معجزات امام جواد (علیه السلام)

معجزات امام جواد (علیه السلام)0%

معجزات امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام جواد علیه السلام

معجزات امام جواد (علیه السلام)

نویسنده: حبيب الله اكبرپور
گروه:

مشاهدات: 5639
دانلود: 2334

توضیحات:

معجزات امام جواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 71 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5639 / دانلود: 2334
اندازه اندازه اندازه
معجزات امام جواد (علیه السلام)

معجزات امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

خلاصي از زندان با معجزه ي حضرت

حضرت امام جوادعليه‌السلام از جدش حديث كرده است كه فرمود: «آدمي در زير زبان خود پنهان است. يعني زبان مي تواند با اراده يا بي اراده راز آدمي را فاش كند و سر نهان را آشكار نمايد.»

علي بن خالد روايت مي كند كه روزي در سامره بودم، شنيدم كه شخصي را به فرموده محمد بن عبدالملك الزيت از حدود شام آورده و محبوس كردند.

با خود گفتم، بروم و از احوال اين مرد مطلع گردم كه از كجاست و چرا در اين ديار محبوس است. آمدم و با دربانان ملايمت و ملاطفت نمودم تا به من اجازه ديدن آن زنداني را دادند. چون داخل شدم، شخصي ديدم نشسته و دست و پايش به قيدهاي آهن بسته است.

چون با او مكالمه و مجالست نمودم او را مردي در كمال فهم و در نهايت شعور و دانايي ديدم و سخنان بسيار خوب و روايات مرغوب از او شنيدم. پس احوالش را جويا شدم. گفت: مسكن من در شام است و در آن حدود موضعي است كه سر مبارك حضرت امام حسينعليه‌السلام را چند روز در آن گذاشته بودند و به رأس الحسين معروف است. من آنجا بودم و به عبادت الهي اشتغال داشتم. شبي روي به محراب دعا نشسته بودم و ذكري مي خواندم كه شخصي پيش من حاضر شد در نهايت وجاهت، من از ديدن او خيلي ترسيدم و به او نگاه مي كردم تا شايد بفهمم كه او كيست.

چون نگاه من طولاني شد، گفت: برخيز و همراه من بيا. برخاستم و به همراه آن جوان رفتم. كمي مرا راه برد، چون نگاه كردم خود را در مسجد كوفه ديدم. آن جواب به نماز ايستاد و من پشت سر او به نماز ايستادم. بعد از آن از مسجد كوفه بيرون آمد و راهي صحرا شد، چون مسافت كمي رفتيم، ناگاه خود را در مسجد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديدم و آن جوان پيش رفت و بر حضرت رسالت سلام كرد و زيارت نمود و نماز زيارت به جاي آورد. من نيز در سلام و زيارت و نماز از او پيروي كردم.

پس از آنجا بيرون آمده اندكي راه رفت، ناگاه خود را در شام در مكان عبادت خود يافتم و آن شخص از نظر من غايب گرديد. از اين جريان بسيار تعجب كردم و چون يك سال از اين واقعه گذشت، باز همان شخص حاضر شد و مرا صدا زد. بسيار خوشحال شدم و به همان طريق مرا همراه خود برد، مانند سال اول، پس در امكنه متبركه مذكوره با او عبادت كردم و چون به شام رسيدم، فهميدم كه قصد دارد از من جدا شود.

گفتم: به آن خدايي كه اين قدر به تو قوت و قدرت داده نام خود را به من بگو. فرمود: منمحمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد الباقر عليه‌السلام هستم. بعد از آن روزي اين حكايت را براي مردي نقل كردم كه من زماني با چنين شخصي برخورد داشته ام. آن مرد قصه را براي محمد بن عبدالملك الزيت كه اكنون والي آن حدود است نقل نمود. والي گروهي را براي آوردن من فرستاد و مرا از شام با غل و زنجير به اينجا آوردند و نمي دانم كه از من چه مي خواهند.

گفتم: اگر اجازه دهي من قصه ي تو را براي محمد عرض كنم، شايد كه باعث خلاصي تو شود.

گفت: خودت مي داني اگر صلاح مي داني بگو، من تن به مشيت رباني داده و منتظر قضاي سبحاني ام.

علي بن خالد گويد: من نامه اي به محمد بن عبدالملك نوشتم و قضيه را شرح دادم. محمد بن عبدالملك در پشت نامه ي من نوشت كه آن كسي كه اين مرد را از شام به مدينه برده و باز به شام مراجعت فرموده، همان مرد بيايد و او را خلاص كند. هنگامي كه خشونت و عداوت والي را نسبت به او فهميدم، خيلي محزون و اندوهناك شدم و بر حال آن مرد صالح گريستم.

روز بعد به آن زندان رفتم تا او را ببينم و از چگونگي حالش با خبر شوم. ديدم كه گروهي از پاسبانان جمع شده اند و متحير و متحسرند.

گفتم: چه شده كه چنين حيران مانده ايد؟ گفتند: شخصي در حبس بود، والي در محافظت او كوشش زيادي مي نمود. امروز نه سقف را شكافته ديديم و نه در را شكسته يافتيم. اكنون آن مرد پيدا نيست و از فرار او اثري در هيچ راهي پيدا نيست.

علي بن خالد گويد: قبل از اطلاع از اين قضيه زيدي بودم، چون اين حكايت از آن مرد شنيدم دانستم كه از الطاف محمد بن علي الجوادعليه‌السلام بوده است كه آن مرد محبوس از آن قيد خلاصي يافته است. پس همان ساعت اعتقاد به حقيقت ائمه اطهارعليه‌السلام كردم و از مخالفان ايشان بيزار گشتم.

توسل به ائمه اطهار و آزادي از زندان

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «دين شناسي، قيمت هر متاع گران قدر و نردبان ترقي براي وصول به هر مقام بلندي است.»

ابوالصلت هروي روايت مي كند كه بعد از آن كه حضرت امام رضاعليه‌السلام به رحمت الهي واصل گرديد، مأمون مرا طلبيد و گفت: آن كلامي كه حضرت امام رضاعليه‌السلام به تو تعليم داده بود به من تعليم بده. هر چه فكر كردم به خاطرم نيامد، قسم خوردم كه فراموش كرده ام، حرف مرا باور نكرد و دستور داد مرا زنداني كنند.

مدتي در حبس ماندم و كار بر من تنگ شد، تا كه گفتم: خدايا! به حق محمد و آل محمد كه به من فرجي كرامت كن و از اين زندان نجاتم بده. پس دعاي من مستجاب شده، امام محمد تقيعليه‌السلام را ديدم كه حاضر شده و فرمود: اي ابوالصلت! دلتنگ شده اي؟

گفتم: اي والله يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برخيز و دست بر زنجيرهاي من زد، ديدم كه زنجيرها از هم باز شدند، دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد. زندانيان و غلامان و خدمه مأمون، همه مرا مي ديدند ولي هيچ كس به من چيزي نمي گفت.

از آن خانه بيرون آمدم، حضرت فرمود: برو در امان خدا كه ديگر تو را نخواهد ديد و تو نيز او را نخواهي ديد. تا زماني كه زنده بودم مأمون مرا نديد و به فكر من نيفتاد.

عمامه ام را باد برد

«از حضرت امام جوادعليه‌السلام سؤال شد: مرگ چيست؟ در پاسخ فرمود: مرگ همان خواب است كه هر شب سر وقت شما مي آيد، جز آن كه مدت خواب مرگ طولاني است و آدمي از آن خواب بيدار نمي شود جز روز قيامت.» قاسم بن محسن روايت مي كند كه در ميان مكه و مدينه، در منزلي اعرابي گرسنه اي را ديدم.

ناني به او دادم. چون رفت، بادي بسيار عجيب وزيد و عمامه مرا برد و نديدم به كجا برد. چون به مدينه آمدم، به خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رسيدم بي آنكه حرفي از آن بزنم فرمود: اي قاسم! عمامه تو را باد برد.

گفتم: بلي يابن رسول الله. به غلام خود اشاره فرمود كه عمامه قاسم را بياور وقتي كه آورد، عمامه من بود. پرسيدم: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين عمامه چگونه از آن راه دور و دراز به دست شما افتاد؟

حضرت فرمود: چون در آن منزل به آن اعرابي تصدق نمودي، حق تعالي به موجب آيه ي:( فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ) ، عمامه تو را به تو رد نمود.

شمش طلا

حضرت امام جوادعليه‌السلام از جدش حضرت عليعليه‌السلام روايت كرده كه فرموده است: «معيار ارزش هر انساني آن چيزي است كه وي را نيكو مي كند و به او حسن و جمال اجتماعي مي بخشد.»

اسماعيل بن عباس هاشمي روايت مي كند كه روز عيدي براي ديدن امام محمد تقيعليه‌السلام رفتم و از تنگي معاش شكوه نمودم. حضرت گوشه جانماز خود را برداشت، دست مبارك به خاك زد و از آن جا شمشي طلا بيرون آورد و به من داد. چون به بازار بردم، شانزده مثقال بود. قيمت آن را براي خريد مايحتاج خود مدتي مصرف نمودم.

برگ زيتون به طلا تبديل شد

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «از رفاقت با شرور بپرهيز كه مانند شمشير، ظاهري خوب و اثري بد دارد.»

معقل بن اسرع روايت مي كند كه روزي در خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام بودم، آن حضرت را ديدم كه دست مبارك بر برگ زيتون ماليد و به دست من داد. چون نگاه كردم، طلاي خالص بسيار خوب شده بود. پس آن را به بازار بردم و خرج كردم و از آن طلا نفع زيادي به من رسيد كه همه را صرف مايحتاج خود نمودم.

كاسه ي چيني به دست حضرت ذوب شد

علي بن ابراهيم از پدرش نقل مي كند كه مي گويد: من خدمت ابوجعفر حضرت امام جوادعليه‌السلام بودم كه صالح بن محمد بن سهل متولي اوقاف قم شرفياب شد و گفت: سرور من! من ده هزار درهم از اموال شما را خرج كرده ام و قدرت پرداخت ندارم، مرا حلال كن. ابوجعفر گفت: حلالت كردم.

بعد كه صالح بن محمد رفت، حضرت فرمود: يك نفر برمي جهد و خود را بر روي اموال آل محمد مي افكند و حق ايتام و مساكين و فقرا و درماندگان در سفر را مي خورد و مي بلعد بعد مي آيد و مي گويد: حلالم كن كه هزينه ي زندگي كرده ام.

فكر مي كني غير از اين تصور مي كرده است كه من خواهم گفت: «حلالت كرده ام»؟ به خدا سوگند كه روز واپسين بازپرسي سختي خواهد داشت.

عبدالله محمد بن زيد روايت مي كند كه در خدمت امام محمد تقيعليه‌السلام بودم. ديدم كه كاسه ي چيني پيش آن حضرت بود. فرمود: اي عبدالله! مي خواهي كه از عجايب عادات چيزي مشاهده كني؟

گفتم: بلي يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس دست مبارك به طرف كاسه دراز كرد في الحال ديدم كه آن كاسه بگداخت و آب شد. بار ديگر دست مبارك دراز كرد و باز كاسه چنان شد كه اول بود. من گفتم: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين از عجايبات معجزات است كه حق تعالي مخصوص شما گردانيده است؟ فرمود: بلي.

بستن دم استر در تابستان

احمد بن محمد، از علي بن مهزيار روايت مي كند كه گفته است: در روزهاي بعد از عيد قربان، حضرت امام جوادعليه‌السلام را مي ديدم كه براي رجم شيطانها پياده مي رفت و سواره برمي گشت. ديدار من موقعي صورت مي گرفت كه پياده از محاذات مسجد مني مي گذشت.

ابوسليمان از صالح بن محمد بن داود يعقوبي روايت مي كند كه او گفت: در آن وقت كه حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام در نواحي شام به استقبال مأمون خليفه مي رفت، فرموده بود كه دم استرش را بر يك سو بسته بودند، چنان چه در وقت زمستان يا در ايامي كه آب و گل بسيار باشد چنان مي كنند.

بعضي از مردم چون دم آن استر را بسته ديدند، گفتند: اين جوان هاشمي سواري نمي داند كه در ايام تابستان بي آنكه آب و گلي باشد، دم استرش را بسته است. راوي گويد: چون اندكي راه رفتيم از جاده دور افتاديم و راه گم كرديم و عبور ما از مكاني بود كه ناچار بايد از ميان گل و لاي و آب بسياري عبور كنيم.

چون از ميان آب و گل بيرون آمديم، جامه هاي رفقا خراب و آلوده به آب و گل شده بود و دامن اطهره ي آن حضرت از آلودگيها پاك بود و اصلا از آن آب و گل به لباسش نرسيده بود. رفقا فهميدند كه ظاهر و باطن نزد آن حضرت يكي است و سخنان بي ادبانه نسبت به آن حضرت گفتن، سبب خذلان و وصول به دركات نيران است.

حضرت پيراهن مباركش را اهدا مي كند

محمد بن يحيي، از احمد بن محمد بن ابي نصر نقل مي كند كه در سال دويست و دوازده هجري امام جوادعليه‌السلام به حج خانه ي خدا مشرف بود. من پرسيدم: قربانت شوم، شما با چه نيتي به حج آمده ايد؟ با نيت حج خالص يا حج تمتع؟ حضرت فرمود: با نيت حج تمتع. من گفتم: كدام يك ارج بيشتري دارد؟ آن كسي كه حج تمتع به جا مي آورد يا آن كسي كه فقط به مراسم حج مي پردازد و قرباني با خود مي آورد؟ حضرت فرمود: جدم ابوجعفر باقرعليه‌السلام مي گفت: حج و عمره ي تمتع با ارج تر از حج بي عمره و آوردن قرباني است. جدم مي گفت: هيچ گونه زائري به حج خانه ي خدا مشرف نمي شود كه از زائران حج تمتع با ارج تر باشد.

محمد بن سهل اليسع روايت مي كند كه در ايامي كه مجاور مكه معظمه بودم، وقتي متوجه مدينه مشرفه شدم. در آن وقت ابوجعفر ثاني يعني امام محمد تقيعليه‌السلام در مدينه بود. به مجلس شريفش آمدم و اراده كردم كه از آن حضرت پيراهن مباركش را طلب نمايم و آن را كفن خود سازم و در آن ايام فرصت نشد كه پيراهن را از آن حضرت طلب كنم تا وقتي كه از آن حضرت خداحافظي كرده و به مسجد آمدم و نامه اي مشتمل بر طلب پيراهن نوشتم و با خود گفتم استخاره كنم و بعد از آن نامه را خدمت آن حضرت ارسال كنم.

پس دو ركعت نماز خواندم و استخاره كردم خوب نيامد و چند بار تكرار كردم و اصلا اجازه نيافتم. با خود گفتم: اين بار استخاره مي كنم اگر خوب نيامد نامه را پاره مي كنم. اين دفعه نيز خوب نيامد، نامه را پاره كردم و از مدينه بيرون آمدم و هنوز به مكه نرسيده بودم كه قافله اي از عقب ما از مدينه رسيد.

شخصي را ديدم كه از قطارهاي شتر جلو آمد و سؤال كرد كه آيا محمد بن سهل كيست؟ من جلو رفتم. پرسيد: محمد بن سهل تويي؟ گفتم: بلي گفت: مولاي تو محمد تقيعليه‌السلام اين امانت را براي تو فرستاده است.

چون مشاهده كردم، پيراهن آن حضرت را در شالي پيچيده بود. از او گرفتم و شكر كردم. احمد بن محمد بن عيسي روايت مي كند كه در آن اوقات اتفاقا محمد بن سهل فوت شد و به همان جامه او را كفن كردند.

اطلاع حضرت از فوت اصحاب

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «گذشت زمان، پرده ها را مي درد و اسرار نهان را بر تو آشكار مي كند.»

عمران بن محمد اشعري گويد: روزي به مجلس شريف حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رفتم و بعد از حصول مقاصد خود گفتم: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن وقت كه از عراق متوجه خدمت تو بودم، ام الحسن خدمت شما سلام رسانيد و پيراهن مبارك شما را جهت كفن خود طلب نمود.

فرمود: اي عمران! ام الحسن از پيراهن من مستغني گرديد. عمران گويد: من مضمون اين سخن را نفهميدم، از مجلس بيرون آمدم و متوجه ديار خود گرديدم و هنوز به منزل خود نرسيده بودم كه خبر فوت ام الحسن را شنيدم. به من گفتند: قبل از آمدن تو، حدود سيزده روز پيش از اين دار فنا رحلت نمود.

راهنمايي مرده به مكان اموال خود در خواب

يك نفر به حضرت امام جوادعليه‌السلام گفت: سرور من! مردم از شما انتقاد مي كنند كه تا اين حد خردساليد. فرمود: از چه جهت انتقاد مي كنند؟ به حق سوگند كه خداوند به پيامبرش گفته است: «بگو اين است راه و رسم من كه از روي بينش به آن دعوت مي كنم، من با آن كسي كه پيرو من است» به خدا سوگند كه در آن موقع فقط علي پيرو رسول خدا بود و فقط نه سال داشت. من نيز نه ساله ام.

ابوهاشم روايت مي كند كه روزي مردي به مجلس ابي جعفر محمد بن علي الجوادعليه‌السلام آمد و گفت: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدرم وفات يافت و صاحب مال زيادي بود. بعد از فوت او من اصلا نمي دانم كه اموال او كجاست و من فقير الحال و كثير العيالم و از محبان خاندان شما هستم. اگر به فرياد من برسي، نهايت مرحمت و كرم خواهد بود.

حضرت فرمود: هنگامي كه نماز خفتن بگذاري بر محمد و آل او صلوات بفرست، پدرت را در خواب خواهي ديد و او به تو از مال خود خبر خواهد داد. چون شب شد به فرموده ي آن حضرت بعد از نماز خفتن عمل نمود و خوابيد.

پدرش را در خواب ديد كه مي گفت: اي پسر! مال من در فلان موضع مدفون است. آن را پيدا كن و حضرت ابي جعفرعليه‌السلام را از آن كه من تو را به جاي آن مال راهنمايي كردم، خبر بده. چون صبح شد، آن مرد به موضعي كه به او نشان داده بود، رفت و مال پدر را پيدا و تصرف نمود.

بعد به خدمت حضرت آمد و واقعه ي خود را بيان نمود. حضرت فرمود: خدا را شكر كه اين مال را به تو كرامت كرد و دعاي تو را اجابت نمود.

رفتن حضرت از مدينه به خراسان جهت تدفين پدر

حضرت امام جوادعليه‌السلام در ضمن پاسخ نامه اي به يكي نوشته بود كه: اما درخواست محمد بن حمزه كه به او دعايي بياموزم كه اميد رهايي در آن باشد. به او بگو كه به اين دعا ادامه دهد: «اي خدايي كه از شر هر كس و شر هر چيزي كفايت كني و هيچ كس و هيچ چيز از شر او كفايت نكند. خدايا مرا از شر اين بند و زندان برهان» اگر به اين دعا ادامه دهد اميدوارم كه از هم و غمي كه دارد رهايي يابد. ان شاءالله. گيرنده ي نامه نيايش را به محمد بن حمزه آموخت و ديري نگذشت كه از زندان رها گشت.

معمر بن خلاد روايت مي كند كه روزي حجة رباني ابوجعفر ثاني، امام محمد تقيعليه‌السلام در مدينه به من فرمود: اي معمر! بر چهار پاي خود سوار شو تا با تو به جانب صحرا برويم. من حسب الامر آن حضرت سوار شده با هم مي رفتيم تا به يك وادي رسيديم كه در آن بيشه بود.

آن حضرت فرمود: اي معمر! زماني در همين موضع باش تا من حاضر شوم. پس به در آن بيشه رفت و از نظر من غايب گرديد. بعد از اندك زماني پيدا شد. گفتم: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روح من فداي تو باد، كجا رفته بودي كه چنين از گرد راه غبارآلوده اي؟ فرمود: پدرم در خراسان وفات يافته بود، به تجهيز و تكفين وي رفته بودم و اكنون از دفن او مي آيم.

اداي قرض پدر

به حضرت امام جوادعليه‌السلام نوشتند: مسافران، در حرم مكه و مدينه مي توانند نماز چهار ركعتي بخوانند؟ ابوجعفر در پاسخ نوشت: رسول خدا دوست داشت كه در حرم مكه و مدينه هر چه بيشتر نماز بخواند.

تو هم در اين دو حرم نماز نافله ات را بخوان و نماز ظهر و عصر و عشايت را هم تمام و درست بخوان. محمد بن علي هاشمي روايت مي كند كه چون حضرت امام رضاعليه‌السلام از دنيا رحلت فرمود، چهار هزار درهم از من نزد آن حضرت بود و كسي از آن اطلاع نداشت. روزي امام محمد تقيعليه‌السلام به دنبال من فرستاد.

چون به خدمتش رسيدم فرمود: تو از ابوالحسنعليه‌السلام چهار هزار درهم مي خواهي؟ گفتم: بلي. حضرت گوشه مصلي را برداشته، مقداري طلا در آن موضع بود، فرمود: قدري از اينها بردار و هنگامي كه به خانه رفتي حساب كن. من از آن طلا قدري برداشتم و چون به خانه رفتم حساب كردم، از آن چه مي خواستم، درهمي زياد و كم نبود.

حكم خداوند در باب انبياء و اصفيا

شخصي از حضرت امام جوادعليه‌السلام سؤال كرد: اول به زيارت مدينه بيايم يا به مكه مشرف شوم؟ حضرت فرمود: اول به مكه مشرف شو، سپس به مدينه بيا كه فضيلت آن بيشتر است.

معلي روايت مي كند كه بعد از حضرت رضاعليه‌السلام به خدمت امام محمد تقيعليه‌السلام رسيدم و پيش از آن كه به خدمت آن حضرت برسم در خاطرم گذشته بود، اگر او را مي ديدم و بر قد و قامت او نگاه مي كردم و با او حرف مي زدم چه خوش بود، كه اگر شيعيانش احوال او را از من مي پرسيدند، مي توانستم از اوصاف او برايشان بگويم.

پس چون به خدمتش رسيدم فرمود: اي معلي حقتعالي را در باب انبياء و اصفيا حكم يكي است، نه در باب عيني و فرمود: و اتيناه الحكم صبيا، يعني ما او را در طفوليت پيغمبري و حكمت عطا فرموديم. من از اين سخن دانستم كه غرض آن حضرت چيست.

سزاي شهادت دروغ

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «به تأخير انداختن توبه فريب است.»

منقول است كه جماعتي از غمازان تبه كار و سيه روزگار، نامه ها براي معتصم خليفه نوشتند كه امام محمد تقيعليه‌السلام اراده خروج نموده اگر در مقام دفع آن برنيايي مملكت تو فاسد گردد.

پس معتصم به وزراي خود گفت: گواه باشيد كه محمد بن عليعليه‌السلام اراده خروج كرده، اگر از من ضرري به او برسد، معذور خواهم بود. پس آن حضرت را به مجلس خود احضار نمود و گفت: اي اباجعفرعليه‌السلام ! شنيده ام تو اراده خروج داري؟

حضرت فرمود: به خدا قسم كه هيچ از آن كه گفتي از من صدور نيافته.

معتصم گفت: آن جماعتي كه به من اين خبر را داده اند، حاضرند در حضور تو شهادت بدهند.

حضرت فرمود: بسيار نيكوست كه در مقام تحقيق اين سخن معلوم گردد. پس آن جماعت را حاضر كردند، در آن وقت كه براي اين امر تحقيق مي شد، در ميان شكاف كوهي نشسته بودند، چون آن جماعت حاضر شدند و اداي شهادت نمودند كه امام محمد تقيعليه‌السلام اراده خروج دارد و ما اين سخن را از توابع و غلامانت شنيده ايم.

آن حضرت در آن حال دست نياز به درگاه حضرت ايزد متعال برداشت و گفت: الهي اين جماعت دروغ گفتند و در شهادت به طريق كذب و خلاف رفته اند، عذرشان را قبول نكن و در همين ساعت ايشان را به سزاي خود برسان.

راوي گويد: در همان لحظه كوه از دو طرف به لرزه درآمد و از اطراف به آن جماعت روي نهاد و هر يك از ايشان كه بر پاي مي ايستادند به روي مي افتادند. چون معتصم اين حال را مشاهده كرد، نهايت خوف و وحشت به او دست داد و زبان به عذرخواهي گشود و بعد، از آن حضرت التماس دعا براي رفع آن بلاي عظيم كرد.

سپس آن حضرت دست به دعا برداشته و گفت: الهي! تو مي داني كه اين جماعت دشمنان تو و رسول خود و اولاد رسول تو هستند. جزاي ايشان را براي قيامت بگذار. در همان لحظه آن بلا رفع شد و صدق گفتار آن حضرت و خلاف و دشمني آن جماعت ظاهر گرديد.

نشاني فرستنده و گيرنده ي نامه ها توسط حضرت

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «سه چيز بنده را به خشنودي خداوند مي رساند، آمرزش خواستن زياد، تواضع، صدقه بسيار.»

داود بن ابوالقاسم جعفري روايت مي كند كه سه كاغذ به من داده بودند كه به سه نفر بدهم و عنوان آن كاغذها نوشته نشده بود و من غمگين بودم كه آيا چه كنم و نمي دانستم كه هر يك از كيست و به چه كسي بايد داد.

در آن اثنا به خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رسيدم. فرمود كه آن كاغذها را بيرون بياور و هر يك را فرمود كه از فلاني است و براي فلاني نوشته شده است و كاغذ سوم را فرمود كه سيصد دينار هم داده است كه به فلان شخص از بني اعمامش بدهي، خواهد گفت: كسي را به من نشان بده كه فلان متاع را براي من بخرد. به او نشان بده.

چون به آن مرد برخوردم و زر را به او دادم، همان خواهش را از من كرد و من به او خدمت كردم. او روايت مي كند كه همچنين در اثناي راه شترداري به من التماس كرده بود كه اجازه بگير كه من به خدمت آن حضرت برسم تا مطلبي كه دارم، عرض نمايم. چون به خدمت آن حضرت رسيدم، سفره در ميان بود و فرصت نشد كه خواهش شتردار را عرض كنم. در اثناي طعام خوردن حضرت به خادمي فرمود: برو فلان شتردار را كه در فلان مكان آمده، بطلب كه مطلبي دارد.

ترك گل خوردن به سبب دعاي حضرت

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «از رفاقت با آدم بد بپرهيز كه وي به شمشير كشيده مي ماند كه منظرش نيكو و آثارش زشت است.»

داود بن ابوالقاسم جعفري هم چنين روايت مي كند كه من به گل خوردن عادت داشتم و به هيچ وجه نمي توانستم آن عادت را ترك كنم. روزي به خدمت امام محمد تقيعليه‌السلام رفتم و گفتم: دعا كنيد. حضرت فرمود كه حق تعالي آن را از تو دور كرد. بعد از آن ديگر ميلي به خوردن گل نداشتم و هيچ چيز نزد من از گل خوردن بدتر نبود.

شفاي كنيز به سبب معجزه ي حضرت

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «مؤمن به سه خصلت نيازمند است: توفيقي از سوي خدا، نفسي پند دهنده و پذيرش سخن نصيحت گوي.»

شيخ ابوبكر بن شيخ اسماعيل روايت مي كند كه من كنيزي داشتم. بادي در زانويش به وجود آمده بود و او را زمين گير كرده بود و با هيچ دارويي معالجه نمي شد.

او را به خدمت حضرت امام محمد تقي بردم و حال او را خدمت آن حضرت عرض كردم حضرت دست مبارك بر زانويش ماليد. همان ساعت دردش بر طرف شد. به نحوي كه گويي هرگز به آن بيماري مبتلا نبوده است.

شفاي دردي كه معالجه نمي شد

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: «خداوند عزوجل در ميان امت هر يك از پيامبران دانشمنداني قرار داد كه گمراهان را هدايت مي كردند و با پيامبران در مصيبتها شكيبايي مي ورزيدند.»

محمد بن ابي عمر روايت مي كند كه روزي دردي عظيم در وجودم احساس نمودم به طوري كه مرا عاجز كرده بود و به داروي طبيبان و جراحان علاج پذير نبود. پس به خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رفتم و از آن حضرت التماس دعا كردم. حضرت فرمود: عفاك الله و بعد از آن اصلا اثري از آن درد نديدم و شفا يافتم.

برادرم به سبب معجزه حضرت شفا يافت

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمود: خداوند فرموده است: «بخشش هاي خود را با منت و آزار، باطل و پوچ نسازيد.»

محمد بن واقد رازي روايت مي كند كه من و برادرم به خدمت حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام رفتيم و برادرم تتابع تنفسي داشت، يعني نفسش تند و پي در پي بيرون مي آمد و از آن آزار و بيماري به آن سرور دين و ملت شكايت كرد و حضرت فرمود: عفاك الله مما تشكو، يعني حق تعالي به تو عافيت بدهد از آنچه شكايت مي كني. پس ما از نزد آن حضرت بيرون آمديم و برادرم از آن بيماري شفا يافت و تا زنده بود، ديگر آن مرض عود نكرد.

شفاي بيماري من

از حضرت امام جوادعليه‌السلام سؤال شد، آيا زيارت امام حسينعليه‌السلام افضل است يا زيارت قبر پدرت امام رضاعليه‌السلام پس اشك از چشمان حضرت جاري شد و فرمود: زيارت پدرم افضل است چون كه زوار امام حسينعليه‌السلام زياد است و زوار پدرم كم است.

همچنين محمد بن واقد روايت مي كند كه من نيز هر هفته دردي در تهيگاه احساس مي كردم كه چند روز درد شدت مي گرفت. پس از حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام استدعاي دعايي نمودم كه آن درد از من زايل گردد. پس آن حضرت در حق من نيز همان دعا كرد و آن بيماري من برطرف شد و تا آخر عود ننمود.

اطلاع حضرت از ضماير و افكار اشخاص

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمودند: بهترين اعمال شيعيان ما، انتظار فرج است. حسين مكاري روايت مي كند كه روزي در بغداد به مجلس شريف حضرت محمد الجوادعليه‌السلام رفتم و نهايت تعظيم و تكريم خليفه را نسبت به آن حضرت مشاهده كردم و با خود گفتم كه اين شخص هرگز به وطن خود مراجعه نمي كند.

چون در اين ديار در نهايت آسايش و تنعم روزگار مي گذراند. چون اين فكر از خاطرم گذشت، ديدم كه رنگ آن حضرت متغير شد و ساعتي سر را پايين انداخت و بعد به من فرمود: اي حسين! به خدا قسم كه نان جوين با نمك سوده خوردن و سر بر روضه جد خود نهادن و در مدينه متبركه به سر بردن، نزد من از اين زندگي كه مشاهده مي كني خوشتر است بلكه اين حال براي من از مكروهترين احوال است.

اطلاع حضرت از صاحبان هدايا

حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمودند: «همانا قائم از ما است. او همان مهدي است كه در زمان غيبتش واجب است منتظرش باشند و در وقت ظهورش اطاعتش كنند و او سومين نفر از اولاد من است.»

محمد بن ارومه روايت مي كند كه زني صالحه مكتوبي به من نوشت به اين مضمون كه بعضي از حلي و مقداري از قماش و مبلغي زر و درهم را براي شما ارسال كردم و التماس دارد كه چون به مدينه رسيدي به ملازمان حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام تقديم نمايي و نامه اي جهت رسيدن اين چيزها براي من بفرستي. من گمان كردم كه همه ي حلي و قماش و دراهم مال آن زن بود كه نذر آن حضرت كرده و فرستاده است.

چون به مدينه رسيدم، آن چيزها را به وسيله ي يكي از ملازمان آن حضرت فرستادم و نامه اي طلبيدم. بعد از آن نامه اي به خط آن حضرت به من دادند كه در آن نوشته بود، به ما رسيد آنچه از مال آن زن و از قماش فلان بن فلان كه براي ما ارسال شده بود. چون نامه را خواندم، تعجب كردم و گفتم: اين نامه از من نيست.

آن شخص گفت: اين نامه براي توست و آن حضرت فرمود كه به محمد بن ارومه بده. پس نامه را گرفتم و چيزي نگفتم، اما اين دغدغه در خاطرم بود تا وقتي كه در راه بازگشت به ديار آن زن رسيدم و چگونگي آن اسباب را از آن زن پرسيدم. گفت: بلي بعضي از حلي مال من بود و بعضي از خواهرم و آن قماش و دراهم از فلان به فلان بود كه با وسايل من فرستاده بود. من فهميدم كه نامه براي من بوده و چگونگي آن را آن حضرت كماكان اظهار نموده بودند.

اطلاع حضرت از آن چه در خاطرم گذشته بود

شخصي به محضر حضرت امام جوادعليه‌السلام نوشت: دختر نابالغي به وسيله ي عمويش تزويج شده است و اينك كه بالغ شده از زفاف با اين شوهر ابا مي كند، تكليف آنان چيست؟

حضرت به خط خود نوشت: حق ندارند كه دختر خانم را مجبور كنند. فرمان، فرمان خود اوست. محمد بن علي هاشمي روايت مي كند كه بامداد شبي كه حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام ام فضل دختر مأمون را به خانه برده بود، نزد آن حضرت رفتم و من شب قبل دارو خورده بودم.

چون نزد حضرت نشستم، تشنگي بر من غلبه كرد ولي شرم داشتم كه آب بخواهم. چون حضرت به من نگاه كرد فرمود: تو را تشنه مي بينم، گفتم: بلي چنين است. پس به غلام اشاره فرمود كه آب براي او بياور.

من با خود گفتم: در اين ساعت آب زهرآلوده خواهي خورد و از اين فكر غمگين شدم. چون غلام آب آورد، حضرت تبسم نمود و به غلام فرمود: اول آب را به من بده تا بخورم. پس از آن آب آشاميد. بعد از آن پيش من فرستاد و من از آن آب نوشيدم و گفتم به خدا قسم دوباره تشنه شدم. باز حضرت آب تناول فرمود و به من نيز آب داد و نوشيدم و گفتم: به خدا قسم كه آنچه در خاطر ما مي گذرد، آن حضرت همه را مي داند.

پاسخ به دو سؤال قبل از طرح آنها

از حضرت امام جوادعليه‌السلام پرسيدند: در محصول گندم و جو و يا در نقدينه ي طلا، مي توانيم حق زكات را قيمت بگذاريم و در برابر آن دراهم نقره بپردازيم؟ يا اين كه بايد سهم زكات را از خود آن محصول و عين طلا خارج كنيم؟ حضرت فرمود: «هر نوع كه آسان تر باشد، حق زكات را خارج كنيد.»

ابوالصلت هروي روايت مي كند كه روزي در مجلس امام محمد تقيعليه‌السلام بودم. جمعي از شيعه و غير شيعه در آن مجلس حاضر بودند كه مردي از ميان آنها برخاست و گفت: يا سيدي فداي تو شوم، حضرت فرمود: بنشين كه تقصير نكند. شخصي ديگر برخاست و گفت: يا مولاي جعلت فداك، حضرت فرمود: اگر كسي را نيابد به دريا اندازد كه آخر به او خواهد رسيد.

پس آن مرد نشست. چون مجلس تمام شد و مردم متفرق شدند، به خدمت آن حضرت عرض كردم يا سيدي! امروز چيزي عجيب مشاهده نمودم. حضرت فرمود: مي خواهي از آن دو مرد سؤال كني؟ گفتم: آري.

حضرت فرمود: مردم اول كه برخاست مي خواست كه از ملاح سؤال كند كه آيا در كشتي تقصير خواهد كرد يا نه؟ من گفتم: تقصير نمي كند، زيرا كه كشتي به منزله خانه و مسكن اوست. مرد دوم خواست از زكات بپرسد كه اگر شيعه پيدا نكند كه به او زكات دهد، چه كند؟ گفتم: به دريا بيندازد كه آخر به شيعه مي رسد.

رفتن حضرت به نزد معتصم

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «فقر فقراء، نياز نيازمندان، گرسنگي گرسنگان، برهنگي برهنگان، همه و همه به گردن توانگران است.»

محمد بن يعقوب كليني در كتاب كافي از اسماعيل بن مهران نقل مي كند كه گفت: مرتبه ي اول كه حضرت جوادعليه‌السلام از مدينه به بغداد رفت به حضرت عرض كردم: قربانت! من در اين راه بر شما مي ترسم، بعد از شما كار به دست كيست؟ حضرت خنديد و فرمود: امسال آن طور كه تو فكر مي كني نيست. وقتي كه دفعه ي دوم خواستند حضرت را نزد معتصم ببرند، خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم: قربانت! شما مي روي، بعد از شما امر با كيست؟ حضرت گريست به طوري كه محاسن مباركش تر شد و فرمود: اين دفعه كار خطرناك است.