سیری در سیره ائمه اطهار

سیری در سیره ائمه اطهار0%

سیری در سیره ائمه اطهار نویسنده:
گروه: سایر کتابها

سیری در سیره ائمه اطهار

نویسنده: استاد مرتضی مطهری
گروه:

مشاهدات: 16069
دانلود: 2431

توضیحات:

سیری در سیره ائمه اطهار
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16069 / دانلود: 2431
اندازه اندازه اندازه
سیری در سیره ائمه اطهار

سیری در سیره ائمه اطهار

نویسنده:
فارسی

صفحه26

شام بفرستید تا عثمان کشته شد نگذاشتند که خون پیراهن او خشک بشود ،

همان پیراهن خون آلود را با انگشت زن عثمان( 1 ) فرستادند برای معاویه

. دیگر معاویه قند در دلش آب می‌شد ، دستور داد انگشتهای بریده زن عثمان

را کنار منبرش آویزان کردند : " ایها الناس ! دنیا را ظلم گرفت ،

اسلام از دست رفت ، این انگشتهای بریده زن خلیفه است " و دستور داد

پیراهن عثمان را روی چوبی بلند کردند و بردند در مسجد یا جای دیگر ،

خودش رفت آنجا نشست ، شروع کرد به گریه کردن بر خلیفه مظلوم ، مدتها

روضه عثمان در شام خواند و از مردم اشک گرفت و مردم را آماده کرد که

برویم برای خونخواهی عثمان از کی خون عثمان را باید بگیریم ؟ از علی

باید بگیریم ، علی با این انقلابیون که با او بیعت کردند همدست بود ،

اگر همدست نبود چرا اینها الان در لشگر علی هستند ؟ این یک مشکل بزرگ .

دو جنگ جمل و صفین را همین مشکل از طرف اشخاص بدخواه به وجود آورد .

این دو جنگ به این بهانه بپا شد .

انعطاف ناپذیری در اجرای عدالت

مشکلات دیگری علی علیه السلام داشت که مربوط به روش خودش بود از یک

جهت ، و تغییری که مسلمین پیدا کرده بودند از

پاورقی

. 1 هنگامی که انقلابیون ریختند که عثمان را بکشند ، او خودش را

انداخت روی بدن عثمان ، یک شمشیری که خواستند بزنند به تن عثمان به

دست آن زن خورد و انگشت او ( یکی یا بیشتر ) قطع شد .

صفحه27

جهت دیگر علی مردی بود انعطاف ناپذیر بعد از پیغمبر سالها بود که

جامعه اسلامی عادت کرده بود به امتیاز دادن به افراد متنفذ ، و علی ( ع )

در این زمینه یک صلابت عجیبی نشان می‌داد ، می‌گفت : من کسی نیستم که از

عدالت یک سر مو منحرف شوم حتی اصحابش می‌آمدند می‌گفتند : آقا ! یک

مقدار انعطاف داشته باشید ، می‌گفت : " « ا تأمرونی ان اطلب النصر

بالجور ، و الله ما أطور به ما سمر سمیر » "( 1 ) از من تقاضا می‌کنید

که پیروزی وموفقیت در سیاست را به قیمت ستمگری و پایمال کردن حق مردم

ضعیف به دست آورم ؟ ! به خدا قسم تا شبی و روزی در دنیا هست ، تا

ستاره‌ای در آسمان در حرکت است ، چنین چیزی عملی نیست .

صراحت و صداقت در سیاست

مشکل سوم خلافت او مسأله صراحت و صداقت او در سیاست بود که این را

هم باز عده‌ای از دوستانش نمی‌پسندیدند ، می‌گفتند : " سیاست اینهمه

صداقت و صراحت بر نمی‌دارد ، یک مقدار خدعه و دغلبازی هم باید در آن

قاطی کرد ، چاشنی سیاست دغلبازی است " ( اینهایی که عرض می‌کنم تمامش

در نهج البلاغه است ) و حتی بعضی می‌گفتند علی سیاست ندارد ، معاویه را

ببین چقدر سیاستمدار است ! می‌گفت : " « و الله ما معاویة بادهی منی ،

و لکنه یغدر و یفجر ، و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهی الناس ، و لکن

کل غدرش فجرش ، و کل فجرش کفرش ، و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة »

"( 2 ) .

پاورقی

. 1 نهج البلاغه ، خطبه 124

. 2 نهج البلاغه ، خطبه 198

صفحه28

فرمود : به خدا قسم اشتباه می‌کنید ، معاویه از من زیرکتر نیست ، و

دغلباز است ، فاسق است ، من نمی‌خواهم دغلبازی بکنم ، من نمی‌خواهم از

جاده حقیقت منحرف شوم ، فسق و فجور مرتکب بشوم ، اگر نبود که خدای

تبارک و تعالی دغلبازی را دشمن می‌دارد آنوقت می‌دیدید که زرنگترین مردم

دنیا علی است ، دغلبازی فسق است ، فجور است ، و اینگونه فجورها کفر

است و من می‌دانم که هر فریبکاری در قیامت محشور می‌شود در حالی که یک

پرچمی دارد ( ظاهر مقصود این است که فریبخوردگان هم در زیر پرچم فریب

دهنده هستند ) این هم مشکل دیگر علی علیه السلام .

خوارج ، مشکل اساسی علی علیه السلام

مشکل اساسی که من می‌خواهم عرض بکنم که همه اینها مقدمه بود برای این

مطلب این است : در زمان پیغمبر اکرم ، طبقه‌ای که پیغمبر اکرم به وجود

آورد صرفا یک طبقه‌ای نبود که یک انقلاب بپا شود و عده‌ای در زیر یک

پرچمی جمع بشوند ، پیغمبر یک طبقه‌ای را تعلیم داد ، متفقهشان کرد ، قدم

به قدم جلو آورد ، تعلیم و تربیت اسلامی را تدریجا در روح اینها نفوذ داد

، پیغمبر سیزده سال در مکه بود ، انواع زجرها و شکنجه‌ها و رنجها از مردم

قریش متحمل شد ولی همواره دستور به صبر می‌داد ، هر چه اصحاب می‌گفتند :

یا رسول الله ! آخر اجازه دفاع به ما بدهید ، ما چقدر متحمل رنج بشویم ،

چقدر از ما را اینها بکشند و زجرکشمان کنند ؟ ! چقدر ما را روی این

ریگهای داغ حجاز بخوابانند و تخته سنگها را روی سینه‌های ما بگذارند ،

چقدر ما را شلاق بزنند ؟ ! پیغمبر اجازه جهاد و دفاع

صفحه29

نمی‌داد در آخر فقط اجازه مهاجرت داد که عده‌ای به حبشه مهاجرت کردند ،

و مهاجرت سودمندی هم بود پیغمبر در مدت این سیزده سال چه می‌کرد ؟

تربیت می‌کرد ، تعلیم می‌داد ، یعنی هسته اصلی اسلام را به وجود می‌آورد .

آن عده‌ای که شاید هنگام مهاجرت حدود هزار نفر بودند ، عده‌ای بودند که با

روح اسلام آشنا بودند و اکثریتشان تربیتشان هم تربیت اسلامی بود شرط

اولی یک نهضت وجود یک کادر تعلیمی و تربیتی است که از یک عده افراد

تعلیم داده شده و تربیت شده و آشنا با اصول و هدف و تاکتیک مرام به

وجود آمده باشد اینها را می‌شود به صورت یک هسته مرکزی به وجود آورد و

بعد دیگران که ملحق می‌شوند شاگردهای اینها باشند و خودشان را با اینها

تطبیق بدهند سر موفقیت اسلام این بود .

بنابراین تفاوتهای میان وضع علی ( ع ) و وضع پیغمبر ( ص ) ، یکی این

بود که پیغمبر با مردم کافر ، یعنی با کفر صریح ، با کفر مکشوف و بی

پرده روبرو بود ، با کفری که می‌گفت من کفرم ، ولی علی با کفر در زیر

پرده ، یعنی با نفاق روبرو بود ، با قومی روبرو بود که هدفشان همان هدف

کفار بود ، اما در زیر پرده اسلام ، در زیر پرده قدس و تقوا ، در زیر

لوای قرآن و ظاهر قرآن و تفاوت دوم این بود که در دوره خلفا ، مخصوصا

در دوره عثمان آن مقداری که باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتی را که

پیغمبر گرفته بود نگرفتند ، فتوحات اسلامی زیادی صورت گرفت فتوحات

به تنهایی کاری نمی‌تواند بکند پیغمبر سیزده سال در مکه ماند و اجازه

نداد که مسلمین حتی از خودشان دفاع بکنند ، چون افراد هنوز لایق این دفاع

و جهاد نبودند اگر دست به جهاد و فتوحات هم باید زد ، به تناسب

توسعه فرهنگ

صفحه30

اسلامی و ثقافت اسلامی است ، یعنی همینطور که از یک طرف فتوحات تازه

می‌شود ، باید به موازات آن ، فرهنگ و ثقافت اسلامی هم توسعه پیدا کند ،

مردمی که به اسلام می‌گروند و حتی آنها که مجذوب اسلام می‌شوند ، اصول و

حقایق و اهداف اسلام ، پوسته و هسته اسلام ، همه اینها را بفهمند و

بشناسند ولی در اثر این غفلتی که در زمان خلفا صورت گرفت یکی از

پدیده‌های اجتماعی که در دنیای اسلامی رخ داد این بود که طبقه‌ای در اجتماع

اسلامی پیدا شد که به اسلام علاقمند بود ، به اسلام مؤمن و معتقد بود اما فقط

ظاهر اسلام را می‌شناخت ، با روح اسلام آشنا نبود ، طبقه‌ا ی که هر چه فشار

می‌آورد فقط روی مثلا نماز خواندن بود نه روی معرفت ، نه روی شناسائی

اهداف اسلامی یک طبقه مقدس ماب و متنسک و زاهد مسلک در دنیای اسلام

به وجود آمد که پیشانیهای اینها از کثرت سجود پینه بسته بود ، کف دستها

و سر زانوهای اینها از بس که در روی زمینها ( نه در روی فرشها ) سرها را

به سجده گذاشته بودند و دستها و زانوها را روی خاکها و شنها قرار داده

بودند و سجده‌های بسیار طولانی - یک ساعته و دو ساعته و پنج ساعته - کرده

بودند پینه بسته بود وقتی که علی ( ع ) ابن عباس را فرستاد سراغ اینها

هنگامی که همینها علیه علی ( ع ) طغیان و شورش کرده بودند ، وقتی که آمد

خبر آورد ، اینجور توضیح داد : " لهم جباه قرحته لطول السجود "( 1 )

گفت : پیشانیهایشان از کثرت سجده مجروح شده است " واید کثفنات الابل

" دستهایی که مثل زانوی شتر پینه بسته است " علیهم قمص مرحضة "

لباسهای کهنه زاهد مابانه به تن دارند " و هم مشمرون " از همه بالاتر

پاورقی

. 1 العقد الفرید ، ج 2 ص 389

صفحه31

قیافه مصمم و تصمیم قاطع اینهاست حالا آب بیار حوض پر کن .

یک چنین طبقه‌ای ، یعنی طبقه متنسک جاهل ، طبقه متعبد جاهل ، طبقه

خشکه مقدس در دنیای اسلام به وجود آمد که باتربیت اسلامی آشنا نیست ولی

علاقمند به اسلام است ، با روح اسلام آشنا نیست ولی به پوست اسلام چسبیده

است ، محکم هم چسبیده است علی این طبقه را اینجور توصیف می‌کند :

²جفاش طغام عبید اقزام ، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل شوب ممن ینبغی

ان یفقه و یودب ، و یعلم و یدرب . لیسوا من المهاجرین و الانصار و لا

من الذین تبواوا الدار و الایمان » "( 1 ) یک مردی خشن ، جفاش ، فظ

غلیظ القلب ،ولی روحیه‌هایی پست ، مردمانی برده صفت ، روحشان آقا

نیست ، در روح اینها آقایی وجود ندارد ، از اراذل مردم هستند ، معلوم

نیست از کدام گوشه‌ای پیدا شده‌اند ، یکی از این گوشه آمده ، یکی از آن

گوشه ، یک مردم بی بنه‌ای ، یک مردم بی بوته‌ای ، معلوم نیست از کجا

آمده‌اند ، مردمی که تازه باید بیایند در کلاس اول اسلام بنشینند و درس

اسلام را یاد بگیرند ، سواد ندارند ، معلومات ندارند ، قرآن را نمی‌دانند

چیست ، معنی قرآن را نمی‌فهمند ، سنت پیغمبر را نمی‌فهمند ، اینها باید

تعلیم بشوند ، تربیت بشوند ، اینها تعلیم وتربیت اسلامی پیدا نکرده‌اند ،

اینها جزء مهاجرین وانصار که پیامبر آنها را تربیت کرد که نیستند ، یکی

مردمی [ هستند ] که تربیت اسلامی ندارند .

علی ( ع ) در شرایطی خلافت را به دست می‌گیرد که چنین طبقه‌ای هم در

میان مسلمین وجود دارد ، و در همه جا هستند ، در

پاورقی

. 1 نهج البلاغه ، خطبه 236

صفحه32

لشکریان خودش هم از این طبقه وجود دارند جریان جنگ صفین و حیله

معاویه و عمر و عاص که مکرر شنیده‌اید پیش می‌آید آن ساعتی که اینها

احساس می‌کنند که دارند شکست می‌خورند و شکستشان شکست نهایی است نقشه

می‌کشند که از همین طبقه استفاده کنند دستور می‌دهند قرآنها را بالای نیزه

می‌کنند : ایها الناس ! همه ما اهل قرآنیم ، همه ما اهل قبله هستیم ، چرا

می‌جنگید ؟ اگر می‌خواهید بجنگید پس بیایید این قرآنها را بزنید فورا

همین طبقه دست از جنگ کشیدند ، گفتند ما با قرآن نمی‌جنگیم ، آمدند

خدمت علی علیه السلام که دیگر قضیه حل شد ، قرآن به میان آمد ، حالا که

قرآن به میان آمده دیگر جنگ معنی ندارد علی فرمود : مگر شما نمی دانید

که از روز اول سخن من به اینها این است که بیایید ما بر اساس قرآن

حکومت و قضاوت کنیم ، ببینیم حق با کیست ؟ اینها دروغ می‌گویند ، اینها

قرآن را به میان نیاورده‌اند ، جلد و کاغذ قرآن را سپر قرار داده‌اند برای

اینکه بعد باز علیه قرآن قیام بکنند اهمیت ندهید ، من امام شما هستم ،

من قرآن ناطق شما هستم ، بزنید بروید جلو گفتند عجب ! چه حرفها می‌زند

؟ ! ما تا به حال تو را آدم خوبی می‌دانستیم و می‌گفتیم تو آدم خوبی هستی ،

معلوم شد تو هم آدم جاه طلبی هستی یعنی ما برویم با قرآن بجنگیم ؟ !

خیر نمی‌جنگیم بسیار خوب شما نجنگید .

مالک اشتر مشغول پیشروی بود ، گفتند فورا فرمان بده که مالک اشتر

برگردد که دیگر جنگ با قرآن روا نیست فشار زیاد آوردند ، علی علیه

السلام پیغام داد که مالک برگرد مالک برنگشت ، گفت : آقا اجازه

بدهید ، یکی دو ساعت دیگر بیشتر باقی نمانده است ، شکست نهایی نصیب

اینها می‌شود آمدند که مالک بر

صفحه33

نمی‌گردد گفتند : یا مالک را برگردان یا همین جا با این شمشیرهای

خودمان ( بیست هزار نفر بودند ) قطعه قطعه‌ات می‌کنیم تو داری با قرآن

می‌جنگی ؟ ! علی پیغام داد : " مالک اگر می‌خواهی علی را زنده ببینی

برگرد قضیه حکمین پیش آمد گفتند دو نفر حکم ( داور ) معین کنیم ،

حالا دیگر قرآن به میان آمده بسیار خوب ، داور معین کنیم آنها عمر و

عاص شیطان را معین کردند علی ، ابن عباس عالم دانشمند زیرک را

پیشنهاد کرد گفتند : خیر ، ابن عباس پسر عمویت است ، قوم و خویش

توست ، ما باید یک کسی را انتخاب کنیم که با تو قوم و خویش نباشد .

فرمود : مالک اشتر گفتند نه ، ما مالک اشتر را قبول نداریم چند نفر

دیگر را هم قبول نکردند گفتند ما فقط ابوموسی اشعری را قبول داریم .

حالا ابوموسی کیست ؟ آیا جزء لشگریان علی است ؟ نه ، ابوموسی کسی است

که قبلا حاکم کوفه بوده و علی علیه السلام او را از حکومت کوفه معزول کرده

است یک آدمی است که اصلا در دلش با علی علیه السلام دشمنی دارد .

ابوموسی را آوردند ابوموسی هم گول عمر و عاص را خورد و آن حقه‌ای که به

بازی شبیه‌تر بود از امر جدی ومکرر شنیده‌اید رخ داد وقتی که فهمیدند گول

خورده‌اند ، گفتند اشتباه کردیم حالا که می‌گویند اشتباه کردیم ، اقرار آن

اشتباهشان اشتباه دیگری است ، نگفتند اشتباه کردیم آن روزی که از جنگ

با معاویه دست برداشتیم و ما باید می‌جنگیدیم ، این ، جنگ با قرآن نبود

، جنگ له قرآن بود نه علیه قرآن گفتند : نه ، آن درست بود و نگفتند

اشتباه کردیم که ابوموسی را معین کردیم ، باید تسلیم ابن عباس می‌شدیم یا

مالک اشتر را می فرستادیم ، گفتند اساسا اینکه ما قبول کردیم در دین خدا

دو تا

صفحه34

انسان بیایند داوری کنند کفر است ، در قرآن می‌فرماید : " « ان الحکم الا

لله »" حکم منحصرا مال خداست چون قرآن گفته حکم منحصرا مال خداست

هیچ انسانی حق داوری ندارد ، پس اساسا داور معین کردن کفر و شرک بوده

است ، همه مان کافر شدیم ، ما که توبه کردیم : " استغفر الله ربی و

اتوب الیه " ، آمدند سراغ علی : علی ! تو هم که مثل ما کافر شدی ، تو

هم استغفار کن ( حالا ببینید مشکل چیست ؟ معاویه مشکل علی است یا این

خشکه مقدس‌ها ؟ عمر و عاص مشکل علنی است یا این خشکه مقدس‌ها ؟ ) فرمود

: شما اشتباه می‌کنید ، حکمیت کفر نیست ، معنی آیه را شما نمی‌دانید ، "

« ان الحکم الا لله » " یعنی قانون فقط از ناحیه خدا باید وضع بشود یا

کسی که خدا به او اجازه داده است ، ما که نخواستیم کسی دیگر بیاید بر

ایمان قانون معین کند ، ما گفتیم قانون ، قانون قرآن ، دو نفر بیایند

مطابق قرآن داوری کنند ، خدا که نمی‌آید در اختلاف افراد داوری کند !

گفتند حرف همین است و همین علی فرمود من هرگز گناهی را که مرتکب

نشده‌ام اقرار نمی‌کنم و هرگز چیزی راکه خلاف شرع نیست نمی‌گویم خلاف شرع

بوده است ، من چطور بیایم به خدا و پیغمبر دروغ ببندم ، بگویم حکم قرار

دادن ، داور قرار دادن در اختلافات ، خلاف شرع و کفر است ، خیر ، کفر

نیست ، شما هر کار می‌خواهید بکنید .

رفتار علی علیه السلام با خوارج

راهشان را با علی ( ع ) جدا کردند ، فرقه‌ای شدند به نام " خوارج "

یعنی شورشیان بر علی اینها شروع کردند چون خون دل به دل

صفحه35

علی وارد کردن ، و علی تا وقتی که اینها قیام مسلحانه نکرده بودند با

آنها مدارا کرد حداکثر مدارا ، حتی حقوق اینها را از بیت المال قطع نکرد

، آزادی اینها را محدود نکرد جلوی چشم دیگران می‌آمدند به او جسارت و

اهانت می‌کردند و علی حلم می‌ورزید علی بالای منبر صحبت می‌کرد ، یکی از

اینها پارازیت می‌داد روزی علی بالای منبر بود ، یک کسی سؤالی کرد ،

علی بالبداهه یک جواب بسیار عالی به او داد که اسباب حیرت و تعجب

همه شد و شاید همه تکبیر گفتند یکی از این خارجیها آنجا بود ، گفت :

" قاتله الله ما افقهه " خدا بکشد این را ، چقدر ملاست ؟ ! اصحابش

خواستند که بریزند به سر او ، فرمود چکارش دارید ، یک فحشی به من داده

، حداکثر این است که یک فحشی به او بدهید ، نه ، کاری به او نداشته

باشید .

علی مشغول نماز خواندن است ، نماز جماعت دارد می‌خواند ، در حالی که

خلیفه مسلمین است ( این چه حلمی است از علی ؟ ! ) اینها به علی اقتداء

که نمی‌کردند ، می‌گفتند علی مسلمان نیست ، علی کافر و مشرک است در

حالی که علی مشغول قرائت حمد و سوره بود ، یکی از اینها به نام ابن

الکواب آمد با صدای بلند این آیه قرآن را خواند : " « و لقد اوحی الیک

و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک »"( 1 ) . خطاب به

پیغمبر است : ای پیغمبر ! به تو وحی شده است و به پیغمبران پیشین هم

وحی شده است ، اگر تو هم مشرک بشوی تمام اعمالت هدر رفته است ، یا آن

پیغمبران هم اگر مشرک بشوند تمام اعمالشان هدر رفته است این آیه را

خواند ، خواست بگوید : علی ! ما قبول داریم که اول مسلمان تو هستی ،

سابقه‌ات در اسلام چنین

پاورقی

. 1 سوره زمر ، آیه 65

صفحه36

است ، خدماتت چنین است ، عبادتت چنین است ، اما چون مشرک شدی و

برای خداشریک قائل شدی ، در نزد خدا هیچ اجری نداری علی چگونه رفتار

می‌کند ؟ علی به حکم اینکه : " « اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا

"( 1 ) یعنی هر وقت دیدید قرآن می‌خوانند استماع کنید ، گوش کنید ، تا

او شروع کرد به خواندن این آیه ، سکوت کرد و گوش کرد وقتی که تمام

کرد ، نماز را ادامه داد تا ادامه داد دو مرتبه همان آیه را تکرار کرد

. باز علی سکوت کرد و آیه او را گوش کرد وقتی او تمام کرد نماز را

ادامه داد بار سوم یا چهارم که او شروع کرد ، دیگر علی اعتنا نکرد و

این آیه را خواند : " « فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا

یوقنون »"( 2 ) و نمازش را ادامه داد .

اصول مذهب خوارج

آیا خوارج به این مقدار قناعت کردند ؟ اگر قناعت می‌کردند مشکل بزرگی

برای علی نبودند کم کم دور هم جمع شدند ، جمعیت و حزبی تشکیل دادند

بلکه یک فرقه‌ای تشکیل دادند ، یک فرقه اسلامی ( اینکه می‌گویم " اسلامی

" نه واقعا جزء مسلمانان هستند اینها از نظر ما کافرند ) و یک مذهبی

در دنیای اسلام ابداع کردند ، برای مذهب خودشان یک اصول و فروعی ساختند

، گفتند کسی از ماست که اولا معتقد باشد که هم عثمان کافر است ، هم علی

، هم معاویه ، و هم کسانی که به حکمیت تسلیم شدند ، خود ما هم کافر

شدیم ولی ما توبه کردیم ، و فقط هر کسی که توبه کند مسلمان

پاورقی

. 1 سوره اعراف ، آیه 204

. 2 سوره روم ، آیه 60

صفحه37

است ، همچنین گفتند امر به معروف نهی از منکر شرط ندارد ، در مقابل هر

امام جائر و هر پیشوای ظالمی در هر شرایطی باید قیام کرد ولو با یقین به

اینکه قیام بی فایده است این هم یک چهره خشن عجیبی به اینها داد .

اصل دیگری که برای مذهب خودشان تأسیس کردند که باز حاکی از تنگ نظری و

جهالت اینها بود ، این بود که گفتند اساسا عمل جزء ایمان است ، و ایمان

منفک از عمل نداریم مسلمان به گفتن " اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان

محمدا رسول الله " مسلمان نیست مسلمان اگر نمازش را خواند ، روزه‌اش

را گرفت ، شراب نخورد ، قمار نکرد ، زنا نکرد ، دروغ نگفت ، و اگر از

هر گناه کبیره‌ای پرهیز کرد تازه اول اسلامش است ، و اگر مسلمان یک دروغ

بگوید ، اصلا او کافر است ، نجس است ومسلمان نیست اگر یک بار غیبت

بکند یا شراب بخورد از دین اسلام خارج است مرتکب کبیره را از دین

اسلام خارج دانستند نتیجه این شد که فقط خودشان این مقدسها در دنیا

مسلمانند ، [ گوئی می‌گفتند ] در زیر این قبه آسمان غیر از ما دیگر

مسلمانی وجود ندارد و یک سلسله اصول دیگر که برای خودشان ساختند .

چون یکی از اصول خوارج این بود که امر به معروف و نهی از منکر واجب

است و هیچ شرطی هم ندارد و در مقابل هر امام جائری باید قیام کرد و علی

( ع ) را جزء کفار می‌دانستند ، گفتند پس راهی نمانده غیر از اینکه ما

باید علیه علی قیام کنیم ناگهان در بیرون [ شهر ] خیمه زدند و رسما

یاغی شدند دریاغی شدنشان هم یک اصول بسیار خشک و خشنی را پیروی

می‌کردند ، می‌گفتند دیگران مسلمان نیستند ، چون دیگران مسلمان نیستند از

آنها

صفحه38

نمی‌توانیم زن بگیریم و به آنها نباید زن بدهیم ، ذبایح آنها - یعنی گوشتی

که آنها ذبح می‌کنند - حرام است ، از قصابی آنها نباید بخریم ، و بالاتر

اینکه کشتن زنان و اطفال آنها جایز است .

آمدند بیرون [ شهر ] چون همه مردم دیگر را جایز القتل می‌دانستند شروع

کردند به کشتار و غارت کردن وضع عجیبی شد یکی از صحابه پیغمبر با

زنش می‌گذشت در حالی که آن زن حامله بود از او خواستند که از علی تبری

بجوید این کار را نکرد کشتندش ، شکم زنش را هم با نیزه دریدند ،

گفتند شما کافرید و همینها از کنار یک نخلستان می‌گذشتند ( نخلستان

متعلق به کسی بوده که مال او را محترم می‌دانستند ) یکی از اینها دست برد

و یک خرما به دهانش گذاشت چنان به او نهیب زدند که خدا می‌داند .

گفتند به مال برادر مسلمانت تجاوز می‌کنی ؟ !

برخورد علی علیه السلام با خوارج

قسمت اول

کارشان به جایی کشید که علی ( ع ) آمد در مقابل اینها اردو زد دیگر

نمی‌شد آزا دشان گذاشت ابن عباس را فرستاد برود با آنها سخن بگوید .

همانجا بود که ابن عباس برگشت گفت : پیشانیهایی دیدم پینه بسته از

کثرت عبادت ، کف دستها مثل زانوی شتر است ، پیراهنهای کهنه زاهد

مابانه و قیافه‌های بسیار جدی و مصمم ابن عباس کاری از پیش نبرد خود

علی ( ع ) رفت با آنها صحبت کرد صحبتهای حضرت مؤثر واقع شد ، از آن

عده که دوازده هزار نفر بودند هشت هزار نفرشان پشیمان شدند علی علیه

السلام پرچمی را به عنوان پرچم امان نصب کرد که هر کس زیر این پرچم

بیاید در

صفحه39

امان است آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگرشان گفتند

محال و ممتنع است علی هم شمشیر به گردن این مقدسینی که پیشانیشان پینه

بسته بود گذاشت ، تمام اینها را از دم شمشیر گذارند و کمتر از ده نفر

آنها نجات پیدا کردند که یکی از آنها عبدالرحمن بن ملجم این آقای مقدس

بود .

علی ( ع ) در نهج البلاغه جمله‌ای دارد ( علی موجود عجیبی است اصلا

عظمت علی اینجا ظاهر می‌شود ) می‌گوید : « انا فقات عین الفتنة و لم یکن

لیجتری علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها »( 1 ) " این من

بودم و فقط من بودم که چشم فتنه را در آوردم ، و غیر از من احدی قادر

نبود که چشم این فتنه را بکند ( یعنی فتنه این خشکه مقدس ها ) ، غیر از

من احدی از مسلمین جرأت نمی‌کرد که شمشیر به گردن اینها بگذارد " ، چون

طبقه به اصطلاح مقدس ماب را فقط دو طبقه می‌توانند بکشند : یکی طبقه‌ای که

به اسلام و خدا معتقد نیست ، مثل اینکه اصحاب یزید آمدند امام حسین را

کشتند ولی اینکه طبقه‌ای که خودشان مسلمان باشند ، جرأت بکنند در مقابل

این طبقه حرفی بزنند و کاری بکنند کار هر کس نیست ، شیرافکن است ،

بصیرتی می‌خواهد مثل بصیرت علی که خطر اینها را برای دنیای اسلام احساس

کند ( که حالا عرض می‌کنم علی چه احساسی کرده بود ، از کلام خود علی

استنباط می‌کنند ) آنها از این طرف ذکر خدا بگویند ، قرآن بخوانند ، و

علی از آن طرف شمشیر بزند و قلع و قمعشان کند بصیرتی فقط مثل بصیرت

علی می‌خواهد فرمود : « و لم یکن لیجتری علیها احد غیری » هیچ مسلمان

دیگر ، هیچیک از صحابه

پاورقی

. 1 نهج البلاغه ، خطبه 92

صفحه40

پیغمبر چنین جرأتی را به خود نمی‌داد که به روی اینها شمشیر بکشد ، ولی من

کشیدم و افتخار می‌کنم که کشیدم می‌گوید : « بعد ان ماج غیهبها » [ چشم

این فتنه را در آوردم ] پس از آنکه دریای ظلمت داشت موج می‌زد و موج

تاریکی بالا گرفته بود ( 1 ) " « و اشتد کلبها » " این جمله عجیب است

: و کلبش داشت فزونی می‌گرفت کلب یعنی هاری سگ وقتی که هار می‌شود و

به اصطلاح عامیانه دیوانه می‌شود ، بیماری خاصی پیدا می‌کند وقتی که این

حیوان این بیماری را پیدا می‌کند ، دیگر آشنا و غیر آشنا و صاحب و غیر

صاحب نمی‌شناسد ، به هر انسانی یا حیوانی که می‌رسد گاز می‌گیرد و نیش

خودش را در بدن او فرو می‌کند و بعد ، از لعاب دهان او میکروب این

بیماری وارد خون طرف می‌شود ، و بعد از مدتی او هم هار می‌شود یعنی یک

سگ‌ها را گر یک اسب را بگزد ، آن اسب بعد از مدتی هار می‌شود ، اگر یک

انسان را هم بگزد ، آن انسان بعد از مدتی هار می‌شود علی ( ع ) می‌گوید

این مقدس مابها به صورت یک سگ هار در آمده بودند و مانند

پاورقی

. 1 یعنی بعد از اینکه اصلا اوضاع شبهه ناک و شک آمیز و تردید آور شده

بود ابن عباس هم که می‌رفت اینها را می‌دید شک می‌کرد فضا مه آلود

بود خودش فرمود افقها را مه گرفته است وضع ، وضعی نبود که یک

سرباز مسلمان که می‌خواهد به نام اسلام به جنگ برود اطمینان داشته باشد که

به نفع اسلام کار می‌کند وقتی که مقابل می‌شد با یک عده‌ای که می‌دید از

خودش عابد و زاهدترند ، از خودش کمتر گناه می‌کنند ، از خودش بیشتر

نماز می‌خوانند و آثار عبادت را در وجهه و چهره اینها می‌دید ، دست او

تکان می‌خورد ، اگر شمشیرش بالا می‌رفت ، دستش می‌لرزید ، دلش می‌لرزید که

من چگونه به روی اینها شمشیر بکشم ، و اگر علی و رکاب علی نبود و اگر آن

افرادی که در رکاب علی بودند اطمینانشان به علی نبود محال بود که به روی

اینها شمشیر بکشند اوضاع خیلی شبهه ناک بود وحق هم داشتند ، ما و شما

هم اگر می‌بودیم دستمان به آن طرف نمی‌رفت .

صفحه41

عبادت می‌کردند ، و این آن چیزی بود که دیگران را زیاد به شک و شبهه

می‌انداخت که علی فرمود : غیر از من کسی دیگر جرأت نمی‌کرد اینها را بکشد

. خاصیت سومی که اینها داشتند همان جهالت و نادانی زیاد اینها بود .

امان از جهالت و نادانی که بر سر اسلام از جهالت و نادانی چه آمده است

؟ ! نهج البلاغه کتاب عجیبی است ، در هر جهت کتاب عجیبی است ،

صفحه42

توحیدش عجیب است ، موعظه‌اش عجیب است ، دعا و عبادتش عجیب است ،

تحلیل تاریخ زمان خودش هم عجیب است علی وقتی تحلیل می‌کند معاویه را

، تحلیل می‌کند عثمان را ، تحلیل می‌کند خوارج را ، تحلیل می‌کند سایر

جریانها را ، عجیب تحلیل می‌کند از جمله علی علیه السلام درباره خوارج

اینطور می‌فرماید : « ثم انتم شرار الناس » شما بدترین مردم هستید به

این مقدس مابها می‌گوید شما بدترین مردم هستید چرا ؟ ما اگر باشیم

می‌گوییم : ای آقا ، بالاخره هر چه باشد آدمهای بی ضرری هستند ، آدمهای

خوبی هستند ما اینجور آدمها را می‌گوئیم آدمهای خوب از نظر ما اینها

آدمهای خوب هستند ولی آیا می‌دانید چرا علی می‌گوید شما بدترین مردم

هستید ؟ جمله بعدش این است : « و من رمی به الشیطان مرامیه و ضرب به

تیهه » شما به این دلیل بسیار مردم بدی هستید که شما تیرهایی هستید در

دست شیطانها ، شیطان شما را به منزله تیر قرار می‌دهد ، در کمان خودش

می‌گذارد و هدف خود را می‌کوبد علی ( ع ) می‌گوید : شما ابزار بسیار

قاطعی هستید در دست شیطانها و این را هم توجه داشته باشید که در زمان

علی علیه السلام یک طبقه منافق امثال عمر و عاص و معاویه پیدا شده بودند

که اینها عالم و دانا بودند و واقعیتها را می‌دانستند ، والله علی را از

دیگران بهتر می‌شناختند این شهادت تاریخ است که معاویه به علی ارادت

داشت و با او می‌جنگید ( دنیا طلبی ، حرص ، عقده روحی داشتن ، از

اینها غافل نمانید ) دلیلش این است که بعد از شهادت علی علیه السلام هر

کس از صحابه نزدیک علی [ نزد او می‌آمد ] به او می‌گفت علی را برای من

توصیف کن وقتی توصیف می‌کردند اشکهایش جاری می‌شد و می‌گفت : هیهات

که دیگر روزگار مانند

صفحه43

علی انسانی را بیاورد .