غروی اصفهانی

غروی اصفهانی0%

غروی اصفهانی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

غروی اصفهانی

نویسنده: محمد صحتی سردرودی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 6166
دانلود: 4161

توضیحات:

غروی اصفهانی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6166 / دانلود: 4161
اندازه اندازه اندازه
غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

نویسنده:
فارسی

فصل پنجم : يك سبد داستان سبز

هركس خدا خواه است، بايد هميشه حاضر مع الله باشد و زبان او از ذكر او و قلب او از ياد او خالى نباشد.

از دستورالعمل علامه غروى به يكى از شاگردانش

صورت وسيرت

اندكى كوتاه قامت، ولى چهاراشانه بود. در اواخر عمرش لاغر شده بود.

رنگ پوست او هم به زردى گراييد بود. بر خلاف ديگران او هميشه عمامه كوچك برسر مى بست. محاسنش پر پشت و چشمانش تيزبين بود، اما بيشتر سر به پايين داشت و زمين را مى نگريست، و حتى به طرف خطاب خود هم بيش از يك نگاه گذران نگاه ديگرى نمى انداخت، يعنى چشمانش به كسى خيره نمى شد.

بر سيمايش هميشه ابهامى ديده مى شد كه بيننده را به فكر فرو مى برد و گمال مى رفت اين قيافه هميشه غمناك است. هميشه در انديشه پايان ناپذيرش غرق بود، ولى با اين حال بسيار سريع الذهن و حاضر جواب بود. سخنانش غالبا چاشنى لطيفه و مزاح داشت، تا آن جا كه در هنگام تقرير مطالب علمى هم از اين بذله گويى هاى شيرين خودارى نمى كرد. محفلى گرم و ماءلوف، معاشرتى دور از تكلف و گفتارى سرورانگيز داشت و در عين حال حشمت زهد و وقار علمى اش همچون هاله اى شكوهمند وجود عزيزش را احاطه كرده بود و با همه حسن معاشرت و لطف مشرب، اين حريم همواره ميان او و مردم برقرار و شكست ناپذير بود.

با آن مقام شامخ، براى همه حتى براى كودكان هم فروتنى وتواضع داشت. بسيار آهسته صحبت مى كرد و اين آهسته گويى بارها شاگردانش را به فرياد درآورده بود، ولى او هيچ وقت اين آهسته گويى و وقار در سخن را ترك نمى گفت. شاگردانش تا بودند از اين آواى آرام او گله داشتند و خودش هم تا بود از اين آواى آرام دست نمى كشيد.

از اجتهاد او در عبارت هر چه گفته شود كم است، زيرا او سالكى و اصل و غارفى الهى بود و در مقام شهود، غرق و فانى شده بود. او از همه بريده و در حظيره القدس به حضرت دوست پيوسته بود. غير از مناجات روحانى و راز نياز، لذتى ديگر نمى شناخت و با هيچ چيزى چون خلوت و وحدت، انس و الفت نداشت، مثل اين بود كه به مقام المقربين رسيده اس(۱۵۵)

عبادت عاشقانه

اگر لذت ترك لذت بدانى

دگر لذت نفس، لذت نخوانى

او سر و سرى با سجده، و رمز و رازى با ركوع، و قول و قرار با قيام و قنوت داشت كه شگفت آور بود و تا بود راز ميان دل سرگشته و صافى او و خدايش- كه عاشقانه او را مى پرسيد- سربسته و پوشيده بود و تنها پس از ارتحال او دهها داستان و صدها حكايت از آن عابد صافى دل به سر زبانها افتاده و اين قصه هم دلواره اى آن داستان هاست: بيشتر از آن كه در علم اصول، انديشه هاى تازه و افكار بكرش فرات فكرها باشد، در عالم عرفان، عارفى دلسوخته و عاشقى عاشورايى و شيعى مشرب بود. درس عرفانى كه به صورت محدود و محرمانه در خانه خويش داير كرده بود، از ديدگاه ديده وران دايره اى بس دل انگيز و روح نواز داشت.

درس به هنگام شبانگاهان، آن گاه كه قيل و قالهاى طلبگى پايان مى يافت، در حلقه اهل حالى چند داير مى شد. شبى از شبها شاگردان زودتر از وقت معمول حضور يافته و در خانه استاد گرد هم جمع شده بودند و لحظه شمارى مى كردند كه استاد هر چه زودتر تشريف آورده و درس را شروع كنند. در اين انديشه ها بودند كه ناگهان ناله هاى استاد از اتاق ديگر شنيده شد و همه را در جاى خود غرق سكوت سنگينى كرد.

هر كدام از حاضران با حيرت و ناباورى به روى يكديگر نگاه مى كردند. گوشها تيز بود و نگاهها ابهام آميز و حيرت انگيز مى نمود....

آرى، عارف نجف در نينواى نماز بود و بى خبر از آمدن شاگردان، در عبادت عاشقانه خويش حال و هوايى ديگر داشت. نه تنها از وجود شاگردان، كه از همه چيز حتى از خود هم ديگر بى خود و بى خبر بود، جسم در ميان جمع و جان در جاى ديگر داشت.

آيه الله غروى از زندان تن و از اين غربتكده دنيا نام، بلكه از هر چه غير از حضرت دوست باشد رهيده بود و چنان غرق در اقيانوس قنوت بود كه امواج آه و ناله اش توانست صخره هاى سياه غفلت زدگى را از پيش پاى شاگردانش بر دارد و چشم دلشان را چنان باز كند كه آنچه ناديدنى است آن بينند.

وناخواسته چنان شد كه شاگردان احسان كردند كه در و ديوار و فرش و فضاى خانه، همگى با استاد هم آواز و هم ناله اند، درس ناگفته آن روز همين كه:

چشم دل باز كن كه جان بينى

آنچه ناديدنى است آن بين(۱۵۶)

سرمست سجده ها

علامه غروى از آن سخصيتهاى چند بعدى است و از ابعاد روحى و معنوى او، تنها بعدى كه اندكى شناخته شده است، بعد علمى، آن هم بيشتر در خصوص علم اصول و فقه است، اما چهره درخشان او در آسمان حكمت وادب، به ويژه در عالم عرفان و عشق همچنان در پشت ابرها پنهان است و با گذشت تاريخ و با توجه به اين كه شاگردان بازمانده او هم يكى پس از ديگرى به ديار باقى مى شتابند، اين ابرها متراكم تر و آن غربت، غصه آورتر و غمناك تر هم مى شود. خدا كند صاحبدلى پيداشود و تا دير نشده اقدامى را كه در اين مورد لازم است، عملى سازد و اين كار را مى شود به كمك شاگردان بزرگ او كه شكر خدا هنوز زنده اند و هم به يارى آنان كه وى را درك كرده و به نوعى با او در ارتباط بوده اند، سامان داد و كتاب جداگانه اى را در اين مورد لازم تهيه كر.(۱۵۷)

حال آنچه را كه ما از بعضى اساتيد بزرگوار شنيديم، يا از لابه لاى كتابها و مجله ها يافتيم، نقل مى كنيم، باشد كه اندكى هم كه شده با چهره عرفانى اين عارف ناشناخته آشنا گرديم، تا رمز موفقيت مردان بزرگى از اين قبيل را بشناسيم.

استاد سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى فرمود:

معروف است كه آيه الله شيخ محمد حسين غروى، بعضى پس از نماز مغرب و عشا سر به سجده مى گذاشت تا سپيده سحرى كه به نماز شب بر مى خاست، او شبهاى زيادى را با يك سجده طولانى سحر كرده بود.(۱۵۸)

آيه الله غروى در ضمن دستورالعملى كه به شاگردا بزرگوارش، آيه الله سيد محمود زنجانى نوشته است، خود هم به اين معنا اشارتى دارند.

آن جا كه مى فرمايد:

ومشايخ مى فرمودند كه اقلا چهار صد مرتبه ذاكر در سجده باشد كه اشرف حالات عبو ديت است، خيلى خوب است، خرده خرده بايد زياد شود: شايد بعضى كه مى شناسيد دو ساعت يا زيادتر اين سجده را ادامه داده اند.

بهترين اوقات، وقت سحر يا بعد از نماز عشا است...(۱۵۹)

و در بخشى ديگر از همين دستور العمل مى فرمايد: ديگر آن كه هر كس خدا خواه است، بايد هميشه حاضر مع الله باشد و زبان او از ذكر او و قلب او از ياد او خالى نباشد....

(۱۶۰) در قسمت ديگرى از همين نامه آمده است: به بنده فرمودند: هر وقت در مجامع عمومى هستى، مثل آنها باش ‍ و اگر به خلوت رفتى در توجه بكوش تا خرمن ها گل بردار(۱۶۱)

آيه الله غروى، نابغه نجف بيشتر از آن كه چنين بگويد و بنويسد، مرد اين ميدان در عمل و اقدام بود، همان طور كه مى نويسند:

از تلاش او در عبادت هر چه گفته شود كم است، زيرا او سالكى و اصل و عارفى فانى بود. از همه بريده و به دوست پيوسته بود. معروف است كه حدود دوازده سال از درس و بحث كناره گرف(۱۶۲) و به سير و سلوك پرداخت و اثر اين سير عرفانى تا آخر عمر در وجود و عمل او مشهود بو.(۱۶۳)

آيه الله مشكوه، يكى از شاگردان او، آنچه را كه خود مشاهده كرده بود، از باب نمونه نقل مى كند:

يك شب قدر، من در حرم مولا علىعليه‌السلام بودم كه مرحوم غروى اصفهانى وارد شدند و به نماز ايستادند. ايشان تمام صد ركعت نماز را ايستاده خواندن.(۱۶۴)

عارف نجف در ميان زيارتهاى معتبر، بيش از همه به زيارت عاشورا و زيارت جامعه علامه داشت و آن دو زيارت را از حفظ و با حالتى ويژه قرائت مى كرد. او عارفى عاشورايى و حكيمى حسينى بود.

تركيب بندهاى زيادى را كه به سبك و سياق تركيب بند معروف محتشم كاشانى سروده است، در ميان نظيريه هاى آن، اگر هم نگوييم بهترين نظيريه هاست، بى گمان يكى از بهترين هاست و در مقام اقدام و عمل، برنامه زندگانى اش را چنين تنظيم كرده بود كه هر هفته روزهاى پنچ شنبه پيش از ظهر را مخصوص احياى نام امام حسينعليه‌السلام و عاشورا و كربلا ساخته بود و در خانه اش خود مجلس روضه و عزادارى را همه هفته برگزار مى كرد. همچنين تا آن جا كه مى توانست در ديگر مجالس حسينى هم كه در مساجد و بيوت مراجع نجف منعقد مى شد، شركت مى كر.(۱۶۵)

كوتاه سخن اين كه او در خلوت و جلوت، هميشه با خدا بود و براى خدا زندگى مى كرد.

هر روز با زيارت عاشورا

آن روزها حوزه علميه نجف، بزرگترين حوزه تشيع بود. همچون ديرينه درخشانش آسمانى آبى و روزهايى روشن و آفتابى داشت. در سايه سار آستان قدس علوى، شهر پر از پارسايان و پاكمردان بود. شهر نجف با وجود طلبه هاى جوان و با نشاط، سيمايى سبز و خرم و تماشايى داشت. از سپيده فلق تا پاسى از شب، كوچه پس كوچه هاى شهر، شاهد جنب و جوش جوانانى بود كه كتاب در دست گذرهاى منتهى به حرم مطهر را مى پيمودند. خيلى از خوبان را رسم هر روزه چنين بود كه روزه را با زيارت مولاعليه‌السلام و درس و بحثها را پس از طواف مرقد امير المومنينعليه‌السلام آغاز مى كردند. دسته ديگر از دلدادگان و دانشوران را عادت عاشقانه چنين بود كه هنگام عصر، پيش يا پس از وقت نماز مغرب و عشا، مراد دل در حرم مطهر دنبال مى كردند.

آنان كه پس از ظهرها توفيق حضور در حرم قدس مولا را داشتند.

هر از گاهى شاهد ماجراهاى شگفتى بودند. آنچه بيش از همه باعث شگفتى برخى مى شد، حضور هر روزه حكيم و عارف نجف بود كه هر روز عصر هنگام دل به ديار دلبر مى آورد و به هيچ قيمتى- به ويژه در ماه مبارك رمضان- حاضر نبود اين ديدار روزانه را از دست بدهد.

بارى، نابغه نجف همه روزه پس از ظهر در كنار ضريح مولاى پارسايان، علىعليه‌السلام حضور مى يافت و به صورت ايستاده و با شور و شوق فراوان زيارت عاشورامى خواند، آن هم با همان صد سلام و صد لعن كه در دستور زيارت عاشورا وارد شده است.

شگفت آورتر اين كه مدرس پير حوزه و متفكر ژرف انديش شيعى، بيشتر براى دو ركعت نماز زيارت نماز جعفر طياررا بر مى گزيد تا ديدار با حضرت يار را هر چه مى تواند دوام بخشد و پر بارتر سازد و(۱۶۶)

از آستان پير مغان سر چرا كشيم

دولت در آن سرا و گشايش در آن دراست

يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب

كز هر زبان كه مى شنويم نا مكرر است!

اهتمام به درس واحترام به اساتيد

آيه الله غروى در تحصيل علوم و تكميل معارف، بسيار جدى و منظم بود و از هر فرصتى سعى مى كرد بهترين استفاده را بكند. آقاى مدرس چهاردهى، در مورد تقيد ايشان نسبت به حضور در درس مى نويسد:

خدا رحمت كناد استاد، علامه ما را كه حكايت كرد در اين مدت (دوازده سال) دو مرتبه به درس استاد خود نرفت: يكى آن كه گمان كرد محقق خراسانى به درس نخواهد آمد، قضا را به حوزه درس آمد و درس گفت: مرتبه دوم شبى بود كه ناگهان باران شديدى در نجف آمد كه در شب تاريك راه عبور و مرور تقريبا بسته شده بود، گمان كرد كه آخوند خراسانى به درس نخواهد آمد، از قضا استاد به درس رفته بود(۱۶۷)

اما در مورد احترام و پاسداشت اساتيدش، يكى از شاگردانش داستانى نقل مى كند كه جالب است، آيه الله سيد محمد حسينى همدانى مى فرمايد:

در اين جا بد نيست خاطره اى را از مرحوم آيه الله شيخ محمد حسين غروى اصفهانى نقل كنم، تا مشخص شود كه بزرگان ما تا چه حد احترام اساتيد خود را داشتند.

در سال ۱۳۴۵، در ضمن درس اصول، صحبت پيرامون استصحاب بود. وقتى ايشان كلام مرحوم آيه الله آخوند خراسانى را در اين زمينه نقل مى كند مى فرمودند، در رد اين كلام فرمودند: اين كلام، و هم است. بعد ايشان فورا ساكت شدند و درس تعطيل شد. به جهت عظمتى كه ايشان داشتند، كسى نپرسيد چرا درس تعطيل شد. خود ايشان فرمودند:

ما كه اين نسبت به بزرگان بى احترامى مى كنيم و ظرفيت لازم را براى رعايت احترام اساتيد خود نداريم، لياقت درس ‍ گفتن را نداريم و نبايد درس بگوييم(۱۶۸)

تنديس تواضع

فروتنى و تواضع آيه الله غروى، زبانزد حوزويان و دانشوران دينى است و اساتيد بزرگ اخلاق، آن گاه كه صحبت از تواضع و ادب در نقد و انتقاد علمى مى كنند، از او و كمال فروتنى او نيز ياد مى كنند، تا نمونه ناب و اسوه سبزى را به دست داده باشند و داستانهاى زيادى هم در اين باب معروف و مشهور است كه ما تنها به نقل دو داستان مبادرت مى ورزيم:

آيه الله استاد سيد عزالدين زنجانى- دام ظله- مى گويد:

حاج شيخ محمد حسين اصفهانى بسيار متواضع بوده اند. از مرحوم والد شنيده ام كه فرمودند: حاج شيخ- به شهادت حواشى زياد ايشان همه متفق القولند كه اعلم علما و افقه فقها بود- مى آمد و پشت سر مرحوم شيخ على زاهد قمى، كه به زهد و تقوا در نجف معروف بود و علما و خواص به ايشان اقتدا مى كردند، در صف دوم يا سوم، مانند يك فرد معمولى عبايش را زيرانداز كرده و اقتدا مى كرد. بعضى از اوقات كه خسته مى شد، جلو دكان رفيقى كه در بازار داشت، براى رفع خستگى مى نشست. اگر كسى به حواشى ايشان كه بر كفايه الاصول يا مكاسب نوشته اند، مراجعه كند، مى بيند كه در مقابل استاد چقدر موذب بوده اند و حال آن كه پيداست كه افق كلمات از آن كه در متن است، بسيار اوج دارد و در جايى كه مى خواهند نظرات مرحوم آخوند را رد كنند، مى فرمايند: هذا مما لا يبلغ فهمى القاصر.

اين از آن مطالبى است كه من درست نمى توانم بفهمم، و يا اين كه در حاشيه كفايه مى فرمايند: اين مطلب را در حاشيه رسائل شان طور ديگر بيان مى فرمايند. اين طور با عظمت از مرحوم آخوند ياد مى كنند. اهل تحقيق در اين هم شايد متفق القول باشند كه چطور مرتبه كفايه از قوانين برتر است

مرتبه حواشى ايشان هم به كفايه از همين نوع است و بلكه خيلى برتر است. و حال اگر كسى ديگر مانند مرحوم غروى اصفهانى در مراتب اخلاص، كامل نبود، واجد اين كمالات نبود، به طور مسلم تعبيراتش اين طور نمى شد. از قضا و حسن تصادف سيد ناالاستاد، مرحوم علامه طباطبايى تحت تعليمات و تربيت و معاشرت چنين استادى در نجف بودند كه قهرا تاثير زياد برايشان داشته است كه به افكار ديگران احترام زياد مى گذاشت.(۱۶۹)

داستان ديگر و جالبترى هم از ايشان، يعنى آيه الله سيد محمود زنجانى، معروف به امام زنجانى نقل شده است كه گفت:

من به يكى از شاگردان مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى (يعنى مرحوم آقا عمادالدين رشتى، نواده مرحوم آيه الله حاج ميرزا حبيب الله رشتى) كه در درس مرحوم نائينى با وى طرح دوستى ريخته بودم، گفتم: قصد آن دارم كه در درس آقاى حاج شيخ شركت جويم. ساعتى بعدى، با كمال تعجب ديدم كه خود حاج شيخ، بى هيچ سابقه قبلى به منزل ما آمدند و فرمودند: شنيده ام كه شما قصد داريم در جلسه درس من حاضر شويم. اينك آمده ام كه بگويم: حضور شما در درس من مناسب مقام حوزوى شما نيست. چنان كه مطلب بنده، مطبوع طبع جناب عالى است، با اجازه شما، خود به منزل شما آمده و در همين جا مباحثه مى كنيم!

مى فرمود: اين طرح، عملى شد و مدتها معظم له- با آن مقام شامخ- به منزل ما مى آمدند و مطالب دقيق و دشوار را آن چنان با سهولت و به دور از تكلف، تقرير مى كردند كه چنان كه شخصى از در وارد مى شد، مى پنداشت كه ما دو تن مشغول گفت و شنود معمولى و عادى هستيم(۱۷۰)

فتواى بجابانثرى گويا

زمان مرجعيت حضرت آيه الله سيد ابوالحسن اصفهانى بود و مرحوم علامه سيد هبه الدين شهرستانى، قاضى دادگسترى بغداد بود كه به چشم درد شديدى گرفتار گشت، به طورى كه سرانجام از نعمت بزرگ بينايى محروم شد. از اين روى ميان علماى بزرگ عراق- از شيعه و سنى- اختلاف افتاد كه آيا شخصى نابينا مى تواند قضاوت كند.

به دنبال آن از فقها و علماى بزرگ استفتا مى شد كه حروف حق در اين مورد چيست و چه بايد كرد. آيه الله غروى اصفهانى، جواب اين استفتا را با يك جمله بسيار زيبا و مختصر و گويا چنان نوشت كه مورد توجه قرار گرفته و در روزنامه هاى آن روز عراق چاپ شد. او در پاسخ به استفتا، اين جواب را مرقوم فرمود:

العبره فى القضاوه، بالبصيره، لا بالباصره. والله اعلم(۱۷۱) .

آنچه در قضاوت، لازم و معتبر است، بينش و بصيرت قاضى است نه چشم بيننده او! و خدا به همه چيز از همه كس ‍ آگاهتر است.

حكايت زهد و فقر

حاج محمد حسن اصفهانى، معروف به معين التجار، از، تجار مشهور كاظمين و بغداد بود. ثروت چشمگيرى را براى يگانه پسرش، آيه الله غروى به جاى گذاشت، اما عارف نجف در اندك زمانى هر چه از پدر به ارث مانده بود، در راه دانش اندوزى و براى رضاى خدا مصرف كرد. او در بذل و بخشش به طلاب مستحق و نيازمند چنان سخاوتى به خرج داد كه ديرى نكشيد تا خود هم ته سختى فقير شد و ناچار گشت دهه هاى آخر عمرش را در خانه اجاره اى سپرى سازد.

به راستى كه جاى شگفتى است، در حالى كه بيشتر مردم و تا حدودى مى توان گفت: همه مردم با سر به سوى دنيا و امكانات مادى مى دوند، انسانهايى همچون علامه غروى هم بودند كه با انتخاب و با اختيار خود به پيشواز فقر و ساده زيستى و احسان به ديگران مى رفتند!

حكايتهاى چندى در مورد زهد و ساده زيستى او نقل مى شود كه داستان زير نمونه اى از آنهاست: يكى از شاگردان او مى گويد:

روزى در بازار از جلو يك مغازه قصابى مى گذشتم. ديدم قصاب در انتهاى مغازه اش گريبان يك روحانى ريش سفيد و پير مرد را گرفته است و رهايش نمى كند... دقت كه كردم ديدم عجبا اين روحانى كسى جز استاد بزرگ حوزه، آيه الله غروى اصفهانى نيست. با عجله و ناراحتى وارد قصابى شدم. ديدم كه قصاب با عصبانيت و قساوت پر خاش مى كند و داد مى كشد: چرا پول گوشتى را كه مديونى نمى دهى؟ مرا ببين كه به كى نسيه مى دهم، بايد نمى دادم تا... و استاد با آرامى و وقار مى گويد كه مهلت بدهى، به زودى- ان شاالله- حق تو را مى دهم. از قصاب مقدار بدهى استاد را پرسيدم. چيز

زيادى نبود. من بى درنگ قرض او را دادم و پشت سر استاد از مغازه بيرون آمدم و...(۱۷۲)

عاشق انديشه ندارد ز بد نيك جهان

آرى انديشه گرى پيشه دورانديش است

كامرانى دو گيتى طمع خام بود

همت عاشق دلسوخته از آن بيش است

(مفتقر) همت پاكان ز قلندر مطلب

هركه درفقرو فنازد قدمى درويش است(۱۷۳)

تهذيب و تسخير نفس

ايهاالناس جهان جاى تن آسايى نيست

مرد دانا به جهان داشتن ارزانى نيست

حذر از پيروى نفس كه در راه خداى

مردم افكن تر از اين غول بيابانى نيست

عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند

مرد اگر هست به جز عارف ربانى نيست

سعدى

مرحوم علامه سيد محمد حسين تهرانى در مقدمه شرحى كه بر مكاتبات فلسفى و عرفانى آيه الله غروى اصفهانى و آيه الله سيد احمد حائرى نوشته اند، داستانى را نقل مى كند كه بسيار معروف و مشهور هم است. علامه تهرانى (ره) مى نويسد:

بارى، مرحوم آيه الله حاج شيخ محمد حسين، اهل مراقبه، سكوت و محاسبه بود. پيوسته در فكر بود. سخن به ندرت مى گفت. در مجالس و محافل كه بين علما بحثى در مى گرفت، سكوت مى كرد. در هر جاى مجلس كه جا خالى بود مى نشست و بسيار متواضع و خليق و آرام بود، و با آن كه ثروت چشمگيرى از پدرش- كه از تجار معروف و سرمايه دار كاظمين بود- به او رسيد، همه را به فقرا و طلاب داد و خود چيزى نداشت، و گويند: در اواخر عمر با فقر دست به گريبان بود، ولى دلى شاد و سيمايى متبسم و قلبى استوار داشت كه دلالت از روحيات عظيم و مواهب معنوى او مى نمود.

يكى از سروران و دوستان حقير كه اكنون از علماى نجف اشرف هستند: جناب الايه الحجه، آقاى حاج سيد محمد رضاى خلخالى- ادام الله بركاته- براى حقير نقل كردند كه: من روزى در بازار حويش مى رفتم، ديدم آقاى حاج شيخ محمد حسين در وسط كوچه به روى زمين خم شده است و پيازها را جمع مى كند و پيوسته با خود مى خندد.

من جلو رفتم و سلام كردم و به ايشان كمك كردم تا پيازها را جمع نموديم آن گاه آنها را در گوشه قبايش گرفت و به منزل روانه شد. عرض كردم: حضرت آيه الله! معلوم بود كه پيازها از گوشه قباى شما ريخته بود، ولى براى من، خنده شما نا مفهوم ماند!

آن مرحوم فرمود: من وقتى در سن جوانى براى تحصيل وارد نجف شدم، در سن جوانى براى تحصيل، آن قدر مترفه بودم و لباس عالى داشتم و انگشترى و تسبيح قيمتى داشتم كه روزى در مقابل ضريح مطهر حضرت امير المومنينعليه‌السلام - كه موذب ايستاده بودم و مشغول زيارت بودم بند تسبيح من پاره شد و دانه هاى آن به روى زمين حرم ريخت.

اين تسبيح قيمتى بود، به طورى كه هر دانه از دانه هاى آن يك دينار ارزش داشت، اما عزت نفس و يا خود خواهى به من اجازه نداد تا خم شوم و دانه ها را جمع كنم و اين براى من غير قلبل تحمل بود. به همين جهت از تسبيح صرف نظر نمودم.

امروز به دكان بقالى رفتم و قدرى پياز خريدم و در گوشه قباى خود ريختم و اطراف آن را با دست گرفتم تا به منزل برم. در همين جا كه سر چهار راه بود و در ميان جمعيت مردم قبا از دستم رها شد و پيازها به روى زمين ريخت. من خم شدم و پيازها را جمع كردم و به هيچ وجه براى من اين مساله مشكل نبود، بلكه بسيار آسان و قابل تحمل بود و علت خنده من آن بود كه در همان وقت به ياد دوران جوانى. پاره شدن تسبيح قيمتى- كه ارزش هر دانه اش يك دينار بود- افتاد م كه آن روز از آن تسبيح كه يكصد دينار قيمت داشت گذشتم و براى من جمع آورى آن مشكل بود، ولى خدا را شكر و سپاس كه امروز جمع آورى پيازها ريخته شده از گوشه قبا بر روى زمين، براى من سنگين نيست و بسيار آسان و قابل تحمل است و پس شاد و سرور شدم. خنده من براى مسرت نفس من، با تداعى آن عمل گذشته بود(۱۷۴)

در ادامه داستان، مرحوم علامه تهرانى حكايت ديگرى نقل مى كند كه بى مناسبت نيست نقل شود.

مى نويسد:

مرحوم حاج شيخ محمد حسين، اهل مكاشفه بودند. روزى در حرم مطهر حضرت امير المومنينعليه‌السلام مشغول سجده طولانى بود كه در آن حال حضرت سيد الشهداعليه‌السلام را مى بيند كه مى فرمايند: اين جا در حضور جمعيت براى عمل سجده طولانى خوب نيست، اين گونه اعمال را در جاى خلوت انجام دهيد(۱۷۵)