• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12150 / دانلود: 3877
اندازه اندازه اندازه
آخرین عروس: داستان حضرت نرجس از روم تا سامرا

آخرین عروس: داستان حضرت نرجس از روم تا سامرا

نویسنده:
فارسی

ملیکا همان نرجس است!!

تعجّب نکن! او برای این که شناسایی نشود نام خود را تغییر داده است. اگر مسلمانان می فهمیدند که او دخترِ قیصر روم است هرگز نمی گذاشتند به محبوب خود برسد.

من فکر می کنم که در آن دیدارهایِ شبانه، امام از او خواسته است تا نام نرجس را برای خود انتخاب کند. وقتی او اسیر شد و مسلمانان از نام او سؤال کردند و او در جواب همین نام جدید را گفت.

آری، تاریخ دیگر این نام را هرگز فراموش نمی کند، به زودی «نرجس » مایه افتخار هستی خواهد شد!

ما هم دیگر نباید بانو را به نام اصلی اش صدا بزنیم؛ زیرا با این کار خود باعث می شویم تا همه به رازِ او پی ببرند.

ما از این لحظه به بعد او را به نام جدیدش می خوانیم:

نرجس! چه نام زیبایی!

* * *

بِشر به سوی نحّاس می رود: من این خانم را خریدارم.

صدای کنیز به گوش می رسد: وقت و مال خویش را تلف نکن.

بِشر نامه ای را که امام هادیعليه‌السلام به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو می رود و نامه را به بانو می دهد و می گوید: بانوی من! این نامه برای شماست.

نرجس نامه را می گیرد و شروع به خواندن می کند. نامه به زبان رومی نوشته شده است. هیچ کس از مضمون آن خبر ندارد. نرجس نامه را می خواند و اشک می ریزد.

چه شوری در دل بانو به پا شده است؟ خدا می داند. اکنون او پیامی از دوست دیده است، آن هم نه در خواب، بلکه در بیداری!

نحّاس رو به بانو می کند و می گوید: تو را به این پیرمرد بفروشم؟ نرجس رضایت می دهد، پیرمرد سکّه های طلا را به نحّاس می دهد.

نرجس برمی خیزد و همراه بِشر حرکت می کند. او نامه امام را بارها بر چشم می کشد و گریه می کند. گویی که عاشقی پس از سال ها، نشانی از محبوب خود یافته است.

نرجس آرام و قرار ندارد، عطر بهشت را از آن نامه استشمام می کند.(۲۸)

ما باید هر چه زودتر به سوی سامرا حرکت کنیم...

بشارت آسمانی برای قلب من

به شهر سامرا می رسیم، نزدیک غروب است. وارد شهر می شویم. حتماً یادت هست که رفتن به خانه امام هادیعليه‌السلام جرم است! ما باید به خانه بِشر رفته و در فرصت مناسبی خود را به خانه امام برسانیم.

امشب هوا خیلی تاریک است و ما می توانیم از تاریکی شب استفاده کنیم. نیمه شب که شد، آماده حرکت می شویم.

بِشر از ما می خواهد که خیلی مواظب باشیم و بدون هیچ سر و صدایی حرکت کنیم.

وارد محلّه عسکر می شویم و نزدیک خانه امام می ایستیم. تو باور نمی کنی لحظاتی دیگر به دیدار امام خواهی رسید. اشکت جاری می شود.

صدایی به گوش می رسد: خوش آمدید!

بِشر وارد خانه می شود، زانوهای نرجس می لرزد، بوی گل محمّدی به مشامش می رسد. اینجا بهشت نرجس است. اشک در چشمان او حلقه زده است.

امام هادیعليه‌السلام به استقبال او می آید. نرجس سلام می کند و جواب می شنود.

امام هادیعليه‌السلام به روی او لبخند می زند و می گوید: آیا می خواهی به تو بشارتی بدهم که چشمانت روشن شود؟

امام می داند که نرجس در این سفر با سختی های زیادی روبرو شده و رنج اسارت کشیده است، اکنون باید دل او را با مژده ای شاد کرد.

ای نرجس! خشنود باش و خوشحال!

به زودی خداوند به تو فرزندی می دهد که آقایِ همه دنیا خواهد شد و عدالت را در این کره خاکی برقرار خواهد کرد.

نرجس می فهمد که او مادرِ مهدیعليه‌السلام خواهد شد، همان کسی که همه پیامبران به آمدنش مژده داده اند. به راستی چه مژده ای از این بهتر!

گوش کن! نرجس سؤالی می کند:

- آقای من! پدرِ این فرزند کیست؟

- آیا آن شب را به یاد داری؟ شبی که عیسیعليه‌السلام و جدّم، پیامبر مهمان تو بودند. آن شب، پیامبر تو را برای چه کسی خواستگاری کرد؟

- فرزندت حسنعليه‌السلام را می گویی!

- آری، تو به زودی همسر او خواهی شد.

اینجاست که چهره نرجس از خوشحالی همچون گل می شکفد. خدا سرور مردان جهان را برای همسری با او انتخاب نموده است.(۲۹)

* * *

امام هادیعليه‌السلام در انتظار آمدن خواهرش حکیمه است. حتماً او را به یاد داری، همان بانویی که مدّتی قبل به خانه اش رفتیم.

حکیمه دارد به این سو می آید. امام هادیعليه‌السلام به استقبال خواهر می رود.

اکنون امام هادیعليه‌السلام با دست اشاره به نرجس می کند و به خواهر می گوید: «این همان بانویی است که در مورد آن با تو سخن گفته بودم».

حکیمه لبخندی می زند و به نزد نرجس می رود و او را در آغوش می گیرد.

حکیمه از شوق، اشکش جاری می شود. او خدا را شکر می کند که آخرین عروس این خاندان را می بیند.

حکیمه بارها و بارها از برادرش خواسته بود تا مقدّمات ازدواج امام عسکریعليه‌السلام را فراهم کند، حکیمه آرزو داشت تا عروسِ آن حضرت را ببیند.

امام هادیعليه‌السلام به او گفته بود باید صبر کنی تا نرجس بیاید، فقط اوست که شایستگی دارد مادر مهدیعليه‌السلام بشود.

حکیمه خیلی خوشحال است. به چهره نرجس نگاه می کند، یک آسمان نجابت و پاکی را در این چهره می بیند.

به راستی تو چه کردی که شایسته این مقام شدی، نرجس!

امام هادیعليه‌السلام از حکیمه می خواهد تا نرجس را به خانه خود ببرد و به او احکام اسلام را یاد بدهد.(۳۰)

مدّتی می گذرد، وقت آن است تا مراسم ازدواج برگزار شود؛ ازدواج امام حسن عسکریعليه‌السلام و نرجس!

من با خود فکر می کنم که حتماً برای این ازدواج، جشن باشکوهی برگزار خواهد شد؛ امّا متوجّه می شوم که هیچ جشنی در کار نیست.

این ازدواج به صورت مخفی صورت می گیرد و فقط چهار نفر در این مراسم شرکت دارند: امام هادی و امام عسکریعليه‌السلام و نرجس و حکیمه.

شاید تعجّب کنی؟ تو تا به حال مراسم عروسی این طوری ندیده ای؟

عبّاسیان شنیده اند سرانجام کسی می آید که همه حکومت های ظلم و ستم را نابود می کند. آنها به خیال خود می خواهند کاری کنند که آن حضرت هیچ نسلی نداشته باشد.(۳۱)

امروز امام هادیعليه‌السلام می خواهد ازدواج پسرش مخفی باشد تا دشمنان حسّاس نشوند.

همسفرم! ماندن ما در این شهر دیگر به صلاح نیست. باید به وطن خود برویم، می ترسم مأموران حکومتی به ما شک کنند. من به تو قول می دهم که باز هم به اینجا بیاییم.

سر سفره افطار دعا می کنی!

من در خانه خود مشغول مطالعه هستم. به تو و خاطرات سفرمان فکر می کنم. از آخرین دیدار ما یک سال گذشته است.

صدای درِ خانه به گوشم می رسد. بلند می شوم در را باز می کنم. از دیدنت خیلی خوشحال می شوم. باور نمی کردم که این قدر با معرفت باشی که باز هم به من سر بزنی.

تو را به داخل خانه دعوت می کنم. ببخشید که اتاق من کمی نامرتّب است، هر طرف را نگاه می کنی کتاب است.

من با عجله کتاب ها را در گوشه ای جمع می کنم. پسرم برایت نوشیدنی می آورد. اکنون تو گلویی تازه می کنی و می گویی:

- خوب، کی حرکت می کنیم؟

- مگر قرار است جایی برویم؟

- تو به من وعده داده ای که دوباره مرا به سامرا ببری؟

- یادم آمد. من سر قول خودم هستم.

معلوم می شود که در تمام این مدّت به سامرا فکر می کردی و در آرزوی دیدار امام بودی.

به امید خدا، فردا صبح زود حرکت خواهیم کرد.

* * *

صبح زود حرکت می کنیم. بیابان ها، دشت ها و کوه ها را پشت سر می گذاریم. روزها و شب ها می گذرد، ما در نزدیکی سامرا هستیم.

وارد شهر می شویم. تو خودت خوب می دانی که ما نمی توانیم الآن به خانه امام برویم. پس به خانه همان پیرمرد که نامش بِشر بود می رویم.

درِ خانه را می زنیم. بشر در را باز می کند، ما را در آغوش می گیرد و به داخل خانه دعوتمان می کند.

او برای ما نوشیدنی می آورد، ظاهراً خودش روزه است، ماه رجب سال ۲۵۵ هجری است و روزه گرفتن در این ماه ثواب زیادی دارد.

از او سراغ امام هادیعليه‌السلام را می گیریم و حال آن حضرت را می پرسیم؟

اشک در چشمان بِشر حلقه می زند. او دارد گریه می کند. چه شده است؟

بِشر برای ما می گوید که سرانجام مُعتَزّ، خلیفه عبّاسی، امام هادیعليه‌السلام را مظلومانه شهید کرده است. اشک از چشمان ما جاری می شود. خدا هر چه زودتر دشمنان اهل بیتعليه‌السلام را نابود کند.(۳۲)

در مورد امام عسکریعليه‌السلام سؤال می کنیم. او برای ما می گوید که مُعتَزّ عبّاسی، آن حضرت را در شرایط بسیار سختی قرار داده است. هیچ کس حق ندارد به صورت علنی به خانه آن حضرت برود.

فقط بعضی از افراد به صورت بسیار مخفیانه با آن حضرت ارتباط دارند.

سؤال دیگر ما این است: آیا خدا به امام عسکریعليه‌السلام فرزندی داده است؟

بِشر در جواب می گوید: هنوز نه؛ ولی وعده خداوند هیچ گاه تخلّف ندارد.

ما می خواهیم به خانه امام برویم امّا بِشر ما را از این کار نهی می کند، مُعتَزّ، خیلفه خونریز عبّاسی به هیچ کس رحم نمی کند. او به برادر خود هم رحم نکرد و او را به قتل رسانید.(۳۳)

یکی از کارهای او این است که وقتی مخالفان خود را دستگیر می کند سنگی بزرگ بر پای آنها می بندد و آنها را در رود دجله می اندازد تا غرق شوند.(۳۴)

شما نباید بدون برنامه ریزی به خانه امام بروید. شما تازه به سامرا آمده اید و جاسوسان شما را زیر نظر دارند، باید چند روزی صبر کنید.

چند روز می گذرد...

* * *

خورشید روز دوشنبه ۲۷ رجب سال ۲۵۵ طلوع می کند، امروز سالروز بعثت پیامبر است.(۳۵)

از خیابان سر و صدای زیادی به گوش می رسد.

خیلی زود می فهمم که این سر و صدا برای شادی نیست، بلکه در شهر آشوب شده است!

خوب است از خانه بیرون برویم و از ماجرا با خبر بشویم.

همه سپاهیان بیرون ریخته اند، آنها شورش کرده اند.

این ها همان نیروهای نظامی این حکومت هستند و خودشان باید با شورشیان مقابله کنند، چه شده است که خودشان هم شورش کرده اند؟

آنها به سوی قصر مُعتَزّ می روند، شمشیر در دست هایشان می رقصد و فریاد می زنند: «یا پول یا مرگ».

منظور آنها چیست؟

می خواهم جلو بروم و از آنها سؤال کنم که ماجرا چیست. تو دستم را می گیری و مرا به گوشه ای می بری و می گویی: کجا می روی؟ می خواهی خودت را به کشتن بدهی؟

بِشر را نشانم می دهی و از من می خواهی از او سؤال کنم که علّت این شورش چیست.

بشر برای ما می گوید که چوب خدا صدا ندارد، خداوند می خواهد مُعتَزّ را به سزای اعمالش برساند.

او که افراد زیادی را مظلومانه به قتل رسانید و امام هادیعليه‌السلام را نیز شهید کرده است، امروز برایش روز سختی خواهد بود.

ماجرا از این قرار است: مدّتی است که وزیرِ مُعتَزّ با مادرِ مُعتَزّ همدست شده و پول های حکومت را برای خود برداشته اند. آنها خزانه دولت را خالی کرده اند.

مادر خلیفه که به جواهرات بسیار علاقه دارد با پول حقوق سپاهیان برای خود جواهرات زیادی خریده است. یاقوت، لوئوئو زبرجدهای زیادی را می توان در قصر مادر خلیفه پیدا کرد.

ارزش جواهرات او بیش از یک میلیون دینار می شود (اگر قیمت یک مثقال طلا را بدانم، کافی است آن را ضرب در یک میلیون کنم تا بدانم ارزش این جواهرات چقدر می شود).(۳۶)

سپاهیان که ماه ها است حقوق نگرفته اند دست به شورش زده اند. بیشتر آنها تُرک هستند، اگر یادت باشد برایت گفتم که عبّاسیان، ایرانی ها را از حکومت خود بیرون کردند و به جای آنها افرادی را از ترکیه آورده اند.

«ابن وصیف» یکی از بزرگان تُرک ها است که اکنون به نزد خلیفه می رود تا بتواند با صلح و صلاح اوضاع را آرام کند.

او به خلیفه خبر می دهد که وزیر او به وی خیانت می کند و پول های خزانه را می دزدد و حقوق سپاهیان را نمی دهد؛ امّا خلیفه باور نمی کند.

در این میان وزیر از جا برمی خیزد و به سوی ابن وصیف می رود و به او فحش می دهد و او را کتک می زند. ابن وصیف بی هوش روی زمین می افتد.

خبر به گوش سپاهیان می رسد ، ناگهان با شمشیرهای خود به قصر هجوم می آورند، وزیر را دستگیر می کنند. وقتی ابن وصیف به هوش می آید به فکر انتقام از خلیفه می افتد.

او به سپاهیان دستور می دهد تا خلیفه را از روی تخت پایین بکشند.

سپاهیان هجوم می برند و با چوب و چماق خلیفه را می زنند و سپس پیراهن او را گرفته و به سوی حیاط قصر می کشانند و او را در آفتاب سوزان نگه می دارند. خون از سر و روی او می ریزد.

ابن وصیف که الآن همه کاره قصر خلافت است، دستور می دهد تا مُعتَزّ را در اتاقی تاریک زندانی کنند و او را شکنجه دهند و هرگز به او آب و غذا ندهند تا بمیرد.

خلیفه مسلمانان به چه وضعی افتاده است! او فریاد می زند: «به من قطره آبی بدهید»، امّا هیچ کس جواب او را نمی دهد، او سه روز و سه شب تشنه و گرسنه در اینجا خواهد بود.

او که برای حکومت چند روزه خود، امام هادیعليه‌السلام را شهید کرد و شیعیان را به قتل رسانید، هرگز باور نمی کرد که سرانجامش، مرگی این چنینی باشد.

راست می گویند که چوب خدا صدا ندارد!(۳۷)

* * *

ابن وصیف در فکر فرو رفته است، او می خواهد خلیفه جدید را انتخاب کند. باید کسی به عنوان خلیفه انتخاب شود که دیگر به سپاهیان بی احترامی نکند.

او می داند که پایه های حکومت سست شده است و مردم از ظلم ها و ستم ها خسته شده اند و جامعه مانند آتش زیرِ خاکستر است. اکنون باید از فردی کاملاً مذهبی استفاده کرد تا بتوان این فتنه ها را خاموش کرد.

باید با ابزار دین مردم را آرام کرد.

فکری به ذهن او می رسد، مُعتَزّ پسر عمویی دارد که ظاهراً خیلی انسان باخدایی است. او روزها روزه می گیرد و شب ها نماز می خواند. او بهترین گزینه برای خلافت است. اکنون او را به قصر می آورند.

باید برای او لقب خوبی انتخاب کرد تا مناسب او باشد. لقب «مُهتَدی» برای او انتخاب می شود. خیلی عجیب است این لقب چقدر به نام مهدیعليه‌السلام شبیه است!(۳۸)

من فکر می کنم آنها شنیده اند که به زودی «مهدیعليه‌السلام » خواهد آمد، برای همین از نام «مُهتَدی» استفاده می کنند.

سرانجام مُهتَدی به عنوان خلیفه انتخاب می شود و همه با او بیعت می کنند و او را بر تخت خلافت می نشانند.

مُهتَدی دستور می دهد تا موسیقی در تمام شهر سامرا ممنوع بشود، زنانی که ترانه می خوانند از این شهر اخراج شوند.(۳۹)

مردم این شهر خیلی خوشحال هستند؛ آنها می بینند بعد از سال ها، یک حکومت کاملاً اسلامی روی کار آمده است که می خواهد احکام خدا را اجرا کند.

مردم او را به عنوان «العَدلُ الرَّضی» می شناسند. یعنی خلیفه ای که همه وجودش عدالت است و خدا از او خیلی راضی است، مردم برای او همواره دعا می کنند.(۴۰)

آنها برای خلیفه دعا می کنند و دوام حکومت او را از خدا می خواهند.

واقعاً باید به هوش این ها آفرین گفت! این ها دست شیطان را از پشت بسته اند!

ببین چگونه فتنه ای بزرگ را آرام کردند، چگونه از ابزار دین استفاده کردند، مردم چقدر خوشحال هستند، خلیفه های قبلی فقط کارشان آدم کشی بود و همه فکرشان شهوت رانی بود و زنان ترانه خوان را دور خود جمع می کردند؛ امّا مُهتَدی در این هوای گرم تابستان، روزه مستحبی می گیرد و شب ها صدای گریه اش تا به آسمان ها می رود!

این چنین است که دوباره شهر سامرا آرامش خود را به دست می آورد.(۴۱)

* * *

من با خودم فکر می کنم شاید این خلیفه جدید، آدم خوبی باشد، او که اهل نماز و طاعت است؛ شاید دیگر به امام عسکریعليه‌السلام سخت گیری نکند.

شاید او به تبعید امام پایان بدهد و اجازه دهد که به شهر خودش، مدینه برود. شاید او به فشارهایی که سالیان سال شیعیان را به ستوه آورده، پایان بدهد.

ولی تعجّب می کنم وقتی می بینم که خلیفه جدید نه تنها امام را آزاد نمی کند بلکه فشارها را زیادتر می کند. او دستور می دهد تا بر تعداد مأمورانی که خانه امام را زیر نظر داشتند افزوده شود.

گویا همه این روزه ها و نمازهای خلیفه، بازی است، بازیِ خواب کردن مردم!!

این بهترین راه برای عوام فریبی است.

درست است خلیفه عوض شد و خیلی از سیاست ها هم تغییر کرد؛ امّا سیاست اصلی آنها، هرگز تغییر نمی کند.

آیا می دانی آن سیاست چیست؟

نباید مردم با امامِ عسکریعليه‌السلام آشنا شوند. نباید جوانان با او ارتباط برقرار کنند. باید او در گمنامی کامل بماند. رفتن به خانه او جرم است، نامه نوشتن به او جرم است.

هر چیزی ممکن است با عوض شدن خلیفه ها عوض شود؛ امّا این سیاست هرگز تغییر نخواهد کرد.

* * *

امروز روز چهاردهم شعبان است و ما مدّتی است که در این شهر هستیم. آرامش دوباره به شهر باز گشته است و مردم به زندگی عادی خود مشغولند.

می دانم خیلی دلت می خواهد امام را ببینی. امّا نمی دانی چه کنی؟

با خود می گویی حالا که نمی شود به خانه امام برویم چقدر خوب است که ما به خانه حکیمه (عمّه امام عسکری) برویم و از او در مورد امام سؤال کنیم. رو به من می کنی و می گویی:

- یادت هست سال قبل که به اینجا آمدیم، چه ساعتی در کوچه با حکیمه برخورد کردیم؟

- فکر می کنم ساعت چهار عصر بود.

- خوب است امروز عصر به همان کوچه برویم و به بهانه کمک کردن به او به خانه اش برویم.

- چه فکر خوبی! آن وقت می توانیم از او در مورد امام عسکریعليه‌السلام و بانو نرجس سؤال کنیم.

ما منتظر هستیم تا عصر فرا برسد.

* * *

خدا را شکر می کنیم که دوباره در خانه حکیمه هستیم. روی تخت وسط حیاط نشسته ایم و مهمان خواهر آفتاب شده ایم.

امروز حکیمه هم روزه است. همه دوستانِ خوب خدا در ماه شعبان روزه می گیرند؛ امّا من و تو مسافر هستیم، و مسافر نمی تواند روزه بگیرد.

حکیمه برای ما سخن می گوید: «سن زیادی از من گذشته است، نمی دانم زنده خواهم بود تا فرزند امام عسکریعليه‌السلام را ببینم یا نه؟».

بعد آهی می کشد و می گوید: «من هر وقت به خانه آن حضرت می روم از خدا می خواهم به او پسری عنایت کند».(۴۲)

در این هنگام، صدایِ در خانه به گوش می رسد. چه کسی در می زند؟

حکیمه از جای خود بلند می شود و به سمت در می رود. بعد از لحظاتی برمی گردد.

حکیمه لبخند می زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالی او می پرسم. پاسخ می دهد: «امام عسکریعليه‌السلام از من دعوت کرده است تا امشب افطار به خانه او بروم».(۴۳)

امشب شب جمعه است، شب نیمه شعبان که با شب یازدهم مرداد ماه مصادف شده است.

شاید امشب امام عسکریعليه‌السلام دلتنگ عمّه اش، حکیمه شده است. آخر امام در این شهر غریب است. هیچ آشنای دیگری ندارد. شیعیان هم که نمی توانند به خانه آن حضرت بروند.

حکیمه برای رفتن آماده می شود.

کاش می شد ما هم همراه او به خانه امام می رفتیم! خداوند دشمنان را لعنت کند که ما را از این فیض بزرگ محروم کرده اند.

حکیمه، اشکِ حسرت را در چشمان ما می بیند، دلش می سوزد. فکری به ذهنش می رسد. بعد از مدّتی حکیمه ما را صدا می زند. نگاه ما به دو کیسه بزرگ می افتد:

- مادر! این ها را کجا می خواهی ببری؟

- این دو کیسه را می خواهم به خانه امام عسکریعليه‌السلام ببرم، شما باید این ها را بیاورید.

- چشم.

- مأموران در بین راه، جلوی شما را می گیرند و داخل کیسه ها را می بینند، شما با کمال خونسردی بایستید تا آنها به کار خودشان بپردازند. شما اصلاً به آنها کاری نداشته باشید.

اکنون تو خیلی خوشحال هستی. به این بهانه می توانی امام خود را ببینی.

با هم حرکت می کنیم. از خانه بیرون می آییم. کیسه ها قدری سنگین است؛ امّا تو سنگینی آن را حس نمی کنی.

چند مأمور جلوی راه ما را می گیرند. کیسه ها را زمین می گذاریم. آنها با دقّت کیسه ها را بازرسی می کنند. وقتی مطمئن می شوند که نامه ای داخل آن نیست به ما اجازه می دهند که عبور کنیم.

من تعجّب می کنم، چگونه این مأموران به ما اجازه عبور دادند، فکر می کنم این کار بانو حکیمه است. حتماً دعایی خوانده است که مأموران بیش از این مانع ما نشدند.

چند قدم جلو می رویم. اینجا خانه امام است، باور می کنی تا لحظه ای دیگر مهمان آفتاب خواهی بود؟

* * *

بوی بهشت، بوی گل یاس، بوی باران...

اشک و راز و نیاز! چه شبی است امشب! در حضور امام مهربانی ها هستیم. سلام می کنیم. جواب می شنویم...

امشب حکیمه در کنار امام عسکریعليه‌السلام افطار می کند. او هنگام افطار همان دعای همیشگی اش را می کند: «خدایا! این اهل خانه را با تولّد فرزندی خوشحال کن».

همه آرزوی حکیمه این است که مهدیعليه‌السلام را ببیند، این آرزو کی برآورده خواهد شد؟

ساعتی می گذرد، حکیمه دیگر می خواهد به خانه خود برگردد. او به نزد بانو نرجس می رود و با او خداحافظی می کند و به نزد امام می آید و می گوید:

- سرورم! اجازه می دهی زحمت را کم کنم و به خانه ام بروم؟

- عمّه جان! دلم می خواهد امشب پیش ما بمانی. امشب شبی است که تو سال هاست در انتظار آن هستی.

- منظور شما چیست؟

- امشب، وقت سحر، فرزندم مهدیعليه‌السلام به دنیا می آید. آیا تو نمی خواهی او را ببینی؟

اشکِ شوق از چشمان حکیمه جاری می شود. او چگونه باور کند که امشب به بزرگ ترین آرزوی خود می رسد.(۴۴)

حکیمه بی اختیار به سجده می رود و می گوید: «خدایا! چگونه تو را شکر کنم که امشب آخرین حجّت تو را می بینم».

اکنون حکیمه برمی خیزد و به سوی بانو نرجس می رود تا به او تبریک بگوید.

شاید هم می خواهد به او گلایه کند که چرا قبلاً در این مورد چیزی به او نگفته است.

حکیمه می آید و نگاهی به نرجس می کند. می خواهد سخن بگوید که ناگهان مات و مبهوت می ماند!

مادری که قرار است امشب فرزندی را به دنیا بیاورد باید نشانه ای از حاملگی داشته باشد، امّا در نرجس هیچ نشانه ای از حاملگی نیست!! یعنی چه؟

او به نزد امام عسکریعليه‌السلام برگشته و می گوید:

- سرورم به من خبر دادی که امشب خدا به تو پسری عنایت می کند، امّا در نرجس که هیچ اثری از حاملگی نیست.(۴۵)

- امشب فرزندم به دنیا می آید.

- آخر چگونه چنین چیزی ممکن است؟

- عمّه جان! ولادت پسرم مهدیعليه‌السلام مانند ولادت موسیعليه‌السلام خواهد بود!(۴۶)

این جواب امام عسکریعليه‌السلام برای حکیمه، همه چیز را بیان کرد، از این سخن امام، خیلی چیزها را می شود فهمید. قصّه نرجس، همان قصّه «یوکابد» است.

از من می پرسی «یوکابد» کیست؟

او مادری است که هزاران سال پیش موسیعليه‌السلام را به دنیا آورد.(۴۷)

آیا دوست داری تا راز تولّد موسیعليه‌السلام را برایت بگویم؟

* * *

شب چهارشنبه بود، فرعون در قصر خویش خوابیده بود. نسیم خنکی از رود نیل می وزید. آسمان، ابری و تیره شد، گویا رعد و برقی در راه بود.

فرعون در خواب دید که آتشی از سوی سرزمین فلسطین به مصر آمد. این آتش وارد قصر شد و همه جا را سوزاند و ویران کرد.(۴۸)

صدای رعد و برق در همه جا پیچید، فرعون از خواب پرید. او خیلی ترسیده بود.

وقتی صبح شد فرعون دستور داد تا همه کسانی که تعبیرِ خواب می کردند به قصر بیایند. فرعون خواب خود را برای آنها تعریف کرد.

تعبیر خواب برای همه روشن بود؛ امّا کسی جرأت نداشت آن را بگوید. همه به هم نگاه می کردند.

سرانجام یکی از آنها نزدیک فرعون رفت. فرعون با تندی به او نگاه کرد فریاد زد:

- تعبیر خواب من چیست؟

- قبله عالم! خواب شما از آینده ای پریشان خبر می دهد، آیا شما ناراحت نمی شوید آن را بگویم؟

- زود بگو بدانم از خواب من چه می فهمی؟

- به زودی در قوم بنی اسرائیل (که در مصر زندگی می کنند) پسری به دنیا می آید که تاج و تخت شما را نابود می کند.(۴۹)

سکوت همه جا را فرا گرفت. عرق سردی بر پیشانی فرعون نشست. او به فکر چاره بود.

جلسه مهمّی در روز چهارشنبه تشکیل شد، بزرگان مصر در این جلسه حضور پیدا کردند. همه در مورد این موضوع نظر دادند.(۵۰)

سرانجام این بخشنامه در دو بند صادر شد:

الف. همه نوزادان پسر که قبلاً به دنیا آمده اند به قتل برسند.

ب. شکم های زنان حامله پاره شده و نوزاد آنها اگر پسر باشد، کشته شود.(۵۱)

مأموران حکومتی به خانه های بنی اسرائیل ریختند و با بی رحمی زیاد دستور فرعون را اجرا نمودند.(۵۲)

چه خون هایی که بر روی زمین ریخته شد! باور کردن آن سخت است که در آن هنگام، هفتاد هزار نوزاد پسر کشته شدند.(۵۳)

خداوند به بنی اسرائیل وعده داده بود که به زودی موسیعليه‌السلام ظهور می کند و آنها را از ظلم و ستم فرعون نجات می دهد؛ امّا آنها از همه جا ناامید شدند، فکر می کردند که موسیعليه‌السلام هم کشته شده است.

ولی وعده خدا هیچ وقت تخلّف ندارد. خدا برای تولّد موسیعليه‌السلام برنامه ویژه ای داشت.

شاید شنیده باشی که نام مادرِ موسیعليه‌السلام ، «یوکابد » بود.

یوکابد تا آن شبی که موسیعليه‌السلام را به دنیا آورد خودش هم از حامله بودنش خبر نداشت!!

تعجّب نکن! آن خدایی که عیسیعليه‌السلام را بدون پدر آفرید، می تواند کاری کند که یوکابد هم متوجّه حامله بودن خودش نشود، خدا بر هر کاری تواناست!

سرانجام موسیعليه‌السلام به دنیا آمد و فقط سه نفر از تولّد او با خبر شدند: پدر، مادر و خواهرش.(۵۴)

* * *

امشب که شب نیمه شعبان است تاریخ تکرار می شود، همان طور که تا شب تولّد موسیعليه‌السلام ، هیچ اثری از حاملگی در یوکابد نبود، در نرجس هم هیچ اثری نیست.(۵۵)

حکومت عبّاسی می داند که فرزند امام عسکریعليه‌السلام ، همان مهدیعليه‌السلام است و قرار است او به همه حکومت های باطل پایان بدهد.

او دستور داده است تا هر طور شده از تولّد مهدیعليه‌السلام جلوگیری شود و به همین منظور، زنان زیادی را به عنوان جاسوس استخدام کرده است. آیا می دانی وظیفه این زنان چیست؟

آنها باید هر روز به خانه امام عسکریعليه‌السلام بروند و همسر آن حضرت را زیر نظر داشته باشند. وظیفه آنها این است که اگر اثری از حامله بودن در نرجس دیدند سریع گزارش بدهند.

البته خوب است بدانی که این جاسوسان، زنان معمولی نیستند، آنها زنان قابله هستند. زنانی که فقط با نگاه کردن به چهره یک زن می توانند تشخیص بدهند او حامله است یا نه. آنها می توانند حتّی هفت ماه قبل از تولّد یک نوزاد، حامله بودن مادر او را بفهمند.

خلیفه نقشه هایی در سر دارد و می خواهد اگر نرجس حامله شد هر چه زودتر او را همراه با فرزندش به قتل برساند.

او می خواهد نقش فرعون را بازی کند. مگر فرعون هفتاد هزار نوزاد پسر را به قتل نرساند؟

این حکومت برای باقی ماندنش حاضر است هر کاری بکند.

البته خلیفه فکر می کند تا هفت ماه دیگر، هیچ فرزندی در خانه امام عسکریعليه‌السلام به دنیا نخواهد آمد. این گزارشی است که زنان قابله به او داده اند.

جنگ بدر

پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيری و جنگ با دشمنان، در سال دوم هجری جنگهايی ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهم ترين آنها جنگ بدر بود و البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايی از مسلمانان تحت فرماندهی شخصی پيامبر و يا كسانی كه آن حضرت تعيين كرده بود آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيری نكشيد، و در چهار مورد شخص پيامبر فرماندهی را به عهده داشت و آنها عبارت بودند از «غزوه ابوا»، و «غزوه بواط» و «غزوه عشيره» و «غزوه بدر اولی» كه در هيچ كدام درگيری رخ نداد و چهار مورد ديگر كه پيامبر شخصا در آنها شركت نداشت عبارت بودند از: «سريه عبيدة بن حارث» و «سريه حمزة بن عبدالمطلب» و «سريه سعد بن ابی وقاص» و «سريه عبداللّه بن جحش».( ۲ )

تنها مورد از اين موارد هشتگانه كه كار به درگيری و كشتار كشيد، سريه عبداللّه بن جحش بود. او با هشت تن از مهاجران از سوی پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأموريت يافته بود كه به نزديكی مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش و تحركات آنها باخبر شود و گزارش آن را به پيامبر بدهد، ولی او با يك قافله از قريش روبرو شد و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمی نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد و همراه با اسيران و اموال قافله به مدينه بازگشت.( ۳ )

از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و اتفاقا در ماه رجب كه ماه حرام است اتفاق افتاده بود، كار عبداللّه بن جحش مورد رضايت پيامبر قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده آن قافله خودداری كرد و فرمود: من شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بود.

هم مسلمانان و هم كفار قريش كه از جريان با خبر شده بودند كار عبداللّه بن جحش را كه در ماه حرام واقع شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهره برداری تبليغاتی كردند. تا اينكه آيات زير نازل شد:

( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ) (بقره ۲۱۷)

«از تو درباره جنگيدن در ماه حرام می پرسند، بگو: جنگيدند در آن گناهی بزرگ است، ولی بازداشتن از راه خدا و كفر به او و بازداشتن از مسجدالحرام و بيرون كردن ساكنان آن از آنجا، نزد خدا گناهی بزرگتر است و فتنه از كشتن بزرگتر است، آنها همواره با شما می جنگند تا شما را اگر توانستند از دينتان برگردانند.»

در اين آيه ضمن اينكه بر حرمت جنگ در ماههای حرام تأكيد می كند و آن را گناهی بزرگ می شمارد، در پاسخ به تبليغات سوء مشركان اظهار می دارد كه درست است كه جنگ در ماه حرام گناهی بزرگ است (و جمعی از مسلمانان به اشتباه مرتكب آن شده اند.) ولی كارهايی كه مشركان می كنند مانند سدّ كردن راه خدا و كفر به او و سدّ كردن راه مسجدالحرام و اخراج مردم آنجا از آن، گناهی بس بزرگتر است و از اين گذشته فتنه انگيزی كه مانع رسيدن پيام اسلام به گوش مردم می شود از قتل هم بدتر است. مشركان با فتنه گريهای خود می خواستند مسلمانان را از دينشان برگردانند.

در آيه بعدی، كسانی را كه اين كار را كرده بودند، مؤمنانی مهاجر و مجاهد معرفی می كند كه رحمت پروردگارشان را اميد داشتند، يعنی كار آنها از روی سوء نيت نبوده است و در پايان آيه دو صفت غفور و رحيم از صفات خدا را می آورد كه به آمرزيده شدن آن مسلمانان دلالت می كند:

( إِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا ف ی سَبيلِ اللّهِ أُولئآِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (بقره ۲۱۸)

«كسانی كه ايمان آورده اند و كسانی كه هجرت كرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند، اينان رحمت خدا را اميد دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

پس از نزول اين آيات، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غنائمی را كه عبداللّه بن جحش آورده بودند پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.

پس از اين درگيريهای متعدد و محدود، زمينه برای جنگی بزرگ آماده شد و آن جنگ بدر بود كه در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.

شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارتی به سركردگی ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر طلحة بن عبداللّه و سعيدبن زيد را برای كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان و نوع كالاهای همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام مأموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند( ۴ ) و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال التجاره را حمل می كنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.( ۵ )

كفار قريش تمام ثروتهای مسلمانان مهاجر را كه در مكه برجای گذاشته بودند، مصادره كرده بودند، جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهای آن، از كفار قريش تقاص گرفته شود. اين بود كه پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجری «عبداللّه بن ام مكتوم» را برای نماز و «ابولبابه» را برای اداره شهر جانشين خويش كرد( ۶ ) و خود با سيصد و سيزده نفر برای حمله به آن كاروان تجارتی از مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هفتاد و چهار نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند و دو اسب و هفتاد شتر داشتند.( ۷ )

به هرحال اين سپاه مسير خود را طی می كرد كه ابوسفيان از اين حركت مسلمانان باخبر شد و بی درنگ شخصی به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش برای حفظ كالاهای تجارتی كمك بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در حالی كه گوش شتر خود را بريده و بينی او را شكافته بود و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد می زد كه مردم! كالاهای تجارتی شما در خطر است و محمد و ياران او می خواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!( ۸ )

مردم مكه و صاحبان كالاها وقتی از مطلب باخبر شدند برای دفاع از كاروان تجارتی دست به جمع آوری فوری نيرو و تجهيزات زدند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگی بودند به سوی مدينه روانه شدند. البته همه آنها با ميل و رغبت حاضر به اين كار نبودند، بلكه بعضيها از روی چشم هم چشمی و برای خودنمايی از خانه های خود خارج شده بودند، جنانكه می فرمايد:

( وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئآءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ ) (انفال۴۷)

«و مانند كسانی نباشيد كه از خانه های خود با سرمستی و برای نشان دادن خود به مردم بيرون شدند و از راه خدا باز می داشتند و خدا به آنچه انجام می دهند احاطه دارد.»

سپاه اسلام در محلی به نام «ذفران» اردو زده بود( ۹ ) و منتظر رسيدن كاروان تجارتی بود، ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگی درگيری با چنين سپاهی را نداشتند و فقط می خواستند با كاروان تجارتی درگير شوند، ولی چاره ای نداشتند جز اينكه با سپاه مكه روبرو شوند؛ ولی پيامبر به عنوان يك رهبر شايسته خواست با مردم مشورت كند و آنها نظر خود را بگويند، و اين يك دستور الهی بود كه در كارها با مردم مشورت كند و پس از آن تصميم بگيرد:

( وَ شاوِرْهُمْ فِ ی الاْءَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَ ی اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ ) (آل عمران ۱۵۹)

«و با آنان در كار مشورت كن، و چون تصميم گرفتی بر خدا توكل نما كه همانا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.»

اين بود كه پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف سپاه مكه بروند و يا به مدينه بازگردند؟

ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت را در اين ديد كه به مدينه برگردند و سخنانی گفت كه يأس آور بود؛ ولی مقداد گفت: ای پيامبر دلهای ما با شماست و آن چه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير، پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.( ۱۰ ) در اين باره آيات زير نازل شد:

( كَمآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِ ی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَ ی الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ) (انفال ۶-۵)

«همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد و همانا گروهی از مؤمنان ناخوشنود بودند، با تو درباره حق پس از آنكه آشكار شده بود، ستيز می كردند، گويا كه به سوی مرگ كشيده می شوند در حالی كه می نگريستند.»

پيامبر بار ديگر از مردم نظر خواهی كرد، در اين هنگام سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده كرده ای. پيامبر فرمود: بلی. او گفت: يا رسول اللّه ما به تو ايمان آورده ايم و آيين تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمی بگيری از تو پيروی می كنيم. سوگند به خدايی كه تو را مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوی ما نيز چنين می كنيم، ما را به دستور خدا به هر نقطه ای كه صلاح می دانی بفرست.

سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد( ۱۱ ) و مسلمانان را نيز مژده پيروزی داد.

در عين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارتی درگير شوند، چون نيرو و اسلحه كمتری داشتند، ولی خداوند اراده كرده بود كه با سپاه اعزامی از مكه روبرو شوند، زيرا پيروزی بر آنها كه توان بيشتری داشتند و تقريبا سه برابر مسلمانان بودند قدرت و شوكت مسلمانان را به همگان نشان می داد و قبايل عرب از قدرت دفاعی مسلمانان حساب می بردند. در اين باره در ادامه آيات قبلی چنين می خوانيم:

( وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَ ی الطّآئِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ ) (انفال۷)

«و هنگامی كه خداوند يكی از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست می داشتيد آن گروهی كه قدرتی ندارد برای شما باشد و خدا می خواست حق را با كلمات خود به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند.»

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راههای گوناگون كسب خبر می كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت، اين يكی از شيوه های پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات و اخبار اهميت بسيار می داد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودی برحذر می داشت و اين دستور خدا بود كه مسلمانان بايد هر خبری را كه می شنوند آن را فاش نكنند و فقط در اختيار فرماندهان خود بگذارند، قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار می دهد:

( وَ إِذا جأَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَ ی الرَّسُولِ وَ إِل ی آ أُولِ ی الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (نساء۸۳)

«و چون آنان را خبری از ايمنی و ترس برسد آن را فاش می كنند، در حالی كه اگر آن را به پيامبر و يا فرماندهان خود گزارش می كردند، آن را كسانی از آنها كه اهل نظرند می دانستند.»

تمام توجه پيامبر با خبرهايی كه به دست آورده بود، به سوی سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و ديگر توجهی به كاروان تجارتی نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارتی را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد؛ ولی سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل می گفت: به خدا سوگند برنمی گرديم تا به بدر وارد شويم، او می خواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان بدهد.( ۱۲ )

دو سپاه در منطقه ای به نام بدر روبروی هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين «العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة القصوی» قرار داشتند.

برای پيامبر در بالای تپه سايبانی به عنوان «عريش» يا قرارگاه فرماندهی ساختند تا پيامبر به ميدان نبرد مسلط باشد.( ۱۳ ) قرآن كريم موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتی را چنين ترسيم می كند:

( اِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۲)

«و هنگامی كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنان در كناره دورتر بودند و سواران (كاروان تجارتی) پايين تر از شما بودند و اگر با آنها وعده می گذاشتيد در وعده گاه با يكديگر اختلاف می كرديد ولی اين كار برای آن بود كه خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ولی مسلمانان در يك زمين شنزار و دور از آب بودند و شرايط برای مسلمانان دشوار بود وكاروان تجارتی هم كه ابوسفيان آن را رهبری می كرد در پايين از دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان نبود.

شرايط برای مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند می فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف می كرديد؛ يعنی اگر اين وضع را می دانستيد و وعده جنگ می گذاشتيد، بعضی ازشما حاضر نمی شد كه در اين شرايط و موقعيت نامطلوب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف می شديد؛ ولی اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا می خواست آنچه را كه مقرر كرده به انجام برساند.

خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در شرايط دشوار باشد و در عين حال بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را ياری می كند.

در آيه بعد اظهار می دارد كه هنگام رودررويی با دشمن، خداوند آنها را در چشم شما و شما را در چشم آنها اندك نشان می داد:

( وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فیآ أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فیآ أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۴)

«و هنگامی كه آنان را وقتی با آنها روبرو شديد در چشم شما و شما را در چشم آنان اندك می نمود تا خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

اين به سبب كاری بود كه خداوند مقرر كرده بود و آن پيروزی مسلمانان برمشركان بود. اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك می نمود باعث تقويت روحی آنان می شد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك می نمود سبب می شد كه آنها به مسلمانان اهميتی ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.

البته اينكه دشمن مسلمانان را اندك ديد، در آغاز نبرد و هنگام روبرو شدن دو سپاه بود؛ ولی پس از شروع نبرد و هنگام جنگ، خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن زياد جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو برابر آنها هستند:

( قَدْ كانَ لَكُمْ ايَةٌ فی فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فی سَبيلِ اللّهِ وَأُخْری كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْیَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِه مَنْ يَشآءُ ) (آل عمران ۱۳)

همانا برای شما در دو گروهی كه رو در رو شدند نشانه ای وجود دارد؛ گروهی در راه خدا می جنگيد و گروه ديگر كافر بود. آنها را آشكارا دو برابر خود می ديدند و خدا هر كس را كه بخواهد با ياری خود كمك می كند.

يكی ديگر از امدادهای غيبی خداوند بر مسلمانان اين بود كه شب جنگ خداوند آرامش خاصی به مسلمانان داد و بارانی باريد و تشنگی مسلمانان رفع شد و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه های شيطان از آنها زدوده شد؛ چون بعضی ها در كمك خدا ترديد می كردند ولی آثار آن را به روشنی ديدند.( ۱۴ ) قرآن در اين باره می فرمايد:

( إِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمآءِ مآءً لَيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلی قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ ) (انفال ۱۱)

«هنگامی كه خدا از جانب خود برای آرامش شما خواب خوشی را بر شما چيره كرد و از آسمان آبی نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدی شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را آرام و گامهايتان را استوار كند.»

صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعی نداشت. آنها شخصی به نام عميربن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وی سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولی گفت: احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگری هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه بسيار بالای آنها خبر داد.( ۱۵ ) اين گزارش رعب و وحشت فراوانی در دلهای سران قريش انداخت و بعضی از آنها خواستند از جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولی گروهی كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد كردند.

اسود مخزومی به تنهايی به سپاه مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد( ۱۶ ) و كشته شدن او جنگ را قطعی كرد.

پس از اين جريان كه در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد( ۱۷ ) سه تن از جنگجويان قريش به نامهای عتبه و شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوی ميدان آمدند واز مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد ولی آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار پيامبر علی بن ابی طالبعليه‌السلام و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند برای اين كار نامزد كرد. علی توانست وليد را كه دايی معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل رسانيد و عبيده هم عتبه را كشت.( ۱۸ )

پس از اين جريان، حمله عمومی از سوی دو سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود را فرماندهی می كرد دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزی مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روی زمين كسی تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتی ريگ برداشت و به سوی دشمن انداخت و جنگ شروع شد.( ۱۹ )

در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايی برخوردار بودند و اين به سبب امدادهای غيبی بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را به طور مستقيم ياری كرد و هزار فرشته برای كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن بر سياهی لشكر و تقويت روحی آنان سپاه اسلام را ياری كردند:

( إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُرْدِفينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ) (انفال۹ـ۱۰)

«هنگامی كه شما از خدا طلب كمك می كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه همانا من شما را با هزار فرشته كه در رديف هم می آيند كمك می كنم، و خدا آن كار را جز برای شادمانی شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و پيروزی جز از جانب خدا نيست، همانا خداوند عزيز و حكيم است.»

در آيه ديگر نيز از امداد فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر خبر داده است:

( وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُنْزَلينَ بَلیآ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُسَوِّمينَ ) (آل عمران۱۲۳-۱۲۵)

«و همانا خداوند شما را در بدر ياری داد در حالی كه شما ناتوان بوديد. پس، از خدا پروا كنيد شايد از او سپاسگزاری نماييد. هنگامی كه به مؤمنان می گفتی: آيا شما را كفايت نمی كند اينكه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته كه فرستاده شوند، ياری دهد؟ آری اگر صبر كنيد و پرهيزگاری نماييد و دشمنان با اين شتابی كه دارند بر سر شما فرود آيند، پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار ياريتان می كند.»

توجه كنيم در آيه قبلی، از هزار فرشته و در اين آيه از سه هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است، ما تصور می كنيم كه فرشتگان كمك كننده همان هزار فرشته بودند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند سه هزار و يا پنج هزار برای ياری مسلمانان خواهد فرستاد.

چون در اين آيه می پرسد كه آيا كافی نيست كه خدا سه هزار فرشته بفرستد، اين بدان معنا نيست كه حتما سه هزار فرشته فرستاده است (دقت كنيد).

مطلب ديگر اينكه از اين آيات معلوم نمی شود كه فرشتگان مستقيما در جنگ شركت كردند. ظاهر اين است كه آنها فقط مسلمانان را تقويت روحی كردند؛ اين مطلب از آيه زير استفاده می شود:

( اِذْ يُوحی رَبُّكَ اِلَی الْمَلائآِكَةِ أَنّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقی فی قُلُوبِ الذَّينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبوُا مِنهْمُ كُلَّ بَنانٍ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شآقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ) (انفال۱۲-۱۳)

«هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی كرد كه من با شما هستم، پس كسانی را كه ايمان آورده اند ثابت قدم كنيد، بزودی در دلهای كسانی كه كافر شدند وحشت خواهم انداخت پس بالای گردنها را بزنيد و از آنها هرانگشتی را بزنيد. آن بدانجهت است كه آنها با خدا و پيامبرش ستيز كردند و هر كس با خدا و پيامبرش ستيز كند، همانا خداوند سخت كيفر دهنده است.»

البته بعضی ها معتقدند كه در جنگ بدر فرشتگان به طور مستقيم و مباشر در جنگ شركت كردند، ولی ظاهر آيه بر آن دلالت ندارد.

در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و بسياری از آنها پا به فرار گذاشتند. اگرچه چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند ولی تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر می رسيد( ۲۰ ) كه چند تن از سران قريش در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.( ۲۱ )

پيروزی مسلمانان در اين جنگ از مجرای عادی و طبيعی غير ممكن می نمود؛ چون هم از نظر تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير در اختيار آنان نبود؛ بنابراين، اين پيروزی غير عادی بود و از طريق كمكهای غيبی صورت می گرفت، و خداوند، فرشتگان خود را برای كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از نظر روحی تضعيف شدند.

اين يك نوع دخالت مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود:

( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِيُبْلِیَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاآًء حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ) (انفال ۱۷)

«پس شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه انداختی، در حقيقت، تو نينداختی بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را با آزمايشی نيكو از سوی خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست.»

در اين آيه خاطرنشان می سازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا كشتيد بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام می فرمايد: وقتی تو آن ريگها را به سوی دشمن انداختی، در واقع تو نينداختی بلكه خدا بود كه انداخت، و بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر می دهد.

البته كسی كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و كسی كه آن ريگها را به سوی دشمن انداخت پيامبر اسلام بود؛ ولی آنكه كار اصلی را كرد خدا بود و مسلمانان و پيامبر فقط يك واسطه بودند.

در ادامه آيه اظهار می دارد كه اين كمكهای غيبی به خاطر هدفهای ويژه ای انجام گرفت؛ از جمله اينكه خدا می خواست مسلمانان را با يك آزمون نيكو آزمايش كند. امتحانهای خدا گاهی به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهی هم به شيوه كمكها و نعمتهاست كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته می شود.

پيامبر جنازه های شهدای بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهی قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهای سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: ای عتبه، ای شيبه، ای اميه، ای ابوجهل! آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا وعده كرده بود يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه با كسانی كه مرده اند سخن می گوييد؟

پيامبر فرمود: آنها سخن مرا می شنوند ولی قدرت پاسخ دادن ندارند.( ۲۲ )

در اين جنگ غنائم بسياری به دست مسلمانان افتاد ولی آنها بر سر تقسيم غنائم با يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامی برای خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد، برخی از اين غنائم حكم «انفال» داشت كه در فقه برای خود عنوان خاصی دارد و در آيه نخست از سوره انفال حكم آن بيان شده است.

شهدای جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. شهدای مهاجرين عبارت بودند از: عُبيدة بن حارث، عُمير بن ابی وقّاص، عُمير بن عبدودّ، عاقل بن ابی بكير، مِهجع غلام عمر و صفوان بن بيضاء؛ شهدای انصار عبارت بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن سراقه، عوف بن عفراء، مُعوّذبن عفراء، عُمير بن حُمام، رافع بن مُعلّی و يزيد بن حارث.( ۲۳ )

تعداد كسانی كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد نفر بودند( ۲۴ ) و پس از پايان جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها فديه بدهند می توانند آنها را بخرند و آزاد كنند.

همچنين در اين جنگ بود كه اعلام شد هر يك از اسيرانی كه باسواد هستند، با ياد دادن سواد به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد می شوند.( ۲۵ )

بسياری از اسيران با دادن فديه آزاد شدند كه از جمله آنها عبّاس عموی پيامبر و ابوالعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.( ۲۶ ) پس از آزادی اسيران با دادن فديه، خداوند در آيات زير، هم در صدد ارشاد و هدايت آنهاست و هم از احتمال خيانت آنها خبر می دهد:

( يآ أَيُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فیآ أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْریآ اِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فی قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّآ أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ وَ اِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (انفال۷۰-۷۱)

«ای پيامبر! به اسيرانی كه در دستان شماست بگو: اگر خدا در دلهای شما خيری بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما می دهد و شما را می آمرزد و خدا آمرزنده بخشايشگر است. و اگر بخواهند بر تو خيانت كنند، همانا آنها پيشتر به خدا خيانت كرده اند پس شما را بر آنان چيره كرد و خدا دانای فرزانه است.»

يكی از موضوعاتی كه در حاشيه جنگ بدر بايد به آن توجّه كرد، پيمان شكنی بعضی از يهود در جريان جنگ بود. آنها علی رغم پيمان عدم تعرضی كه با پيامبر بسته بودند، در جنگ بدر به مشركان مكه كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان روبرو شدند تعهّد دادند كه ديگر تكرار نكنند ولی در جنگ خندق اين پيمان شكنی تكرار شد و اين آيات درباره پيمان شكنی مكرر يهود نازل گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:

( اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * اَلَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُوُنَ عَهْدَهُمْ فی كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ ) (انفال۵۵-۵۶)

«همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كسانی هستند كه كافر شدند و ايمان نمی آورند. كسانی كه از آنها پيمان گرفتی و سپس آنها پيمان خود را هر بار می شكنند و آنها پروايی نمی كنند.»

در آيه بعد برای مقابله با پيمان شكنی يهود چنين می فرمايد:

( فَاِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلی سَوآءٍ اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخآئِنينَ ) (انفال۵۷-۵۸)

«پس اگر در جنگ آنها را يافتی آنها را از پشت سريهايشان جدا كن باشد كه پند گيرند. و اگر از خيانت گروهی ترسيدی برای همسانی با آنها (پيمانشان را) به سوی آنها بيفكن كه خدا خائنان را دوست ندارد.»

در اين آيه درباره اين گونه كافران دو حكم می دهد: يكی اينكه اگر در جنگ به اين كافران پيمان شكن دست پيدا كردی آنها را تار و مار كن و آنها را از پشت سريهايشان جدا ساز؛ يعنی آنها را در هم بكوب بگونه ای كه پشت سريهای آنها هم نتوانند به آنها كمك كنند.

اين دستورالعمل برای آن است كه اگر كافری كه با مسلمانان پيمان صلح بسته در صف دشمنان اسلام قرار گيرد و با آنها بجنگد ديگر احترامی ندارد و بايد سخت كيفر بيند و مسلمانان بايد چنين كافری را سركوب كنند تا عبرتی برای ديگران باشد و ديگران از آن پندهای لازم را بگيرند.

اين حكمی است كه درباره كافران پيمان شكنی كه با مسلمانان وارد جنگ شده اند داده شده است در اينجا نيازی نيست كه مسلمانان اول پيمان خود را لغو كنند و سپس آنها را بكشند چون پيمان خود بخود لغو شده است.

ديگر اينكه كسانی از كافران بودند كه با مسلمانان پيمان داشتند و وارد جنگ با آنها نشده بودند ولی دست به توطئه های پی در پی می زدند كه مغاير با پيمان صلح بود و اقدامات آنها نشان می داد كه آنها درصدد شكستن پيمان هستند.

درباره اين گروه در آيه بعدی حكم ديگری می دهد و آن اينكه اگر بيم آن داشتيد كه گروهی خيانت كنند و پيمان خود را بشكنند و به شما ضربه بزنند، شما پيمان خود را با آنان لغو كنيد و اين لغو پيمان را به اطلاع آنها برسانيد تا هر دو از نظر اينكه تعهدی نسبت به يكديگر نداريد همسان و مساوی شويد و پس از اعلام نقض پيمان می توان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمی توان كاری كـرد.

اين حكم نشان دهنده نهايت عدالت خواهی اسلام و انسانی بودن احكام آن است و مسلمانان نبايد در برابر گروهی كه پيمانی با آنها دارند حتی اگر آنها توطئه كنند، بدون اعلام قبلی اقدامی بر ضد آنها بكنند، بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كاری كه صلاح بود انجام بدهند، چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.

جنگ بدر

پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيری و جنگ با دشمنان، در سال دوم هجری جنگهايی ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهم ترين آنها جنگ بدر بود و البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايی از مسلمانان تحت فرماندهی شخصی پيامبر و يا كسانی كه آن حضرت تعيين كرده بود آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيری نكشيد، و در چهار مورد شخص پيامبر فرماندهی را به عهده داشت و آنها عبارت بودند از «غزوه ابوا»، و «غزوه بواط» و «غزوه عشيره» و «غزوه بدر اولی» كه در هيچ كدام درگيری رخ نداد و چهار مورد ديگر كه پيامبر شخصا در آنها شركت نداشت عبارت بودند از: «سريه عبيدة بن حارث» و «سريه حمزة بن عبدالمطلب» و «سريه سعد بن ابی وقاص» و «سريه عبداللّه بن جحش».( ۲ )

تنها مورد از اين موارد هشتگانه كه كار به درگيری و كشتار كشيد، سريه عبداللّه بن جحش بود. او با هشت تن از مهاجران از سوی پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأموريت يافته بود كه به نزديكی مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش و تحركات آنها باخبر شود و گزارش آن را به پيامبر بدهد، ولی او با يك قافله از قريش روبرو شد و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمی نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد و همراه با اسيران و اموال قافله به مدينه بازگشت.( ۳ )

از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و اتفاقا در ماه رجب كه ماه حرام است اتفاق افتاده بود، كار عبداللّه بن جحش مورد رضايت پيامبر قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده آن قافله خودداری كرد و فرمود: من شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بود.

هم مسلمانان و هم كفار قريش كه از جريان با خبر شده بودند كار عبداللّه بن جحش را كه در ماه حرام واقع شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهره برداری تبليغاتی كردند. تا اينكه آيات زير نازل شد:

( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ) (بقره ۲۱۷)

«از تو درباره جنگيدن در ماه حرام می پرسند، بگو: جنگيدند در آن گناهی بزرگ است، ولی بازداشتن از راه خدا و كفر به او و بازداشتن از مسجدالحرام و بيرون كردن ساكنان آن از آنجا، نزد خدا گناهی بزرگتر است و فتنه از كشتن بزرگتر است، آنها همواره با شما می جنگند تا شما را اگر توانستند از دينتان برگردانند.»

در اين آيه ضمن اينكه بر حرمت جنگ در ماههای حرام تأكيد می كند و آن را گناهی بزرگ می شمارد، در پاسخ به تبليغات سوء مشركان اظهار می دارد كه درست است كه جنگ در ماه حرام گناهی بزرگ است (و جمعی از مسلمانان به اشتباه مرتكب آن شده اند.) ولی كارهايی كه مشركان می كنند مانند سدّ كردن راه خدا و كفر به او و سدّ كردن راه مسجدالحرام و اخراج مردم آنجا از آن، گناهی بس بزرگتر است و از اين گذشته فتنه انگيزی كه مانع رسيدن پيام اسلام به گوش مردم می شود از قتل هم بدتر است. مشركان با فتنه گريهای خود می خواستند مسلمانان را از دينشان برگردانند.

در آيه بعدی، كسانی را كه اين كار را كرده بودند، مؤمنانی مهاجر و مجاهد معرفی می كند كه رحمت پروردگارشان را اميد داشتند، يعنی كار آنها از روی سوء نيت نبوده است و در پايان آيه دو صفت غفور و رحيم از صفات خدا را می آورد كه به آمرزيده شدن آن مسلمانان دلالت می كند:

( إِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا ف ی سَبيلِ اللّهِ أُولئآِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (بقره ۲۱۸)

«كسانی كه ايمان آورده اند و كسانی كه هجرت كرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند، اينان رحمت خدا را اميد دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

پس از نزول اين آيات، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غنائمی را كه عبداللّه بن جحش آورده بودند پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.

پس از اين درگيريهای متعدد و محدود، زمينه برای جنگی بزرگ آماده شد و آن جنگ بدر بود كه در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.

شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارتی به سركردگی ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر طلحة بن عبداللّه و سعيدبن زيد را برای كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان و نوع كالاهای همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام مأموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند( ۴ ) و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال التجاره را حمل می كنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.( ۵ )

كفار قريش تمام ثروتهای مسلمانان مهاجر را كه در مكه برجای گذاشته بودند، مصادره كرده بودند، جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهای آن، از كفار قريش تقاص گرفته شود. اين بود كه پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجری «عبداللّه بن ام مكتوم» را برای نماز و «ابولبابه» را برای اداره شهر جانشين خويش كرد( ۶ ) و خود با سيصد و سيزده نفر برای حمله به آن كاروان تجارتی از مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هفتاد و چهار نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند و دو اسب و هفتاد شتر داشتند.( ۷ )

به هرحال اين سپاه مسير خود را طی می كرد كه ابوسفيان از اين حركت مسلمانان باخبر شد و بی درنگ شخصی به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش برای حفظ كالاهای تجارتی كمك بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در حالی كه گوش شتر خود را بريده و بينی او را شكافته بود و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد می زد كه مردم! كالاهای تجارتی شما در خطر است و محمد و ياران او می خواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!( ۸ )

مردم مكه و صاحبان كالاها وقتی از مطلب باخبر شدند برای دفاع از كاروان تجارتی دست به جمع آوری فوری نيرو و تجهيزات زدند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگی بودند به سوی مدينه روانه شدند. البته همه آنها با ميل و رغبت حاضر به اين كار نبودند، بلكه بعضيها از روی چشم هم چشمی و برای خودنمايی از خانه های خود خارج شده بودند، جنانكه می فرمايد:

( وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئآءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ ) (انفال۴۷)

«و مانند كسانی نباشيد كه از خانه های خود با سرمستی و برای نشان دادن خود به مردم بيرون شدند و از راه خدا باز می داشتند و خدا به آنچه انجام می دهند احاطه دارد.»

سپاه اسلام در محلی به نام «ذفران» اردو زده بود( ۹ ) و منتظر رسيدن كاروان تجارتی بود، ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگی درگيری با چنين سپاهی را نداشتند و فقط می خواستند با كاروان تجارتی درگير شوند، ولی چاره ای نداشتند جز اينكه با سپاه مكه روبرو شوند؛ ولی پيامبر به عنوان يك رهبر شايسته خواست با مردم مشورت كند و آنها نظر خود را بگويند، و اين يك دستور الهی بود كه در كارها با مردم مشورت كند و پس از آن تصميم بگيرد:

( وَ شاوِرْهُمْ فِ ی الاْءَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَ ی اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ ) (آل عمران ۱۵۹)

«و با آنان در كار مشورت كن، و چون تصميم گرفتی بر خدا توكل نما كه همانا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.»

اين بود كه پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف سپاه مكه بروند و يا به مدينه بازگردند؟

ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت را در اين ديد كه به مدينه برگردند و سخنانی گفت كه يأس آور بود؛ ولی مقداد گفت: ای پيامبر دلهای ما با شماست و آن چه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير، پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.( ۱۰ ) در اين باره آيات زير نازل شد:

( كَمآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِ ی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَ ی الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ) (انفال ۶-۵)

«همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد و همانا گروهی از مؤمنان ناخوشنود بودند، با تو درباره حق پس از آنكه آشكار شده بود، ستيز می كردند، گويا كه به سوی مرگ كشيده می شوند در حالی كه می نگريستند.»

پيامبر بار ديگر از مردم نظر خواهی كرد، در اين هنگام سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده كرده ای. پيامبر فرمود: بلی. او گفت: يا رسول اللّه ما به تو ايمان آورده ايم و آيين تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمی بگيری از تو پيروی می كنيم. سوگند به خدايی كه تو را مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوی ما نيز چنين می كنيم، ما را به دستور خدا به هر نقطه ای كه صلاح می دانی بفرست.

سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد( ۱۱ ) و مسلمانان را نيز مژده پيروزی داد.

در عين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارتی درگير شوند، چون نيرو و اسلحه كمتری داشتند، ولی خداوند اراده كرده بود كه با سپاه اعزامی از مكه روبرو شوند، زيرا پيروزی بر آنها كه توان بيشتری داشتند و تقريبا سه برابر مسلمانان بودند قدرت و شوكت مسلمانان را به همگان نشان می داد و قبايل عرب از قدرت دفاعی مسلمانان حساب می بردند. در اين باره در ادامه آيات قبلی چنين می خوانيم:

( وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَ ی الطّآئِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ ) (انفال۷)

«و هنگامی كه خداوند يكی از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست می داشتيد آن گروهی كه قدرتی ندارد برای شما باشد و خدا می خواست حق را با كلمات خود به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند.»

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راههای گوناگون كسب خبر می كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت، اين يكی از شيوه های پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات و اخبار اهميت بسيار می داد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودی برحذر می داشت و اين دستور خدا بود كه مسلمانان بايد هر خبری را كه می شنوند آن را فاش نكنند و فقط در اختيار فرماندهان خود بگذارند، قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار می دهد:

( وَ إِذا جأَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَ ی الرَّسُولِ وَ إِل ی آ أُولِ ی الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (نساء۸۳)

«و چون آنان را خبری از ايمنی و ترس برسد آن را فاش می كنند، در حالی كه اگر آن را به پيامبر و يا فرماندهان خود گزارش می كردند، آن را كسانی از آنها كه اهل نظرند می دانستند.»

تمام توجه پيامبر با خبرهايی كه به دست آورده بود، به سوی سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و ديگر توجهی به كاروان تجارتی نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارتی را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد؛ ولی سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل می گفت: به خدا سوگند برنمی گرديم تا به بدر وارد شويم، او می خواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان بدهد.( ۱۲ )

دو سپاه در منطقه ای به نام بدر روبروی هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين «العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة القصوی» قرار داشتند.

برای پيامبر در بالای تپه سايبانی به عنوان «عريش» يا قرارگاه فرماندهی ساختند تا پيامبر به ميدان نبرد مسلط باشد.( ۱۳ ) قرآن كريم موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتی را چنين ترسيم می كند:

( اِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۲)

«و هنگامی كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنان در كناره دورتر بودند و سواران (كاروان تجارتی) پايين تر از شما بودند و اگر با آنها وعده می گذاشتيد در وعده گاه با يكديگر اختلاف می كرديد ولی اين كار برای آن بود كه خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ولی مسلمانان در يك زمين شنزار و دور از آب بودند و شرايط برای مسلمانان دشوار بود وكاروان تجارتی هم كه ابوسفيان آن را رهبری می كرد در پايين از دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان نبود.

شرايط برای مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند می فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف می كرديد؛ يعنی اگر اين وضع را می دانستيد و وعده جنگ می گذاشتيد، بعضی ازشما حاضر نمی شد كه در اين شرايط و موقعيت نامطلوب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف می شديد؛ ولی اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا می خواست آنچه را كه مقرر كرده به انجام برساند.

خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در شرايط دشوار باشد و در عين حال بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را ياری می كند.

در آيه بعد اظهار می دارد كه هنگام رودررويی با دشمن، خداوند آنها را در چشم شما و شما را در چشم آنها اندك نشان می داد:

( وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فیآ أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فیآ أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۴)

«و هنگامی كه آنان را وقتی با آنها روبرو شديد در چشم شما و شما را در چشم آنان اندك می نمود تا خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

اين به سبب كاری بود كه خداوند مقرر كرده بود و آن پيروزی مسلمانان برمشركان بود. اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك می نمود باعث تقويت روحی آنان می شد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك می نمود سبب می شد كه آنها به مسلمانان اهميتی ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.

البته اينكه دشمن مسلمانان را اندك ديد، در آغاز نبرد و هنگام روبرو شدن دو سپاه بود؛ ولی پس از شروع نبرد و هنگام جنگ، خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن زياد جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو برابر آنها هستند:

( قَدْ كانَ لَكُمْ ايَةٌ فی فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فی سَبيلِ اللّهِ وَأُخْری كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْیَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِه مَنْ يَشآءُ ) (آل عمران ۱۳)

همانا برای شما در دو گروهی كه رو در رو شدند نشانه ای وجود دارد؛ گروهی در راه خدا می جنگيد و گروه ديگر كافر بود. آنها را آشكارا دو برابر خود می ديدند و خدا هر كس را كه بخواهد با ياری خود كمك می كند.

يكی ديگر از امدادهای غيبی خداوند بر مسلمانان اين بود كه شب جنگ خداوند آرامش خاصی به مسلمانان داد و بارانی باريد و تشنگی مسلمانان رفع شد و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه های شيطان از آنها زدوده شد؛ چون بعضی ها در كمك خدا ترديد می كردند ولی آثار آن را به روشنی ديدند.( ۱۴ ) قرآن در اين باره می فرمايد:

( إِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمآءِ مآءً لَيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلی قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ ) (انفال ۱۱)

«هنگامی كه خدا از جانب خود برای آرامش شما خواب خوشی را بر شما چيره كرد و از آسمان آبی نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدی شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را آرام و گامهايتان را استوار كند.»

صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعی نداشت. آنها شخصی به نام عميربن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وی سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولی گفت: احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگری هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه بسيار بالای آنها خبر داد.( ۱۵ ) اين گزارش رعب و وحشت فراوانی در دلهای سران قريش انداخت و بعضی از آنها خواستند از جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولی گروهی كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد كردند.

اسود مخزومی به تنهايی به سپاه مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد( ۱۶ ) و كشته شدن او جنگ را قطعی كرد.

پس از اين جريان كه در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد( ۱۷ ) سه تن از جنگجويان قريش به نامهای عتبه و شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوی ميدان آمدند واز مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد ولی آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار پيامبر علی بن ابی طالبعليه‌السلام و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند برای اين كار نامزد كرد. علی توانست وليد را كه دايی معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل رسانيد و عبيده هم عتبه را كشت.( ۱۸ )

پس از اين جريان، حمله عمومی از سوی دو سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود را فرماندهی می كرد دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزی مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روی زمين كسی تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتی ريگ برداشت و به سوی دشمن انداخت و جنگ شروع شد.( ۱۹ )

در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايی برخوردار بودند و اين به سبب امدادهای غيبی بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را به طور مستقيم ياری كرد و هزار فرشته برای كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن بر سياهی لشكر و تقويت روحی آنان سپاه اسلام را ياری كردند:

( إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُرْدِفينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ) (انفال۹ـ۱۰)

«هنگامی كه شما از خدا طلب كمك می كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه همانا من شما را با هزار فرشته كه در رديف هم می آيند كمك می كنم، و خدا آن كار را جز برای شادمانی شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و پيروزی جز از جانب خدا نيست، همانا خداوند عزيز و حكيم است.»

در آيه ديگر نيز از امداد فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر خبر داده است:

( وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُنْزَلينَ بَلیآ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُسَوِّمينَ ) (آل عمران۱۲۳-۱۲۵)

«و همانا خداوند شما را در بدر ياری داد در حالی كه شما ناتوان بوديد. پس، از خدا پروا كنيد شايد از او سپاسگزاری نماييد. هنگامی كه به مؤمنان می گفتی: آيا شما را كفايت نمی كند اينكه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته كه فرستاده شوند، ياری دهد؟ آری اگر صبر كنيد و پرهيزگاری نماييد و دشمنان با اين شتابی كه دارند بر سر شما فرود آيند، پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار ياريتان می كند.»

توجه كنيم در آيه قبلی، از هزار فرشته و در اين آيه از سه هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است، ما تصور می كنيم كه فرشتگان كمك كننده همان هزار فرشته بودند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند سه هزار و يا پنج هزار برای ياری مسلمانان خواهد فرستاد.

چون در اين آيه می پرسد كه آيا كافی نيست كه خدا سه هزار فرشته بفرستد، اين بدان معنا نيست كه حتما سه هزار فرشته فرستاده است (دقت كنيد).

مطلب ديگر اينكه از اين آيات معلوم نمی شود كه فرشتگان مستقيما در جنگ شركت كردند. ظاهر اين است كه آنها فقط مسلمانان را تقويت روحی كردند؛ اين مطلب از آيه زير استفاده می شود:

( اِذْ يُوحی رَبُّكَ اِلَی الْمَلائآِكَةِ أَنّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقی فی قُلُوبِ الذَّينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبوُا مِنهْمُ كُلَّ بَنانٍ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شآقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ) (انفال۱۲-۱۳)

«هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی كرد كه من با شما هستم، پس كسانی را كه ايمان آورده اند ثابت قدم كنيد، بزودی در دلهای كسانی كه كافر شدند وحشت خواهم انداخت پس بالای گردنها را بزنيد و از آنها هرانگشتی را بزنيد. آن بدانجهت است كه آنها با خدا و پيامبرش ستيز كردند و هر كس با خدا و پيامبرش ستيز كند، همانا خداوند سخت كيفر دهنده است.»

البته بعضی ها معتقدند كه در جنگ بدر فرشتگان به طور مستقيم و مباشر در جنگ شركت كردند، ولی ظاهر آيه بر آن دلالت ندارد.

در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و بسياری از آنها پا به فرار گذاشتند. اگرچه چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند ولی تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر می رسيد( ۲۰ ) كه چند تن از سران قريش در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.( ۲۱ )

پيروزی مسلمانان در اين جنگ از مجرای عادی و طبيعی غير ممكن می نمود؛ چون هم از نظر تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير در اختيار آنان نبود؛ بنابراين، اين پيروزی غير عادی بود و از طريق كمكهای غيبی صورت می گرفت، و خداوند، فرشتگان خود را برای كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از نظر روحی تضعيف شدند.

اين يك نوع دخالت مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود:

( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِيُبْلِیَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاآًء حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ) (انفال ۱۷)

«پس شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه انداختی، در حقيقت، تو نينداختی بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را با آزمايشی نيكو از سوی خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست.»

در اين آيه خاطرنشان می سازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا كشتيد بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام می فرمايد: وقتی تو آن ريگها را به سوی دشمن انداختی، در واقع تو نينداختی بلكه خدا بود كه انداخت، و بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر می دهد.

البته كسی كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و كسی كه آن ريگها را به سوی دشمن انداخت پيامبر اسلام بود؛ ولی آنكه كار اصلی را كرد خدا بود و مسلمانان و پيامبر فقط يك واسطه بودند.

در ادامه آيه اظهار می دارد كه اين كمكهای غيبی به خاطر هدفهای ويژه ای انجام گرفت؛ از جمله اينكه خدا می خواست مسلمانان را با يك آزمون نيكو آزمايش كند. امتحانهای خدا گاهی به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهی هم به شيوه كمكها و نعمتهاست كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته می شود.

پيامبر جنازه های شهدای بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهی قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهای سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: ای عتبه، ای شيبه، ای اميه، ای ابوجهل! آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا وعده كرده بود يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه با كسانی كه مرده اند سخن می گوييد؟

پيامبر فرمود: آنها سخن مرا می شنوند ولی قدرت پاسخ دادن ندارند.( ۲۲ )

در اين جنگ غنائم بسياری به دست مسلمانان افتاد ولی آنها بر سر تقسيم غنائم با يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامی برای خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد، برخی از اين غنائم حكم «انفال» داشت كه در فقه برای خود عنوان خاصی دارد و در آيه نخست از سوره انفال حكم آن بيان شده است.

شهدای جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. شهدای مهاجرين عبارت بودند از: عُبيدة بن حارث، عُمير بن ابی وقّاص، عُمير بن عبدودّ، عاقل بن ابی بكير، مِهجع غلام عمر و صفوان بن بيضاء؛ شهدای انصار عبارت بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن سراقه، عوف بن عفراء، مُعوّذبن عفراء، عُمير بن حُمام، رافع بن مُعلّی و يزيد بن حارث.( ۲۳ )

تعداد كسانی كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد نفر بودند( ۲۴ ) و پس از پايان جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها فديه بدهند می توانند آنها را بخرند و آزاد كنند.

همچنين در اين جنگ بود كه اعلام شد هر يك از اسيرانی كه باسواد هستند، با ياد دادن سواد به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد می شوند.( ۲۵ )

بسياری از اسيران با دادن فديه آزاد شدند كه از جمله آنها عبّاس عموی پيامبر و ابوالعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.( ۲۶ ) پس از آزادی اسيران با دادن فديه، خداوند در آيات زير، هم در صدد ارشاد و هدايت آنهاست و هم از احتمال خيانت آنها خبر می دهد:

( يآ أَيُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فیآ أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْریآ اِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فی قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّآ أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ وَ اِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (انفال۷۰-۷۱)

«ای پيامبر! به اسيرانی كه در دستان شماست بگو: اگر خدا در دلهای شما خيری بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما می دهد و شما را می آمرزد و خدا آمرزنده بخشايشگر است. و اگر بخواهند بر تو خيانت كنند، همانا آنها پيشتر به خدا خيانت كرده اند پس شما را بر آنان چيره كرد و خدا دانای فرزانه است.»

يكی از موضوعاتی كه در حاشيه جنگ بدر بايد به آن توجّه كرد، پيمان شكنی بعضی از يهود در جريان جنگ بود. آنها علی رغم پيمان عدم تعرضی كه با پيامبر بسته بودند، در جنگ بدر به مشركان مكه كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان روبرو شدند تعهّد دادند كه ديگر تكرار نكنند ولی در جنگ خندق اين پيمان شكنی تكرار شد و اين آيات درباره پيمان شكنی مكرر يهود نازل گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:

( اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * اَلَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُوُنَ عَهْدَهُمْ فی كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ ) (انفال۵۵-۵۶)

«همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كسانی هستند كه كافر شدند و ايمان نمی آورند. كسانی كه از آنها پيمان گرفتی و سپس آنها پيمان خود را هر بار می شكنند و آنها پروايی نمی كنند.»

در آيه بعد برای مقابله با پيمان شكنی يهود چنين می فرمايد:

( فَاِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلی سَوآءٍ اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخآئِنينَ ) (انفال۵۷-۵۸)

«پس اگر در جنگ آنها را يافتی آنها را از پشت سريهايشان جدا كن باشد كه پند گيرند. و اگر از خيانت گروهی ترسيدی برای همسانی با آنها (پيمانشان را) به سوی آنها بيفكن كه خدا خائنان را دوست ندارد.»

در اين آيه درباره اين گونه كافران دو حكم می دهد: يكی اينكه اگر در جنگ به اين كافران پيمان شكن دست پيدا كردی آنها را تار و مار كن و آنها را از پشت سريهايشان جدا ساز؛ يعنی آنها را در هم بكوب بگونه ای كه پشت سريهای آنها هم نتوانند به آنها كمك كنند.

اين دستورالعمل برای آن است كه اگر كافری كه با مسلمانان پيمان صلح بسته در صف دشمنان اسلام قرار گيرد و با آنها بجنگد ديگر احترامی ندارد و بايد سخت كيفر بيند و مسلمانان بايد چنين كافری را سركوب كنند تا عبرتی برای ديگران باشد و ديگران از آن پندهای لازم را بگيرند.

اين حكمی است كه درباره كافران پيمان شكنی كه با مسلمانان وارد جنگ شده اند داده شده است در اينجا نيازی نيست كه مسلمانان اول پيمان خود را لغو كنند و سپس آنها را بكشند چون پيمان خود بخود لغو شده است.

ديگر اينكه كسانی از كافران بودند كه با مسلمانان پيمان داشتند و وارد جنگ با آنها نشده بودند ولی دست به توطئه های پی در پی می زدند كه مغاير با پيمان صلح بود و اقدامات آنها نشان می داد كه آنها درصدد شكستن پيمان هستند.

درباره اين گروه در آيه بعدی حكم ديگری می دهد و آن اينكه اگر بيم آن داشتيد كه گروهی خيانت كنند و پيمان خود را بشكنند و به شما ضربه بزنند، شما پيمان خود را با آنان لغو كنيد و اين لغو پيمان را به اطلاع آنها برسانيد تا هر دو از نظر اينكه تعهدی نسبت به يكديگر نداريد همسان و مساوی شويد و پس از اعلام نقض پيمان می توان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمی توان كاری كـرد.

اين حكم نشان دهنده نهايت عدالت خواهی اسلام و انسانی بودن احكام آن است و مسلمانان نبايد در برابر گروهی كه پيمانی با آنها دارند حتی اگر آنها توطئه كنند، بدون اعلام قبلی اقدامی بر ضد آنها بكنند، بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كاری كه صلاح بود انجام بدهند، چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.


4

5

6

7

8

9