• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12380 / دانلود: 4039
اندازه اندازه اندازه
آخرین عروس: داستان حضرت نرجس از روم تا سامرا

آخرین عروس: داستان حضرت نرجس از روم تا سامرا

نویسنده:
فارسی

صدای بال کبوتران سفید

وقتی امام عسکریعليه‌السلام ماجرای تولّد موسیعليه‌السلام را برای حکیمه می گوید حکیمه متوجّه می شود که ماجرا چیست.

دشمنان نباید از تولّد نوزاد آسمانیِ امشب باخبر بشوند؛ برای همین خدا کاری کرده است که هیچ کس نتواند حامله بودن نرجس را حدس بزند.

حکیمه می خواهد نزد نرجس برود. او با خود فکر می کند که نرجس مقامی آسمانی پیدا کرده است.

حکیمه بوسه ای بر دست نرجس می زند و می گوید: «بانوی من!».

نرجس تعجّب می کند و می گوید: فدای شما بشوم، چرا این کار را می کنی؟ شما دختر امام جوادعليه‌السلام ، خواهر امام هادیعليه‌السلام و عمّه امام عسکریعليه‌السلام هستی. من باید دست شما را ببوسم. احترام شما بر من لازم است، شما بانویِ من هستید.

حکیمه لبخندی می زند. چگونه به او جواب بدهد.

نرجس عزیزم! من فدایت شوم! همه دنیا فدای تو!

دیگر گذشت زمانی که تو بوسه بر دستم می زدی و مرا شرمنده لطف خود می کردی.

حالا دیگر من باید بر دستت بوسه بزنم و احترام تو را بیشتر بگیرم؛ زیرا تو امشب بانویِ همه زنان دنیا می شوی!

تو مادر پسری می شوی که همه پیامبران آرزوی بوسه بر خاک قدم هایش را دارند.

فرزند توست که برای اهل ایمان آسایش را به ارمغان می آورد و ظلم و ستم را نابود می کند.(۵۶)

خدا تو را برای مادری آخرین حجّت خودش انتخاب نموده و این تاج افتخار را بر سر تو نهاده است.

تو امشب فرزندی را به دنیا می آوری که آقایِ همه هستی است.(۵۷)

* * *

ساعتی دیگر تا سحر نمانده است. گویا تمام هستی در انتظار است. شب هم منتظر آفتابِ امشب است.

آسمان مهتابی است و نسیم می وزد، همه شهر آرام است؛ امّا در این خانه، حکیمه آرامش ندارد، او در انتظار است.

گاهی از اتاق بیرون می آید و به ستاره ها نگاه می کند، گاهی به نزد نرجس می آید و به فکر فرو می رود.

حکیمه به نرجس نگاه می کند. نرجس در مقابل خدا به نماز ایستاده است. حکیمه به نرجس نزدیک تر می شود؛ امّا هنوز هیچ خبری نیست که نیست!

به راستی تا سحر چقدر مانده است؟

حکیمه با خود فکر می کند که خوب است نماز شب بخوانم. سجاده اش را پهن می کند و مشغول خواندن نماز می شود و با خدای خویش راز و نیاز می کند.

ساعتی می گذرد، بار دیگر به نزد نرجس می آید، نگاهی به او می کند و به فکر فرو می رود.

او با خود می گوید: امام عسکری به من گفت همین امشب مهدی به دنیا می آید. صبح شد و خبری نشد!

ناگهان صدایی به گوش حکیمه می رسد. صدا بسیار آشناست. این صدای امام عسکریعليه‌السلام است: عمّه جان! هنوز شب به پایان نیامده است.

آری، امام به همه احوال ما آگاهی دارد و حتّی افکار ما را نیز می داند.

حکیمه سر خود را پایین می اندازد، او قدری خجالت می کشد. تا اذان صبح خیلی وقت مانده است.(۵۸)

* * *

حکیمه نماز می خواند تا زمان سریع بگذرد، وقتی کسی منتظر باشد زمان چقدر دیر می گذرد.

نسیم می وزد، بوی بهار می آید، صدای پرواز کبوتران سفید به گوش می رسد. بوی گل نرجس در فضا می پیچد.

امام عسکریعليه‌السلام صدا می زند: «عمّه جان! برای نرجس سوره قدر را بخوان».(۵۹)

حکیمه از جای برمی خیزد و به نزد نرجس می رود و شروع به خواندن می کند:

( بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ إِنَّـآ أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ * وَ مَآ أَدْراکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ. لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ * تَنَزَّلُ الْمَلـائکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ * سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْـلَعِ الْفَجْرِ )

به نام خداوند بخشنده و مهربان. و ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم. و تو چه می دانی که شب قدر چیست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است. در آن شب فرشتگان به اذن خدا برای تقدیر همه کارها، فرود می آیند. آن شب تا به صبح سرشار از برکت و رحمت است.

اکنون من به فکر فرو می روم. دوست دارم بدانم چرا امام عسکریعليه‌السلام به حکیمه دستور خواندن سوره قدر را می دهد.

به راستی چه ارتباطی بین سوره قدر و مهدیعليه‌السلام وجود دارد؟

در این سوره می خوانیم که فرشتگان شب قدر از آسمان به زمین نازل می شوند.

این فرشتگان، سالیان سال در شب قدر بر مهدیعليه‌السلام ، نازل خواهند شد.

امشب باید سوره قدر را خواند؛ زیرا امشب شب تولّد صاحبِ شب قدر است.

* * *

حکیمه در کنار نرجس نشسته است و مشغول خواندن سوره قدر است که ناگهان نوری تمام فضای اتاق را فرا می گیرد.

حکیمه دیگر نمی تواند نرجس را ببیند. پرده ای از نور میان او و نرجس واقع شده است.(۶۰)

ستونی از نور به سوی آسمان رفته است و تمام آسمان را روشن کرده است.(۶۱)

حکیمه مات و مبهوت شده است. او تا به حال چنین صحنه ای را ندیده است. او مضطرب می شود و از اتاق بیرون می دود و نزد امام عسکریعليه‌السلام می رود:

- پسر برادرم!

- چه شده است؟ عمّه جان!

- من دیگر نرجس را نمی بینم، نمی دانم نرجس چه شد؟

- لحظه ای صبر کن، او را دوباره می بینی.

حکیمه با سخن امام آرام می شود و به سوی نرجس باز می گردد.

وقتی وارد اتاق می شود منظره ای را می بیند، بی اختیار می گوید: «خدای من! چگونه آنچه را می بینم باور کنم؟».

او نوزادی می بیند که در هاله ای از نور است و رو به قبله به سجده رفته است!

این همان کسی است که همه هستی در انتظارش بود.

به راستی چرا او به سجده رفته است؟

او در همین لحظه اوّل، بندگی و خشوع خود را در مقابل خدای بزرگ نشان می دهد.

بوی خوش بهشت تمام فضا را گرفته است. پرندگانی سفید همچون پروانه بالای سرِ مهدیعليه‌السلام پرواز می کنند.(۶۲)

حکیمه منتظر می ماند تا مهدیعليه‌السلام سر از سجده بردارد. اکنون مهدیعليه‌السلام پیشانی از روی زمین برمی دارد و می نشیند.(۶۳)

به به! چه چهره زیبایی!

حکیمه نگاه می کند و مبهوت زیبایی او می شود. به این چهره آسمانی خیره می شود. در گونه راست مهدیعليه‌السلام خالِ سیاهی می بیند که زیبایی او را دو چندان کرده است.(۶۴)

حکیمه می خواهد قدم پیش گذارد و او را در آغوش بگیرد؛ امّا می بیند که مهدیعليه‌السلام نگاهی به سوی آسمان می کند و چنین می گوید:

«اَشْهَدُ اَنْ لا الهَ الاّ اللّه

وَ اَشْهَدُ اَنَّ جَدّی رَسُولُ اللّه...»

شهادت می دهم که خدایی جز اللّه نیست.

گواهی می دهم که جدّ من، محمّد پیامبر خداست و...(۶۵)

پیش به سوی فهم قرآن !

تو به من نگاه می کنی. دوست داری از ادامه ماجرا با خبر بشوی. امّا می بینی که من به گوشه ای خیره شده ام. صدایم می زنی و می گویی:

- کجایی؟ چرا دیگر نمی نویسی؟

- دارم فکر می کنم.

- حالا چه موقع فکر کردن است؟ حالا بگو به چه فکر می کنی؟

- به جوانی فکر می کنم که حرف های بعضی از روشنفکران را خوانده است. او وقتی این کتاب را بخواند و ببیند که من نوشته ام: «مهدیعليه‌السلام در همان لحظه اوّل تولّد سخن گفت»، تعجّب خواهد کرد. او همه جا خواهد گفت: «این نویسنده خرافه می نویسد».

- باید برای او جوابی پیدا کنی.

- بیا با هم فکر کنیم.

بعد از مدّتی تو می گویی: «من جواب را یافتم».

من خیلی خوشحال می شوم. از تو می خواهم که جواب را برایم بگویی.

تو لبخندی می زنی و می گویی:

- مثلاً من نویسنده ام و تو همان جوان! حالا تو از من سؤال کن.

- باشد. هر چه تو بگویی!

- شما شیعه ها چه حرف های عجیب و غریبی می زنید، شما می گویید که مهدیعليه‌السلام وقتی به دنیا آمد سخن گفت.

- نه، تو باید در نقش یک پرسشگر بدبین سؤال کنی!

- شما شیعه ها چقدر خرافه پرست هستید! هر چیزی که علمایِ شما بگویند قبول می کنید. آخر یک نوزادی که تازه به دنیا آمده است چگونه می تواند حرف بزند؟

- برادر عزیز! شما می گویی یک نوزاد نمی تواند سخن بگوید؟

- بله. این ها همه دروغ است که به خوردِ شما می دهند.

- یعنی سخن گفتن یک نوزاد دروغ است؟

- خوب، معلوم است که دروغ است.

- ببخشید شما قرآن همراه خود دارید؟

- من حافظ کلّ قرآن هستم. من مسلمانی هستم که کتاب خدا و سنّت پیامبر را قبول دارم. من هر سه روز یک بار قرآن را ختم می کنم.

- خدا از تو قبول کند. آیا برای فهمیدن قرآن هم همین اندازه تلاش می کنی؟

- می دانستم می خواهی از بحث فرار کنی. فهم قرآن چه ارتباطی به بحث ما دارد؟

- نه، اتفاقاً این خیلی به بحث ما مربوط است. شما گفتی قرآن را حفظ هستی. آیا می توانی آیه ۲۹ سوره مریم را بخوانی؟

- آری. گفتم که من حافظ قرآنم. گوش کن:( فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا ) .

- آفرین! آیه بعدی آن را هم برایم بخوان.

-( قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیاً ) .

- خوب حالا می توانی این دو آیه را برایم ترجمه کنی؟

- آری. خدا در اینجا قصّه مریم (سلام الله علیها) را می گوید. وقتی او عیسیعليه‌السلام را به دنیا آورد، مردم به او تهمت ناروا زدند، زیرا مریم شوهر نکرده، مادر شده بود! خداوند به مریم (سلام الله علیها) وحی کرد که از مردم بخواهد تا با عیسیعليه‌السلام سخن بگویند.

- خوب. مردم چه کردند؟

- آنها گفتند ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم؟ آنها باور نمی کردند که عیسیعليه‌السلام بتواند سخن بگوید.

- بعد از آن چه شد؟

- وقتی مردم در کنار گهواره عیسیعليه‌السلام آمدند، او با زبانی شیوا گفت: «من بنده ای از بندگان خدا هستم که خدا مرا به پیامبری مبعوث کرده است».

- برادر! آیا یادت هست که می گفتی سخن گفتن یک نوزاد خرافات است؟ آیا هنوز هم سر حرف خودت هستی؟ تو الآن گفتی که قرآن از سخن گفتن عیسیعليه‌السلام در گهواره خبر داده است، آیا این همان خرافه ای بود که می گفتی؟

* * *

کاش همه شیعیان مثل تو، این گونه نسبت به قرآن شناخت داشتند. کاش جامعه ما در کنار خواندن قرآن به فهم قرآن نیز توجّه می کرد. کاش این قدر آموزه های قرآنی در میان ما غریب نبود!

یاد یکی از استادان خود افتادم. خدا رحمتش کند، من خیلی مدیون راهنمایی های او هستم. او بارها به من می گفت: «بهترین راه برای دفاع از حقّانیّت اهل بیتعليه‌السلام ، این است که به قرآن مراجعه کنی».

قرآن اشاره به سخن گفتن عیسیعليه‌السلام در گهواره می کند؛ امّا ممکن است یک نفر اشکال بگیرد که عیسیعليه‌السلام پیامبر بود و در گهواره سخن گفت، امّا مهدیعليه‌السلام که پیامبر نیست. چگونه باید جواب او را بدهیم؟

دانشمندان و نویسندگان اهل سنّت در کتاب های خود نوشته اند: «مهدی از فرزندان فاطمه است و وقتی ظهور کند عیسی از آسمان نازل می شود و پشت سر او نماز می خواند»(۶۶)

پس وقتی عیسیعليه‌السلام می آید پشت سر مهدیعليه‌السلام نماز می خواند، معلوم می شود که مقام مهدیعليه‌السلام ، بالاتر از عیسیعليه‌السلام است.

اگر عیسیعليه‌السلام به اذن خدا توانست در گهواره سخن بگوید مهدیعليه‌السلام هم به اذن خدا می تواند این کار را بکند.

د: تابعان احمد بن حنبل‌

اگر بخواهیم دوره‌های حیاتی سلفی‌ها و اهل حدیث را متمایز کنیم، باید ظهور اثرگرایان در فقه و اعتقادات را دوره اول، زمان قدرت گرفتن احمد بن حنبل و اصحاب حدیث در زمان متوکل عباسی را دوره دوم، دوران بعد از احمد بن حنبل تا ظهور ابن تیمیه‌را دوره سوم، ظهور ابن تیمیه را دوره چهارم، دوران بعد از او تا ظهور محمد بن عبدالوهاب را دوره پنجم، زمان ظهور او و حاکمیت یافتن مذهب وهابیه در برخی سرزمین‌های اسلامی را دوره ششم و زمان بعد از او را دوره هفتم یا دوره معاصر بنامیم.

ه: ظهور ابن تیمیه‌

یکی از نقاط عطف تفکر سلف‌گرایی ظهور ابن تیمیه حرّانی است. او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و اِفتا نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروه‌های فکری و فرقه‌های کلامی و فقهی اظهار داشت که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند. تفصیل دیدگاه‌ها درباره او مجال دیگری می‌طلبد.

و: حیات سلفیه بعد از ابن تیمیه‌

بعد از ابن تیمیه شاگردان و پیروان او، به ویژه ابن قیم جوزیه(د. 751 ق)، اندیشه‌های او را گسترش دادند. چنان که برخی در اهمیت ابن قیم گفته‌اند: «اگر برای ابن تیمیه هیچ فضیلتی جز ترتبیت ابن قیم جوزی نبود، همین برای بزرگی جایگاه او کافی بود.»(1)

به هر حال، بعد از وفات ابن تیمیه نیز افکار او مورد توجه اهل حدیث به ویژه حنبلی‌ها بود و شاگردانش بر مبنای عناصر فکری او دعوت سلفیه را پایه ریزی کردند. در واقع او پلی برای وصول به مذهب سلف صالح به شمار می‌آید.(2)

1- دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، ص 78

2- دعوة شیخ الاسلام ابن تیمیة و اثرها علی الحرکات الاسلامیة المعاصرة، ص 159

____________________________________

بدیهی است این سخنان خالی از مبالغه نیست، چون پیروان یک مکتب فکری غالباً رهبر آن مکتب را با دیده اعجاب و تحسین می‌نگرند. به هر حال، شاگردان و پیروان ابن تیمیه به افکار او تعصب خاصی داشتند؛ چنان که یکی از محققان درباره ابن قیم می‌نویسد:

«او هم از اذیت‌هایی که استادش ابن تیمیه متحمل شد بی نصیب نبود، چنان که همراه با او دستگیر و در قلعه محبوس شد.»(1)

1- سید عبد الحسین شرف الدین، المراجعات، ص 70

یکی دیگر از پیروان ابن تیمیه، ابن رجب حنبلی(736- 795)، صاحب «طبقات الحنابلة» است که با تألیف این کتاب در حفظ میراث فرهنگی حنبلی‌ها تلاش کرده است. کتاب دیگر او «کلمة الاخلاص و تحقیق معناها» است.

دیگر از شخصیت‌های اهل حدیث که در تبلور فکر سلفی و آرای حنابله و دفاع از عقاید مذهب حنبلی نقش بسزایی داشت، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان معروف به ذهبی(673- 748 ق) است.

برخی ذهبی را جزء شاگردان ابن تیمیه شمرده‌اند(1) و برخی گفته‌اند بین او و ابن‌تیمیه رابطه وثیقی وجود داشته است.(2) الصفدی او را محدث جامد نمی‌داند، بلکه آگاه به اقوال و مذاهب پیشوایان سلف می‌شمارد. (3)

1- دعوة شیخ الاسلام ابن تیمیة و اثرها علی الحرکات الاسلامیة المعاصرة، ص 83

2- سیر اعلام النبلاء، مقدمه ارنؤط، ص 13- 14

3- همان، ص 169

____________________________________

ز: ظهور محمد بن عبد الوهاب (1115- 1206 ق)

ظهور محمد بن عبدالوهاب نقطه عطف دیگری در تفکر سلفی‌گری است. او با قدرت نظامی و اقتصادی آل‌سعود افکار خویش را ترویج کرد و دیدگاه‌های فقهی خویش را به اجرا در آورد. او در شهر عینیه واقع در شمال ریاض متولد شد.(1) دوران کودکی و نوجوانی را نزد پدرش گذراند و نزد او بر اساس مذهب احمد ابن حنبل درس فقه آموخت. وی بسیار اهل مطالعه بود و توجه خاصی به کتاب‌های ابن تیمیه و ابن قیم داشت و بیشتر کتاب‌های آنها را مطالعه کرد.(2)

1- احمد بن حجر آل ابوطامی، کتاب الشیخ محمد بن عبدالوهاب، تصحیح عبد العزیز بن باز، مدینة الجامعة الاسلامیة، بی‌تا، ص 15

2- همان؛ عباس محمود العقاد، الاسلام فی القرن العشرین، مصر، بی‌تا، ص 68

______________________________________

محمد بن عبد الوهاب حنبلی مذهب بود، اما در فتاوای فقهی ملتزم به فقه احمد بن حنبل نبود و در بعضی از مسائل به فتوای خودش عمل می‌کرد. او از نظر اصول اعتقادی بیشتر پیرو ابن تیمیه بود و به تبع او خود را سلفی می‌نامید. چنان که برخی گویند: ابن تیمیه استاد مباشر ابن عبد الوهاب است، اگر چه بین آنها چهار قرن فاصله افتاد؛ چرا که او به شدت تحت تأثیر کتاب‌های ابن تیمیه بود.(1)

محمد بن عبدالوهاب به برخی از بلاد اسلامی و از جمله به همدان و اصفهان سفرکرد. در اصفهان حکمت مشائی، شرح ملاعلی قوشجی بر تجرید، حکمت اشراقی و طریقه تصوف را آموخت.(2)

او بعد از سفرهای علمی‌اش به حریملا برگشت و شروع به فعالیت کرد. در گام اول برخی از اعتقادات مردم را به باد انتقاد گرفت تا جایی که بین او و پدرش منازعه و جدال در گرفت. سپس شیخ محمد دعوتش را در حریملا آشکار کرد و عده‌ای از اهل آنجا وی را پیروی کردند و شیخ بدین کار مشهور شد.

1- کتاب الشیخ محمد بن عبد الوهاب، ص 127

2- محمد حماد، عزیز العظمة محمد بن عبدالوهاب، ریاض، 2000 م، ص 115

______________________________________

سرانجام بر اثر برخی پیشامدهای ناگوار آنجا را ترک کرد و به عیینه رفت(1) و عقایدش را برای حاکم آنجا آشکار کرد و به او گفت: اگر مرا یاری رسانی، امید این دارم که خداوند تو را پادشاه نجد و اعراب آن دیار نماید. حاکم آنجا، عثمان بن حمد معمر، با او موافقت و مساعدت کرد تا شیخ محمد دعوتش را آشکار ساخت و بعضی از مردم عقاید او را پذیرفتند. او با حمایت حاکم و تابعانش درختانی را که در آن نواحی مظهر تقدس بودند قطع کرد و در جبیله بارگاهی را که به نام ضید بن خطاب(برادر عمر که در غزوه یمامه در مقابل مسیلمه کذاب به شهادت رسید) بنا شده بود خراب کرد.

1- الاسلام فی القرن العشرین، ص 69

 (1)

خبر این اقدامات به گوش والی احساء رسید و او عثمان بن معمر حاکم عیینه را از حمایت محمد بن عبدالوهاب برحذر داشت. شیخ محمد آنجا را ترک کرد و به درعیه رفت(158 ق) و با حاکم آنجا رابطه دوستی برقرار کرد و از او برای حمایت از اقدامات خویش کمک خواست.

محمد بن سعود با دو شرط پذیرفت که او را یاری دهد:

اول: شیخ او را تنها نگذارد و به وطنش برنگردد.

دوم: شیخ مانع اخذ خراج از مردم نشود.

1- الاسلام فی القرن العشرین، ص 69؛ کتاب الشیخ محمد بن عبد الوهاب، ص 23

________________________________________

محمد بن عبدالوهاب شرط اول را با جان و دل پذیرفت و در مورد شرط دوم گفت: خدا تو را گنجینه‌هایی بهتر از آن خواهد داد که تو را بی‌نیاز از آن می‌کند.

شیخ دعوت و به دنبال آن مبارزه خود را در روستاها و شهرهای اطراف و مسلمانانی که به گمان او عقایدشان آلوده به شرک شده بود آغاز کرد. شهرها و روستاهای اطراف یکی پس از دیگری تسخیر می‌شد. بعد از فتح ریاض درسال 1187 ق و وسعت یافتن حوزه فرمانروایی ابن سعود و ابن عبدالوهاب، شیخ امور مردم و اموال و غنائم را به ابن سعود بخشید و خود رهبری دینی را به عهده گرفت و به عبادت و کارهای علمی پرداخت.(1) شیخ سرانجام در سال 1206 ق از دنیا رفت.(2)

این گزارش مختصری بود که بیشتر از زبان موافقان محمد بن عبدالوهاب و پیروان عقاید او نگاشته‌شد. اما صرف نظر از دیدگاه مخالفان او که اولین آنها پدرش و دومی آنها برادرش بودند و این دو خود از علمای حنبلی به شمار می‌آمدند، و صرف نظر از ده‌ها کتاب که در ردّ عقاید محمد بن عبدالوهاب نوشته شده است،(3)

1- الاسلام فی القرن العشرین، ص 26- 27

2- قانع بن حماد الجهنی، الموسوعة المیسرة فی الادیان و المذاهب، ریاض، دارالندوة، 1418 ق، ص 164

3- ابی حامد بن مرزوق درکتاب التوسل الی النبی نام چهل و دو کتاب از این قبیل را ذکر کرده که برخی از آنان عبارت‌اند از: مقالة شیخ محمد بن سلیمان کردی، استاد محمد بن عبدالوهاب؛ تجرید السیف الجهاد لمدعی الاجتهاد، عبدالله بن عبد اللطیف شافعی، استاد محمد ابن عبدالوهاب؛ الصواعق الالهیة فی الرّد علی الوهابیة، شیخ سلیمان ابن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبدالوهاب؛ الصواعق و الرعود، عطیف الدین عبدالله بن داوُد حنبلی که بسیاری از علمای بصره و بغداد و حلب و احساء و بلاد دیگر بر آن تقریظ نوشته و آن را تأیید کردند؛ رساله احمد بن علی بصری شافی و نک: علی اصغر فقیهی، وهابیان، ص 241- 246

________________________________________

در اینجا لازم است از علمای سلفیه، به ویژه پیروان عقاید محمد بن عبدالوهاب، به استناد مطالبی که خودشان در کتاب‌هایشان گزارش کرده‌اند چند سؤال کنیم.

آیا درست است که ما فهم خویش از دین و توحید را عین دین و فهم دیگران از دین را باطل بدانیم؟

آیا حق داریم فهم خودمان را از سنت نبوی و آنچه از سنت در دست ماست، عین چیزی که خدا نازل کرده و پیامبر ابلاغ کرده یا تبیین نموده یا با قول و فعل خویش تقریر کرده بدانیم و فهم دیگران و آنچه را از سنت پیامبر در نزد دیگران است بدعت بشماریم؟

چرا باید سنت نبوی را محدود به گفته‌ها و نوشته‌ها و فتاوای محمد بن عبدالوهاب و درنهایت ابن تیمیه و ابن حنبل نماییم؟

آیا امیرالمؤمنین علی(ع) و حسن و حسین(ع) که سرور جوانان بهشت‌اند و باقر آل محمد و جعفر بن محمد صادق(ع) برای فهم سنت شایسته‌ترند یا محمد ابن عبدالوهاب؟

آیا آنها از سلف صالح هستند یا محمد بن عبدالوهاب؟

آیا اگر کسی تابع عقاید و آرای فقهی شافعی یا مالک یا ابوحنیفه بود، در ضلالت و اهل بدعت است و اگر تابع آرای محمد بن عبدالوهاب بود در هدایت است؟

پیروان محمد بن عبدالوهاب ادعای تبعیت از سلف صالح دارند. آیا اگر کسی اظهار اسلام می‌کرد، پیامبر او را متهم به کفر و الحاد می‌کرد؟

آیا مردم مکه و مدینه که ده قرن حافظ بیت الله و بیت رسول الله بودند، مشرک و کافر بودند و محمد بن عبدالوهاب آنها را مسلمان کرد؟

آیا جنگیدن با اهل قبله و متهم کردن آنها به شرک و بدعت جایز است؟

آیا اگر کسی مقام پیامبر را گرامی داشت و او را شفیع خویش نزد پروردگار قرار داد، به خاطر اینکه بنده صالح خداست و دعای او نزد خدا مستجاب است، مشرک شده است؟

آنچه به نظر نگارنده می‌رسد این است که با گذشت زمان و دور شدن از مبدأ رسالت و بی‌توجهی به حقیقت قرآن و سنت و بسنده کردن به ظواهر اسلام، کم‌کم اسرائیلیات و مجعولات حاکمان اموی و عباسی و فرقه‌های کلامی و سیاسی و انتساب آنها به پیامبر و خلفای راشدین و صحابه در میان مسلمانان رایج شد.

این فضیلت تراشی‌ها برای صحابه به طور مطلق است که قبر زید بن خطاب زیارتگاه و به قول محمد ابن عبدالوهاب پرستشگاه می‌شود. وقتی علمای اهل حدیث به ویژه حنبلی‌ها برای صحابه، حتی معاویه، فضیلت و برتری بر غیر صحابه، ولو کسی چون عمر ابن عبدالعزیز باشد، قائل هستند،(1) طبیعی است که مردم عوام قبرشان را محل برآورده شدن حاجات و استجابت دعا قرار دهند.

1- ابن تیمیه، مجموعة فتاوی، ج 4، ص 422

________________________________________

پس بهتر بود ابن عبدالوهاب و پیروانش به جای هدر دادن خون مسلمانان به تصحیح منابع روایی خویش می‌پرداختند و احادیث صحیح را از سقیم جدا می‌کردند و به مردم رشد فرهنگی می‌دادند نه اینکه با شمشیر از نیام کشیده بخواهند آنها را مؤمن و موحد کنند.

به هر حال، سخن در نقد افکار و اعمال سلفیه، به ویژه محمد بن عبدالوهاب و پیروانش که به وهابیه مشهور شده‌اند، بسیار است که این مقال را مجالی بیش از این نیست.

فهرست مطالب

مقدمه‌ 2

معنای سلفیه‌ 3

تعریف سلفیه از دیدگاه موافقان‌ 4

تعریف سلفیه از دیدگاه‌مخالفان‌ 7

بررسی و نقد تعاریف‌ 13

معنای پیروی از سلف‌ 13

مصادیق سلف‌ 21

تعریف صحابه‌ 21

نقد تعریف صحابه‌ 25

عدالت صحابه و تابعین‌ 36

تاریخچه پیدایش سلفیه و تحولات آن‌ 40

ب: ظهور اهل اثر 43

ج: ظهور اهل حدیث و احمد بن حنبل‌ 44

د: تابعان احمد بن حنبل‌ 48

ه: ظهور ابن تیمیه‌ 48

ز: ظهور محمد بن عبد الوهاب (1115- 1206 ق) 51

فهرست مطالب 57

د: تابعان احمد بن حنبل‌

اگر بخواهیم دوره‌های حیاتی سلفی‌ها و اهل حدیث را متمایز کنیم، باید ظهور اثرگرایان در فقه و اعتقادات را دوره اول، زمان قدرت گرفتن احمد بن حنبل و اصحاب حدیث در زمان متوکل عباسی را دوره دوم، دوران بعد از احمد بن حنبل تا ظهور ابن تیمیه‌را دوره سوم، ظهور ابن تیمیه را دوره چهارم، دوران بعد از او تا ظهور محمد بن عبدالوهاب را دوره پنجم، زمان ظهور او و حاکمیت یافتن مذهب وهابیه در برخی سرزمین‌های اسلامی را دوره ششم و زمان بعد از او را دوره هفتم یا دوره معاصر بنامیم.

ه: ظهور ابن تیمیه‌

یکی از نقاط عطف تفکر سلف‌گرایی ظهور ابن تیمیه حرّانی است. او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و اِفتا نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروه‌های فکری و فرقه‌های کلامی و فقهی اظهار داشت که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند. تفصیل دیدگاه‌ها درباره او مجال دیگری می‌طلبد.

و: حیات سلفیه بعد از ابن تیمیه‌

بعد از ابن تیمیه شاگردان و پیروان او، به ویژه ابن قیم جوزیه(د. 751 ق)، اندیشه‌های او را گسترش دادند. چنان که برخی در اهمیت ابن قیم گفته‌اند: «اگر برای ابن تیمیه هیچ فضیلتی جز ترتبیت ابن قیم جوزی نبود، همین برای بزرگی جایگاه او کافی بود.»(1)

به هر حال، بعد از وفات ابن تیمیه نیز افکار او مورد توجه اهل حدیث به ویژه حنبلی‌ها بود و شاگردانش بر مبنای عناصر فکری او دعوت سلفیه را پایه ریزی کردند. در واقع او پلی برای وصول به مذهب سلف صالح به شمار می‌آید.(2)

1- دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 9، ص 78

2- دعوة شیخ الاسلام ابن تیمیة و اثرها علی الحرکات الاسلامیة المعاصرة، ص 159

____________________________________

بدیهی است این سخنان خالی از مبالغه نیست، چون پیروان یک مکتب فکری غالباً رهبر آن مکتب را با دیده اعجاب و تحسین می‌نگرند. به هر حال، شاگردان و پیروان ابن تیمیه به افکار او تعصب خاصی داشتند؛ چنان که یکی از محققان درباره ابن قیم می‌نویسد:

«او هم از اذیت‌هایی که استادش ابن تیمیه متحمل شد بی نصیب نبود، چنان که همراه با او دستگیر و در قلعه محبوس شد.»(1)

1- سید عبد الحسین شرف الدین، المراجعات، ص 70

یکی دیگر از پیروان ابن تیمیه، ابن رجب حنبلی(736- 795)، صاحب «طبقات الحنابلة» است که با تألیف این کتاب در حفظ میراث فرهنگی حنبلی‌ها تلاش کرده است. کتاب دیگر او «کلمة الاخلاص و تحقیق معناها» است.

دیگر از شخصیت‌های اهل حدیث که در تبلور فکر سلفی و آرای حنابله و دفاع از عقاید مذهب حنبلی نقش بسزایی داشت، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان معروف به ذهبی(673- 748 ق) است.

برخی ذهبی را جزء شاگردان ابن تیمیه شمرده‌اند(1) و برخی گفته‌اند بین او و ابن‌تیمیه رابطه وثیقی وجود داشته است.(2) الصفدی او را محدث جامد نمی‌داند، بلکه آگاه به اقوال و مذاهب پیشوایان سلف می‌شمارد. (3)

1- دعوة شیخ الاسلام ابن تیمیة و اثرها علی الحرکات الاسلامیة المعاصرة، ص 83

2- سیر اعلام النبلاء، مقدمه ارنؤط، ص 13- 14

3- همان، ص 169

____________________________________

ز: ظهور محمد بن عبد الوهاب (1115- 1206 ق)

ظهور محمد بن عبدالوهاب نقطه عطف دیگری در تفکر سلفی‌گری است. او با قدرت نظامی و اقتصادی آل‌سعود افکار خویش را ترویج کرد و دیدگاه‌های فقهی خویش را به اجرا در آورد. او در شهر عینیه واقع در شمال ریاض متولد شد.(1) دوران کودکی و نوجوانی را نزد پدرش گذراند و نزد او بر اساس مذهب احمد ابن حنبل درس فقه آموخت. وی بسیار اهل مطالعه بود و توجه خاصی به کتاب‌های ابن تیمیه و ابن قیم داشت و بیشتر کتاب‌های آنها را مطالعه کرد.(2)

1- احمد بن حجر آل ابوطامی، کتاب الشیخ محمد بن عبدالوهاب، تصحیح عبد العزیز بن باز، مدینة الجامعة الاسلامیة، بی‌تا، ص 15

2- همان؛ عباس محمود العقاد، الاسلام فی القرن العشرین، مصر، بی‌تا، ص 68

______________________________________

محمد بن عبد الوهاب حنبلی مذهب بود، اما در فتاوای فقهی ملتزم به فقه احمد بن حنبل نبود و در بعضی از مسائل به فتوای خودش عمل می‌کرد. او از نظر اصول اعتقادی بیشتر پیرو ابن تیمیه بود و به تبع او خود را سلفی می‌نامید. چنان که برخی گویند: ابن تیمیه استاد مباشر ابن عبد الوهاب است، اگر چه بین آنها چهار قرن فاصله افتاد؛ چرا که او به شدت تحت تأثیر کتاب‌های ابن تیمیه بود.(1)

محمد بن عبدالوهاب به برخی از بلاد اسلامی و از جمله به همدان و اصفهان سفرکرد. در اصفهان حکمت مشائی، شرح ملاعلی قوشجی بر تجرید، حکمت اشراقی و طریقه تصوف را آموخت.(2)

او بعد از سفرهای علمی‌اش به حریملا برگشت و شروع به فعالیت کرد. در گام اول برخی از اعتقادات مردم را به باد انتقاد گرفت تا جایی که بین او و پدرش منازعه و جدال در گرفت. سپس شیخ محمد دعوتش را در حریملا آشکار کرد و عده‌ای از اهل آنجا وی را پیروی کردند و شیخ بدین کار مشهور شد.

1- کتاب الشیخ محمد بن عبد الوهاب، ص 127

2- محمد حماد، عزیز العظمة محمد بن عبدالوهاب، ریاض، 2000 م، ص 115

______________________________________

سرانجام بر اثر برخی پیشامدهای ناگوار آنجا را ترک کرد و به عیینه رفت(1) و عقایدش را برای حاکم آنجا آشکار کرد و به او گفت: اگر مرا یاری رسانی، امید این دارم که خداوند تو را پادشاه نجد و اعراب آن دیار نماید. حاکم آنجا، عثمان بن حمد معمر، با او موافقت و مساعدت کرد تا شیخ محمد دعوتش را آشکار ساخت و بعضی از مردم عقاید او را پذیرفتند. او با حمایت حاکم و تابعانش درختانی را که در آن نواحی مظهر تقدس بودند قطع کرد و در جبیله بارگاهی را که به نام ضید بن خطاب(برادر عمر که در غزوه یمامه در مقابل مسیلمه کذاب به شهادت رسید) بنا شده بود خراب کرد.

1- الاسلام فی القرن العشرین، ص 69

 (1)

خبر این اقدامات به گوش والی احساء رسید و او عثمان بن معمر حاکم عیینه را از حمایت محمد بن عبدالوهاب برحذر داشت. شیخ محمد آنجا را ترک کرد و به درعیه رفت(158 ق) و با حاکم آنجا رابطه دوستی برقرار کرد و از او برای حمایت از اقدامات خویش کمک خواست.

محمد بن سعود با دو شرط پذیرفت که او را یاری دهد:

اول: شیخ او را تنها نگذارد و به وطنش برنگردد.

دوم: شیخ مانع اخذ خراج از مردم نشود.

1- الاسلام فی القرن العشرین، ص 69؛ کتاب الشیخ محمد بن عبد الوهاب، ص 23

________________________________________

محمد بن عبدالوهاب شرط اول را با جان و دل پذیرفت و در مورد شرط دوم گفت: خدا تو را گنجینه‌هایی بهتر از آن خواهد داد که تو را بی‌نیاز از آن می‌کند.

شیخ دعوت و به دنبال آن مبارزه خود را در روستاها و شهرهای اطراف و مسلمانانی که به گمان او عقایدشان آلوده به شرک شده بود آغاز کرد. شهرها و روستاهای اطراف یکی پس از دیگری تسخیر می‌شد. بعد از فتح ریاض درسال 1187 ق و وسعت یافتن حوزه فرمانروایی ابن سعود و ابن عبدالوهاب، شیخ امور مردم و اموال و غنائم را به ابن سعود بخشید و خود رهبری دینی را به عهده گرفت و به عبادت و کارهای علمی پرداخت.(1) شیخ سرانجام در سال 1206 ق از دنیا رفت.(2)

این گزارش مختصری بود که بیشتر از زبان موافقان محمد بن عبدالوهاب و پیروان عقاید او نگاشته‌شد. اما صرف نظر از دیدگاه مخالفان او که اولین آنها پدرش و دومی آنها برادرش بودند و این دو خود از علمای حنبلی به شمار می‌آمدند، و صرف نظر از ده‌ها کتاب که در ردّ عقاید محمد بن عبدالوهاب نوشته شده است،(3)

1- الاسلام فی القرن العشرین، ص 26- 27

2- قانع بن حماد الجهنی، الموسوعة المیسرة فی الادیان و المذاهب، ریاض، دارالندوة، 1418 ق، ص 164

3- ابی حامد بن مرزوق درکتاب التوسل الی النبی نام چهل و دو کتاب از این قبیل را ذکر کرده که برخی از آنان عبارت‌اند از: مقالة شیخ محمد بن سلیمان کردی، استاد محمد بن عبدالوهاب؛ تجرید السیف الجهاد لمدعی الاجتهاد، عبدالله بن عبد اللطیف شافعی، استاد محمد ابن عبدالوهاب؛ الصواعق الالهیة فی الرّد علی الوهابیة، شیخ سلیمان ابن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبدالوهاب؛ الصواعق و الرعود، عطیف الدین عبدالله بن داوُد حنبلی که بسیاری از علمای بصره و بغداد و حلب و احساء و بلاد دیگر بر آن تقریظ نوشته و آن را تأیید کردند؛ رساله احمد بن علی بصری شافی و نک: علی اصغر فقیهی، وهابیان، ص 241- 246

________________________________________

در اینجا لازم است از علمای سلفیه، به ویژه پیروان عقاید محمد بن عبدالوهاب، به استناد مطالبی که خودشان در کتاب‌هایشان گزارش کرده‌اند چند سؤال کنیم.

آیا درست است که ما فهم خویش از دین و توحید را عین دین و فهم دیگران از دین را باطل بدانیم؟

آیا حق داریم فهم خودمان را از سنت نبوی و آنچه از سنت در دست ماست، عین چیزی که خدا نازل کرده و پیامبر ابلاغ کرده یا تبیین نموده یا با قول و فعل خویش تقریر کرده بدانیم و فهم دیگران و آنچه را از سنت پیامبر در نزد دیگران است بدعت بشماریم؟

چرا باید سنت نبوی را محدود به گفته‌ها و نوشته‌ها و فتاوای محمد بن عبدالوهاب و درنهایت ابن تیمیه و ابن حنبل نماییم؟

آیا امیرالمؤمنین علی(ع) و حسن و حسین(ع) که سرور جوانان بهشت‌اند و باقر آل محمد و جعفر بن محمد صادق(ع) برای فهم سنت شایسته‌ترند یا محمد ابن عبدالوهاب؟

آیا آنها از سلف صالح هستند یا محمد بن عبدالوهاب؟

آیا اگر کسی تابع عقاید و آرای فقهی شافعی یا مالک یا ابوحنیفه بود، در ضلالت و اهل بدعت است و اگر تابع آرای محمد بن عبدالوهاب بود در هدایت است؟

پیروان محمد بن عبدالوهاب ادعای تبعیت از سلف صالح دارند. آیا اگر کسی اظهار اسلام می‌کرد، پیامبر او را متهم به کفر و الحاد می‌کرد؟

آیا مردم مکه و مدینه که ده قرن حافظ بیت الله و بیت رسول الله بودند، مشرک و کافر بودند و محمد بن عبدالوهاب آنها را مسلمان کرد؟

آیا جنگیدن با اهل قبله و متهم کردن آنها به شرک و بدعت جایز است؟

آیا اگر کسی مقام پیامبر را گرامی داشت و او را شفیع خویش نزد پروردگار قرار داد، به خاطر اینکه بنده صالح خداست و دعای او نزد خدا مستجاب است، مشرک شده است؟

آنچه به نظر نگارنده می‌رسد این است که با گذشت زمان و دور شدن از مبدأ رسالت و بی‌توجهی به حقیقت قرآن و سنت و بسنده کردن به ظواهر اسلام، کم‌کم اسرائیلیات و مجعولات حاکمان اموی و عباسی و فرقه‌های کلامی و سیاسی و انتساب آنها به پیامبر و خلفای راشدین و صحابه در میان مسلمانان رایج شد.

این فضیلت تراشی‌ها برای صحابه به طور مطلق است که قبر زید بن خطاب زیارتگاه و به قول محمد ابن عبدالوهاب پرستشگاه می‌شود. وقتی علمای اهل حدیث به ویژه حنبلی‌ها برای صحابه، حتی معاویه، فضیلت و برتری بر غیر صحابه، ولو کسی چون عمر ابن عبدالعزیز باشد، قائل هستند،(1) طبیعی است که مردم عوام قبرشان را محل برآورده شدن حاجات و استجابت دعا قرار دهند.

1- ابن تیمیه، مجموعة فتاوی، ج 4، ص 422

________________________________________

پس بهتر بود ابن عبدالوهاب و پیروانش به جای هدر دادن خون مسلمانان به تصحیح منابع روایی خویش می‌پرداختند و احادیث صحیح را از سقیم جدا می‌کردند و به مردم رشد فرهنگی می‌دادند نه اینکه با شمشیر از نیام کشیده بخواهند آنها را مؤمن و موحد کنند.

به هر حال، سخن در نقد افکار و اعمال سلفیه، به ویژه محمد بن عبدالوهاب و پیروانش که به وهابیه مشهور شده‌اند، بسیار است که این مقال را مجالی بیش از این نیست.

فهرست مطالب

مقدمه‌ 2

معنای سلفیه‌ 3

تعریف سلفیه از دیدگاه موافقان‌ 4

تعریف سلفیه از دیدگاه‌مخالفان‌ 7

بررسی و نقد تعاریف‌ 13

معنای پیروی از سلف‌ 13

مصادیق سلف‌ 21

تعریف صحابه‌ 21

نقد تعریف صحابه‌ 25

عدالت صحابه و تابعین‌ 36

تاریخچه پیدایش سلفیه و تحولات آن‌ 40

ب: ظهور اهل اثر 43

ج: ظهور اهل حدیث و احمد بن حنبل‌ 44

د: تابعان احمد بن حنبل‌ 48

ه: ظهور ابن تیمیه‌ 48

ز: ظهور محمد بن عبد الوهاب (1115- 1206 ق) 51

فهرست مطالب 57


4

5

6

7

8

9