نگاهی بر زندگانی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
1- تولد و دوران کودکی
غلامرضا حیدری ابهری
شهر مدینه چشم به راه تولد کودکی از خاندان پاک پیامبر (صلی الله علیه و اله)بود. خانه امام کاظم علیه السلام حال و هوای دیگرِِِی داشت. نجمه همسر آن بزرگوار به امید تولد فرزند روز را به شب و شب را به روز می رساند.
شور و شادی در خانه امام موج می زد.
سرانجام انتظارها به سر آمد و در اول ذیقعده سال 173 هجری قمری، خداوند دختری به امام هفتم حضرت امام موسای کاظم علیه السلام بخشید و نوزادی نورانی و خوش سیما در خانه با صفای امام چشم جهان گشود.
دل همه اهل خانه از تولد فرزند جدید غرق شادی شد. پس از امام، شاید کسی به اندازه نجمه همسر حضرت، خوشحال نبود. زیرا پس از گذشت 25 سال این دومین فرزندی بود که دست لطف پروردگار به نجمه عنایت می فرمود. 25 سال پیش در همین ماه ذیقعده نجمه پسری به دنیا آورد تا پس از پدر بار امامت و هدایت شیعیان را به دوش کشد. آری، درست در سال 148 هجری قمری بود که با تولد علی علیه السلام که بعدها به رضا شهرت یافت، نجمه تولد اولین فرزندش را جشن گرفت و اینک پس از گذشت سالها خداوند دختری به او و همسرش امام کاظم علیه السلام و خواهری به امام رضا علیه السلام عنایت فرمود که مایه چشم روشنی خانواده بود.
امام کاظم علیه السلام به خاطر عشق و علاقه خاصی که به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها داشت نام دختر تازه به دنیا آمده خود را فاطمه، نهاد.
پاک سرشتی وپرهیزکاری او به اندازه ای بود که پس از مدتی "معصومه" خوانده شد، چون مانند پدر گرامی اش از گناه و بدی دوری می جست.
" فاطمه " نامی بود که در میان اهل بیت صدها خاطره تلخ و شیرین از دوران زندگانی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به یاد می آورد.
آنها اگر برای یکی از فرزندانشان نام " فاطمه " را بر می گزیدند به احترام همنامی با دختر عزیز پیامبر (صلی الله علیه و اله)از احترام و گرامیداشت او کوتاهی نمی کردند و از بی مهری به او پرهیز نمی نمودند. دختر نو رسیده امام کاظم علیه السلام هم از این سنت نیکو بهره داشت. امام کاظم علیه السلام او را بسیار دوست می داشت و از هیچگونه اظهار لطف و محبت به او دریغ نمی کرد.
فاطمه معصومه زیر سایه پرمهر پدر و مادر عزیزش روز به روز بزرگتر می شد و چیزهای تازه ای از آن دو بزرگوار می آموخت. اگر پدر فاطمه معصومه امام شیعیان بود و در پرهیزکاری و پاکی نظیر نداشت، مادرش هم زنی پارسا و با ایمان بود که اصول و کمالات اسلامی را در مکتب همسر امام صادق علیه السلام فرا گرفته و از برجسته ترین زنان آن روزگار به شمار می آمد. از اینرو " حمیده " مادر امام کاظم علیه السلام به او پیشنهاد کرده بود تا با وی ازدواج نماید.
فاطمه معصومه با استفاده از محضر پدر و برادر معصوم و مادر پارسا و عالمش به چنان مقام علمی دست یافت که در ایام نوجوانی با بسیاری از معارف اسلامی آشنا بود. روزی جمعی از شیعیان به مدینه آمدند تا سئوالات دینی خویش را به امام کاظم علیه السلام عرضه نموده و با جوابهای درست به شهر خود باز گردند. متأسفانه امام هفتم علیه السلام در سفر بود و امام رضا علیه السلام هم در مدینه حضور نداشت. شیعیان از اینکه سؤالهایشان بی پاسخ مانده بود بسیار اندوهگین شده و به ناچار راه بازگشت در پیش گرفتند.
فاطمه معصومه که به اندوه مسافران آگاهی یافت، سؤالهایشان را که به صورت نامه ای تهیه شده بود، گرفته و به آنها پاسخ داد.
شیعیان با شادی وصف ناپذیری مدینه را به قصد دیار خویش ترک کردند. در بیرون مدینه با امام کاظم علیه السلام مواجه شده و آنچه که در منزل ایشان گذشته بود به اطلاع حضرت رساندند. امام پاسخ دخت گرامیش را خواند و با جمله ای کوتاه، شاگرد مکتبش را اینگونه ستود "پدرش به فدایش"
2- آغاز رنجها و شهادت پدر
حاکمان و پادشاهان آن دوران فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و اله)را بسیار آزار می دادند. به خصوص امام کاظم علیه السلام از دست خلفای هم عصر خود ستمهای فراوانی می کشید. ناراحتی و رنجهای پدر، دل بی آلایش فاطمه معصومه را به درد می آورد و او را سخت غمگین می نمود. تنها وجود برادر دلسوز و فداکارش حضرت رضا علیه السلام به وی و دیگر افراد خانواده آرامش می داد.
دوران زندگانی امام هفتم علیه السلام با ایام زمامداری پنج خلیفه ستمگر به نامهای ابوالعباس سفاح، منصور دوانیقی، هادی، مهدی و هارون همزمان بود هر یک از آنها حضرت را به گونه ای آزردند و ایشان و دیگران علویان پارسا را به انواع مصیبتها و سختی های طاقت فرسا گرفتار ساختند.
هنگامی که فاطمه معصومه به دنیا آمد سه سال از خلافت " هارون " می گذشت. هارون هارون در قلدری و ستمگری و چپاول بیت المل گوی سبقت را از حاکمان پیش از خود ربوده بود. او حاکمی شهوتران و دنیا پرست بود. امام کاظم علیه السلام نمی توانست در برابر ظلم و ستم هارون و خیانت او به اسلام و امت اسلامی سکوت کند، از این رو با شیوه های گوناگون حکومت ضد دین او را نکوهش کرده و با دولت ستم پیشه اش مبارزه می نمود.
هارون نیز با آگاهی از سرسختی آل علی علیه السلام بویژه امام کاظم علیه السلام در راه مبارزه با طاغوت، بیشترین تلاش را برای سرکوب آنان به کار می بست. پولهای گزاف به شاعران می داد تا به فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و اله)ناسزا گویند. علویان را زندانی و تبعید می کرد و گروهی از آنها را نیز پس از مدتها حبس و شکنجه به شهادت می رساند. تا اینکه پس از گذشت چند سال از تحکیم حکومت و پایه های قدرت خویش امام کاظم علیه السلام را دستگیر وروانه زندان نمود.
بدینسان فاطمه معصومه در سالهای آخر حیات پدر از دیدار وی و کسب فیض از محضر قدسی اش محروم شد و با در بند شدن امام و مقتدایش به اندوهی سخت مبتلا گشت. او که در آن هنگام کمتر از ده سال از عمرش می گذشت در فراق پدر چون شمعی می سوخت و از این غم جانکاه مانند ابر بهاری اشک می ریخت.
برای امام کاظم علیه السلام هم دوری از فرزندان پاک و تقوا پیشه اش مثل امام رضا علیه السلام و فاطمه معصومه بسیار دشوار بود. هر چند امام هفتم علیه السلام فضای تاریک زندان را با یاد خدا نورافشان می کرد و عطرآگین می ساخت و آن روزهای سخت را با سجده های عارفانه به روزهای شیرین زندگی تبدیل می نمود اما وقتی به یاد فاطمه معصومه و سیمای معصوم و بی گناهش می افتاد دلش برای او می طپید. در سالهای آخر زندگی امام کاظم علیه السلام حضرت از زندانی به زندانی دیگر منتقل می شد. یکسال در زندان عیسی بن جعفر والی بصره بسر برد. صفات برجسته پیشوای شیعیان چنان در عیسی بن جعفر تأثیر گذارد که او به ناچار از زندانیانی کناره گیری کرد.
پس از آن، حضرت را به دستور هارون به بغداد بردند و به ترتیب نزد فضل بن ربیع و فضل بن عیسی زندانی شد و سرانجام به زندان سندی بن شاهک منتقل گردید. علت این نقل و انتقالهای پی در پی آن بود که هارون هر بار که از زندانبانهای حضرت می خواست تا ایشان را شهید کنند، هیچ یک از آنها تن به چنین کار خیانت باری نیم دادند. تا اینکه سندی بن شاهک به دستور هارون امام را مسموم کرد.
البته هارون به خوبی می دانست که اگر مردم از کشته شدن امام به دست او آگاه شوند عواقب خطرناکی در انتظارش هست. برای همین پیش از شهادت حضرت، گروهی از شخصیتهای معروف را فرا خواند تا گواهی دهند که آن عزیز مریض شده و ممکن است از دنیا برود و کسی قصد کشتن ایشان را نداشته است.
اما هوشیاری امام، هارون را رسوا کرد. حضرت با وجود مسمومیت شدید، به افرادی که در کنارش گرد آمده بودند فرمود: مرا به وسیله 9 عدد خرما مسموم ساخته اند. بدنم در اثر زهر فردا سبز شده و و پس فردا از دنیا خواهم رفت.
و سرانجام دو روز بعد از این سخن امام، در 25 رجب 183 هجری قمری به شهادت رسید و یکی دیگر از پیشوایان معصوم شیعه به اجداد پاکش پیوست. شیعیان با شنیدن خبر شهادت امام، پیراهن عزا بر تن کرده و با چشمی اشک بار به سوگ نشستند. آنها رهبر بزرگوار خود را که به او عشق می ورزیدند، از دست داده بودند و هیچ چیز نمی توانست دل غمدیده شان را تسلی بخشد. در میان عزاداران، دختر ده ساله امام علیه السلام یعنی فاطمه معصومه به غمی جانکاه مبتلا شد. او سالها به انتظار نشسته بود تا مگر روزی پدر عزیزش در خانه را باز کرده و او را در آغوش کشد. اما اینک باید دنیایی از اندوه را در دل کوچک خود جای دهد و در این مصیبت صبر پیشه کند.
3- سفر برادر به مرو
پس از شهادت امام هفتم علیه السلام ، حضرت رضا علیه السلام به امامت رسید. امام رضا علیه السلام 35 سال داشت. ایشان علاوه بر رهبری امت اسلامی و هدایت شیعیان، تنها وصی امام کاظم علیه السلام بود که به دستور پدر مسئولیت سرپرستی فرزندان حضرت را هم به دوش می کشید.
فشار و خفقان حکومت هارون همچنان ادامه داشت. اما امام رضا علیه السلام بدون هیچ ترس و واهمه ای به انجام وظائف الهی خود مشغول بود و در راه گسترش حق و حقیقت لحظه ای آرام نمی گرفت.
با اینهمه، شرایط به گونه ای بود که هارون هرگز جرأت نمی کرد آسیبی به امام برساند و آشکارا با ایشان به دشمنی پردازد.
سرانجام هارون در سال 193 هجری قمری بیمار شده و به هلاکت رسید و مسلمانان با مرگ او از شر یکی دیگر از ستمکاران رهایی یافتند.
پس از هارون پسرش امین به خلافت رسید. مدت حکومت او بیش از چهارسال دوام نیاورد. بر سر خلافت میان امین و برادرش مأمون درگیریهای خونینی رخ داد و بالأخره امین در سال 198 هجری قمری کشته شده و مأمون بر مسند خلافت نشست.
امام رضا علیه السلام در طول درگیری های دربار سلطنتی، و سرگرمی آنان به جنگ با آسودگی به راهنمایی و تربیت پیروان خود پرداخت و از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را برد.
در این مدت، دولت عباسی فرصت نیافت تا خانواده امام و اطرافیان ایشان را بیازارد.
مأمون پس از رسیدن به خلافت، با حیله گری و نیرنگ بازی به تقویت پایه های حکومت خود پرداخت. او برای فریفتن مردم، دانشمندان را به دور جمع نموده و مجالس علمی تشکیل داد و سعی کرد خود را حاکمی دانشمند و دانش دوست بنمایاند.
از طرف دیگر او برای جلب حمایت شیعیان با صراحت به امیر مؤمنان علی علیه السلام اظهار علاقه می نمود و معاویه را با لعن و نفرین یاد می کرد.
با توجه به گستردگی کشور اسلامی و وجود مخالفان سرسخت در اطراف آن، مأمون برای حفظ تاج و تختش باید شیعیان را با خود همراه می کرد. والا اگر شیعیان هم به صف دشمنان مأمون می پیوستند کار برای او بسیار دشوار می شد. برای همین، تصمیم گرفت برای فریب علویان و شیعیان، امام رضا علیه السلام را به جانشینی و ولایت عهدی خود انتخاب کند. اگر امام هشتم پیشنهاد خلیفه را می پذیرفت شیعیان به یقین از مخالفت با حکومتی که امامشان ولی عهد آن بود اجتناب می ورزیدند.
میان مأمون و امام رضا علیه السلام نامه های فراوانی رد و بدل شد. حضرت از قبول ولایت عهدی امتناع می کرد و خلیفه همچنان بر آن اصرار می نمود.
نامه های پی در پی مأمون سودی نبخشید و امام علیه السلام با موضعگیری آگاهانه، توطئه شیطنت آمیز خلیفه را خنثی کرده و نقشه های او را نقش بر آب نمود و در نامه های خود، با صراحت پیشنهاد مأمون را رد کرد.
اما حاکم ستمگر دوران، مأمون دست بردار نبود. او برای رسیدن به هدف خود در سال 200 هجری قمری شخصی به نام رجاء بن ابی ضحاک را راهی مدینه نمود تا امام علیه السلام را از آنجا به "مرو" که مرکز حکومتش بود، بیاورد مأمون امیدوار بود که بتواند در "مرو" حضرت را به ولایت عهدی خود راضی کند.
امام رضا علیه السلام پس از زیارت قبر پیامبر (صلی الله علیه و اله)و سایر امامان علیه السلام و خداحافظی با فرزندان و برادران و خواهرانش از جمله فاطمه معصومه "مدینه" را به قصد "مرو" ترک کرد.
اقوام و خویشان حضرت با ناراحتی و غم فراوان ایشان را بدرقه کردند و در حالیکه بهترین پناهگاه خود را از دست داده بودند پریشان و غمگین به خانه های شان بازگشتند.
با رفتن امام رضا علیه السلام لحظه های شیرین زندگی "فاطمه معصومه" هم پایان پذیرفت برای او که پس از شهادت پدر، به سایه پر مهر برادرش دلخوش کرده بود سفر تحمیلی اما، و دوری از آن عزیز بسیار دشوار بود.
مأمون به گونه ای برنامه ریزی کرده بود که مسیر امام علیه السلام از شهرهای شیعه نشین بویژه کوفه و قم نگذرد. او می ترسید که مبادا با حضور امام علیه السلام در آن شهرها قیام و شورشی صورت پذیرد و دستگاه حکومت را دچار حادثه ای بنماید. سوابق درخشان کوفه و قم در عشق به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله)مثل روز برای خلیفه روشن بود. به همین خاطر هم از رفتن امام علیه السلام به شهرهای شیعه نشین جلوگیری می کرد.
با اینهمه مسلمانان دیگر شهرهای کشور اسلامی که در مسیر حرکت حضرت رضا علیه السلام قرار داشتند با استقبال های پر شور از ایشان مقدم فرزند پیامبر را گرامی داشتند. مردم به محض اطلاع از ورود امام به شهر به محضر مبارکش رسیده و از وجود گرامی اش بهره مند می شدند.
در بعضی از شهرهای ایران استقبال بی سابقه ای از آن بزرگوار شد. اهالی شهر عاشقانه به دور مرکب امام علیه السلام حلقه زده و از ایشان بهره ها بردند. نیشابور یکی از این شهرهاست. وقتی مردم از آمدن امام رضا علیه السلام به شهر خود اطلاع یافتند در مسیر کاروان قرار گرفته و در کنار محمل امام علیه السلام اجتماع کردند تا حضرت به آنها چیزی بیاموزد.
امام رضا علیه السلام خواهش آنان را پذیرفت و حدیث ارزشمندی از رسول خدا (صلی الله علیه و اله)برای مردم نقل کرد که: " خداوند فرمود: " لااله الا الله قلعه استوار من است، هرکس داخل آن قلعه شود از عذاب من در امان خواهد بود." مرکب امام علیه السلام چند گامی به جلو رفت. پس از اندکی امام علیه السلام دوباره به سخن ادامه داد و فرمود: " با شرایطش که من یکی از آن شرایط هستم."
منظور امام علیه السلام آن بود که تنها گفتن "لا اله الا الله" برای رفتن به بهشت کفایت نمی کند و گوینده باید امامت امامان بر حق از جمله امام رضا علیه السلام را نیز پذیرفته باشد. پس از روزها مسافرت حضرت رضا علیه السلام به شهر مرو رسید.
مأمون پیشنهاد ولایت عهدی خود را دوباره عنوان نمود. اما امام علیه السلام همچنان بر رأی خود اصرار نموده ولایت عهدی را نمی پذیرفت.
کشمکش میان آن بزرگوار و خلیفه بر سر مسأله ولایت عهدی دو ماه به طول انجامید. سر انجام بر اثر تهدیدهای مأمون، امام علیه السلام مجبور به قبول پیشنهاد او شده و با دیده ای اشکبار و دلی غمگین در هفتم رمضان 201 هجری قمری ولایت عهدی خلیفه را پذیرفت. ایشان شرط نمود که در هیچیک از تصمیمات حکومت دخالت نکند، مأمون نیز شرط امام را قبول کرد.