نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)0%

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام) نویسنده:
مترجم: پرویز لولاور
گروه: امام جواد علیه السلام

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده: عبدالرزاق مقرم
مترجم: پرویز لولاور
گروه:

مشاهدات: 11130
دانلود: 3129

توضیحات:

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 33 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11130 / دانلود: 3129
اندازه اندازه اندازه
نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

چند حديث از امام جواد

- «شريف عبدالعظيم حسني» از حضرت امام جوادعليه‌السلام درباره ي حضرت مهديعليه‌السلام سؤال كرد. حضرت فرمودند : «المهدي يجب ان ينتظر في غيبته و يطاع في ظهوره و هو الثالث من ولدي و ان الله يصلح امره في ليلة كما اصلح امر كليمه موسي عليه‌السلام حيث ذهب ليقتبس لاهله نارا. هو سمي رسول الله و كنيه تطوي له الارض و قيل له القائم لانه يقوم بعد موت ذكره و ارتداد النفر من القائلين بامامته و سمي المنتظر لان غيبته يطول امدها فينتظر خروجه المخلصون و ينكره المرتابون و يهلك المستعجلون(۱۲۹)

«در غيبت حضرت مهديعليه‌السلام ، انتظار فرج واجب است. و در ظهور اطاعت از آن حضرت واجب است. و او سومين فرزند از نسل من است. همانا پروردگار، كار او را در يك شب اصلاح مي فرمايد. همان گونه كه امر كليم خود «موسي» را اصلاح فرمود. ايشان، هم نام و هم كنيه ي حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند. زمين براي وي پيچيده مي شود. و به ايشان «قائم» گفته مي شود، زيرا پس از آن كه ياد او از خاطره ها محو شد و همچنين كساني كه به امامتشان قايل بودند، مرتد شدند، قيام خواهند كرد. ايشان «منتظر» ناميده مي شوند. زيرا با غيبتي كه مي كنند، امرشان طولاني مي شود، و لذا خروج و قيامشان را فقط مخلصان انتظار مي برند. و كساني كه شك دارند، انكار مي كنند و آنان كه در ظهور حضرت امامعليه‌السلام شتاب مي كنند، هلاك مي شوند.»

- علي بن مهزيار، خدمت امامعليه‌السلام نوشت: «خيران خادم، از جانب طرسوس هشت درهم به او هديه كرده است. آيا امامعليه‌السلام اجازه مي فرمايند كه او اين پول را بپذيرد؟» حضرت امام جوادعليه‌السلام در جواب، مرقوم فرمودند: «اذا اهدي اليك دراهم او غيرها اقبلها. فان رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لم يرد هدية علي يهودي او نصراني .» «هرگاه درهم يا چيز ديگري به تو هديه شد بپذير. همانا حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه را، حتي اگر از يهودي يا نصراني بود، رد نمي فرمودند.» حضرت امام جوادعليه‌السلام در پاسخ نامه ي علي بن مهزيار، از جمله مرقوم فرمودند:

«لقد فهمت ما ذكرت و زادني سرورا فسرك الله و انا ارجو من الكافي الدافع ان يكفيني كيد كل كايد ان شاء الله و اسأل الله ان يحفظك من بين يديك و من خلفك و في كل حالاتك و ابشر فاني ارجو ان يدفع الله عنك و اسأل الله ان يجعل لك الخيرة فيما عزم لك من الشخوص في يوم الاحد فاخر ذلك الي يوم الاثنين صبحك الله في سفرك و خلفك في اهلك و أدي عنك امانتك و سلمك بقدرته فاشخص الي منزلك صيرك الله الي خير منزل في دنياك و اخرتك. و قد فهمت ما ذكرت من المرالقميين خلصهم الله و فرج عنهم و سررتني بما ذكرت من ذلك و لم تزل تفعله سرك الله بالجنة و رضي عنك برضائي عنك و انا ارجو من الله العفو و الرأفة و اقول حسبنا الله و نعم الوكيل. و اما ما سألت من التحليل لما في يديك فوسع الله عليك و لمن سألت له التوسعة في اهلك و لك يا علي ما عندي اكثر من التوسعة و انا اسأل الله ان يصحبك بالتوسعة و العافية و يقدمك عليه انه سميع عليم. و اما ما سألت من الدعاء فانك لست تدري كيف جعلك الله عندي و ربما سميتك باسمك و نسبك و مع كثرة عنايتي بك و محبتي لك و معرفتي بما انت اليه صائر فادام الله لك افضل ما رزقك من ذلك و بلغك بينك و انزلك الفردوس الاعلي برحمته انه سميع الدعاء حفظك الله و تولاك و دفع السوء عنك برحمته(۱۳۰)

«مقصودت را متوجه شدم و خوشحاليم افزون شد. پروردگار بزرگ، مسرورت كند. من از خداي كفايت كننده ي دفع كننده، اميد دارم كه از مكر هر حيله گري مرا برحذر دارد. و نيز از خداي تعالي مي خواهم كه تو را در همه حال نسبت به گذشته و آينده حفظ فرمايد. و بشارت باد تو را، كه من اميد دارم خداوند بديها را از تو دور دارد، و در مسافرت يكشنبه ات خير و مصلحت مقدر فرمايد. سفر خود را تا روز دوشنبه به تأخير انداز اميدوارم خداوند، خليفه ي تو در خانواده ات باشد و از جانب تو، امانتت را ادا فرمايد و به قدرت خويش سلامتت بدارد.

به منزل خود سفر كن. انشاء الله خداي تعالي در دنيا و آخرت تو را در بهترين منزلها قرار دهد. آنچه را درباره ي اهل قم ذكر كردي، متوجه شدم. خداوند نجاتشان دهد و به آنان فرج عطا كند. مرا با گفتني هايت مسرور كردي. همواره چنين كن. اميدوارم خدا با وعده ي بهشت شادمانت كند.

وبه جهت رضايت من از تو، از تو راضي و خشنود گردد. از او عفو و رأفتش را اميد دارم و جاي دارد بگويم كه: حسبنا الله و نعم الوكيل. و اما درباره پرسشت، از حلال بودن آنچه در اختيار داري؛ اميدوارم خداوند به تو، و به آن كس از اهل خاندانت كه برايش فراخي مي طلبي، گشايش و وسعت عطا فرمايد.

نزد من چيزي بيش از طلب گشايش نيست. پس برايت توسعه و عافيت آرزو مي كنم تا خداوند به بارگاه رحمتش تو را وارد فرمايد، كه همانا خداي تعالي، شنوا و داناست. و اما، از دعاي من در حق خودت، پرسيده بودي؛ نمي داني كه خداوند تو را چگونه نزد من قرار داده است. به طوري كه با نام و نسب از تو ياد مي كنم و اين بدان علت است كه توجه و محبت من نسبت به تو فراوان است. و از آنچه در آينده برايت رخ مي دهد آگاهي دارم. اميدوارم پروردگار، بهتر و برتر از آنچه روزي توست برايت مستدام فرمايد و به خانه ات برساند و تو را حفظ و سرپرستي كند و به رحمتش، هرگونه بدي را از وجودت دور فرمايد.»

- همچنين حضرت امام جوادعليه‌السلام خطاب به: «علي بن مهزيار » نوشتند: «يا علي احسن الله جزاك و اسكنك جنته و منعك من الخزي في الدنيا و الاخرة و حشرك الله معنا يا علي قد بلوتك و خبرتك في النصيحة و الطاعة و الخدمة و التوقير و القيام بما يجب عليك فلو قلت اني لم ارمثلك لرجوت ان اكون صادقا فجزاك الله جنات الفردوس نزلا فما خفي علي مقامك و لا خدمتك في الحر و البرد و في الليل و النهار فاسأل الله اذا جمع الخلايق للقيامة ان يحبوك برحمة تغتبط بها انه سميع الدعاء .».(۱۳۱)

«اي علي؛ خداوند به تو پاداش نيكو و سكونت در بهشت عطا فرمايد و از رسوايي و خواري در آن، بازت دارد و با ما محشورت كند. اي علي؛ من تو را امتحان كردم، و در خيرخواهي، و خدمت و احترام گزاردن (به اهل بيتعليهم‌السلام ) و عمل به آنچه بر تو واجب است، آزمودم. اگر بگويم من مثل تو را نديده ام، اميدوارم راست گفته باشم.

پس خداوند، باغهاي بهشت فردوس را به عنوان منزل، جايگاه تو قرار دهد. مقام و موضع تو و خدمتت در همه حال - روز و شب، و گرما و سرما - بر من پوشيده نيست. از خدا مي خواهم هنگامي كه مخلوقات را در روز قيامت، يك جا گرد مي آورد، تو را به رحمتي بپوشاند كه مايه ي رشك و غبطه ي همگان باشد. همانا پروردگار، شنونده ي دعا مي باشد.»

- «ابوهاشم جعفري» درباره ي آيه ي شريفه ي( لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ ) از حضرت امام جوادعليه‌السلام سؤال كرد. امام فرمودند: «ان اوهام القلوب ارق من ابصار العيون و انت قد تدرك بوهمك السند و الهند و البلدان التي لم تدخلها و لا تدركها ببصرك و انه سبحانه و تعالي لا تدركه اوهام القلوب فكيف تدركه ابصار العيون(۱۳۲) «همانا آنچه وهم و خيال ما مي تواند تصور كند، بسيار لطيفتر و دقيقتر از چيزي است كه چشمان ما مي بيند. وهم تو قادر است هند و سند و شهرهايي را كه تو در آن ها نبوده اي تصور كند، در حالي كه چشمانت از ديدن آنها عاجز است. و اما خداوند را؛ كه خيال - با اين همه قدرت و توان - نيز از درك و تصور او عاجز است، چگونه مي توان به وسيله ي اين چشمان ناتوان، ديد.»

مأمون و هدفهاي مغرضانه اش

تظاهر مأمون - لعنة الله عليه - به نزديكي با ائمه ي اطهار -عليهم‌السلام ، - از ايمان خالص او و محبت پالوده از اغراض و مقاصد سوء، سرچشمه نمي گرفت. وي اين نزديكي را به واسطه اعمالي از قبيل: نزديك شدن به حضرت امام جوادعليه‌السلام ، تزويج دخترش «ام الفضل» به اين امام بزرگوار، بزرگداشت پدر حضرت امام جوادعليه‌السلام ، از مدتها قبل، سپردن ولايت عهدي خود به حضرت امام رضاعليه‌السلام و همچنين بالا بردن مقام ايشان در بين مردم و بحث و مشاجره با عباسيان انجام مي داد.

با اين همه، به رغم تمام احتياط ها، لغزش ها و خطاهايي كه مأمون در كلام خود داشت، هدف هاي مغرضانه و انتقام جويانه اي را كه در ضمير خويش پنهان كرده بود آشكار مي كرد، و از كينه و عداوت ميراثي او حكايت مي كرد. به عنوان نمونه: هنگامي كه مأمون تصميم گرفت تا خلافت و ولايت عهدي را به حضرت امام رضاعليه‌السلام واگذار كند، «عبدالله بن سهل بن نوبخت» را فراخواند.

عبدالله كه منجم و محرم اسرار «مأمون» بود به وي گفت: زماني را كه «ذوالرياستين» براي بيعت كردن با حضرت امام رضاعليه‌السلام در نظر گرفته است، جز به كشته شدن امامعليه‌السلام ، منجر نمي شود. زيرا «مشتري» هر چند در برج شرف - كه بهترين موقعيت اوست - قرار دارد، اما «سرطان» كه به بديمني و شومي شهرت دارد، دگرگون كننده ي اوضاع است و در برج عاقبت مي باشد و اين مطلب مهم بر «ذوالرياستين» مخفي است. «مأمون»، به دليل آشنايي «عبدالله بن سهل» به ستاره شناسي، اين رأي را پذيرفت.

اما او را از بازگو كردن مطلب به «ذوالرياستين» برحذر داشت تا مبادا تصميم نهايي اش با شكست مواجه شود. سپس راز بسيار پنهان خود، در مورد واگذاري ولايت عهدي به حضرت امام رضاعليه‌السلام را با «عبدالله» در ميان گذاشت. «مأمون» دريافته بود كه، فرزندان ابوطالب از ديدگاه حكومت بني عباس مخفي و پنهان هستند، زيرا از حكومت مي ترسند.

و عوام مردم همان گونه كه به پيامبران اعتقاد دارند به آنها معتقدند. و درباره ي آنان مطالبي را در حد اغراق قايل هستند. اين اغراقها، سبب كفر و ارتداد مردم است. لذا «مأمون»، بر آن شد تا عوام را به سبب اين عمل عقوبت كند. بهترين عقوبت به نظر او، مجازات خاندان «ابوطالب» بود. اما انديشيد كه مجازات اين خاندان شريف، سبب مي شود تا بيشتر مورد توجه واقع شوند.

و پس از آن از شورش افرادي كه عليه پادشاهي او تلاش مي كنند در امان نخواهد بود. لذا موضوع را اين چنين بررسي كرد كه؛ اگر خاندان «ابوطالب» بر مردم آشكار شوند و مانند ستمگران، اعمال خلاف و فسق انجام دهند، اعتبار خود را از دست خواهند داد و به جاي اين كه ستايش شوند، مورد نكوهش قرار خواهند گرفت.

حال براي بيرون آوردن فرزندان ابوطالب از خفا دو راه پيش روست. اول اين كه اعلان شود كه آنها در امانند و مجبورند كه خود را بنمايانند. اما اين راه موجب ترس و سوءظن آنان مي شد و بيش از پيش خود را مخفي مي كردند. راه دوم به منظور سركوب نسل «ابوطالب»: مقدم داشتن و برتري دادن به پيشوا و بزرگ آنان بود. اين عمل شيعيان را شادمان مي كرد و از مخفيگاهها بيرونشان مي آورد، و از سوء عاقبت آنها را اطمينان مي بخشيد.

سپس حكومت تمام حركاتشان را زيرنظر مي گرفت تا زماني كه اعمال خلاف شريعت مرتكب شوند، و آنچه را كه سعي در پنهان كردنش داشتند، آشكار كنند و روشن شود كه فرزندان حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالبعليه‌السلام به دنبال شهوات و ظواهر دنيا هستند، و بدين ترتيب ارج و منزلت آنان، نزد مردم از بين مي رفت و كار مأمون، يعني مسأله خلافت و اداره ي جامعه به حال اول خود بازمي گشت و خلافت در خانواده بني عباس، هميشگي مي شد.(۱۳۳)

اين فكر در ضمير «مأمون» بسيار قوي بود، و آن را حتي از خواص و نزديكانش نيز مخفي مي كرد. سرانجام روزي به «فضل بن سهل» (ذوالرياستين) گفت كه قصد دارد از خاندان «ابوطالب» مردي را بعنوان امام برگزيند و براي اين كار كسي را سزاوارتر از حضرت امام رضاعليه‌السلام نديده است. «فضل»، بي خبر از همه جا، در حالي كه از نيت پليد «مأمون» آگاهي نداشت براي مشخص كردن زمان بيعت، شروع به فعاليت كرد. و براي اين كار، زماني را انتخاب كرد كه طالع سرطان در برج مشتري بود(۱۳۴) .

اين گفتگوها ما را از راز پنهان «مامون» - لعنة الله عليه - در مورد نيكي كردن به حضرت امام رضاعليه‌السلام ، احترام كردن به حضرت امام جوادعليه‌السلام ، بزرگداشت افراطي و مبالغه آميز آن دو بزرگوار در حضور مردم (و بدگويي و خباثت در غيابشان)، و نيز مقدم داشتن آن دو امام بر خويشان و نزديكان خود در خاندان «بني عباس»، آگاه مي كند. «مأمون» هيچ مقصودي از انجام اين امور نداشت جز آن كه آتش جگرهاي سوخته ي شيعيان را از مصايبي كه عترت پاك پيامبرعليهم‌السلام در طول تاريخ از خلفاي ستمگر و غاصب و بي دين ديده بودند، به ظاهر آرامش بخشد و تسكين دهد.

آتشي را كه در نتيجه ي رفتار و ستم پدرانش پايه ريزي شده بود. آتش زير خاكستري را كه در دلها فوران مي كرد و با هيچ وسيله اي به خاموشي نمي گراييد، مقصود «مأمون» از خاموش كردن آتش خشم و نفرت دلهاي شيعه به ظاهر جبران ستم هاي گذشته بود، اما در پنهان، آن دو امام بزرگوار را سرزنش مي كرد و دشنام مي داد.

بطوري كه هيچگونه اتهامي متوجه او نمي شد. و با كمال تأسف، تا حدودي هم در اين كار موفق شد. زيرا امروزه به كساني برخورد مي كنيم كه در اقدام «مأمون» به دادن سم به حضرت امام رضاعليه‌السلام ترديد دارند(۱۳۵) اما كساني كه در تاريخ زندگي اين مرد و رفتارش با دو امام بزرگوار شيعه مطالعه كرده اند، ترديدي ندارند كه «مأمون» در ضمن مراسم باشكوهي كه ترتيب مي داد، مطالبي را بيان مي كرد كه مسلم مي سازد او در صدد تخريب شخصيت آن دو بزرگوار بوده است. و همواره در صدد حيله و مجوزي براي متهم كردن و كشتن ايشان برآمده است.

جسارت «مخارق» به امام جواد

از ديگر اعمال سوء «مأمون» ماجرايي است كه «محمد بن ريان» نقل مي كند. «مأمون» همه نوع حيله اي را نسبت به حضرت امام جوادعليه‌السلام بكار برد، اما هيچ يك سودي نبخشيد و او را به هدفش نرساند.

به عنوان نمونه بعد از آن كه دخترش «ام الفضل» را به عقد حضرت امامعليه‌السلام درآورد، صد كنيز بسيار زيبا را برگزيد. به دست هر يك جامي كه در آن گوهري رخشان وجود داشت داد. و امر كرد تا بعد از استقرار امام در جايگاه دامادي، به استقبال از ايشان برخيزند و خوشامد گويند. كنيزكان نيز چنين كردند. ولي امام اندك التفاتي به آنان نكردند.

در دربار «مأمون»، مردي به نام «مخارق» بود وي داراي ريشي بلند و صوتي خوش بود و عود مي نواخت. او به «مأمون» گفت: من منظور تو را درباره ي او عملي مي كنم (يعني حضرت امامعليه‌السلام را به لهو و لعب وادار مي كنم.)

سپس در مقابل امامعليه‌السلام نشست و صدايش را به آواز بلند كرد. كساني كه در آن جا حضور داشتند، پيرامونش گرد آمدند وي شروع به نواختن عود كرد و به آوازخواني پرداخت. حضرت امام جوادعليه‌السلام سر مبارك را به جانب او بلند كردند و بر وي بانگ زدند كه: «اتق الله يا ذا العثنون » «از خدا بترس اي ريش بلند» در اين هنگام، عود از دست وي به زمين افتاد، دستش از حركت باز ايستاد و ديگر نتوانست از آن بهره اي ببرد.

«مأمون» از بلايي كه به او رسيد سؤال كرد. «مخارق» پاسخ داد: چون امامعليه‌السلام به من بانگ زد، از هيبت و شكوه آن، چنان ترسيدم كه دستم فلج شد و هرگز بهبود نيافتم.(۱۳۶)

آنچه را ذكر كرديم، اهدافي بود كه «مأمون» در مورد حضرت امام رضا و حضرت امام جواد -عليهما‌السلام - تعقيب مي كرد. اما خداوند سبحان حضرت امام جوادعليه‌السلام را از تمامي آنها حفظ فرمود. و او نتوانست عليرغم دشمنيهايش با امامعليه‌السلام به هدفهاي شوم خود برسد و كوچكترين عمل سويي انجام دهد.

مأمون و پدرانش - لعنة الله عليهم - فقط موفق شدند خلافتي را كه حق ائمه ي اطهارعليهم‌السلام بود غصب كنند، و اين همان ستمي بود كه از طرف زمامداران ستمگر بر پدران امامعليه‌السلام نيز رفته بود.

«مأمون»، اين بدبختي و عذاب جاودان و اين خواري ابدي را براي برادر سنگدلش «معتصم» بر جاي نهاد. كسي كه در نتيجه ي اعمالش، لعنتهاي بيشماري را نصيب خود گردانيد. كسي كه سنگ در مقابل قلب و افتخار و مباهات مي كرد. آري، قلب او از سنگ سخت تر بود و بديها و رذايلش از سنگريزه هاي بيابان، بيشتر نسبت به - پاره ي تن نبوت - مهر و محبتي نداشت و از هر جهت فاقد رحمت بود.

لذا براي خود دوزخي بين آتش حسادت قلبش و آتش فروزان قبرش، مهيا كرد. البته آخرت بسي جاودانه تر و سخت تر است. قلم، طغيان، رسوايي و ذلت را آنچنان در نامه ي عملش نوشت كه تمام جهانيان در دنيا و آخرت بخوانند و عبرت گيرند و اين پستي و حقارتي بود كه او تا ابد براي خويش طلبيد.

گذشتي چند سال و رغبتي مأمون نديد از شه به خود گفت: از چه از مال و منالش اجتناب آمد؟ بينديشيد حيلت، تا جواري بهرش آرايند كه هر يك ماهرو، خوش خوان، به زر بفتي ثياب آمد دو صد، هر يك، به كف، جام زري با نوعي از گوهر بر او با ساز و ناز، اندر ذهاب و در اياب آمد «اصول كافي» اندر بين، كه شه هيچ اعتنا ننمود تو گويي كآن همه خو كند و اين بانگ ذئاب آمد به زير افكند شه سر در عيور و ديده بر پا دوخت تو گفتي اين خرامان سرو، در شهري خراب آمد نه باغ است و گلستان اين، كه خاشاك است و خار است آن نه در راغ آمده بلبل، به ويرانه غراب آمد ززهد طفلي از دنيا، عجب مأمون نمود و گفت: همي دل خون از اين شمشير شد كاندر قراب آمد(۱۳۷) .

«مخارق» نام، مأمون را بدي رقاص نام آور بگفت: آرم به ميل او را، كه فنم بس عجاب آمد بگفتش: اين گر آيد از تو، داري نعمت و خلعت كز اين غم، جان زمن گويي برون از اين اهاب آمد(۱۳۸ ) .

نشستي در ره شهزاده، مضراب و دفش بر كف به زير چانه اش ريشي چو اذناب كلاب آمد دراز آن ريش بد تا ناف، يا تا عانه، يا تا پا و گفتي بسته ي جاروب يا ليف و طناب آمد زبانگش جمع گشتندي و بر مضراب زد چنگش كه قصر سلطنت، لرزان از آن چنگ و ضراب آمد جوادش گفت:

اي بز ريش، دم دركش، بترس از حق فتاد آن تار و دستش خشك دردم، زان عتاب آمد «مخارق» گفت: زان بيمي كه بر جانم فتاد از وي هنوزم خائف اي مأمون و دل در التهاب آمد دگر از دست خود سودي نبرد آن مرد، تا مردي شدي بيكار و خوار، آري، چنين سوء المآب آمد(۱۳۹) .

چگونگي برخورد معتصم با امام

تاريخ نويسان مي گويند: چون «معتصم» بعد از «مأمون» خليفه شد، پس از يك سال و نيم اطرافيانش سخناني فراوان در مورد آمد و شدهايي كه مردم به حضور امام جوادعليه‌السلام داشتند، چيزهايي به وي گفتند. و اطلاع دادند كه مردم پاسخ مسائل و مشكلاتشان را از امام مي گيرند و از اين رو، معجزات و نشانه هاي امامت حضرتش بسيار گرديده است.

اين جريان «معتصم» را نگران ساخت بطوري كه امام را به اجبار از مدينه به بغداد خواست. و ايشان را در بيست و هشتم ماه محرم سال ۲۲۰ هجري وارد بغداد كرد و يك سال در حبس نگاهداشت(۱۴۰) و به هيچ كس اجازه ي ملاقات با حضرت امام جوادعليه‌السلام را نداد.

در اين مدت به انتظار فرصتي بود تا نقشه اش را عليه امامعليه‌السلام عملي كرده، بطور ناگهاني ايشان را به قتل رساند. به همين جهت گروهي از محرمان اسرارش را فرمان داد تا به دروغ شهادت دهند كه حضرت امام جوادعليه‌السلام قصد توطئه عليه حكومت معتصم را دارد. سپس دستور داد تا امامعليه‌السلام را حاضر كردند.

وي در حضور امام با ايشان تندي و عتاب كرد. اما امام تهمت او را نپذيرفتند و گفته هايش را منكر شدند. معتصم دستور داد تا شاهدان حاضر شوند. سپس آنان شهادت دادند كه حضرت امام جوادعليه‌السلام قصد قيام و خروج عليه خليفه را دارند. اين گواهي دروغين سبب شد كه حضرتعليه‌السلام هرگونه چشم پوشي نسبت به آنان را كنار بگذارد. زيرا با اين شهادت كذب، قصد به بند كشيدن، مستأصل كردن و سرانجام از بين بردن حجت خداوند سبحان را داشتند.

پس امامعليه‌السلام با علم به تأخير قضاء الهي و حكم واجبي كه بايد تسليم آن شود، گوشه اي از معجزات خلافت الهيه را نمايان ساخت. بطوري كه عقلها در شگفت ماند و بيداران بيدارتر گشتند. ايشان دستهاي مبارك را به آسمان بلند كرده، فرمودند: «اللهم ان كانوا كذبوا علي فخذهم » «پروردگارا، اگر اينان بر من دروغ مي بندند، پس جانشان را بگير.» حاضران در مجلس، به جايگاه گواهان نگريستند.

آن محل به سختي لرزيد و هر بار كه از لرزش بازمي ايستاد، گواهان از صورت به زمين مي افتادند. «معتصم» - هراسناك - گفت: اي فرزند رسول خدا، من از آنچه گفتم توبه مي كنم. از خداوند بخواهيد زمين را براي ما آرام فرمايد. حضرت امام جوادعليه‌السلام فرمودند: پروردگارا، آن را ساكن گردان و جان حاضران را به ايشان بازگردان(۱۴۱) . به كاخ سلطنت، گفتا خليفه با وزيران، كاي اباجعفر، ترا قصد خروج و انقلاب آمد ز روي افترا، اوراقي آوردند كاينها را گرفتيم از غلامانت، چه نزدت گو جواب آمد بگفتا: بار الها، افترا بستند اگر بر من بگير اين دشمنان، كاين افترا حقش عقاب آمد كه نا گه، كاخ گشتي زير و رو، كآن قوم افتادند خليفه ديد هر يك از خنازير و كلاب آمد به پوزش معتصم بر دست و پا افتاد و تائب شد بگفت: اين كاخ ساكن كن، كه سخت اين اضطراب آمد بگفتا: بارالها، ساكن، اين قصر معلق كن(۱۴۲) .

كه كاذب توبه كرد، از تو قبول مستتاب آمد(۱۴۳) . اين معجزه تأثيري در معتصم نگذاشت و از كبر و سرمستي او نكاست. و اين «زرقان»، مصاحب و دوست «قاضي احمد بن ابودؤاد»(۱۴۴) است كه مي گويد: دزدي را نزد «معتصم» آوردند.

وي به دزدي خود اعتراف كرد. خليفه تصميم گرفت تا با اجراء حد بر او، وي را از گناه پاك كند. لذا از فقهايي كه نزدش بودند پرسيد: دست دزد از كجا بايد بريده شود. آنان با يكديگر گفتگو كردند.

«احمد بن ابودؤاد» گفت: دست از مچ بايد قطع شود. زيرا دست شامل انگشتان و كف تا مچ است و خداي تعالي مي فرمايد:( و فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ ) «و بشوئيد صورتها و دستهايتان را» گروهي از كساني كه در مجلس بودند، سخن او را تاييد كردند.

عده ديگري گفتند: دست از آرنج بايد بريده شود. زيرا خداوند مي فرمايد:( ا َيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ ) «و دستهايتان را تا آرنجها» «معتصم» به حضرت امام جوادعليه‌السلام رو كرد و از حكم مسأله سؤال كرد. امامعليه‌السلام خواستند تا از پاسخ دادن معاف شوند. معتصم نپذيرفت و ايشان را مجبور به بيان حكم كرد. حضرت امامعليه‌السلام فرمودند: چون مرا به خدا سوگند دادي خواهم گفت.

همه ي آنان در اين موضوع، سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اشتباه بيان كردند. حد واجب بريدن دست از انتهاي انگشتان است و كف دست را وامي گذارند. زيرا حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: «السجود علي سبعة اعضاء الوجه و اليدين و الركبتين و الرجلين » «در حال سجده، هفت عضو بدن يعني پيشاني، دو دست، دو زانو و دو پا بايد بر زمين باشد.»

اگر دست سارق از مچ قطع شود، او ديگر دستي ندارد تا سجده كند و خداي تعالي مي فرمايد:( أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلّهِ ) «محل سجده از آن خداست.» يعني به وسيله ي اين اعضاء هفتگانه است كه سجده بر آنها صحيح واقع مي شود.

( فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً ) «پس با خداوند، كس ديگر را مخوانيد» «معتصم» از سخن امامعليه‌السلام در شگفت شد و فرمان داد دست دزد از انتهاي انگشتان - بدون بريدن كف - قطع شود.(۱۴۵)

«احمد بن فضل خاقاني» از خاندان «رزين»، چنين مي گويد: در جلولاء، راهزنان راه را بر كارواني از حاجيان كه مسافرين عادي نيز در بين آن بود، گرفتند و سپس گريختند. استاندار آن جا، راهزنان را تعقيب و دستگير كرد، سپس ماجرا را به «معتصم» گزارش داد. خليفه جمعي از فقها از جمله «احمد بن ابي دؤاد» را جمع كرد و از آنان در مورد حكم اين مسأله پرسيد. گفتند: خداوند بزرگ در اين باره فرموده است:( إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ) «همانا سزاي كساني كه با خدا و رسولش به محاربه برخاسته اند و در زمين به فساد سرگرم اند، آنستكه كشته شوند يا به دار آويخته گردند يا دستان و پاهايشان از پشت قطع گردد يا نفي بلد شوند.»

اختيار با اميرالمؤمنين است به هر كدام بخواهد حكم كند مي تواند. «معتصم» رو به حضرت امامعليه‌السلام كرد و از حكم اين مسأله سؤال كرد تا امام حكم را بيان فرمايند. حضرت امامعليه‌السلام فرمودند : «ان الواجب النظر في هؤلاء الذين قطعوا الطريق فان اخافوا السبيل فقط و لم يقتلوا احدا و لا اخذوا مالا اودعوا السجن و هذا معني نفيهم من الارض باخافتهم السبيل و ان اخافوا السبيل و قتلوا النفس قتلوا و ان اخافوا السبيل و قتلوا النفس و اخذوا المال قطعت ايديهم و ارجلهم من خلاف و صلبوا بعد ذلك .» «لازم است در مورد اين دزدان بررسي شود. اگر فقط راه را نا امن كرده و موجب ترس شده اند، اما موجب قتل و تصاحب اموال نشده اند، بايد زنداني شوند. و حبس براي آنان يعني تبعيد كردن از سرزمين، زيرا رهگذران را ترسانده اند. اگر هم موجب ترس و هم موجب قتل رهگذران شده اند، بايستي كشته شوند. و اگر رهگذران را ترسانيده و مرتكب قتل شده و اموال را نيز دزديده اند، بايد دست و پاي آنان از پشت بريده شود و سپس به دار آويخته گردند.»

«معتصم» مطلب را آن گونه كه حضرت امام جوادعليه‌السلام فرموده بودند، براي استاندار نوشت تا حكم جاري گردد.(۱۴۶) اين موضوع بر احمد بن ابي دؤاد كه قاضي القضاة بود و به حكمش خصومتها فيصله مي يافت آنچنان گران آمد كه آرزوي مرگ كرد و روح بدخواه و پليدش آرامش خويش را از دست داد و براي اين كه ديگر چنين مواردي را نشنود در صدد قتل حجت زمان و امام و خليفه ي خداوند برآمد.

لذا پس از سه روز نزد «معتصم» رفت. و چنان وانمود مي كرد كه از در خيرخواهي و نصيحتي كه بر خود واجب مي داند بيان مي كند، و آنگاه چنين گفت: حق اميرالمؤمنين به گردن من مي باشد. خيرخواهي در بقاء حكومت و دوام دولت شما بر من واجب است و از اين حق روي برنمي گردانم هر چند مرا در آتش بسوزانند.

«معتصم» هراسناك از جا پريد و موضوع را جويا شد. «احمد بن ابي دؤاد» گفت: اميرالمؤمنين در مجلس خود فقهاي رعيت را جمع مي كنند تا درباره مسأله اي حكم دهند. آنگاه آنان حكم را براساس آنچه نزدشان ثابت است اعلام مي دارند و اين در حالي است كه وزيران، حاجبان و خانواده ي خليفه در مجلس حضور دارند.

و مردم عوامي كه در پشت درها هستند، مطالب را مي شنوند. آنگاه امير از گفته ي فقهاء دربار روي برمي تابد و به گفته ي مردي عمل مي كند كه بيشتر اين امت معتقد به امامتش هستند و حتي او را سزاوارتر از خليفه مي دانند. با همه اينها اميرالمؤمنين چگونه مي تواند از عدم اطاعت مردم و شكست حكومت عباسيان آسوده خاطر باشد؟

رنگ از چهره ي «معتصم» رفت و به شدت خشمگين گرديد. گويي تا آن زمان خوابي راحت او را در ربوده بود و با سخنان «احمد» بيداري جان آن را گرفت. او به دليل خيرخواهي قاضي، پاداش خوبي به وي داد(۱۴۷) و براي اين كه از غائله جديد در امان بماند، تصميم به قتل حضرت امام جوادعليه‌السلام گرفت.

او مي دانست كه «جعفر» فرزند «مأمون» با امامعليه‌السلام دشمني دارد و در صدد قتل ايشان است، لذا با او خلوت كرد و اعتقاد مردم درباره ي امامعليه‌السلام و خضوع و احترامشان نسبت به ايشان را به وي گوشزد كرد. و اضافه كرد كه بي اعتنا بودن به اين قضيه، اساس حكومت آنان را از بين خواهد برد و خلافت را به فرزندان حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالبعليه‌السلام بازخواهد گردانيد. و بدين طريق تصميم «جعفر» در كشتن حضرت امام جوادعليه‌السلام را تقويت كرد.

سپس آن دو ملعون تصميم گرفتند اين كار را از طريق «ام الفضل» همسر امامعليه‌السلام كه دختر «مأمون» نيز بود، انجام دهند. «ام الفضل» عقيم بود و فرزندي نداشت. او گمان مي كرد كه امامعليه‌السلام ، مادر حضرت هاديعليه‌السلام را بر او ترجيح مي دهد. به همين دليل از حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام خشمگين بود. لذا «جعفر» - لعنة الله عليه - نزد خواهر خود «ام الفضل» - لعنة الله عليها - رفت، - هر دو از يك پدر و يك مادر بودند - و به او گفت تا حضرت امامعليه‌السلام را مسموم كند و «ام الفضل» نيز پذيرفت.(۱۴۸)