کتاب: صاحب زمان و مخالفان

کتاب: صاحب زمان و مخالفان 0%

کتاب: صاحب زمان و مخالفان نویسنده:
محقق: هاشم دل خوش نواز
مترجم: هاشم دل خوش نواز
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

کتاب: صاحب زمان و مخالفان

نویسنده: هاشم دل خوش نواز
محقق: هاشم دل خوش نواز
مترجم: هاشم دل خوش نواز
گروه:

مشاهدات: 4044
دانلود: 1810

توضیحات:

کتاب: صاحب زمان و مخالفان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 24 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4044 / دانلود: 1810
اندازه اندازه اندازه
کتاب: صاحب زمان و مخالفان

کتاب: صاحب زمان و مخالفان

نویسنده:
فارسی

ازليه (ازلي)

دو برادر بودند به نام ميرزا يحيي و حسينعلي و پدرشان ميرزا بزرگ نوري معروف بود مريدان سيد علي محمد باب بودند كه ميرزا يحيي معروف به صبح ازل گرديد طبق وصيت نامه علي محمد باب پس از او به درجه خدائي رسيد. علي محمد كتابي به نام بيان نوشته بود كه انحطاط و اشتباهاتش را بعدا خواهيم نوشت چون كتاب ناتمام بود به صبح ازل سفارش كرد تكميلش كند. زماني اتفاق افتاد كه به ناصرالدين شاه سوء قصد نمودند شاه دستور داد 40 نفر از آنان زنداني شدند كه يكي از آنها برادر صبح ازل حسينعلي مؤسس (بهائيه) بود كه زندانيان در اثر اعمال شاقه مردند اما حسينعلي به وساطت سفير روس آزاد شد كه در كتاب (مبين) صفحه 77 به عربي مي‌گويد. «اي پادشاه روس زماني كه در غل و زنجير و زندان بودم يكي از سفراي قوم آزادم كرد.» صبح ازل در خود مازندران بود كه به لباس درويشي با كشكول و تبرزين به بغداد فرار كرد و برادرش كه رئيس مسلك بهائيه بود پس از او با وساطت سفير روس آزاد شد در بغداد به او ملحق شده در بغداد هر كس از طرفداران اينها ادعاي مهدويت مي‌كردند هر كه صبح زود از خواب سر بر مي‌داشت مي‌گفت من مهدي هستم كم‌كم مي‌گفت من خود خدايم. از قبيل (ديان) كه به دست بهائيان كشته شد و ميرزا محمد فرزندي، معروف به (نبيل) و هندياني و حسين جان و غيره كه همه به وسيله بهائيان كشته شدند. در اثر حركات زشت و كارهاي ياغي گري و فساد مردم از آنها متنفر شده به دولت ايران شكايت كردند. دولت ايران به (عبدالعزيز) سلطان عثماني نوشت كه آنها را از بغداد تبعيد كند لذا به اسلامبول بابيان را تبعيد كردند بعد در سال 1280 با درنه تبعيد شدند دولت عثماني ناچار شد دو برادر را از هم جدا كند هر كدام را بجائي تبعيد نمايد لذا ميرزا حسينعلي را به اتفاق سه نفر به (عكا) و ميرزا يحيي صبح ازل را به اتفاق چند نفر به (قبرس) فرستاد و طرفداران ميرزا حسينعلي مريدان ميرزا يحيي را در (عكا) كشتند [ صفحه 74] صفحه 245 قرن بديع قسمت دوم آمده است لذا فرقه بابيه دو قيمت شد ازلي و بهائي.

بهائيه يا بهائي

نام ميرزا حسين نام پدر ميرزا عباس معروف به ميرزا بزرگ بود كه در سال 1233 در تهران متولد شد. علوم و ادبيات را در تهران آموخت بعد از آن حالت صوفيگري يافت و مانند درويشان موي بلند مي‌گذاشت در رديف پيروان علي محمد باب و مذهب بابيگري درآمد بعد از كشته شدن باب هيجده سال تمام تابع برادر خود صبح ازل شد بعد از آن اطاعت وي و باب خارج، شد و خود را قائم خواند. او ادعاي قائميت كرد كه مانند مسيح رجعت مي‌نمايد اين جملات را تكرار مي‌كرد و در آخر ادعاي خدائي و الوهيت نمود نعوذبالله. حسينعلي بهاء 4 كتاب بنام (ايقان و بديع و مبين و اقدس نوشته كه رد كلمات آنها را بتدريج كه خوانندگان خسته نشوند خواهيم نوشت و 5 پسر و سه دختر داشت. عربي غلط در كتابهايش به چشم مي‌خورد و بين او و برادرش ميرزا يحيي صبح ازل اختلاف شديدي درگرفت تا اينكه شاه عثماني آنها را از هم جدا كرد و حسينعلي را به قبرس و صبح ازل را به عكا تبعيد كرد ميرزا حسينعلي در سال 1312 قمري به سن 7 سالگي فوت كرد و پسرش عبدالبها يا عباس افندي بجاي او نشست.

داستان پرنس دالگوركي

كتابهاي متعددي در اين باره نوشته شده از قبيل (اعترافات كينياز دالگواكي) 2- پرنس دالگوركي 3- (امشي بحشرات بهائيان) 4- گوشه‌هاي فاش نشده از تاريخ چند چشمه عمليات دالگوركي 5- بهائيت گمراه را بشناسيد و كتابهاي متعدد ديگري از قبيل كشف الحيل و فلسفه نيكو و اديان و مهدويت و مهدي موعود كه در همه اين 9 كتاب و غيره داستان يك جاسوس اجنبي را كه آخر سر اعتراف به كارهاي خود مي‌كند و نشان مي‌دهد كه دين سازي گردد همه اينها را تير نموده (باصطلاح) به جان [ صفحه 76] جامعه ساده و بي‌آلايش و به جان اجتماع اين دين عظيم انداخته است. در آن نوشته‌ها گزارشي است از دالكواگي كه اظهار مي‌كند در ژانويه 1834 وارد تهران شده است شرحي از قحط و غلا و وبا را مي‌دهد و تحصيلات خود را كه حقوق سياسي خوانده نوشته و در دربار امپراطوري هم نزديك بوده نوشته مامور شده بود مطلب جالب اينكه در يادداشت خويش مي‌نويسد فارسي را آموختم اما چون زبان عربي پايه فارسي بود عربي را آموختم نزد شيخ محمد كه كلبه حكيم احمد گيلاني بوده عربي خوانده است قواعد عربي را به خوبي آموخت به ظاهر در دست شيخ محمد مسلمان هم شده و دختر چهارده ساله زيباي شيخ را به او مي‌دهند به نام زيور يا به عبارتي برادرزاده شيخ بود و هر چه منطق و كلام مي‌دانست به او مي‌آموخت در چهار سال كامل شد به منزل مرشد مي‌رود يعني حكيم گيلاني او را به منزل مي‌برد. در ماه رمضان مي‌گويند تا صبح بيداري مي‌كشيد و سفارتخانه مي‌دانست كه او چكار مي‌كند مي‌نويسد ميرزا آقاخان نوري هم در خانه همان شيخ احمد گيلاني مي‌آمد و بستگان ميرزا آقا نوري كه اهل نورند دختر ميرزا حسينعلي  و ميرزا يحيي هم بودند كه خبر به كيناز دالگوركي مي‌دادند او هم به آنها كمك مي‌كرد. يك شب مي‌پرسد ايران به آن عظمت چرا عقب افتاد و شيخ گفت كار اجنبي است يهود و مزدك نيز اثر داشتند. سستي ايمان مردم و دروغ و تزوير كه در مذهب ما گناه بود رواج يافته است. سپس شيخ تاريخ و علل انقراض را براي كيناز دالگوركي يك به يك شرح داد در آخر شيخ فرمود. دين خدا يكي است. اديان يك هدف دارند و آن توحيد است. اما اگر سنت محمد صلي الله رفتار شود سنت خداوند است سعادت به دست خواهد آمد. هيچ كس ايرادي به اصول خاتم النبيين نمي‌تواند بگيرد كه تمام صفات خوب را رواج داد و گوشت خوك و مسكرات و مشروب مستي آور را حرام كرده است. سپس اين خارجي فهميد كه ميرزا ابوالقاسم قائم مقام يا حكيم احمد گيلاني رفت و آمد و دوستي دارد كه دشمن خودشان است تصور نمود بايد او را از بين ببرد و مطالب را به سفارتخانه روس گزارش داد كه (راپورت نوشته) سفير هم مواجب او را دو برابر كرد. از روي حسادت به سفير خبر دادند كه او مسلمان شده عمامه و عبا گذاشته نعلين زمرد هم مي‌پوشد سفير گفت كاري به كار او نداشته باشيد (يعني قلابي است). ماهي ده تومان به شيخ محمد پول مي‌داد و از پس انداز آن پول اطاق و حمام در خانه‌اش ساخت. مي‌گويد هر ترقي علم را در ايران در همان لباس اخوندي كه بود كفر قلمداد مي‌كردم بعد مي‌گويد پس از فوت فتحعلي شاه ظل السلطان را تحريك نموده‌ام كه ادعاي سلطنت كند و غافل از قرارداد دولت من با عباس ميرزا بودم به ببينيد تا چه حد اين جاسوس اجنبي كه در لباس روحانيت خدمت مي‌كرد در ايران حتي به بالاترين جا هم دست داشت بعد مي‌افزايد (هر كس كه با دولت‌هاي فرنگ بند و بست مي‌كرد فوري زير آب او را مي‌زدم) بسيار - مورد توجه سفارتخانه دولت خود گرديد از آن طرف زيور هم برايش يك پسر كاكل زري آورد - حتي اسم پسرش را هم كه به نام علي كيناز [ صفحه 79] دالگوركي باشد به دولت متبوع گزارش داد. از شيخ احمد گيلاني سئوال كرد آيا در دين اسلام شعبات و تفرقه هست؟ او از صدر اسلام تا آن زمان همه را شرح داده و گفت همه يك هدف دارند جريان حضرت علي (ع) را كه حق با او بود الي آخر گفت (كيناز دالگوركي) مي‌گويد به فكر افتاد، چگونه در اين دين تفرقه اندازم - مي‌گويد ماه رمضان تمام شد اما من چند نفر را براي نفاق تربيت مي‌كردم يكي ميرزا حسينعلي را مي‌گويد و يكي ميرزا يحيي صبح ازل سپس از خوبي ايرانيان تعجب مي‌كند و مي‌گويد (واقعا اين ايراني‌ها آدم وطن پرستي هستند و راپورت‌چي‌گري را كار پست و نمامي‌گري را كار زشتي مي‌دانند خلاصه اين نژاد بي‌نهايت مغرور و وطن پرست و با ذكاوت هستند) ضمنا اقرار مي‌كند كه در داستان قائم مقام دست داشته است و موجب سعايت بر عليه او گرديده ميرزا حكيم گيلاني را هم خودش مسموم ساخته در گل نبات او زهر قتالي ريخته «البته اكثر قديمي‌ها چيزي مي‌خوردند كه پالوده قند و گل به نام گل قند است كه گل نبات هم مي‌گفتند» همسرش را به خانه يكي از علماي معروف  زمان مي‌فرستاد تا جاسوسي كند و باعث ترورهاي زيادي در ايران شده و همه را اقرار مي‌كند. سپس از وباي ايران صحبت مي‌كند و نشان مي‌دهد كه آن موقع مثل حالا كه دولت به سرعت و دقت مواظب مردم هست آن موقع نبوده لذا پدر خانمش و همسرش فوت مي‌نمايند و پيش از 8 هزار نفر به مرض وبا درگذشته و طاعون را نيز مي‌نويسد آمده بود - سپس از كارهاي بد خودش نادم و پشيمان شده كه چرا موجب قتال امثال حكيم گيلاني آن عارف رباني شده است. در اين جا مي‌نويسد كه مرا به روسيه خواستند و گراف سمينويچ سفير روسيه در تهران عليه او زده بود و موجب شده تمام مستمري دوستانش از قبيل ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي از بين برود كه اين دو رئيس فرقه ازلي و بهائي بودند كه معلوم مي‌شود از اين آدم جيره مي‌گرفتند. مي‌گفت اغلب دوستانه كه مرا دعوت مي‌كردند ظاهري بود و براي منات طلا اين كار را مي‌نمودند - سپس از روسيه تاكيد مي‌كند كه ماهيانه مستمري چند نفر از اقوام مرحوم شيخ محمد معلم و ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي را بپردازند. در حضور امپراطور با لباس آخوندي نمايش مي‌دهد و زني را كه به اندازه زيور بود با چادر و چاقچور و تنبان زري و آرخالق و سمبوسه دار و ترمه كشميري و روبند و نعلين درست كرده نمايش نزد امپراطور روسيه مي‌دهد كه جالب به نظر مي‌آيد آن جا زنش را با عصا مي‌زند. امپراطور بسيار مي‌خندد. از امپراطور مي‌خواهد به ايران مجددا برگردد كارهاي خود را تكميل نمايد. در لباس و به نام آقاي شيخ عيسي لنكراني وارد كربلا شد. در سر درس آسيد كاظم رشتي حاضر مي‌شود و بعد يك نفر طلبه را كه نزديك منزلش بود به نام سيد علي محمد كه جوان و رئيس فرقه بابيه باشد فريب مي‌دهد و ماهيانه خوبي به او مي‌دهد درباره سيد علي محمد باب مي‌گويند دوستي را رها نمي‌كرد و شبهاي جمعه علاوه بر قليان چيزي مثل موم وار خرد مي‌كرد و به تنباكو مي‌زد و سر قليان مي‌گذاشت من تقاضا كردم به من هم از آن قليان بده گفت هنوز قابل اسرار نيستي اما با اصرار يك پوك كه زدم ديدم كه تمام امعاء و احشاءام مي‌سوزد. پرسيدم گفت چرس است. جالب اين جاست كه مي‌گويد روزي در سر درس سيد كاظم رشتي يك طلبه سئوال مي‌كند صاحب الامر كجاست؟ مي‌گويد من نمي‌دانم شايد در همين مجلس باشد. اينجا كيناز دالگوركي مي‌گويد مثل برق مطلبي به مغزم رسيد كه سيد علي محمد كه همان باب معروف باشد مي‌گويد موقع چرس كشيدن حالتي پيدا مي‌كند. يك روز موقع كشيدن چرس او خود را جمع كرده گفتم صاحب الامر نعوذ بالله توئي تصميم مي‌گيريم كه «دكان جديدي در مقابل دكان شيخي‌ها باز كنم و اقلا اختلاف سوم را من در شيعه ايجاد كنم» يك روز كه از حمام درآمد گفت. (مرا دست انداختي من پسر سيد رضاي شيرازي هستم مادرم رقيه موسوم به خانم كوچك و اهل كازرون است). در جاي ديگر كيناز دالگوركي مي‌گويد: (آري سيد بهترين آلت براي اين عمل است) تشويق مي‌كند كه به تهران رود ادعاي صاحب الزماني كند او كمكش خواهد نمود خنده‌دارتر اين كه مي‌گويد. «ترس را از خود دور كن متلون مباش هر رطل و يابي كه بگوئي مردم قبول مي‌كنند حتي اگر خواهر را به برادر حلال كني». بعد مقداري دلايل بر اثبات وجود صاحب الزمان مي‌گويد و ثابت مي‌كند كه ماده محدود است اما آمال بشر بي حد و حصر و حدود ندارد پس در حركت عالم و ستارگان ثابت مي‌كند خدائي كه چنين قدرت لايزال دارد مي‌تواند امثال خضر و صاحب الزمان را سالها زنده نگه دارد اما كيناز دالگوركي گفت (از بيانات شما يقين من افزوده شد و فهميدم كه تو صاحب الامري) بالاخره و از او انكار و از من اصرار بالاخره رگ جاه طلبي‌اش را به دست آورده او را به اين كار وادار نمود سپس كيناز دالگوركي مي‌گويد تعجب كردم كه عده قليل شيعه بر عثماني و بر روسيه در جنگ پيروز شد فهميدم كه اتحاد مذهبي داشت در آخر مي‌گويد «من به طريق اولي مي‌توانم يك مذهب جديدي به نفع دولت متبوع خود سازم» به سيد گفت از من پول دادن از تو دعوي امامت كردن اولين كسي كه به او ايمان آورد شيخ عيسي لنكراني بود كه خودش باشد لذا مردم ديدند يك روحاني به او ايمان آورده ملاحظه مي‌فرمائيد اول او را به تهران فرستاد وقتي او دعوي امامت و صاحب الزماني مي‌كند خودش به نام شيخ بزرگ شيخ عيسي لنكراني مي‌رود در حضور مردم به او ايمان نشان مي‌دهد كه گول بخورند افراد ساده لوح به او گرويدند وقتي دولت مخالف مي‌فهمد او جاسوس روسيه است سعي مي‌كند از او مدارك گير آورد لذا يك نامه پستي او را به دست مي‌آورد و او ناچار به فرار به روسيه مي‌شود و به قول معروف پته‌ها روي آب بيفتد دوباره در سال 1845 وارد ايران مي‌شود مي‌نويسد دوستان سابق ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي و ميرزا رضا قلي دروش جمع مي‌شوند. بعد مي‌نويسد سيد علي مجدد در بوشهر چند سالي رياضت مي‌كشد. بعد به شيراز مي‌رود و دعوي مشيري و نيابت امام زمان مي‌كند «اولين كساني كه بر ضد او برخاستند كسانش بودند. مدتي علماء با او بحث مي‌كنند سيد بيچاره را چوب مي‌زنند». و از شيراز بيرونش مي‌كنند و عاق پدر و مادر مي‌گردد و به اصفهان مي‌رود. از اصفهان او را مي‌گيرند روانه تهران مي‌كنند در آن جا مي‌نويسد «من هم به وسيله ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي و چند نفر ديگر در تهران هو و جنجال راه انداختم كه صاحب الامر را گرفته‌اند» دالگوركي مي‌نويسد چون سمت وزير مختاري داشت نتوانست كمك زيادي به او نمايد آن وقت مي‌فهميد منصور العلماء از او تحقيقات مي‌نمايد در جواب علماء و عاجز و درمانده شد و در همان مجلس توبه مي‌نمايد» بعد خودش مي‌گويد به ناصرالدين شاه گفتم اشخاص مزور و دروغگو را بايد به سزاي خود رسانيد ولي ناصرالدين ميرزا امر نمود سيد را به دار كشيدند و بعد مي‌گويد ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي را گرفتند او وساطت كرده آنها را به اسلامبول مي‌فرستد و مي‌نويسد كه چون نتوانست كار را نيمه رها كند ميرزا حسينعلي و برادرش صبح ازل را مرتب تحريك مي‌كرد كار او را ادامه دهند و مي‌نويسد (در بغداد تشكيلاتي دارند و كاتب وحي درست كردند). بعد مي‌نويسد پول زيادي به آنها مي‌داد اما يك مرتبه نمي‌داد كه «ميرزا حسينعلي وجوه را برداشته و فرار كند... اينها از يادداشت‌هاي دالگوركي است «يك مشت مردم عوام را جمع و جور كرديم دولت عثماني آنها را با درنه فرستاد لوايح آنها به وسيله وزارتخانه خارجه براي آنها تهيه مي‌شد». بعد مي‌گويد مردم بي‌سواد را مي‌فريفتيم آدمهاي بي‌اطلاع

را گول مي‌زدند كيناز دالگوركي مي‌نويسد (ميرزا يحيي از برادر جدا شده به طرف قبرس رفت و در آنجا متاهل شد و خود را صبح ازل ناميد) و مي‌نويسد. ما تصميم گرفتيم عباس پسر حسينعلي را بگذاريم درس بخواند عباس با ذكاوت‌تر از پدرش بود. (البته عباس افندي را مي‌گويند). «لابد شديم بابي را تبديل به بهائي كنيم». صراحتا مي‌گويد هر كس در تهران بهائي مي‌شد به او كمك و مساعدت مي‌كرديم. چون در تهران رسم شده بود اشخاص را تكفير مي‌كردند آنها وازده‌ها را به دور خود جمع كرده بهائي مي‌كردند. گاهي عمدا كسي را مي‌گذاشت تا تكفير شود بعد خودش مي‌فرستاد او را مانند صيدي جلب كنند پس ملاحظه مي‌فرمائيد به چه طريق بهائيگري در ايران رواج يافت و با دست خود چه عناصري؟ در آخر مي‌نويسد در يادداشت خود كه: «تا اينجا كار من به خاتمه رسيد و گزارشات خود را به وزارت متبوع دادم و اختلاف دين جديد را در دين اسلام درست نمودم تا خود آنها با دكان جديد خود چه كنند».

دين بهائي دين نيست مسلك و مرام است

براي اثبات اين مدعا دلايل زيرا را مي‌آورم. هر دين رسمي سه حالت بايد داشته باشد: 1- اديان قبلي بشارت در به وجود آمدن آن دين بدهند. يعني پيغمبران گذشته يا حداقل يك دين گذشته تصديق كند كه بعد از من چنين پيغمبري يا چنين ديني و چنين كتابي خواهد آمد كه همه اديان چنين بودند. 2- معجزه داشتن. بدين معني چون صاحب وحي و امام هستند بايد چيزي از خود نشان دهند كه دعوي آنها را ثابت كند اكثر پيغمبران چون صاحب الهام بودند اما خود چيزي خارق العاده و حركتي نشان دادند كه ديگران از آن عاجز بودند. 3- اثبات گفتار ادعا كننده آن دين. بدين معني كه بتواند صدق گفتارش را براي همه ثابت كند البته ممكن است در اثر رياضت مانند هنديان و جوكيان هندي كار خارق العاده كنند اما فقط همان طور كه درباره اشخاص و صلاحيتشان تحقيق مي‌كند دين چنين است. بنابراين باب را در حضور ناصرالدين شاه و علماء وقت تحت اين آزمايشات و نظاير دلايل بالا درآمدند و دانست كه دروغ مي‌گويد و باطل است من الان الي يوم القيمه.

آزمايش خدا

خداوند همه را در بوته آزمايش مي‌گذارد. تطورات عقيده‌اي و تحولات عقيده مذهبي و فساد اخلاقي و سستي عقيده و افكار نسبت به خدا و خاندان رسول همه شايع مي‌شود اما بايد از كشاكش اين بحران‌ها و انگيزه‌هاي ديني ايمان خود را محكم نگه داريم و فرزندان خود را خوب پرورش دهيم و به آنها حلال و حرام را بفهمانيم - بد و نيك زندگي را به آنها نشان دهيم تا سعادت آينده نصيبشان شود تا خودمان هم رو سفيد باشيم تا موقع ظهور حضرت صاحب الزمان بگوئيم اي سيد جليل القدر اي قائم بزرگ و وصي خدا ما پاك مانده‌ايم ما فريب رنگهاي عقايد ديني اشتباهي و تباهي را نخورده‌ايم و در ركابت حاضريم.

مباحثه جالب با باب

در حضور ناصرالدين شاه و مجتهدين. نظام العلماء سئوال مي‌كند شما چه ادعائي داريد؟ پاسخ باب. من همان قائم موعود هستم كه هزار سال است شما انتظار او را مي‌كشيد و چون اسم او را مي‌شنويد به احترامش قيام مي‌كنيد و مشتاق لقاي او هستيد من مي‌گويم اطاعت بر عموم مردم از شرق تا غرب واجب است. در اين موقع ملا محمد علي مامقاني گفتند اي جوان بدبخت شيرازي عراق را خراب كردي آمدي آذربايجان را هم خراب كني؟ باب جواب داد به ميل خودم نيامدم شما احضارم كرديد نظام العلماء دوباره گفت آيا شما مدعي مقام بزرگي هستيد بايد دليل قاطعي بر صدق ادعاي خود اقامه كنيد. باب جواب داد. قوي‌ترين دليلم گفتار حضرت رسول الله و آيات الهي است همان طور كه در قرآن فرمود.(او لم  يكفيهم انا انزلنا عليك الكتاب ) و خداوند اين دليل محكم را براي صحت ادعاي من به من عنايت فرموده است. چنانچه در مدت 2 روز و 2 شب آيات الهي از لسان و قلم من جاري مي‌شود. نظام العلماء گفت. در وصف اين مجلس مانند آيات قرآني آياتي بفرمائيد تا حضرت وليعهد ساير علماء شاهد برهان شما باشد. باب گفت. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله الذي خلق السموات و الارض ناصرالدين شاه ميرزا در جواب ديد كه قرآن را غلط مي‌خواند و كلمه سموات را بد خوانده و خودش نزد معلم خصوصي نحو خوانده بود فوري اين شعر را ازالفيه مالك در جوابش خواند. البته مي‌دانيد كه ناصرالدين شاه در وصف امام حسين (ع) اشعاري دارد. معني شعر اين بود كه جمع الف و ت را در حالت نصب چگونه بخوانيم باب در جواب گفت. قرآن كريم از قانون نحو پيروي نمي‌كند در حالي كه مي‌دانست قرآن از اشعار تمام شعراي آن زمان بالاتر بود و نحو كامل است. در اين موقع نظام العلماء يك مشت نامه از جيب خود درآورد گفت اينها نوشته‌هاي تو نيست؟ باب در جواب گفت اين نوشته‌ها كلمات خداست. نظام العلماء گفتند شما با اين گفتار شجره را طوري ناميده‌ايد اين حرف يعني چه؟. باب گفت. آفرين بر شما سخن همين است و جز اين نيست. نظام العلماء گفتند اين شما هستيد كه خود را باب ناميده‌ايد يا مردم گفته‌اند؟ باب در جواب گفت نه مردم نه عوام بلكه اين لقب را خدا به من داده. نظام العلماء گفتند چيزي اما ناصرالدين شاه فرمودند: اگر توانستيد ثابت كنيد من از اين مسند وليعهدي فرود مي‌آيم) باب در اينجا سكوت كرد: نظام العلماء گفت (مگر نمي‌داني خاتم الانبياء فرمودند(انا مدينة العلم و علي بابها) كه حضرت علي را مي‌فرمودند كه من شهر علم هستم و علي در آن است و حضرت علي (ع) را امي السلام نيز فرمودند(سلوني من قبل ان تفقدوني) حال تو بايد به سؤالات پزشكي ما نيز جواب دهي. باب گفت: من از علم طب اطلاعي ندارم. نظام العلماء گفتند از فقه سؤال مي‌كنم از مقدمات اين علم كه صرف و نحو و معاني بيان و منطق است. باب گفت من در كودكي صرف خوانده‌ام و حالا هيچ به خاطر ندارم. نظام العلماء گفت اين آيه را تفسير نمائيد: در اينجا نظام العلماء 2 آيه قرآن را خواند باب سكوت كرد و پاسخ آن را نمي‌دانست و يك مسئله شرعي را به عربي خواند باز باب سكوت كرد. نظام العلماء گفت تو بايد از خود معجزه و كرامت نشان بدهي. باب گفت هر چه بخواهيد طلب كنيد. نظام العلماء گفت شاه ايران نقرس دارد ايشان را نجات دهيد. باب در جواب گفت اين كار غير ممكن است. ناصرالدين شاه هم يك معجزه خواست و باب در جوابش گفت ممكن نخواهد بود همانطور در مقابل سئوالات واماند. نظام العلماء گفتند اين سيد ديوانه است نه معجزه دارد و نه كرامت (رو به حضار مجلس نمود). باب خشم آلوده گفت اين چه سخني است من همان كس هستم كه هزار سال انتظار مي‌كشيديد. نظام العلماء گفت تو مهدي موعودي. باب گفت بله. نظام العلماء نام شما چيست؟ و پدرتان كيست. باب خود را معرفي نمود نام پدر و مادر خود را گفت. نظام العلماء گفتند اما شيعه اثني عشر انتظار امامي را مي‌كشيد كه نامش محمد است و پدرش حسن و نام مادرش نرگس و در هزار سال قبل به دنيا آمده اين شرايط با شما منطبق نيست باب: من معجزه دارم. نظام العلماء: اعجاز خود را بيان كنيد. باب: من روزي دو هزار بيت مي‌نويسم اين از قدرت شما بيرون است. نظام العلماء گفت: اين تند نويسي است نه معجزه. باب گفت: البته و سكوت كرد. ملا محمد مامقاني پرسيد شما ادعائي كرده‌ايد اولين كسي كه به شما ايمان آورده نوكر محمد علي بود و پس از علي و محمد بالاتريد. باب مضطربانه باز خاموش شد. عبدالكريم ملاباشي گفت. خدا در قرآن فرموده: اعلموا انما غنتم من شيي فان الله خمسة و الرسول و شما در كتاب خود نوشته‌ايد ان الله ثلثه به چه دليل فرمان قرآن را نقص كرده‌ايد. باب گفت. آخر ثلث نصف خمس است. در اين جا حضار با صداي بلند خنديدندمامقاني گفت: گرفتم ثلث نصف خمس باشد به چه علت در آيات قرآن دست برده‌ايد. باب چشمانش پر از اشك شد و سكوت كرد. محمد جعفر. شما مي‌خواهيد شريعت اسلام را فسخ كنيد ولي بايد از كار خود توجه كنيد و الا ما بايد با شما مانند يك انسان مرتد و مردود كه با او كاري نيست رفتار كنيم ما آمده‌ايم تا نواقص قرآن را براي ما بيان كنيد. باب - با لبخند بايد براي اين گونه مسائل مقدماتي چيد كه فعلا مقدور نيست. ملا جعفر گفت حضرت مسيح چگونه به آسمان صعود كرد؟ باب گفت جوابش به يك وقت وسيع‌تري احتياج دارد. مامقاني يك آيه از قرآن خواند. ناصرالدين شاه ميرزا گفت (به باب) اين ياوه گوئي را كنار بگذار تو از آفتاب بوشهر ديوانه شده‌اي و از علماي مجلس رأي خواست علماء او را به علت جنون محاكمه و مجازاتش را تنبيه بدني خواستار شدند و بنا به دستور ناصرالدين شاه او را فلك نمودند. سيد باب به عجز و لابه افتاد و سپس او را به زندان چهريق باز گردانيدند.

اسنادي بر ضد بهائيان

قبل از اين كه اين اسناد را بنويسم شما را شاهد مي‌گيريم. ببينيد چگونه يك خارجي كه لباس ايراني و لباس روحاني پوشيده بود يك نفر ساده لوح را فريب داده و به ميدان انداخت بعد خودش را كنار كشيد مانند جوانان شوخ و سبكسري كه يكي را دست مي‌اندازند و به انواع لطايف الحيل آزارش كنند باب را چنان آلت قرار داده طوري تحريك كرد كه حتي حضور جمع علماء و شاهزاده مملكت باز بگويد من صاحب الزمانم در آخر يادداشتش طوري وانمود مي‌كند كه صلاح بر اين بود كه او كشته شود چرا كه آبرويشان را برده است. خبر او مي‌ترسيد كه در اثر فشاري كه در مقابل اهل فضل قرار گرفته بر او وارد شده به لكنت زبان افتاده ناچار شود اقرار كند كه مرا يك نفر خارجي عضو يك سفارتخانه خارجي تحريك كرده و به ميدان انداخته است باز بگويد مرا فريب دادند به من مواجب مي‌دادند وقتي ديد كارم بالا گرفت مردم ساده لوح كه ايمانشان محكم نبود مرا پذيرفتند ناچار شدم به قول امروزي‌ها دور بردارم از مقام امامت به پيغمبري و سپس مدعي خدائي شوم اين مردم هستند كه ايمان ندارند اين مردم هستند كه رشته دينشان محكم نيست به هر بادي مثل بيد مي‌لرزند و گر نه دولت كه اقداماتش را كرده است شاه وقت و وليعهدش را مامور كرده يك بحث علمي اول بكنند وقتي ديدند به هيچ صراطي مستقيم نيست. او را كشتند و خود كيناز دالگوركي با لحن مسخره‌اي در يادداشتش مي‌نويسد طناب دار پاره شد او به توالت پناه برد يعني مقام او را پائين‌تر آورد و حقيرش نمود.

باز اسنادي بر ضد بهائيان

در اين كشاكش تحريك و تشكيل بهائيگري و بابيگري پرنس دالگوركي گزارشاتي داد به سفارتخانه خود كه به دست آورده‌اند بدين قرار. 1- پرونده شماره 177 مربوط به سال 1849 صفحه 56268 دالگوركي به وزير امورخارجه به نام نلرود در 25 دسامبر 1848 شماره 96 راجع به نايب امامي سيد باب به ساري و بار فروش و اعزام قواي دولتي (البته خوانندگان مي‌دانند موقعي كه حكومت تزاري جهت رسوا كردن آن حكومت بعدي آن چه اسناد و مدارك بود لو دادند من جمله دين سازي در ايران. 2- پرونده شماره 1107 تهران سال 1848 صفحه 49 و 50 سفير دالگوركي به وزير خارجه 3 فوريه 1848 شماره 6 راجع به اخراج سيد باب از اصفهان و پيشگوئي در هجوم تركمنها به ايران. 3- پرونده شماره 177 تهران 1849 صفحه 162 گزارش دالگوركي به وزير خارجه 28 مارس 1819 شماره 27 در مورد حركت سليمان خان افشار و رسيدگي بر عمليات عيسي خان. 4- پرونده شماره 133 تهران 1850 صفحه 37 شماره 16 راجع به اغتشاش بابيها و نگراني دولت معلوم مي‌شود كه از [ صفحه 99] نگراني دولت آنها لذت مي‌بردند. 5- پرونده شماره 134 تهران 1850 صفحه 577 تا 579 گزارش دالگوركي 23 سپتامبر 1850 شماره 78 راجع به خونريزي زنجان غلامباشي سفير روس. 6- پرونده شماره 178 گزارش دالگوركي صفحه 17 تا 608 راجع به ادعاي بهائيان براي حكومت مملكت. ضمنا اين اسناد از كتابي به نام (ايوانف) در سال 1939 چاپ شده بود ترجمه و نشريه فرهنگستان علوم شوروي هم جلد - 30 لينگراد به فارسي چاپ كرده بود (نقل از كتاب مهدي موعود 173 تا 177. )

زمامدار آينده جهان

همان طور كه گفتيم در همه اديان بشارت داده شده است كه آخرين بار مصلحي خواهد آمد و جهان را در دست خواهد گرفت البته اين مصلح اهداف همه پيامبران را يك جا عمل خواهد كرد و مجري نيات پيامبران به خصوص خاتم آن سروران يعني محمد مصطفي صلي الله عليه و آله خواهد بود. 1- در سوره توبه آيه 33 آمده است كه معني‌اش اين است. (خداوند پيغمبري را با دين حق براي رهنمائي فرستاد تا بر همه اديان دنيا پيروز گرداند اگر چه مشركان دوست نداشته باشند). كه آن ظهور حضرت است اما هدفش اولاد پيغمبر بود يعني يكي از اعقابش. 2- در سوره مجادله آيه 22 آمده است: (خداوند چنان صلاح مي‌داند كه من و پيامبرانم به طور قطع پيروز و غالب شويم) كه مي‌خواهد به وسيله امام زمان در آخر بار پيروز شود بر شرك و شك و كفر و زندقه به خصوص فساد كه منع فرموده است. 3- حضرت پيغمبر ما فرموده خدا روزي يكي از اهل بيت مرا برمي‌انگيزد كه زمين را پر از عدالت كند كه همان گونه كه از وجود او پر شده است كه مقصود امام زمان است. 4- پيغمبر اكرم (ص) در جاي ديگر فرموده (مهدي از خاندان من و از خاندان فاطمه عليه‌السلام است) 5 - در سال 1838 (ويليام لويد) امريكائي يك حكومت و يك مرز و يك قانون و يك دين را براي همه جهان پيش‌بيني كرد. 6- گاريسون نويسنده شهير ايتاليائي نوشته كه تمام جهان بايد تسليم يك فرمانده شود لذا مردم با هم دوست خواهند شد و اين همان حكومت است كه پيش‌بيني شيعيان در مورد صاحب الزمان (ص) دارد. 7- در مدينه فاضله افلاطون و در مدينه فارابي هم پيش‌بيني شده و افلاطون خيلي پيش از مسيح مي‌زيسته. 8- در نوشته‌هاي اهل سنت هم پيش‌بيني مي‌شود كه از خاندان پيغمبر كسي خواهد آمد كه مصلح و زمامدار جهان خواهد بود. 9- اكثر دانشمندان جهان كه در اثر پيش بيني علمي به مرحله اعجاز رسيده‌اند در نوشته‌هاي خود كسي را حدس مي‌زنند كه بر همه اين ناآرامي‌ها لجام زند.

دين ما جهاني خواهد شد

برناردشاو كتابي دارد به نام (دين آينده جهان) و در آن با همه شوخ طبعي معروف خويش پيش‌بيني مي‌كند كه چون تمام موازين اخلاقي و علمي و آداب زندگي در دين ما جمع است حتما روزي اين دين جهاني خواهد شد و آن ممكن نيست جز اينكه آخرين امام ما، امام دوازدهم ما ظهور كند. 11- روزنامه لايت چاپ انگلستان مي‌نويسد از زبان جرج برناردشاو كه (تمام ممالك غربي عموما و انگلستان خصوصا بايد دين اسلام را بپذيرند) چون تشتت در اخلاق و آداب اجتماعي از اثر لجام گسيختگي در بي‌ديني است لذا بايد انسان به يك ملجاء و مرجع و محل اتكاء بستگي داشته باشد. برناردشاو كه مسخره كننده همه مذاهب بوده به هيچ ديني حتي خودش پايبند نبوده اين همه خوش بيني و پيش‌بيني در مورد دين ما دارد. 12- او مي‌گويد فقط اسلام، آري اسلام مي‌تواند بشر را به مقصود نهائي خود برساند و مي‌گويد. (اگر انسان همان انساني باشد كه مظهر خداست بايد تعاليم اسلام را بپذيرد. 13- اضافه مي‌نمايد كه انساني كه اسلام را بپذيرد سياه و سفيد و رنگ و نژاد همه آسان مي‌داند. 14- در بحثي كه عبدالعظيم صديق بر برناردشاو مي‌نمايد روشن مي‌شود كه اسلام به زور شمشير پيش نرفته فقط جائي كه اعداء عمدا ارتداد و بي‌ديني نشان مي‌دادند. متوسل به شمشير مي‌شدند حتي هست(لا اكراه في الدين) يعني در دين زور و اكراه نيست. 14- در كتاب (عذر تقصير در پيشگاه محمد) نوشته جان ديون راپورت نيز بسياري از مطالب دين اسلام كاملا حلاجي شده و يك مسيحي ديگر غير از دانشمند بالا به اصول تعاليم. دين ما ايمان راسخ داشته و دفاع اتهامات منتسبه به پيغمبر اسلام را نموده دين ما را به حد بينش خود ستوده است كه در كتاب ديگري به نام (مذهب و اتم) يا نقش دين در دنياي جديد مطالب آن كتاب و ساير نويسندگان را به طور تفصيل خواهم نوشت كه بدانيد دين اسلام دين جهان خواهد شد. 15- از نوشته‌هاي برناردشاو و جان ديون راپورت و يك مسيحي ديگر به نام جوديسون كرمليوس مشخص مي‌شود كه دين ما با استدلال و منطق مردم را دعوت مي‌كند به حقايق كه در پايان جهان حكومت صاحب الزمان همه جا حكمفرما خواهد شد در قرآن آمده است. (ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظه الحسنته و جادلهم بالتي هي احسن كه معني آن اين است. با حكمت و پند و مباحثه به بهترين وجهي مردم را به راه خدا دعوت كنيد. 16- اسلام در هر امري از اخلاقيات و علوم و فنون و همه رشته‌هاي علمي مطالبي گفته و علاوه بر اين كه كهنه نمي‌شود روز به روز مطالب آن از لحاظ علمي به تحقيق مي‌رسد و چنين ديني است كه جهانگير خواهد شد و سرانجام قائم ما پهن دشت دنيا را در دست مي‌گيرد. 17- اينكه خداوند مي‌فرمايد به فرشتگان مقربش كه به  انسان سجده نمايند پس از اينكه شيطان سرپيچي نمود و طرد شد ملائك مقرب سجده كردند و پرسيدند پروردگار را چه معني داشت بر انسان سجده كنيم؟ مي‌دانيد چه پاسخ شنيدند؟ او روزي از اثر علم مقرب خواهد بود و مرا بهتر مي‌شناسد يعني به وسيله علم مرا خواهد شناخت. لذا اين در پايان آفرينش است كه همه مردم فساد و تباهي را كنار بگذارند و به يك مبدء لايزال پي برند آنگاه با دلايل علمي مي‌دانند كه طبيعت توانائي آن ندارد كه بيايد جهاني را اداره كند طبيعت ناتوان خود به دست خداوند اداره مي‌شود آن گاه بشر صرفنظر از ترقيات تمدن جديد به خدا گرويده و فساد را خود به خود كنار گذاشته مانند امامان ما از ترس خدا مي‌لرزد و راه مطلوب مي‌پيمايد در پرتو قائد و پيشواي بزرگ و جهاني ما صاحب الزمان (ص) 18- برناردشاو در آن كتاب به صراحت كامل از قرآن تمجيد مي‌كند و ترتيب آن را مي‌ستايد و بر كتابهاي مقدس ديگر ترجيح مي‌دهد و تشويق به ترجمه آن مي‌كند و اثر آن را در  دلها بيان مي‌نمايد و استحكام استدلال و منطق آن را با شگفتي تمام بيان مي‌نمايد. 19- پرفسور محمد حميد الله مي‌نويسد. (محمد صلي الله بر يك ميليون مترمربع حكومت مي‌كرد كه عربستان به اين كوچكي ملاحظه مي‌فرمائيد چگونه بر دنياي پهناوري در حدود اروپا توانست از لحاظ دين حكومت كند كم كم زيادتر شده است و در پايان به جائي خواهد رسيد كه دين حقيقي و دين واقعي دنيا شود و پاكي و اصول اتكاء مردم بدان گردد و اين دين ايمانشان را در جهان پايدار و تكميل خواهد نمود.