چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)60%

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام جواد علیه السلام

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8491 / دانلود: 3496
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تواضع پیرمرد و پاسخ سی هزار مسئله

مرحوم شیخ مفید رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از ابراهیم بن هاشم قمّی حکایت کند:

در آن زمانی که حضرت علیّ بن موسی الرّضاعليهما‌السلام به شهادت رسید، من عازم مکّه معظّمه شدم؛ و در ضمن، به محضر شریف حضرت ابوجعفر، امام محمّد جوادعليه‌السلام شرف حضور یافتم.

همین که وارد منزل رفتم، جمع بسیاری از شیعیان را مشاهده کردم که از شهرها و مناطق مختلفی جهت زیارت و ملاقات امام جوادعليه‌السلام آمده بودند.

پس از گذشت لحظاتی، عموی حضرت - به نام عبداللّه بن موسی که پیرمردی سالخورده بود - در حالتی که لباس های خشنی بر تن داشت، وارد مجلس شد در گوشه ای نشست.

سپس امام جوادعليه‌السلام در حالی که پیراهنی بلند پوشیده و عبائی بر دوش انداخته بود و کفش سفیدی در پای داشت، وارد مجلس گردید.

تمام افراد به احترام آن حضرت از جای برخاستند، آن گاه عموی حضرت به طرف امامعليه‌السلام جلو آمد و پیشانی برادرزاده اش را بوسید؛ بعد از آن، حضرت در جایگاه خویش روی یک کُرسی - که از قبل آماده شده بود - نشست.

تمام حُضّار از عظمت و هیبت حضرت، در آن سنین کودکی، در تعجّب و حیرت قرار گرفته بودند.

در همین اءثناء، شخصی از برخاست و از عموی حضرت سؤال کرد: نظر شما درباره کسی که با حیوانی نزدیکی کند، چیست؟

عبداللّه پاسخ داد: دست راستش قطع می شود و نیز حدّ شرعی بر او جاری می گردد.

ناگاه امام جوادعليه‌السلام سخت ناراحت و خشمگین شد و با نگاهی به عمویش فرمود: ای عمو! از خدا بترس و تقوا داشته باش، خیلی خطرناک است آن موقعی در پیشگاه با عظمت خداوند متعال بایستی و بگویند: چرا چیزی را که نمی دانستی، اظهار نظر کردی؟!

عبداللّه عرضه داشت: مگر پدرت چنین نفرموده است؟

حضرت فرمود: از پدرم درباره شخصی که قبر زنی را نبش نماید و بشکافد و با آن مرده نزدیکی کند سؤال شد؛ که پدرم در جواب فرمود: باید دست راستش قطع شود و حدّ زنا بر او جاری گردد، چون که معصیت نسبت به زنده و مرده یکسان است.

در این هنگام عبداللّه به خطای خویش اعتراف کرد و گفت: اشتباه کردم، شما درست فرمودی، حقّ با جنابعالی است و من از درگاه خداوند پوزش می طلبم.

پس از آن، مردم که از اقشار مختلف اجتماع کرده بودند، با مشاهده این جریان بر تعجّب و حیرت آن ها افزوده گشت؛ و اظهار داشتند: ای مولا و سرور ما! چنانچه اجازه می فرمائی، ما سؤال های خود را مطرح نمائیم و شما پاسخ آن ها را لطف فرمائید؟

امام جوادعليه‌السلام فرمود: بلی، آنچه می خواهید سؤال مطرح کنید، تا جوابتان را بگویم.

پس در همان مجلس، حدود سی هزار مسئله از حضرت سؤال کردند؛ و با این که امامعليه‌السلام در سنین نُه سالگی بود، با بیانی شیوا تمامی آن ها را پاسخ فرود.(۴۸)

حجامتی معجزه آسا

ابن شهرآشوب و برخی دیگر از بزرگان آورده اند:

در زمان حکومت مأمون عبّاسی، حضرت جوادالا ئمّهعليه‌السلام طبیبی را به منزل خویش دعوت کرد تا وی را حجامت نماید.

همین که طبیب نزد امام محمّد جوادعليه‌السلام حضور یافت، حضرت به او فرمود: حجامت مرا روی رگ زاهر انجام بده.

طبیب اظهار داشت: ای سرورم من! تاکنون اسم چنین رگی را نشنیده ام و آن را نمی شناسم.

در این لحظه، حضرت آستین دست خود را بالا زد و یکی از رگ های دست خود را به طبیب نشان داد؛ و سپس فرمود: این رگ زاهر است، آن را با تیغ بزن.

موقعی که طبیب رگ را با تیغ بُرید، مقدار زیادی آب زرد رنگ از آن خارج شد و درون طشتی - که زیر دست حضرت نهاده شده بود - ریخت و طشت پر شد.

آن گاه حضرت به یکی از غلامان دستور داد تا روی رگ را ببندند و طشت را تخلیه کنند.

پس از آن که طشت را خالی کردند و آوردند، حضرت فرمود: روی رگ را باز کنید.

وقتی روی آن را باز کردند، مقداری دیگر مثل همان آب های زردرنگ خارج شد؛ بعد امام جوادعليه‌السلام به طبیب فرمود: اکنون روی آن را پانسمان کن.

و چون کار طبیب پایان یافت، دستور داد تا مقدار صد دینار به طبیب داده شود.

طبیب مقدار صد دینار را گرفت و سپس نزد پزشکی معروف به نام بختیشوع رفت و جریان را به طور مشروح برای او تعریف کرد.

بختیشوع با شنیدن این نوع حجامت، بسیار در تعجّب قرار گرفت و گفت: به خداوند سوگند، چنین موضوع و حالتی را تا به حال از کسی نشنیده و نیز در کتابی نخوانده ام.

بعد از آن، هر دو نزد اُسقف اءعظم رفتند و چون جریان را بازگو کردند، اُسقف گفت: گمان می کنم که آن شخص یا پیغمبر است و یا آن که از ذرّیّه پیامبران خواهد بود.(۴۹)

آگاهی نسبت به پیامبران

مرحوم قطب الدّین راوندی رضوان اللّه علیه از حضرت عبدالعظیم حسنی سلام اللّه علیه حکایت کند:

روزی از روزها نامه ای برای امام محمّد جوادعليه‌السلام نوشتم و سؤال کردم: حضرت ذوالکفلعليه‌السلام - که پیامبر الهی است - نامش چه می باشد؟

و آیا او از پیغمبران مرسل بوده است؟

امامعليه‌السلام در جواب نامه، چنین مرقوم فرمود:

خداوند متعال صد و بیست و چهار هزار پیغمبر برای ارشاد و هدایت بندگانش فرستاده است، که سیصد و سیزده نفر از آن ها پیامبران مرسل بودند.

و حضرت ذوالکفلعليه‌السلام نیز یکی از پیامبران مرسل الهی بود، که بعد از حضرت سلیمانعليه‌السلام مبعوث شد و همانند حضرت داوودعليه‌السلام بدون بیّنه و برهان در بین مردم قضاوت و حکم فرمائی می کرد و هیچ گاه غضبناک نمی گشت مگر آن که در جهت رضای خداوند سبحان بوده باشد.

سپس امام جوادعليه‌السلام در پایان نامه مرقوم فرمود:

نام حضرت ذوالکفلعليه‌السلام ، (عویدیا) بوده است، و او همان پیامبری است که نامش در ضمن آیه ای از آیات شریفه قرآن مطرح گردیده است:

( وَاذْکُرْ إسْماعیلَ وَالْیَسَعَ وَ ذَالْکِفْلِ وَ کُلُّ مِنَ الاْ خْیارِ ) .(۵۰)

یعنی؛ به یاد آور ای پیامبر! پیامبرانی را همچون حضرت اسماعیل، یسع و ذوالکفل را، که هر یک از آن ها از خوبان و برگزیدگان می باشند.(۵۱)

وساطت برای رفع مشکل

مرحوم شیخ طوسی، کلینی و دیگر بزرگان آورده اند:

در اوایل خلافت معتصم عبّاسی، شخصی از اهالی سجستان به همراه امام محمّد جوادعليه‌السلام و نیز عدّه ای دیگر، راهی مکّه معظّمه گردید.

شخص سجستانی گوید: در بین راه، جهت استراحت در محلّی نشسته بودیم و سفره غذا پهن بود، ما با عدّه ای از افراد مختلف مشغول خوردن غذا گشتیم.

من به حضرت خطاب کردم و اظهار داشتم: یا ابن رسول اللّه! فدایت گردم، در شهر ما شخصی از دوستان و محبّان شما، از طرف حکومت، مسئول امور مردم می باشد.

مالیات زیادی را بر من مقرّر کرده است که بپردازم، در حالی که من توان پرداخت آن را ندارم، چنانچه ممکن باشد نامه ای برایش بنویسید تا ملاحظه حال مرا نماید و تخفیفی دهد؟

امامعليه‌السلام فرمود: او را نمی شناسم.

عرض کردم: ای سرورم! او از دوستان و علاقه مندان به شما اهل بیت عصمت و طهارت می باشد؛ و من مطمئنّ هستم که نامه شما سودمند خواهد بود.

و چون سخن و تقاضای من به اتمام رسید، حضرت قلم و کاغذی را در دست مبارک خود گرفت و این عبارات را نگاشت:

به نام خداوند بخشاینده مهربان، حامل نامه از جنابعالی و نیز از عقیده ات تعریف و تمجید کرد، توجّه داشته باش که خوشبختی تو در گرو رفتار و کردارت می باشد؛ بنابر این، سعی کن نسبت به دوستان و هم نوعان خود دلسوز باشی، همانا خداوند متعال فردای قیامت تو را در مقابل اعمال و کردارت مؤ اخذه و مورد بازجوئی قرار می دهد.

بعد از آن نامه را امضاء نمود و تحویل من داد.

پس از آن که وارد سجستان شدم و نامه حضرت را به والی - که به نام حسین بن عبداللّه نیشابوری معروف بود - دادم، او نامه را گرفت و بوسید و بر چشم خود نهاد و سپس آن را گشود و خواند و به من خطاب کرد و گفت: خواسته ات چیست؟

گفتم: ماءمورین شما مالیات سنگینی بر من بسته اند و توان پرداخت آن را ندارم.

سپس دستور داد: مالیات را از من بردارند و چون سخت در مضیقه بودم نیز مبلغی را لطف کرد.(۵۲)

اثر انگشت در سنگ و آب شدن سینی فلزی

مرحوم طبری، بحرانی، شیخ حرّ عاملی و دیگر بزرگان آورده اند که شخصی به نام عمارة بن زید حکایت کند:

روزی در مجلس حضرت ابوجعفر، امام محمّد بن علیّعليهما‌السلام نشسته بودم، به حضرت عرض کردم: یا ابن رسول اللّه! علائم و نشانه های امام چیست؟

حضرت فرمود: هرکس بتواند کاری را که هم اکنون من انجام می دهم، انجام دهد، یکی از نشانه های امام در او می باشد.

و سپس انگشتان دست مبارک خود را روی صخره ای - که در کنارش بود - نهاد، و هنگامی که دست خود را از روی آن سنگ برداشت، دیدم جای انگشتان دست حضرت روی آن سنگ به طور روشن و واضح اثر گذاشته است.

و نیز حضرت را مشاهده کردم که قطعه آهنی را با دست مبارک خود گرفته است و بدون آن که آن را در آتش نهاده باشند همانند قطعه ای کش و لاستیک یا فنر از دو سمت می کِشد و پاره نمی شود.(۵۳)

همچنین آورده اند:

عبداللّه بن محمّد - که یکی از راویان حدیث است - گوید:

روزی همراه عمارة بن زید بودم، او ضمن صحبت هائی، حکایت عجیبی را برایم بیان کرد، گفت: روزی امام محمّد جوادعليه‌السلام را در حالی که یک سینی بزرگ گِرد مَجْمَعه جلویش نهاده بود، دیدم؛ پس از ساعتی به من خطاب کرد و فرمود: ای عمّاره! آیا مایل هستی که به وسیله این سینی فلزّی یک کار عجیب و حیرت انگیز را مشاهده کنی؟

عرضه داشتم: بلی، میل و علاقه دارم.

پس ناگهان حضرت دست مبارک خود را بر آن سینی نهاد و سینی به شکل مایع در آمد؛ سپس آن ها را جمع نمود و در طشت و قدحی که کنارش بود، ریخت؛ و بعد از آن دست خود را روی آن مایع کشید و به صورت همان سینی اوّل در آمد.

و امامعليه‌السلام در پایان فرمود: امام یک چنین قدرتی را دارد که در همه چیز می تواند با اراده الهی تصرّف کند و تغییر و دگرگونی ایجاد نماید.(۵۴)

دو معجزه مهمّ دیگر

همچنین مرحوم شیخ حرّ عاملی، طبرسی، طبری و دیگر بزرگان آورده اند که شخصی به نام محمّد بن عُمیر حکایت کند:

روزی در مجلس و محضر شریف امام محمّد جوادعليه‌السلام حضور یافتم.

پس از لحظاتی، مشاهده کردم که حضرت دست مبارک خود را روی چوب های یک چهارپایه چوبی کشید و آن چوب هائی که سال ها خشکیده بود، ناگهان سبز و شاداب گشت و برگ های سبز بر آن شاخه ها روئیده شد؛ و مورد تعجّب افراد قرار گرفت.(۵۵)

همچنین آورده اند:

یکی از اصحاب حضرت به نام ابراهیم بن سعید حکایت کند:

روزی در محضر شریف و مقدّس امام جوادعليه‌السلام حضور داشتم، ناگهان متوجّه شدم که حضرت برگ درخت زیتون را در دست مبارک خود گرفت و بلافاصله آن برگ زیتون تبدیل به پول رایج حکومت وقت شد.

پس از آن، مقداری از آن پول ها را گرفتم و از مجلس و خدمت امام جوادعليه‌السلام خداحافظی کردم و راهی بازار شدم.

چون وارد بازار گشتم، مقداری از همان ها را که توسّط حضرت از برگ زیتون تبدیل به پول شده بود، تحویل یکی از بازاریان دادم تا مقداری جنس برای منزل خریداری کنم.

و سپس جریان امر و موضوع را برای او و برخی دیگر از تجّار و کسبه مطرح کردم؛ و تمام آن افراد گفتند: این پول ها با دیگر پول های معمولی و موجود در بازار، هیچ فرقی ندارد.(۵۶)

سبز شدن درخت سدر خشکیده

مرحوم شیخ حرّ عاملی، طبرسی و دیگر بزرگان آورده اند:

پس از آن که مأمون - خلیفه عبّاسی - جهت جبران جنایتی که در حقّ امام رضاعليه‌السلام انجام داده بود؛ و نیز جهت تداوم سیاستش، دختر خود، امّالفضل را به عقد و نکاح حضرت جوادالا ئمّهعليه‌السلام درآورد؛ و او را بر حسب ظاهر مورد احترام شایان قرار می داد.

حضرت ابوجعفر، امام محمّد جوادعليه‌السلام بعد از آن جریان، تصمیم گرفت که از حضور مأمون و نیز از شهر خراسان به بغداد عزیمت فرماید.

و به همین جهت حضرت، به همراه همسرش امّالفضل حرکت نمود و راهی مدینه منوّره گردید؛ و مردم در بین راه حضرت را مشایعت کردند.

امامعليه‌السلام همچنان به راه خود ادامه داد تا به دروازه کوفه رسید و مردم کوفه به استقبال آن حضرت آمدند و نزدیک غروب آفتاب حضرت به خانه مسیّب وارد شد؛ و چون امامعليه‌السلام مختصر استراحتی نمود، روانه مسجد گردید.

در حیات مسجد درخت سدری بود که از مدّت ها قبل خشک شده بود و میوه نمی داد، پس حضرت مقداری آب درخواست نمود؛ و آن گاه در کنار آن درخت خشکیده وضو گرفت و در همان جا نماز مغرب را به جماعت خواند.

پس هنگامی که نماز پایان یافت، مردم متوجّه شدند که آن درخت خشکیده به برکت آب وضوی حضرت، سبز گردیده است و پر از میوه می باشد.

این حادثه مورد تعجّب و حیرت همگان قرار گرفت و تمام افراد از میوه های آن خوردند.

و مهمّتر از همه آن که میوه های این درخت سدر، برخلاف دیگر سدرها، بدون هسته و بسیار شیرین و خوش مزه بود.(۵۷)

پیش بینی خطر و بستن دُم حیوان

در یکی از سال ها، مأمون عبّاسی عازم مدینه طیّبه شد، چون نزدیک شهر مدینه رسید، عدّه ای از بزرگان به همراه امام محمّد جوادعليه‌السلام جهت استقبال مأمون آماده حرکت شدند.

هوا بسیار گرم و سوزان و نیز بیابان ها خشک و بی آب و علف بود.

وقتی خواستند سوار حیوانات شوند، امام جوادعليه‌السلام دستور داد تا دُم حیوانش را گره بزنند، عدّه ای گفتند: حضرت جوادعليه‌السلام آشنائی به حیوان سواری و بیابان گردی ندارد و نمی داند که در چه فصلی و در کجا باید دُم قاطر، گره زده شود.

و بالا خره تمامی افراد سوار شدند و برای استقبال مأمون حرکت کردند، مقداری از راه را که پیمودند، مسیر جادّه را اشتباه رفتند، در محلّی قرار گرفتند که تمام آن گِل و لای بود؛ و حیوانات مرتّب دُم خود را به اطراف حرکت می دادند؛ و تمام لباس و سر و صورت افرادی که سوار حیوان ها بودند کثیف و پر از گِل شد.

ولی حضرت کمترین آلودگی به لباس و بدنش اصابت نکرد و دیگران فهمیدند، پیش بینی حضرت صحیح بوده است.(۵۸)

نجات از ضربت شمشیر مستانه

بسیاری از بزرگان به نقل از حکیمه دختر حضرت ابوالحسن، امام رضاعليه‌السلام روایت کرده اند، که فرمود:

چون برادرم، حضرت جوادعليه‌السلام به شهادت رسید، روزی نزد همسرش، امّالفضل - دختر مأمون - رفتم.

امّ الفضل ضمن صحبت هائی پیرامون فضائل و مکارم امام جوادعليه‌السلام ، اظهار داشت: آیا مایل هستی تو را در جریان موضوعی بسیار عجیب و حیرت انگیز قرار دهم که تاکنون کسی نشنیده است؟

گفتم: چه موضوعی است؟ آری، برایم بیان کن.

گفت: شبی از شب ها در منزل حضرت بودم، ناگاه زنی وارد شد، پرسیدم تو کیستی؟

پاسخ داد: من از خانواده عمّار یاسر هستم و همسر ابوجعفر، محمّد بن علیّ الرّضاعليه‌السلام می باشم، با شنیدن این خبر، حسّاسیّت من برانگیخته گشت و بُردباری خود را از دست دادم، و از جای برخاستم و به نزد پدرم مأمون رفتم.

هنگامی که او را دیدم، متوجّه شدم که شراب بسیار خورده و مست لایعقل است؛ پس موضوع را برایش بیان کردم و نیز افزودم که شوهرم بسیار از من و تو بدگوئی می کند و به تمام افراد بنی العبّاس توهین می نماید.

پدرم با شنیدن سخنان دروغین من خشمگین و عصبانی گشت و شمشیر خود را برگرفت و سوگند یاد کرد که امشب او را با این شمشیر قطعه قطعه می کنم و روانه منزل حضرت گردید.

من با دیدن چنین صحنه ای از گفتار خود پشیمان شدم و همراه پدرم روانه گشتم تا ببینم چه می کند.

چون مأمون وارد منزل شد، دید حضرت جوادعليه‌السلام در بستر آرمیده است، پس با شمشیر بر آن حضرت حمله برد و به قدری بر بدن مبارک و مقدّس او ضربات شمشیر وارد کرد که دیدم بدنش قطعه قطعه گردید.

و به این مقدار هم قانع نشد، بلکه شمشیر بر رگ های گردن او نهاد و رگ های گردنش را نیز قطع کرد.

من با مشاهده این صحنه دلخراش بر سر و صورت خود زدم و روی زمین افتادم، پس از لحظاتی که از جای برخاستم روانه منزل پدرم گشتم؛ و چون صبح شد و پدرم از حالت مستی بیرون آمد، به او گفتم: یا امیرالمؤ منین! آیا متوجّه شدی که دیشب چه کردی؟

گفت: خیر، در جریان نیستم و خبر ندارم.

وقتی جریان را برایش بازگو کردم، فریادی کشید و مرا تهدید کرد و گفت: رسوا شدیم، دیگر در جامعه جایگاهی نداریم.

سپس یاسر خادم را احضار کرد و به او دستور داد تا به منزل حضرت جوادعليه‌السلام برود و گزارش وضعیّت حضرت را بیاورد.

یاسر رفت و پس از لحظاتی بازگشت و چنین اظهار داشت: دیدم ابوجعفر، محمّد بن علیّعليه‌السلام لباس های خود را پوشیده؛ و بر سجّاده و جانماز خویش نشسته است و مشغول عبادت بود، در حیرت و تعجّب قرار گرفتم؛ و سپس از حضرت تقاضا کردم تا پیراهنش را درآورد و به من هدیه دهد.

و با این کار خواستم که ببینم آیا ضربات شمشیر بر بدنش اثر کرده، و آیا بدنش زخم و خون آلود است یا خیر؟

حضرت تبسّمی نمود و اظهار داشت: پیراهنی بهتر از آن را به تو خواهم داد.

گفتم: خیر، من پیراهنی را که بر تن داری، می خواهم.

پس چون پیراهن خود را از تن شریفش درآورد، کوچک ترین زخم و اثر شمشیر در جائی از بدنش نیافتم.

و مأمون با شنیدن این خبر مسرّت آمیز، خوشحال شد و مبلغ هزار دینار به یاسر هدیه داد.(۵۹)

یکی از علّت های شهادت

ابوداوود قاضی - یکی از قضات معروف خلفاء بنی العبّاس - حکایت کند:

روزی مأمورین دزدی را دست گیر کرده بودند و معتصم عبّاسی دستور مجازات او را صادر کرد و عدّه بسیاری از فقهاء و علماء جهت اجراء حکم سارق در مجلس خلیفه حضور یافتند و هر یک نظریّه ای جهت قطع دست دزد بیان کرد.

معتصم به حضرت ابوجعفر، امام محمّد جوادعليه‌السلام رو کرد و گفت: یا ابن رسول اللّه! نظر شما در این باره چیست؟

امامعليه‌السلام فرمود: افراد، نظرات خود را دادند، کافی است.

معتصم گفت: من کاری به نظرات آن ها ندارم، شما باید نظریّه خود را مطرح نمائی؛ حضرت اظهار نمود: مرا از این کار معذور بدار؟

معتصم حضرت را به خداوند سوگند داد و گفت: باید نظریّه خود را برای ما بیان نمائی.

حضرت فرمود: اکنون که چاره ای جز جواب ندارم، می گویم که تمامی افراد اشتباه کردند و بر خلاف سنّت اسلام سخن گفتند؛ چون که قطع دست دزد باید از چهار انگشت باشد و کف دست به حال خود باقی بماند؛ و معتصم در حضور تمامی افراد گفت: آیا دلیل و مدرکی بر آن داری؟

امامعليه‌السلام فرمود: فرمایش پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، که فرمود: سجده به وسیله هفت جای بدن - پیشانی، دو کف دست، دو سر زانو و دو انگشت پاها - انجام می گیرد.

و چنانچه از مچ یا آرنج قطع شود، برای سجده جایگاهی باقی نمی ماند؛ و حال آن که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده: سجده گاه ها حقّ خداوند است و کسی را نباید در آن ها مشارکت داد، پس برای محفوظ ماندن حقّ خداوند دو کف دست نباید قطع شود.

معتصم با این استدلال حیرت زده شد؛ و آن گاه دستور داد تا طبق نظریّه حضرت ابوجعفر، امام محمّد جوادعليه‌السلام دست دزد، قطع و مجازات گردد.

ابوداوود قاضی گوید: در یک چنان موقعیّتی من برای خود آرزوی مرگ کردم و پس از گذشت دو سه روز، نزد معتصم رفتم و گفتم: یا امیرالمؤ منین! من بر خود لازم می دانم که مطالبی را به عنوان نصیحت به شما بگویم، هر چند که به وسیله این گفتار، خود را داخل آتش جهنّم قرار می دهم.

معتصم گفت: مطلب و پیشنهاد خود را مطرح کن.

گفتم: هنگامی که امیرالمؤ منین و خلیفه مسلمین تمامی فقهاء و دانشمندان را در یک مجلس برای بیان حدود الهی جمع می کند و در نهایت در حضور تمامی وزراء و درباریان و بزرگان نظریّه همه افراد را مطرود می سازد و به گفته کسی اهمیّت می دهد و عمل می کند که طائفه ای بر امامت و خلافت او معتقد هستند و طبق نظریّه او حکم می دهد، آیا در آینده ای نزدیک چه خواهد شد؟!

وقتی معتصم مطالب مرا شنید، رنگ چهره اش بر افروخته گشت و گفت: خداوند تو را جزای خیر دهد که مرا نصیحت و راهنمائی نمودی، و در روز چهارم به یکی از وزرایش دستور داد که حضرت جوادعليه‌السلام را به منزل خود دعوت کند تا کارش را بسازد.

هنگامی که وزیر دربار، حضرت را دعوت کرد، حضرت نپذیرفت و فرمود: می دانید که من به مجالس شما نمی آیم.

وزیر اظهار داشت: شما را به صرف طعام دعوت می کنیم و خلیفه و برخی از وزراء، علاقه مند به حضور شما هستند؛ و در نهایت حضرت را مجبور کرد تا در مجلس و سفره شوم آن ها حاضر شود.

همین که حضرت وارد مجلس گردید و چند لقمه از غذائی که جلویش نهاده بودند تناول نمود، اثرات زهر را در خود احساس نمود و خواست که از منزل خارج شود، میزبان گفت: همین جا بمانید؟ حضرت فرمود: در منزل شما نباشم، بهتر است.

و با گذشت یک شبانه روز، کاملا زهر در بدن نازنین امام جوادعليه‌السلام اثر کرد و همچون دیگر ائمّهعليهم‌السلام مسموم و به فیض شهادت نائل گشت.(۶۰)

در رثای نهمین ستاره ولایت

فغان از گردش چرخ ستمگر

ستم ها کرده بر آل پیمبر

زده آتش گلستان نبیّ را

نموده در به در آل علیّ را

یکی در طوس و بعضی را به بغداد

نموده خون جگر از زهر بیداد

جواد، آن میوه باغ رسالت

ز کین مسموم شد، در شهر غربت

فتاده در میان حجره بی یار

نبودی مونس، او را و نه غمخوار

لب تشنه، نه فرزندی کنارش

نه غمخواری که باشد غمگسارش

جهان از داغ او ماتم سرا شد

جهانی زین مصیبت در نوا شد(۶۱)

* * *

الاای آسمان ازدیده،اشکِ خون به بارامشب

که رفت ازدارفانی، حُجّت پروردگار امشب

نهم شمع هدایت، پیشوای شیعیان، او

دهد دوراز وطن جان،بی معین و غمگسارامشب

برای کشتن سلطان دین، با زهر جان فرسا

زنی مأ مور شد، با امر خصمی نابکار امشب

فروغ دیده زهرا (تقیّ) چون مجتبی جدّش

به دست همسرخود،گشت مسموم وفکار امشب

در آغاز جوانی، از پی ارشاد مردم شد

شهید دین حقّ، مانند اجداد کبار امشب

گل گلزار احمد از جفای دختر مأمون

نهان گرددبه خاک سردو جاوید درمزار امشب

الا ای مظهر جود خدا، ما مستمندان را

زخوان عام خود،محروم ازرحمت مدارامشب(۶۲)

پنج درس ارزشمند و آموزنده

۱. در یکی از روزها که حضرت جوادالائمّهعليه‌السلام وارد شهر مدینه منوّره گردید، هنگام غذا در حضور جمعی از دوستان سفره طعام پهن کردند.

حضرت پس از آن که غذا را تناول نمود، دست های خود را شست و سپس دست های خود را پیش از آن که با حوله خشک نماید، بر سر و صورت خویش کشید و این دعا را خواند:

(اللّهُمَّ اجْعَلْنی مِمَّنْ لا یَرْهَقُ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ ).(۶۳)

۲. یکی از دوستان و اصحاب حضرت جوادالا ئمّهعليه‌السلام به نام ابوالحسن، معمّر بن خلاّد حکایت کند:

روزی در خدمت آن حضرت بودم، به من فرمود: ای معمّر! بر اشتر خود سوار شو.

عرض کردم: کجا برویم؟

فرمود: پیشنهادی که داده شد انجام بده و سؤال نکن، پس من سوار شدم؛ و چون مقداری از راه را پیمودیم به بیابانی رسیدیم که کنار آن یک درّه و تپّه ای وجود داشت.

حضرت فرمود: همین جا بِایست و حرکت نکن تا من بازگردم و سپس حضرت رفت و پس از لحظاتی بازگشت.

عرض کردم: فدایت شوم، کجا بودی؟

امامعليه‌السلام فرمود: هم اینک به خراسان رفتم و پدرم، حضرت علیّ بن موسی الرّضاعليهما‌السلام را که مسموم و شهید شده بود، دفن کردم و اکنون بازگشتم.(۶۴)

۳. محمّد بن حمّاد مروزی حکایت کند:

روزی حضرت جوادالا ئمّهعليه‌السلام در ضمن نامه ای به پدرم، احمد چنین مرقوم فرمود:

ژهر موجود مخلوقی در این جهان، یک روزی وفات خواهد یافت ولی در این باره ظلمی بر کسی نخواهد شد و ما اهل بیت رسالت در این دنیا پراکنده خواهیم شد؛ و در شهرهای مختلف هجرت خواهیم نمود.

و سپس در ادامه فرمایش خود افزود: هرکس عاشق و دلباخته هر که باشد، چنانچه در مسیر او قدم بردارد و با او همگام باشد، همانا در روز محشر با او محشور می گردد.

و به راستی که قیامت منزل گاه اءبدی و همیشگی تمامی افراد خواهد بود.(۶۵)

۴. عمران بن محمّد اشعری قمّی حکایت کند:

روزی نزد حضرت جوادالائمّه، امام محمّد تقیعليه‌السلام شرفیاب شدم؛ و پس از آن که مسائل خود را مطرح کردم و جواب گرفتم، عرضه داشتم:

ای مولا و سرورم! امّالحسن به شما سلام رساند و نیز درخواست یکی از پیراهن های تبرّک شده شما را نموده است تا به جای کفن از آن استفاده نماید؟

امام جوادعليه‌السلام فرمود: او از پیراهن من، بی نیاز شده است.

چون از نزد حضرت خارج شدم، متحیّر بودم که معنای کلام امامعليه‌السلام چیست؟

تا آن که پس از چند روزی متوجّه شدم، امّالحسن سیزده یا چهارده روز قبل از سخن امامعليه‌السلام فوت کرده است.(۶۶)

۵. یکی از اصحاب امام محمّد تقیعليه‌السلام گوید:

روزی در خدمت آن حضرت بودم، که سفره غذا پهن کردند؛ و غذا خوردیم.

پس از آن که سفره را جمع کردند، یکی از افراد مشغول جمع کردن غذاهای ریخته شده در اطراف سفره، گردید.

امام جوادعليه‌السلام فرمود: چنانچه در بیابان سفره انداختید، آنچه غذا در اطراف سفره ریخته شود - به هر اندازه ای که باشد - رها کنید - تا مورد استفاده جانوران قرار گیرد -.

ولی اگر در منزل، در اطراف ظرف غذا و یا در اطراف سفره، طعامی ریخته شود، تمام آنچه را که ریخته شده است، به هر مقداری که باشد، جمع نمائید - که مبادا زیر دست و پا، نسبت به آن ها بی احترامی شود -.(۶۷)

مدح و منقبت حضرت جوادالا ئمّهعليه‌السلام

ای آن که بر تمام خلایق تو رهبری

بر ممکنات سیّد و سالار و سروری

آن جا که آفتاب رخت جلوه گر شود

خورشید، زهره می شود و ماه مشتری

شاه نهم، امام نهم، حجّت نهم

نور نهم، ز نور خداوندِ اکبری

از کثرت لطافت جسم مجرّدی

با یک جهان شرافت روح مصوّری

هم جانشین هشت امامی به روزگار

هم از شرف، امام دهم را تو مظهری

آمد تو را جواد لقب، زانکه جود تو

از یاد برد حاتم و آن جود جعفری

از آدم و خلیل، هم از یوسف و مسیح

وزخَلْق و خُلق، صورت و سیرت نکوتری(۶۸)

چهل حدیث گهربار منتخب

۱. قالَ عليه‌السلام : الا مام أبوجعفر، محمّدالجوادعليه‌السلام : الْمُؤ مِنُ یَحْتاجُ إ لی ثَلاثِ خِصالٍ: تَوْفیقٍ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَقَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ.(۶۹)

ترجمه:

فرمود: مؤ من در هر حال نیازمند به سه خصلت است:

توفیق از طرف خداوند متعال، واعظی از درون خود، قبول و پذیرش نصیحت کسی که او را نصیحت نماید.

۲. قالَ عليه‌السلام : مُلاقاةُ الاْ خوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَ إ نْ کانَ نَزْرا قَلیلا.(۷۰)

ترجمه:

فرمود: ملاقات و دیدار با دوستان و برادران - خوب -، موجب صفای دل و نورانیّت آن می گردد و سبب شکوفائی عقل و درایت خواهد گشت، گرچه در مدّت زمانی کوتاه انجام پذیرد.

۳. قالَعليه‌السلام : إ یّاکَ وَ مُص احَبَةُالشَّریرِ، فَإ نَّهُ کَالسَّیْفِ الْمَسْلُولِ، یَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ یَقْبَحُ اءثَرُهُ .(۷۱)

ترجمه:

فرمود: مواظب باش از مصاحبت و دوستی با افراد شرور، چون که او همانند شمشیری زهرآلود، برّاق است که ظاهرش زیبا و اثراتش زشت و خطرناک خواهد بود.

۴. قالَعليه‌السلام : کَیْفَ یُضَیَّعُ مَنِ اللّهُ کافِلُهُ، وَکَیْفَ یَنْجُو مَنِ اللّه طالِبُهُ، وَ مَنِ انْقَطَعَ إلی غَیْرِاللّهِ وَ کَّلَهُ اللّهُ إلَیْهِ .(۷۲)

ترجمه:

فرمود: چگونه گمراه و درمانده خواهد شد کسی که خداوند سَرپرست و متکفّل اوست.

چطور نجات می یابد کسی که خداوند طالبش می باشد.

هر که از خدا قطع امید کند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار می کند.

جنگ بدر

پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيری و جنگ با دشمنان، در سال دوم هجری جنگهايی ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهم ترين آنها جنگ بدر بود و البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايی از مسلمانان تحت فرماندهی شخصی پيامبر و يا كسانی كه آن حضرت تعيين كرده بود آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيری نكشيد، و در چهار مورد شخص پيامبر فرماندهی را به عهده داشت و آنها عبارت بودند از «غزوه ابوا»، و «غزوه بواط» و «غزوه عشيره» و «غزوه بدر اولی» كه در هيچ كدام درگيری رخ نداد و چهار مورد ديگر كه پيامبر شخصا در آنها شركت نداشت عبارت بودند از: «سريه عبيدة بن حارث» و «سريه حمزة بن عبدالمطلب» و «سريه سعد بن ابی وقاص» و «سريه عبداللّه بن جحش».( ۲ )

تنها مورد از اين موارد هشتگانه كه كار به درگيری و كشتار كشيد، سريه عبداللّه بن جحش بود. او با هشت تن از مهاجران از سوی پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأموريت يافته بود كه به نزديكی مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش و تحركات آنها باخبر شود و گزارش آن را به پيامبر بدهد، ولی او با يك قافله از قريش روبرو شد و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمی نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد و همراه با اسيران و اموال قافله به مدينه بازگشت.( ۳ )

از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و اتفاقا در ماه رجب كه ماه حرام است اتفاق افتاده بود، كار عبداللّه بن جحش مورد رضايت پيامبر قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده آن قافله خودداری كرد و فرمود: من شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بود.

هم مسلمانان و هم كفار قريش كه از جريان با خبر شده بودند كار عبداللّه بن جحش را كه در ماه حرام واقع شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهره برداری تبليغاتی كردند. تا اينكه آيات زير نازل شد:

( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ) (بقره ۲۱۷)

«از تو درباره جنگيدن در ماه حرام می پرسند، بگو: جنگيدند در آن گناهی بزرگ است، ولی بازداشتن از راه خدا و كفر به او و بازداشتن از مسجدالحرام و بيرون كردن ساكنان آن از آنجا، نزد خدا گناهی بزرگتر است و فتنه از كشتن بزرگتر است، آنها همواره با شما می جنگند تا شما را اگر توانستند از دينتان برگردانند.»

در اين آيه ضمن اينكه بر حرمت جنگ در ماههای حرام تأكيد می كند و آن را گناهی بزرگ می شمارد، در پاسخ به تبليغات سوء مشركان اظهار می دارد كه درست است كه جنگ در ماه حرام گناهی بزرگ است (و جمعی از مسلمانان به اشتباه مرتكب آن شده اند.) ولی كارهايی كه مشركان می كنند مانند سدّ كردن راه خدا و كفر به او و سدّ كردن راه مسجدالحرام و اخراج مردم آنجا از آن، گناهی بس بزرگتر است و از اين گذشته فتنه انگيزی كه مانع رسيدن پيام اسلام به گوش مردم می شود از قتل هم بدتر است. مشركان با فتنه گريهای خود می خواستند مسلمانان را از دينشان برگردانند.

در آيه بعدی، كسانی را كه اين كار را كرده بودند، مؤمنانی مهاجر و مجاهد معرفی می كند كه رحمت پروردگارشان را اميد داشتند، يعنی كار آنها از روی سوء نيت نبوده است و در پايان آيه دو صفت غفور و رحيم از صفات خدا را می آورد كه به آمرزيده شدن آن مسلمانان دلالت می كند:

( إِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا ف ی سَبيلِ اللّهِ أُولئآِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (بقره ۲۱۸)

«كسانی كه ايمان آورده اند و كسانی كه هجرت كرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند، اينان رحمت خدا را اميد دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

پس از نزول اين آيات، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غنائمی را كه عبداللّه بن جحش آورده بودند پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.

پس از اين درگيريهای متعدد و محدود، زمينه برای جنگی بزرگ آماده شد و آن جنگ بدر بود كه در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.

شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارتی به سركردگی ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر طلحة بن عبداللّه و سعيدبن زيد را برای كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان و نوع كالاهای همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام مأموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند( ۴ ) و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال التجاره را حمل می كنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.( ۵ )

كفار قريش تمام ثروتهای مسلمانان مهاجر را كه در مكه برجای گذاشته بودند، مصادره كرده بودند، جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهای آن، از كفار قريش تقاص گرفته شود. اين بود كه پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجری «عبداللّه بن ام مكتوم» را برای نماز و «ابولبابه» را برای اداره شهر جانشين خويش كرد( ۶ ) و خود با سيصد و سيزده نفر برای حمله به آن كاروان تجارتی از مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هفتاد و چهار نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند و دو اسب و هفتاد شتر داشتند.( ۷ )

به هرحال اين سپاه مسير خود را طی می كرد كه ابوسفيان از اين حركت مسلمانان باخبر شد و بی درنگ شخصی به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش برای حفظ كالاهای تجارتی كمك بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در حالی كه گوش شتر خود را بريده و بينی او را شكافته بود و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد می زد كه مردم! كالاهای تجارتی شما در خطر است و محمد و ياران او می خواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!( ۸ )

مردم مكه و صاحبان كالاها وقتی از مطلب باخبر شدند برای دفاع از كاروان تجارتی دست به جمع آوری فوری نيرو و تجهيزات زدند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگی بودند به سوی مدينه روانه شدند. البته همه آنها با ميل و رغبت حاضر به اين كار نبودند، بلكه بعضيها از روی چشم هم چشمی و برای خودنمايی از خانه های خود خارج شده بودند، جنانكه می فرمايد:

( وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئآءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ ) (انفال۴۷)

«و مانند كسانی نباشيد كه از خانه های خود با سرمستی و برای نشان دادن خود به مردم بيرون شدند و از راه خدا باز می داشتند و خدا به آنچه انجام می دهند احاطه دارد.»

سپاه اسلام در محلی به نام «ذفران» اردو زده بود( ۹ ) و منتظر رسيدن كاروان تجارتی بود، ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگی درگيری با چنين سپاهی را نداشتند و فقط می خواستند با كاروان تجارتی درگير شوند، ولی چاره ای نداشتند جز اينكه با سپاه مكه روبرو شوند؛ ولی پيامبر به عنوان يك رهبر شايسته خواست با مردم مشورت كند و آنها نظر خود را بگويند، و اين يك دستور الهی بود كه در كارها با مردم مشورت كند و پس از آن تصميم بگيرد:

( وَ شاوِرْهُمْ فِ ی الاْءَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَ ی اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ ) (آل عمران ۱۵۹)

«و با آنان در كار مشورت كن، و چون تصميم گرفتی بر خدا توكل نما كه همانا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.»

اين بود كه پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف سپاه مكه بروند و يا به مدينه بازگردند؟

ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت را در اين ديد كه به مدينه برگردند و سخنانی گفت كه يأس آور بود؛ ولی مقداد گفت: ای پيامبر دلهای ما با شماست و آن چه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير، پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.( ۱۰ ) در اين باره آيات زير نازل شد:

( كَمآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِ ی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَ ی الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ) (انفال ۶-۵)

«همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد و همانا گروهی از مؤمنان ناخوشنود بودند، با تو درباره حق پس از آنكه آشكار شده بود، ستيز می كردند، گويا كه به سوی مرگ كشيده می شوند در حالی كه می نگريستند.»

پيامبر بار ديگر از مردم نظر خواهی كرد، در اين هنگام سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده كرده ای. پيامبر فرمود: بلی. او گفت: يا رسول اللّه ما به تو ايمان آورده ايم و آيين تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمی بگيری از تو پيروی می كنيم. سوگند به خدايی كه تو را مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوی ما نيز چنين می كنيم، ما را به دستور خدا به هر نقطه ای كه صلاح می دانی بفرست.

سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد( ۱۱ ) و مسلمانان را نيز مژده پيروزی داد.

در عين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارتی درگير شوند، چون نيرو و اسلحه كمتری داشتند، ولی خداوند اراده كرده بود كه با سپاه اعزامی از مكه روبرو شوند، زيرا پيروزی بر آنها كه توان بيشتری داشتند و تقريبا سه برابر مسلمانان بودند قدرت و شوكت مسلمانان را به همگان نشان می داد و قبايل عرب از قدرت دفاعی مسلمانان حساب می بردند. در اين باره در ادامه آيات قبلی چنين می خوانيم:

( وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَ ی الطّآئِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ ) (انفال۷)

«و هنگامی كه خداوند يكی از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست می داشتيد آن گروهی كه قدرتی ندارد برای شما باشد و خدا می خواست حق را با كلمات خود به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند.»

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راههای گوناگون كسب خبر می كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت، اين يكی از شيوه های پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات و اخبار اهميت بسيار می داد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودی برحذر می داشت و اين دستور خدا بود كه مسلمانان بايد هر خبری را كه می شنوند آن را فاش نكنند و فقط در اختيار فرماندهان خود بگذارند، قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار می دهد:

( وَ إِذا جأَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَ ی الرَّسُولِ وَ إِل ی آ أُولِ ی الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (نساء۸۳)

«و چون آنان را خبری از ايمنی و ترس برسد آن را فاش می كنند، در حالی كه اگر آن را به پيامبر و يا فرماندهان خود گزارش می كردند، آن را كسانی از آنها كه اهل نظرند می دانستند.»

تمام توجه پيامبر با خبرهايی كه به دست آورده بود، به سوی سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و ديگر توجهی به كاروان تجارتی نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارتی را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد؛ ولی سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل می گفت: به خدا سوگند برنمی گرديم تا به بدر وارد شويم، او می خواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان بدهد.( ۱۲ )

دو سپاه در منطقه ای به نام بدر روبروی هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين «العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة القصوی» قرار داشتند.

برای پيامبر در بالای تپه سايبانی به عنوان «عريش» يا قرارگاه فرماندهی ساختند تا پيامبر به ميدان نبرد مسلط باشد.( ۱۳ ) قرآن كريم موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتی را چنين ترسيم می كند:

( اِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۲)

«و هنگامی كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنان در كناره دورتر بودند و سواران (كاروان تجارتی) پايين تر از شما بودند و اگر با آنها وعده می گذاشتيد در وعده گاه با يكديگر اختلاف می كرديد ولی اين كار برای آن بود كه خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ولی مسلمانان در يك زمين شنزار و دور از آب بودند و شرايط برای مسلمانان دشوار بود وكاروان تجارتی هم كه ابوسفيان آن را رهبری می كرد در پايين از دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان نبود.

شرايط برای مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند می فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف می كرديد؛ يعنی اگر اين وضع را می دانستيد و وعده جنگ می گذاشتيد، بعضی ازشما حاضر نمی شد كه در اين شرايط و موقعيت نامطلوب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف می شديد؛ ولی اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا می خواست آنچه را كه مقرر كرده به انجام برساند.

خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در شرايط دشوار باشد و در عين حال بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را ياری می كند.

در آيه بعد اظهار می دارد كه هنگام رودررويی با دشمن، خداوند آنها را در چشم شما و شما را در چشم آنها اندك نشان می داد:

( وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فیآ أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فیآ أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۴)

«و هنگامی كه آنان را وقتی با آنها روبرو شديد در چشم شما و شما را در چشم آنان اندك می نمود تا خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

اين به سبب كاری بود كه خداوند مقرر كرده بود و آن پيروزی مسلمانان برمشركان بود. اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك می نمود باعث تقويت روحی آنان می شد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك می نمود سبب می شد كه آنها به مسلمانان اهميتی ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.

البته اينكه دشمن مسلمانان را اندك ديد، در آغاز نبرد و هنگام روبرو شدن دو سپاه بود؛ ولی پس از شروع نبرد و هنگام جنگ، خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن زياد جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو برابر آنها هستند:

( قَدْ كانَ لَكُمْ ايَةٌ فی فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فی سَبيلِ اللّهِ وَأُخْری كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْیَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِه مَنْ يَشآءُ ) (آل عمران ۱۳)

همانا برای شما در دو گروهی كه رو در رو شدند نشانه ای وجود دارد؛ گروهی در راه خدا می جنگيد و گروه ديگر كافر بود. آنها را آشكارا دو برابر خود می ديدند و خدا هر كس را كه بخواهد با ياری خود كمك می كند.

يكی ديگر از امدادهای غيبی خداوند بر مسلمانان اين بود كه شب جنگ خداوند آرامش خاصی به مسلمانان داد و بارانی باريد و تشنگی مسلمانان رفع شد و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه های شيطان از آنها زدوده شد؛ چون بعضی ها در كمك خدا ترديد می كردند ولی آثار آن را به روشنی ديدند.( ۱۴ ) قرآن در اين باره می فرمايد:

( إِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمآءِ مآءً لَيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلی قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ ) (انفال ۱۱)

«هنگامی كه خدا از جانب خود برای آرامش شما خواب خوشی را بر شما چيره كرد و از آسمان آبی نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدی شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را آرام و گامهايتان را استوار كند.»

صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعی نداشت. آنها شخصی به نام عميربن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وی سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولی گفت: احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگری هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه بسيار بالای آنها خبر داد.( ۱۵ ) اين گزارش رعب و وحشت فراوانی در دلهای سران قريش انداخت و بعضی از آنها خواستند از جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولی گروهی كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد كردند.

اسود مخزومی به تنهايی به سپاه مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد( ۱۶ ) و كشته شدن او جنگ را قطعی كرد.

پس از اين جريان كه در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد( ۱۷ ) سه تن از جنگجويان قريش به نامهای عتبه و شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوی ميدان آمدند واز مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد ولی آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار پيامبر علی بن ابی طالبعليه‌السلام و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند برای اين كار نامزد كرد. علی توانست وليد را كه دايی معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل رسانيد و عبيده هم عتبه را كشت.( ۱۸ )

پس از اين جريان، حمله عمومی از سوی دو سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود را فرماندهی می كرد دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزی مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روی زمين كسی تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتی ريگ برداشت و به سوی دشمن انداخت و جنگ شروع شد.( ۱۹ )

در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايی برخوردار بودند و اين به سبب امدادهای غيبی بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را به طور مستقيم ياری كرد و هزار فرشته برای كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن بر سياهی لشكر و تقويت روحی آنان سپاه اسلام را ياری كردند:

( إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُرْدِفينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ) (انفال۹ـ۱۰)

«هنگامی كه شما از خدا طلب كمك می كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه همانا من شما را با هزار فرشته كه در رديف هم می آيند كمك می كنم، و خدا آن كار را جز برای شادمانی شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و پيروزی جز از جانب خدا نيست، همانا خداوند عزيز و حكيم است.»

در آيه ديگر نيز از امداد فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر خبر داده است:

( وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُنْزَلينَ بَلیآ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُسَوِّمينَ ) (آل عمران۱۲۳-۱۲۵)

«و همانا خداوند شما را در بدر ياری داد در حالی كه شما ناتوان بوديد. پس، از خدا پروا كنيد شايد از او سپاسگزاری نماييد. هنگامی كه به مؤمنان می گفتی: آيا شما را كفايت نمی كند اينكه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته كه فرستاده شوند، ياری دهد؟ آری اگر صبر كنيد و پرهيزگاری نماييد و دشمنان با اين شتابی كه دارند بر سر شما فرود آيند، پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار ياريتان می كند.»

توجه كنيم در آيه قبلی، از هزار فرشته و در اين آيه از سه هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است، ما تصور می كنيم كه فرشتگان كمك كننده همان هزار فرشته بودند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند سه هزار و يا پنج هزار برای ياری مسلمانان خواهد فرستاد.

چون در اين آيه می پرسد كه آيا كافی نيست كه خدا سه هزار فرشته بفرستد، اين بدان معنا نيست كه حتما سه هزار فرشته فرستاده است (دقت كنيد).

مطلب ديگر اينكه از اين آيات معلوم نمی شود كه فرشتگان مستقيما در جنگ شركت كردند. ظاهر اين است كه آنها فقط مسلمانان را تقويت روحی كردند؛ اين مطلب از آيه زير استفاده می شود:

( اِذْ يُوحی رَبُّكَ اِلَی الْمَلائآِكَةِ أَنّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقی فی قُلُوبِ الذَّينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبوُا مِنهْمُ كُلَّ بَنانٍ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شآقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ) (انفال۱۲-۱۳)

«هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی كرد كه من با شما هستم، پس كسانی را كه ايمان آورده اند ثابت قدم كنيد، بزودی در دلهای كسانی كه كافر شدند وحشت خواهم انداخت پس بالای گردنها را بزنيد و از آنها هرانگشتی را بزنيد. آن بدانجهت است كه آنها با خدا و پيامبرش ستيز كردند و هر كس با خدا و پيامبرش ستيز كند، همانا خداوند سخت كيفر دهنده است.»

البته بعضی ها معتقدند كه در جنگ بدر فرشتگان به طور مستقيم و مباشر در جنگ شركت كردند، ولی ظاهر آيه بر آن دلالت ندارد.

در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و بسياری از آنها پا به فرار گذاشتند. اگرچه چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند ولی تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر می رسيد( ۲۰ ) كه چند تن از سران قريش در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.( ۲۱ )

پيروزی مسلمانان در اين جنگ از مجرای عادی و طبيعی غير ممكن می نمود؛ چون هم از نظر تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير در اختيار آنان نبود؛ بنابراين، اين پيروزی غير عادی بود و از طريق كمكهای غيبی صورت می گرفت، و خداوند، فرشتگان خود را برای كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از نظر روحی تضعيف شدند.

اين يك نوع دخالت مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود:

( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِيُبْلِیَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاآًء حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ) (انفال ۱۷)

«پس شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه انداختی، در حقيقت، تو نينداختی بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را با آزمايشی نيكو از سوی خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست.»

در اين آيه خاطرنشان می سازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا كشتيد بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام می فرمايد: وقتی تو آن ريگها را به سوی دشمن انداختی، در واقع تو نينداختی بلكه خدا بود كه انداخت، و بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر می دهد.

البته كسی كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و كسی كه آن ريگها را به سوی دشمن انداخت پيامبر اسلام بود؛ ولی آنكه كار اصلی را كرد خدا بود و مسلمانان و پيامبر فقط يك واسطه بودند.

در ادامه آيه اظهار می دارد كه اين كمكهای غيبی به خاطر هدفهای ويژه ای انجام گرفت؛ از جمله اينكه خدا می خواست مسلمانان را با يك آزمون نيكو آزمايش كند. امتحانهای خدا گاهی به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهی هم به شيوه كمكها و نعمتهاست كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته می شود.

پيامبر جنازه های شهدای بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهی قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهای سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: ای عتبه، ای شيبه، ای اميه، ای ابوجهل! آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا وعده كرده بود يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه با كسانی كه مرده اند سخن می گوييد؟

پيامبر فرمود: آنها سخن مرا می شنوند ولی قدرت پاسخ دادن ندارند.( ۲۲ )

در اين جنگ غنائم بسياری به دست مسلمانان افتاد ولی آنها بر سر تقسيم غنائم با يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامی برای خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد، برخی از اين غنائم حكم «انفال» داشت كه در فقه برای خود عنوان خاصی دارد و در آيه نخست از سوره انفال حكم آن بيان شده است.

شهدای جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. شهدای مهاجرين عبارت بودند از: عُبيدة بن حارث، عُمير بن ابی وقّاص، عُمير بن عبدودّ، عاقل بن ابی بكير، مِهجع غلام عمر و صفوان بن بيضاء؛ شهدای انصار عبارت بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن سراقه، عوف بن عفراء، مُعوّذبن عفراء، عُمير بن حُمام، رافع بن مُعلّی و يزيد بن حارث.( ۲۳ )

تعداد كسانی كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد نفر بودند( ۲۴ ) و پس از پايان جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها فديه بدهند می توانند آنها را بخرند و آزاد كنند.

همچنين در اين جنگ بود كه اعلام شد هر يك از اسيرانی كه باسواد هستند، با ياد دادن سواد به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد می شوند.( ۲۵ )

بسياری از اسيران با دادن فديه آزاد شدند كه از جمله آنها عبّاس عموی پيامبر و ابوالعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.( ۲۶ ) پس از آزادی اسيران با دادن فديه، خداوند در آيات زير، هم در صدد ارشاد و هدايت آنهاست و هم از احتمال خيانت آنها خبر می دهد:

( يآ أَيُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فیآ أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْریآ اِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فی قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّآ أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ وَ اِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (انفال۷۰-۷۱)

«ای پيامبر! به اسيرانی كه در دستان شماست بگو: اگر خدا در دلهای شما خيری بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما می دهد و شما را می آمرزد و خدا آمرزنده بخشايشگر است. و اگر بخواهند بر تو خيانت كنند، همانا آنها پيشتر به خدا خيانت كرده اند پس شما را بر آنان چيره كرد و خدا دانای فرزانه است.»

يكی از موضوعاتی كه در حاشيه جنگ بدر بايد به آن توجّه كرد، پيمان شكنی بعضی از يهود در جريان جنگ بود. آنها علی رغم پيمان عدم تعرضی كه با پيامبر بسته بودند، در جنگ بدر به مشركان مكه كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان روبرو شدند تعهّد دادند كه ديگر تكرار نكنند ولی در جنگ خندق اين پيمان شكنی تكرار شد و اين آيات درباره پيمان شكنی مكرر يهود نازل گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:

( اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * اَلَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُوُنَ عَهْدَهُمْ فی كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ ) (انفال۵۵-۵۶)

«همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كسانی هستند كه كافر شدند و ايمان نمی آورند. كسانی كه از آنها پيمان گرفتی و سپس آنها پيمان خود را هر بار می شكنند و آنها پروايی نمی كنند.»

در آيه بعد برای مقابله با پيمان شكنی يهود چنين می فرمايد:

( فَاِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلی سَوآءٍ اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخآئِنينَ ) (انفال۵۷-۵۸)

«پس اگر در جنگ آنها را يافتی آنها را از پشت سريهايشان جدا كن باشد كه پند گيرند. و اگر از خيانت گروهی ترسيدی برای همسانی با آنها (پيمانشان را) به سوی آنها بيفكن كه خدا خائنان را دوست ندارد.»

در اين آيه درباره اين گونه كافران دو حكم می دهد: يكی اينكه اگر در جنگ به اين كافران پيمان شكن دست پيدا كردی آنها را تار و مار كن و آنها را از پشت سريهايشان جدا ساز؛ يعنی آنها را در هم بكوب بگونه ای كه پشت سريهای آنها هم نتوانند به آنها كمك كنند.

اين دستورالعمل برای آن است كه اگر كافری كه با مسلمانان پيمان صلح بسته در صف دشمنان اسلام قرار گيرد و با آنها بجنگد ديگر احترامی ندارد و بايد سخت كيفر بيند و مسلمانان بايد چنين كافری را سركوب كنند تا عبرتی برای ديگران باشد و ديگران از آن پندهای لازم را بگيرند.

اين حكمی است كه درباره كافران پيمان شكنی كه با مسلمانان وارد جنگ شده اند داده شده است در اينجا نيازی نيست كه مسلمانان اول پيمان خود را لغو كنند و سپس آنها را بكشند چون پيمان خود بخود لغو شده است.

ديگر اينكه كسانی از كافران بودند كه با مسلمانان پيمان داشتند و وارد جنگ با آنها نشده بودند ولی دست به توطئه های پی در پی می زدند كه مغاير با پيمان صلح بود و اقدامات آنها نشان می داد كه آنها درصدد شكستن پيمان هستند.

درباره اين گروه در آيه بعدی حكم ديگری می دهد و آن اينكه اگر بيم آن داشتيد كه گروهی خيانت كنند و پيمان خود را بشكنند و به شما ضربه بزنند، شما پيمان خود را با آنان لغو كنيد و اين لغو پيمان را به اطلاع آنها برسانيد تا هر دو از نظر اينكه تعهدی نسبت به يكديگر نداريد همسان و مساوی شويد و پس از اعلام نقض پيمان می توان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمی توان كاری كـرد.

اين حكم نشان دهنده نهايت عدالت خواهی اسلام و انسانی بودن احكام آن است و مسلمانان نبايد در برابر گروهی كه پيمانی با آنها دارند حتی اگر آنها توطئه كنند، بدون اعلام قبلی اقدامی بر ضد آنها بكنند، بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كاری كه صلاح بود انجام بدهند، چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.

جنگ بدر

پس از تشريع حكم جهاد و اجازه يافتن مسلمانان به درگيری و جنگ با دشمنان، در سال دوم هجری جنگهايی ميان مسلمانان و كافران صورت گرفت كه مهم ترين آنها جنگ بدر بود و البته پيش از جنگ بدر، در هشت مورد گروههايی از مسلمانان تحت فرماندهی شخصی پيامبر و يا كسانی كه آن حضرت تعيين كرده بود آماده جنگ شدند كه جز در يك مورد كار به درگيری نكشيد، و در چهار مورد شخص پيامبر فرماندهی را به عهده داشت و آنها عبارت بودند از «غزوه ابوا»، و «غزوه بواط» و «غزوه عشيره» و «غزوه بدر اولی» كه در هيچ كدام درگيری رخ نداد و چهار مورد ديگر كه پيامبر شخصا در آنها شركت نداشت عبارت بودند از: «سريه عبيدة بن حارث» و «سريه حمزة بن عبدالمطلب» و «سريه سعد بن ابی وقاص» و «سريه عبداللّه بن جحش».( ۲ )

تنها مورد از اين موارد هشتگانه كه كار به درگيری و كشتار كشيد، سريه عبداللّه بن جحش بود. او با هشت تن از مهاجران از سوی پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأموريت يافته بود كه به نزديكی مكه در منطقه نخله برود و از وضع قريش و تحركات آنها باخبر شود و گزارش آن را به پيامبر بدهد، ولی او با يك قافله از قريش روبرو شد و به آن حمله كرد و بزرگ آن را كه عمرو حضرمی نام داشت كشت و دو نفر را اسير كرد و همراه با اسيران و اموال قافله به مدينه بازگشت.( ۳ )

از آنجا كه اين حمله به دستور پيامبر نبود و اتفاقا در ماه رجب كه ماه حرام است اتفاق افتاده بود، كار عبداللّه بن جحش مورد رضايت پيامبر قرار نگرفت و پيامبر از پذيرفتن اموال مصادره شده آن قافله خودداری كرد و فرمود: من شما را به جنگ در ماه حرام دستور نداده بود.

هم مسلمانان و هم كفار قريش كه از جريان با خبر شده بودند كار عبداللّه بن جحش را كه در ماه حرام واقع شده بود مورد انتقاد قرار دادند و مشركان از آن بهره برداری تبليغاتی كردند. تا اينكه آيات زير نازل شد:

( يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا ) (بقره ۲۱۷)

«از تو درباره جنگيدن در ماه حرام می پرسند، بگو: جنگيدند در آن گناهی بزرگ است، ولی بازداشتن از راه خدا و كفر به او و بازداشتن از مسجدالحرام و بيرون كردن ساكنان آن از آنجا، نزد خدا گناهی بزرگتر است و فتنه از كشتن بزرگتر است، آنها همواره با شما می جنگند تا شما را اگر توانستند از دينتان برگردانند.»

در اين آيه ضمن اينكه بر حرمت جنگ در ماههای حرام تأكيد می كند و آن را گناهی بزرگ می شمارد، در پاسخ به تبليغات سوء مشركان اظهار می دارد كه درست است كه جنگ در ماه حرام گناهی بزرگ است (و جمعی از مسلمانان به اشتباه مرتكب آن شده اند.) ولی كارهايی كه مشركان می كنند مانند سدّ كردن راه خدا و كفر به او و سدّ كردن راه مسجدالحرام و اخراج مردم آنجا از آن، گناهی بس بزرگتر است و از اين گذشته فتنه انگيزی كه مانع رسيدن پيام اسلام به گوش مردم می شود از قتل هم بدتر است. مشركان با فتنه گريهای خود می خواستند مسلمانان را از دينشان برگردانند.

در آيه بعدی، كسانی را كه اين كار را كرده بودند، مؤمنانی مهاجر و مجاهد معرفی می كند كه رحمت پروردگارشان را اميد داشتند، يعنی كار آنها از روی سوء نيت نبوده است و در پايان آيه دو صفت غفور و رحيم از صفات خدا را می آورد كه به آمرزيده شدن آن مسلمانان دلالت می كند:

( إِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا ف ی سَبيلِ اللّهِ أُولئآِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (بقره ۲۱۸)

«كسانی كه ايمان آورده اند و كسانی كه هجرت كرده اند و در راه خدا جهاد نموده اند، اينان رحمت خدا را اميد دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

پس از نزول اين آيات، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غنائمی را كه عبداللّه بن جحش آورده بودند پذيرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد.

پس از اين درگيريهای متعدد و محدود، زمينه برای جنگی بزرگ آماده شد و آن جنگ بدر بود كه در هفدهم رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد.

شروع جنگ به اين صورت بود كه در سال دوم هجرت گزارش به مدينه رسيد كه يك كاروان تجارتی به سركردگی ابوسفيان از شام عازم مكه است. پيامبر طلحة بن عبداللّه و سعيدبن زيد را برای كسب اطلاع از مسير كاروان و تعداد نگهبانان و نوع كالاهای همراه آن اعزام كرد و آنها پس از انجام مأموريت اطلاعات لازم را در اختيار پيامبر گذاشتند( ۴ ) و معلوم شد كه كاروان، چهل نفر محافظ دارد و هزار شتر مال التجاره را حمل می كنند و ارزش كالاها حدود پنجاه هزار دينار است.( ۵ )

كفار قريش تمام ثروتهای مسلمانان مهاجر را كه در مكه برجای گذاشته بودند، مصادره كرده بودند، جاداشت كه با حمله به اين كاروان و ضبط كالاهای آن، از كفار قريش تقاص گرفته شود. اين بود كه پيامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجری «عبداللّه بن ام مكتوم» را برای نماز و «ابولبابه» را برای اداره شهر جانشين خويش كرد( ۶ ) و خود با سيصد و سيزده نفر برای حمله به آن كاروان تجارتی از مدينه بيرون آمد. از اين سپاه، هفتاد و چهار نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند و دو اسب و هفتاد شتر داشتند.( ۷ )

به هرحال اين سپاه مسير خود را طی می كرد كه ابوسفيان از اين حركت مسلمانان باخبر شد و بی درنگ شخصی به نام «ضمضم بن عمرو» را مأمور كرد كه سوار شتر تندرو شود و به مكه برود و از قريش برای حفظ كالاهای تجارتی كمك بخواهد. ضمضم به مكه رسيد و در حالی كه گوش شتر خود را بريده و بينی او را شكافته بود و پيراهن خود را پاره كرده بود، فرياد می زد كه مردم! كالاهای تجارتی شما در خطر است و محمد و ياران او می خواهند آنها را غارت كنند. الغوث! الغوث!( ۸ )

مردم مكه و صاحبان كالاها وقتی از مطلب باخبر شدند برای دفاع از كاروان تجارتی دست به جمع آوری فوری نيرو و تجهيزات زدند و تمام جنگجويان آنها آماده نبرد شدند. اين گروه كه حدود هزار نفر با تمام ابزار جنگی بودند به سوی مدينه روانه شدند. البته همه آنها با ميل و رغبت حاضر به اين كار نبودند، بلكه بعضيها از روی چشم هم چشمی و برای خودنمايی از خانه های خود خارج شده بودند، جنانكه می فرمايد:

( وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرًا وَ رِئآءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ ) (انفال۴۷)

«و مانند كسانی نباشيد كه از خانه های خود با سرمستی و برای نشان دادن خود به مردم بيرون شدند و از راه خدا باز می داشتند و خدا به آنچه انجام می دهند احاطه دارد.»

سپاه اسلام در محلی به نام «ذفران» اردو زده بود( ۹ ) و منتظر رسيدن كاروان تجارتی بود، ناگهان به پيامبر اسلام خبر رسيد كه سپاه بزرگ قريش از مكه خارج شده، رهسپار مدينه هستند. مسلمانان آمادگی درگيری با چنين سپاهی را نداشتند و فقط می خواستند با كاروان تجارتی درگير شوند، ولی چاره ای نداشتند جز اينكه با سپاه مكه روبرو شوند؛ ولی پيامبر به عنوان يك رهبر شايسته خواست با مردم مشورت كند و آنها نظر خود را بگويند، و اين يك دستور الهی بود كه در كارها با مردم مشورت كند و پس از آن تصميم بگيرد:

( وَ شاوِرْهُمْ فِ ی الاْءَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَ ی اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ ) (آل عمران ۱۵۹)

«و با آنان در كار مشورت كن، و چون تصميم گرفتی بر خدا توكل نما كه همانا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.»

اين بود كه پيامبر از اصحاب خود پرسيد كه آيا به مصاف سپاه مكه بروند و يا به مدينه بازگردند؟

ابوبكر و عمر اظهار نظر كردند و عمر مصلحت را در اين ديد كه به مدينه برگردند و سخنانی گفت كه يأس آور بود؛ ولی مقداد گفت: ای پيامبر دلهای ما با شماست و آن چه را كه خداوند به تو دستور داده در پيش گير، پيامبر از اين سخن مقداد خوشحال شد.( ۱۰ ) در اين باره آيات زير نازل شد:

( كَمآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِ ی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَ ی الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ) (انفال ۶-۵)

«همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد و همانا گروهی از مؤمنان ناخوشنود بودند، با تو درباره حق پس از آنكه آشكار شده بود، ستيز می كردند، گويا كه به سوی مرگ كشيده می شوند در حالی كه می نگريستند.»

پيامبر بار ديگر از مردم نظر خواهی كرد، در اين هنگام سعدبن معاذ كه از انصار بود به پاخاست و گفت: گويا ما را اراده كرده ای. پيامبر فرمود: بلی. او گفت: يا رسول اللّه ما به تو ايمان آورده ايم و آيين تو حق است. ما با تو پيمان بستيم و هر تصميمی بگيری از تو پيروی می كنيم. سوگند به خدايی كه تو را مبعوث كرده است اگر وارد دريا شوی ما نيز چنين می كنيم، ما را به دستور خدا به هر نقطه ای كه صلاح می دانی بفرست.

سخنان سعد پيامبر را بسيار خوشحال كرد و در حق او دعا نمود و فرمان حركت را صادر كرد( ۱۱ ) و مسلمانان را نيز مژده پيروزی داد.

در عين حال مسلمانان مايل بودند كه با كاروان تجارتی درگير شوند، چون نيرو و اسلحه كمتری داشتند، ولی خداوند اراده كرده بود كه با سپاه اعزامی از مكه روبرو شوند، زيرا پيروزی بر آنها كه توان بيشتری داشتند و تقريبا سه برابر مسلمانان بودند قدرت و شوكت مسلمانان را به همگان نشان می داد و قبايل عرب از قدرت دفاعی مسلمانان حساب می بردند. در اين باره در ادامه آيات قبلی چنين می خوانيم:

( وَ اِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ اِحْدَ ی الطّآئِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ ) (انفال۷)

«و هنگامی كه خداوند يكی از آن دو گروه را به شما وعده داد كه نصيب شما خواهد شد (با شما درگير خواهد شد) و شما دوست می داشتيد آن گروهی كه قدرتی ندارد برای شما باشد و خدا می خواست حق را با كلمات خود به اثبات برساند و ريشه كافران را قطع كند.»

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راههای گوناگون كسب خبر می كرد و حركت سپاه دشمن را زير نظر داشت، اين يكی از شيوه های پيامبر بود كه در جنگها به اطلاعات و اخبار اهميت بسيار می داد و مسلمانان را از فاش كردن اسرار خودی برحذر می داشت و اين دستور خدا بود كه مسلمانان بايد هر خبری را كه می شنوند آن را فاش نكنند و فقط در اختيار فرماندهان خود بگذارند، قرآن كريم در اين باره به مسلمانان هشدار می دهد:

( وَ إِذا جأَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِه وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَ ی الرَّسُولِ وَ إِل ی آ أُولِ ی الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (نساء۸۳)

«و چون آنان را خبری از ايمنی و ترس برسد آن را فاش می كنند، در حالی كه اگر آن را به پيامبر و يا فرماندهان خود گزارش می كردند، آن را كسانی از آنها كه اهل نظرند می دانستند.»

تمام توجه پيامبر با خبرهايی كه به دست آورده بود، به سوی سپاه قريش بود كه از مكه حركت كرده بودند و ديگر توجهی به كاروان تجارتی نداشت. بدين ترتيب ابوسفيان از موقعيت پيش آمده استفاده كرد و كاروان تجارتی را از منطقه نفوذ مسلمانان عبور داد و به سران سپاه مكه پيغام داد كه كاروان از خطر گذشت و شما از همان راه كه آمديد برگرديد؛ ولی سران سپاه اين نظر را نپسنديدند و مخصوصاً ابوجهل می گفت: به خدا سوگند برنمی گرديم تا به بدر وارد شويم، او می خواست قدرت قريش را به مسلمانان نشان بدهد.( ۱۲ )

دو سپاه در منطقه ای به نام بدر روبروی هم قرار گرفتند و مسلمانان در قسمت پايين «العدوة الدنيا» و سپاه قريش در قسمت بالا «العدوة القصوی» قرار داشتند.

برای پيامبر در بالای تپه سايبانی به عنوان «عريش» يا قرارگاه فرماندهی ساختند تا پيامبر به ميدان نبرد مسلط باشد.( ۱۳ ) قرآن كريم موقعيت دو سپاه و كاروان تجارتی را چنين ترسيم می كند:

( اِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوی وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَلَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۲)

«و هنگامی كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنان در كناره دورتر بودند و سواران (كاروان تجارتی) پايين تر از شما بودند و اگر با آنها وعده می گذاشتيد در وعده گاه با يكديگر اختلاف می كرديد ولی اين كار برای آن بود كه خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

دشمن در يك زمين سفت و در كنار آب قرار داشت ولی مسلمانان در يك زمين شنزار و دور از آب بودند و شرايط برای مسلمانان دشوار بود وكاروان تجارتی هم كه ابوسفيان آن را رهبری می كرد در پايين از دو سپاه قرار داشت و در دسترس مسلمانان نبود.

شرايط برای مسلمانان آنچنان دشوار بود كه خداوند می فرمايد: اگر شما با يكديگر وعده گذاشته بوديد، در وعده گاه با هم اختلاف می كرديد؛ يعنی اگر اين وضع را می دانستيد و وعده جنگ می گذاشتيد، بعضی ازشما حاضر نمی شد كه در اين شرايط و موقعيت نامطلوب با دشمن بجنگد و ميان خود دچار اختلاف می شديد؛ ولی اين كار از پيش تعيين شده بود و خدا می خواست آنچه را كه مقرر كرده به انجام برساند.

خدا مقرر كرده بود كه سپاه اسلام در شرايط دشوار باشد و در عين حال بر دشمن پيروز گردد تا بر همگان معلوم شود كه خداوند مسلمانان را ياری می كند.

در آيه بعد اظهار می دارد كه هنگام رودررويی با دشمن، خداوند آنها را در چشم شما و شما را در چشم آنها اندك نشان می داد:

( وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فیآ أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فیآ أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً ) (انفال۴۴)

«و هنگامی كه آنان را وقتی با آنها روبرو شديد در چشم شما و شما را در چشم آنان اندك می نمود تا خداوند كاری را كه مقرر شده بود به انجام رساند.»

اين به سبب كاری بود كه خداوند مقرر كرده بود و آن پيروزی مسلمانان برمشركان بود. اينكه دشمن در چشم مسلمانان اندك می نمود باعث تقويت روحی آنان می شد و اينكه مسلمانان در چشم دشمن اندك می نمود سبب می شد كه آنها به مسلمانان اهميتی ندهند و از تمام توان خود استفاده نكنند.

البته اينكه دشمن مسلمانان را اندك ديد، در آغاز نبرد و هنگام روبرو شدن دو سپاه بود؛ ولی پس از شروع نبرد و هنگام جنگ، خداوند سپاه مسلمانان را در چشم دشمن زياد جلوه گر ساخت و آنها گمان كردند كه مسلمانان دو برابر آنها هستند:

( قَدْ كانَ لَكُمْ ايَةٌ فی فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فی سَبيلِ اللّهِ وَأُخْری كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْیَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِه مَنْ يَشآءُ ) (آل عمران ۱۳)

همانا برای شما در دو گروهی كه رو در رو شدند نشانه ای وجود دارد؛ گروهی در راه خدا می جنگيد و گروه ديگر كافر بود. آنها را آشكارا دو برابر خود می ديدند و خدا هر كس را كه بخواهد با ياری خود كمك می كند.

يكی ديگر از امدادهای غيبی خداوند بر مسلمانان اين بود كه شب جنگ خداوند آرامش خاصی به مسلمانان داد و بارانی باريد و تشنگی مسلمانان رفع شد و با آن خود را شست و شو دادند و وسوسه های شيطان از آنها زدوده شد؛ چون بعضی ها در كمك خدا ترديد می كردند ولی آثار آن را به روشنی ديدند.( ۱۴ ) قرآن در اين باره می فرمايد:

( إِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمآءِ مآءً لَيُطَهِّرَكُمْ بِه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلی قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ ) (انفال ۱۱)

«هنگامی كه خدا از جانب خود برای آرامش شما خواب خوشی را بر شما چيره كرد و از آسمان آبی نازل كرد تا شما را با آن پاك كند و پليدی شيطان را از شما دور سازد و دلهايتان را آرام و گامهايتان را استوار كند.»

صبح روز بعد دو سپاه آماده جنگ شدند و سپاه قريش از تعداد سپاه اسلام اطلاعی نداشت. آنها شخصی به نام عميربن وهب را كه در تخمين زدن مهارت داشت مأمور كردند كه تعداد سپاهيان را تخمين بزند. وی سپاه اسلام را در حدود سيصد نفر گزارش داد ولی گفت: احتمال دارد كه در پشت تپه ها سربازان ديگری هم كمين كرده باشند و نيز از روحيه بسيار بالای آنها خبر داد.( ۱۵ ) اين گزارش رعب و وحشت فراوانی در دلهای سران قريش انداخت و بعضی از آنها خواستند از جنگ منصرف شوند و به مكه برگردند ولی گروهی كه طرفدار جنگ با مسلمانان بودند، با سخنان تحريك آميز خود ديگران را وادار به آغاز نبرد كردند.

اسود مخزومی به تنهايی به سپاه مسلمانان حمله كرد و به دست حمزه كشته شد( ۱۶ ) و كشته شدن او جنگ را قطعی كرد.

پس از اين جريان كه در روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال دوم هجرت اتفاق افتاد( ۱۷ ) سه تن از جنگجويان قريش به نامهای عتبه و شيبه و وليد از سپاه خود جدا شدند و به سوی ميدان آمدند واز مسلمانان مبارز طلبيدند. پيامبر اسلام سه نفر از انصار را كه از جوانان مدينه بودند به مصاف آنها فرستاد ولی آنها قبول نكردند و آنان را هم شأن خود ندانستند، اين بار پيامبر علی بن ابی طالبعليه‌السلام و حمزه و عبيده را كه هر سه از قريش بودند برای اين كار نامزد كرد. علی توانست وليد را كه دايی معاويه بود بكشد و حمزه نيز شيبه را به قتل رسانيد و عبيده هم عتبه را كشت.( ۱۸ )

پس از اين جريان، حمله عمومی از سوی دو سپاه آغاز شد و پيامبر ضمن اينكه سپاه خود را فرماندهی می كرد دست به درگاه خدا برداشت و دعا كرد و از خدا پيروزی مسلمانان را درخواست نمود و عرضه داشت خدايا اگر امروز اين گروه هلاك شوند ديگر در روی زمين كسی تو را پرستش نخواهد كرد. پيامبر مشتی ريگ برداشت و به سوی دشمن انداخت و جنگ شروع شد.( ۱۹ )

در اين جنگ مسلمانان از روحيه بسيار بالايی برخوردار بودند و اين به سبب امدادهای غيبی بود و همانگونه كه پيامبر وعده داده بود خداوند مسلمانان را به طور مستقيم ياری كرد و هزار فرشته برای كمك به آنها فرستاد و فرشتگان با افزودن بر سياهی لشكر و تقويت روحی آنان سپاه اسلام را ياری كردند:

( إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّی مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُرْدِفينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْری وَ لِتَطْمَئِنَّ بِه قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ) (انفال۹ـ۱۰)

«هنگامی كه شما از خدا طلب كمك می كرديد، پس خدا به شما پاسخ داد كه همانا من شما را با هزار فرشته كه در رديف هم می آيند كمك می كنم، و خدا آن كار را جز برای شادمانی شما و اينكه دلهايتان آرامش گيرد انجام نداد. و پيروزی جز از جانب خدا نيست، همانا خداوند عزيز و حكيم است.»

در آيه ديگر نيز از امداد فرشتگان به مسلمانان در جنگ بدر خبر داده است:

( وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُنْزَلينَ بَلیآ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلاآئِكَةِ مُسَوِّمينَ ) (آل عمران۱۲۳-۱۲۵)

«و همانا خداوند شما را در بدر ياری داد در حالی كه شما ناتوان بوديد. پس، از خدا پروا كنيد شايد از او سپاسگزاری نماييد. هنگامی كه به مؤمنان می گفتی: آيا شما را كفايت نمی كند اينكه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته كه فرستاده شوند، ياری دهد؟ آری اگر صبر كنيد و پرهيزگاری نماييد و دشمنان با اين شتابی كه دارند بر سر شما فرود آيند، پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار ياريتان می كند.»

توجه كنيم در آيه قبلی، از هزار فرشته و در اين آيه از سه هزار و پنج هزار فرشته سخن گفته شده است، ما تصور می كنيم كه فرشتگان كمك كننده همان هزار فرشته بودند و در آيه سوره آل عمران تصريح نشده كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كرده اند بلكه آيه بيانگر اين مطلب است كه در صورت لزوم، خداوند سه هزار و يا پنج هزار برای ياری مسلمانان خواهد فرستاد.

چون در اين آيه می پرسد كه آيا كافی نيست كه خدا سه هزار فرشته بفرستد، اين بدان معنا نيست كه حتما سه هزار فرشته فرستاده است (دقت كنيد).

مطلب ديگر اينكه از اين آيات معلوم نمی شود كه فرشتگان مستقيما در جنگ شركت كردند. ظاهر اين است كه آنها فقط مسلمانان را تقويت روحی كردند؛ اين مطلب از آيه زير استفاده می شود:

( اِذْ يُوحی رَبُّكَ اِلَی الْمَلائآِكَةِ أَنّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقی فی قُلُوبِ الذَّينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبوُا مِنهْمُ كُلَّ بَنانٍ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شآقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ) (انفال۱۲-۱۳)

«هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان وحی كرد كه من با شما هستم، پس كسانی را كه ايمان آورده اند ثابت قدم كنيد، بزودی در دلهای كسانی كه كافر شدند وحشت خواهم انداخت پس بالای گردنها را بزنيد و از آنها هرانگشتی را بزنيد. آن بدانجهت است كه آنها با خدا و پيامبرش ستيز كردند و هر كس با خدا و پيامبرش ستيز كند، همانا خداوند سخت كيفر دهنده است.»

البته بعضی ها معتقدند كه در جنگ بدر فرشتگان به طور مستقيم و مباشر در جنگ شركت كردند، ولی ظاهر آيه بر آن دلالت ندارد.

در اين نبرد مسلمانان بر سپاه قريش پيروز شدند و آنها را تار و مار كردند و بسياری از آنها پا به فرار گذاشتند. اگرچه چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند ولی تلفات سپاه قريش به هفتاد نفر می رسيد( ۲۰ ) كه چند تن از سران قريش در ميان آنها بودند. همچنين هفتاد نفر از آنان اسير شدند.( ۲۱ )

پيروزی مسلمانان در اين جنگ از مجرای عادی و طبيعی غير ممكن می نمود؛ چون هم از نظر تعداد، بسيار اندك بودند و هم وسايل و ابزار جنگ نداشتند و جز دو اسب و چند شمشير در اختيار آنان نبود؛ بنابراين، اين پيروزی غير عادی بود و از طريق كمكهای غيبی صورت می گرفت، و خداوند، فرشتگان خود را برای كمك به مسلمانان به ميدان جنگ فرستاد و در دل دشمن رعب و وحشت انداخت و آنان از نظر روحی تضعيف شدند.

اين يك نوع دخالت مستقيم و مباشر خداوند در جنگ بود:

( فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِيُبْلِیَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاآًء حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ) (انفال ۱۷)

«پس شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آنگاه كه انداختی، در حقيقت، تو نينداختی بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را با آزمايشی نيكو از سوی خود آزمايش كند، همانا خداوند شنوا و داناست.»

در اين آيه خاطرنشان می سازد كه اين شما نبوديد كه آنهارا كشتيد بلكه در واقع خداوند آنها را كشت، و خطاب به پيامبر اسلام می فرمايد: وقتی تو آن ريگها را به سوی دشمن انداختی، در واقع تو نينداختی بلكه خدا بود كه انداخت، و بدينگونه از دخالت مستقيم خود خبر می دهد.

البته كسی كه اقدام به كشتن دشمن كرد مسلمانان بودند و كسی كه آن ريگها را به سوی دشمن انداخت پيامبر اسلام بود؛ ولی آنكه كار اصلی را كرد خدا بود و مسلمانان و پيامبر فقط يك واسطه بودند.

در ادامه آيه اظهار می دارد كه اين كمكهای غيبی به خاطر هدفهای ويژه ای انجام گرفت؛ از جمله اينكه خدا می خواست مسلمانان را با يك آزمون نيكو آزمايش كند. امتحانهای خدا گاهی به صورت كمبودها، كاستيها و بلاهاست و گاهی هم به شيوه كمكها و نعمتهاست كه اگر از اين سنخ باشد به آن آزمايش نيكو گفته می شود.

پيامبر جنازه های شهدای بدر را در همان محل دفن كرد و اجساد كشته شدگان دشمن را نيز در چاهی قرار داد. سپس بر سر آن چاه نامهای سران كفر را كه كشته شده بودند بر زبان آورد و فرمود: ای عتبه، ای شيبه، ای اميه، ای ابوجهل! آيا شما آنچه را كه خداوند وعده كرده بود يافتيد؟ من آنچه را كه خدا وعده كرده بود يافتم. از اصحاب گفتند: يا رسول اللّه با كسانی كه مرده اند سخن می گوييد؟

پيامبر فرمود: آنها سخن مرا می شنوند ولی قدرت پاسخ دادن ندارند.( ۲۲ )

در اين جنگ غنائم بسياری به دست مسلمانان افتاد ولی آنها بر سر تقسيم غنائم با يكديگر اختلاف پيدا كردند كه با دخالت پيامبر مسأله حل شد و پيامبر طبق آيه خمس، يك پنجم غنائم را به عنوان حاكم اسلامی برای خود برداشت و بقيه را ميان رزمندگان تقسيم كرد، برخی از اين غنائم حكم «انفال» داشت كه در فقه برای خود عنوان خاصی دارد و در آيه نخست از سوره انفال حكم آن بيان شده است.

شهدای جنگ بدر چهارده نفر بودند كه شش نفر از آنها از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. شهدای مهاجرين عبارت بودند از: عُبيدة بن حارث، عُمير بن ابی وقّاص، عُمير بن عبدودّ، عاقل بن ابی بكير، مِهجع غلام عمر و صفوان بن بيضاء؛ شهدای انصار عبارت بودند از: مبشّربن عبدالمنذر، سعدبن خيثمه، حارثة بن سراقه، عوف بن عفراء، مُعوّذبن عفراء، عُمير بن حُمام، رافع بن مُعلّی و يزيد بن حارث.( ۲۳ )

تعداد كسانی كه مسلمانان آنها را اسير گرفتند هفتاد نفر بودند( ۲۴ ) و پس از پايان جنگ پيامبر اعلام نمود كه اگر كسان آنها فديه بدهند می توانند آنها را بخرند و آزاد كنند.

همچنين در اين جنگ بود كه اعلام شد هر يك از اسيرانی كه باسواد هستند، با ياد دادن سواد به ده نفر از كودكان مسلمان، آزاد می شوند.( ۲۵ )

بسياری از اسيران با دادن فديه آزاد شدند كه از جمله آنها عبّاس عموی پيامبر و ابوالعاص داماد پيامبر (همسر زينب دختر پيامبر) بود كه با دادن گردنبند حضرت خديجه آزاد شد.( ۲۶ ) پس از آزادی اسيران با دادن فديه، خداوند در آيات زير، هم در صدد ارشاد و هدايت آنهاست و هم از احتمال خيانت آنها خبر می دهد:

( يآ أَيُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فیآ أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْریآ اِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فی قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمّآ أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ وَ اِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ ) (انفال۷۰-۷۱)

«ای پيامبر! به اسيرانی كه در دستان شماست بگو: اگر خدا در دلهای شما خيری بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما می دهد و شما را می آمرزد و خدا آمرزنده بخشايشگر است. و اگر بخواهند بر تو خيانت كنند، همانا آنها پيشتر به خدا خيانت كرده اند پس شما را بر آنان چيره كرد و خدا دانای فرزانه است.»

يكی از موضوعاتی كه در حاشيه جنگ بدر بايد به آن توجّه كرد، پيمان شكنی بعضی از يهود در جريان جنگ بود. آنها علی رغم پيمان عدم تعرضی كه با پيامبر بسته بودند، در جنگ بدر به مشركان مكه كمك كردند و اسلحه در اختيار آنها گذاشتند و چون با اعتراض مسلمانان روبرو شدند تعهّد دادند كه ديگر تكرار نكنند ولی در جنگ خندق اين پيمان شكنی تكرار شد و اين آيات درباره پيمان شكنی مكرر يهود نازل گرديد و خدا آنان را بدترين جنبندگان ناميد:

( اِنَّ شَرَّ الدَّوآبِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * اَلَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُوُنَ عَهْدَهُمْ فی كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ ) (انفال۵۵-۵۶)

«همانا بدترين جنبندگان نزد خداوند كسانی هستند كه كافر شدند و ايمان نمی آورند. كسانی كه از آنها پيمان گرفتی و سپس آنها پيمان خود را هر بار می شكنند و آنها پروايی نمی كنند.»

در آيه بعد برای مقابله با پيمان شكنی يهود چنين می فرمايد:

( فَاِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ اِلَيْهِمْ عَلی سَوآءٍ اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخآئِنينَ ) (انفال۵۷-۵۸)

«پس اگر در جنگ آنها را يافتی آنها را از پشت سريهايشان جدا كن باشد كه پند گيرند. و اگر از خيانت گروهی ترسيدی برای همسانی با آنها (پيمانشان را) به سوی آنها بيفكن كه خدا خائنان را دوست ندارد.»

در اين آيه درباره اين گونه كافران دو حكم می دهد: يكی اينكه اگر در جنگ به اين كافران پيمان شكن دست پيدا كردی آنها را تار و مار كن و آنها را از پشت سريهايشان جدا ساز؛ يعنی آنها را در هم بكوب بگونه ای كه پشت سريهای آنها هم نتوانند به آنها كمك كنند.

اين دستورالعمل برای آن است كه اگر كافری كه با مسلمانان پيمان صلح بسته در صف دشمنان اسلام قرار گيرد و با آنها بجنگد ديگر احترامی ندارد و بايد سخت كيفر بيند و مسلمانان بايد چنين كافری را سركوب كنند تا عبرتی برای ديگران باشد و ديگران از آن پندهای لازم را بگيرند.

اين حكمی است كه درباره كافران پيمان شكنی كه با مسلمانان وارد جنگ شده اند داده شده است در اينجا نيازی نيست كه مسلمانان اول پيمان خود را لغو كنند و سپس آنها را بكشند چون پيمان خود بخود لغو شده است.

ديگر اينكه كسانی از كافران بودند كه با مسلمانان پيمان داشتند و وارد جنگ با آنها نشده بودند ولی دست به توطئه های پی در پی می زدند كه مغاير با پيمان صلح بود و اقدامات آنها نشان می داد كه آنها درصدد شكستن پيمان هستند.

درباره اين گروه در آيه بعدی حكم ديگری می دهد و آن اينكه اگر بيم آن داشتيد كه گروهی خيانت كنند و پيمان خود را بشكنند و به شما ضربه بزنند، شما پيمان خود را با آنان لغو كنيد و اين لغو پيمان را به اطلاع آنها برسانيد تا هر دو از نظر اينكه تعهدی نسبت به يكديگر نداريد همسان و مساوی شويد و پس از اعلام نقض پيمان می توان بر ضد آنها اقدام كرد و تا لغو پيمان اعلام نشده نمی توان كاری كـرد.

اين حكم نشان دهنده نهايت عدالت خواهی اسلام و انسانی بودن احكام آن است و مسلمانان نبايد در برابر گروهی كه پيمانی با آنها دارند حتی اگر آنها توطئه كنند، بدون اعلام قبلی اقدامی بر ضد آنها بكنند، بلكه اول بايد لغو پيمان را به آنها ابلاغ نمايند و سپس هر كاری كه صلاح بود انجام بدهند، چون اگر چنين نكنند به پيمان خود خيانت كرده اند و خداوند خائنان را دوست ندارد.


4

5