرد نخست : از جهت لغت و جوهر الفاظ دوم : از حیث استعاره ها و کنایه ها سوم : از جهت نحو چهارم : از جهت نظم لفظهای مفرد و جمله ها و حالات آن ها، بدان گونه که در (علم معانی ) مورد بحث است پنجم : از جهت عادات عربان در مثل ها و گفتگوهایشان ششم : از جهت رمزهایی که حکیمان الهی به کار می گیرند هفتم : از جهت سخنان صوفیان و منظورهایشان .

شعر فارسی

از نشناس :

ز تو هر که دور ماند، چه کند؟ چه چاره سازد؟

چه عمل به دست گیرد؟ به چه پای بست باشد؟

شعر فارسی

از مولانا نیکی :

ای ز تو قوت بیان ، نطق سخن سرای را!

وی ز تو عقده ها به دل ، عقل گره گشای را!

در طلب تو چون کند طی مکان عشق ، دل ؟

همسفری کجا رسد، عقل شکسته پای را؟

محمل راه عشق را دل ز فغان ، درای شد

هرزه درای نشنود بانگ چنین درای را

چون ز جهان برون بود ساقی مجلس بقا

نام چرا کسی برد جام جهان نمای را؟

کام مرا مده دگر ذوق ز لذت جهان

تا نکند دل آرزو ز هر شکر نمای را

نیکی ! اگر برد کسی پی به طریق بندگی

سجده شکر کم بود تا به ابد، خدای را

ملک ، تقدیم بر کف ، از پی تقدیم پیراهن

اجل ، پنجه مهیّاکرده از بهر گریبانش

نکته های پندآموز، امثال و حکم

گفته اند: برای دنیا چندان که در آن خواهی ماند بکوش ! و برای آخرت چندان که در آن خواهی ماند و برای خدا چندان که بدو نیاز داری و برای آتش چندان که بر آن می شکیبی .

شعر فارسی

از نشناس :

بکوش ! تا به کف آری کلید گنج هنر

که بی طلب ، نتوان یافت گوهر مقصود

بر آستان ارادت که سر نهاد تنی

که لطف دوست ، به رویش دریچه یی نگشود

شعر فارسی

از شیخ عطار:

ای که بر خوان خدا نان می خوری !

وینهمه ، فرمان شیطان می بری

دیوت از ره برد، لا حولیت نیست

وز مسلمانی ، بجز قولیت نیست

رهروان رفتند و تو درمانده ای

حلقه بر در زن ! که بس وامانده ای

گر نداری شادی یی از وصل یار

خیز باری ! ماتم هجران بدار!

ای سرا و باغ تو، زندان تو!

خانمان تو، بلای جان تو!

در غم دنیا، گرفتار آمدی

خاک بر فرقت ! که مردار آمدی

چشم همت بر گشا! و ره ببین !

پس قدم در ره نه ! و در گه ببین

دست ها اول ز خود کوتاه کن !

بعد از آن ، بردانه عزم راه کن !

از قدم تا فرق نعمت های اوست

عرض کن بر خویش ، نعمت های دوست !

تا بدانی ، کز که دور افتاده ای

وز جدایی ، چه صبور افتاده ای !

گر تو مرد زاهدی ، شب زنده باش !

بندگی کن تابه روز! و بنده باش !

ور تو مرد عاشقی ، رو! شرم دار!

خواب را با دیده عاشق چه کار؟!

چون نه اینیّ و نه آن ، ای بی فروغ !

پس مزن در عشق ما لاف دروغ

ما، شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش

لطف تو خود نمی نگرد خوب و زشت ما .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان امیرالمؤمنین (ع ): آن که آرزوی فردا زیستن را دارد، آرزوی همیشه زیستن دارد، و آن که آرزوی همیشه زیستن دارد، دلش سخت شود و به دنیا میل کند و از آن چه نزد خداست ، بپرهیزد و نیز فرمود: خدا آنان را که دنیا نزدشان به ودیعت بود، بیامرزاد! و دیعه ای که به صاحبانش باز پس دهند و خویش سبکبار به راه افتند .

پروردگار به داوود وحی فرستاد که : به روزگار آسان زیستن خویش ، مرا یاد کن ! تا به روزگار سختی ، ترا اجابت کنم .

در حدیث است که : مؤمن ، به اشتهای زن و فرزند خویش غذا می خورد و منافق ، به پاس ارضای شهوت خویش زن و فرزند را می بلعد .

امام علی (ع ) فرمود: پاکدامنی ، زینت ناداریست و سپاس زینت بی نیازی و نیز فرمود: از آن بپرهیز که خدای تعالی تو را به هنگام گناه ورزی بیند و بیند و به هنگام طاعت ، تراگم کند که از زیانکاران خواهی بود و اگر نیرومند شدی ، بر طاعت پروردگار نیرومند باش ! و اگر ناتوان شدی ، در گناه ورزی ناتوان باش ! و نیز فرمود: ارزش مرد، به قدر همّت اوست و صدق او به قدر جوانمردی اوست و شجاعتش به قدر الفت اوست و پاکدامنی اش به قدر غیرتش .

شعر فارسی

از نشناس :

خوش کردی ای حبیب ! که آتش زدی به دل

کاین داغ ، بر جراحت ما سودمند بود .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

نابغه جعدی ، از شاعران عصر جاهلی و اسلام بود که در یکصد و هشتاد سالگی در اسفهان در گذشت نزد پیامبر شعر خویش خواند که در آن گفته است .

در کرم و بزرگواری و رهبری ، در اوج آسمانیم و مرا جلوه گاهی فراتر از آن ، امیدست .

و پیامبر (ص ) او را گفت : ابولیلی ! رو به کجا داری ؟ گفت : به بهشت و پیامبر گفت : انشااللّه !

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

حیطئه شاعری به نود و پنج سالگی در گذشت ابن جوزی گفته است : چنین به نظر می رسد که پس از وفات پیامبر، اسلام آورده باشد زیرا نه در گروه صحابه از او نامی هست و نه در (هیئت های اعزامی ) حطیئه ، بسیار هجو می گفت چنان که مادر و عمّه و خاله و حتی خویش را نیز هجو گفته است .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفته است : روزگار زندگی ، کوتاه تر از آن است که در چیزهایی که به آدمی مربوط نیست ، صرف شود .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

عدی بن حاتم طایی ، به سال 68 هجری ، در سن یکصد و بیست سالگی در گذشت و در جنگهای (جمل ) و(صفین ) با علی بود او بخشنده و بزرگوار بود چنان که برای موران ، نان خرد می کرد و می گفت : اینان همسایگان مایند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون معاویه به بیماری مرگ افتاد و مردم از مردن او سخن می گفتند خانواده خویش را گفت چشمانم را سرمه کشید! و سر و صورتم را روغن مالید! و چنین کردند و صورتش درخشان شد آنگاه گفت : مرا بنشانید! و مردم را اجازه دهید تا به دیدارم آیند و به نزد او آمدند و در میان آنان ، یکی از فرزندان علی (ع ) به بیمار پرسی او آمد و هیچکس ندانست که به بیماری مرگ افتاد است و چون بیرون رفتند گفت :

چابکی من ، برای آنانست که به شماتت در من می نگرند و می خواهم بر آنان ثابت کنم که در برابر حیله روزگار نیز ایستاده ام .

و چون آن علوی این سخن شنیده ، گفت :

چون مرگ چنگال خویش در تو آویزد، هر مهره تعویذی که به گردن بیاویزی ، ترا سودمند نیفتد .

و حاضران از پاسخ او به شگفتی ماندند و گفته اند: معاویه همان روز مرد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمان گفته اند: دو کس را رنجی همسان است یکی بی نیازی که دنیا در اختیار اوست و بدان مشغولست و اندوهگین و پراکنده خاطر و دیگری نیازمندی که دنیا از او روی گردانده است و به حسرت ها دچارست و راهی بر او گشوده نیست .

شعر فارسی

از نشناس :

پروانه که سوخت ز آتش خنجر شمع

آن عاشق بیقرار غم پرور شمع

می خواست نهان ز چشم غیرش سازد

زان بال گشود و گشت گرد سر شمع

این یک نفس که بوی تو گل می توان شنید

بیرون مرو ز باغ ! که فرصت غنیمتست

تا درین گله گوسفندی هست

ننشیند فلک ز قصّابی

حفظ میراث منظورست ، می دانی تو هم

ورنه صد تقریب خوب از بهر رسواییم هست .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

ابوذر را هر دو چشم درد می کرد او را گفتند: در ما نشان کرده ای ؟ گفت : از آن ها، به کار دیگر پرداخته ام گفتندش : از خدا نخواسته ای که درمانشان کند؟ و گفت از خدای چیزی مهم تر خواسته ام .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

روایت شده است که : چون عبداللّه بن مبارک را هنگام مرگ فرا رسید، به آسمان نگریست و گفت :(لثمل هذا فلیعمل العاملون )

با بلهوس از پاکی دامان تو گفتم

تا باز به دنبال تو بیهوده نگردد

حکایاتی از عارفان و بزرگان

(اسطرخس ) (حکیم ) پیوسته خاموش بود او را از سبب خاموشیش پرسیدند گفت : هیچگاه بر خاموشی پشیمانی نخورده ام و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شده ام .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : دوری گزینی از مردم ، سه کس را پسندیده است : یکی پادشاهی که خواهد به تدبیر کشور بپردازد دوم : حکیمی که به استنباط حکمت مشغولست و سدیگر زاهدی که با خدا راز و نیاز دارد .

فرازهایی از کتب آسمانی

صاحب (کتاب ) (منازل السّایرین ) گفته است : راز داران (حضرت پروردگاری ) آنانند که از چشم مردم پنهانند و درباره شان این خبر آمده است که دوست داشته ترین بندگان در نزد خدا پرهیزگاران از دیدگان پنهانند و آنان سه گروه اند نخستین : آنانند که همّتی عالی دارند و درون هاشان صفا یافته است می روند و هیچ کس از اسم و رسم آنان آگاه نیست انگشت ها به سوی آنان نشانه نمی رود ایشان ، ذخیره های خدای عزیز و بزرگند، به هر کجا که باشند .

گروه دوم : آنانند که به کاری اشاره می کنند و خود در آن دخالتی ندارند مردم را به کاری می خوانند و خود به کاری دیگرند و از فرط غیرت در پرده زیست می کنند و ادب می ورزند و ادبشان آنان را پاس می دارد و به سویی که هدایت شده اند، در حرکتند .

و گروه سوم : آنانند که حق از ایشان پنهان مانده است ، و گاه بر آنان می تابد چنان که از حالتی که در آیند، بیخبر مانده اند و نتوانسته اند به مشاهده آن چه در آنند، نایل آیند و چنان مجال معرفت بر آنان پوشیده مانده است که با همه صدق نیت ، شواهدی را که نشانه صحت آن مقامست ، در نمی یابند و منشاء و جدی را که در درونشان شعله ورست نمی بینند و این مرتبه ، از رفیق ترین مقامات اهل ولایت است .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : ثروتمندان کودن ، بزهایی هستند، که پشمشان از گوهر گرانبهاست و خرانی اند که جل های آن ها برد یمانی ست .

و نیز گفته است : آدمی اگر زبان نمی داشت ، همچون چهارپایی بی فایده بود یا همانند نقشی بر دیوار .

و نیز گفته است : بزرگی به همت های بلندست ، نه به استخوان های پوسیده و نیز نادانی یی که مرا نگاه دارد، بهتر از دانشی ست که من آن را پاس دارم .

حکایات پیامبران الهی

سفیان بن عیینه گفت : زین العابدین (ع )به حجّ آمده بود چون احرام بست و راحله اش قرا گرفت و خواست تلبیه گوید رنگش به زردی گرایید و لرزیدن گرفت و نتوانست لبیک گوید او را گفتند: چرا لبیک نگویی ؟ گفت : از آن می ترسم که مرا گوید: لالبیک و لاسعدیک

شعر فارسی

از شیخ عطار:

راه دورست ، ای پسر! هشیار باش !

خواب با گور افکن و بیدار باش !

کار آسان نیست بر درگاه او

خاک می باید شدن در راه او

نیست این وادی چنین سهل ، ای سلیم !

سهل پنداری تو از جهل ، ای لئیم !

تو همین دانی که این بازار عشق

هست چون بازار بغداد و دمشق

برق استغنا چنین آتش فروخت

کز تف آن ، جمله عالم بسوخت

صد هزاران خلق ، در زنار شد

تا که عیسی محرم اسرار شد

صد هزاران طفل ، سر ببریده شد

تا کلیم الله صاحب دیده شد

صد هزاران جان و دل ، تاراج یافت

تا محمد یک شبی معراج یافت

می جهد از بی نیازی ، صرصری

می زند در هم به یک دم عالمی

بی نیازی بین ! و استغنانگر!

خواه مطرب باش و خواهی نوحه گر .

فرازهایی از کتب آسمانی

شیخ در (اشارات ) گوید: اگر بشنوی که از عارفی ، حرکتی بیرون از طاقت دیگران صورت گرفته است ، انکار مکن ! زیرا، ممکن است ، به انگیزه آن ، راهی به انگیزه های طبیعی آن بیابی .

پس از آن می گوید: اگر بشنوی که عارفی ، بدرستی از غیب خبر داده است ، پذیرفتن آن ، بر تو دشوار نیاید، زیرا که برای دسترسی به چنین آگاهی ، اسباب طبیعی درستی هست سپس در بیان این موضوع در (تنبیهات )، شرحی به تفصیل داده است .

حکایات پیامبران الهی

در (کافی ) در باره دوستی دنیا و آز ورزیدن بر آن در حدیثی طولانی ، گوید: عیسی را بر روستایی گذر افتاد، که همه مردم آن و پرندگانش و چهار پایانش مرده بودند عیسی گفت : اینان به خشم خداوند مرده اند و اگر یکایک مرده بودند، یکدیگر را به خاک می سپردند حواریون گفتند: ای روح الله و کلمه او! از پروردگار بخواه ! تا آنان را زنده گرداند تا ما را از کرده های خویش خبر دهند، تا از آن ها بپرهیزیم و عیسی چنین کرد و صدایی آنان را ندا داد و عیسی ایستاد و گفت : ای مردم این روستا! و یکی از آنان به پاسخ گفت : ای روح خدا و کلمه او! و عیسی گفت : ای وای بر شما! کردارتان چه بود؟ گفت : ما، بت پرست بودیم و دنیا را دوست می داشتیم بیمی اندک در ما بود و آرزویی دراز و در لهو و لعب ، بیخبر بودیم عیسی گفت : دوستی تان به دنیا چگونه بود؟ گفت : همچون محبت کودک به مادرش که چون به ما روی می آورد، شادمان بودیم و چون از ما روی می گرداند، می گریستیم و غمگین می شدیم گفت : بت پرستی تان چگونه بود؟ گفت : پیروی از گناه ورزان حدیث طولانی ست و از آن در حد نیاز نقل شد .

حکایات پیامبران الهی

امیرالمؤمنین علی (ع ) به دانشمندی از دانشمندان یهود گفت : آن که طبعش اعتدال پذیرد، مزاجش صافی شود و آن که مزاجش صافی شود، اثر نفس ، در او نیرو گیرد و آن که اثر نفس در او نیرو گیرد، به مراتب عالی ارتقاء یابد و آن که به مراتب عالی ترقی کند، به خوی های نفسانی آراسته شود و آن که به اخلاقی نفسانی آراسته شود، موجودیت انسانی یابد و از موجودیت حیوانی بیرون آید و سیرت فرشتگان گیرد و این حالت ، در او پایدار بماند آنگاه ، یهودی گفت : الله اکبر! ای پسر ابوطالب ! تو، همه فلسفه را در این جملات باز راندی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی شبلی را گفت : مرا وصیتی کن ! و او گفت : شاعر، به سخن خویش ، ترا چنین وصیت کرده است .

گفتند: چون به دیار قبیله ای درآمدی ، خویشتندار باش ! که از آنان چشمی ترا می بیند که چون به خواب روی ، نیز او نمی خوابد .

فرازهایی از کتب آسمانی

در تلویحات آمده است : بدان ! که چشم هایی از عالم ملکوت ، پیوسته ترا می نگرد .

فرازهایی از کتب آسمانی

یکی از پیامبران گفت : پروردگارا! زبان مردم را از من باز دار! و پروردگار به او وحی فرستاد که این ، چیزیست که برای خویش قرار ندادم چگونه برای تو قرار دهم ؟

فرازهایی از کتب آسمانی

یکی از بزرگان گفته است : چون پنهان و آشکار مؤمنی یکسان باشد، خدا به وجود او، بر فرشتگان می بالد .

عارفی گفت : چه کسی ست که مرا به گریه شبانه رهبری کند، تا به روز بخندم .

و دیگری گفت : پروردگارا! با مردم به امانت رفتار کردم و با تو به خیانت .

فرازهایی از کتب آسمانی

در شرح مثنوی (؟) پیش از حکایت آن مرغابی که جوجه مرغی را می پرورد، آمده است که باری غزالی و جارالله زمخشری به هم رسیدند و زمخشری ، بخشی از کشاف را بر غزالی عرضه کرد و مطالعه کرد و آنگاه ، زمخشری را گفت : تو از علمای قشری هستی و زمخشری پیوسته می بالید که غزالی ، او را از علما شمرده است پایان

یکی از فضلا گوید: این حکایت ، ساختگی ست و زمخشری ، پس از غزالی می زیسته و این دو، همروزگار نبوده اند .

فرازهایی از کتب آسمانی

در کشاف ، در تفسیر سوره انعام آمده است که موسی ، چهارصد سال پس از ورود یوسف به مصر، به آنجا وارد شد .

فرازهایی از کتب آسمانی

در کافی از امام صادق نقل شده است که فرمود: پاسخ نامه ، همانند پاسخ سلام ، واجب است و نیز گفته است : پیوند میان برادران در حضر، زیارت یکدیگر است و در سفر، نامه نگاری

شعر فارسی

از نشناس :

چو می زد بر سرم شمشیر کین ، پرواز نمی کردم

نبودی گر رخش منظور، سر بالا نمی کردم

شعر فارسی

از سعدی :

ترا عشق همچون خودی ز آب و گل

رباید همی صبر و آرام و دل

به بیداریش فتنه بر خط و خال

به خواب اندرش پای بند خیال

به صدقش چنان سر نهی بر قدم

که بینی جهان بی وجودش عدم

دگر با کست بر نیاید نفس

که با او نماند دگر جای کس

تو گویی به چشم اندرش منزلست

و گردیده بر هم نهی ، در دلست

نه اندیشه از کس ، که رسوا شوی

نه قوت ، که یک دم شکیبا شوی

وگر جان بخواهد، به لب بر نهی

و گر تیغ بر سر نهد، سر نهی

چو عشقی که بنیاد آن بر هواست

چنین فتنه انگیز و فرمانرواست

عجب داری از سالکان طریق

که باشند در بحر معنی ، غریق

به سودای جانان ، ز جان مشتغل

به ذکر حبیب ، از جهان مشتغل

به یاد حق از خلق بگریخته

چنان مست ساقی ، که می ریخته

نشاید به دارودوا کردشان

که کس مطلع نیست بر دردشان

الست از ازل ، همچنانشان به گوش

به فریاد قالوا بلی در خروش

گروهی عمل دار عزلت نشین

قدم های خاکی ، دم آتشین

به یک نعره ، کوهی زجا بر کنند

به یک ناله ، شهری به هم بر زنند

چو بادند پنهان و چالاک روی

چو سنگند خاموش و تسبیح گوی

سحرها بگریند چندان که آب

فرو شوید از دیده شان کحل خواب

فرس کشته از بس که شب رانده اند

سحر گه خروشان ، که وامانده اند

شب و روز، در بحر سودا و سوز

ندانند ز آشفتگی ، شب ز روز

چنان فتنه بر حسن صورت نگار

که با حسن صورت ندارند کار

ندادند صاحبدلان دل به پوست

وگر ابلهی داد، بی مغز، اوست

می از جام وحدت کسی نوش کرد

که دنیا و عقبی فراموش کرد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی در(کافی ) کلینی درباره عقوبت گناه ،

از ابوعبدالله (امام صادق (ع ) روایت شده است که فرمود: چون خدای تعالی خوبی بنده ای خواهد، در مجازات او شتاب ورزد، و به دنیایش عقوبت کند و اگر بدی بنده ای خواهد، از مجازات او در دنیا خودداری کند و به قیامت اندازد و نیز فرمود: چون خدای تعالی بنده ای را در خواب بیم دهد، بیامرزدش و چون او را به ناتوانی دچار سازد، گناهانش بیامرزد .

شعر فارسی

از نشناس :

آن نوع زی که چون قفست بشکند اجل

تا روضه جنان نکند روی باز پس

شجاع امشب که وصل دوست داری ، جان سپردن ، به

علاج محنت هجران فردا، مردنست امشب

شعر فارسی

از سعدی :

جهان ، متفق بر الوهیتش

فرو مانده در کنه ماهیتش

بشر، ماورای جلالش نیافت

بصر، منتهای کمالش نیافت

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم

نه در ذیل وصفش رسد دست فهم

درین ورطه ، کشتی فرو شد هزار

که پیدا نشد تخته ای بر کنار

چه شب ها نشستم در این سیر گم

که دهشت گرفت آستینم که : قم

محیطست علم ملک بر بسیط

قیاس تو بر وی نگردد محیط

نه ادراک بر کنه ذاتش رسد

نه فکرت به غور صفاتش رسد

که خاصان در این ره ، فرس رانده اند

به لااحصی از تک فرو مانده اند

نه هر جای مرکب توان تاختن

که جا، جا، سپهر باید انداختن

اگر سالکی محرم راز گشت

ببندند بر وی ، در باز گشت

کسی را درین بزم ساغر دهند

که داروی بیهوشیش در دهند

کسی ره سوی گنج قارون نبرد

وگر برد، ره باز بیرون نبرد

ندیدم درین موج دریای خون

کزو کس ببرده ست کشتی برون

اگر طالبی کاین زمین طی کنی

نخست اسب باز آمدن پی کنی

همه بضاعت خود عرضه می کنند آنجا

قبول حضرت حق ، تا کدام خواهد بود؟

سخن ماند از عاقلان یادگار

ز سعدی همین یک سخن گوش دار!

گنه کار اندیشه ناک از خدای

بسی بهتر از عابد خود نمای .