نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)0%

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: پرویز لولاور
گروه: امام جواد علیه السلام

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده: عبدالرزاق مقرم
مترجم: پرویز لولاور
گروه:

مشاهدات: 11142
دانلود: 3138

توضیحات:

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 33 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11142 / دانلود: 3138
اندازه اندازه اندازه
نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

معجزات امام در كودكي

از جمله ي شگفتي هايي كه «حكيمه»، از (آثار) امامت و كرامت اوصياء، در آن حضرت مشاهده كرد، اين بود كه ديد حضرت امام جوادعليه‌السلام ديدگان مبارك را به سوي آسمان بلند مي كردند و به راست و چپ نظر مي فرمودند و مي گفتند: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله » حكيمه از مشاهده ي آنچه از اين نوزاد سه روزه ديده بود، غرق در وحشت شد.

زيرا از پدر بزرگوار او حضرت امام رضاعليه‌السلام درباره ي اين كه وي قائم مقام امام است و در كودكي همان گونه كه در بزرگي سخن خواهد گفت، زبان به حكمت مي گشايد، چيزي نشنيده بود. به همين دليل، ترسان به خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام رفت و آنچه از معجزات روشن آن بزرگوار ديده بود، به عرض رساند. حضرت نيز كودك را به خواهرش معرفي نمود و آگاهش فرمود كه بعد از آن، كرامت ها و آيات بينه ي بيشتري را به چشم خواهد ديد.

حضرت امام جوادعليه‌السلام در مدينه ي منوره، در روز دهم ماه رجب سال ۱۹۵ هجري قمري متولد گرديدند.(۲۳) پدر بزرگوارش نام «محمد» را براي آن حضرت قرار دادند. زيرا در صحيفه اي كه از آسمان نازل شده بود، آن حضرت بدين نام شريف خوانده شده بود. همچنين كنيه ي جد گراميش حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام را برايشان انتخاب فرمودند و همواره فرزند عزيز خود را با كنيه ياد مي نمودند و به همين عنوان براي آن حضرت نامه مي نوشتند.

«محمد بن عباد» كه از طرف «فضل بن سهل» به عنوان كاتب، خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام فرستاده شده بود، مي گويد: هرگز نشنيدم حضرت امام رضاعليه‌السلام فرزند گرامي خود را به نامش - محمد - ياد فرمايند، بلكه همواره مي فرمودند از «ابوجعفر» به من نامه رسيد، يا من به ابوجعفر نامه فرستادم. اين در حالي بود كه حضرت امام جوادعليه‌السلام در مدينه و كودك بودند و نوشته هايشان در نهايت زيبایي و بلاغت، به حضرت امام رضاعليه‌السلام واصل مي شد.

القاب امام جواد

بر اساس نصي كه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيده بود، حضرت امام رضاعليه‌السلام ، فرزند خود را به «جواد ،زكي وتقي » ملقب فرمودند. شهرت آن حضرت، به «جواد» بيش از ديگر القاب است. همچنين در ميان شيعه و سني به «باب المراد» مشهور شده اند، زيرا حاجات مردم را بسيار برآورده مي ساختند و كرامتهايي بسيار از ايشان صادر شده است.

غمگيني به ايشان پناه نمي برد، مگر آن كه سوز دلش فرومي نشيند. كسي به ايشان استغاثه نمي كند، جز آن كه او را كمك مي فرمايد و اندوه هيچ غصه داري نيست كه با توجه به ايشان برطرف نشود. حضرت امام جوادعليه‌السلام ، فريادرس بي پناهان، باران پربار براي اميدواران، ياري دهنده ي فريادكنان، اميد طالبان و آب سرد گوارا براي تشنگان مي باشند.

دو صد، زان پنج شد كم، چون برفت، آمد مه دوران جواد آن كو درخشان تر، مهش از آفتاب آمد ز مامي خيزران نامي، نبي «خير الاماء» خواندش بگفت از من فداي پور اين نوبيه باب آمد بدي چون شوشه ي زر عيار و طيب و طاهر ز بيت ماريه، اي حبذا، اين انتخاب آمد «امين، مأمون، مبارك پور»، گفتش موسي جعفر به مامش در ره مكه، سلام از آن جناب آمد به طشت افتاد و بودي جامه اي از نور بر رويش رضا فرمود جايش مد ذكر آمد، نه خواب آمد حكيمه كند از او آن جامه، پس انجام كرد امرش رضا بگشود در، بگرفت در، گفت اين پرآب آمد شبيه موسي و عيسي و هم دريا شكافش خواند از اين تشبيه، مي دان تا چه حد او كامياب آمد مقدس مادري زادش، مطهر از پليدي ها زقتلش قدسيان گريند و قاتل در عذاب آمد رضا با او سخن شب تا به صبحش گفت و وي مي خواند همي تمجيد و تهليلات و ذكرش بي حساب آمد «از اين مولود»، مي فرمود «اعظم نيست در بركت براي شيعه»، كو هشت و سه را نائب مناب آمد علي بن جعفرش دستش همي بوسيدي و گفتي امام است او، اگر چه پيش من او طفل شاب آمد حضورش ايستادي، كفش پايش بر، بجا هشتي مرتب كردي آنچه بر تن پاكش ثياب آمد(۲۴) .

در روز تولد حضرت ابوجعفر جوادعليه‌السلام ، نور الهي در جهان تابيدن گرفت و ديدگان را روشن ساخت. لطف ربوبي، پس از انقضاء مدت امامت حضرت امام رضاعليه‌السلام ، او را براي امت اسلام مهيا ساخته بود تا لحظه اي زمين، بدون خليفه ي خداوند و حجت باقي نماند، خلأ پر شود و خطاها اصلاح شود.

اين سنت خداي تعالي است كه در مورد امامان پيشين نيز جاري گشت و هرگز براي سنت خداوند تغييري نيست. از همين رو، خداي مهيمن، براي تصدي امر امامت، ذات پاكي را آفريد تا از نور درخشان وجودش، امت اسلام بهره ها، گيرد و از روش صحيح و درياي علم و هدايت نجات بخش او استفاده ها نمايد...

اتمام حجت

ليكن با كمال تأسف، مردماني نيز بودند كه نفاق و آتش كينه در دلهاشان لانه كرده بود. آنان براي اعراض از امر امامت و از بين بردن آن، در پي وسايل گوناگون بودند تا در حد توان خود، اقدام به پراكندن مردم از گرد وجود امامعليه‌السلام و تنها گذاردن او نمايند. از جمله اين كه شبهاتي را كه عوام فريب است، به خورد ضعيفان مي دادند و از طريق آنان در بين مردم منتشر مي ساختند.

آنان در اين راه، براي مطرح كردن انديشه هاي پنهاني خود، چيزي جز شبهه ي عدم شباهت ميان پدر و فرزند نيافتند و به همين دليل، حضرت امام رضاعليه‌السلام را مجبور داشتند تا آن فرزند را به قيافه شناسان(۲۵) بنمايد تا شايد بدين واسطه به نيات پليد خود دست يابند و به گمان خود، نور خداوند را با دهانشان خاموش سازند، ليكن خداي تعالي نور خود را - هر چند به كراهت كافران است - تمام مي كند. به همين دليل، آرزوهايشان بر باد رفت و تلاششان بيهوده ماند و حجت خدا درخشش بيشتر و حق، روشني فراوان تر يافت.

از «علي بن جعفر» نقل شده است كه برادران حضرت امام رضاعليه‌السلام نزد آن حضرت رفتند و گفتند: در ميان ما امامي كه رنگش گندم گون باشد، وجود ندارد، حال آن كه امام جوادعليه‌السلام گندم گون هستند. حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمودند: او پسر من است.

آنان گفتند: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيافه شناسي را معتبر دانسته اند؛ بين ما و شما مي بايستي قيافه شناسان قضاوت كنند. حضرت فرمودند: شما در پي آنان بفرستيد، اما من اين كار را نمي كنم و به آنان نگوييد براي چه دعوتشان كرده ايد؛ وقتي قيافه شناسان آمدند، ما را در باغ بنشانيد.

عموها، برادران و خواهران حضرت امام رضاعليه‌السلام همه در صحني نشستند. آن حضرت در حالي كه جامه اي گشاده و پشمين بر تن و كلاهي بر سر و بيلي بر دوش داشتند، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شدند، گوئي كه باغبان است و ارتباطي به حاضران ندارد.

آنگاه حضرت ابوجعفر جوادعليه‌السلام را حاضر نمودند و از قيافه شناسان درخواست يافتن پدرش را نمودند. ايشان به اتفاق گفتند كه پدر اين كودك، در اين جمع حضور ندارد؛ اما اين شخص عموي پدرش و اين، عموي خود اوست و اين عمه ي اوست؛ اگر پدر او نيز در اين جا باشد، بايد آن مردي باشد كه در داخل باغ، بيل بر دوش گذارده است؛ چرا كه ساق پاي اين دو بر يك گونه است. در اين وقت بود كه حضرت امام رضاعليه‌السلام وارد آن جمع شدند و قيافه شناسان به اتفاق گفتند كه اين، پدر اوست.

«علي بن جعفر» ادامه مي دهد: من از جا برخاستم و آب دهان حضرت امام جوادعليه‌السلام را مكيدم و عرض كردم: در محضر خداي تعالي شهادت مي دهم كه شما امام من هستيد. حضرت امام رضاعليه‌السلام ، گريستند و فرمودند: «يا عم الم تسمع ابي يقول قال رسول الله - صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - بابي ابن خيرة الاماء النوبية الطيبة الفم المنتجبة الرحم (۲۶) يكون من ولده الطريد الشريد الموتور بابيه و جده صاحب الغيبة يقال مات او هلك في اي واد سلك »؛

«اي عمو مگر سخن پدرم را نشنيدي كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده اند: پدرم به فداي پسر بهترين كنيزان كه از خاندان نوبيه، پاك دهان و با عفت است. از فرزندانش آن امام رانده شده و آواره مي باشد كه انتقام خون پدر و جدش گرفته نشده و صاحب غيبت است. درباره اش مي گويند از دنيا رفته يا در بياباني هلاك شده است.»

«علي بن جعفر» به حضرت عرض كرد: فدايت شوم، راست گفتي.(۲۷) در حديث «محمد بن اسماعيل حسيني» از قول حضرت امام حسن عسكريعليه‌السلام آمده است كه شكاكان در مورد حضرت ابوجعفر امام جوادعليه‌السلام گفتند كه او فرزند «سنيف» - غلام سياه حضرت امام رضاعليه‌السلام - يا فرزند «لؤلؤ» مي باشد و فرزند حضرت امام رضاعليه‌السلام نيست. بدين سبب حضرت ابوجعفر امام جواد و حضرت امام رضا -عليهما‌السلام - را نزد مامون بردند و از قيافه شناسان مكه تقاضاي اظهار نظر كردند.

هنگامي كه حضرت ابوجعفرعليه‌السلام را كه در آن زمان پانزده ماهه بودند، به مسجدالحرام بردند تا قيافه شناسان ايشان را ببينند، همه ي مردم گرد آمده بودند و به انوار الهي كه از پيشاني آن حضرت ساطع مي گشت، نظر مي كردند. قيافه شناسان با يك نظر بر كودك كه جامه ي امامت و رداي كرامت در برداشت، بر رو درافتادند و گفتند: واي بر شما، آيا ستاره اي چنين درخشان و نوري چنين تابنده را بر افرادي چون ما عرضه مي كنيد؟

اين، به خدا سوگند داراي نژاد پاك و نسبي مهذب و پاكيزه است؛ به خدا سوگند جز در پشت پاكان و رحم پاكيزگان نبوده است؛ به خدا سوگند او جز از فرزندان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالبعليه‌السلام و حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست؛ بازگرديد و رو به سوي خداوند، براي خود طلب مغفرت كنيد. آنگاه حضرت ابوجعفر امام جوادعليه‌السلام ، آنگونه كه تمام حاضران بشنوند، به زباني فصيح آغاز به سخن فرمودند كه:

«الحمد لله الذي خلقنا من نوره و اصطفانا من بريته و جعلنا امناء علي خلقه و وحيه معاشر الناس انا محمد بن علي الرضي بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و انا ابن فاطمة الزهراء و ابن محمد المصطفي - صلى‌الله‌عليه‌وآله - افي مثلي يشك و علي ابوي يفتري و اعرض علي القافة و الله انني لا علم بهم اجمعين و ما هم اليه صائرون اقوله حقا و اظهره صدقا و علما اورثنا الله قبل الخلق اجمعين و قبل بناء السموات و الارضين و ايم الله لو لا تظاهر اهل الباطل علينا و غواية ذرية الكفر و توئب اهل الشرك و الشك و النفاق علينا لقلت قولا يعجب منه الاولون و الاخرون

«ستايش خدايي راست كه ما را از نور خود آفريد و از ميان تمام مخلوقاتش برگزيد و بر ايشان و بر وحي خود امين قرار داد. اي مردم، من محمد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب -عليهم‌السلام - هستم و من پسر فاطمه ي زهرا و پسر محمد مصطفي -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - هستم. آيا در همچو مني شك مي كنيد و بر پدر و مادرم افتراء مي زنيد و مرا به قيافه شناسان عرضه مي داريد؟ به خدا سوگند من به همه ي آنان دانا هستم و نهايت آنچه را ايشان بدان رسيده اند، آگاهم؛ به حق مي گويم و از راستي و علم آن را آشكار مي كنم. خداي تعالي پيش از آفريدن همه ي مخلوقات و قبل از بناي آسمانها و زمينها ما را وارث گردانيد. به خدا سوگند اگر ستم اهل باطل بر ما نبود و گمراهي فرزندان كفر و ظلم مشركان و شكاكان و منافقان بر ما نبود، سخني مي گفتم كه از آن، اولين و آخرين به شگفت درآيند.»

آنگاه دست مبارك را بر دهان قرار دادند و - خطاب به خود - فرمودند: «يا محمد اصمت كما صمت اباؤك من قبل و اصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل و لا تستعجل لهم كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار بلاغ، فهل يهلك الا القوم الفاسقون »(۲۸) .

«اي محمد! ساكت باش، همانگونه كه پيش از اين، پدرانت سكوت كردند و صبر پيشه كن، همانگونه كه پيامبران اولوالعزم صبر نمودند و براي آنان شتاب مكن تا آنان در آن روز، آنچه را بديشان وعده شده است، ببينند - و بدانند كه گويا - ساعتي از روز را بيشتر در اين دنيا درنگ ننمودند و اين - بر تمام مخلوقات - ابلاغ است. آيا به جز گنهكاران كسي هلاك مي شود؟»

سپس دست مردي را كه در كنارشان قرار داشت، گرفتند و در حالي كه مردم راه را براي ايشان باز مي كردند، از نزد صفوف مردم گذشتند. بزرگان بني هاشم كه اين ماجرا را ديدند و چنين سخني را از آن حضرت شنيدند، گفتند: خداي تعالي بهتر مي داند كه رسالتش را كجا بنهد.

هنگامي كه خبر اين جلسه به حضرت امام رضاعليه‌السلام رسيد، فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را نمونه اي از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرزندش - ابراهيم - قرار داد آنگاه متوجه شيعيان حاضر در محضر مبارك شدند و فرمودند: آيا اتهامي را كه به «ماريه ي قبطيه» در ولادت ابراهيم - پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - زدند، مي دانيد؟

گفتند: خير، شما داناتريد يابن رسول الله! ما را از آن با خبر گردانيد. امامعليه‌السلام فرمودند: «ماريه» به همراه تعدادي ديگر از كنيزان، خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه شده بودند. حضرت، ديگران را ميان اصحاب خود تقسيم فرمود و «ماريه» را براي خود نگاه داشتند. مردي كه «جريح» نام داشت، خادم «ماريه» بود و او را آداب و رسوم معاشرت با پادشاهان مي آموخت.

«ماريه» به دست مبارك حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام آورد و «جريح» نيز به همراه او مسلمان شد. نيكويي «ماريه» در ايمان، بدانجا رسيد كه برخي از زنان آن حضرت به وي حسد بردند و دو تن از ايشان، نزد پدران خود از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكايت كردند.

آنان از تمايل آن حضرت به «ماريه» سخن گفتند و اظهار داشتند پيامبر وي را به ايشان ترجيح مي دهد. آنگاه، نفس و هوي ايشان را واداشت تا بگويند «ماريه» از «جريح» به ابراهيم، حامله شده است. پدران آن دو زن، نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده، عرض كردند: جايز نيست جنايتي را كه نسبت به شما واقع شده است، كتمان كنيم؛ «جريح» با «ماريه» فحشاء بزرگي انجام داده است.

رنگ رخسار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دگرگون شد و فرمودند: واي بر شما، چه مي گوييد؟ گفتند: مطلب همين است؛ «جريح» در «مشربه» با «ماريه» بازي و شوخي مي كند و از او همان را مي طلبد كه مردان از زنان مي خواهند، كسي را بفرست تا تحقيق كند و آنگاه حكمي نسبت به او جاري گردان!(۲۹)

حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمان دادند تا حضرت امام اميرالمؤمنين عليعليه‌السلام به سوي آنان رفته، چنانچه آن طور كه توصيف شده بود، مشاهده نمودند، هر دو را به قتل رسانند. حضرت عليعليه‌السلام شمشير برداشتند و گفتند: يا رسول الله، همچون آهن گداخته در آتش باشم، يا مانند گواهي كه آنچه را غايب نمي بيند، مي بيند؟ حضرت فرمودند: همچون شاهد باش! حضرت عليعليه‌السلام داخل «مشربه» شدند، به محلي رفتند كه آن دو قابل مشاهده بودند.

«ماريه» و «جريح» نشسته بودند و «جريح» او را به آداب و رسوم پادشاهان تأديب مي كرد. حضرت شنيدند كه وي به «ماريه» مي گويد: حق رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بزرگ بشمار و آن حضرت را با كنيه بخوان و اكرام كن و امثال اين سخن ها، در اين هنگام، «جريح» به حضرت عليعليه‌السلام نگاه كرد و شمشير بركشيده ي آن حضرت را در دستش ديد، ترسيد و پا به فرار گذارد. به طرف درخت خرمايي كه در «دار المشربه» بود، دويد و از آن بالا رفت.

هنگامي كه حضرت، وارد دار المشربه گرديدند، باد جامه هاي «جريح» را به يك سو برد و آشكار گرديد كه وي خواجه است. آنگاه حضرت به وي فرمودند: پايين بيا كه در امان هستي. پس «جريح» پايين آمد. حضرت عليعليه‌السلام ، خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرف شده، فرمودند كه «جريح» خواجه مي باشد. آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به جانب ديوار نموده، فرمودند: اي «جريح»، براي آن دو حلال است؛ خود را بنماي تا خلاف آنچه را آنان گفتند و بر خدا و رسولش جسارت ورزيدند، روشن شود. «جريح» جامه هاي خود را كنار زد و آشكار گرديد كه او خادمي خواجه مي باشد؛ همانگونه كه حضرت عليعليه‌السلام فرموده بودند.

از اين پس، آن دو زن از چشم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاده، خوار و بي مقدار شدند. گفتند: يا رسول الله! ما توبه مي كنيم؛ از خداوند برايمان مغفرت طلب فرما كه ديگر چنين نمي كنيم. حضرت فرمودند: خداي تعالي توبه شما را نمي پذيرد و استغفار من نيز برايتان سودي ندارد؛ هنگامي كه جسارت شما بر خدا و رسولش اين گونه مي باشد. گفتند؛ يا رسول الله! اگر برايمان طلب آمرزش فرماييد، به بخشش خداوند اميدواريم.

همين جا بود كه اين آيه نازل شد:( إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ) (۳۰). «اگر هفتاد مرتبه برايشان طلب مغفرت كني، خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد.» حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمودند: سپاس خداوند را كه من و پسرم - محمد - را اسوه اي از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پسرش - ابراهيم - قرار داده است.(۳۱)

نص بر امامت

امر امامت حضرت جوادعليه‌السلام را حضرت امام رضاعليه‌السلام براي اصحاب خود آشكار فرمودند و راه را برايشان توضيح دادند و آنان را به سبيل هدايت رهنمون شدند؛ مگر آنان را كه ديده ي بصيرتشان نابينا گشته و از ملاحظه ي نور حق ناتوان شده بودند و لذات دنيا آنان را فريفته ي خود كرده بود.

«حسين بن قياما» خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام شرفياب شد و گفت: آيا ممكن است زماني در روي زمين، امام و حجت خدا نباشد؟ حضرت فرمودند: خير! گفت: ممكن است دو امام در يك زمان باشند؟

حضرت فرمودند: جز آن كه يكي (نسبت به امامت) ساكت است و سخن نمي گويد. گفت: من مي دانم كه شما امام نيستيد! حضرت فرمودند: از كجا دانستي؟ گفت: زيرا فرزند نداريد و امام بايد بعد از امام ديگر باشد. حضرت فرمودند : «و الله لا تمضي الايام و الليالي حتي يولد لي ذكر من صلب يقوم مثل قيامي يحيي الحق و يمحو الباطل »(۳۲) «سوگند به خداوند كه روزها و شبها نخواهد گذشت تا آن كه فرزندي از صلب من، برايم متولد خواهد شد؛ او چون من به پا خواهد ايستاد؛ حق را زنده مي كند و باطل را نابود مي سازد.»

هنگامي كه حضرت جوادعليه‌السلام متولد شدند، حضرت امام رضاعليه‌السلام به «حسين بن قياما» فرمودند: خداي تعالي كسي را به من مرحمت فرمود كه از من و از آل داود، ارث خواهد برد.(۳۳) .

«بزنطي» مي گويد: «ابن نجاشي» پيرامون جانشين امر امامت سؤال كرد. حضرت امام رضاعليه‌السلام به او فرمودند: امام، پسر من است. و اين در حالي است كه اوعليه‌السلام از مشكلات قضاء و قدر و علوم مكنون وصايت، آگاه است. در همان سال بود كه حضرت جوادعليه‌السلام متولد گرديد و همو حجت خدا بود.

حضرت امام رضاعليه‌السلام به «بزنطي» فرمودند: چگونه كسي جرأت آن را دارد كه بگويد پسرم (امام است) حال آنكه فرزندي ندارد؟(۳۴) و پس از ولادت حضرت جوادعليه‌السلام ، «علي بن اسباط» و «عباد بن اسماعيل» خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام رسيدند. در مجلس، فرزند آن حضرت - جواد - نيز حضور داشت. پس آن حضرت رو به آن دو كردند و فرمودند: «هذا المولود الذي لم يولد في الاسلام اعظم بركة منه علي شيعتنا »(۳۵) «اين مولود، چنان است كه در اسلام، فرزندي بابركت تر از او ميان شيعيان ما متولد نشده است.»

«صفوان بن يحيي» خدمت حضرت امام رضاعليه‌السلام عرض كرد ما قبل از آنكه خداوند، جواد را به شما ببخشد، برايتان دعا مي كرديم. حضرت فرمودند: خداوند فرزندي به من بخشيد كه چشمان ما به وي روشن گرديد.

راوي پرسيد: اگر حادثه اي واقع شد، چه كسي امام خواهد بود؟ حضرت به اباجعفر جوادعليه‌السلام اشاره كردند كه در مجلس حضور داشتند. گويا راوي سن وي را كوچك پنداشت، پس به امام عرض كرد فدايت گردم، ايشان كودكي هستند سه ساله، حضرت براي او توضيح دادند كه وقتي امامت، از جانب خداوند نگاهدارنده باشد، خود او تدبير امر را به دست خواهد داشت و فرمودند كه سن اندك، زياني بدان نمي رساند.

«عيسي»عليه‌السلام ، هنگامي كه به وظيفه حجيت قيام كرد كمتر از سه سال داشت. وقتي كه حاضران به پا خاستند، حضرت روي بديشان داشته، فرمودند: خداوند رحمت كند مفضل را كه به كمتر از اين قانع مي گردد.(۳۶)

آنگاه حضرتعليه‌السلام به «عمرو بن خلاد» مي فرمايد: «اجلست اباجعفر مجلسي و صيرته مكاني فانا اهل بيت يتوارث اصاغرنا اكابرنا القذة بالقذة »(۳۷) «من اباجعفر را در جاي خودم نشانيدم و در مكان خودم جاي دادم. ما اهل بيتي هستيم كه كوچكتران ما از بزرگتران ما، پياپي و متوالي، ارث مي برد.»

حضرت امام رضاعليه‌السلام به «حسين بن جهم» دستور مي دهند كه پيراهن حضرت جوادعليه‌السلام را درآورد. وي چون پيراهن حضرتش را در مي آورد، بين شانه آن جناب، چيزي مانند خاتم در داخل گوشت مشاهده مي كند. حضرت امام رضاعليه‌السلام مي فرمايند: مثل اين اثر در همين محل از بدن پدرم نيز موجود بود كه درودهاي خداوند بر او باد.(۳۸) و اما حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام براي «محمد بن سنان» و «يزيد بن سليط زيدي» - كه از فرزندان «زيد بن علي» بود - امر امامت حضرت امام جوادعليه‌السلام را بيان مي دارند كه او پس از پدرش بدين كار قيام خواهد نمود.

«محمد بن سنان» مي گويد: يك سال پيش از واقعه ي عراق، خدمت حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام رسيدم. فرزند ايشان - حضرت رضاعليه‌السلام - نيز در مقابل ايشان نشسته بودند. به من فرمودند: اي محمد، در اين سال اتفاقي خواهد افتاد؛ بيقراري مكن! آنگاه پيرامون رفتن خود به سوي طاغوت زمان مطالبي فرمودند و اظهار داشتند: فعلا آسيبي به من نمي رسد. اما مسأله ي امامت و جانشيني حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام ، «محمد بن سنان» را به شدت نگران كرد. لذا عرض كرد: فدايت گردم، چه كسي پس از شما امامت را برعهده خواهد داشت؟

حضرت فرمودند: هر كس در حق اين پسرم ظلم كند و امامت وي را انكار نمايد، همچون كسي است كه به اميرالمؤمنين - حضرت علي بن ابي طالبعليه‌السلام - ظلم روا داشته و حق او را پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - انكار كرده است. «محمد بن سنان» مي گويد: گفتم اگر خدايتعالي به من طول عمر دهد، حق را مي گذارم و به امامتش اقرار مي كنم. حضرت فرمودند: اي محمد، راست مي گويي! خداوند عمرت را طولاني مي فرمايد و حق او را خواهي گذارد و به امامت او و امامت كسي كه بعد از اوست، اقرار خواهي نمود. پرسيدم: و آن (امام بعدي) كيست؟ فرمودند: پسرش محمد! پس گفتم: از اين موضوع، خشنودم و در مقابل آن تسليم هستم.(۳۹)

در حديث «يزيد بن سليط» چنين آمده است: خدمت امام موسي كاظمعليه‌السلام در راه خود كه به عمره مي رفتيم، رسيدم. به من فرمودند: در اين سال مرا گرفتار خواهند كرد. امر امامت پس از من، به پسرم عليعليه‌السلام محول مي شود كه همنام علي و علي است. اما مرادم از نخستين علي، حضرت علي بن ابيطالب -عليه‌السلام - مي باشد و از ديگري، مقصودم حضرت علي بن الحسين -عليه‌السلام - است.

به او فهم و حلم و پيروزي و محبت و دين حضرت علي بن ابي طالبعليه‌السلام عطا مي شود و نيز محنت و صبر بر مكروهات ديگري. او سخن نمي گويد مگر چهار سال بعد از مرگ هارون. وقتي اي يزيد از اين محل گذر كردي و او را به زودي ملاقات كردي، بشارت بده او را كه فرزندي امين، مامون و مبارك براي او متولد خواهد شد. او به تو خواهد گفت كه مرا ملاقات كرده اي.

آنگاه به او بگو جاريه اي كه از وي، آن پسر متولد مي شود، از خاندان «ماريه ي قبطيه» جاريه ي حضرت رسول خدا -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - مي باشد و چنانچه توانستي سلام مرا بدان جاريه برساني، پس چنين كن! «يزيد» مي گويد: وقتي حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام به شهادت رسيدند، پسرشان حضرت امام رضاعليه‌السلام را ملاقات كردم. فرمودند: درباره ي رفتن به عمره چه مي گويي؟ گفتم: پدر و مادرم به فداي شما؛ اين امر مربوط به شماست، زيرا من نفقه و خرجي ندارم.

نخست فرمودند: سبحان الله، ما تا متكفل خرجت نشويم، تكليف نمي كنيم، و ادامه دادند: اي يزيد، در اين محل، تو بسيار از همسايگان و عموهايت را ملاقات كرده اي. گفتم آري(۴۰) آنگاه آن ماجرا را براي ايشان بازگو كردم. فرمودند: اما آن جاريه هنوز نيامده است؛ هرگاه آمد، سلام آن حضرت را به او ابلاغ كن. ما به مكه رفتيم، آن كنيز را خريداري فرمود و بعد از اندك زماني، كنيز حامله شد و آن فرزند به دنيا آمد.

«يزيد» ادامه مي دهد: برادران حضرت امام رضاعليه‌السلام اميد به ارث بردن امامت از ايشان داشتند و به همين دليل، بدون تقصير، مرا دشمن خود مي دانستند. «اسحاق بن جعفر» به آنان گفت: سوگند به پروردگار، او در حضور حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام چنان مي نشيند كه من هرگز نمي توان بنشينم.(۴۱)

«علي بن سيف» از يكي از اصحاب مورد اعتماد اماميه، نقل مي كند كه خدمت حضرت ابوجعفر ثاني - امام جواد -عليه‌السلام عرض كردم: مردم درباره ي جواني سن شما سخن مي گويند، فرمودند : «ان الله تعالي اوحي الي داود عليه‌السلام ان يستخلف سليمان و هو صبي يرعي الغنم فانكر ذلك عباد بني اسرائيل و علماؤهم فاوحي الله الي داود ان يأخذ عصا المتكلمين و عصا سليمان و يجعلها في بيت و يختم علي بخواتيم القوم فاذا كان من الغد فمن اورقت عصاه و اثمرت فهو الخليفه فاخبرهم بذلك داود و قبل القوم فلم تورق الا عصا سليمان ».(۴۲)

«خداوند به داوودعليه‌السلام وحي فرمود كه سليمان را - كه كودكي بود و گوسفند مي چرانيد - جانشين خود قرار دهد. بزرگان قوم بني اسرائيل اين را نپذيرفتند. خداي تعالي به داوود وحي فرمود تا چوبدست اينان و چوبدست سليمان را گرفته، در اطاقي قرار دهد و با مهر مردم آنها را مهر نمايد؛ صبح روز بعد، چوبدست هر كس به برگ و بار نشست، او خليفه و جانشين باشد. داوود قوم را خبردار كرد و آنان پذيرفتند كه چنين كنند. اما هيچ يك از چوبدست ها برگ و بار نگرفت، مگر چوبدست سليمان».

«محمد بن حسن بن عمار» نزد «علي بن جعفر» در مسجد بود. وي آنچنان بود كه آنچه را از برادر بزرگوار خود - حضرت امام موسي كاظمعليه‌السلام - شنيده بود، مي نوشت. در آن حال، حضرت امام جوادعليه‌السلام وارد شدند. «علي بن جعفر» بدون كفش و لباس بسوي ايشان دويد و دست مبارك آن حضرت را بوسه زد. حضرت امام جوادعليه‌السلام به وي فرمودند: عمو خداوند تو را رحمت فرمايد؛ بنشين! «علي بن جعفر» گفت: آقاي من، چگونه بنشينم در حالي كه شما ايستاده هستيد؟

هنگامي كه «علي بن جعفر» به جاي نخست خود برگشت، دوستانش وي را سرزنش كردند و گفتند: تو عموي پدر او هستي، چرا اينگونه (محترمانه) با او رفتار مي كني؟ گفت: ساكت باشيد! در حالي كه دست بر محاسن خود داشت، ادامه داد: وقتي خداوند به اين ريش سفيد شايستگي نمي دهد و به اين جوان اهليت مي دهد و او را چنان جايگاهي مي بخشد كه اينك بر آن است، چگونه فضيلت وي را انكار كنم؟ پناه بر خدا از آنچه شما مي گوييد. من، بلكه بنده ي او هستم!(۴۳)

«حسين بن موسي بن جعفر» مي گويد: نزد حضرت امام جوادعليه‌السلام ، در مدينه بودم؛ در حالي كه «علي بن جعفر» و مردي اعرابي نيز حضور داشتند. مرد اعرابي از آن حضرت پرسشي كرد. «علي بن جعفر» به او گفت: اين، وصي رسول خدا -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. اعرابي گفت: سبحان الله! حضرت رسول خدا تقريبا دويست سال است كه از دنيا رفته اند و عمر ايشان، چنين و چنان مقدار بوده است.

اما اين، جوان مي باشد و چگونه مي تواند وصي و جانشين او باشد؟ «علي بن جعفر» گفت: او جانشين علي بن موسي است و او جانشين «موسي بن جعفر» و او جانشين «جعفر بن محمد» و او جانشين «محمد بن علي» و او جانشين «علي بن حسين» و او جانشين «حسين بن علي» و او جانشين «حسن بن علي» و او جانشين «اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب» و او جانشين «رسول الله» - صلوات الله عليهم اجمعين.

در اين هنگام، طبيب آمد تا رگ امام را فصد كند. «علي بن جعفر» برخاست و گفت: آقاي من، اگر اجازه فرمائيد نخست از من آغاز كند تا تيزي آهن را پيش از شما، من احساس كنم. حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمودند: مباركت باد! سپس آن حضرت را فصد نمود. همچنين وقتي حضرت براي رفتن، از جا برخاستند، «علي بن جعفر» كفش ايشان را جفت نمود تا بپوشند.(۴۴)

پادشاه كشور ايجاد، ابوجعفر جواد آن كه در عين حدوثش، با قدم مقرون بود مصحف آيات و عنوان حروف عاليات غاية الغايات، كاوصافش زحد بيرون بود مظهر غيب مصون و مظهر ما في البطون سر ذاتش، سر اسم اعظم مخزون بود گنج هستي را طلسم و با جهان چون جان و جسم مخزن در ثمين و لؤلؤ مكنون بود فالق صبح ازل، مصباح نور لم يزل كز تجليهاي او اشراق گوناگون بود طور سيناي تجلي، مطلع نور جلي كز فروغش، پور عمران، واله و مفتون بود شد خليل از شعله ي روي مهش آتش به جان فلك عمر نوح از سوداي او مشحون بود گر ذبيح اندر رهش صد بار قرباني شود در مناي عشق او، از جان و دل ممنون بود چشم يعقوب از فراق روي او بي نور شد يوسف اندر سجن شوق كوي او مسجون بود در كمند رنج او، رنجور ايوب صبور طعمه ي كام نهنگ عشق او ذوالنون بود بر سر راهش نخستين راهب راغب مسيح آخرين پروانه ي شمع رخش شمعون بود قرن ها بگذشت ذوالقرنين با حرمان قرين خضر از شوق لبش سرگشته ي هامون بود غره ي وجه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرة العين عليعليه‌السلام زهره ي زهرا و در درج آن خاتون بود فرع ميمون امام ثامن ضامن رضاعليه‌السلام اصل مأمون تمام واجب و مسنون بود عرش اعلي در برش، مانند كرسي بر درش امر عالي مصدرش ما بين كاف و نون بود لعلش اندر روح افزايي به از عين الحيات سروش از طوبي به رعنايي بسي افزون بود گرد روي ماه او مهر فلك گردش كند پيش گرد راه او، خرگاه گردون، دون بود(۴۵) .