مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین  0%

مجموعه قصه‌های شیرین  نویسنده:
گروه: سایر کتابها

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی
گروه:

مشاهدات: 11793
دانلود: 2514

توضیحات:

مجموعه قصه‌های شیرین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11793 / دانلود: 2514
اندازه اندازه اندازه
مجموعه قصه‌های شیرین

مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده:
فارسی

 نام کتاب: مجموعه قصه‌های شیرین

نویسنده: حسن مصطفوی.

قسمت اول پیشگفتار

پس از حمد و سپاس پروردگار جهان و تحیّت و درود بر برگزیده جهانیان ، و بر خانواده طهارت و عصمت ایشان :

از آنجائیکه قصص و حالات گذشتگان ( دانشمندان ، سلاطین ، وزراء، زهاد ) یگانه آئینه عبرت و وسیله سعادت آیندگان است : این بنده بخاطر خدمت ببرادران عزیز فارسی زبان ، حکایاتی از کتب معتبره تاریخ و رجال و غیر آنها، جمع آوری کرده ، و در این مجموعه شریفه در دسترس آنان قرار میدهم ، و برای تکمیل استفاده : نتیجه هر قصه را بنحو اجمال در ذیل آن نگاشته ، و برای مزید اطلاع و اعتبار بمورد و محلّیکه قصه را از آن جا نقل کرده ام اشاره مینمایم !

پیغمبر اسلام و پادشاه ایران

در تاریخ طبری و ابن خلدون و غیر آنها مینویسند : در سال ششم هجرت ، پیغمبر اسلام ( ص ) نامه ای به کسری ( خسرو پرویز از بزرگترین سلاطین سلسله ساسانی و پسر هرمز پسر انوشیروان ) فرستاده ، و او را به توحید و قبول دین اسلام دعوت فرمود، باین مضمون :

بسم الله الرحمن الرحیم ، این نامه از جانب پیغمبر خدا محمد است بسوی کسری بزرگ مملکت ایران ، سلام و درود بر کسی باد که جوینده هدایت و پیروی کننده از حقیقت است آنکسی که به آفریننده جهان و رسول او ایمان آورده ، و تنها خدای واحد را پرستش می کند، تو را دعوت میکنم بآنچه خداوند جهانیان دعوا میفرماید : من پیغام آورنده و بنده خدا هستم ، من از جانب خدا مبعوث شده ام بسوی همه جهانیان : تا مردم را بتوحید و یکتاپرستی دعوت کرده ، و از راههای باطل و کج و از کارهای بد و نادرست برگردانم ، و تا مردمرا دستگیر کرده ، و از گرفتاریها و عذاب و غضب پروردگار جهان نجات بدهم ، و سعادت و موفقیت تو در اینست که پیغام و فرمان پروردگار جهانرا بپذیری ، و اگر چنانکه از اطاعت و فرمانبرداری حق سرپیچیده ، و از راه حقیقت منحرف باشی : هرگونه گمراهیها و گناههای مجوس ( ایرانیها ) بگردن تو خواهد بود( 1 ) !

کسری نامه پیغمبر اکرم ( ص ) را خواند و پاره کرد !

سپس نامه ای به فرماندار یمن ( که آنروز تحت حکومت ایران بود ) فرستاده ، متذکر شد که : دو نفر از اشخاص نیرومند و توانای یمن را انتخاب کرده ، و بحجاز بفرستد : تا پیغمبر را دستگیر کرده و پیش او بفرستد !

فرماندار یمن که باذان نام داشت : دو نفر آدم فهمیده و توانائیکه مورد وثوق بودند بسوی مدینه روانه داشت !

این دو نفر حرکت کرده ، و در مدینه بمحضر پیغمبر اسلام مشرف شده ، و جریان امر و دستور پادشاه ایران را بعرض آنحضرت رسانیدند !

و ضمنا نامه فرماندار یمن را که به پیغمبر نوشته بود تقدیم کردند، و در آن نامه تصریح شده بود که : در صورت تخلف کردن از دستور کسری بطور مسلم خود پیغمبر خود و اطرافیان و قبیله او و زمین ایشان مورد تجاوز و در معرض چپاول قوای دولت ایران واقع شده و بکلی محو و نابود خواهند شد !

آری این دو نفر بملاقات آنحضرت ( ص ) نائل شدند، و چون ریشهای خود را تراشیده و شارب داشتند : رسول اکرم ( ص ) از دیدن صورت ایشان اظهار کراهیت و تنفر فرموده و گفت : وای بر شما باد از طرف کی باین عمل ماءمور شده اید ؟

گفتند : بزرگ ما کسری چنین دستوری بما داده است !

پیغمبر : ولی خدای من دستور داده است که شاربها را گرفته و ریش را نتراشیم !( 2 ) سپس فرمود : برای پاسخ دادن به نامه ، فردا پیش من آئید !

و چون فردا حاضر شدند، پیغمبر ( ص ) فرمود : از طرف خدایم وحی رسیده است که پسر کسری ( شیرویه ) پدر تو را بقتل رسانیده ، و روز و ساعت این واقعه را هم بیان فرمود، اینک سلطان و بزرگ شما خود از این دنیا رخت بر بسته است !

نتیجه :

چقدر مناسب است که : آدمی چون خود را توانا و دارای مال و عنوان و جاه می بیند، فریب نخورده است ، و از راه حق و مقام حقیقت منحرف نشود !

انسان باید بداند که : ثروت و شخصیت دنیوی همیشگی نبوده ، و از میان خواهد رفت ، و آنچه همیشگی و پایدار است حق است !

آدم عاقل پیوسته در مقابل حق خضوع کرده ، و کوچکترین خود بینی را پس از شنیدن سخن حق بخود راه نمیدهد !

کسی که با سخن حق مخالفت کرده ، و از قبول آن خودداری میکند : با سعادت و خوشبختی خود مخالفت نموده ، و تیشه بر ریشه خویش میزند !

هر کسی خواه فقیر باشد یا سلطان ، تا روزی پا بر جا و برقرار است که : روی صراط حق و عدل قدم بر میدارد، و اگر نه : خود را سرنگون ساخته ، و برای همیشه در مورد لعن و طعن دیگران قرار خواهد گرفت !

ظلم تحصیل دار دولت

در سال ( 1229 ) هق ! یکی از تحصیلداران دولت از سید فقیری مطالبه وجه دیوانی ( مالیات ) مینمود : سید هر چه قسم یاد کرده و اظهار تنگدستی و پریشانی میکرد، اثری در قلب آن نبخشیده و بر سختگیری و فشار خود میافزود !

سید چون برای اظهار عجز و بیچارگی خود نتیجه ندید گفت : چند روزی مرا مهلت ده تا خدا چاره بسازد، و از جدم رسول خدا شرم کن !

تحصیلدار گفت : اگر جد تو کارسازی میکند و میتواند، یا شر مرا از سر تو دفع کند و یا حاجت تو را کارسازی نماید !

سپس از سید ضامنی گرفته و گفت : هر گاه برای ساعت اول صبح فردا وجه را حاضر نکنی ، نجاست بحلق تو خواهم ریخت ، و بگو بجدت هر کاری میتواند مضایقه نکند !

تحصیلدار شب به خانه خود مراجعت کرده و برای خواب بپشت بام رفته بود، و نصف شب بقصد بول کردن از جای خود برخاست ، و چون هوا تاریک بود، پای بر ناودان گذاشته ، و با ناودان بزمین آمد !

تصادفا در زیر ناودان چاه بیت الخلاء بود که : مرد تحصیلدار در همان خلوت شب بچاه سرنگون شد !

از این قضیه نیمه شب کسی آگاهی نیافت : چون روز شد از او جستجو کرده ، و بالاخره در چاه مستراح یافتند که : سرش تا حوالی ناف در نجاست فرو رفته ، و آنقدر نجاست بحلق او رفته بود که شکم او ورم کرده و خفه شده بود !( 3 )

نتیجه :

کارمند دولت ( دولت ستمکار ) بطور اکثریت پیوسته بر ضرر ملت مشغول فعالیت هستند : مالیات بیجا معین میکنند، حکم بی مورد صادر میکنند، قضا ظالمانه میکنند، از ظلم و دزد و حیله گر طرفداری میکنند، اموال مردم را بیغما میبرند، ناموس و حقوق رعیت را باءجنبی میفروشند، بیت المال مسلمین را مانند حیوانات میخورند، و امور مردم را بتعطیل و تاءخیر میگذرانند، و هزاران ظلمهای دیگریکه هر شخصی متوجه است انجام میدهند ! کارمندان ظالم باید بدانند که روزی در محکمه عدل الهی محکوم گشته و بسزای اعمال خود خواهند رسید : آری شخص ظالم از نتیجه ظلمهای خود نباید غفلت کند !

امانت داری

یکی از تجار نیشابور بشیخ ابی عثمان حمیری بامانت سپرده بود : روزی غفلتا نظر شیخ به کنیز افتاد، و چون کنیز جمال و ملاحت جالبی داشت ، شیخ بی اختیار محبت و علاقه و میل بکنیز پیدا کرده ، و رفته رفته بر عشق و دلباختگی شیخ افزوده شده ، و آتش محبت در دل او افروخته گردید !

شیخ این پیش آمد را باستاد خود ابی حفص حدّاد گزارش داده ، و بموجب پاسخ و دستور استاد ماءموریت پیدا کرد : از نیشابوری بسوی ری حرکت کرده ، و صحبت شیخ بزرگوار شیخ یوسف را دریابد !

شیخ بسوی ری حرکت کرده ، و در کوچه های ری از منزل شیخ یوسف را دریابد !

شیخ بسوی ری حرکت کرده ، و در کوچه های ری از منزل شیخ یوسف استفسار مینمود : مردم در جواب او همه بصورت تعجب می گفتند : بسیار جای شگفت است که شخص پرهیزکاری مانند شما از منزل یکنفر آدم فاسق و بدکاری سؤ ال نماید، و شیخ در مورد ملامت واقع میشد !

شیخ از این پیش آمد متحیر و سرگردان شده ، و بناچاری بطرف نیشابور مراجعت کرده : و استاد خود را از این امر مطلع ساخت !

استاد دوباره شیخ را امر کرد : بهر طوریست لازم است شیخ یوسف را ملاقات کرده ، و از روحانیت و انفاس قدسیه او استفاده نمائید !

شیخ ایندفعه نیز بناچاری بسمت ری حرکت کرده : ملامت و مذمت مردم را بخود هموار ساخت !

شیخ بموجب نشانی که گرفته بود منزل شیخ یوسف را در محله باده فروشها پیدا کرده ، و چون به باطاق او وارد شد، در یک طرف او بچه ظریف و خوش اندام و در طرف دیگر شیشه ای که شبیه بخمر بود، مشاهده نمود !

بر حیرت و تعجب شیخ افزوده شد و سؤ ال کرد، این منزل در این محله خماران با مقام شما تناسبی ندارد : و جهت انتخاب آن چیست ؟

میزبان - این خانه ها مربوط به دوستان ما بود که : یکی از اشخاص ظالم آنها را خریده و برای خمر فروشی و خمر سازی اختصاص داده است ، و خانه ما را نخریدند !

شیخ - این بچه زیبا و این شیشه خمر چیست ؟

میزبان - اما این بچه پسر صلبی من است ! و اما شیشه : شیشه سرکه باشد نه خمر !

شیخ - در اینصورت چرا با مردم طوری رفتار میکنند که : نسبت بمقام شما سوء ظن پیدا کرده ، و خود را در معرض تهمت قرار بدهید !

میزبان - برای اینستکه مردم درباره من عقیده مند نبوده ، و مرا بامانت و وثوق و خوبی نشناسد تا کنیزهای خود را بمن سپارند، و عشق آن ها در قلب من جایگیر باشد !

شیخ بی اختیار بشدت گریه نمود !( 4 )

نتیجه :

انسان تا بامانت داری خود اطمینان کامل ندارد، نباید خود را در معرض این مقام بزرگ قرار داده ، و حقوق دیگرانرا پایمال و خود را بوادی هلاکت بیاندازد !

امین بودن مقام بزرگیوست و کسیکه هنوز از صفات رذیله دور نگشته : نمیتواند دست و پای و چشم و گوش و زبان خود را نگه داشته و خیانت نکند !

بسیاری از مردم که صفات حرص و طمع و شهوت و حبّ مال از قلوب ایشان خارج نشده ، و برای امانت داری حاضر میشوند : از این راه خود را به پرتگاه گرفتاری و عقوبت نزدیک میکنند !

و بطور کلی : کسیکه برای مقامی ( علم ، زهد، تقوی ، قضا، روحانیت ، ریاست ) سزاوار و اهل نبوده و دعوی آن مقام میکنند ! بطور مسلم جنایتکار و خیانت پیشه است !

اینها در حقیقت راهزن و دزدند ! و با این عنوان میخواهند اموال و حقوق بیچارگان را پایمال کرده و بآرزوهای شیطانی خود نائل گردند !

تیمور تاش و ملای رومی

در شماره ششم از سال دوم مجله نمکدان مینویسد : شبی در انجمن ادبی ایران یکی از اعضاء کنفرانسی راجع بشرح حال و حیات و ادبیات جلال الدین ( ملای رومی ) داد !

روز دیگرش وزیر دربار سابق ( تیمور تاش ) برئیس یا نائب رئیس انجمن گفت که ما مشغولیم به فناء و اضمحلال ملاها و قصد داریم هر چه ملّا در ایران است زنده بگور کنیم ، تازه شما ملاهای قدیم و مرده را از گور بیرون میآورید، و در اطراف ملای رومی کنفرانس میدهید !

رئیس یا نائب رئیس بصورت ، اعتذار میجوید که : این کنفرانس از نقطه نظر ادبی ، و جنبه شاعری جلال الدین در نظر گرفته شده نه جنبه ملائی او !

وزیر دربار بر تغیر خود افزوده و میگوید : اشعار او هم اغلب مهمل است ، مانند اینکه میگوید :

ما همه شیران ولی شیر علم

حمله مان از باد باشد دمبدم

این چه شعری است و چه معنی دارد ؟

چندی نگذشت که آقای وزیر دربار از کار خلع و بازداشت شد !

یکی از نزدیکان و دوستانش میگفت : در آن چند روزیکه دولت مشغول تنظیم پرونده او بوده و دو سیه اعمال او را ترتیب میداد، تیمور تاش در اطاق بازداشت قدم میزد و هر دم این شعر را میخواند !

ما همه شیران ولی شیر علم

حمله مان از باد باشد دمبدم

نکته سنجی گوید : افسوس که بیت روم آنرا نخوانده ، و اگر ایشان راضی نشده اند بخواهند ما میخواهیم و میگوئیم ؛ ای باد برو بگوش او هم بخوان !

حمله مان پیداست و ناپیداست باد

جان فدای آنکه ناپیداست باد

آری آنکه ناپیدا است خدا است که شیر علم را ( وزیر دربار ) نیکو بباد داد !

این شیر علم در نتیجه غرور و خود بینی و طغیان ، بمرحوم دانشمند معظم آقای میرزا طاهر تنکابنی تهرانی گفته بود ؛ با علم و ادب و منطق و فیزیک و شیمی ثابت میکنم که خدائی نیست و آنچه میپرستید خیال وهم است !

میرزا فرمود : منهم نزدیک با شما همعقیده شوم !

وزیر دربار پرسید، دلیل شما چیست ؟

فرمود : دلیل من شما است بر سر کار، زیرا اگر خدائی بود، شما نبایست تاکنون دوام کرده باشید !

پس از چندی مرحوم میرزا تبعید شد، و در تبعید میرزا وزیر دربار از کار برافتاد !

پس جان فدای آنکه ناپیدا است باد !

نتیجه :

آری همینطوریکه نصب و عزل وزراء و امراء و سائر صاحبمنصبان مملکت بدست شهریار میباشد، و شاه مملکت میتواند در یکدقیقه وزیریرا معزول و دیگریرا بمقام نصب کند : پروردگار جهان نیز نسبت ببندگان خود سلطنت کامل و حکومت تمامی دارد، نظم و تربیت جهان ، هستی و فناء موجودات ، هرگونه موفقیت و خوشبختی و مقام ، در تحت اختیار و قدرت آفریدگار جهان می باشد !

آری ما باید متوجّه شده و بدانیم که : ما از خود قدرت و سلطنتی نداریم ، ما نمی توانیم از محیط حکومت و نفوذ و قدرت پروردگار جهان بیرون رویم ، ما نمیتوانیم زندگی و تندرستی و شخصیّت و خوشبختی و موفقیت خود راحفظ کنیم ، ما نمی توانیم در مقابل نیروهای جهان که بحکم پروردگار متعال دقیقترین وظیفه خود را انجام میدهند ایستادگی خود نمائی کنیم !

ما امروز ثروتی داریم یا عنوان و اعتباری پیدا کرده ایم ، یا بدن سالم و فکر صحیحی داریم ، یا نفوذ و قدرتی بدست آورده ایم : بایست بفهمیم که همه اینها ممکن است در یکدقیقه محو و نابود بشود، چنانکه هزاران مرتبه این حالت را در دیگران مشاهده نموده ایم !

ما بنده عاجز و موجود نیازمند و فقیری هستیم ، و در همه حال لازم است در مقابل عظمت و جلال و حکومت خدای خود خاضع و خاشع بوده و روی نیاز و فقر بدرگاه متعال او بیاوریم !

ابوعمر و عبدالملک بن عمیر قاضی کوفه در قصر کوفه

ابوعمرو از بزرگان و مشاهیر کوفه بود، میگوید : در حضور عبدالملک ابن مروان در قصر کوفه بودم ، هنگامی بود که سر بریده مصعب بن زبیر را در مقابل خودش گذاشته بود، از دیدن این منظره اضطراب و لرزه باندام من افتاده ، و حالم دگرگون گشت !

عبدالملک از تغییر حال من آگاه شده و گفت : ترا چه شد که اینگونه دگرگون شدی ؟

گفتم : ترا پناه میبرم بخدایم ای امیر ! بنظرم آمد که در این قصر و در این مکان در حضور عبیدالله بن زیاد ( لع ) نشسته بودم و سر مبارک حضرت حسین بن علی علیه السلام را در مقابل او گذاشته بودند، سپس در همان جای در حضور مختار بن ابی عبیده بودم که سر بریده عبیدالله بن زیاد در پیشگاه او گذاشته شده بود، و پس از مدتی باز در همان این مکان نشسته بودم و مصعب بن زبیر در همان مقام برای امارت برقرار شده و سر مختار را در پیشروی خود گذاشته بود، و در این هنگام هم میبینم که شما بمقام امارت نشسته اید و سر بریده مصعب بن زبیر در پیشروی شما است !

عبدالملک از شنیدن این سخن سخت متاءثر شده و از جای خود برخاست ، سپس امر کرد تا آن عمارت و قصر را برانداختند ! ( 5 )

نتیجه :

بشر عاجز هنگامیکه در دنیا کامیاب شده و زندگی مختصر خود را تاءمین میکند : چشم از جهان حقیقت پوشیده و مانند آن مورچه که در هوای سرد زمستان آذوقه خود را در زیر خاک جمع کرده ، و در لانه تاریک خود خزیده ، و کوچکترین اعتناء و توجهی بصدای رعد و عظمت سرما و برف و باد سوزنده ندارد : گوش از صداهای حق فرا گرفته ، و چشم از حقائق فروبسته ، عقلش در مقابل فعالیت شهوات نفسانی مغلوب و اسیر گشته ، و غرور و خود بینی و نادانی و خودپسندی چنان بر افکار او مستولی میشود که گوئی جهان برای او است ، و جهانیان همه فرمانبردار او هستند !

انسان میباید از این جهل و از این غرور وحشتناک بیرون آید، انسان باید بفهمد که این آسمان و زمین و این آب و خاک و هوا هزارها سالست که بهمین روش و روی همین نقشه در جریان است ، و هر روزی هزاران افراد زنده میشوند و میمیرند !

آری همه میمیرند و ما هم خواهیم مرد، ولی در آنساعت خواهیم فهمید که اینجهان برای ما نبوده ، و مطابق میل ما حرکت نمیکرده ، و این آب و خاک سزاوار دلبستگی و اعتماد نبود، ما برای جهان دیگریم و لازمست وسائل آسایش و مقدمات خوشبختی خود را در آن جهان فراهم نمائیم !

برک عیشی بگور خویش فرست کس نیارد زپس تو پیش فرست

تفاوت مرتبه بنی امیه و علویین

یکی از نقات و معتمدین بنام شیخ نصر الله بن مجلی میگوید : در خواب ، حضرت امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب علیه السلام را دیدم عرض کردم : یا امیرالمؤ منین مکه را فتح میکند و اعلام عمومی میدهید : کسیکه بخانه ابی سفیان وارد بشود ایمن خواهد شد، ولی در روز عاشورا از طرف آل ابی سفیان درباره پسر تو حضرت ابی عبدالله علیه السلام و خانواده آن حضرت چه ستمهائی متوجه شده و چه قضایائی در آنروز صورت گرفت !

حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود : آیا ابیات ابن صیفی را در این قسمت نشنیده اید ؟

عرض کردم : نشنیده ام !

فرمود : آن ابیات را از ابن صیفی استعلام بکن !

از خواب بیدار شده و بسوی خانه ابن صیفی که از شعرای مشهور و معروف بلقب ( حیص بیص ) بوده شتافتم ، ابن صیفی را ملاقات کرده و خواب خود مرا برای او نقل کردم !

ابن صیفی از شنیدن این خواب شهقه زده و بگریه کردن آغاز نمود، و سپس قسم یاد آوری نمود که تا این ساعت کلمه از ابیات من بکسی اظهار نشده است ، و این ابیات را در همان امشب انشاء کرده ام ، و شروع کرد بخواندن آن اشعار :

ملکنا فکان العفو منا سجیّة فلما ملکتم سال بالدمّ ابطح

هنگامیکه ما حکومت داشتیم عفو و گذشت طبیعت ما بود چون شما بسلطنت رسیدید در روی زمین خون جاری شد !

و جلّلتم قتل الاساری و طالما غدونا علی الاسری نعف و نصفح

شما حلال کردید کشتن اسیرانرا در صورتیکه مدتی ما بودیم و از اسیران عفو و گذشت میکردیم !

فحسبکم هذا التفاوت بیننا و کلّ اناء بالذی فبه ینضح

کافی است شما را این فرق و تفاوت در میان ما و شما و هر ظرفی ترشّح میکند از آن چیزیکه در آن باشد !( 6 )

نتیجه :

اشخاصیکه در زندگانی خود بجز پیروی حق و حقیقت پرستی و توجه بآفریدگار خود، منظور و مقصودی ندارند : پیوسته بخاطر تحصیل رضای پروردگار خود، در انجام وظائف انفرادی و اجتماعی خویش کوشش نموده ، و بجز راستی سخن نگفته ، و بر خلاف درستی قدمی برنداشته و کوچکترین خیال بد و فکر باطلی بمغز خود راه نمیدهند، و برای رسیدن بمقام و منصب با کسی عدوات نمیورزند؛ و دست باقداماتی نمیزنند و برای جمع مال و ثروت کمترین اهتمامی ندارند، و در مقابل بندگان خدا متواضع و مهربان بوده و از خوبی کردن و احساس و دستگیری و بیچاره نوازی و خیرخواهی فرسوده و خسته نمیشوند !

ولی کسیکه آخرین هدف و یگانه مقصد او را ریاست و مال و جاه و جلال دنیوی است : ناچار است که بندگان خدا را لگدگوب کرده و حقیقت را زیر پا گذارده و موانع راه خود را بهر نحوی باشد از میان برداشته ، و از ظلم و تعدی و چپاول و غارتگری و خونریزی هیچگونه خودداری نداشته باشد !

اولیای خدا بخاطر بدست آوردن دل ناتوانی از دنیا میگذرند، ولی دنیا پرستان بخاطر درهمی چند یا برای حفظ مقام چند روزه خود خون صدها بیگناه مظلومرا میریزند !

فیلسوف مشهور دیوجانس یونانی کلبی

دیوجانس ( دیوژن ) در سال ( 413 ) قبل از میلاد بدنیا آمده ، دیوجانس هیچگونه بدنیا علاقه نداشته و فقط دارائی او یک عدد کیسه و یک عصا بوده و بجای خانه یک خمی داشته که هنگام استراحت به آن خم پناهنده میشد !

روزی یک بچه را مشاهده کرد که با کف دستش آب از جوی برداشته و میخورد، دیوجانس کاسه سفالین خود را دور انداخته ، و گفت وای بر تو که در این مدت به اندازه یک بچه عقل نداشته ، و خود را نیازمند به آن نموده بودی !( 7 )

نتیجه :

بموجب صریح آیات و روایات شریفه : انسان در مقابل تمام نعمتهایی که در این دنیا مورد استفاده او قرار گرفته است در روز جزاء بازپرس و مسئول خواهد شد که آنها را چگونه و از چه راه تحصیل کرده و در کجا مصرف نموده است ! و گذشته از این ، آدمی هر چه در این دنیا علاقه قلبی و احتیاج او کمتر و زندگانی او ساده تر باشد : بنفع او تمام میشود، از این راه است که اشخاص بزرگ جهان هیچوقت بزر و زیور و زینت دنیا اظهار علاقه و میل ننموده و بزندگانی بسیار مختصر و ساده قناعت میکردند !

در جستجوی آدم کامل

دیوجانس روزی چراغی بدست گرفته و شهر را همی گشت ، مردم میگفتند دیوجانس دیوانه شده و در این روز روشن چه میجوید ؟ دیوجانس جواب داد : می خواهم بلکه آدمی پیدا کنم !

دی شیخ با چراغ همی گشت دور شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست( 8 )

نتیجه :

آری پیدا کردن آدمی ( انسانیکه بسیرت دارای صفات انسانیّت باشد ) نیازمند بنور دیگری است ، نور آفتاب حقیقت و مقام آدمیرا نتواند روشن و ظاهر سازد، افراد انسان همه بصورت یکسانند؛ ولی ما بهدایت عقل و نور باطن میتوانیم مراتب و مقامات حقیقی مرد مرا تشخیص داده و انسان واقعیرا از میان هزاران افراد بشر در یابیم ، و همیطوریکه حیوانات از فهمیدن مقام انسان عاجزند : افراد انسان نماهم نتوانند انسان حقیقی را از میان خود انتخاب کرده و مرتبه او را تشخیص بدهند !

دیوجانس و اسکندر

هنگامیکه اسکندر بزرگ شهر قورنته را بتصّرف آورد، روزی دیو جانس را در یک خرابه نشسته دید، و پس از مذاکراتی باو گفت : از من چیزی بخواه ؟ دیو جانس پاسخ داد احتیاجی بتو ندارم ، فقط از مقابل من در گذر که مانع تابش آفتاب هستی( 9 )

نتیجه :

البته هنگامیکه آدمی بجاه و جلال و مال دنیا بی علاقه شده ، و محبت و توجه بجهان دیگر پیدا کرد : اشخاص بزرگ مادی ( از سلطان و امیر و ثروتمند و مالک ) کوچکترین اهمیت و ارزشی در نظر او پیدا نخواهند کرد، شخص سلطان وقتی عظمت دارد که : برای سلطنت و حکومت او ارزش حقیقی و معنوی باشد، و اگر نه مقام ظاهری و مرتیه خیالی چند روزی هیچگونه مورد توجه شخص عاقل واقع نخواهد شد !

سلطان سایه خدا است مردم میباید در پناه و سایه عدل و حمایت او با کمال آسایش و موفقیت و روحانیت زندگانی کنند، نه آن سایه که مانع از تابش نور و حرارت بوده و انسانرا از استفاضه از نور علم و روحانیت و سعادت محروم و محبوب نماید !

مکالمه دیوجانس بایک زن

زنی دیو جانس را دیده و بواسطه بد شکلی و قبح منظره او شروع کرد به سرزنش کردن و بد گفتن !

دیوجانس گفت : منظره و شکل مرد پس از سیرت و باطن او است ولی در خصوص زن بعکس است ، نخست بچهره و شکل او متوجه میشوند سپس بسیرت و صفات قلبی او، و از این لحاظ، آنچه از مرد در درجه اول مطلوبست : صفات نفسانی و حسن سیرت و مردانگی او است ، نه زیبائی صورت و جالب بودن چهره او !

زن بسیار شرمنده و خجل شده و سر بپائین انداخت !

نتیجه :

آری مرد باید دانا و شجاع و توانا بوده ، و با کمال جدیت و کوشش در تاءمین زندگانی عائله خود و برای دستگیری کردن از بیچارگان و هدایت شخاص جاهل و گمراه پیوسته فعالیت کند، وظیفه مرد این استکه : خود را برای کارهای خارجی و امور اجتماعی مهیا کرده ، و مانند زنها برنگ و روغن و ظاهر سازی و خود نمائی و زینت و زیور نپردازد، متاءسفانه در زمان ما باندازه ای امور اجتماعی از هم گسیخته و در هم شده که زنها در ادارات و مؤ سسات مشغول کار شده ، و مردها پیوسته برای خود آرائی و اصلاح سر و صورت میکوشند، امروز مردهای نادان و جوانان احمق خود را مانند زنها آرایش داده و در خیابانها خود نمائی کرده و کوچکتری توجهی باصلاح اخلاق ( رحم ، مروت ، انصاف ، عدالت ، درستی ، خلوص نیت ، تقوی ، تزکیه قلب ) ندارند !

کلام دیوجانس درباره زن

دیو جانس روزی دید که : سیل آب ، جاری بوده و زنی را غرق کرده و میبرد، باصحاب خود متوجه شده و گفت : جای مثل مشهور است که میگویند ( شرّ را واگذار تا شر دیگریرا از میان بر دارد ) !

نتیجه :

دیو جانس این سخن را اگر چه از روی شوخی و مزاح گفته ، و منظورش جنس زن بوده نه زن معین ، ولی حقیقت مطلب هم همانست : زن در صورتیکه پای از حدود خود بیرون نهاده و پرده عفت و عصمت خود را پاره نمود : جامعه بشریت را ننگین و فاسد خواهد کرد، زن امروز بصورت بشر ولی بسیرت شر است ! امروز زنهای بی عصمت که پرده ناموس و حیاء را دریده اند : از هر گونه بلاء و شر و عذابی برای جامعه ما مؤ ثرتر هستند، زنی که در مقابل هزاران جوان و پیر خود آرائی و دلربائی میکند : صدمه او بجهان انسانیت از هر جناینتکار و خیانت پیشه و دزد و چاقوکش و ستمگری افزونتر است !

خدایا خودت مسبّبین این بیعفّتی و این نوع تمدن احمقانه را بآتش عذاب سوزان خود بسوزان و محو فرما، تا یکمشت مردم بیچاره و صالح از فساد و شرّ آنان نجات یافته و روی زمین از این جنایت تطهیر بشود !