معجزات امام جواد (علیه السلام)

معجزات امام جواد (علیه السلام)75%

معجزات امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام جواد علیه السلام

معجزات امام جواد (علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 71 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6491 / دانلود: 3359
اندازه اندازه اندازه
معجزات امام جواد (علیه السلام)

معجزات امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

خلاصي از زندان با معجزه ي حضرت

حضرت امام جوادعليه‌السلام از جدش حديث كرده است كه فرمود: «آدمي در زير زبان خود پنهان است. يعني زبان مي تواند با اراده يا بي اراده راز آدمي را فاش كند و سر نهان را آشكار نمايد.»

علي بن خالد روايت مي كند كه روزي در سامره بودم، شنيدم كه شخصي را به فرموده محمد بن عبدالملك الزيت از حدود شام آورده و محبوس كردند.

با خود گفتم، بروم و از احوال اين مرد مطلع گردم كه از كجاست و چرا در اين ديار محبوس است. آمدم و با دربانان ملايمت و ملاطفت نمودم تا به من اجازه ديدن آن زنداني را دادند. چون داخل شدم، شخصي ديدم نشسته و دست و پايش به قيدهاي آهن بسته است.

چون با او مكالمه و مجالست نمودم او را مردي در كمال فهم و در نهايت شعور و دانايي ديدم و سخنان بسيار خوب و روايات مرغوب از او شنيدم. پس احوالش را جويا شدم. گفت: مسكن من در شام است و در آن حدود موضعي است كه سر مبارك حضرت امام حسينعليه‌السلام را چند روز در آن گذاشته بودند و به رأس الحسين معروف است. من آنجا بودم و به عبادت الهي اشتغال داشتم. شبي روي به محراب دعا نشسته بودم و ذكري مي خواندم كه شخصي پيش من حاضر شد در نهايت وجاهت، من از ديدن او خيلي ترسيدم و به او نگاه مي كردم تا شايد بفهمم كه او كيست.

چون نگاه من طولاني شد، گفت: برخيز و همراه من بيا. برخاستم و به همراه آن جوان رفتم. كمي مرا راه برد، چون نگاه كردم خود را در مسجد كوفه ديدم. آن جواب به نماز ايستاد و من پشت سر او به نماز ايستادم. بعد از آن از مسجد كوفه بيرون آمد و راهي صحرا شد، چون مسافت كمي رفتيم، ناگاه خود را در مسجد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديدم و آن جوان پيش رفت و بر حضرت رسالت سلام كرد و زيارت نمود و نماز زيارت به جاي آورد. من نيز در سلام و زيارت و نماز از او پيروي كردم.

پس از آنجا بيرون آمده اندكي راه رفت، ناگاه خود را در شام در مكان عبادت خود يافتم و آن شخص از نظر من غايب گرديد. از اين جريان بسيار تعجب كردم و چون يك سال از اين واقعه گذشت، باز همان شخص حاضر شد و مرا صدا زد. بسيار خوشحال شدم و به همان طريق مرا همراه خود برد، مانند سال اول، پس در امكنه متبركه مذكوره با او عبادت كردم و چون به شام رسيدم، فهميدم كه قصد دارد از من جدا شود.

گفتم: به آن خدايي كه اين قدر به تو قوت و قدرت داده نام خود را به من بگو. فرمود: منمحمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد الباقر عليه‌السلام هستم. بعد از آن روزي اين حكايت را براي مردي نقل كردم كه من زماني با چنين شخصي برخورد داشته ام. آن مرد قصه را براي محمد بن عبدالملك الزيت كه اكنون والي آن حدود است نقل نمود. والي گروهي را براي آوردن من فرستاد و مرا از شام با غل و زنجير به اينجا آوردند و نمي دانم كه از من چه مي خواهند.

گفتم: اگر اجازه دهي من قصه ي تو را براي محمد عرض كنم، شايد كه باعث خلاصي تو شود.

گفت: خودت مي داني اگر صلاح مي داني بگو، من تن به مشيت رباني داده و منتظر قضاي سبحاني ام.

علي بن خالد گويد: من نامه اي به محمد بن عبدالملك نوشتم و قضيه را شرح دادم. محمد بن عبدالملك در پشت نامه ي من نوشت كه آن كسي كه اين مرد را از شام به مدينه برده و باز به شام مراجعت فرموده، همان مرد بيايد و او را خلاص كند. هنگامي كه خشونت و عداوت والي را نسبت به او فهميدم، خيلي محزون و اندوهناك شدم و بر حال آن مرد صالح گريستم.

روز بعد به آن زندان رفتم تا او را ببينم و از چگونگي حالش با خبر شوم. ديدم كه گروهي از پاسبانان جمع شده اند و متحير و متحسرند.

گفتم: چه شده كه چنين حيران مانده ايد؟ گفتند: شخصي در حبس بود، والي در محافظت او كوشش زيادي مي نمود. امروز نه سقف را شكافته ديديم و نه در را شكسته يافتيم. اكنون آن مرد پيدا نيست و از فرار او اثري در هيچ راهي پيدا نيست.

علي بن خالد گويد: قبل از اطلاع از اين قضيه زيدي بودم، چون اين حكايت از آن مرد شنيدم دانستم كه از الطاف محمد بن علي الجوادعليه‌السلام بوده است كه آن مرد محبوس از آن قيد خلاصي يافته است. پس همان ساعت اعتقاد به حقيقت ائمه اطهارعليه‌السلام كردم و از مخالفان ايشان بيزار گشتم.

توسل به ائمه اطهار و آزادي از زندان

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «دين شناسي، قيمت هر متاع گران قدر و نردبان ترقي براي وصول به هر مقام بلندي است.»

ابوالصلت هروي روايت مي كند كه بعد از آن كه حضرت امام رضاعليه‌السلام به رحمت الهي واصل گرديد، مأمون مرا طلبيد و گفت: آن كلامي كه حضرت امام رضاعليه‌السلام به تو تعليم داده بود به من تعليم بده. هر چه فكر كردم به خاطرم نيامد، قسم خوردم كه فراموش كرده ام، حرف مرا باور نكرد و دستور داد مرا زنداني كنند.

مدتي در حبس ماندم و كار بر من تنگ شد، تا كه گفتم: خدايا! به حق محمد و آل محمد كه به من فرجي كرامت كن و از اين زندان نجاتم بده. پس دعاي من مستجاب شده، امام محمد تقيعليه‌السلام را ديدم كه حاضر شده و فرمود: اي ابوالصلت! دلتنگ شده اي؟

گفتم: اي والله يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برخيز و دست بر زنجيرهاي من زد، ديدم كه زنجيرها از هم باز شدند، دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد. زندانيان و غلامان و خدمه مأمون، همه مرا مي ديدند ولي هيچ كس به من چيزي نمي گفت.

از آن خانه بيرون آمدم، حضرت فرمود: برو در امان خدا كه ديگر تو را نخواهد ديد و تو نيز او را نخواهي ديد. تا زماني كه زنده بودم مأمون مرا نديد و به فكر من نيفتاد.

عمامه ام را باد برد

«از حضرت امام جوادعليه‌السلام سؤال شد: مرگ چيست؟ در پاسخ فرمود: مرگ همان خواب است كه هر شب سر وقت شما مي آيد، جز آن كه مدت خواب مرگ طولاني است و آدمي از آن خواب بيدار نمي شود جز روز قيامت.» قاسم بن محسن روايت مي كند كه در ميان مكه و مدينه، در منزلي اعرابي گرسنه اي را ديدم.

ناني به او دادم. چون رفت، بادي بسيار عجيب وزيد و عمامه مرا برد و نديدم به كجا برد. چون به مدينه آمدم، به خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رسيدم بي آنكه حرفي از آن بزنم فرمود: اي قاسم! عمامه تو را باد برد.

گفتم: بلي يابن رسول الله. به غلام خود اشاره فرمود كه عمامه قاسم را بياور وقتي كه آورد، عمامه من بود. پرسيدم: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين عمامه چگونه از آن راه دور و دراز به دست شما افتاد؟

حضرت فرمود: چون در آن منزل به آن اعرابي تصدق نمودي، حق تعالي به موجب آيه ي:( فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ) ، عمامه تو را به تو رد نمود.

شمش طلا

حضرت امام جوادعليه‌السلام از جدش حضرت عليعليه‌السلام روايت كرده كه فرموده است: «معيار ارزش هر انساني آن چيزي است كه وي را نيكو مي كند و به او حسن و جمال اجتماعي مي بخشد.»

اسماعيل بن عباس هاشمي روايت مي كند كه روز عيدي براي ديدن امام محمد تقيعليه‌السلام رفتم و از تنگي معاش شكوه نمودم. حضرت گوشه جانماز خود را برداشت، دست مبارك به خاك زد و از آن جا شمشي طلا بيرون آورد و به من داد. چون به بازار بردم، شانزده مثقال بود. قيمت آن را براي خريد مايحتاج خود مدتي مصرف نمودم.

برگ زيتون به طلا تبديل شد

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «از رفاقت با شرور بپرهيز كه مانند شمشير، ظاهري خوب و اثري بد دارد.»

معقل بن اسرع روايت مي كند كه روزي در خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام بودم، آن حضرت را ديدم كه دست مبارك بر برگ زيتون ماليد و به دست من داد. چون نگاه كردم، طلاي خالص بسيار خوب شده بود. پس آن را به بازار بردم و خرج كردم و از آن طلا نفع زيادي به من رسيد كه همه را صرف مايحتاج خود نمودم.

كاسه ي چيني به دست حضرت ذوب شد

علي بن ابراهيم از پدرش نقل مي كند كه مي گويد: من خدمت ابوجعفر حضرت امام جوادعليه‌السلام بودم كه صالح بن محمد بن سهل متولي اوقاف قم شرفياب شد و گفت: سرور من! من ده هزار درهم از اموال شما را خرج كرده ام و قدرت پرداخت ندارم، مرا حلال كن. ابوجعفر گفت: حلالت كردم.

بعد كه صالح بن محمد رفت، حضرت فرمود: يك نفر برمي جهد و خود را بر روي اموال آل محمد مي افكند و حق ايتام و مساكين و فقرا و درماندگان در سفر را مي خورد و مي بلعد بعد مي آيد و مي گويد: حلالم كن كه هزينه ي زندگي كرده ام.

فكر مي كني غير از اين تصور مي كرده است كه من خواهم گفت: «حلالت كرده ام»؟ به خدا سوگند كه روز واپسين بازپرسي سختي خواهد داشت.

عبدالله محمد بن زيد روايت مي كند كه در خدمت امام محمد تقيعليه‌السلام بودم. ديدم كه كاسه ي چيني پيش آن حضرت بود. فرمود: اي عبدالله! مي خواهي كه از عجايب عادات چيزي مشاهده كني؟

گفتم: بلي يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس دست مبارك به طرف كاسه دراز كرد في الحال ديدم كه آن كاسه بگداخت و آب شد. بار ديگر دست مبارك دراز كرد و باز كاسه چنان شد كه اول بود. من گفتم: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين از عجايبات معجزات است كه حق تعالي مخصوص شما گردانيده است؟ فرمود: بلي.

بستن دم استر در تابستان

احمد بن محمد، از علي بن مهزيار روايت مي كند كه گفته است: در روزهاي بعد از عيد قربان، حضرت امام جوادعليه‌السلام را مي ديدم كه براي رجم شيطانها پياده مي رفت و سواره برمي گشت. ديدار من موقعي صورت مي گرفت كه پياده از محاذات مسجد مني مي گذشت.

ابوسليمان از صالح بن محمد بن داود يعقوبي روايت مي كند كه او گفت: در آن وقت كه حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام در نواحي شام به استقبال مأمون خليفه مي رفت، فرموده بود كه دم استرش را بر يك سو بسته بودند، چنان چه در وقت زمستان يا در ايامي كه آب و گل بسيار باشد چنان مي كنند.

بعضي از مردم چون دم آن استر را بسته ديدند، گفتند: اين جوان هاشمي سواري نمي داند كه در ايام تابستان بي آنكه آب و گلي باشد، دم استرش را بسته است. راوي گويد: چون اندكي راه رفتيم از جاده دور افتاديم و راه گم كرديم و عبور ما از مكاني بود كه ناچار بايد از ميان گل و لاي و آب بسياري عبور كنيم.

چون از ميان آب و گل بيرون آمديم، جامه هاي رفقا خراب و آلوده به آب و گل شده بود و دامن اطهره ي آن حضرت از آلودگيها پاك بود و اصلا از آن آب و گل به لباسش نرسيده بود. رفقا فهميدند كه ظاهر و باطن نزد آن حضرت يكي است و سخنان بي ادبانه نسبت به آن حضرت گفتن، سبب خذلان و وصول به دركات نيران است.

حضرت پيراهن مباركش را اهدا مي كند

محمد بن يحيي، از احمد بن محمد بن ابي نصر نقل مي كند كه در سال دويست و دوازده هجري امام جوادعليه‌السلام به حج خانه ي خدا مشرف بود. من پرسيدم: قربانت شوم، شما با چه نيتي به حج آمده ايد؟ با نيت حج خالص يا حج تمتع؟ حضرت فرمود: با نيت حج تمتع. من گفتم: كدام يك ارج بيشتري دارد؟ آن كسي كه حج تمتع به جا مي آورد يا آن كسي كه فقط به مراسم حج مي پردازد و قرباني با خود مي آورد؟ حضرت فرمود: جدم ابوجعفر باقرعليه‌السلام مي گفت: حج و عمره ي تمتع با ارج تر از حج بي عمره و آوردن قرباني است. جدم مي گفت: هيچ گونه زائري به حج خانه ي خدا مشرف نمي شود كه از زائران حج تمتع با ارج تر باشد.

محمد بن سهل اليسع روايت مي كند كه در ايامي كه مجاور مكه معظمه بودم، وقتي متوجه مدينه مشرفه شدم. در آن وقت ابوجعفر ثاني يعني امام محمد تقيعليه‌السلام در مدينه بود. به مجلس شريفش آمدم و اراده كردم كه از آن حضرت پيراهن مباركش را طلب نمايم و آن را كفن خود سازم و در آن ايام فرصت نشد كه پيراهن را از آن حضرت طلب كنم تا وقتي كه از آن حضرت خداحافظي كرده و به مسجد آمدم و نامه اي مشتمل بر طلب پيراهن نوشتم و با خود گفتم استخاره كنم و بعد از آن نامه را خدمت آن حضرت ارسال كنم.

پس دو ركعت نماز خواندم و استخاره كردم خوب نيامد و چند بار تكرار كردم و اصلا اجازه نيافتم. با خود گفتم: اين بار استخاره مي كنم اگر خوب نيامد نامه را پاره مي كنم. اين دفعه نيز خوب نيامد، نامه را پاره كردم و از مدينه بيرون آمدم و هنوز به مكه نرسيده بودم كه قافله اي از عقب ما از مدينه رسيد.

شخصي را ديدم كه از قطارهاي شتر جلو آمد و سؤال كرد كه آيا محمد بن سهل كيست؟ من جلو رفتم. پرسيد: محمد بن سهل تويي؟ گفتم: بلي گفت: مولاي تو محمد تقيعليه‌السلام اين امانت را براي تو فرستاده است.

چون مشاهده كردم، پيراهن آن حضرت را در شالي پيچيده بود. از او گرفتم و شكر كردم. احمد بن محمد بن عيسي روايت مي كند كه در آن اوقات اتفاقا محمد بن سهل فوت شد و به همان جامه او را كفن كردند.

اطلاع حضرت از فوت اصحاب

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «گذشت زمان، پرده ها را مي درد و اسرار نهان را بر تو آشكار مي كند.»

عمران بن محمد اشعري گويد: روزي به مجلس شريف حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رفتم و بعد از حصول مقاصد خود گفتم: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن وقت كه از عراق متوجه خدمت تو بودم، ام الحسن خدمت شما سلام رسانيد و پيراهن مبارك شما را جهت كفن خود طلب نمود.

فرمود: اي عمران! ام الحسن از پيراهن من مستغني گرديد. عمران گويد: من مضمون اين سخن را نفهميدم، از مجلس بيرون آمدم و متوجه ديار خود گرديدم و هنوز به منزل خود نرسيده بودم كه خبر فوت ام الحسن را شنيدم. به من گفتند: قبل از آمدن تو، حدود سيزده روز پيش از اين دار فنا رحلت نمود.

راهنمايي مرده به مكان اموال خود در خواب

يك نفر به حضرت امام جوادعليه‌السلام گفت: سرور من! مردم از شما انتقاد مي كنند كه تا اين حد خردساليد. فرمود: از چه جهت انتقاد مي كنند؟ به حق سوگند كه خداوند به پيامبرش گفته است: «بگو اين است راه و رسم من كه از روي بينش به آن دعوت مي كنم، من با آن كسي كه پيرو من است» به خدا سوگند كه در آن موقع فقط علي پيرو رسول خدا بود و فقط نه سال داشت. من نيز نه ساله ام.

ابوهاشم روايت مي كند كه روزي مردي به مجلس ابي جعفر محمد بن علي الجوادعليه‌السلام آمد و گفت: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدرم وفات يافت و صاحب مال زيادي بود. بعد از فوت او من اصلا نمي دانم كه اموال او كجاست و من فقير الحال و كثير العيالم و از محبان خاندان شما هستم. اگر به فرياد من برسي، نهايت مرحمت و كرم خواهد بود.

حضرت فرمود: هنگامي كه نماز خفتن بگذاري بر محمد و آل او صلوات بفرست، پدرت را در خواب خواهي ديد و او به تو از مال خود خبر خواهد داد. چون شب شد به فرموده ي آن حضرت بعد از نماز خفتن عمل نمود و خوابيد.

پدرش را در خواب ديد كه مي گفت: اي پسر! مال من در فلان موضع مدفون است. آن را پيدا كن و حضرت ابي جعفرعليه‌السلام را از آن كه من تو را به جاي آن مال راهنمايي كردم، خبر بده. چون صبح شد، آن مرد به موضعي كه به او نشان داده بود، رفت و مال پدر را پيدا و تصرف نمود.

بعد به خدمت حضرت آمد و واقعه ي خود را بيان نمود. حضرت فرمود: خدا را شكر كه اين مال را به تو كرامت كرد و دعاي تو را اجابت نمود.

رفتن حضرت از مدينه به خراسان جهت تدفين پدر

حضرت امام جوادعليه‌السلام در ضمن پاسخ نامه اي به يكي نوشته بود كه: اما درخواست محمد بن حمزه كه به او دعايي بياموزم كه اميد رهايي در آن باشد. به او بگو كه به اين دعا ادامه دهد: «اي خدايي كه از شر هر كس و شر هر چيزي كفايت كني و هيچ كس و هيچ چيز از شر او كفايت نكند. خدايا مرا از شر اين بند و زندان برهان» اگر به اين دعا ادامه دهد اميدوارم كه از هم و غمي كه دارد رهايي يابد. ان شاءالله. گيرنده ي نامه نيايش را به محمد بن حمزه آموخت و ديري نگذشت كه از زندان رها گشت.

معمر بن خلاد روايت مي كند كه روزي حجة رباني ابوجعفر ثاني، امام محمد تقيعليه‌السلام در مدينه به من فرمود: اي معمر! بر چهار پاي خود سوار شو تا با تو به جانب صحرا برويم. من حسب الامر آن حضرت سوار شده با هم مي رفتيم تا به يك وادي رسيديم كه در آن بيشه بود.

آن حضرت فرمود: اي معمر! زماني در همين موضع باش تا من حاضر شوم. پس به در آن بيشه رفت و از نظر من غايب گرديد. بعد از اندك زماني پيدا شد. گفتم: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روح من فداي تو باد، كجا رفته بودي كه چنين از گرد راه غبارآلوده اي؟ فرمود: پدرم در خراسان وفات يافته بود، به تجهيز و تكفين وي رفته بودم و اكنون از دفن او مي آيم.

اداي قرض پدر

به حضرت امام جوادعليه‌السلام نوشتند: مسافران، در حرم مكه و مدينه مي توانند نماز چهار ركعتي بخوانند؟ ابوجعفر در پاسخ نوشت: رسول خدا دوست داشت كه در حرم مكه و مدينه هر چه بيشتر نماز بخواند.

تو هم در اين دو حرم نماز نافله ات را بخوان و نماز ظهر و عصر و عشايت را هم تمام و درست بخوان. محمد بن علي هاشمي روايت مي كند كه چون حضرت امام رضاعليه‌السلام از دنيا رحلت فرمود، چهار هزار درهم از من نزد آن حضرت بود و كسي از آن اطلاع نداشت. روزي امام محمد تقيعليه‌السلام به دنبال من فرستاد.

چون به خدمتش رسيدم فرمود: تو از ابوالحسنعليه‌السلام چهار هزار درهم مي خواهي؟ گفتم: بلي. حضرت گوشه مصلي را برداشته، مقداري طلا در آن موضع بود، فرمود: قدري از اينها بردار و هنگامي كه به خانه رفتي حساب كن. من از آن طلا قدري برداشتم و چون به خانه رفتم حساب كردم، از آن چه مي خواستم، درهمي زياد و كم نبود.

حكم خداوند در باب انبياء و اصفيا

شخصي از حضرت امام جوادعليه‌السلام سؤال كرد: اول به زيارت مدينه بيايم يا به مكه مشرف شوم؟ حضرت فرمود: اول به مكه مشرف شو، سپس به مدينه بيا كه فضيلت آن بيشتر است.

معلي روايت مي كند كه بعد از حضرت رضاعليه‌السلام به خدمت امام محمد تقيعليه‌السلام رسيدم و پيش از آن كه به خدمت آن حضرت برسم در خاطرم گذشته بود، اگر او را مي ديدم و بر قد و قامت او نگاه مي كردم و با او حرف مي زدم چه خوش بود، كه اگر شيعيانش احوال او را از من مي پرسيدند، مي توانستم از اوصاف او برايشان بگويم.

پس چون به خدمتش رسيدم فرمود: اي معلي حقتعالي را در باب انبياء و اصفيا حكم يكي است، نه در باب عيني و فرمود: و اتيناه الحكم صبيا، يعني ما او را در طفوليت پيغمبري و حكمت عطا فرموديم. من از اين سخن دانستم كه غرض آن حضرت چيست.

سزاي شهادت دروغ

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «به تأخير انداختن توبه فريب است.»

منقول است كه جماعتي از غمازان تبه كار و سيه روزگار، نامه ها براي معتصم خليفه نوشتند كه امام محمد تقيعليه‌السلام اراده خروج نموده اگر در مقام دفع آن برنيايي مملكت تو فاسد گردد.

پس معتصم به وزراي خود گفت: گواه باشيد كه محمد بن عليعليه‌السلام اراده خروج كرده، اگر از من ضرري به او برسد، معذور خواهم بود. پس آن حضرت را به مجلس خود احضار نمود و گفت: اي اباجعفرعليه‌السلام ! شنيده ام تو اراده خروج داري؟

حضرت فرمود: به خدا قسم كه هيچ از آن كه گفتي از من صدور نيافته.

معتصم گفت: آن جماعتي كه به من اين خبر را داده اند، حاضرند در حضور تو شهادت بدهند.

حضرت فرمود: بسيار نيكوست كه در مقام تحقيق اين سخن معلوم گردد. پس آن جماعت را حاضر كردند، در آن وقت كه براي اين امر تحقيق مي شد، در ميان شكاف كوهي نشسته بودند، چون آن جماعت حاضر شدند و اداي شهادت نمودند كه امام محمد تقيعليه‌السلام اراده خروج دارد و ما اين سخن را از توابع و غلامانت شنيده ايم.

آن حضرت در آن حال دست نياز به درگاه حضرت ايزد متعال برداشت و گفت: الهي اين جماعت دروغ گفتند و در شهادت به طريق كذب و خلاف رفته اند، عذرشان را قبول نكن و در همين ساعت ايشان را به سزاي خود برسان.

راوي گويد: در همان لحظه كوه از دو طرف به لرزه درآمد و از اطراف به آن جماعت روي نهاد و هر يك از ايشان كه بر پاي مي ايستادند به روي مي افتادند. چون معتصم اين حال را مشاهده كرد، نهايت خوف و وحشت به او دست داد و زبان به عذرخواهي گشود و بعد، از آن حضرت التماس دعا براي رفع آن بلاي عظيم كرد.

سپس آن حضرت دست به دعا برداشته و گفت: الهي! تو مي داني كه اين جماعت دشمنان تو و رسول خود و اولاد رسول تو هستند. جزاي ايشان را براي قيامت بگذار. در همان لحظه آن بلا رفع شد و صدق گفتار آن حضرت و خلاف و دشمني آن جماعت ظاهر گرديد.

نشاني فرستنده و گيرنده ي نامه ها توسط حضرت

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «سه چيز بنده را به خشنودي خداوند مي رساند، آمرزش خواستن زياد، تواضع، صدقه بسيار.»

داود بن ابوالقاسم جعفري روايت مي كند كه سه كاغذ به من داده بودند كه به سه نفر بدهم و عنوان آن كاغذها نوشته نشده بود و من غمگين بودم كه آيا چه كنم و نمي دانستم كه هر يك از كيست و به چه كسي بايد داد.

در آن اثنا به خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رسيدم. فرمود كه آن كاغذها را بيرون بياور و هر يك را فرمود كه از فلاني است و براي فلاني نوشته شده است و كاغذ سوم را فرمود كه سيصد دينار هم داده است كه به فلان شخص از بني اعمامش بدهي، خواهد گفت: كسي را به من نشان بده كه فلان متاع را براي من بخرد. به او نشان بده.

چون به آن مرد برخوردم و زر را به او دادم، همان خواهش را از من كرد و من به او خدمت كردم. او روايت مي كند كه همچنين در اثناي راه شترداري به من التماس كرده بود كه اجازه بگير كه من به خدمت آن حضرت برسم تا مطلبي كه دارم، عرض نمايم. چون به خدمت آن حضرت رسيدم، سفره در ميان بود و فرصت نشد كه خواهش شتردار را عرض كنم. در اثناي طعام خوردن حضرت به خادمي فرمود: برو فلان شتردار را كه در فلان مكان آمده، بطلب كه مطلبي دارد.

ترك گل خوردن به سبب دعاي حضرت

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «از رفاقت با آدم بد بپرهيز كه وي به شمشير كشيده مي ماند كه منظرش نيكو و آثارش زشت است.»

داود بن ابوالقاسم جعفري هم چنين روايت مي كند كه من به گل خوردن عادت داشتم و به هيچ وجه نمي توانستم آن عادت را ترك كنم. روزي به خدمت امام محمد تقيعليه‌السلام رفتم و گفتم: دعا كنيد. حضرت فرمود كه حق تعالي آن را از تو دور كرد. بعد از آن ديگر ميلي به خوردن گل نداشتم و هيچ چيز نزد من از گل خوردن بدتر نبود.

شفاي كنيز به سبب معجزه ي حضرت

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «مؤمن به سه خصلت نيازمند است: توفيقي از سوي خدا، نفسي پند دهنده و پذيرش سخن نصيحت گوي.»

شيخ ابوبكر بن شيخ اسماعيل روايت مي كند كه من كنيزي داشتم. بادي در زانويش به وجود آمده بود و او را زمين گير كرده بود و با هيچ دارويي معالجه نمي شد.

او را به خدمت حضرت امام محمد تقي بردم و حال او را خدمت آن حضرت عرض كردم حضرت دست مبارك بر زانويش ماليد. همان ساعت دردش بر طرف شد. به نحوي كه گويي هرگز به آن بيماري مبتلا نبوده است.

شفاي دردي كه معالجه نمي شد

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «خداوند عزوجل در ميان امت هر يك از پيامبران دانشمنداني قرار داد كه گمراهان را هدايت مي كردند و با پيامبران در مصيبتها شكيبايي مي ورزيدند.»

محمد بن ابي عمر روايت مي كند كه روزي دردي عظيم در وجودم احساس نمودم به طوري كه مرا عاجز كرده بود و به داروي طبيبان و جراحان علاج پذير نبود. پس به خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رفتم و از آن حضرت التماس دعا كردم. حضرت فرمود: عفاك الله و بعد از آن اصلا اثري از آن درد نديدم و شفا يافتم.

برادرم به سبب معجزه حضرت شفا يافت

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: خداوند فرموده است: «بخشش هاي خود را با منت و آزار، باطل و پوچ نسازيد.»

محمد بن واقد رازي روايت مي كند كه من و برادرم به خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رفتيم و برادرم تتابع تنفسي داشت، يعني نفسش تند و پي در پي بيرون مي آمد و از آن آزار و بيماري به آن سرور دين و ملت شكايت كرد و حضرت فرمود: عفاك الله مما تشكو، يعني حق تعالي به تو عافيت بدهد از آنچه شكايت مي كني. پس ما از نزد آن حضرت بيرون آمديم و برادرم از آن بيماري شفا يافت و تا زنده بود، ديگر آن مرض عود نكرد.

شفاي بيماري من

از حضرت امام جوادعليه‌السلام سؤال شد، آيا زيارت امام حسينعليه‌السلام افضل است يا زيارت قبر پدرت امام رضاعليه‌السلام پس اشك از چشمان حضرت جاري شد و فرمود: زيارت پدرم افضل است چون كه زوار امام حسينعليه‌السلام زياد است و زوار پدرم كم است.

همچنين محمد بن واقد روايت مي كند كه من نيز هر هفته دردي در تهيگاه احساس مي كردم كه چند روز درد شدت مي گرفت. پس از حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام استدعاي دعايي نمودم كه آن درد از من زايل گردد. پس آن حضرت در حق من نيز همان دعا كرد و آن بيماري من برطرف شد و تا آخر عود ننمود.

اطلاع حضرت از ضماير و افكار اشخاص

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمودند: بهترين اعمال شيعيان ما، انتظار فرج است. حسين مكاري روايت مي كند كه روزي در بغداد به مجلس شريف حضرت محمد الجوادعليه‌السلام رفتم و نهايت تعظيم و تكريم خليفه را نسبت به آن حضرت مشاهده كردم و با خود گفتم كه اين شخص هرگز به وطن خود مراجعه نمي كند.

چون در اين ديار در نهايت آسايش و تنعم روزگار مي گذراند. چون اين فكر از خاطرم گذشت، ديدم كه رنگ آن حضرت متغير شد و ساعتي سر را پايين انداخت و بعد به من فرمود: اي حسين! به خدا قسم كه نان جوين با نمك سوده خوردن و سر بر روضه جد خود نهادن و در مدينه متبركه به سر بردن، نزد من از اين زندگي كه مشاهده مي كني خوشتر است بلكه اين حال براي من از مكروهترين احوال است.

اطلاع حضرت از صاحبان هدايا

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمودند: «همانا قائم از ما است. او همان مهدي است كه در زمان غيبتش واجب است منتظرش باشند و در وقت ظهورش اطاعتش كنند و او سومين نفر از اولاد من است.»

محمد بن ارومه روايت مي كند كه زني صالحه مكتوبي به من نوشت به اين مضمون كه بعضي از حلي و مقداري از قماش و مبلغي زر و درهم را براي شما ارسال كردم و التماس دارد كه چون به مدينه رسيدي به ملازمان حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام تقديم نمايي و نامه اي جهت رسيدن اين چيزها براي من بفرستي. من گمان كردم كه همه ي حلي و قماش و دراهم مال آن زن بود كه نذر آن حضرت كرده و فرستاده است.

چون به مدينه رسيدم، آن چيزها را به وسيله ي يكي از ملازمان آن حضرت فرستادم و نامه اي طلبيدم. بعد از آن نامه اي به خط آن حضرت به من دادند كه در آن نوشته بود، به ما رسيد آنچه از مال آن زن و از قماش فلان بن فلان كه براي ما ارسال شده بود. چون نامه را خواندم، تعجب كردم و گفتم: اين نامه از من نيست.

آن شخص گفت: اين نامه براي توست و آن حضرت فرمود كه به محمد بن ارومه بده. پس نامه را گرفتم و چيزي نگفتم، اما اين دغدغه در خاطرم بود تا وقتي كه در راه بازگشت به ديار آن زن رسيدم و چگونگي آن اسباب را از آن زن پرسيدم. گفت: بلي بعضي از حلي مال من بود و بعضي از خواهرم و آن قماش و دراهم از فلان به فلان بود كه با وسايل من فرستاده بود. من فهميدم كه نامه براي من بوده و چگونگي آن را آن حضرت كماكان اظهار نموده بودند.

اطلاع حضرت از آن چه در خاطرم گذشته بود

شخصي به محضر حضرت امام جوادعليه‌السلام نوشت: دختر نابالغي به وسيله ي عمويش تزويج شده است و اينك كه بالغ شده از زفاف با اين شوهر ابا مي كند، تكليف آنان چيست؟

حضرت به خط خود نوشت: حق ندارند كه دختر خانم را مجبور كنند. فرمان، فرمان خود اوست. محمد بن علي هاشمي روايت مي كند كه بامداد شبي كه حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام ام فضل دختر مأمون را به خانه برده بود، نزد آن حضرت رفتم و من شب قبل دارو خورده بودم.

چون نزد حضرت نشستم، تشنگي بر من غلبه كرد ولي شرم داشتم كه آب بخواهم. چون حضرت به من نگاه كرد فرمود: تو را تشنه مي بينم، گفتم: بلي چنين است. پس به غلام اشاره فرمود كه آب براي او بياور.

من با خود گفتم: در اين ساعت آب زهرآلوده خواهي خورد و از اين فكر غمگين شدم. چون غلام آب آورد، حضرت تبسم نمود و به غلام فرمود: اول آب را به من بده تا بخورم. پس از آن آب آشاميد. بعد از آن پيش من فرستاد و من از آن آب نوشيدم و گفتم به خدا قسم دوباره تشنه شدم. باز حضرت آب تناول فرمود و به من نيز آب داد و نوشيدم و گفتم: به خدا قسم كه آنچه در خاطر ما مي گذرد، آن حضرت همه را مي داند.

پاسخ به دو سؤال قبل از طرح آنها

از حضرت امام جوادعليه‌السلام پرسيدند: در محصول گندم و جو و يا در نقدينه ي طلا، مي توانيم حق زكات را قيمت بگذاريم و در برابر آن دراهم نقره بپردازيم؟ يا اين كه بايد سهم زكات را از خود آن محصول و عين طلا خارج كنيم؟ حضرت فرمود: «هر نوع كه آسان تر باشد، حق زكات را خارج كنيد.»

ابوالصلت هروي روايت مي كند كه روزي در مجلس امام محمد تقيعليه‌السلام بودم. جمعي از شيعه و غير شيعه در آن مجلس حاضر بودند كه مردي از ميان آنها برخاست و گفت: يا سيدي فداي تو شوم، حضرت فرمود: بنشين كه تقصير نكند. شخصي ديگر برخاست و گفت: يا مولاي جعلت فداك، حضرت فرمود: اگر كسي را نيابد به دريا اندازد كه آخر به او خواهد رسيد.

پس آن مرد نشست. چون مجلس تمام شد و مردم متفرق شدند، به خدمت آن حضرت عرض كردم يا سيدي! امروز چيزي عجيب مشاهده نمودم. حضرت فرمود: مي خواهي از آن دو مرد سؤال كني؟ گفتم: آري.

حضرت فرمود: مردم اول كه برخاست مي خواست كه از ملاح سؤال كند كه آيا در كشتي تقصير خواهد كرد يا نه؟ من گفتم: تقصير نمي كند، زيرا كه كشتي به منزله خانه و مسكن اوست. مرد دوم خواست از زكات بپرسد كه اگر شيعه پيدا نكند كه به او زكات دهد، چه كند؟ گفتم: به دريا بيندازد كه آخر به شيعه مي رسد.

رفتن حضرت به نزد معتصم

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «فقر فقراء، نياز نيازمندان، گرسنگي گرسنگان، برهنگي برهنگان، همه و همه به گردن توانگران است.»

محمد بن يعقوب كليني در كتاب كافي از اسماعيل بن مهران نقل مي كند كه گفت: مرتبه ي اول كه حضرت جوادعليه‌السلام از مدينه به بغداد رفت به حضرت عرض كردم: قربانت! من در اين راه بر شما مي ترسم، بعد از شما كار به دست كيست؟ حضرت خنديد و فرمود: امسال آن طور كه تو فكر مي كني نيست. وقتي كه دفعه ي دوم خواستند حضرت را نزد معتصم ببرند، خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم: قربانت! شما مي روي، بعد از شما امر با كيست؟ حضرت گريست به طوري كه محاسن مباركش تر شد و فرمود: اين دفعه كار خطرناك است.

۲۸. ديدگاه «هانتينگتون» راجع به پايان تاريخ چيست؟

ساموئل هانتينگتون نظريه پرداز غربى در رابطه با پايان تاريخ مى گويد:

الف: تقابل و درگيرى عمده بين ملتها و گروه ها در آينده، فرهنگ ها و تمدن هاى مختلف است نه ايدئولوژى و اقتصاد.

ب: تمدن هاى زنده جهان هشت تمدن است: تمدن غرب، كنفوسيوسى، ژاپنى، اسلامى هندو، اسلاو، ارتدكس و تمدن آمريكاى لاتين.

ج: برخورد تمدنها اساسى است و تغييرناپذير.

د: خود آگاهى تمدنى در حال افزايش است.

ه: رفتار غرب موجب رشد خود آگاهى تمدنى ديگران گرديده است.

و: خصومت ۱۴۰۰ ساله اسلام و غرب در حال افزايش بوده و روابط ميان تمدن اسلام و غرب آبستن حوادث خونين است.

ز: سرانجام تمدن اسلام و كنفوسيوسى در كنار هم رو در روى تمدن غرب قرار خواهد گرفت.

نتيجه: درگيرى تمدن ها آخرين مرحله تكامل درگيرى جهان بوده، تمدن غالب تمدن غرب است.(۴۰)

پاسخ:

۱- ايشان تفسيرى از تمدن ننموده است.

۲- دليلى براى برخورد تمدن ها بيان نكرده است.

۳- ايشان بين فرهنگ و تمدن خلط كرده است، در حالى كه اين دو با يكديگر متفاوتند. تمدن جنبه علمى و عينى دارد و فرهنگ بيشتر جنبه ذهنى و معنوى. هنر، فلسفه و حكمت، ادبيات و اعتقادات مذهبى و غير مذهبى در قلمرو فرهنگ هستند، ولى تمدن بيشتر ناظر به سطح حوايج مادى انسان است در اجتماع. و نيز تمدن بيشتر جنبه اجتماعى دارد و فرهنگ جنبه فردى. تمدن، تامين كننده پيشرفت انسان در هيئت اجتماع است، ولى فرهنگ، گذشته از اين جنبه مى تواند ناظر به تكامل فردى باشد. تمدن و فرهنگ با هم مرتبطند نه ملازم.

۴- ايشان به آنكه تعريف روشنى از غرب ارائه دهد آن را موجوديتى يك پارچه با محوريت آمريكا تصور مى كند در حالى كه خلاف واقع است. برژينسكى فساد درونى نظام غربى را عامل تهديد كننده قدرت جهانى آمريكا مى داند نه برخورد تمدنها را.

۵- ايشان تضاد بن دو فرهنگ را تضادى ماهوى و برطرف نشدنى و ناشى از جبر تاريخى مى داند و لذا ضرورت استراتژيك آماده شدن غرب را براى مصاف با كشورهايى كه در صدد احياى تمدن اسلامى هستند توصيه مى كند در حالى كه تنش ها بين اين دو تمدن از سياست دولت هاى غربى سرچشمه گرفته نه تمدن مسيحى و اسلامى.

ويل دورانت مى گويد: «هر چند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيروان دين مسيح را تقبيح مى كند، با اين همه نسبت به ايشان خوش بين است و خواستار ارتباط دوستانه بين آنها و پيروان خويش است».(۴۱)

روبتسون مى گويد: «تنها مسلمانان هستند كه با عقيده محكمى كه نسبت به دين خود دارند يك روح سازگار و تسامحى نيز با اديان ديگر در آنها وجود دارد».(۴۲)

آدام متز مى گويد: «كليساها و صومعه ها در دوران حكومت اسلامى چنان مى نمودند كه گويى خارج از حكومت اسلامى به سر مى برند و به نظر مى رسيد بخشى از سرزمين ديگرى هستند كه اين به نوبه خود موجب مى شد چنان فضايى از تسامح برقرار گردد كه اروپا در سده هاى ميانه با آن آشنايى نداشت».(۴۳)

۲۹. آيا قوانين پيشرفته بشرى مى تواند كمال بشرى را تامين كند؟

برخى مى گويند: بشر در طول تاريخ خود با تجربياتى كه كسب كرده مى تواند به نقطه اى برسد كه با قوانين پيشرفته اى كه جعل مى كند سعادت بشر را تاءمين نمايد؛ زيرا مشكلات را به خوبى شناخته و در راه حل هايى كه براى آنها ارائه مى كند مى تواند به موفقيت نهايى برسد.

پاسخ:

۱- بشر بدون كمك از وحى و عالم غيب نمى تواند مصالح واقعى و حقيقى خود را درك كند و در نتيجه نمى تواند راهكارهاى اسلامى را براى خود ارائه دهد.

۲- مصالح گروهى يا شخصى در بسيارى از مواقع مانع تدوين قانون جامع است و اين كار تنها از كسانى برمى آيد كه از مقام عصمت برخوردار باشند.

۳- از آن جهت كه اختلاف سليقه ها و برداشت ها وجود دارد، لذا رسيدن به وحدت قانونى امكان پذير نيست.

۳۰. آيا تك قطبى كردن جهان مى تواند نجات بخش بشر باشد؟

برخى مى گويند: تنها راه نجات بشر از ظلم و بى عدالتى و رسيدن به سعادت، تك قطبى كردن جهان و به اصطلاح نظم نوين جهانى است. و برخى از نظريه پردازان به جهت اقتدار تمام عيار و همه جانبه ى آمريكا اين كار را تنها ساخته آمريكايى ها مى دانند.

پاسخ: نظريه تك قطبى كردن جهان از گذشته هاى بسيار دور بين فلاسفه و دانشمندان عالم مطرح بوده است.

فيلسوف يونانى «زيو» ۳۵۰ سال قبل از ميلاد مى گويد: «بر جميع مردم عالم است كه از يك نظام جهانى واحد پيروى كنند تا سعادت و نجات يابند». لذا اسكندر كه معاصر زيو بود درصدد برآمد تا با اتكا بر قدرت خويش اين نظريه را به اجرا گذارد. بلتاك نويسنده يونانى صد سال قبل از ميلاد با طرح حكومت واحد جهانى مى گويد: «بر مردم است كه سعى نموده تا مجتمع واحدى را تشكيل دهند و از قانون واحدى پيروى كنند».

وليام لويد (۱۸۳۸) از فيلسوفان متأخر آمريكايى مى گويد: «هرگز بشر نمى تواند به دوستى و زندگى مسالمت آميز برسد مگر آنكه حكومت واحد جهانى تأسيس نمايد».(۴۴)

دانتى، اديب مشهور ايتاليايى مى گويد: «لازم است تا كل مردم زمين نسبت به يك حكومت و حاكم خاضع باشند تا آرامش و صلح به جهان سايه افكند».(۴۵)

راسل مى گويد: «عالم در انتظار مصلحى است كه تمام مردم را تحت يك پرچم و شعار درآورد».

جورج بوش پدر مى گويد: «نظم نوين عبارت است از صلح و دموكراسى براى همه جهان تحت رهبرى ايالات متحده». او نيز در سخنرانى خود در كنگره مى گويد: «در ميان ملتهاى جهان تنها آمريكاست كه هم از ارزش هاى اخلاقى و هم از ابزار لازم براى پشتيبانى از نظم جهانى برخوردار است».

اشكال:

۱- در خود آمريكا نظريه پردازانى از قبيل كيسينجر و ديگران وجود دارند كه اقتدار مطرح آمريكا را مردود مى شمارند.

برژينسكى به گونه اى ناتوانى آمريكا را ترسيم كرده و مى گويد: «هر چند آمريكا در حال حاضر داعيه ى پرستيژ جهانى دارد و كمتر كشورى مى تواند داعيه ى رقابت با او را داشته باشد... اما استمرار قدرت و موقعيت آمريكا در صحنه جهانى و داخلى از جنبه هاى زيادى آسيب پذير است».

۲- زمينه پذيرش تك قطبى كردن جهان بسيار كم است خصوصا آنكه وضعيت بسيار فاجعه آميز اقتصادى آمريكا اجازه چنين بلندپروازى را به او نمى دهد.

۳- اين نظريه غافل از آن است كه هرگز ملت ها زير بار سلطه بيگانگان نخواهند رفت.

گر چه ما اصل نظريه را رد نمى كنيم و معتقديم كه تنها راه نجات ملت ها در سايه وحدت حكومت جهانى است ولى آن را با تأییدات الهى و رهبرى معصوم كه همان امام زمانعليه‌السلام است امكان پذير مى دانيم.

۳۱. ماركسيست ها تكامل تاريخ را با چه شيوه اى توجيه مى كنند؟

ماركسيست ها تاريخ را جزئى از طبيعت و در نتيجه محكوم به سرنوشت طبيعت مى دانند. مرحوم شهيد مطهرىرحمه‌الله ديدگاه ماركسيست ها را در زمينه تكامل تاريخ چنين ترسيم مى كند: «تاريخ يك جريان دائم و يك ارتباط ميان انسان و طبيعت انسان و اجتماع و يك صف آرايى و جدال دائم ميان گروه هاى در حال رشد انسانى و گروه هاى در حال زوال انسانى است كه در نهايت امر يك جريان تند و انقلابى به سود نيروهاى در حال رشد پايان مى يابد، و بالاخره يك تكاپوى اضداد است كه همواره هر حادثه به ضد خودش و او به ضد ضد تبديل مى گردد و تكامل رخ ميدهد. اساس زندگى بشر و موتور به حركت درآورنده تاريخ او كار توليدى است....

نزاع و كشمكش ميان دو گروه كه يكى جامدالفكر و وابسته به گذشته و ديگرى روشنفكر و وابسته به آينده است... سخت در مى گيرد و شدت مى يابد تا به اوج خود كه نقطه انفجار است مى رسد و جامعه با يك گام انقلابى به صورت دگرگونى نظام كهن و برقرارى نظام جديد و به صورت پيروزى نيروهاى نو و شكست كامل نيروهاى كهنه تبديل به ضد خود مى گردد و مرحله اى از تاريخ آغاز مى شود.

اين مرحله از تاريخ نيز به نوبه خود سرنوشتى مشابه با مرحله قبلى دارد،... اين مرحله نيز جاى خود را به ضد و نفى كننده خود مى دهد و مرحله جديدترى آغاز ميگردد و همين طور تاريخ - مانند خود طبيعت - همواره از ميان اضداد عبور مى كند.

اين طرز تفكر درباره ى طبيعت و تاريخ، تفكر ديالكتيكى ناميده مى شود و چون در مورد تاريخ همه ارزش هاى اجتماعى را در طول تاريخ تابع و وابسته به ابزار توليد مى داند ما اين طرز تفكر و اين بينش را در مورد تاريخ «بينش ابزارى» مى ناميم. و مقصودمان از بينش ابزارى طرز تفكر خاص درباره تحولات تاريخى است كه از آن به ماديت تاريخى (ماترياليسم تاريخى ) تعبير مى شود...».(۴۶)

پاسخ : توجيه تكامل تاريخ با شيوه ابزارى و ديالكتيكى اشكالاتى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

۱- تكامل را با ابزار توليد نمى توان توجيه كرد زيرا تكامل ابزار توليد به نوبه خود معلول حس فطرى كمال جويى و تنوع طلبى و گسترش خواهى و ناشى از ابتكار انسان است.

۲- نظريه ابزارى كه تمام نهضت هاى مذهبى و اخلاقى و انسانى تاريخ را توجيه طبقاتى مى كند، نوعى قلب و تحريف معنوى تاريخ و اهانت به مقام انسانيَّت تلقى مى شود.

۳- واقعيات تاريخى، پوچى اين نظريه را روشن مى كند، زيرا در يك قرن گذشته كشورهايى به سوسياليسم گرويدند كه مرحله كاپيتاليسم را طى نكرده بودند. و برعكس كشورهايى كه كاپيتاليسم را به اوج خود رسانده اند در همان مرحله باقى مانده اند، پس جبرى در كار نيست.

۴- نظريه ابزارى و ديالكتيك ايجاد نابسامانى ها و تخريب ها به منظور ايجاد بن بست و بحران را تجويز مى كند كه اين امر نامشروع است.

۵- طبق نظريه ابزارى، سير تكاملى تاريخ جبرى و لايتخلف است، يعنى هر جامعه در هر مرحله تاريخى لزوما نسبت به مرحله قبل از خود كامل تر است در حالى كه اين نظر باطل است، زيرا نظر به اينكه عامل اصلى اين حركت انسان است و انسان موجود مختار و آزاد و انتخاب گر است، تاريخ در حركت خود نوسانات دارد، گاهى جلو مى رود و گاهى به عقب بر مى گردد و... تاريخ تمدن هاى بشرى جز يك سلسله تعليم ها و سپس انحطاطها و انقراض ها نيست.

سير تكاملى بشريت به سوى آزادى از اسارت طبيعت مادى و به سوى هدفى و مسلكى بودن و حكومت و اصالت بيشتر از ايمان و ايدئولوژى بوده و هست.

سيد محمد صدررحمه‌الله مى گويد: «... حركت دائما به سوى تكامل نيست بلكه گاهى حركت به سقوط و نقض است همانند تحول آهن به خاك در نتيجه ارتباط آن با رطوبت و گاهى نيز اين حركت به هيچ نتيجه اى منجر نمى شود، مثل باقى ماندن بعضى از جوامع اوليه كه تاكنون هيچ نوع پيشرفتى نداشته اند...»(۴۷) .

۳۲. بينش انسانى - فطرى در تكامل تاريخ چيست؟

بينش انسانى - فطرى نقطه مقابل بينش آزارى است اين بينش به انسان و ارزش هاى انسانى چه در فرد و چه در جامعه اصالت مى دهد. اين نظر معتقد است كه بذر يك سلسله بينش ها و گرايش ها در نهان او نهفته است و نياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز يك نهال به خاك و آب و نور و حرارت است كه به كمك آنها مقصد و راه و ثمره اى كه بالقوه در او نهفته است به فعليت برساند و به همين علت است كه انسان بايد پرورش داده شود نه آنكه ساخته شود.

بر حسب اين بينش، تاريخ مانند خود طبيعت به حكم سرشت خود متحول و متكامل است، حركت به سوى كمال، لازمه ذات اجزاى طبيعت و از آن جمله تاريخ است. انسان در اثر همه جانبه بودن تكاملش تدريجا از وابستگى اش به محيط طبيعى و اجتماعى كاسته و به نوعى وارستگى كه مساوى است با وابستگى به عقيده و ايمان و ايدئولوژى افزوده است و در آينده به آزادى كامل معنوى يعنى وابستگى كامل به عقيده و ايمان و مسلك و ايدئولوژى خواهد رسيد.

بر حسب اين بينش از ويژگى هاى انسان تضاد درونى فردى است ميان جنبه هاى زمينى و خاكى و جنبه هاى آسمانى و ماورايى انسان، يعنى ميان غرايز متمايل به پايين كه هدفى جز يك امر فردى و محدود و موقت ندارد و غرايز متمايل به بالا كه مى خواهد از حدود فرديت خارج شود و همه بشر را در بر گيرد و مى خواهد شرافت هاى اخلاقى و مذهبى و علمى و عقلانى را مقصد قرار دهد.

در طول تاريخ گذشته و آينده نبردهاى انسان تدريجا بيشتر جنبه ايدئولوژيك پيدا كرده و انسان تدريجا از لحاظ ارزشهاى انسانى به مراحل كامل خود يعنى به مرحله انسان ايده آل و جامعه ايده آل نزديك تر مى شود تا آنجا كه در نهايت امر حكومت و عدالت يعنى حكومت كامل ارزش هاى انسانى كه در تعبيرات اسلامى از آن به (حكومت مهدىعليه‌السلام ) تعبير شده است مستقر خواهد شد و از حكومت نيروهاى باطل و حيوان مآبانه و خودخواهانه و خودگرايانه اثرى نخواهد بود.

بنابراين بينش انسان موجودى است داراى سرشت الهى مجهز به فطرتى حق جو و حق طلب، حاكم بر خويشتن و آزاد از جبر طبيعت و محيط، و جبر سرشت و سرنوشت، بر خلاف بينش ماركسيست ها كه انسان را در ذات خود فاقد شخصيت انسانى مى دانند كه هيچ امر ماوراء حيوانى در سرشت او نهاده نشده است و هيچ اصالتى در ناحيه ادراكات و بينش ها و يا در ناحيه احساسات و گرايش ها ندارد. از اين رو آنها انسان را موجودى مادى و محكوم به جبر، ابزار توليد و در اسارت شرايط مادى اقتصادى مى دانند، كه وجدانش، تمايلاتش، قضاوت و انديشه اش، انتخابش جز انعكاس از شرايط طبيعى و اجتماعى محيط نيست.

۳۳. رهبرى در حكومت عدل جهانى چه اهميتى دارد؟

هر حكومت اصلاحى احتياج به رهبرى دارد كه در پيشاپيش، قافله سالار آن حركت بوده و از ابتدا تا انتها دنباله رو آن قيام و نهضت باشد، زيرا هر نوع قيام و حركتى گر چه كوچك باشد بدون رهبرى و توجيه او امكان وجود و ادامه حيات ندارد و نيز نمى تواند مصالح خود را چه در حال و چه در آينده حفظ نمايد تا چه رسد به حركت اصلاحى كه قرار است در سطح اصلاح كل جامعه باشد.

لذا به جهت توجيه نيروهاى مستعد و اداره و كنترل آنها براى پياده نمودن هدف بزرگ الهى كه همان گسترش عدل و توحيد در سراسر گيتى است احتياج به شخصى است كه از همه جهات قابليت براى به دست گرفتن آن حكومت را داشته باشد و او غير از مهدى موعودعليه‌السلام نيست.

۳۴: بر پا كننده عدل جهانى چه شرايطى بايد داشته باشد؟

عقل مى گويد: برپا كننده عدل جهانى بايد داراى شرايط و صفاتى باشد تا بتواند موفق به انجام وظيفه خطير خود گردد:

۱- در دعوتش راستگو باشد.

۲- داراى نقشه اى صحيح و جامع باشد.

۳- داراى هيچ گونه نقطه ضعفى نباشد.

۴- از مقام عصمت برخوردار باشد.

۵- مورد تاييد خداوند باشد.

۶- داراى يارانى فداكار باشد.

فولتر، اديب فرانسوى مشهور مى گويد: «اگر بر انسان يك شخص صالح حكومت كند براى او گويا يك وطن است ولى اگر حاكم بر انسان شخص غير صالح باشد گويا او هيچ وطنى ندارد».(۴۸)

متفكر ايرلندى مشهور (برنارد شو) در رابطه با خصوصيات لازم براى منجى بشر مى گويد: «او انسانى است زنده و داراى نيرويى قوى در بدن او، و داراى عقل كامل و خارق العاده، از همه مردم عالى تر كه مى تواند مردم را به سوى خود جذب كند. عمر او طولانى بوده، بيشتر از سيصد سال...»(۴۹)

۳۵. تكامل تاريخ از نظر قرآن چگونه است؟

با نظر و تامل در قرآن كريم پى مى بريم كه توجيه آن بر اساس تكامل تاريخ به شيوه انسانى - فطرى است.

از منظر قرآن كريم از آغاز جهان همواره نبردى پيگير و بى امان ميان گروه حق و باطل بر پا بوده است. قرآن با اشاره به مبارزه افرادى از طراز ابراهيم و موسى و عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پيروان مومن آنها از سويى، و گروهى ديگر از طراز نمرود و فرعون و جباران يهود و ابوسفيان و امثالهم بر تكامل تاريخى فطرى عملا صحه گذاشته كه در اين نبرد و ستيزها گاهى حق و گاهى باطل پيروز شده است ولى البته اين پيروزى و شكست ها بستگى به يك سلسله عوامل اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى داشته است.

از نظر قرآن، جهاد مستمر پيش برنده اى كه از فجر تاريخ وجود داشته و دارد ماهيت معنوى و انسانى دارد، نه مادى و طبقاتى.

۳۶. از ديدگاه اسلام، آينده درخشان چه مشخصاتى دارد؟

از نظر اسلام آينده درخشان ويژگى هايى دارد كه به آنها اشاره مى كنيم:

۱- خوش بينى به آينده بشريت.

۲- گسترش عدالت.

۳- رابطه انسان با انسان.

۴- برقرارى مساوات كامل ميان انسانها در زمينه قانون.

۵- بهره بردارى از مواهب طبيعى و تقسيم بيت المال و....

۶- بلوغ بشريت به خردمندى كامل.

۷- عمران و آبادى در سطح عالم.

۸- برطرف شدن جنگ و خونريزى در سايه حكومت جهانى.

۹- آيين و روش جديد.

۱۰- گسترش توحيد در كل جامعه.

۳۷. آيا سير تكاملى انسانها آينده درخشانى را نويد مى دهد؟

شكى نيست كه در يك نظر ابتدايى قرائن گواهى مى دهد كه دنيا به سوى فاجعه پيش مى رود ولى اگر خوب بنگريم در افق هاى دوردست نشانه هاى ساحل نجات به چشم مى خورد.

از آن روز كه انسان خود را شناخته هيچ گاه زندگى يكنواخت نداشته، بلكه با الهام از انگيزه درونى كوشش داشته كه خود و جامعه خويش را به پيش براند.

اين نهاد بزرگ آرام نخواهد نشست و همچنان انسان را در مسير تكامل ها به پيش ميراند، و نيروهايش را براى غلبه بر مشكلات و نابسامانى ها و ناهنجارى هاى زندگى كنونى بسيج مى كند. به سوى جامعه اى پيش مى رود كه تكاملات اخلاقى در كنار تكاملات مادى قرار گيرد. به سوى جامعه اى كه در آن از جنگ و خونريزى هاى ويرانگر و ضد تكامل اثرى نباشد.

به سوى جامعه اى كه تنها صلح و عدل حاكم بر مقدرات انسان باشد و روح تجاوزطلبى و استعمار كه مهم ترين سد راه تكامل مادى و معنوى اوست در آن مرده باشد.

۳۸: آيا نظام آفرينش، نويدبخش آينده اى درخشان براى جامعه بشرى است؟

جهان هستى مجموعه اى از نظام ها است. وجود قوانين منظم و عمومى كه در سرتاسر اين جهان حكم فرماست دليل بر يكپارچگى و به هم پيوستگى اين نظام است. مسأله نظم و قانون و حساب در پهنه آفرينش يكى از اساسى ترين مسائل اين عالم محسوب مى شود.

آيا انسانى كه جزئى از عالم است مى تواند يك وضع استثنايى به خود بگيرد و به صورت وصله ناهمرنگى درآيد.

آيا جامعه انسانى مى تواند با انتخاب هرج و مرج، ظلم و ستم، نابسامانى و ناهنجارى، خود را از مسير رودخانه عظيم جهان آفرينش كه همه در آن با برنامه و نظم پيش مى روند كنار بكشد.

آيا مشاهده وضع عمومى جهان، ما را به اين فكر نمى اندازد كه بشريت نيز خواه ناخواه بايد در برابر نظام عالم هستى سر فرود آورد و قوانين منظم و عادلانه اى را بپذيرد و به مسير اصلى باز گردد و همرنگ اين نظام شود؟!

نتيجه: نظام آفرينش دليل ديگرى بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعى در آينده در جهان انسانيَّت خواهد بود.

۳۹. آيا قانون عكس العمل، نويد جامعه اى بهتر و متكامل را به ما مى دهد؟

تنها در مباحث فيزيكى نيست كه ما با قانونى به نام «قانون عكس العمل» رو به رو هستيم كه اگر مثلا جسمى با فشار معينى به ديوار برخورد كند با همان نيرو و فشار به عقب رانده مى شود، بلكه در مسائل اجتماعى اين قانون را محسوس تر مى يابيم.

آزمونهاى تاريخى به ما نشان مى دهد كه همواره تحول ها و انقلاب هاى وسيع عكس العمل مستقيم فشارهاى قبلى بوده است، و شايد هيچ انقلاب گسترده اى در جهان رخ نداده مگر آنكه پيش از آن فشار شديدى در جهت مخالف وجود داشته است.

اين قانون به ما مى گويد: وضع كنونى جهان، آبستن انقلاب است. فشار جنگ ها و بيدادگريها، تبعيض ها و بى عدالتى ها، توأم با ناكامى و سرخوردگى انسان ها از قوانين فعلى، سرانجام واكنش شديد خود را براى از بين بردن يا كاستن اين فشارها آشكار خواهد ساخت.

سرانجام، اين خواست هاى واپس زده انسانى در پرتو آگاهى روز افزون ملت ها چنان عقده اجتماعى تشكيل مى دهد كه از نهان گاه ضمير باطن جامعه با يك جهش برق آسا خود را ظاهر خواهند ساخت، و سازمان نظام كنونى جوامع انسانى را بر هم مى ريزند و طرح نوينى را ايجاد مى كنند.

طرحى كه در آن از مسابقه كمرشكن تسليحاتى خبرى باشد و نه از اين همه كشمكش هاى خسته كننده و پيكارهاى خونين و استعمار و استبداد و ظلم و فساد و خفقان. و اين بارقه ديگرى است از آينده روشنى كه جامعه جهانى در پيش رو دارد.

۴۰. آيا الزام ها و ضرورت هاى اجتماعى، جامعه را به زندگى آميخته با صلح و عدالت سوق مى دهد؟

مقصود از «الزام اجتماعى» آن است كه وضع زندگى اجتماعى بشر به چنان مرحله اى برسد كه احساس نياز به مطلبى كند و آن را به عنوان يك ضرورت بپذيرد ولى مهم آن است كه يك نياز واقعى جامعه آن قدر آشكار گردد كه ضرورت بودنش را همه يا حداقل متفكران و رهبران جامعه بپذيرند و اين در درجه اول بستگى به بالا رفتن سطح آگاهى و شعور اجتماعى مردم دارد. و سپس با آشكار شدن نتايج نامطلوب وضع موجود جامعه و عدم امكان ادامه راه ارتباط پيدا مى كند.

شايد بسيارى از مردم در قرون ۱۷ و ۱۸ با مشاهده پيشرفت هاى چشمگير صنعتى ترسيمى كه از قرن بيستم داشتند، ترسيم يك بهشت برين بود ولى باور نمى كردند كه انسان صنعتى و ماشينى زندگى مرفه ترى نخواهد داشت بلكه پابه پاى پيشرفت تكنولوژى، نابسامانى هاى تازه و مشكلات جديدترى پديد خواهد آمد. عفريت جنگ هاى جهانى سايه وحشتناك خود را بر كانون هاى ماشين و صنعت خواهد افكند.

تازه مى فهمند كه چقدر زندگى آنها خطرناك شده است.كم كم مى فهمند براى حفظ وضع موجود و پيروزى هاى بزرگ صنعتى و تمدن، مقررات گذشته هرگز كافى نيستند و بايد تن به مقررات تازه اى داد.

زمانى فرا ميرسد كه وجود حكومت واحد جهانى براى پايان دادن به مسابقه كمرشكن تسليحاتى و پايان دادن به كشمكش هاى روز افزون قدرت هاى بزرگ و كنار زدن دنيا از لبه پرتگاه جنگ به عنوان يك ضرورت و واقعيت اجتناب ناپذير احساس مى گردد كه بايد سرانجام اين مرزهاى ساختگى و دردسرساز برچيده شود و همه مردم جهان زير يك پرچم و با يك قانون زندگى كنند.

بنابر قانون «الزام اجتماعى» عامل مؤ ثر ديگرى وجود دارد كه با كاربرد نيرومند خود مردم جهان را خواه ناخواه به سوى يك زندگى آميخته با صلح و عدالت پيش مى برد و پايه هاى يك حكومت جهانى را بر اساس طرح تازه اى مستحكم مى سازد.

۴۱. آيا براى ايجاد تحول در جامعه احتياج به اصلاحات تدريجى است يا انقلاب بنيادى؟

در مورد اينكه اصلاحات اجتماعى بايد از چه راه انجام پذيرد عقيده واحدى وجود ندارد بلكه جمعى طرفدار اصلاحات تدريجى هستند كه به آنها «رفورميست» مى گويند. و گروهى ديگر، «انقلابيون» هستند كه هيچ دگرگونى اساسى را در وضع جوامع انسانى بدون انقلاب ممكن نمى دانند و برخى ديگر مى گويند: درجه فساد در اجتماعات متفاوت است آنجا كه فساد به صورت همه گير و همه جانبه درنيامده، اصلاحات تدريجى مى تواند اساس برنامه هاى اصلاحى را تشكيل دهد، اما آنجا كه فساد همه جا را فرا گرفت و يا در بيشتر سازمان هاى اجتماعى نفوذ كرد جز با يك انقلاب بنيادى نمى توان بر نابسامانى ها چيره گشت.

شواهد زيادى مويد نظر سوم است:

۱- اصلاحات تدريجى هميشه بر شالوده ها و ضوابط و الگوهاى سالم بنا مى شود و در غير اين صورت بايد به سراغ الگوها و ضوابط جديد رفت و مسائل زير بنايى را در مسير دگرگونى قرار داد.

۲- اصلاحات تدريجى غالبا از طريق مسالمت آميز صورت مى گيرد، و اين در صورتى اثر دارد كه آمادگى فكرى و زمينه اجتماعى وجود داشته باشد. ولى آنجا كه اين زمينه ها وجود ندارد بايد از منطق انقلاب كه منطق قدرت است استفاده كرد.

۳- در جامعه اى كه فساد به ريشه ها نفوذ كرده عناصر قدرتمند ضد اصلاح تمام مراكز حساس اجتماع را در دست دارند و به آسانى مى توانند هر طرح تدريجى را از كار بيندازند مگر آنكه با يك حمله انقلابى غافلگير شوند.

۴- نيرهاى عظيم اصلاحى و انقلابى را معمولا نمى توان براى مدت زيادى پر حرارت و پر جوش نگاه داشت و اگر به موقع از آنها استفاده نشود ممكن است با گذشت زمان كارآيى خود را از دست بدهند.

۵- با مراجعه به تاريخ به دست مى آيد كه اجتماعاتى كه فساد در آنها بنيادى شده، خردمندان آن جامعه خصوصا انبيا و اوليا و مردان اصلاح طلب همواره روش انقلابى را در پيش گرفته اند.

در مورد اصلاح وضع عمومى جهان و برچيده شدن نظام كنونى كه بر اساس ظلم و تبعيض بنا شده و احتياج به جانشين شدن يك نظام عادلانه است به طور حتم پديد آمدن يك انقلاب و دگرگونى عظيم را مى طلبد انقلابى وسيع و در همه زمينه ها.

۴۲. چه نوع آمادگى براى رسيدن به حكومت عدل جهانى لازم است؟

ما هر قدر خوش بين و اميدوار باشيم بايد بدانيم رسيدن به مرحله اى از تاريخ كه در همه انسان ها زير يك پرچم گرد آيند و كشمكش ها و بازيهاى خطرناك سياسى و استعمارگرى از بين برود احتياج به آمادگى هاى عمومى دارد، گرچه به جهت تحول ها و دگرگونى هايى كه به سرعت در عصر اخير پديد آمده نبايد آن را دور بدانيم ولى در هر حال براى اينكه دنيا چنان حكومتى را پذيرا گردد احتياج به آمادگى هايى از قبيل موارد ذيل است:

۱- آمادگى فكرى و فرهنگى: يعنى سطح افكار مردم جهان آن چنان بالا رود كه بدانند مثلا مسأله «نژاد» يا «مناطق مختلف جغرافيايى» مسأله قابل توجهى در زندگى بشر نيست و....

۲- آمادگى اجتماعى: زيرا مردم جهان بايد از ظلم خسته شده و عدالت را از جان و دل طلب نمايند.

۳- آمادگى هاى تكنولوژى و ارتباطى: زيرا وجود صنايع پيشرفته نه تنها مزاحم يك حكومت عادلانه جهانى نخواهد بود، بلكه شايد بدون آن وصول چنين هدفى محال باشد.

آرى، اگر بنا بود همه كارها با «معجزه» صورت پذيرد وجود چنين نظامى بدون وسايل پيشرفته صنعتى قابل تصور بود، ولى مگر اداره زندگى مردم جهان با معجزه ممكن است؟ معجزه استثنايى است منطقى در نظام جارى طبيعت براى اثبات حقانيَّت يك امر آسمانى، نه براى اداره هميشگى نظام جامعه، زيرا اين كار تنها بايد بر محور قوانين طبيعى صورت بگيرد.

انتظار فرج

۴۳: حقيقت انتظار چيست؟

انتظار، كيفيتى روحى است كه موجب به وجود آمدن حالت آمادگى است براى آنچه انتظار دارند، و ضد آن يأس و نااميدى است هر چه انتظار بيشتر باشد آمادگى بيشتر است.

اگر انسان مسافرى داشته باشد كه چشم به راه آمدن او است هر چه زمان رسيدن او نزديك تر گردد آمادگى براى آمدنش فزونى مى يابد. حالت انتظار، گاهى به پايه اى مى رسد كه خواب را از چشم مى گيرد چنان كه درجات انتظار از اين نظر تفاوت مى كند، همچنين از نظر حب و دوستى نسبت به آنچه را انتظار دارد تفاوت دارد.

هر چه عشق به «منتظر» افزون باشد آمادگى براى فرارسيدن محبوب افزون مى گردد و دير آمدن و فراق محبوب دردناك مى گردد، تا بدانجا كه انسان منتظر از خود بى خود مى شود و دردها و سختى هاى دردآور و مشكلات سخت خود را در راه محبوب حس نمى كند.

۴۴. انتظار چه ويژگى هاى خاصى دارد؟

انتظار در درجه نخست ويژه حيات و زندگى است. ماهيت زندگى انسان با انتظار و اميد به آينده عجين شده است به گونه اى كه بدون انتظار، زندگى مفهومى ندارد و شور و نشاط لازم براى تداوم آن در كار نيست. حيات حاضر و كنونى ظرف پويايى، تلاش و حركت به سوى فردا و فرداهاست، و اين چنين پويايى و حركتى بدون عنصر «انتظار» ممكن نيست؛ زيرا احتمال معقول بقا و پايدارى و اميد به تداوم حيات است كه به زندگى كنونى معنا و مفهوم مى بخشد، و پويايى و نيروى لازم براى ادامه آن را تاءمين مى كند. از اين رو است كه ماهيت زندگى با انتظار پيوستگى ناگسستنى دارد.

هر انسان زنده اى كه در انتظارهاى خويش، به تداوم حيات مى انديشد و بقاى خويش را انتظار دارد، تمام حركت و سكون خود را در راستاى اين انتظار و در جهت متناسب با تداوم حيات قرار مى دهد.

و لذا در روايات اسلامى مى بينيم كه انتظار فرج از افضل اعمال امت پيامبر شمرده شده است. يعنى ويژگى انتظار در عمل در راه رسيدن به حيات است.

شايد يكى از علل اين گونه آموزش ها اين بوده است كه پيروان امام مهدىعليه‌السلام بكوشند تا خود را به امامشان نزديك كنند و مانند او بينديشند و امت با امام در انتظار به سر برند، زيرا امام نيز در انتظار ظهور خود به سر مى برد.

در حالت انتظار، بهترين شيوه پيوند و همسويى و همدلى با امام نهفته است، و غفلت از انتظار و معناى صحيح آن باعث بى خبرى و بى احساسى نسبت به سوزها و شورهاى امام موعود است. شايد در دوران غيبت، انتظار راستين براى فرج يعنى حضور امام در جامعه انسانى، نخستين راه بيعت و هم پيمانى با امام موعود باشد؛ زيرا انتظار حضور در متن جريان ها و حوادث پيش از ظهور است و مايه يادآورى هدف ها و آرمان هاى امام موعود و زمينه آگاهى و هوشيارى هميشگى است و در حال انتظار نبودن به معناى غفلت و بى خبرى و بى احساسى و بى تفاوتى نسبت به حوادث پيش از ظهور و اصل ظهور است.

جامعه منتظر، هر حادثه اى هر چند عظيم و ويرانگر، و هر عاملى هر چند بازدارنده و ياس آفرين، او را از تحقق هدف هاى مورد انتظار مايوس نمى كند و در راه آن هدف ها از پويايى و تلاش باز نمى ايستد، و همواره به امام خود اقتدا مى كند.

امامى كه در برابر مشكلات شكننده و حوادث كوبنده قرن ها و عصرها استوار و نستوه ايستاده است و ذره اى در اصالت راه و كار خود ترديد نكرده است.

حضرت مهدىعليه‌السلام فرمود: «...لان الله معنا و لا فاقة بنا الى غيره، و الحق معنا فلن يوحشنا من قعد عنا »(۵۰) ؛ «... چون خدا با ما است نيازى به ديگرى نيست، حقانيَّت با ما مى باشد و كناره گيرى عده اى از ما هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد.»

آرى! امام مهدىعليه‌السلام در چنين انتظارى به سر مى برد و با چنين ايمانى در اين شب يلداى زندگى، استوار و تزلزل ناپذير ايستاده است و جامعه «منتظر» و امت چشم به راه نيز بايد اين ويژگى ها را در امام موعود و «منتظر» خويش، نيك بشناسد، و تا حد امكان مانند خود او در انتظار باشد.

۴۵: عناصر تشكيل دهنده انتظار چيست؟

انتظار ظهور منجى هيچ گاه به حقيقت نمى پيوندد مگر در صورتى كه سه عنصر اساسى در آن محقق گردد:

۱- عنصر عقيدتى: شخص منتظر بايد ايمان راسخى به حتمى بودن ظهور منجى و نجات بخشى او داشته باشد.

۲- عنصر نفسانى: زيرا شخص منتظر بايد در حالت آمادگى دائمى به سر ببرد.

۳- عنصر عملى و سلوكى: شخص منتظر بايد به قدر استطاعت خود در سلوك و رفتارش زمينه هاى اجتماعى و فردى را براى ظهور منجى فراهم نمايد.

با نبود هر يك از اين سه عنصر اساسى، انتظار حقيقتا معنا پيدا نمى كند.

۲۸. ديدگاه «هانتينگتون» راجع به پايان تاريخ چيست؟

ساموئل هانتينگتون نظريه پرداز غربى در رابطه با پايان تاريخ مى گويد:

الف: تقابل و درگيرى عمده بين ملتها و گروه ها در آينده، فرهنگ ها و تمدن هاى مختلف است نه ايدئولوژى و اقتصاد.

ب: تمدن هاى زنده جهان هشت تمدن است: تمدن غرب، كنفوسيوسى، ژاپنى، اسلامى هندو، اسلاو، ارتدكس و تمدن آمريكاى لاتين.

ج: برخورد تمدنها اساسى است و تغييرناپذير.

د: خود آگاهى تمدنى در حال افزايش است.

ه: رفتار غرب موجب رشد خود آگاهى تمدنى ديگران گرديده است.

و: خصومت ۱۴۰۰ ساله اسلام و غرب در حال افزايش بوده و روابط ميان تمدن اسلام و غرب آبستن حوادث خونين است.

ز: سرانجام تمدن اسلام و كنفوسيوسى در كنار هم رو در روى تمدن غرب قرار خواهد گرفت.

نتيجه: درگيرى تمدن ها آخرين مرحله تكامل درگيرى جهان بوده، تمدن غالب تمدن غرب است.(۴۰)

پاسخ:

۱- ايشان تفسيرى از تمدن ننموده است.

۲- دليلى براى برخورد تمدن ها بيان نكرده است.

۳- ايشان بين فرهنگ و تمدن خلط كرده است، در حالى كه اين دو با يكديگر متفاوتند. تمدن جنبه علمى و عينى دارد و فرهنگ بيشتر جنبه ذهنى و معنوى. هنر، فلسفه و حكمت، ادبيات و اعتقادات مذهبى و غير مذهبى در قلمرو فرهنگ هستند، ولى تمدن بيشتر ناظر به سطح حوايج مادى انسان است در اجتماع. و نيز تمدن بيشتر جنبه اجتماعى دارد و فرهنگ جنبه فردى. تمدن، تامين كننده پيشرفت انسان در هيئت اجتماع است، ولى فرهنگ، گذشته از اين جنبه مى تواند ناظر به تكامل فردى باشد. تمدن و فرهنگ با هم مرتبطند نه ملازم.

۴- ايشان به آنكه تعريف روشنى از غرب ارائه دهد آن را موجوديتى يك پارچه با محوريت آمريكا تصور مى كند در حالى كه خلاف واقع است. برژينسكى فساد درونى نظام غربى را عامل تهديد كننده قدرت جهانى آمريكا مى داند نه برخورد تمدنها را.

۵- ايشان تضاد بن دو فرهنگ را تضادى ماهوى و برطرف نشدنى و ناشى از جبر تاريخى مى داند و لذا ضرورت استراتژيك آماده شدن غرب را براى مصاف با كشورهايى كه در صدد احياى تمدن اسلامى هستند توصيه مى كند در حالى كه تنش ها بين اين دو تمدن از سياست دولت هاى غربى سرچشمه گرفته نه تمدن مسيحى و اسلامى.

ويل دورانت مى گويد: «هر چند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيروان دين مسيح را تقبيح مى كند، با اين همه نسبت به ايشان خوش بين است و خواستار ارتباط دوستانه بين آنها و پيروان خويش است».(۴۱)

روبتسون مى گويد: «تنها مسلمانان هستند كه با عقيده محكمى كه نسبت به دين خود دارند يك روح سازگار و تسامحى نيز با اديان ديگر در آنها وجود دارد».(۴۲)

آدام متز مى گويد: «كليساها و صومعه ها در دوران حكومت اسلامى چنان مى نمودند كه گويى خارج از حكومت اسلامى به سر مى برند و به نظر مى رسيد بخشى از سرزمين ديگرى هستند كه اين به نوبه خود موجب مى شد چنان فضايى از تسامح برقرار گردد كه اروپا در سده هاى ميانه با آن آشنايى نداشت».(۴۳)

۲۹. آيا قوانين پيشرفته بشرى مى تواند كمال بشرى را تامين كند؟

برخى مى گويند: بشر در طول تاريخ خود با تجربياتى كه كسب كرده مى تواند به نقطه اى برسد كه با قوانين پيشرفته اى كه جعل مى كند سعادت بشر را تاءمين نمايد؛ زيرا مشكلات را به خوبى شناخته و در راه حل هايى كه براى آنها ارائه مى كند مى تواند به موفقيت نهايى برسد.

پاسخ:

۱- بشر بدون كمك از وحى و عالم غيب نمى تواند مصالح واقعى و حقيقى خود را درك كند و در نتيجه نمى تواند راهكارهاى اسلامى را براى خود ارائه دهد.

۲- مصالح گروهى يا شخصى در بسيارى از مواقع مانع تدوين قانون جامع است و اين كار تنها از كسانى برمى آيد كه از مقام عصمت برخوردار باشند.

۳- از آن جهت كه اختلاف سليقه ها و برداشت ها وجود دارد، لذا رسيدن به وحدت قانونى امكان پذير نيست.

۳۰. آيا تك قطبى كردن جهان مى تواند نجات بخش بشر باشد؟

برخى مى گويند: تنها راه نجات بشر از ظلم و بى عدالتى و رسيدن به سعادت، تك قطبى كردن جهان و به اصطلاح نظم نوين جهانى است. و برخى از نظريه پردازان به جهت اقتدار تمام عيار و همه جانبه ى آمريكا اين كار را تنها ساخته آمريكايى ها مى دانند.

پاسخ: نظريه تك قطبى كردن جهان از گذشته هاى بسيار دور بين فلاسفه و دانشمندان عالم مطرح بوده است.

فيلسوف يونانى «زيو» ۳۵۰ سال قبل از ميلاد مى گويد: «بر جميع مردم عالم است كه از يك نظام جهانى واحد پيروى كنند تا سعادت و نجات يابند». لذا اسكندر كه معاصر زيو بود درصدد برآمد تا با اتكا بر قدرت خويش اين نظريه را به اجرا گذارد. بلتاك نويسنده يونانى صد سال قبل از ميلاد با طرح حكومت واحد جهانى مى گويد: «بر مردم است كه سعى نموده تا مجتمع واحدى را تشكيل دهند و از قانون واحدى پيروى كنند».

وليام لويد (۱۸۳۸) از فيلسوفان متأخر آمريكايى مى گويد: «هرگز بشر نمى تواند به دوستى و زندگى مسالمت آميز برسد مگر آنكه حكومت واحد جهانى تأسيس نمايد».(۴۴)

دانتى، اديب مشهور ايتاليايى مى گويد: «لازم است تا كل مردم زمين نسبت به يك حكومت و حاكم خاضع باشند تا آرامش و صلح به جهان سايه افكند».(۴۵)

راسل مى گويد: «عالم در انتظار مصلحى است كه تمام مردم را تحت يك پرچم و شعار درآورد».

جورج بوش پدر مى گويد: «نظم نوين عبارت است از صلح و دموكراسى براى همه جهان تحت رهبرى ايالات متحده». او نيز در سخنرانى خود در كنگره مى گويد: «در ميان ملتهاى جهان تنها آمريكاست كه هم از ارزش هاى اخلاقى و هم از ابزار لازم براى پشتيبانى از نظم جهانى برخوردار است».

اشكال:

۱- در خود آمريكا نظريه پردازانى از قبيل كيسينجر و ديگران وجود دارند كه اقتدار مطرح آمريكا را مردود مى شمارند.

برژينسكى به گونه اى ناتوانى آمريكا را ترسيم كرده و مى گويد: «هر چند آمريكا در حال حاضر داعيه ى پرستيژ جهانى دارد و كمتر كشورى مى تواند داعيه ى رقابت با او را داشته باشد... اما استمرار قدرت و موقعيت آمريكا در صحنه جهانى و داخلى از جنبه هاى زيادى آسيب پذير است».

۲- زمينه پذيرش تك قطبى كردن جهان بسيار كم است خصوصا آنكه وضعيت بسيار فاجعه آميز اقتصادى آمريكا اجازه چنين بلندپروازى را به او نمى دهد.

۳- اين نظريه غافل از آن است كه هرگز ملت ها زير بار سلطه بيگانگان نخواهند رفت.

گر چه ما اصل نظريه را رد نمى كنيم و معتقديم كه تنها راه نجات ملت ها در سايه وحدت حكومت جهانى است ولى آن را با تأییدات الهى و رهبرى معصوم كه همان امام زمانعليه‌السلام است امكان پذير مى دانيم.

۳۱. ماركسيست ها تكامل تاريخ را با چه شيوه اى توجيه مى كنند؟

ماركسيست ها تاريخ را جزئى از طبيعت و در نتيجه محكوم به سرنوشت طبيعت مى دانند. مرحوم شهيد مطهرىرحمه‌الله ديدگاه ماركسيست ها را در زمينه تكامل تاريخ چنين ترسيم مى كند: «تاريخ يك جريان دائم و يك ارتباط ميان انسان و طبيعت انسان و اجتماع و يك صف آرايى و جدال دائم ميان گروه هاى در حال رشد انسانى و گروه هاى در حال زوال انسانى است كه در نهايت امر يك جريان تند و انقلابى به سود نيروهاى در حال رشد پايان مى يابد، و بالاخره يك تكاپوى اضداد است كه همواره هر حادثه به ضد خودش و او به ضد ضد تبديل مى گردد و تكامل رخ ميدهد. اساس زندگى بشر و موتور به حركت درآورنده تاريخ او كار توليدى است....

نزاع و كشمكش ميان دو گروه كه يكى جامدالفكر و وابسته به گذشته و ديگرى روشنفكر و وابسته به آينده است... سخت در مى گيرد و شدت مى يابد تا به اوج خود كه نقطه انفجار است مى رسد و جامعه با يك گام انقلابى به صورت دگرگونى نظام كهن و برقرارى نظام جديد و به صورت پيروزى نيروهاى نو و شكست كامل نيروهاى كهنه تبديل به ضد خود مى گردد و مرحله اى از تاريخ آغاز مى شود.

اين مرحله از تاريخ نيز به نوبه خود سرنوشتى مشابه با مرحله قبلى دارد،... اين مرحله نيز جاى خود را به ضد و نفى كننده خود مى دهد و مرحله جديدترى آغاز ميگردد و همين طور تاريخ - مانند خود طبيعت - همواره از ميان اضداد عبور مى كند.

اين طرز تفكر درباره ى طبيعت و تاريخ، تفكر ديالكتيكى ناميده مى شود و چون در مورد تاريخ همه ارزش هاى اجتماعى را در طول تاريخ تابع و وابسته به ابزار توليد مى داند ما اين طرز تفكر و اين بينش را در مورد تاريخ «بينش ابزارى» مى ناميم. و مقصودمان از بينش ابزارى طرز تفكر خاص درباره تحولات تاريخى است كه از آن به ماديت تاريخى (ماترياليسم تاريخى ) تعبير مى شود...».(۴۶)

پاسخ : توجيه تكامل تاريخ با شيوه ابزارى و ديالكتيكى اشكالاتى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

۱- تكامل را با ابزار توليد نمى توان توجيه كرد زيرا تكامل ابزار توليد به نوبه خود معلول حس فطرى كمال جويى و تنوع طلبى و گسترش خواهى و ناشى از ابتكار انسان است.

۲- نظريه ابزارى كه تمام نهضت هاى مذهبى و اخلاقى و انسانى تاريخ را توجيه طبقاتى مى كند، نوعى قلب و تحريف معنوى تاريخ و اهانت به مقام انسانيَّت تلقى مى شود.

۳- واقعيات تاريخى، پوچى اين نظريه را روشن مى كند، زيرا در يك قرن گذشته كشورهايى به سوسياليسم گرويدند كه مرحله كاپيتاليسم را طى نكرده بودند. و برعكس كشورهايى كه كاپيتاليسم را به اوج خود رسانده اند در همان مرحله باقى مانده اند، پس جبرى در كار نيست.

۴- نظريه ابزارى و ديالكتيك ايجاد نابسامانى ها و تخريب ها به منظور ايجاد بن بست و بحران را تجويز مى كند كه اين امر نامشروع است.

۵- طبق نظريه ابزارى، سير تكاملى تاريخ جبرى و لايتخلف است، يعنى هر جامعه در هر مرحله تاريخى لزوما نسبت به مرحله قبل از خود كامل تر است در حالى كه اين نظر باطل است، زيرا نظر به اينكه عامل اصلى اين حركت انسان است و انسان موجود مختار و آزاد و انتخاب گر است، تاريخ در حركت خود نوسانات دارد، گاهى جلو مى رود و گاهى به عقب بر مى گردد و... تاريخ تمدن هاى بشرى جز يك سلسله تعليم ها و سپس انحطاطها و انقراض ها نيست.

سير تكاملى بشريت به سوى آزادى از اسارت طبيعت مادى و به سوى هدفى و مسلكى بودن و حكومت و اصالت بيشتر از ايمان و ايدئولوژى بوده و هست.

سيد محمد صدررحمه‌الله مى گويد: «... حركت دائما به سوى تكامل نيست بلكه گاهى حركت به سقوط و نقض است همانند تحول آهن به خاك در نتيجه ارتباط آن با رطوبت و گاهى نيز اين حركت به هيچ نتيجه اى منجر نمى شود، مثل باقى ماندن بعضى از جوامع اوليه كه تاكنون هيچ نوع پيشرفتى نداشته اند...»(۴۷) .

۳۲. بينش انسانى - فطرى در تكامل تاريخ چيست؟

بينش انسانى - فطرى نقطه مقابل بينش آزارى است اين بينش به انسان و ارزش هاى انسانى چه در فرد و چه در جامعه اصالت مى دهد. اين نظر معتقد است كه بذر يك سلسله بينش ها و گرايش ها در نهان او نهفته است و نياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز يك نهال به خاك و آب و نور و حرارت است كه به كمك آنها مقصد و راه و ثمره اى كه بالقوه در او نهفته است به فعليت برساند و به همين علت است كه انسان بايد پرورش داده شود نه آنكه ساخته شود.

بر حسب اين بينش، تاريخ مانند خود طبيعت به حكم سرشت خود متحول و متكامل است، حركت به سوى كمال، لازمه ذات اجزاى طبيعت و از آن جمله تاريخ است. انسان در اثر همه جانبه بودن تكاملش تدريجا از وابستگى اش به محيط طبيعى و اجتماعى كاسته و به نوعى وارستگى كه مساوى است با وابستگى به عقيده و ايمان و ايدئولوژى افزوده است و در آينده به آزادى كامل معنوى يعنى وابستگى كامل به عقيده و ايمان و مسلك و ايدئولوژى خواهد رسيد.

بر حسب اين بينش از ويژگى هاى انسان تضاد درونى فردى است ميان جنبه هاى زمينى و خاكى و جنبه هاى آسمانى و ماورايى انسان، يعنى ميان غرايز متمايل به پايين كه هدفى جز يك امر فردى و محدود و موقت ندارد و غرايز متمايل به بالا كه مى خواهد از حدود فرديت خارج شود و همه بشر را در بر گيرد و مى خواهد شرافت هاى اخلاقى و مذهبى و علمى و عقلانى را مقصد قرار دهد.

در طول تاريخ گذشته و آينده نبردهاى انسان تدريجا بيشتر جنبه ايدئولوژيك پيدا كرده و انسان تدريجا از لحاظ ارزشهاى انسانى به مراحل كامل خود يعنى به مرحله انسان ايده آل و جامعه ايده آل نزديك تر مى شود تا آنجا كه در نهايت امر حكومت و عدالت يعنى حكومت كامل ارزش هاى انسانى كه در تعبيرات اسلامى از آن به (حكومت مهدىعليه‌السلام ) تعبير شده است مستقر خواهد شد و از حكومت نيروهاى باطل و حيوان مآبانه و خودخواهانه و خودگرايانه اثرى نخواهد بود.

بنابراين بينش انسان موجودى است داراى سرشت الهى مجهز به فطرتى حق جو و حق طلب، حاكم بر خويشتن و آزاد از جبر طبيعت و محيط، و جبر سرشت و سرنوشت، بر خلاف بينش ماركسيست ها كه انسان را در ذات خود فاقد شخصيت انسانى مى دانند كه هيچ امر ماوراء حيوانى در سرشت او نهاده نشده است و هيچ اصالتى در ناحيه ادراكات و بينش ها و يا در ناحيه احساسات و گرايش ها ندارد. از اين رو آنها انسان را موجودى مادى و محكوم به جبر، ابزار توليد و در اسارت شرايط مادى اقتصادى مى دانند، كه وجدانش، تمايلاتش، قضاوت و انديشه اش، انتخابش جز انعكاس از شرايط طبيعى و اجتماعى محيط نيست.

۳۳. رهبرى در حكومت عدل جهانى چه اهميتى دارد؟

هر حكومت اصلاحى احتياج به رهبرى دارد كه در پيشاپيش، قافله سالار آن حركت بوده و از ابتدا تا انتها دنباله رو آن قيام و نهضت باشد، زيرا هر نوع قيام و حركتى گر چه كوچك باشد بدون رهبرى و توجيه او امكان وجود و ادامه حيات ندارد و نيز نمى تواند مصالح خود را چه در حال و چه در آينده حفظ نمايد تا چه رسد به حركت اصلاحى كه قرار است در سطح اصلاح كل جامعه باشد.

لذا به جهت توجيه نيروهاى مستعد و اداره و كنترل آنها براى پياده نمودن هدف بزرگ الهى كه همان گسترش عدل و توحيد در سراسر گيتى است احتياج به شخصى است كه از همه جهات قابليت براى به دست گرفتن آن حكومت را داشته باشد و او غير از مهدى موعودعليه‌السلام نيست.

۳۴: بر پا كننده عدل جهانى چه شرايطى بايد داشته باشد؟

عقل مى گويد: برپا كننده عدل جهانى بايد داراى شرايط و صفاتى باشد تا بتواند موفق به انجام وظيفه خطير خود گردد:

۱- در دعوتش راستگو باشد.

۲- داراى نقشه اى صحيح و جامع باشد.

۳- داراى هيچ گونه نقطه ضعفى نباشد.

۴- از مقام عصمت برخوردار باشد.

۵- مورد تاييد خداوند باشد.

۶- داراى يارانى فداكار باشد.

فولتر، اديب فرانسوى مشهور مى گويد: «اگر بر انسان يك شخص صالح حكومت كند براى او گويا يك وطن است ولى اگر حاكم بر انسان شخص غير صالح باشد گويا او هيچ وطنى ندارد».(۴۸)

متفكر ايرلندى مشهور (برنارد شو) در رابطه با خصوصيات لازم براى منجى بشر مى گويد: «او انسانى است زنده و داراى نيرويى قوى در بدن او، و داراى عقل كامل و خارق العاده، از همه مردم عالى تر كه مى تواند مردم را به سوى خود جذب كند. عمر او طولانى بوده، بيشتر از سيصد سال...»(۴۹)

۳۵. تكامل تاريخ از نظر قرآن چگونه است؟

با نظر و تامل در قرآن كريم پى مى بريم كه توجيه آن بر اساس تكامل تاريخ به شيوه انسانى - فطرى است.

از منظر قرآن كريم از آغاز جهان همواره نبردى پيگير و بى امان ميان گروه حق و باطل بر پا بوده است. قرآن با اشاره به مبارزه افرادى از طراز ابراهيم و موسى و عيسى و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پيروان مومن آنها از سويى، و گروهى ديگر از طراز نمرود و فرعون و جباران يهود و ابوسفيان و امثالهم بر تكامل تاريخى فطرى عملا صحه گذاشته كه در اين نبرد و ستيزها گاهى حق و گاهى باطل پيروز شده است ولى البته اين پيروزى و شكست ها بستگى به يك سلسله عوامل اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى داشته است.

از نظر قرآن، جهاد مستمر پيش برنده اى كه از فجر تاريخ وجود داشته و دارد ماهيت معنوى و انسانى دارد، نه مادى و طبقاتى.

۳۶. از ديدگاه اسلام، آينده درخشان چه مشخصاتى دارد؟

از نظر اسلام آينده درخشان ويژگى هايى دارد كه به آنها اشاره مى كنيم:

۱- خوش بينى به آينده بشريت.

۲- گسترش عدالت.

۳- رابطه انسان با انسان.

۴- برقرارى مساوات كامل ميان انسانها در زمينه قانون.

۵- بهره بردارى از مواهب طبيعى و تقسيم بيت المال و....

۶- بلوغ بشريت به خردمندى كامل.

۷- عمران و آبادى در سطح عالم.

۸- برطرف شدن جنگ و خونريزى در سايه حكومت جهانى.

۹- آيين و روش جديد.

۱۰- گسترش توحيد در كل جامعه.

۳۷. آيا سير تكاملى انسانها آينده درخشانى را نويد مى دهد؟

شكى نيست كه در يك نظر ابتدايى قرائن گواهى مى دهد كه دنيا به سوى فاجعه پيش مى رود ولى اگر خوب بنگريم در افق هاى دوردست نشانه هاى ساحل نجات به چشم مى خورد.

از آن روز كه انسان خود را شناخته هيچ گاه زندگى يكنواخت نداشته، بلكه با الهام از انگيزه درونى كوشش داشته كه خود و جامعه خويش را به پيش براند.

اين نهاد بزرگ آرام نخواهد نشست و همچنان انسان را در مسير تكامل ها به پيش ميراند، و نيروهايش را براى غلبه بر مشكلات و نابسامانى ها و ناهنجارى هاى زندگى كنونى بسيج مى كند. به سوى جامعه اى پيش مى رود كه تكاملات اخلاقى در كنار تكاملات مادى قرار گيرد. به سوى جامعه اى كه در آن از جنگ و خونريزى هاى ويرانگر و ضد تكامل اثرى نباشد.

به سوى جامعه اى كه تنها صلح و عدل حاكم بر مقدرات انسان باشد و روح تجاوزطلبى و استعمار كه مهم ترين سد راه تكامل مادى و معنوى اوست در آن مرده باشد.

۳۸: آيا نظام آفرينش، نويدبخش آينده اى درخشان براى جامعه بشرى است؟

جهان هستى مجموعه اى از نظام ها است. وجود قوانين منظم و عمومى كه در سرتاسر اين جهان حكم فرماست دليل بر يكپارچگى و به هم پيوستگى اين نظام است. مسأله نظم و قانون و حساب در پهنه آفرينش يكى از اساسى ترين مسائل اين عالم محسوب مى شود.

آيا انسانى كه جزئى از عالم است مى تواند يك وضع استثنايى به خود بگيرد و به صورت وصله ناهمرنگى درآيد.

آيا جامعه انسانى مى تواند با انتخاب هرج و مرج، ظلم و ستم، نابسامانى و ناهنجارى، خود را از مسير رودخانه عظيم جهان آفرينش كه همه در آن با برنامه و نظم پيش مى روند كنار بكشد.

آيا مشاهده وضع عمومى جهان، ما را به اين فكر نمى اندازد كه بشريت نيز خواه ناخواه بايد در برابر نظام عالم هستى سر فرود آورد و قوانين منظم و عادلانه اى را بپذيرد و به مسير اصلى باز گردد و همرنگ اين نظام شود؟!

نتيجه: نظام آفرينش دليل ديگرى بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعى در آينده در جهان انسانيَّت خواهد بود.

۳۹. آيا قانون عكس العمل، نويد جامعه اى بهتر و متكامل را به ما مى دهد؟

تنها در مباحث فيزيكى نيست كه ما با قانونى به نام «قانون عكس العمل» رو به رو هستيم كه اگر مثلا جسمى با فشار معينى به ديوار برخورد كند با همان نيرو و فشار به عقب رانده مى شود، بلكه در مسائل اجتماعى اين قانون را محسوس تر مى يابيم.

آزمونهاى تاريخى به ما نشان مى دهد كه همواره تحول ها و انقلاب هاى وسيع عكس العمل مستقيم فشارهاى قبلى بوده است، و شايد هيچ انقلاب گسترده اى در جهان رخ نداده مگر آنكه پيش از آن فشار شديدى در جهت مخالف وجود داشته است.

اين قانون به ما مى گويد: وضع كنونى جهان، آبستن انقلاب است. فشار جنگ ها و بيدادگريها، تبعيض ها و بى عدالتى ها، توأم با ناكامى و سرخوردگى انسان ها از قوانين فعلى، سرانجام واكنش شديد خود را براى از بين بردن يا كاستن اين فشارها آشكار خواهد ساخت.

سرانجام، اين خواست هاى واپس زده انسانى در پرتو آگاهى روز افزون ملت ها چنان عقده اجتماعى تشكيل مى دهد كه از نهان گاه ضمير باطن جامعه با يك جهش برق آسا خود را ظاهر خواهند ساخت، و سازمان نظام كنونى جوامع انسانى را بر هم مى ريزند و طرح نوينى را ايجاد مى كنند.

طرحى كه در آن از مسابقه كمرشكن تسليحاتى خبرى باشد و نه از اين همه كشمكش هاى خسته كننده و پيكارهاى خونين و استعمار و استبداد و ظلم و فساد و خفقان. و اين بارقه ديگرى است از آينده روشنى كه جامعه جهانى در پيش رو دارد.

۴۰. آيا الزام ها و ضرورت هاى اجتماعى، جامعه را به زندگى آميخته با صلح و عدالت سوق مى دهد؟

مقصود از «الزام اجتماعى» آن است كه وضع زندگى اجتماعى بشر به چنان مرحله اى برسد كه احساس نياز به مطلبى كند و آن را به عنوان يك ضرورت بپذيرد ولى مهم آن است كه يك نياز واقعى جامعه آن قدر آشكار گردد كه ضرورت بودنش را همه يا حداقل متفكران و رهبران جامعه بپذيرند و اين در درجه اول بستگى به بالا رفتن سطح آگاهى و شعور اجتماعى مردم دارد. و سپس با آشكار شدن نتايج نامطلوب وضع موجود جامعه و عدم امكان ادامه راه ارتباط پيدا مى كند.

شايد بسيارى از مردم در قرون ۱۷ و ۱۸ با مشاهده پيشرفت هاى چشمگير صنعتى ترسيمى كه از قرن بيستم داشتند، ترسيم يك بهشت برين بود ولى باور نمى كردند كه انسان صنعتى و ماشينى زندگى مرفه ترى نخواهد داشت بلكه پابه پاى پيشرفت تكنولوژى، نابسامانى هاى تازه و مشكلات جديدترى پديد خواهد آمد. عفريت جنگ هاى جهانى سايه وحشتناك خود را بر كانون هاى ماشين و صنعت خواهد افكند.

تازه مى فهمند كه چقدر زندگى آنها خطرناك شده است.كم كم مى فهمند براى حفظ وضع موجود و پيروزى هاى بزرگ صنعتى و تمدن، مقررات گذشته هرگز كافى نيستند و بايد تن به مقررات تازه اى داد.

زمانى فرا ميرسد كه وجود حكومت واحد جهانى براى پايان دادن به مسابقه كمرشكن تسليحاتى و پايان دادن به كشمكش هاى روز افزون قدرت هاى بزرگ و كنار زدن دنيا از لبه پرتگاه جنگ به عنوان يك ضرورت و واقعيت اجتناب ناپذير احساس مى گردد كه بايد سرانجام اين مرزهاى ساختگى و دردسرساز برچيده شود و همه مردم جهان زير يك پرچم و با يك قانون زندگى كنند.

بنابر قانون «الزام اجتماعى» عامل مؤ ثر ديگرى وجود دارد كه با كاربرد نيرومند خود مردم جهان را خواه ناخواه به سوى يك زندگى آميخته با صلح و عدالت پيش مى برد و پايه هاى يك حكومت جهانى را بر اساس طرح تازه اى مستحكم مى سازد.

۴۱. آيا براى ايجاد تحول در جامعه احتياج به اصلاحات تدريجى است يا انقلاب بنيادى؟

در مورد اينكه اصلاحات اجتماعى بايد از چه راه انجام پذيرد عقيده واحدى وجود ندارد بلكه جمعى طرفدار اصلاحات تدريجى هستند كه به آنها «رفورميست» مى گويند. و گروهى ديگر، «انقلابيون» هستند كه هيچ دگرگونى اساسى را در وضع جوامع انسانى بدون انقلاب ممكن نمى دانند و برخى ديگر مى گويند: درجه فساد در اجتماعات متفاوت است آنجا كه فساد به صورت همه گير و همه جانبه درنيامده، اصلاحات تدريجى مى تواند اساس برنامه هاى اصلاحى را تشكيل دهد، اما آنجا كه فساد همه جا را فرا گرفت و يا در بيشتر سازمان هاى اجتماعى نفوذ كرد جز با يك انقلاب بنيادى نمى توان بر نابسامانى ها چيره گشت.

شواهد زيادى مويد نظر سوم است:

۱- اصلاحات تدريجى هميشه بر شالوده ها و ضوابط و الگوهاى سالم بنا مى شود و در غير اين صورت بايد به سراغ الگوها و ضوابط جديد رفت و مسائل زير بنايى را در مسير دگرگونى قرار داد.

۲- اصلاحات تدريجى غالبا از طريق مسالمت آميز صورت مى گيرد، و اين در صورتى اثر دارد كه آمادگى فكرى و زمينه اجتماعى وجود داشته باشد. ولى آنجا كه اين زمينه ها وجود ندارد بايد از منطق انقلاب كه منطق قدرت است استفاده كرد.

۳- در جامعه اى كه فساد به ريشه ها نفوذ كرده عناصر قدرتمند ضد اصلاح تمام مراكز حساس اجتماع را در دست دارند و به آسانى مى توانند هر طرح تدريجى را از كار بيندازند مگر آنكه با يك حمله انقلابى غافلگير شوند.

۴- نيرهاى عظيم اصلاحى و انقلابى را معمولا نمى توان براى مدت زيادى پر حرارت و پر جوش نگاه داشت و اگر به موقع از آنها استفاده نشود ممكن است با گذشت زمان كارآيى خود را از دست بدهند.

۵- با مراجعه به تاريخ به دست مى آيد كه اجتماعاتى كه فساد در آنها بنيادى شده، خردمندان آن جامعه خصوصا انبيا و اوليا و مردان اصلاح طلب همواره روش انقلابى را در پيش گرفته اند.

در مورد اصلاح وضع عمومى جهان و برچيده شدن نظام كنونى كه بر اساس ظلم و تبعيض بنا شده و احتياج به جانشين شدن يك نظام عادلانه است به طور حتم پديد آمدن يك انقلاب و دگرگونى عظيم را مى طلبد انقلابى وسيع و در همه زمينه ها.

۴۲. چه نوع آمادگى براى رسيدن به حكومت عدل جهانى لازم است؟

ما هر قدر خوش بين و اميدوار باشيم بايد بدانيم رسيدن به مرحله اى از تاريخ كه در همه انسان ها زير يك پرچم گرد آيند و كشمكش ها و بازيهاى خطرناك سياسى و استعمارگرى از بين برود احتياج به آمادگى هاى عمومى دارد، گرچه به جهت تحول ها و دگرگونى هايى كه به سرعت در عصر اخير پديد آمده نبايد آن را دور بدانيم ولى در هر حال براى اينكه دنيا چنان حكومتى را پذيرا گردد احتياج به آمادگى هايى از قبيل موارد ذيل است:

۱- آمادگى فكرى و فرهنگى: يعنى سطح افكار مردم جهان آن چنان بالا رود كه بدانند مثلا مسأله «نژاد» يا «مناطق مختلف جغرافيايى» مسأله قابل توجهى در زندگى بشر نيست و....

۲- آمادگى اجتماعى: زيرا مردم جهان بايد از ظلم خسته شده و عدالت را از جان و دل طلب نمايند.

۳- آمادگى هاى تكنولوژى و ارتباطى: زيرا وجود صنايع پيشرفته نه تنها مزاحم يك حكومت عادلانه جهانى نخواهد بود، بلكه شايد بدون آن وصول چنين هدفى محال باشد.

آرى، اگر بنا بود همه كارها با «معجزه» صورت پذيرد وجود چنين نظامى بدون وسايل پيشرفته صنعتى قابل تصور بود، ولى مگر اداره زندگى مردم جهان با معجزه ممكن است؟ معجزه استثنايى است منطقى در نظام جارى طبيعت براى اثبات حقانيَّت يك امر آسمانى، نه براى اداره هميشگى نظام جامعه، زيرا اين كار تنها بايد بر محور قوانين طبيعى صورت بگيرد.

انتظار فرج

۴۳: حقيقت انتظار چيست؟

انتظار، كيفيتى روحى است كه موجب به وجود آمدن حالت آمادگى است براى آنچه انتظار دارند، و ضد آن يأس و نااميدى است هر چه انتظار بيشتر باشد آمادگى بيشتر است.

اگر انسان مسافرى داشته باشد كه چشم به راه آمدن او است هر چه زمان رسيدن او نزديك تر گردد آمادگى براى آمدنش فزونى مى يابد. حالت انتظار، گاهى به پايه اى مى رسد كه خواب را از چشم مى گيرد چنان كه درجات انتظار از اين نظر تفاوت مى كند، همچنين از نظر حب و دوستى نسبت به آنچه را انتظار دارد تفاوت دارد.

هر چه عشق به «منتظر» افزون باشد آمادگى براى فرارسيدن محبوب افزون مى گردد و دير آمدن و فراق محبوب دردناك مى گردد، تا بدانجا كه انسان منتظر از خود بى خود مى شود و دردها و سختى هاى دردآور و مشكلات سخت خود را در راه محبوب حس نمى كند.

۴۴. انتظار چه ويژگى هاى خاصى دارد؟

انتظار در درجه نخست ويژه حيات و زندگى است. ماهيت زندگى انسان با انتظار و اميد به آينده عجين شده است به گونه اى كه بدون انتظار، زندگى مفهومى ندارد و شور و نشاط لازم براى تداوم آن در كار نيست. حيات حاضر و كنونى ظرف پويايى، تلاش و حركت به سوى فردا و فرداهاست، و اين چنين پويايى و حركتى بدون عنصر «انتظار» ممكن نيست؛ زيرا احتمال معقول بقا و پايدارى و اميد به تداوم حيات است كه به زندگى كنونى معنا و مفهوم مى بخشد، و پويايى و نيروى لازم براى ادامه آن را تاءمين مى كند. از اين رو است كه ماهيت زندگى با انتظار پيوستگى ناگسستنى دارد.

هر انسان زنده اى كه در انتظارهاى خويش، به تداوم حيات مى انديشد و بقاى خويش را انتظار دارد، تمام حركت و سكون خود را در راستاى اين انتظار و در جهت متناسب با تداوم حيات قرار مى دهد.

و لذا در روايات اسلامى مى بينيم كه انتظار فرج از افضل اعمال امت پيامبر شمرده شده است. يعنى ويژگى انتظار در عمل در راه رسيدن به حيات است.

شايد يكى از علل اين گونه آموزش ها اين بوده است كه پيروان امام مهدىعليه‌السلام بكوشند تا خود را به امامشان نزديك كنند و مانند او بينديشند و امت با امام در انتظار به سر برند، زيرا امام نيز در انتظار ظهور خود به سر مى برد.

در حالت انتظار، بهترين شيوه پيوند و همسويى و همدلى با امام نهفته است، و غفلت از انتظار و معناى صحيح آن باعث بى خبرى و بى احساسى نسبت به سوزها و شورهاى امام موعود است. شايد در دوران غيبت، انتظار راستين براى فرج يعنى حضور امام در جامعه انسانى، نخستين راه بيعت و هم پيمانى با امام موعود باشد؛ زيرا انتظار حضور در متن جريان ها و حوادث پيش از ظهور است و مايه يادآورى هدف ها و آرمان هاى امام موعود و زمينه آگاهى و هوشيارى هميشگى است و در حال انتظار نبودن به معناى غفلت و بى خبرى و بى احساسى و بى تفاوتى نسبت به حوادث پيش از ظهور و اصل ظهور است.

جامعه منتظر، هر حادثه اى هر چند عظيم و ويرانگر، و هر عاملى هر چند بازدارنده و ياس آفرين، او را از تحقق هدف هاى مورد انتظار مايوس نمى كند و در راه آن هدف ها از پويايى و تلاش باز نمى ايستد، و همواره به امام خود اقتدا مى كند.

امامى كه در برابر مشكلات شكننده و حوادث كوبنده قرن ها و عصرها استوار و نستوه ايستاده است و ذره اى در اصالت راه و كار خود ترديد نكرده است.

حضرت مهدىعليه‌السلام فرمود: «...لان الله معنا و لا فاقة بنا الى غيره، و الحق معنا فلن يوحشنا من قعد عنا »(۵۰) ؛ «... چون خدا با ما است نيازى به ديگرى نيست، حقانيَّت با ما مى باشد و كناره گيرى عده اى از ما هرگز سبب وحشت ما نخواهد شد.»

آرى! امام مهدىعليه‌السلام در چنين انتظارى به سر مى برد و با چنين ايمانى در اين شب يلداى زندگى، استوار و تزلزل ناپذير ايستاده است و جامعه «منتظر» و امت چشم به راه نيز بايد اين ويژگى ها را در امام موعود و «منتظر» خويش، نيك بشناسد، و تا حد امكان مانند خود او در انتظار باشد.

۴۵: عناصر تشكيل دهنده انتظار چيست؟

انتظار ظهور منجى هيچ گاه به حقيقت نمى پيوندد مگر در صورتى كه سه عنصر اساسى در آن محقق گردد:

۱- عنصر عقيدتى: شخص منتظر بايد ايمان راسخى به حتمى بودن ظهور منجى و نجات بخشى او داشته باشد.

۲- عنصر نفسانى: زيرا شخص منتظر بايد در حالت آمادگى دائمى به سر ببرد.

۳- عنصر عملى و سلوكى: شخص منتظر بايد به قدر استطاعت خود در سلوك و رفتارش زمينه هاى اجتماعى و فردى را براى ظهور منجى فراهم نمايد.

با نبود هر يك از اين سه عنصر اساسى، انتظار حقيقتا معنا پيدا نمى كند.


4