کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 100831
دانلود: 8168

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 100831 / دانلود: 8168
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابن سیرین ، مردی را همواره سوار بر چارپایی می دید روزی او را پیاده دید و گفتش : چهارپایت را چه کردی ؟ گفت : هزینه او مرا دشوار آمد و فروختمش ابن سیرین او را گفت : نمی بینی ؟ که روزی او را نیز از تو باز داشته اند .

انوشیروان را پرسیدند: بزرگ ترین مصیبت ها کدامست ؟ گفت : آن که بر کار نیک توانا باشی و چندان انجام ندهی که از دست بدهی .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عمر بن عبدالعزیز به روزگار خلافت سلیمان بن عبدالملک با وی ایستاده بود، که بناگاه صدای رعد برخاست و سلیمان از آن ترسید و سینه خویش ، به زین اسب تکیه داد عمر گفت : این ، ندای رحمت اوست بانگ عذابش چگونه خواهد بود .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

عارفی را گفتند: هر گاه ترا پرسند که آیا از خدا بترسی ؟ خاموش باش ! چه ، اگر (نه ) بگویی ، کفر ورزیده ای و اگر (بلی ) گویی ، دروغ گفته باشی .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

ابوسلیمان داروانی گفت : چون لقمه ای به دوستی بخورانم ، مزه آن را در دهان خویش می یابم .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

مردی به نزد ابراهیم ادهم آمد و ابراهیم به بیت المقدس می رفت مرد، او را گفت : خواهم که ترا همراهی کنم و ابراهیم گفت بدان شرط که بخشی از ثروت خویش مرا دهی مرد گفت نه ! و ابراهیم گفت : از دوستی تو در شگفتم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از خطبه پیامبر (ص ): ای مردم ! روزها در هم می پیچند، عمرها به فنا می پیوندند و تن ها در خاک می فرسایند روزان و شبان ، چون پیک های قاصدند که دوری را نزدیک می کنند و هر نوی را به کهنگی می رسانند با اینهمه ، بندگان خدا، از شهوت ها به خویش نمی آیند و به نیکی های پایدار، روی نمی کنند .

حکایات پیامبران الهی

شیطان خویش را بر عیسی (ع ) آشکار کرد و او را گفت : تو نمی گفتی که جز آن چه خدا مقرر کرده است ، به آدمی نمی رسد؟ گفت : آری ! گفت : پس ، خویش از قله این کوه فرو انداز! که اگر تندرستی بر تو مقدر باشد، تندرست مانی و عیسی گفت : ای رانده شده ! پروردگار بندگان خویش را آزماید نه بندگان ، خدا را و محقق رومی گفته است که این مناظره ، میان علی (ع ) و یک نفر یهودی صورت گرفته است .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

عارفی بر گروهی گذر می کرد او را گفتند: اینان زاهدان اند و عارف گفت : دنیا خود، به چه ارزد؟ که پرهیختگان از آن را بستایند .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

مرگ ، از هر آن ، چه در زندگی ست ، بترست و از هرچه پس از زندگی ست ، آسان تر .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی را گفتند: آن چه مردم شهر را گفتی ، نپذیرفتند گفت : مرا ملزم نکرده ام که از من بپذیرند بل ، ملزم به آنم که سخن درست گویم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

بادیه نشینی را گفتند: شادمانی چیست ؟ گفت : در میهن خویش به رفاه زیستن و با یاران همنشینی کردن .

حکیمی گفت : خردمند، آنست که درشتی نصیحتگر، او را خوشتر آید، تا تملق چاپلوس .

پادشاهی گفت : لذت ما، در کارهای ارزشمندی ست که عامه مردم را از آن ، بهره ای نیست .

حکیمی گفت : نفس پلید بر خود حرام داند، که از دنیا برود و به آن که بر وی نیکی کرده است ، بدی نکند .

گفته اند: موسی ، از آن گاه ، که با خدای تعالی و تقدس سخن گفت ، چون سخن دیگران می شنید، بیهوش می افتاد و این ، از آن رویست که محبت ، سبب دل انگیزی سخن معشوق شود، که رغبت به سخن دیگران را از دل به در کند بل ، از گفتار آنان بیزاری آید که انس با خدا، موجب نفرت از سخن غیر اوست و هر آن چه که خلوت دل را مانع آید، بر دل ، سنگینی کند .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

عبدالواحد گفت : به راهبی رسیدم و او را گفتم : ای راهب ! از تنهایی چه ترا خوش آید! گفت : ای فلان ! تو نیز اگر شیرینی تنهایی می چشیدی ، از آمیزش با جان خویش نیز می گریختی گفتم : راهبا! کمترین چیزی که در تنهایی یافته ای چیست ؟ گفت : آسودن از مدارای با مردم .

و برکنار ماندن از بدی آنان گفتم : ای راهب ! بنده کی شیرینی انس با خدا دریابد؟ گفت : چون دوستی خویش صافی کند گفتمش کی محبت صافی شود؟ گفت : آنگاه که با غم یکی شود و این دو در طاعت خدا درآیند .

بهترین زمین ها، آنست ، که جان آدمی را بدان الفتی باشد

که با حضور دوستان ، سوراخ سوزن نیز میدانی ست .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

امیر مومنان (ع ) فرمود: از تندرستی خویش برای روزگار بیماریت بهره گیر! و از جوانیت برای روزگار پیریت و از بیکاریت برای اشتغالت و از زندگیت برای مرگت که ندانی که ترا فردا چه نامند .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از ابن عباس روایت شده است که گفت : پیامبر (ص ) فرمود: مرگ را بسیار یاد کنید! چه ، اگر به روزگار تنگی و سختی یاد آورید، آن حال بر شما گشایش گیرد و به آن ، خشنود شوید و پاداش برید و اگر به هنگام بی نیازی یاد کنید، بر آن حال خشم گیرید و کرم ورزید و ثواب گیرید که مرگ ، برنده آرزوهاست و شب ها، نزدیک کننده آرزوها و آدمی ، همواره میان دو روز است یکی ، روزی که گذشته است و کردار آن شمارش شده است بر آن مهر نهاده اند و دیگر روزی که ندانی که بدان رسی ، یا نرسی ! و آدمی ، به هنگام بیرون شدن جانش از تن ، و پیوستن به خاک ، پاداش آن چه از پیش فرستاده است ، بیند، و ناچیزی آن چه باز پس نهاده است ؛ دریابد و شاید که آن چه گرد آورده است به باطل بوده و حقی را از صاحب حق بازداشته .

پیامبر (ص ) فرمود: دنیا را به دشنام مگیرید! که دنیا، مرکب راهواریست ، که مؤمن را به خیر می رساند و از شر باز می دارد اگر بنده گوید: خدا دنیا را لعنت کند! دنیا گوید: خدا، کسی را لعنت کند که ما را به سرکشی نسبت به خدا وا می دارد! و نیز فرموده است : تلخی دنیا، شیرینی آخرتست و شیرینی دنیا، تلخی آخرت .

علی (ع ) فرمود: جامه خویش کوتاه دار! که پایدارترست و به تقوا و پاکیزگی سزاوارتر .

شعر فارسی

از نشناس :

چند باشی زمعاصی مزه کش

توبه هم بی مزه یی نیست ، بچش !

نظامی که استاد این فن ویست

درین بزمگه ، شمع روشن ویست

زویرانه گنجه شد گنج سنج

رسانید گنج گهر را به پنج

چو خسرو به آن پنج ، هم پنجه شد

وزان ، بازوی فکرتش رنجه شد

کفش بود از آنگونه گوهر تهی

بنا ساخت ، لیک از زر ده دهی

زر از سیم ، هر چند بهتر بود

بسی کمتر از در و گوهر بود

من مفلس عور دور از هنر

نه در حقه گوهر، نه در صره زر

درین کارگاه فسون و فسون

زمس ساختم پنج گنج فلوس

من و شرمساری زده گنجشان

که این پنج من هست ، ده پنجشان

از خاقانی :

هر لحظه هاتفی به تو آواز می دهد

کاین دامگه ، نه جای امانست الامان !

دل ، دستگاه تست ، به دست جهان مده !

کاین گنج خانه را ندهد کس به رایگان

فلسی شمر ممالک این سبزه کارگاه !

صفری شمر فذالک این تیره خاکدان

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

(شهرستانی ) در (ملل و نحل ) گوید: بقراط، دانش پزشکی را پدید آورده است و پیشینیان و متاءخران ، به بزرگی او اقرار دارند از سخنان اوست که : آسایش همراه با تهیدستی ، از بی نیازی همراه با ترس ، بهترست .

وقتی ، بقراط به بالین بیماری رفت ، و او را گفت : من و بیماری و تو، سه کسیم اگر گفته مرا به کاری بندی ، دو کس خواهیم بود (تو و من ) و بیماری تنها می ماند و دو کس چون جمع باشند، بر یک کس چیره شوند .

و او را پرسیدند: آدمی چون دارو خورد، از چه رو اثر خون برگونه اش پدید شود؟ گفت : چنانست که چون خانه را بروبند، غبار برانگیزد .

و نیز گفت : هر بیماری را به داروی آن سرزمین ، درمان کنند که طبیعت هر ناحیه ، در خور هوای همان سرزمین است و باز بسته به غذای آن .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

در (ملل و نحل ) آمده است که (ثابیه )ی نقاش در فن خویش مهارت داشت و دموکریت را گفت : خانه خویش را گچ اندود کن ! تا آن را نقش زنم و دموکریت او را گفت : نخست نقش بزن ! تا آن را گچ اندود سازم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در احادیث ، از (زراره ) نقل شده است که ابوجعفر (ع ) گفت که پیامبر (ص ) گفت : چون آفتاب فرو رود، درهای آسمان و بهشت گشوده شود و دعاها به استجابت پیوندد و خوشا به حال کسانی که کرده نیکی از او به آسمان رود!

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در نهج (البلاغه ) آمده است : پروردگار کارهایی را بر شما واجب داشته است ، آن ها را به هدر مدهید! و مرزهایی نهاده است از آن ها مگذرید! و چیزهایی را مسکوت گذاشته است که از روی فراموشی نیست ، دریافتن آن ها خویش را به رنج میفکنید .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفته است : مکارم اخلاق در چهار چیز گرد آمده است : کم گویی و کم خواری و کم خوابی و دوری جستن از مردم .

ترجمه اشعار عربی

به گمانم سروده بستی ست :

چون به نزد پادشاهان روی ، خویشتن داری ، بهترین جامه ایست که می توانی بپوشی آنگاه که درون روی ، کور باش ! و چون بیرون آیی گنگ !

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از پیامبر (ص ) روایت شده است که فرمود: به رستاخیز گروهی بیایند، که کردارهای نیکشان ، همانند کوه های تهامه باشد اما فرمان رسد که به دوزخشان اندازید! گفتند: ای پیامبر! آنان نماز خواندگانند؟ گفت : نماز گزاردند و روزه گرفتند و تا پاسی از شب ، بیدار ماندند اما، آنگاه که چیزی از دنیا به آنان رخ نمود، به آن حمله ور شدند .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

یکی از پیشینیان گفته است : خود، وصی جان خویش باش ! و مردم را وصی خویش مساز! چه ، اگر وصیت ترا تباه سازند، چگونه آنان را سرزنش کنی ؟ که خود، وصیت خویش را تباه کرده ای .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عارفی در بادیه ، زنی را گفت : عشق از نظر شما چیست ؟ زن گفت : چنان بزرگست که بر کسی پوشیده نیست و چنان دقیق است ، که دیده نمی شود و چنان در وجود عاشق جای گرفته است که آتش در آتش زنه ، چون سنگ آتش زنه را برزنی آتش از آن برانگیزد و چون رهایش کنی ، اثری از آن پدیدار نشود .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

در کتاب (انیس العقلا) آمده است : بدان ! که پیروزی با صبر همراه است و گشایش ، پس از شدت ، و آسانی با دشواری ست

حکیمی گفت : با کلید بردباری ، می توان همه بستگی ها را گشود .

دیگری گفته است : بستگی راه گشایش ، نشانه بر آمدن ستاره سرور است .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

ابن جوزی ، در کتاب (تقویم اللسان ) گفته است : (کلمه ) (جواب ) جمع بسته نمی شود و این که عامه می گویند: (اجوبه کتبی ) و (جوابات کتبی )، درست نیست و درست آن (جواب کتبی ست ) .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

(حاجات ) و (حاج ) جمع (حاجة ) است و (حوایج ) درست نیست .

شعر فارسی

از نشانس :

مشو با کم از خود مصاحب ! که عاقل

همه صحبت بهتر از خود گزیند

گرانی مکن با به خود! که او هم

نخواهد که با کمتر از خود نشیند

نکته های پندآموز، امثال و حکم

سازگاری با خوی مردم ، آدمی را از آسیب های آنان در امان می دارد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

آن که در جستجوی چیزی باشد، بخشی یا تمامی آن را به دست می آورد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

دوری جستن از کسی که به تو توجه دارد، موجب بی بهره ماندن تو از اوست و علاقه ورزیدنت به آن که به تو بی توجه است ، نشانه خواری تست .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

در کتاب (انیس العقلا) آمده است که سروری ، در برخی کسان صفت های پسندیده پدید می آورد و در کسانی ایجاد خلق و خوی ناپسند می کند این ویژگی ، از آن سروری نیست بلکه طبیعت فاسد کسان ، موجب بروز این صفات می شود بویژه آن که اگر به طور ناگهانی ، مقامی در اختیار کسی در آید .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

فضل بن سهل گفته است آن که سروریش بیش از توانائیش باشد، بزرگی به خود گیرد و آن که سروریش کمتر از قدرتش باشد، بدان فروتنی کند و یکی از بلیغان ، این مضمون را گرفته و بر آن افزوده و چنین گفته است : مردم ، در رویاروی با سروری دو گروه اند: یکی آنان که به سروری ، از شغل خویش برترند و دیگر آنان که به سبب فرومایگی ، شغل ، آنان را برتری می دهد اما آن که از شغل خویش برترست ، فروتنی و گشاده رویی ورزد و آن که از شغل خویش کم تر است ، تکبر و غرور پیشه کند .

حکیمی گفت : بگذار تا شرم تو از خویش بیش از شرم تو از پروردگار باشد دیگری گفت : آن که به پنهانی کاری ورزد که به آشکارا از آن شرم دارد، جانش را نزد او بهایی نیست .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

گروهی ، مردی را که وسیله سرگرمی خویش می داشتند، به جمع خود خواندند و او، دعوتشان نپذیرفت و گفت : دیروز به چهلمین سال زندگیم رسیدم و از سن و سال خویش شرم دارم .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

گزیده هایی از سخنان جار الله زمخشری : آن که حسد بکارد، مصیبت درود بسیار گفتن لغزشی ناگفتنی ست تا به کی صبح و شام کنم ؟ و امروز بدتر از دیروز باشد* اسب رهوار را نیز از تازیانه چاره نیست فروغ خورشید آشکارست و نور خدا خاموش نمی شود خویش را روزه دار می پنداری و دست در گوشت برادر خویش داری نادان ، خوشی دانش را در نیابد، همچنان که سرما خورده ، از بوی گل بهره نبرد خوش به حال کسی که پایان عمرش همچون آغاز آن باشد و کردارش موجب رسوائیش نشود!

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است :

ای دل ! با آن که در عشق بی تابی ، شکیبا باش ! و ای اشک ! اگر آشکار شوی ، راز پنهانی من از دیدگانم فرو می ریزد .

شعر فارسی

از شاهی (سبزواری )

ای بیخبر از درد دل و داغ نهانی !

ما قصه خود با تو بگفتیم ، تو دانی

دل می نگرد روی تو، جان می رود از دست

داریم ازین روی ، بسی دل نگرانی

ای شمع ! که ما را به سخن شیفته کردی

پروانه خود را مکش از چرب زبانی

ما حال دل از گریه به جایی نرساندیم

ای ناله ! تو شاید که به جایی برسانی !

عمریست که با عارض تو، شمع به دعویست

وقتست که او را پی کاری بنشانی

چون غنچه ز خوناب جگر لب نگشادیم

افسوس ! که بر باد شد ایام جوانی

چون دفتر گل سر به سر از گفته شاهی

هر جا ورقی باز کنی ، خون بفشانی

چنان ناچیز شو در خود! که گر در آینه بینی

نیابی عکس خود، با آن که بزدایی فراوانش

حکایاتی از عارفان و بزرگان

عارفی ، بیشتر شب را نماز می گزارد، آنگاه ، به بستر خویش پناه می برد و می گفت : ای جایگاه هر بدی ! چشم به هم زدنی از تو خشنود نیستم و آنگاه می گریست او را پرسیدند:

چه چیز ترا به گریه وا می دارد؟ و او می گفت سخن پروردگار که گفت : (انما یتقبل الله من المتقین ) .

عارفی گفت : به خدا سوگند می خورم ، که نخواهم که خدا به رستاخیز، حساب مرا به پدر و مادرم واگذارد چه ، او را به خویش ، از آنان مهربان تر می دانم .

فرازهایی از کتب آسمانی

در خبرست که خدای تعالی ، دوزخ را چون تازیانه ای آفرید، تا بدان ، بندگان خویش را به بهشت براند .

و نیز در خبرست که خدای تعالی فرماید: آفریدگان خویش را آفریده ام ، تا از من بهره برند، نه آن که من از آنان سودمند شوم .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

یکی از صالحان ، (ابوسهل زجاجی ) را به ظاهری نیکو به خواب دید که می گفت : (بوعیدالابد) و او بوسهل را پرسید: چگونه ای ؟ گفت : کار را از آن چه می پنداشتیم ، آسان تر یافتیم و خدایش پاداش نیک دهد! که ابوسعید ابوالخیر چه نیکو گفته است :

گویند: به حشر گفتگو خواهد بود

و آن یار عزیز، تندخو خواهد بود

از خیر محض ، جز نکویی ناید

خوش باش ! که عاقبت نکو خواهد بود

سخن عارفان و پارسایان

معاذبن جبل گفت : چون برادرت سروری یابد، خشنودی خویش را بیش از پیش به او ابراز کن !

دیگری گفته است : فروتنی کمند بزرگی ست .

(و نیز گفته اند) آن که سخنی را طاقت نیاورد، سخن ها می شنود .

بزرگی را پرسیدند: سرور کیست ؟ گفت : آن که در حضورش از او بترسند و در غیابش از او به زشتی یاد کنند .

(و نیز گفته اند) آن که بزرگیش ترا به رنج افکند و مال خویش نیز از تو دریغ دارد، داد تو نداده است .

فرازهایی از کتب آسمانی

عارف ربانی عبدالرزاق کاشانی در تاءویلات خویش از امام صادق (ع ) نقل کرده است که خدای تعالی ، در سخنان خویش بر بندگان تجلی کرده است (و لکن لا یبصرون ) و نیز در همان کتاب آمده است که : باری ، در نماز، بیهوش بیفتاد و چون از او پرسیدند گفت : آیه را چندان باز خواندم ، تا از گوینده اش شنیدم .

فاضل میبدی در (شرح دیوان ) از شیخ سهروردی نقل کرده است که پس از نقل این حکایت گفت : در آن هنگام ، زبان امام همچون درخت موسی بود آنگاه که گفت : (انی انا الله ) این ، در کتاب (احیاء) در تلاوت قرآن آمده است .

شعر فارسی

از نشناس :

در مکتب عشق ، فضل و دانش رندیست

دانشمندی ، مایه ناخرسندیست .

یک خنده زروی عجز بر خاک نیاز

بهتر ز هزار گونه دانشمندیست .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

سقراط شاگرد (فیثاغورث ) حکیم بود و گفته است : چون حکمت روی آورد، شهوت به خدمت خود درآید و چون روی بگرداند، خرد به خدمت شهوت درآید و گفته است : فرزندانتان را به پیروی از خویش ناگزیر مدارید! که آنان برای روزگاری جز روزگار شما آفریده شده اند و نیز گفته است : سزاوارست که به مرگ ، شادمان شوی ، و به زندگی ، غمگین زیرا: چون بمیریم ، زنده شویم و چون زنده باشیم ، بمیریم و نیز گفت : دل های اهل معرفت پایگاه فرشتگانست و شکم های کامجویان از شهوت ، گور جانوران هلاک شونده و نیز گفت : زندگی دو راز دارد نخست آرزو و دیگری مرگ و پایداری زندگی به نخستین است و نیستی آن به دومی .

حکیمی گفت : سزاوارترین مردم به خواری ، کسی ست که با کسی سخن گوید، که او را گوش ندهد .

و نیز گفته اند: کسی را که شب ، جامه سیاه بر او بپوشاند، به روشنی روز، از تن او بر آرد .

شعر فارسی

از کمال خجندی (در گذشته به سال 803):

گر در پی قول و فعل سنجیده شوی

در دیده خلق ، مردم دیده شوی

با خلق ، چنان مزی ! که گر فعل ترا

هم با تو عمل کنند، رنجیده شوی .

از میرزا حسابی

زین بزم ، برون رفت و چه خوش رفت حسابی !

کارزده دل ، آزرده کند انجمنی را

ترجمه اشعار عربی

شاعری سروده است :

نیمی از چهره پوشانده بود و بر من گذشت .

او نیز چون من اشک می ریخت .

گفتمش : کی بینمت ؟

گفت : اندکی پیش از صبح ، اما به خواب .

شعر فارسی

از کمال اسماعیل :

چندین هزار گلشن شادی درین جهان

ما با غم تو، دامن خاری گرفته ایم

از خان میرزا:

من از دو روزه حیات آمدم به جان ، ای خضر!

چه می کنی تو ز عمری که جاودان داری ؟

از حالتی :

تا به درد ناامیدی مانده ام ، دانسته ام

قدر آن ذوقی که دل در انتظار یار داشت

از فگاری :

زپن ییش گریه را چه اثر بود در دلش ؟

چندان گریستم ، که در آن هم اثری نماند

از ملک قمی :

وصل تو گر نصیب شد، از سعی ما نبود

گردون ، تلافی ستم خویش می کند

شعر فارسی

از شیخ عطار در مصیبت نامه :

بود عین عفو تو عاصی طلب

عرصه عصیان گرفتم زین سبب

چون به ستاریت دیدم پرده ساز

هم به دست خود دریدم پرده باز

رحمتت را تشنه دیدم آب خواه

آب روی خویش بردم در گناه

چشم بر صد بحر حب افکنده ام

لاجرم خود را جنب افکنده ام

گشتم از دریای فضلت با خبر

آمدم دست تهی ، تشنه جگر

شعر فارسی

از مثنوی :

آن زلیخا هر چه او را رو نمود

نام او را جمله یوسف کرده بود

نام او در نام ها مکتوم کرد

محرمان را سر آن معلوم کرد .

چون بگفتی موم زاتش نرم شد

آن بدی ، کان یار با ما گرم شد

ور بگفتی مه بر آمد، بنگرید!

ور بگفتی سبز شد آن شاخ بید

ور بگفتی برگ ها خوش می تپند

ور بگفتی خوش همی سوزد سپند

ور بگفتی که : سقا آورده آب

ور بگفتی که : بر آمد آفتاب

صد هزاران نام اگر بر هم زدی

قصد او یوسف بدی ، یوسف بدی

گرسنه بودی ، چو گفتی نام او

می شدی او سیرو مست جام او

تشنگیش از نام او ساکن شدی

نام یوسف شربت باطن شدی .

وقت سرما بودی او را پوستین

این کند در عشق نام دوست ، این

شعر فارسی

آن کیست آن ؟ آن کیست آن ؟ کاو سینه را غمگین کند

چون پیش او زاری کنی ، تلخ ترا شیرین کند

گوید: بگو: یا ذاالوفا! اغفر لذنب قدهفا

چون بنده آید در دعا، او را نهان آمین کند

آمین او آنست کاو اندر دعا ذوقش دهد

در گوش عاصی از کرم ، عذر گنه تلقین کند

گوینده اش را نشناسم :

ابروی تو، ماه عالم آرای همه

وصل تو شب و روز تمنای همه

گر با دگران به زمنی ، وای به من !

ور با همه کس همچو منی ، وای همه .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از پیامبر(ص ) نقل شده است که بنده چون خشم گیرد، نزدیک ترین کس به خشم خداست .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که : پیامبر(ص ) روزی بیرون رفت و به گروهی رسید که می گفتند و می خندیدند بر آنان درود گفت : و گفت : نیست کننده خوشی ها را یاد کنید! گفتند: نابود کننده خوشی ها چیست ؟ گفت : مرگ ! پس از آن ، باری دیگر بیرون رفت و گروهی را دید که می خندیدند و گفت به آن که جانم در اختیار اوست ! اگر آن چه می دانم ، می دانستید، کمتر می خندیدید و بیشتر می گریستید و باری دیگر بیرون رفت و گروهی را دید که می گفتند و می خندیدند بر آنان سلام کرد و گفت : اسلام غریب پدید آمد و زود باشد که غریب شود و خوش به حال غریبان رستاخیز! پرسیدند: ای پیامبر خدا! غریبان رستاخیز، کیانند؟ گفت : آنان که چون روزگار، به تباهی کشد، به نیکی گرایند این حدیث از خلیل بن احد نقل شده است .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .