امام رضا (علیه السلام)، زندگی و اقتصاد

امام رضا (علیه السلام)، زندگی و اقتصاد50%

امام رضا (علیه السلام)، زندگی و اقتصاد نویسنده:
گروه: امام رضا علیه السلام

امام رضا (علیه السلام)، زندگی و اقتصاد
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7529 / دانلود: 3464
اندازه اندازه اندازه
امام رضا (علیه السلام)، زندگی و اقتصاد

امام رضا (علیه السلام)، زندگی و اقتصاد

نویسنده:
فارسی

حرمت مال و رشد آن

امام رضا عليه‌السلام :

«عن أبیه عليه‌السلام عن آبائه عليه‌السلام ، قال: قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : المغبون لا محمود و لا مأجور »(۷۰) .

«نقل از پدر خویش، از پدران خویش، از پیامبر اکرم که فرمود: انسان گول خورده (مغبون شده)، نه ارزشی دارد نه پاداشی.»

از مجموعه ی تعالیم رضوی درباره ی مال و نظام مالی روشن می گردد که مال عامل قوام و پایداری جامعه است، پس باید در رشد و حفظ آن کوشید، و در بهره برداری از اموال و امکانات اقتصادی سهل انگاری نکرد.

در حدیث «علل الشرایع»، که امام رضاعليه‌السلام از فلسفه ی احکام سخن می گویند، بارها بر این محور تأکید شده است که استفاده از راهها و شیوه هایی که موجب فساد و تباهی و رکود در نظام مالی است، یا حد و مرز اموال را نادیده می گیرد و حرمت مال را کنار می گذارد و... ممنوع است و استفاده از راههای بهره برداری درست و مشروع حلال است و مجاز.

اموال در دنیا بسیار است و راههای رشد مال فراوان. تمامی راههایی که در اسلام ممنوع و محکوم است، اموال را افزایش و رشد می دهد چون ربا، خیانت، ظلم و...؛ لیکن اینها از نظر اسلام رشد مال نیست. مال به دست آمده از راه ربا، حرمت و ارزش ندارد.

اینگونه مال باید مصادره شود و به کسانی که ربا داده اند، اگر معلومند باز گردد و گرنه به محرومان داده شود. همچنین در اموال نامشروع دیگر که ضوابط و معیارهای اسلامی در آنها رعایت نشده است. بنابراین، مال در بینش اسلامی، تنها و در چهارچوبی که اسلام خواسته و در مسیر اهداف اسلامی، حرمت و ارزش دارد، و حفظ مال و رشد آن باید در قلمرو اسلامی آن باشد.

چنانکه گفتیم، رباخوار مال شخصی خود را حفظ می کند، لیکن مال در سطح جامعه حفظ نمی شود؛ بلکه تضییع و تباه می گردد چون مدار و موضوع و چهارچوب اسلامی خود را از دست می دهد. پولی که سودآور باشد از نظر اسلام پول نیست، ارزشی ندارد، رشد نیست، بلکه زیان و ضرر است. در اسلام، زیان و ضرر فرد و زیان و ضرر جامعه هر دو مورد نظر است، بلکه دومی مهمتر است.

کار و عمل

کار در قانون طبیعت و نظام آفرینش

امام رضا عليه‌السلام :

«...لَیسَ لِلنّاسِ بُدُّ مِن طَلَبِ مَعاشِهِم فَلا تَدَعِ الطَّلَبَ »(۷۱) .

«مردم ناگریزند در تلاش زندگی خویش باشند، پس کوشش در راه کسب مال را رها مکن.»

کار از دو نظر اهمیتی حیاتی دارد:

۱- قانون طبیعت و سنتهای حاکم بر نظام آفرینش.

۲ - قانون شریعت و برنامه های آن.

کار، در قانون طبیعت نیز از دو جهت اهمیت دارد:

الف - از نظر قانونمندیهای عمومی حاکم بر طبیعت.

ب - از نظر قوانین طبیعی حاکم بر وجود انسان و

رابطه ی آنها با قوای روانی و تنی او.

در دو حدیث از امام رضاعليه‌السلام ، کار در نظام تکوین و نظام تشریع مطرح شده است.

از نظر قانون طبیعت، کار وسیله ای است برای فعلیت یافتن آثار پدیده های طبیعی و آماده سازی آنها برای بهره برداری انسان و هر کالایی که مورد استفاده ی انسان قرار می گیرد، به کمک کار کارگری آماده ی بهره برداری قرار گرفته است. کار، در ارتباط با قوانین حاکم بر وجود انسان نیز، ابزاری است برای بودن و شدن آدمی و به فعلیت رسیدن نیروهای جسمی و عقلی وی و رشد و شکوفایی استعدادهای فطری و درونی شخصیت او.

قرآن کریم، از کار و عمل، فراوان سخن گفته است و در بعد نظام تکوین و تشریع، ضرورت و اهمیت کار و عمل را تبیین و تشریح کرده است.

( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ ) (۷۲) «انسان را در رنج آفریدیم».

تنها تن آدمی نیست که به کار نیاز دارد، بلکه رشد روح او و قوای معنوی و فکر و فرهنگ و تربیت او نیز به کار بستگی دارد و بیکاری بر معنویت آدمی نیز آثاری زیانبار می گذارد.

طبق گفته ی امام صادقعليه‌السلام ، اگر هر چه را انسان نیاز داشت، نظام طبیعت آماده و ساخته و پرداخته در اختیار او می گذاشت و انسان نیاز خود را براحتی و بدون تلاش برطرف می کرد، و پیوسته اوقات خود را به بیکاری و فراغت می گذراند، به فساد و تباهی کشیده می شد، و ناگزیر نیرو و انرژی خود را در راههایی صرف می کرد که به نابودی خود و همنوعش می انجامید.

امام صادق عليه‌السلام :

«...و جعل الخبز لا ینال الا بالحیلة و الحرکة، لیکون للانسان فی ذلک شغل یکفه، عما یخرجه الیه الفراغ من الاشر و العبث . ..»(۷۳) .

«خداوند نان را چنان قرار داد که جز با نیروی کار و مهارت و تلاش دست نیابد، تا انسان به کاری مشغول گردد و از پیامدهای بیکارگی و گستاخی رفاه زدگی و بیهودگی بازماند.»

امام علی عليه‌السلام :

«مَنْ يَعْمَلْ يَزْدَدْ قُوَّةً، مَنْ يُقَصِّرْ فِي الْعَمَلِ يَزْدَدْ فَتْرَةً »(۷۴) .

«آن کس که کار کند توانش فزونی می یابد، و آن کس که کم کار کند و بیکاره باشد سستی و ناتوانی او افزون می گردد.»

کار در قانون دین و نظام تشریع

امام رضاعليه‌السلام :

«...الَّذی یطْلُبُ مِنْ فَضْلٍ یکُفُّ بِهِ عِیالَهُ اَعْظُمُ اَجْراً مِنَ الْمُجاهِدِ فی سَبیلِ اللهِ ».(۷۵)

«آن کس که (با کار و عمل) در جستجوی مواهب زندگی، برای تأمین خانواده ی خویش است، پاداشی بزرگتر از مجاهدان راه خدا دارد.»

امام، در این روایت به ارزش تشریعی کار اشاره می کنند. با توجه به ضرورت تکوینی و طبیعی آن، ضرورت و وجوب تکلیفی و شرعی نیز روشن می گردد. انسان با توجه به معیارهای

دین، مکلف است از قانون آفرینش سرپیچی نکند، تا دچار پیامدهای ویرانگر آن نگردد. نظام تشریع و باید و نبایدهای قانونی اسلام، با نظام تکوین و سنتهای آفرینش هماهنگ است.

برای اهمیت حیاتی که کار دارد تعالیم دیگری را نیز در این زمینه می آوریم:

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : از پیامبر اکرم پرسیده شد:

کدام کسب انسان پاکیزه تر است؟ فرمود: کار کردن مزد با دست خود.(۷۶)

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : هر کس از دسترنج خود بخورد، مثل برق از پل صراط خواهد گذشت.(۷۷)

یکی از مهمترین چیزهایی که شارع اسلام برای ایجاد رغبت به کار... مطرح کرده است تصریح به این مطلب است که دعای آدم بیکار... مستجاب نمی شود.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : دسته هایی از امت من دعایشان مستجاب نمی شود... و یکی مردی که در خانه اش می نشیند و می گوید:

پروردگارا روزی مرا برسان.(۷۸)

از اینرو، می نگریم که رهبران الهی و پیامبران و جانشینانشان بدون استثنا کار می کردند، قرآن کریم درباره ی برخی از آنان چنین می گوید:

( وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى * قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى ) (۷۹)

«ای موسی! این چیست در دست تو؟ گفت:

این عصای من است که به آن تکیه می کنم، و برای گوسفندانم با آن از درختان برگ فرو می ریزم، و نیازهایی دیگر را نیز با آن برطرف می کنم.»

( وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ ) (۸۰) .

«صنعت زره سازی را برای شما به او (داوود پیامبر) آموختیم، تا در جنگهایتان شما را از آسیب دشمنان حفظ کند، آیا شکرگزار خواهید بود؟»

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : به روایت امام باقرعليه‌السلام ، خداوند بزرگ، در آن هنگام که آدم را از بهشت به زمین فرود آورد، به او فرمان داد تا با دست خود زراعت کند، و... از دسترنج خویش بخورد.(۸۱)

الامام علی عليه‌السلام :

« أوحی الله عزوجل الی داود عليه‌السلام ، انک نعم العبد، لولا أنک تأکل من بیت المال و لا تعمل بیدک شیئا، قال: فبکی داود عليه‌السلام أربعین صباحا، فأوحی الله الی الحدید أن لن لعبدی داود. فالان الله عزوجل له الحدید، فکان یعمل کل یوم درعا فیبیعها بألف درهم. فعمل ثلاث مئة و ستین درعا، فباعها بثلاث مئة و ستین ألفا، و استغنی عن بیت المال » (۸۲) .

امام علیعليه‌السلام :

«خدای بزرگ به داوودعليه‌السلام وحی فرستاد که تو، اگر از بیت المال نمی خوردی و با دست خود کار می کردی، بنده ی خوبی بودی... داوود چهل روز گریست، آنگاه خدا به آهن وحی (اشاره) کرد، که در دست بنده ی من داوود نرم باش. بدینسان، خدای بزرگ آهن را برای او نرم کرد، و او هر روز یک زره می بافت و به هزار درهم می فروخت. سیصد و شصت زره بافت و آنها را به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و از بیت المال بی نیاز شد.»

در احادیث آمده است که: «هزینه ی زندگی سلیمان بن داوودعليه‌السلام ، از فروش زنبیل هایی بود که از پوست (لیف) درخت خرما با دست خود می بافت».(۸۳)

الامام علی عليه‌السلام :

«أَنَّهُ لَمَّا كَانَ يَفْرُغُ مِنَ اَلْجِهَادِ يَتَفَرَّغُ لِتَعْلِيمِ اَلنَّاسِ وَ اَلْقَضَاءِ بَيْنَهُمْ فَإِذَا فَرَغَ مِنْ ذَلِكَ اِشْتَغَلَ فِي حَائِطٍ لَهُ يَعْمَلُ فِيهِ بِيَدِهِ وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ ذَاكِرُ اَللَّهِ جَلَّ جَلاَلُهُ ».(۸۴)

امام علیعليه‌السلام چون از جهاد فراغت می یافت، به کار تعلیم مردمان و داوری کردن در مرافعات ایشان می پرداخت؛ و چون از این یک فارغ می شد، در باغچه ای که داشت با دست خود به کار مشغول می گشت و با وجود این، در حال ذکر بود.

الامام علی عليه‌السلام :

«جُعْتُ يَوْماً بِالْمَدِينَةِ جُوعاً شَدِيداً فَخَرَجْتُ أَطْلُبُ اَلْعَمَلَ فِي عَوَالِي اَلْمَدِينَةِ فَإِذَا أَنَا بِامْرَأَةٍ قَدْ جَمَعَتْ مَدَراً فَظَنَنْتُهَا تُرِيدُ بَلَّهُ فَأَتَيْتُهَا فَقَاطَعْتُهَا عَلَيْهِ كُلُّ ذَنُوبٍ عَلَى تَمْرَةٍ فَمَدَدْتُ سِتَّةَ عَشَرَ ذَنُوباً حَتَّى مَجِلَتْ يَدَايَ ثُمَّ أَتَيْتُ اَلْمَاءَ فَأَصَبْتُ مِنْهُ ثُمَّ أَتَيْتُهَا فَقُلْتُ بِكَفِّي هَكَذَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَ بَسَطَ اَلرَّاوِي كَفَّيْهِ وَ جَمَعَهَا فَعَدَّتْ لِي سِتَّ عَشْرَةَ تَمْرَةً فَأَتَيْتُ اَلنَّبِيَّ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فَأَخْبَرْتُهُ فَأَكَلَ مَعِي مِنْهَا »(۸۵)

امام علیعليه‌السلام :

«روزی در مدینه سخت گرسنه شدم، برای پیدا کردن کار به محله های بالای مدینه رفتم، در آنجا زنی را دیدم که کلوخهایی را جمع کرده بود و فکر کردم که می خواهد با آنها گل درست کند، نزدیک او رفتم و طی کردم که برای هر دلو آب که از چاه بکشم یک دانه ی خرما به من بدهد؛ چون شانزده دلو کشیدم، دستم تاول زد.

پس به لب آب رفتم و دستم را شستم آنگاه به نزد آن زن رفتم و دستم را جلو بردم، او شانزده دانه خرما به من داد. من نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدم و او را از آنچه گذشته بود آگاه کردم، پیامبر با من از آن خرماها خورد.»

الامام علی عليه‌السلام :

«كَانَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عليه‌السلام يَضْرِبُ بِالْمَرِّ وَ يَسْتَخْرِجُ اَلْأَرَضِينَ... وَ إِنَّ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عليه‌السلام أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوكٍ مِنْ مَالِهِ وَ كَدِّ يَدِهِ ».(۸۶)

امام علیعليه‌السلام - به روایت امام جعفر صادقعليه‌السلام :

«امیرالمؤمنینعليه‌السلام بیل می زد و شخم می کرد (و آب از زمین بیرون می آورد)... امیرالمؤمنینعليه‌السلام از مال و دسترنج خود هزار برده آزاد کرد.»

الامام علی عليه‌السلام :

« فیما رواه الامام الصادق: کان امیر المؤمنین عليه‌السلام یحتطب و یستقی و یکنس، و کانت فاطمة تطحن و تعجن و تخبز » (۸۷)

امام علیعليه‌السلام - به روایت امام صادقعليه‌السلام : امیرالمؤمنینعليه‌السلام هیزم جمع می کرد، و آب از چاه بالا می کشید، و به جاروب کردن خانه می پرداخت، و فاطمه «سلام الله علیها» گندم با دستاس آرد می کرد و آن را خمیر می کرد و نان می پخت.

از امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، در این خصوص، نمونه هایی فراوان نقل شده است.

الامام الصادق عليه‌السلام :

«عَبْدِ اَلْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ: اِسْتَقْبَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عليه‌السلام فِي بَعْضِ طُرُقِ اَلْمَدِينَةِ فِي يَوْمٍ صَائِفٍ شَدِيدِ اَلْحَرِّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ حَالُكَ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَرَابَتُكَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وَ أَنْتَ تُجْهِدُ نَفْسَكَ فِي مِثْلِ هَذَا اَلْيَوْمِ فَقَالَ «يَا عَبْدَ اَلْأَعْلَى خَرَجْتُ فِي طَلَبِ اَلرِّزْقِ لِأَسْتَغْنِيَ بِهِ عَنْ مِثْلِكَ ».(۸۸)

امام صادقعليه‌السلام - عبد الأعلی آل سام می گوید:

«در یکی از کوچه های مدینه: در روزی تابستانی و گرم، با امام صادقعليه‌السلام رو به رو شدم و عرض کردم: فدایت شوم! با مقامی که نزد خدای بزرگ، و با خویشاوندیی که با رسول خدا داری، چرا در چنین روزی داغ، این اندازه خود را آزار می دهی (و برای خود تلاش می کنی)؟ فرمود: ای عبد الاعلی! در طلب روزی از خانه بیرون آمده ام، تا با این کار، از امثال تو بی نیاز باشم.»

الامام الصادق عليه‌السلام :

« أبوعمرو الشیبانی قال: رأیت أباعبدالله عليه‌السلام و بیده مسحاة، و علیه ازار غلیظ، یعمل فی حائط له، و العرق یتصاب عن ظهره، فقلت، جعلت فداک! أعطنی أکفک. فقال لی: انی أحب أن یتأذی الرجل بحر الشمس فی طلب المعیشة ».(۸۹)

امام صادقعليه‌السلام - ابوعمرو شیبانی می گوید:

«امام صادقعليه‌السلام را دیدم که بیلی در دست و پوششی درشت بر تن داشت، و در باغچه ای که متعلق به خود او بود کار می کرد، و عرق از او فرو می ریخت. عرض کردم: فدایت شوم! بیل را به من بده تا به جای تو کار کنم. فرمود: من چنان دوست دارم که شخص، در گرمای آزار دهنده ی آفتاب، برای به دست آوردن نیازهای زندگی کار کند و رنج ببیند.»

الامام الصادق عليه‌السلام :

«أبوبصیر قال: سمعت أباعبدالله عليه‌السلام یقول: انِّي لَأعمَلُ فِي بَعضِ ضِياعِي حَتَّي أعرَقَ و إنَّ لي مَن يَکفِينِي لِيَعلَمَ اللهُ عَزَّ و جَلَّ أنِّي أطلُبُ الرِّزقَ الحَلالَ ».(۹۰)

امام صادقعليه‌السلام - ابوبصیر می گوید:

از امام صادقعليه‌السلام شنیدم که می فرمود: من در بعضی از زراعتهایم چندان کار می کنم که عرق از من بریزد، با اینکه کسی را دارم که به جای من کار کند، لیکن می خواهم که خدای عزوجل بداند که من خود برای طلب روزی حلال کار می کنم.

الامام الکاظم عليه‌السلام :

« عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ عليه‌السلام يَعْمَلُ فِي أَرْضٍ لَهُ قَدِ اِسْتَنْقَعَتْ قَدَمَاهُ فِي اَلْعَرَقِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَيْنَ اَلرِّجَالُ فَقَالَ يَا عَلِيُّ قَدْ عَمِلَ بِالْيَدِ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ مِنْ أَبِي فِي أَرْضِهِ فَقُلْتُ وَ مَنْ هُوَ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عليه‌السلام ، وَ آبَائِي كُلُّهُمْ كَانُوا قَدْ عَمِلُوا بِأَيْدِيهِمْ وَ هُوَ مِنْ عَمَلِ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلْمُرْسَلِينَ وَ اَلْأَوْصِيَاءِ وَ اَلصَّالِحِينَ ». (۹۱)

امام کاظمعليه‌السلام - علی بن ابی حمزه، از پدرش نقل می کند که گفت:

ابوالحسن (امام موسی کاظم)عليه‌السلام را دیدم که در زمینی متعلق به خودش کار می کرد، و پاهای او غرق عرق شده بود. عرض کردم: فدایت شوم! کارگرانت کجایند! فرمود: ای علی! کسانی با دست خود در زمین خویش کار کردند که از من و پدرم بهتر بودند.

گفتم: کدام کسان؟ فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امیرالمؤمنینعليه‌السلام و همه ی پدرانم، که با دست خود کار می کردند. با دست خود کار کردن کار پیامبران و رسولان و اوصیا و صالحان است.

در این باره از پیامبران و اوصیای ایشان احادیثی فراوان رسیده است.

تعاون و مددکاری اجتماعی

امام رضا عليه‌السلام :

«... لِاَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ کَلَّفَ اَهلَ الصِّحَّةِ القِیامَ بِشَأنِ اَهلِ الزَّمانَةِ وَ البَلوی . ..»(۹۲)

خداوند توانمندان را مکلف کرده است تا برای (اداره ی) امور بیماران زمین گیر و دیگر مبتلایان قیام کنند...

اصلی را که این تعلیم رضوی ارائه می دهد، یعنی مددکاری و حس تعاون اجتماعی، در همه ی تعالیم آسمانی آمده است، و همه ی رهبران الهی مردمان را بدان فرا خوانده اند. بنابراین اصل، هر توانمند نسبت به ناتوان تا مرز توان یابی، تکلیف دارد، و کمک رسانی و یاری دهی به بینوایان و درماندگان تا مرز بی نیازی و خودکفایی آنان پیش می رود.

تا آن اندازه کمک به ناتوانان خواسته شده است که آنان بتوانند در انجام تکالیف دینی خود توان یابند، یعنی انسانهایی نیرومند، سالم، آراسته و استوار باشند، و خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت، وسایل رفاهی، وسایل آموزش و پرورش و رسیدن به دیگر آگاهی های لازم و سایر مایحتاج زندگی را در اختیار داشته باشند و بیمار، ضعیف، بیسواد، ناآگاه و ناتوان نباشند، که نتوانند در جامعه عضوی مفید باشند.

امام علی عليه‌السلام نیز فرموده است:

«...فقراء المسلمین أشرکوهم فی معیشتکم ...»(۹۳) .

«بینوایان مسلمان را در زندگی شریک خویش سازید...»

مستحب یا واجب؟

در امثال این احادیث و کلمات، چه در تعالیم رضوی یا تعلیم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامانعليهم‌السلام ، نباید پنداشت که اینهمه تعلیم با این تعبیرهای یاد شده، جنبه ی تکلیفی ندارد، و زبان آن، زبان شمارش کمالات اخلاقی است.

تردیدی نیست که این احادیث از یک واجب و تکلیف و مسئولیت بزرگ اجتماعی سخن می گوید.

بنابراین، توجیه و تأویل و امر و نهی ها را استحبابی و اخلاقی تفسیر کردن و جلوه دادن، برخلاف روح فرهنگ و اسلام و قرآن و سیره ی انبیا و اولیا و آموزشهای رضوی است؛ آموزش های فردپرداز و جامعه ساز.

اخوت اسلامی و خاستگاه اقتصادی آن

امام رضا عليه‌السلام :

«إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اَلْمُؤْمِنَ مِنْ نُورِهِ... فَالْمُؤْمِنُ أَخُو اَلْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ... »(۹۴).

«خدا مؤمن را از نور خویش آفرید... پس هر مؤمنی برادر حقیقی مؤمن دیگر است...»

در این کلام، امام به موضوعی محوری و زیربنایی در تعاون اجتماعی اشاره می کنند، و آن اصل اخوت و برادری در جامعه ی توحیدی است. این اصل، اصلی انسانی، اخلاقی، قرآنی، اجتماعی و اقتصادی است. اصل اخوت، نخست

عقیدتی است، و بر محور ایمان به خدای یگانه و اعتقاد به پیامبرانعليه‌السلام و باور داشت روز رستاخیز دور می زند؛ لیکن این ایمان جدا از آثار اجتماعی و اقتصادی خود نمی تواند باشد، زیرا اگر ایمان به خدا براستی وجود داشته باشد، به یقین در حیات جمعی و فردی تاثیری آشکار دارد.

بنابراین، برادری اسلامی و اخوت قرآنی، اصلی ذهنی و اخلاقی صرف نیست، بلکه لوازم و آثاری واقعی و ملموس دارد، و مدد رسانی به یکدیگر و دستیاری مؤمنان و برادران از جمله ی آن لوازم و آثار است.

امام رضاعليه‌السلام در سخنی، به ریشه ی دینی این اصل اشاره می کند:

امام رضا عليه‌السلام :

« عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلصَّلْتِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَلْخٍ قَالَ: كُنْتُ مَعَ اَلرِّضَا عليه‌السلام فِي سَفَرِهِ إِلَى خُرَاسَانَ فَدَعَا يَوْماً بِمَائِدَةٍ لَهُ فَجَمَعَ عَلَيْهَا مَوَالِيَهُ مِنَ اَلسُّودَانِ وَ غَيْرِهِمْ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ! لَوْ عَزَلْتَ لِهَؤُلاَءِ مَائِدَةً؟ »

فقال: « مَهْ إِنَّ اَلرَّبَّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَاحِدٌ وَ اَلْأُمَّ وَاحِدَةٌ وَ اَلْأَبَ وَاحِدٌ وَ اَلْجَزَاءَ بِالْأَعْمَالِ » (۹۵)

به روایت عبدالله بن صلت، از یکی از مردم بلخ که گفت:

در مسافرت امام ابوالحسن علی بن موسی الرضاعليه‌السلام به خراسان، با او همراه بودم. روزی همگان را بر سر سفره فراخواند، و غلامان او از سیاه و غیر سیاه آمدند و بر سر سفره نشستند. به او گفتم: فدایت شوم، آیا بهتر نیست که برای اینان سفره ای جداگانه گسترده شود؟ گفت:

خاموش! خدای همه یکی است، و مادر یکی، و پدر یکی (پس تفاوتی نیست)، و پاداش هر کس بسته به کردار او است.»

اخوت و برادری که برخاسته از چنین جهان بینی و باوری باشد، در زندگی انسان و روابط افراد با یکدیگر تأثیری ژرف دارد، بدان پایه که همه ی کارهای افراد و رفتار اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و دفاعی مردم را به یک راه و جهت یگانه سوق می دهد.

همچنین، در حدیث دیگری، امام رضاعليه‌السلام از پدران خود نقل می کند که در نظر پیامبر بزرگوار اسلام، برترین مسلمان کسی است که بهتر و بیشتر از دیگران به مال بخشی و کمک رسانی اجتماعی اقدام کند و خیر خواه ترین افراد نسبت به برادران خود و جامعه ی اسلامی باشد:

امام رضا عليه‌السلام :

.

« عَنْ آبَائِهِ عليه‌السلام عَنْ عَلِيٍّ عَنِ الْحُسَيْنِ عليه‌السلام ، عَنْ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه‌السلام ( ...فی بیان اوصاف النبی صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ...) أَفْضَلُهُمْ عِنْدَهُ وَ أَعَمُّهُمْ نَصِيحَةً لِلْمُسْلِمِينَ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَهُ مَنْزِلَةً أَحْسَنُهُمْ مُوَاسَاةً وَ مُوَازَرَةً ». (۹۶)

از پدران خود، از امام سجادعليه‌السلام ، از امام حسنعليه‌السلام ... (در شمارش خصلت های پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «برترین مردم نزد پیامبر کسی بود که خیرخواهی اش نسبت به مسلمانان فراگیرتر بود، و بزرگترین مردم نزد او کسی بود که در بخشش مالی و مدد رسانی بهتر رفتار می کرد.»

امام باقر عليه‌السلام :

«المؤمنون فی تبارهم و تراحمهم و تعاطفهم کمثل الجسد، اذا اشتکی تداعی له سائره بالسهر و الحمی ».(۹۷)

«مؤمنان در نیکی کردن به هم و مهربانی و دلسوزی نسبت به یکدیگر همچون تن واحدند، که اگر جایی از آن دردمند شود باقی جاها، در بیداری و تب آن درد خواهد سوخت.»

سعدی، شاعر نامدار ایرانی، در شعر معروف خود «بنی آدم اعضای یکدیگرند...» از این حدیث و همانندهای آن الهام گرفته است.

مسئولیت دولت

نقش حیاتی حکومت

امام رضا عليه‌السلام :

«للمأمون... اتق الله فی أمة محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ما ولاک الله من هذا الامر و خصک به، فانک قد ضیعت امور المسلمین و فوضت ذلک الی غیرک... و ان المهاجرین و الانصار یظلمون دونک و لا یرقبون فی مؤمن الا و لا ذمة و یاتی علی المظلوم دهر یتعب فیه نفسه و یعجز عن نفقته و لا یجد من یشکوا الیه حاله و لا یصل الیک فاتق الله... فی امور المسلمین... أما علمت... ان والی المسلمین مثل العمود فی وسط الفسطاط من أراده اخذه ... »(۹۸) .

امام به مأمون گفت:

«درباره ی امت محمد و حکومتی که بر ایشان داری از خدا بترس، چه، تو کارهای مسلمانان را ضایع کرده ای، و کار را به دست کسانی سپرده ای که به غیر حکم خدای عزوجل داوری می کنند. و خود در این سرزمین ماندگار شده و خانه ی هجرت و محل فرود آمدن وحی را ترک کرده ای، و بر مهاجران و انصار با نبودن تو ستم می رود، و سوگند و پیمان هیچ مؤمنی را نگاه نمی دارند، و روزگار بر مظلومان به سختی می گذرد و آنان برای زندگی به هزینه ای دسترسی ندارند، و کسی را نمی یابند که شکایت نزد او برند...

آیا نمی دانی والی مسلمانان همچون تیرک میان چادر است که هر کس بخواهد به آن دسترسی دارد؟»

روی سخن امام رضاعليه‌السلام در این گفتار با مأمون است. جریان و شأن نزول آن چنین است که روزی مأمون خدمت امام رفت و با خود نامه ی بزرگی همراه داشت. در حضور امام نشست و نامه را برای امام خواند. در آن نامه آمده بود که برخی روستاهای کابل به دست لشکریان اسلام فتح شده است. خواندن نامه که پایان یافت، امام به مأمون فرمودند: فتح روستایی از شهرهای شرک و کفر تو را خرسند ساخته است؟ مأمون گفت:

آیا این خبر خوشحالی و شادمانی ندارد؟

پس از این گفتگو، امام جملات یاد شده را فرمودند، و به او گفتند: تو... عدالت را در داخل کشور اسلامی برقرار کن و فقر و محرومیت را از بن برکن و به مشکلات مردم رسیدگی کن.

این مایه ی خرسندی و خشنودی یک حاکم مسلمان است، نه کشورگشایی و فتوحات تازه و افزودن بر قلمرو جغرافیایی کشور اسلام، بدون اینکه محتوای اسلام و جوهر دین که عدالت است، اجرا شده باشد.

چگونگی رابطه ی امام و امت

امام رضا عليه‌السلام :

«... الْإِمَامُ الْأَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْأَخُ الشَّقِیقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِی الدَّاهِیَةِ النَّآدِ ...» (۹۹) .

«امام مونسی است غمگسار، و پدری است مهربان، و برادری است مهربان و (در مهربانی مانند) مادری است نیک رفتار نسبت به فرزند خردسال، و او پناه مردمان است به هنگام پیشامدهای ناگوار...»

رابطه ی امام با امت، نقش بسیار مهمی در شکل دادن به مسائل مالی و حل مشکلات اقتصادی دارد. رابطه اگر

اسلامی باشد - چنانکه امام رضاعليه‌السلام در گفتگو با مأمون ترسیم کرده اند(۱۰۰) - دولت از مردم فاصله ندارد، و خبر هر نوع انحراف و ظلمی از هر کس، در اسرع وقت به او می رسد، و او چاره می اندیشد و ظلم را برطرف می سازد. از اینرو، در این کتاب که طرح خطوط سیاسی حاکم بر مسائل اقتصادی و سیاست اقتصادی دولت اسلامی منظور است، تبیین شتابزده ی چگونگی رابطه ی امام و امت سودمند بنظر می رسد.

از دیدگاه امام رضاعليه‌السلام ، حاکم باید چنین باشد که همگان بویژه طبقات محروم، بتوانند - به معنای واقعی - به او دست یابند و خواسته ی خود را برای او بازگو کنند. در این حدیث که از آن امام بزرگ آوردیم، آرمانی ترین شکل رابطه ی دولت و مردم به نمایش گذاشته شده است. امام با بکار بردن واژه های «انیس» و «رفیق» نزدیکی و انس با مردم و در دسترس بودن را مطرح ساخته است.

مردم دوستی امام با تعبیرهای «پدر مهربان» و «برادر شفیق»، مشخص شده است، بلکه از این فراتر رفته زمامدار را در جامعه ی اسلامی، چون مادر مهربان نسبت به کودک خردسال، معرفی کرده است.

ماه محرم در روايات

درباره ماه محرم، روايات فراوانى در منابع روايى شيعه و اهل سنت وارد شده اند و اين ماه را از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار داده اند.

اهم موضوعاتى كه در اين روايات به آن ها پرداخته شده است عبارتند از: برخى از رويدادهايى كه در اين ماه واقع شده اند، حرام بودن اين ماه پيش از اسلام و تنفيذ آن از سوى اسلام، اعمال و عباداتى كه انجام آنها در اين ماه داراى ثواب و پاداش زيادى است. مانند روزه، نماز، شب زنده دارى، مناجات و نيايش و سوگوارى براى اباعبدالله الحسينعليه‌السلام .

پرداختن به تمامى احاديث و روايات مربوطه، از ظرفيت اين مقوله خارج است و مستقلا تاليف ديگرى را مى طلبد. اما از باب نمونه و تبريك جستن به كلام معصومينعليه‌السلام چند حديث را در اين جا نقل مى كنيم:

۱ - عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام فى حديث: ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لما ثقل فى مرضه، قال: ان السنة اثنى عشر شهرا، منها اربعة حرم.

قال ثم قال بيده: فذلك رجب مفرد، و ذو القعده و ذوالحجة و المحرم ثلاثة متواليات(۲۶)

اميرالمؤمنان علىعليه‌السلام فرمود: آن گاه كه بيمارى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سنگين شده بود، آن حضرت فرمود: هر سالى از دوازده ماه تشكيل مى يابد كه چهار ماه از آنها، حرام مى باشد.

آن گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اشاره به دستان مباركش فرمود: اين چهار ماه حرام عبارتند از: رجب كه منفرد واقع شد و ذى قعده، ذى حجه و محرم كه پشت سر هم قرار گرفته اند.

۲ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: تصلى اول ليلة من المحرم ركعتين، تقراء فى الاولى فاتحة الكتاب و سورة الاءنعام و فى الركعة الثانية فاتحة الكتاب و سورة يس. (۲۷)

پيامبر گرامى اسلام فرمود: در شب اول ماه محرم، دو ركعت نماز به جاى آورديد و در ركعت اول، سوره فاتحه و سوره انعام، و در ركعت دوم سوره فاتحه و ياسين را قرائت كنيد.

۳ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: ان فى المحرم ليلة شريفة و هى اول ليلة، من صلى فيها ماءة ركعة الحمد و قل هو الله احد و يسلم آخر كل تشهد، و صام صبيحة اليوم و هو اول يوم من المحرم كان ممن يدوم عليه الخير سنة و لايزال محفوظا من الفتنة الى القابل، و ان مات ذلك صار الى الجنة ان شاءالله. (۲۸)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در ماه محرم، شبى شريف است. آن شب، شب اول اين ماه است. هر كس در اين شب صد ركعت نماز به جاى آورد كه در هر ركعت آن سوره حمد و سوره قل هو الله احد را قرائت كند و در آخر هر تشهدى سلام دهد و روز آن را كه روز اول ماه محرم است، روزه بگيرد، براى چنين شخصى در تمام سال، خير و خوبى تداوم مى يابد و تا سال بعد از هر فتنه اى محفوظ خواهد ماند و اگر در اين روز از بين بميرد، ان شاءالله وارد بهشت مى گردد.

۴ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: من صام يوما من المحرم فله بكل يوم ثلاثون يوما. (۲۹)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كس يك روز از ماه محرم را روزه بگيرد، براى او در برابر هر روز، سى روز پاداش منظور مى گردد.

۵ - قال على عليه‌السلام : ان استطعت ان تحافظ على ليلة الفطر و ليلة النحر و اول من المحرم و ليلة عاشورا و اول ليلة من رجب و ليلة النصف من شعبان، فافعل و اكثر فيهن من الدعاء و الصلاة و تلاوة القرآن. (۳۰)

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: اگر توانايى شب زنده دارى در شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب اول ماه محرم، شب عاشورا، شب اول رجب و شب نيمه شعبان را دارى، آن را بجاى آور و در اين شب ها براى زياد كردن دعا، نماز و قرائت قرآن تلاش كن.

۶ - عن الريان بن شبيب قال: دخلت على الرضا عليه‌السلام فى اول يوم من المحرم فقال: يا ابن شبيب اصائم؟ فقلت: لا. فقال: ان هذا اليوم هو اليوم الذى دعا فيه زكريا عليه‌السلام ربه فقال: رب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعا، (۳۱)

ريان بن شيب گفت: در نخستين روز ماه محرم به محضر امام رضاعليه‌السلام رسيدم. آن حضرت به من فرمود: اى پسر شبيب، آيا امروز روزه دارى؟ گفتم نه!

فرمود: به راستى امروز، روزى است كه حضرت زكرياعليه‌السلام در نزد پروردگارش دعا كرد و عرضه داشت: پروردگارا از ساحت مقدست به من ذريه اى پاك عنايت كن چه اين كه تو شنونده هر دعايى. پس خداى سبحان دعاى وى را اجابت كرد و به فرشته اى دستور داد كه خبر استجابتش را به زكريا برساند. هنگامى كه زكريا براى اقامه نماز در محراب ايستاده بود، فرشته الهى بر او وارد شد و به او گفت كه پروردگارت، تو را به يحيى بشارت مى دهد.

پس هر كس، اين روز را روزه بگيرد و سپس خداى خود را بخواند، خدا نيز او را اجابت نمايد، همانطورى كه زكرياعليه‌السلام را اجابت فرمود.

۷ - عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال: من بات عند قبر الحسين عليه‌السلام ليلة عاشورا لقى الله يوم القيامة ملطخا بدمه و كاءنما قتل معه فى عرصة كربلا. (۳۲)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر كسى كه در شب عاشورا در مزار امام حسينعليه‌السلام بسر ببرد، و اين شب را در آن جا بيتوته كند (و به زيارت، سوگوارى و عبادت بپردازد) در قيامت خدا را در حالى ملاقات مى كند كه به خون امام حسينعليه‌السلام آغشته است و گويا در ركاب آن حضرت در دشت كربلا به شهادت رسيده است.

لازم به يادآورى است كه در روز عاشورا حالت ويژه اى در نزد شيعيان دارد و شايسته است كه همه مسلمانان و حقيقت جويان جهان در اين روز به سوگوارى امام حسينعليه‌السلام و ياران شهيدش بپردازد. به همين جهت روايات فراوانى وارد شده اند مبنى بر اين كه شيعيان در اين روز، به زندگى شخصى خويش (از قبيل كسب و كار) نپردازند و چون دشمنان اهل بيتعليه‌السلام به خاطر شهادت امام حسينعليه‌السلام در اين روز جشن گرفته و روزه مى گرفتند، محبان اهل بيت در غم و اندوه بسر برند و به سوگوارى بپردازند و اين روز را روزه نگيرند و اگر روزه گرفتند، آن را با نوشيدن آبى در بعد از ظهر افطار كنند.

روز اول محرم - سال اول عام الفيل (۵۳ سال پيش از هجرت)

هجوم ابرهه به مكه معظمه جهت نابودى خانه خدا.(۳۳)

ابرهه بن صباح كه با پشتيبانى قيصر روم و نجاشى حبشه، بر كشور يمن استيلا يافته بود، براى خوار كردن ساكنان يمن و عرب هاى شبه جزيره عربستان، از هيچ تلاشى كوتاهى نمى ورزيد و به هر كردار ناشايستى اقدام مى نمود، او، بر طايفه (حمير) و بزرگان آن بسيار سخت گرفت و (ريحانه) دختر علقمه بن مالك را كه از جهت زيبايى و كمالات نفسانى، در طايفه خود كم نظير بود، به اجبار و اكراه از همسرش (ابومرة سيف بن ذى يزن) جدا كرد و خود با او ازدواج نمود.

بسيارى از يمينيان به دست حبشيان به فرماندهى ابرهه كشته و بسيارى ديگر اسير گرديدند و به عنوان (برده) به حبشه و روم فرستاده شدند و مابقى به ناچار سر در طاعت ابرهه در آوردند و او را به اميرى خويش ‍ پذيرفتند.

ابرهه در «صنعا» (پايتخت فعلى يمن) كنيسه اى بسيار مجلل و زيبا به نام «قليس» بنا كرد و از تمامى عرب ها خواست كه از بت خانه ها و زيارت كعبه (خانه خدا) دست برداشته و جهت زيارت و عبادت، به صنعاء رفته و قليس را عبادت گاه خويش قرار دهند.

بزرگان عرب از اين ماجرا خشمگين شدند و مردى از طايفه «بنى فقيم» يا «بنى مالك » را به سوى قليس فرستاده تا در آن ساختمان نشسته و بر زمينش پليدى و بى حرمتى كند. ابرهه از اين خبر بسيار ناراحت و خشمگين شد و تصميم به انتقام از عرب ها گرفت. او با تجهيز سپاهى سنگين از نيروهاى حبشى، عازم مكه گرديد. در بين راه يمن تا مكه، هر گروهى در مقابلش ايستادگى مى كرد، آنها را از دم تيغ و شمشير گذرانيده و به نابودى مى داد. كسى را ياراى پايدارى در برابر وحشى گرى هاى حبشيان نبود. از جمله، «ذو نفر» از طايفه حمير با گردآورى نيروهاى رزمى، به نبرد سپاهيان ابرهه رفت ولى كارى از پيش نبرد و متحمل شكست سنگين و بنيان كن شد و پس از نابودى سپاهيان، خود به اسارت ابرهه در آمد و به اجبار و اكراه، راهنماى حبشيان به سوى مكه شد.

حبشيان به محض نزديك شدن به شهر مكه، اقدام به غارت و تاراج اموال مردم نمودند.

آنان، هر چه از چهارپايان اهالى، مكه از قبيل شتر، اسب و گوسفند آنان را مى ديدند، غارت مى نمودند.

در اين ميان، دويست شتر عبدالمطلب، بزرگ و مهتر مكه نيز به غارت رفت. ابرهه به اهالى مكه پيام فرستاد كه قصد من، نابودى خانه خدا (كعبه) است. اگر مردم اين شهر در برابر او مقاومت كنند و او را از اين كار بازدارند، با آنان نبرد كرده و تمامى مردان را كشته و زنان و فرزندانشان را به اسيرى مى گيرد.

اهالى مكه در آغاز قصد نبرد با سپاهيان خون آشام ابرهه را داشتند، ولى عبدالمطلب آنان را از اين كار بازداشت و به آنان گفت كه شما را ياراى برابرى و نبرد با سپاه ابرهه نيست. بهتر است از شهر خارج شده و در دره ها و كوه هاى اطراف پناهنده شويد و از اهل و عيال خود محافظت و پاسبانى نماييد. اين خانه (كعبه) از آن خدا است و او نيز از خانه خود دفاع خواهد كرد و اگر او از دفاع آن باز ايستد، ما چگونه مى توانيم از آن دفاع كنيم؟

گويا به عبدالمطلب اين گونه الهام شده بود كه اهلى مكه خود را به هلاكت نرسانند و صاحب خانه، از خانه خود دفاع و پاسدارى مى كند.

با اين تدبير خردمندانه، اهالى مكه از كشتار و نابودى رهايى يافته و به اطراف شهر پناهنده و پراكنده شدند.

عبدالمطلب به همراه چند تن از بزرگان مكه به نزد ابرهه رفته و با او گفت و گو نمودند.

آنان از ابرهه پرسيدند: براى چه چيز اقدام به لشكركشى نمودى و به سرزمين ما تهاجم كردى؟

وى پاسخ داد: براى انتقام گرفتن از كارى كه شما بر معبد «قليس» انجام داديد.

عبدالمطلب و همراهان، گفتند: آن بى حرمتى، كار يك تن از نادانان بود. چرا همه مردم بايد به آتش او بسوزند و چرا بايد خانه خدا كه يادگار ابراهيمعليه‌السلام است دستخوش نابودى گردد؟

آنان هر چه گفتند، ابرهه بهانه آورد و گفتارشان را نپذيرفت و به آنان گفت: اگر شما در برابر من، مقاومت نكنيد، من كارى با شما ندارم و تنها مى خواهم به جبران كار شما معبد شما را تخريب كنم و ديگر كسى براى زيارت به اينجا نيايد. همه مردم بايد براى پرستش خدا به صنعا رفته و در قليس، خدا را عبادت كنند.

به روايت ديگر، عبدالمطلب در آن ديدار به ابرهه گفت: سربازان تو شتران اهالى مكه، از جمله دويست شتر مرا غارت كرده اند، دستور بده آنها را به ما بازگردانند.

ابرهه گفت: چرا درباره كعبه كه دين تو و دين پدران تو است، چيزى ما نمى خواهيم؟ عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خود هستم و كعبه را نيز صاحب است كه از آن نگهبانى و نگهدارى خواهد كرد.

ابرهه، دستور داد شتران عبدالمطلب را به وى بازگرداندند.

عبدالمطلب پس از گفت و گو با ابرهه، به همراه چند تن از قريش به نزد كعبه آمد و دست در حلقه در آن زد و با سرودن شعرى حماسه اى، از خدا خواست كه شر ابرهه را به خويش بازگرداند و كعبه را از آسيب او در امان نگهدارد.

سرانجام وقت موعود فرا رسيد و ابرهه، فرمان تخريب كعبه را صادر كرد.

در اندك زمانى، چندين هزار نيروى خشن و مغرور حبشى به سوى كعبه هجوم آوردند. در پيشاپيش آنان، چند فيل قوى هيكل و آموزش ديده در حركت بوده و فرماندهان بى نزاكت ابرهه بر آنها سوار بودند و به سوى كعبه، به پيش مى راندند. ولى هنوز پاى آنها به خانه خدا نرسيده بود كه فوجى پرنده از سمت دريا پديدار شدند و بر بالاى سر سپاه ابرهه، جولان دادند و آنان را از آسمان سنگ باران كردند. هر سنگريزه كه از منقار و يا پاهاى پرنده اى به زمين مى افتاد، به يكى از سپاهيان ابرهه برخورد كرده او او به هلاكت مى رسانيد.

وضعيت شگفت آورى پديد آمده بود. سپاهيان ابرهه از يكديگر پراكنده شده و هر كدام به جانبى مى گريختند ولى از حمله پرندگان در امان نبودند. به هر سو كه مى رفتند، مورد حمله و سنگ اندازى پرندگان قرار مى گرفتند. در اندك مدتى، سپاهيان ابرهه متحمل شكست سنگين شدند و همگى به هلاكت رسيدند و بجز تعدادى اندك كه موفق به فرار شدند، كسى از آنان در مكه باقى نماند.

ابرهه نيز كه از جمله فراريان بود، از هجوم بى امان پرندگان بى نصيب نماند و با بدن زخمى و خون آلود، مكه را ترك كرد، در حالى كه به هدف هاى پليد خود نرسيده بود. او كه به مانند جوجه مرغى شده بود، با سرافكندگى تمام و نااميدى به صنعا برگشت و در آن جا حالش بدتر شد و قلبش در سينه اش ‍ بشكافت و به هلاكت رسيد.(۳۴)

از سوى ابرهه، فرستاده اى به كشور حبشه رفت و ماجراى مكه را براى نجاشى تعريف كرد. نجاشى و همراهان او كه با ناباورى، گوش به سخنان فرستاده ابرهه مى دادند، يك دفعه مشاهده كردند كه پرنده اى در كاخش ‍ پيدا شد و در منقار خود سنگريزه اى دارد. آن سنگريزه را بر آن سرباز تيره بخت انداخت و او را در مجلس نجاشى به هلاكت رسانيد.

بنابراين، علاوه بر اهالى مكه و سپاهيان ابرهه، نجاشى و اهالى حبشه نيز معجزه بزرگ خدا را از نزديك مشاهده كردند.

تاريخ هجوم ابرهه به مكه، مصادف بود با نخستين روز ماه محرم الحرام سال ۸۸۲ تاريخ ذوالقرنين (مطابق با سال ۵۷۰ ميلادى)

در آن هنگام، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در رحم مادرش ‍ حضرت آمنهعليه‌السلام بود.(۳۵) و پس از دو ماه و هفده روز بعد، ديده به جهان گشود و عالميان را از نور جمالش پرفروغ گردانيد.

داستان فيل سوران ابرهه، به خاطر اهميتى كه براى عرب هاى شبه جزيره عربستان داشت و نشانه اى از نشانه هاى قدرت الهى در سركوبى ستم كاران و زورمداران بود، مبدا تاريخ عرب ها قرار گرفت و اهالى شبه جزيره آن سال را «عام الفيل» ناميدند. به همين جهت، ميلاد مسعود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در نخستين سال عام الفيل بر شمرده اند.(۳۶)

قرآن مجيد به ماجراى ابرهه و فيل سواران حبشه اشاره كرد و سوره ويژه اى

با نام «سورة الفيل» نازل فرمود. اين سوره كوتاه را به همراه ترجمه اش ‍ بيان مى نماييم:

بسم الله الرحمن الرحيم

الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل. الم يجعل فى تضليل. و ارسل عليهم طيرا ابابيل. ترميهم بحجارة من سجيل. فجعلهم كعصف ماكول

آيا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟ * آيا دسيسه آنان را تباه نساخت؟ * و فرستاد بر سر آنان پرندگانى فوج فوج * كه نشانه مى گرفت آنان را به سنگى از سجيل * پس گردانيد اصحاب فيل را به مانند برگ خورده شده.

روز اول محرم - سال هفتم بعثت

آغاز تبعيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و طايفه بنى هاشم در شعب ابى طالب.

پس از آن كه به فرمان پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، گروهى از مسلمانان براى گريز از فشارها و سخت گيرى هاى قريش مكه به كشور « حبشه» در آن سوى درياى سرخ مهاجرت نموده و در پناه نجاشى، سلطان بى آزار و رعيت پرور اين كشور قرار گرفتند و از سوى ديگر، ايمان و پشتيبانى هاى بى دريغ ابوطالبعليه‌السلام و اسلام پذيرى حمزهعليه‌السلام - دو تن از عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از شخص قريش - موجب تقويت مسلمانان و افت قدرت شيطانى مشركان مكه گرديد، دهشت بزرگى، مشركان قريش را فرا گرفت و آنان، قدرت و شوكت خويش را بر باد رفته ديدند.

آنان براى تعريف موقعيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان و جلوگيرى از گسترش و نفوذ اسلام، انجمنى مهم برپا كرده و پس از گفت و گوهاى طولانى، بر محاصره اقتصادى و اجتماعى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان و پشتيبانان آنان هم دست شدند.

سران قريش در «دارالندوه» (مجلس اعيان و اشراف قريش) پيمان نامه اى به خط «منصور بن عكرمة» و امضاى صاحب نفوذان و بزرگان طايفه ها، نوشته و در داخل كعبه آويزان نمودند و سوگند ياد كردند كه ملت عرب تا آخرين نفس به آن پاى بند باشند. پيمان نامه آنان، شامل موارد ذيل بود:

۱ - هر گونه معاشرت و ارتباط با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان ممنوع است.

۲ - خريد و فروش كالا و مواد غذايى و هر گونه معاملات اقتصادى با آنان ممنوع است.

۳ - در تمام رويدادها، بايد از مخالفان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دشمنان مسلمانان پشتيبانى گردد.

سران قريش با انعقاد اين پيمان نامه، مسلمانان و حاميان آنان را در فشار قرار دادنهد و آنان را به شدت منزوى كرده و از جهت اقتصادى و اجتماعى از صحنه خارج نمودند.

حضرت ابوطالب عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پس از آگاهى از پيمان نامه مشركان، ماندن در مكه را به مصلحت ندانسته و به ناچار دستور داد تمامى فرزندان عبدالمطلب و طايفه بنى هاشم از شهر مكه خارج گردند و در دره اى ميان بلندى هاى اطراف مكه قرار دارد، نقل مكان نمايند.

تمامى بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب، چه آنانى كه اسلام را پذيرفته و در زمره مسلمانان در آمده بودند و چه آنانى كه بر كيش پيشين خويش باقى بودند، به فرمان بزرگ خاندان خود، ابوطالبعليه‌السلام گردن نهاده و از مكه به سوى شعب كه بعدها به شعب ابى طالبعليه‌السلام معروف گرديد، نقل مكان كردند و در آن جا چادر زده و سكونت اختيار نمودند. در ميان آنان، تنها ابولهب «يكى از عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » مخالفت ورزيد و با مشركان قريش همراه و هم دست شده و در مكه باقى مانده بود.

وى تا آخر عمر بر كفرش پايدار بود و سرانجام با خوارى و پستى به هلاكت رسيد.

بنى هاشم، به مدت سه سال دست از خانه و كاشانه خويش كشيده و در شعب ابى طالبعليه‌السلام با نهايت عسرت و تنگ دستى به سر بردند و جز در ايام حج و ماه هاى حرام كه در سراسر حجاز و عربستان آتش بس و امنيت نسبى برقرار بود، نمى توانستند از شعب خارج شده و با ديگران ارتباط و رابطه اى داشته باشند. در اين مدت، افراد انگشت شمارى به صورت پنهانى با بنى هاشم ارتباط داشته و يا به آنان كمك اقتصادى مى نمودند.

از جمله آنان، حكيم بن حزام (برادر زاده حضرت خديجهعليه‌السلام ) ، ابوالعاص بن ربيع (همسر زينب دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بن عمرو بودند.

آنان در نيمه شب، مقدارى گندم و خرما بر شترى بار كرده و تا نزديكى شعب مى آوردند، سپس افسار شتر را بر گردنش انداخته و رها مى كردند. البته كمك و مساعدت آنان، بى خطر نبود. زيرا گاهى سران قريش از آن اطلاع يافته و كمك كنندگان را به سختى بازخواست و مجازات مى كردند.

بنابه نقل مورخان، در اين مدت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسرش حضرت خديجهعليه‌السلام تمام دارايى هاى خود را از دست دادند. اما خداى سبحان، پشتيبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ايمان آورندگان بود. روزى جبرئيل امين به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و به آن حضرت خبر داد كه موريانه، پيمان نامه سران قريش را خورده و از بين برده است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين خبر را به اطلاع عمويش ابى طالبعليه‌السلام رسانيد و ابوطالب با خوش حالى تمام از شعب خارج شد و به سوى سران قريش حركت كرد.

از سوى ديگر، برخى از سران قريش از كرده ناپسند و ظالمانه خويش، به تدريج پشيمان شده و با برگزارى جلسات پنهانى چند نفرى به اين نتيجه رسيدند كه نقض عهد كنند. آنان، پس از مدتى جرات كرده و در مجمع سران قريش، اظهار ندامت نمودند و خواستار ابطال پيمان نامه شدند. اين ها عبارت بودند از: هشام بن عمرو، زهير بن ابى اميه، مطعم بن عدى، ابوالبخترى بن هشام و زمعة بن اسود.

سرانجام، ابوطالبعليه‌السلام در جمع سران قريش قرار گرفت و به آنان گفت: برادرزاده ام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من خبر داده است كه عهد نامه شما را موريانه خورده است و جز جمله «بسمك اللهم» (كه در عهد جاهليت بر بالاى نامه ها مى نوشتند) ، بقيه را از ميان برده است. هم اكنون شما اى بزرگان قريش، آن نامه را بياوريد و در آن نظر افكنيد، اگر او راست گفته است، آيا حاضريد از كار خود دست برداشته و به دشمنى با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان پايان دهيد؟

سران قريش گفتند: آرى اگر او راست گفته باشد، ما از آن عهد نامه چشم پوشى كرده و به دشمنى با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پايان مى دهيم. ولى تو، اى ابوطالب! آيا تعهد مى نمايى كه اگر او دروغ گفته باشد و پيمان نامه سالم مانده باشد، وى را به ما تحويل دهى و غائله را به پايان رسانى؟

ابوطالبعليه‌السلام چون به گفته پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان داشت و مى دانست كه او از پيش خود سخن نمى گويد و آن چه را كه مى گويد، از سوى خدا است، در پاسخ آنان گفت: مى پذيرم!

مكه، وضعيت شگفتى پيدا كرده بود و باز كردن عهدنامه به سرنوشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دين اسلام، بستگى تمام پيدا كرده بود ولى ابوطالبعليه‌السلام بر گفتارش پافشارى مى نمود و به خبر غيبى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان كامل داشت.

سرانجام، پيمان نامه را آوردند و مهر آن را باز كرده و با شگفتى تمام دريافتند كه آن چه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته بود، حقيقت دارد و موريانه، تمامى پيمان نامه، جز جمله «بسمك اللهم» را از ميان برده است.

آن عده از سران قريش كه از كرده خويش پشيمان شده بودند، داد سخن داده و سايران را نيز وادار به نقض عهدنامه كردند.

سران مشرك و كفرپيشه مكه، چاره اى جز تسليم نيافته و عهدنامه را ملغى نمودند.

بدين ترتيب، محاصره سه ساله به پايان رسيد و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه ساير بنى هاشم با سرافرازى و سربلندى از شعب خارج شده و به خانه هاى خود در مكه، بازگشت نمودند.

برخى از بزرگان قريش، آنان را استقبال كرده و در بازگشت به مكه و فراهم آورى مسكن به آنان مساعدت نمودند.(۳۷)

روز اول محرم - سال چهارم هجرى قمرى

آغاز سريه(۳۸) ابوسلمة بن عبدالاسد.

پس از پايان نبرد «احد» و شكست مسلمانان در مصاف با مشركان قريش ‍ و به شهادت رسيدن بيش از هفتاد تن از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از جمله عمويش حمزه بن عبدالمطلبعليه‌السلام ، دشمنان اسلام احساس كردند كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان رو به ضعف و ناتوانى رفته و مى توان با هجوم ديگران آنان را نابود كرد و شهر مدينه را با دارايى و ساكنانش را به غنيمت گرفت.

به همين جهت در گوشه و كنار شبه جزيره، به ويژه در ميان قبايل نزديك به مدينه، تحركاتى به وجود آمد و برخى از آنان براى نبرد با مسلمانان آماده گرديدند. مردان قبيله بنى اسد، از جمله آنانى بودند كه به خيال خام خود در صدد نبرد با مسلمانان بر آمدند.

طليحه و سلمه پسران خويلد از قبيله بنى اسد اقدام به گردآورى نيروى رزمى و تجهيزات و امكانات جنگى نمودند. آنان قريب به ۳۰۰ تن را آماده جنگ و نبرد با مسلمانان كرد. ولى پيش از حركت آنان به سوى مدينه، مردى از قبيله «بنى طى» به نام وليد بن زهير به ديدن برادرزاده اش زينت طايى به مدينه رفته بود. وى ضمن گفت و گو با زينب و همسرش طليب بن عمير، جريان قبيله بنى اسد و اقدامات ضد اسلامى آنان را فاش ساخت. طليب بن عمير كه از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، اين خبر را بى درنگ به اطلاع پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه نسبت به اسلام و مسلمانان، احساس خطر مى نمود، به سرعت دست به كار مى شد و فتنه را در نطفه، خفه و به دشمن اجازه هيچ گونه فعاليتى نمى داد. به همين جهت آن حضرت در اين ماجرا نيز حساسيت به جا و شايسته اى از خود نشان داد و يكى از صحابه دلير خويش به نام «ابو سلمه بن عبدالاسد» را ماءمور مبارزه با توطئه گران بنى اسد نمود.

ابوسلمه، از مجاهدانى بود كه در نبرد احد، زخمى شده بود. وى پس از بازگشت از جنگ احد، به مدت يك ماه به درمان زخم خود پرداخت تا اين كه بهبودى حاصل گرديد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نخستين روز ماه محرم - سال چهارم هجرى (كه ۳۵ ماه از هجرت آن حضرت گذشته بود) ، ابوسلمه را به فرماندهى سپاه يكصد و پنجاه نفرى مسلمانان منصوب كرد و با دستورهاى لازن آنان را روانه محل سكونت قبيله بنى اسد نمود.

آن حضرت به ابوسلمه سفارش كرد كه هدف اصلى خود را پنهان سازد و از بيراهه حركت كرده و روزها را به استراحت و شب ها را راه پيمايى كند و بر دشمنان اسلام شبيخون زند. هم چنين به ابوسلمه درباره پرهيزگارى و ترس ‍ از خدا و خوش رفتارى با سربازان اسلام سفارش هايى نمود.

سپاه اسلام به راهنمايى همان مرد طايى از مدينه خارج شد و به سوى قبيله بنى اسد به راه افتاد و پس از چهار شبانه روز راه پيمايى به مكانى به نام «قطن» رسيد.

قطن، نام كوهى در ناحيه «فيد» است كه در آن جل چشمه هايى متعلق به بنى اسد قرار دارد. مسلمانان در آن مكان با دشمنان درگير شدند و ميان آنان آتش نبرد شعله ور گرديد. يك تن از دشمنان و يك تن از مسلمانان به نام « مسعود بن عروه» در اين نبرد كشته شدند و تعدادى از دشمنان زخمى گرديدند.

در اين نبرد دلاورى هاى ابوسلمه، سعد بن ابى وقاص ابوحذيفه و ديگر مجاهدان مسلمان، موجب پيروزى سپاه اسلام و ناتوانى و شكست مشركان گرديد.

دشمنان اسلام كه تاب مقاومت نياورده بودند، به ناچار پراكنده شده و در نتيجه، گروه هجومى آنان از هم پاشيد. سپاه اسلام، اسيران و غنيمت هاى فراوانى به دست آورده و با پيروزى شكوهمند به مدينه بازگشت نمود.

ابوسلمه پس از بازگشت به مدينه، زخمى كه در جنگ احد بر بدنش اصابت كرده بود، دوباره سرباز كرد و به شدت وى را رنج مى داد تا اين كه در جمادى الاخر همان سال بدرود حيات گفت. همسرش «ام سلمه» كه از زنان باتقوا و دوستدار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتعليه‌السلام بود، پس از شهادت همسرش، افتخار همسرى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پيدا كرد و در ماه شوال سال پنجم هجرى به عقد ازدواج آن حضرت در آمد.(۳۹)

روز اول محرم - سال نهم هجرى قمرى

گماشتن كارگزارانى براى دريافت زكات از مسلمانان به فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(۴۰)

پس از آن كه آيه زكات و لزوم اخذ آن از مسلمانان بر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گرديد،(۴۱) آن حضرت تصميم گرفت از دارايى هاى مسلمانان، مالياتى به عنوان «زكات» يا «صدقه» دريافت كند و در امر حكومت اسلامى و هزينه كردن در مواردى چون تامين معيشت مستمندان، آزادى بندگان، تامين رهگذران وامانده، بدهكاران بى چاره و تاليف قلوب دشمنان و غيره مصرف نمايد.(۴۲)

آن حضرت در نخستين روز ماه محرم سال نهم هجرى قمرى، عاملان و كارگزارانى براى دريافت زكات، ماءمور كرد و آنان را به مناطق مسلمان نشين و قبايل مسلمان اعزام كرد. برخى از افرادى كه براى اين كار انتخاب شده بودند، عبارتند از: بريدة بن حصيب به قبيله هاى اءسلم و غفار، عباد بن اشهلى به قبيله هاى سليم و مزينه، رافع بن مكيث به منطقه جهينه، عمرو بن عاص به طايفه بنى كعب، و ابن لتيبه ازدى به طايفه بنى ذبيان.

براى تمام قبايل و طوايف عربستان كه در پناه حكومت الهى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زندگى مى كردند، كارگزارانى اعزام شدند. ولى در آن هنگام چون همه باديه نشينان و افراد طوايف و قبايل به اسلام نگرويده بودند و يا مسلمان شده ولى حقيقت اسلام را درك نكرده بودند، ماجراى زكات بر آنان سنگين آمد بدين جهت برخى از آنان از پرداخت زكات امتناع كردند.

از جمله، بنى تميم، زكات خود را نپرداخته و براى مخالفت با فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آماده نبرد گرديدند.

دسته اى از سربازان اسلام به سوى آنان رفته و مجددا فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ابلاغ نمودند. ولى آنان اعتنايى نكرده و در عدم پرداخت زكات و مخالفت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار ورزيدند. به ناچار ميان سربازان اسلام و آنان درگيرى و نبرد آغاز گرديد.

سربازان اسلام در اين درگيرى، تعدادى از افراد اين طايفه را اسير كرده و به مدينه آوردند. سران و بزرگان طايفه بنى تميم، براى رهايى اسيران خود به سوى مدينه حركت كردند. آنان چند شاعر زبردست جهت مفاخرات با مسلمانان به همراه بردند و در صدد مفاخره با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آمدند. خطيبان و شاعران بنى تميم در نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان مدينه، سخن سرايى و شعر خوانى كردند. حسان بن ثابت كه از شاعران مسلمان مدينه بود، بنا به فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشعارى سرود و پاسخ بهترى به آنان داد.

سرانجام بنى تميم به ناتوانى و بى منطقى خويش اعتراف كردند و يكى از سران آنان گفت: به خدا سوگند كه از عالم غيب، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را يارى مى كنند، خطيب ما و شاعر او از شاعر ما نيكوتر است.

آنان، اسلام خويش را استوار كرده و پيمان تازه اى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منعقد نمودند.

به فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اسيران بنى تميم آزاد به هر يك از آنان و افرادى كه براى آزادى آنان آمده بودند، بخشش قابل توجهى عنايت گرديد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: آيا به همه آنان بخشش كرديد؟

ياران پاسخ دادند: آرى، به همه آنان اعم از مرد و زن بخشش كرده ايم، جز غلامى كه همراه آنان است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به او هم چيزى بدهيد.

پاسخ دادند: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او غلامى بى ارزش ‍ بيش نيست!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر چه غلام است ولى او نيز همراه آنان بوده است و براى او نيز حقى است كه بايد ادا كنيد.(۴۳)

لازم به يادآورى است كه اسير كردن افراد و يا برده گرفتن آنان در جنگ ها و درگيرى ها در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سوى مسلمانان، بيشتر جنبه تربيتى و آموزش داشته تا جنبه بهره بردارى. به اين ترتيب افراد اسير، با دين اسلام و آداب دينى آشنايى پيدا كرده و سپس آزاد مى شدند و خود به مبلغى از مبلغان اسلام تبديل مى شدند.

ماه محرم در روايات

درباره ماه محرم، روايات فراوانى در منابع روايى شيعه و اهل سنت وارد شده اند و اين ماه را از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار داده اند.

اهم موضوعاتى كه در اين روايات به آن ها پرداخته شده است عبارتند از: برخى از رويدادهايى كه در اين ماه واقع شده اند، حرام بودن اين ماه پيش از اسلام و تنفيذ آن از سوى اسلام، اعمال و عباداتى كه انجام آنها در اين ماه داراى ثواب و پاداش زيادى است. مانند روزه، نماز، شب زنده دارى، مناجات و نيايش و سوگوارى براى اباعبدالله الحسينعليه‌السلام .

پرداختن به تمامى احاديث و روايات مربوطه، از ظرفيت اين مقوله خارج است و مستقلا تاليف ديگرى را مى طلبد. اما از باب نمونه و تبريك جستن به كلام معصومينعليه‌السلام چند حديث را در اين جا نقل مى كنيم:

۱ - عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام فى حديث: ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لما ثقل فى مرضه، قال: ان السنة اثنى عشر شهرا، منها اربعة حرم.

قال ثم قال بيده: فذلك رجب مفرد، و ذو القعده و ذوالحجة و المحرم ثلاثة متواليات(۲۶)

اميرالمؤمنان علىعليه‌السلام فرمود: آن گاه كه بيمارى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سنگين شده بود، آن حضرت فرمود: هر سالى از دوازده ماه تشكيل مى يابد كه چهار ماه از آنها، حرام مى باشد.

آن گاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اشاره به دستان مباركش فرمود: اين چهار ماه حرام عبارتند از: رجب كه منفرد واقع شد و ذى قعده، ذى حجه و محرم كه پشت سر هم قرار گرفته اند.

۲ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: تصلى اول ليلة من المحرم ركعتين، تقراء فى الاولى فاتحة الكتاب و سورة الاءنعام و فى الركعة الثانية فاتحة الكتاب و سورة يس. (۲۷)

پيامبر گرامى اسلام فرمود: در شب اول ماه محرم، دو ركعت نماز به جاى آورديد و در ركعت اول، سوره فاتحه و سوره انعام، و در ركعت دوم سوره فاتحه و ياسين را قرائت كنيد.

۳ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: ان فى المحرم ليلة شريفة و هى اول ليلة، من صلى فيها ماءة ركعة الحمد و قل هو الله احد و يسلم آخر كل تشهد، و صام صبيحة اليوم و هو اول يوم من المحرم كان ممن يدوم عليه الخير سنة و لايزال محفوظا من الفتنة الى القابل، و ان مات ذلك صار الى الجنة ان شاءالله. (۲۸)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در ماه محرم، شبى شريف است. آن شب، شب اول اين ماه است. هر كس در اين شب صد ركعت نماز به جاى آورد كه در هر ركعت آن سوره حمد و سوره قل هو الله احد را قرائت كند و در آخر هر تشهدى سلام دهد و روز آن را كه روز اول ماه محرم است، روزه بگيرد، براى چنين شخصى در تمام سال، خير و خوبى تداوم مى يابد و تا سال بعد از هر فتنه اى محفوظ خواهد ماند و اگر در اين روز از بين بميرد، ان شاءالله وارد بهشت مى گردد.

۴ - عن النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال: من صام يوما من المحرم فله بكل يوم ثلاثون يوما. (۲۹)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كس يك روز از ماه محرم را روزه بگيرد، براى او در برابر هر روز، سى روز پاداش منظور مى گردد.

۵ - قال على عليه‌السلام : ان استطعت ان تحافظ على ليلة الفطر و ليلة النحر و اول من المحرم و ليلة عاشورا و اول ليلة من رجب و ليلة النصف من شعبان، فافعل و اكثر فيهن من الدعاء و الصلاة و تلاوة القرآن. (۳۰)

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: اگر توانايى شب زنده دارى در شب عيد فطر، شب عيد قربان، شب اول ماه محرم، شب عاشورا، شب اول رجب و شب نيمه شعبان را دارى، آن را بجاى آور و در اين شب ها براى زياد كردن دعا، نماز و قرائت قرآن تلاش كن.

۶ - عن الريان بن شبيب قال: دخلت على الرضا عليه‌السلام فى اول يوم من المحرم فقال: يا ابن شبيب اصائم؟ فقلت: لا. فقال: ان هذا اليوم هو اليوم الذى دعا فيه زكريا عليه‌السلام ربه فقال: رب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعا، (۳۱)

ريان بن شيب گفت: در نخستين روز ماه محرم به محضر امام رضاعليه‌السلام رسيدم. آن حضرت به من فرمود: اى پسر شبيب، آيا امروز روزه دارى؟ گفتم نه!

فرمود: به راستى امروز، روزى است كه حضرت زكرياعليه‌السلام در نزد پروردگارش دعا كرد و عرضه داشت: پروردگارا از ساحت مقدست به من ذريه اى پاك عنايت كن چه اين كه تو شنونده هر دعايى. پس خداى سبحان دعاى وى را اجابت كرد و به فرشته اى دستور داد كه خبر استجابتش را به زكريا برساند. هنگامى كه زكريا براى اقامه نماز در محراب ايستاده بود، فرشته الهى بر او وارد شد و به او گفت كه پروردگارت، تو را به يحيى بشارت مى دهد.

پس هر كس، اين روز را روزه بگيرد و سپس خداى خود را بخواند، خدا نيز او را اجابت نمايد، همانطورى كه زكرياعليه‌السلام را اجابت فرمود.

۷ - عن ابى عبدالله عليه‌السلام قال: من بات عند قبر الحسين عليه‌السلام ليلة عاشورا لقى الله يوم القيامة ملطخا بدمه و كاءنما قتل معه فى عرصة كربلا. (۳۲)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر كسى كه در شب عاشورا در مزار امام حسينعليه‌السلام بسر ببرد، و اين شب را در آن جا بيتوته كند (و به زيارت، سوگوارى و عبادت بپردازد) در قيامت خدا را در حالى ملاقات مى كند كه به خون امام حسينعليه‌السلام آغشته است و گويا در ركاب آن حضرت در دشت كربلا به شهادت رسيده است.

لازم به يادآورى است كه در روز عاشورا حالت ويژه اى در نزد شيعيان دارد و شايسته است كه همه مسلمانان و حقيقت جويان جهان در اين روز به سوگوارى امام حسينعليه‌السلام و ياران شهيدش بپردازد. به همين جهت روايات فراوانى وارد شده اند مبنى بر اين كه شيعيان در اين روز، به زندگى شخصى خويش (از قبيل كسب و كار) نپردازند و چون دشمنان اهل بيتعليه‌السلام به خاطر شهادت امام حسينعليه‌السلام در اين روز جشن گرفته و روزه مى گرفتند، محبان اهل بيت در غم و اندوه بسر برند و به سوگوارى بپردازند و اين روز را روزه نگيرند و اگر روزه گرفتند، آن را با نوشيدن آبى در بعد از ظهر افطار كنند.

روز اول محرم - سال اول عام الفيل (۵۳ سال پيش از هجرت)

هجوم ابرهه به مكه معظمه جهت نابودى خانه خدا.(۳۳)

ابرهه بن صباح كه با پشتيبانى قيصر روم و نجاشى حبشه، بر كشور يمن استيلا يافته بود، براى خوار كردن ساكنان يمن و عرب هاى شبه جزيره عربستان، از هيچ تلاشى كوتاهى نمى ورزيد و به هر كردار ناشايستى اقدام مى نمود، او، بر طايفه (حمير) و بزرگان آن بسيار سخت گرفت و (ريحانه) دختر علقمه بن مالك را كه از جهت زيبايى و كمالات نفسانى، در طايفه خود كم نظير بود، به اجبار و اكراه از همسرش (ابومرة سيف بن ذى يزن) جدا كرد و خود با او ازدواج نمود.

بسيارى از يمينيان به دست حبشيان به فرماندهى ابرهه كشته و بسيارى ديگر اسير گرديدند و به عنوان (برده) به حبشه و روم فرستاده شدند و مابقى به ناچار سر در طاعت ابرهه در آوردند و او را به اميرى خويش ‍ پذيرفتند.

ابرهه در «صنعا» (پايتخت فعلى يمن) كنيسه اى بسيار مجلل و زيبا به نام «قليس» بنا كرد و از تمامى عرب ها خواست كه از بت خانه ها و زيارت كعبه (خانه خدا) دست برداشته و جهت زيارت و عبادت، به صنعاء رفته و قليس را عبادت گاه خويش قرار دهند.

بزرگان عرب از اين ماجرا خشمگين شدند و مردى از طايفه «بنى فقيم» يا «بنى مالك » را به سوى قليس فرستاده تا در آن ساختمان نشسته و بر زمينش پليدى و بى حرمتى كند. ابرهه از اين خبر بسيار ناراحت و خشمگين شد و تصميم به انتقام از عرب ها گرفت. او با تجهيز سپاهى سنگين از نيروهاى حبشى، عازم مكه گرديد. در بين راه يمن تا مكه، هر گروهى در مقابلش ايستادگى مى كرد، آنها را از دم تيغ و شمشير گذرانيده و به نابودى مى داد. كسى را ياراى پايدارى در برابر وحشى گرى هاى حبشيان نبود. از جمله، «ذو نفر» از طايفه حمير با گردآورى نيروهاى رزمى، به نبرد سپاهيان ابرهه رفت ولى كارى از پيش نبرد و متحمل شكست سنگين و بنيان كن شد و پس از نابودى سپاهيان، خود به اسارت ابرهه در آمد و به اجبار و اكراه، راهنماى حبشيان به سوى مكه شد.

حبشيان به محض نزديك شدن به شهر مكه، اقدام به غارت و تاراج اموال مردم نمودند.

آنان، هر چه از چهارپايان اهالى، مكه از قبيل شتر، اسب و گوسفند آنان را مى ديدند، غارت مى نمودند.

در اين ميان، دويست شتر عبدالمطلب، بزرگ و مهتر مكه نيز به غارت رفت. ابرهه به اهالى مكه پيام فرستاد كه قصد من، نابودى خانه خدا (كعبه) است. اگر مردم اين شهر در برابر او مقاومت كنند و او را از اين كار بازدارند، با آنان نبرد كرده و تمامى مردان را كشته و زنان و فرزندانشان را به اسيرى مى گيرد.

اهالى مكه در آغاز قصد نبرد با سپاهيان خون آشام ابرهه را داشتند، ولى عبدالمطلب آنان را از اين كار بازداشت و به آنان گفت كه شما را ياراى برابرى و نبرد با سپاه ابرهه نيست. بهتر است از شهر خارج شده و در دره ها و كوه هاى اطراف پناهنده شويد و از اهل و عيال خود محافظت و پاسبانى نماييد. اين خانه (كعبه) از آن خدا است و او نيز از خانه خود دفاع خواهد كرد و اگر او از دفاع آن باز ايستد، ما چگونه مى توانيم از آن دفاع كنيم؟

گويا به عبدالمطلب اين گونه الهام شده بود كه اهلى مكه خود را به هلاكت نرسانند و صاحب خانه، از خانه خود دفاع و پاسدارى مى كند.

با اين تدبير خردمندانه، اهالى مكه از كشتار و نابودى رهايى يافته و به اطراف شهر پناهنده و پراكنده شدند.

عبدالمطلب به همراه چند تن از بزرگان مكه به نزد ابرهه رفته و با او گفت و گو نمودند.

آنان از ابرهه پرسيدند: براى چه چيز اقدام به لشكركشى نمودى و به سرزمين ما تهاجم كردى؟

وى پاسخ داد: براى انتقام گرفتن از كارى كه شما بر معبد «قليس» انجام داديد.

عبدالمطلب و همراهان، گفتند: آن بى حرمتى، كار يك تن از نادانان بود. چرا همه مردم بايد به آتش او بسوزند و چرا بايد خانه خدا كه يادگار ابراهيمعليه‌السلام است دستخوش نابودى گردد؟

آنان هر چه گفتند، ابرهه بهانه آورد و گفتارشان را نپذيرفت و به آنان گفت: اگر شما در برابر من، مقاومت نكنيد، من كارى با شما ندارم و تنها مى خواهم به جبران كار شما معبد شما را تخريب كنم و ديگر كسى براى زيارت به اينجا نيايد. همه مردم بايد براى پرستش خدا به صنعا رفته و در قليس، خدا را عبادت كنند.

به روايت ديگر، عبدالمطلب در آن ديدار به ابرهه گفت: سربازان تو شتران اهالى مكه، از جمله دويست شتر مرا غارت كرده اند، دستور بده آنها را به ما بازگردانند.

ابرهه گفت: چرا درباره كعبه كه دين تو و دين پدران تو است، چيزى ما نمى خواهيم؟ عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خود هستم و كعبه را نيز صاحب است كه از آن نگهبانى و نگهدارى خواهد كرد.

ابرهه، دستور داد شتران عبدالمطلب را به وى بازگرداندند.

عبدالمطلب پس از گفت و گو با ابرهه، به همراه چند تن از قريش به نزد كعبه آمد و دست در حلقه در آن زد و با سرودن شعرى حماسه اى، از خدا خواست كه شر ابرهه را به خويش بازگرداند و كعبه را از آسيب او در امان نگهدارد.

سرانجام وقت موعود فرا رسيد و ابرهه، فرمان تخريب كعبه را صادر كرد.

در اندك زمانى، چندين هزار نيروى خشن و مغرور حبشى به سوى كعبه هجوم آوردند. در پيشاپيش آنان، چند فيل قوى هيكل و آموزش ديده در حركت بوده و فرماندهان بى نزاكت ابرهه بر آنها سوار بودند و به سوى كعبه، به پيش مى راندند. ولى هنوز پاى آنها به خانه خدا نرسيده بود كه فوجى پرنده از سمت دريا پديدار شدند و بر بالاى سر سپاه ابرهه، جولان دادند و آنان را از آسمان سنگ باران كردند. هر سنگريزه كه از منقار و يا پاهاى پرنده اى به زمين مى افتاد، به يكى از سپاهيان ابرهه برخورد كرده او او به هلاكت مى رسانيد.

وضعيت شگفت آورى پديد آمده بود. سپاهيان ابرهه از يكديگر پراكنده شده و هر كدام به جانبى مى گريختند ولى از حمله پرندگان در امان نبودند. به هر سو كه مى رفتند، مورد حمله و سنگ اندازى پرندگان قرار مى گرفتند. در اندك مدتى، سپاهيان ابرهه متحمل شكست سنگين شدند و همگى به هلاكت رسيدند و بجز تعدادى اندك كه موفق به فرار شدند، كسى از آنان در مكه باقى نماند.

ابرهه نيز كه از جمله فراريان بود، از هجوم بى امان پرندگان بى نصيب نماند و با بدن زخمى و خون آلود، مكه را ترك كرد، در حالى كه به هدف هاى پليد خود نرسيده بود. او كه به مانند جوجه مرغى شده بود، با سرافكندگى تمام و نااميدى به صنعا برگشت و در آن جا حالش بدتر شد و قلبش در سينه اش ‍ بشكافت و به هلاكت رسيد.(۳۴)

از سوى ابرهه، فرستاده اى به كشور حبشه رفت و ماجراى مكه را براى نجاشى تعريف كرد. نجاشى و همراهان او كه با ناباورى، گوش به سخنان فرستاده ابرهه مى دادند، يك دفعه مشاهده كردند كه پرنده اى در كاخش ‍ پيدا شد و در منقار خود سنگريزه اى دارد. آن سنگريزه را بر آن سرباز تيره بخت انداخت و او را در مجلس نجاشى به هلاكت رسانيد.

بنابراين، علاوه بر اهالى مكه و سپاهيان ابرهه، نجاشى و اهالى حبشه نيز معجزه بزرگ خدا را از نزديك مشاهده كردند.

تاريخ هجوم ابرهه به مكه، مصادف بود با نخستين روز ماه محرم الحرام سال ۸۸۲ تاريخ ذوالقرنين (مطابق با سال ۵۷۰ ميلادى)

در آن هنگام، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در رحم مادرش ‍ حضرت آمنهعليه‌السلام بود.(۳۵) و پس از دو ماه و هفده روز بعد، ديده به جهان گشود و عالميان را از نور جمالش پرفروغ گردانيد.

داستان فيل سوران ابرهه، به خاطر اهميتى كه براى عرب هاى شبه جزيره عربستان داشت و نشانه اى از نشانه هاى قدرت الهى در سركوبى ستم كاران و زورمداران بود، مبدا تاريخ عرب ها قرار گرفت و اهالى شبه جزيره آن سال را «عام الفيل» ناميدند. به همين جهت، ميلاد مسعود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در نخستين سال عام الفيل بر شمرده اند.(۳۶)

قرآن مجيد به ماجراى ابرهه و فيل سواران حبشه اشاره كرد و سوره ويژه اى

با نام «سورة الفيل» نازل فرمود. اين سوره كوتاه را به همراه ترجمه اش ‍ بيان مى نماييم:

بسم الله الرحمن الرحيم

الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل. الم يجعل فى تضليل. و ارسل عليهم طيرا ابابيل. ترميهم بحجارة من سجيل. فجعلهم كعصف ماكول

آيا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟ * آيا دسيسه آنان را تباه نساخت؟ * و فرستاد بر سر آنان پرندگانى فوج فوج * كه نشانه مى گرفت آنان را به سنگى از سجيل * پس گردانيد اصحاب فيل را به مانند برگ خورده شده.

روز اول محرم - سال هفتم بعثت

آغاز تبعيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و طايفه بنى هاشم در شعب ابى طالب.

پس از آن كه به فرمان پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، گروهى از مسلمانان براى گريز از فشارها و سخت گيرى هاى قريش مكه به كشور « حبشه» در آن سوى درياى سرخ مهاجرت نموده و در پناه نجاشى، سلطان بى آزار و رعيت پرور اين كشور قرار گرفتند و از سوى ديگر، ايمان و پشتيبانى هاى بى دريغ ابوطالبعليه‌السلام و اسلام پذيرى حمزهعليه‌السلام - دو تن از عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از شخص قريش - موجب تقويت مسلمانان و افت قدرت شيطانى مشركان مكه گرديد، دهشت بزرگى، مشركان قريش را فرا گرفت و آنان، قدرت و شوكت خويش را بر باد رفته ديدند.

آنان براى تعريف موقعيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان و جلوگيرى از گسترش و نفوذ اسلام، انجمنى مهم برپا كرده و پس از گفت و گوهاى طولانى، بر محاصره اقتصادى و اجتماعى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان و پشتيبانان آنان هم دست شدند.

سران قريش در «دارالندوه» (مجلس اعيان و اشراف قريش) پيمان نامه اى به خط «منصور بن عكرمة» و امضاى صاحب نفوذان و بزرگان طايفه ها، نوشته و در داخل كعبه آويزان نمودند و سوگند ياد كردند كه ملت عرب تا آخرين نفس به آن پاى بند باشند. پيمان نامه آنان، شامل موارد ذيل بود:

۱ - هر گونه معاشرت و ارتباط با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان ممنوع است.

۲ - خريد و فروش كالا و مواد غذايى و هر گونه معاملات اقتصادى با آنان ممنوع است.

۳ - در تمام رويدادها، بايد از مخالفان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دشمنان مسلمانان پشتيبانى گردد.

سران قريش با انعقاد اين پيمان نامه، مسلمانان و حاميان آنان را در فشار قرار دادنهد و آنان را به شدت منزوى كرده و از جهت اقتصادى و اجتماعى از صحنه خارج نمودند.

حضرت ابوطالب عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پس از آگاهى از پيمان نامه مشركان، ماندن در مكه را به مصلحت ندانسته و به ناچار دستور داد تمامى فرزندان عبدالمطلب و طايفه بنى هاشم از شهر مكه خارج گردند و در دره اى ميان بلندى هاى اطراف مكه قرار دارد، نقل مكان نمايند.

تمامى بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب، چه آنانى كه اسلام را پذيرفته و در زمره مسلمانان در آمده بودند و چه آنانى كه بر كيش پيشين خويش باقى بودند، به فرمان بزرگ خاندان خود، ابوطالبعليه‌السلام گردن نهاده و از مكه به سوى شعب كه بعدها به شعب ابى طالبعليه‌السلام معروف گرديد، نقل مكان كردند و در آن جا چادر زده و سكونت اختيار نمودند. در ميان آنان، تنها ابولهب «يكى از عموهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » مخالفت ورزيد و با مشركان قريش همراه و هم دست شده و در مكه باقى مانده بود.

وى تا آخر عمر بر كفرش پايدار بود و سرانجام با خوارى و پستى به هلاكت رسيد.

بنى هاشم، به مدت سه سال دست از خانه و كاشانه خويش كشيده و در شعب ابى طالبعليه‌السلام با نهايت عسرت و تنگ دستى به سر بردند و جز در ايام حج و ماه هاى حرام كه در سراسر حجاز و عربستان آتش بس و امنيت نسبى برقرار بود، نمى توانستند از شعب خارج شده و با ديگران ارتباط و رابطه اى داشته باشند. در اين مدت، افراد انگشت شمارى به صورت پنهانى با بنى هاشم ارتباط داشته و يا به آنان كمك اقتصادى مى نمودند.

از جمله آنان، حكيم بن حزام (برادر زاده حضرت خديجهعليه‌السلام ) ، ابوالعاص بن ربيع (همسر زينب دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بن عمرو بودند.

آنان در نيمه شب، مقدارى گندم و خرما بر شترى بار كرده و تا نزديكى شعب مى آوردند، سپس افسار شتر را بر گردنش انداخته و رها مى كردند. البته كمك و مساعدت آنان، بى خطر نبود. زيرا گاهى سران قريش از آن اطلاع يافته و كمك كنندگان را به سختى بازخواست و مجازات مى كردند.

بنابه نقل مورخان، در اين مدت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسرش حضرت خديجهعليه‌السلام تمام دارايى هاى خود را از دست دادند. اما خداى سبحان، پشتيبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ايمان آورندگان بود. روزى جبرئيل امين به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و به آن حضرت خبر داد كه موريانه، پيمان نامه سران قريش را خورده و از بين برده است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين خبر را به اطلاع عمويش ابى طالبعليه‌السلام رسانيد و ابوطالب با خوش حالى تمام از شعب خارج شد و به سوى سران قريش حركت كرد.

از سوى ديگر، برخى از سران قريش از كرده ناپسند و ظالمانه خويش، به تدريج پشيمان شده و با برگزارى جلسات پنهانى چند نفرى به اين نتيجه رسيدند كه نقض عهد كنند. آنان، پس از مدتى جرات كرده و در مجمع سران قريش، اظهار ندامت نمودند و خواستار ابطال پيمان نامه شدند. اين ها عبارت بودند از: هشام بن عمرو، زهير بن ابى اميه، مطعم بن عدى، ابوالبخترى بن هشام و زمعة بن اسود.

سرانجام، ابوطالبعليه‌السلام در جمع سران قريش قرار گرفت و به آنان گفت: برادرزاده ام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من خبر داده است كه عهد نامه شما را موريانه خورده است و جز جمله «بسمك اللهم» (كه در عهد جاهليت بر بالاى نامه ها مى نوشتند) ، بقيه را از ميان برده است. هم اكنون شما اى بزرگان قريش، آن نامه را بياوريد و در آن نظر افكنيد، اگر او راست گفته است، آيا حاضريد از كار خود دست برداشته و به دشمنى با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان پايان دهيد؟

سران قريش گفتند: آرى اگر او راست گفته باشد، ما از آن عهد نامه چشم پوشى كرده و به دشمنى با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پايان مى دهيم. ولى تو، اى ابوطالب! آيا تعهد مى نمايى كه اگر او دروغ گفته باشد و پيمان نامه سالم مانده باشد، وى را به ما تحويل دهى و غائله را به پايان رسانى؟

ابوطالبعليه‌السلام چون به گفته پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان داشت و مى دانست كه او از پيش خود سخن نمى گويد و آن چه را كه مى گويد، از سوى خدا است، در پاسخ آنان گفت: مى پذيرم!

مكه، وضعيت شگفتى پيدا كرده بود و باز كردن عهدنامه به سرنوشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دين اسلام، بستگى تمام پيدا كرده بود ولى ابوطالبعليه‌السلام بر گفتارش پافشارى مى نمود و به خبر غيبى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان كامل داشت.

سرانجام، پيمان نامه را آوردند و مهر آن را باز كرده و با شگفتى تمام دريافتند كه آن چه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته بود، حقيقت دارد و موريانه، تمامى پيمان نامه، جز جمله «بسمك اللهم» را از ميان برده است.

آن عده از سران قريش كه از كرده خويش پشيمان شده بودند، داد سخن داده و سايران را نيز وادار به نقض عهدنامه كردند.

سران مشرك و كفرپيشه مكه، چاره اى جز تسليم نيافته و عهدنامه را ملغى نمودند.

بدين ترتيب، محاصره سه ساله به پايان رسيد و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه ساير بنى هاشم با سرافرازى و سربلندى از شعب خارج شده و به خانه هاى خود در مكه، بازگشت نمودند.

برخى از بزرگان قريش، آنان را استقبال كرده و در بازگشت به مكه و فراهم آورى مسكن به آنان مساعدت نمودند.(۳۷)

روز اول محرم - سال چهارم هجرى قمرى

آغاز سريه(۳۸) ابوسلمة بن عبدالاسد.

پس از پايان نبرد «احد» و شكست مسلمانان در مصاف با مشركان قريش ‍ و به شهادت رسيدن بيش از هفتاد تن از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از جمله عمويش حمزه بن عبدالمطلبعليه‌السلام ، دشمنان اسلام احساس كردند كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان رو به ضعف و ناتوانى رفته و مى توان با هجوم ديگران آنان را نابود كرد و شهر مدينه را با دارايى و ساكنانش را به غنيمت گرفت.

به همين جهت در گوشه و كنار شبه جزيره، به ويژه در ميان قبايل نزديك به مدينه، تحركاتى به وجود آمد و برخى از آنان براى نبرد با مسلمانان آماده گرديدند. مردان قبيله بنى اسد، از جمله آنانى بودند كه به خيال خام خود در صدد نبرد با مسلمانان بر آمدند.

طليحه و سلمه پسران خويلد از قبيله بنى اسد اقدام به گردآورى نيروى رزمى و تجهيزات و امكانات جنگى نمودند. آنان قريب به ۳۰۰ تن را آماده جنگ و نبرد با مسلمانان كرد. ولى پيش از حركت آنان به سوى مدينه، مردى از قبيله «بنى طى» به نام وليد بن زهير به ديدن برادرزاده اش زينت طايى به مدينه رفته بود. وى ضمن گفت و گو با زينب و همسرش طليب بن عمير، جريان قبيله بنى اسد و اقدامات ضد اسلامى آنان را فاش ساخت. طليب بن عمير كه از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، اين خبر را بى درنگ به اطلاع پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه نسبت به اسلام و مسلمانان، احساس خطر مى نمود، به سرعت دست به كار مى شد و فتنه را در نطفه، خفه و به دشمن اجازه هيچ گونه فعاليتى نمى داد. به همين جهت آن حضرت در اين ماجرا نيز حساسيت به جا و شايسته اى از خود نشان داد و يكى از صحابه دلير خويش به نام «ابو سلمه بن عبدالاسد» را ماءمور مبارزه با توطئه گران بنى اسد نمود.

ابوسلمه، از مجاهدانى بود كه در نبرد احد، زخمى شده بود. وى پس از بازگشت از جنگ احد، به مدت يك ماه به درمان زخم خود پرداخت تا اين كه بهبودى حاصل گرديد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نخستين روز ماه محرم - سال چهارم هجرى (كه ۳۵ ماه از هجرت آن حضرت گذشته بود) ، ابوسلمه را به فرماندهى سپاه يكصد و پنجاه نفرى مسلمانان منصوب كرد و با دستورهاى لازن آنان را روانه محل سكونت قبيله بنى اسد نمود.

آن حضرت به ابوسلمه سفارش كرد كه هدف اصلى خود را پنهان سازد و از بيراهه حركت كرده و روزها را به استراحت و شب ها را راه پيمايى كند و بر دشمنان اسلام شبيخون زند. هم چنين به ابوسلمه درباره پرهيزگارى و ترس ‍ از خدا و خوش رفتارى با سربازان اسلام سفارش هايى نمود.

سپاه اسلام به راهنمايى همان مرد طايى از مدينه خارج شد و به سوى قبيله بنى اسد به راه افتاد و پس از چهار شبانه روز راه پيمايى به مكانى به نام «قطن» رسيد.

قطن، نام كوهى در ناحيه «فيد» است كه در آن جل چشمه هايى متعلق به بنى اسد قرار دارد. مسلمانان در آن مكان با دشمنان درگير شدند و ميان آنان آتش نبرد شعله ور گرديد. يك تن از دشمنان و يك تن از مسلمانان به نام « مسعود بن عروه» در اين نبرد كشته شدند و تعدادى از دشمنان زخمى گرديدند.

در اين نبرد دلاورى هاى ابوسلمه، سعد بن ابى وقاص ابوحذيفه و ديگر مجاهدان مسلمان، موجب پيروزى سپاه اسلام و ناتوانى و شكست مشركان گرديد.

دشمنان اسلام كه تاب مقاومت نياورده بودند، به ناچار پراكنده شده و در نتيجه، گروه هجومى آنان از هم پاشيد. سپاه اسلام، اسيران و غنيمت هاى فراوانى به دست آورده و با پيروزى شكوهمند به مدينه بازگشت نمود.

ابوسلمه پس از بازگشت به مدينه، زخمى كه در جنگ احد بر بدنش اصابت كرده بود، دوباره سرباز كرد و به شدت وى را رنج مى داد تا اين كه در جمادى الاخر همان سال بدرود حيات گفت. همسرش «ام سلمه» كه از زنان باتقوا و دوستدار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتعليه‌السلام بود، پس از شهادت همسرش، افتخار همسرى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پيدا كرد و در ماه شوال سال پنجم هجرى به عقد ازدواج آن حضرت در آمد.(۳۹)

روز اول محرم - سال نهم هجرى قمرى

گماشتن كارگزارانى براى دريافت زكات از مسلمانان به فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(۴۰)

پس از آن كه آيه زكات و لزوم اخذ آن از مسلمانان بر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گرديد،(۴۱) آن حضرت تصميم گرفت از دارايى هاى مسلمانان، مالياتى به عنوان «زكات» يا «صدقه» دريافت كند و در امر حكومت اسلامى و هزينه كردن در مواردى چون تامين معيشت مستمندان، آزادى بندگان، تامين رهگذران وامانده، بدهكاران بى چاره و تاليف قلوب دشمنان و غيره مصرف نمايد.(۴۲)

آن حضرت در نخستين روز ماه محرم سال نهم هجرى قمرى، عاملان و كارگزارانى براى دريافت زكات، ماءمور كرد و آنان را به مناطق مسلمان نشين و قبايل مسلمان اعزام كرد. برخى از افرادى كه براى اين كار انتخاب شده بودند، عبارتند از: بريدة بن حصيب به قبيله هاى اءسلم و غفار، عباد بن اشهلى به قبيله هاى سليم و مزينه، رافع بن مكيث به منطقه جهينه، عمرو بن عاص به طايفه بنى كعب، و ابن لتيبه ازدى به طايفه بنى ذبيان.

براى تمام قبايل و طوايف عربستان كه در پناه حكومت الهى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زندگى مى كردند، كارگزارانى اعزام شدند. ولى در آن هنگام چون همه باديه نشينان و افراد طوايف و قبايل به اسلام نگرويده بودند و يا مسلمان شده ولى حقيقت اسلام را درك نكرده بودند، ماجراى زكات بر آنان سنگين آمد بدين جهت برخى از آنان از پرداخت زكات امتناع كردند.

از جمله، بنى تميم، زكات خود را نپرداخته و براى مخالفت با فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آماده نبرد گرديدند.

دسته اى از سربازان اسلام به سوى آنان رفته و مجددا فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ابلاغ نمودند. ولى آنان اعتنايى نكرده و در عدم پرداخت زكات و مخالفت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار ورزيدند. به ناچار ميان سربازان اسلام و آنان درگيرى و نبرد آغاز گرديد.

سربازان اسلام در اين درگيرى، تعدادى از افراد اين طايفه را اسير كرده و به مدينه آوردند. سران و بزرگان طايفه بنى تميم، براى رهايى اسيران خود به سوى مدينه حركت كردند. آنان چند شاعر زبردست جهت مفاخرات با مسلمانان به همراه بردند و در صدد مفاخره با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آمدند. خطيبان و شاعران بنى تميم در نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان مدينه، سخن سرايى و شعر خوانى كردند. حسان بن ثابت كه از شاعران مسلمان مدينه بود، بنا به فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشعارى سرود و پاسخ بهترى به آنان داد.

سرانجام بنى تميم به ناتوانى و بى منطقى خويش اعتراف كردند و يكى از سران آنان گفت: به خدا سوگند كه از عالم غيب، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را يارى مى كنند، خطيب ما و شاعر او از شاعر ما نيكوتر است.

آنان، اسلام خويش را استوار كرده و پيمان تازه اى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منعقد نمودند.

به فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اسيران بنى تميم آزاد به هر يك از آنان و افرادى كه براى آزادى آنان آمده بودند، بخشش قابل توجهى عنايت گرديد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: آيا به همه آنان بخشش كرديد؟

ياران پاسخ دادند: آرى، به همه آنان اعم از مرد و زن بخشش كرده ايم، جز غلامى كه همراه آنان است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به او هم چيزى بدهيد.

پاسخ دادند: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او غلامى بى ارزش ‍ بيش نيست!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر چه غلام است ولى او نيز همراه آنان بوده است و براى او نيز حقى است كه بايد ادا كنيد.(۴۳)

لازم به يادآورى است كه اسير كردن افراد و يا برده گرفتن آنان در جنگ ها و درگيرى ها در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سوى مسلمانان، بيشتر جنبه تربيتى و آموزش داشته تا جنبه بهره بردارى. به اين ترتيب افراد اسير، با دين اسلام و آداب دينى آشنايى پيدا كرده و سپس آزاد مى شدند و خود به مبلغى از مبلغان اسلام تبديل مى شدند.


4

5

6