دانستنیهای خانواده سبز

دانستنیهای خانواده سبز0%

دانستنیهای خانواده سبز نویسنده:
گروه: کتابخانه زن و خانواده

دانستنیهای خانواده سبز

نویسنده: مهدی واعظ موسوی
گروه:

مشاهدات: 8497
دانلود: 3224

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8497 / دانلود: 3224
اندازه اندازه اندازه
دانستنیهای خانواده سبز

دانستنیهای خانواده سبز

نویسنده:
فارسی

عِندَ بَدیهَةِ المَقالِ تُختَبَرُ عُقولُ الرِّجالِ !

خوشرو است :

بِشرُکَ یدُلُّ علی کَرَمِ نفسِکَ !

خوشبوست :

مَن تَطَیَّبَ أوَّلَ النهارِ لَم یَزَلْ عَقلُهُ مَعهُ إلی اللیلِ !

هم نشینِ خوب و ارزشمندی است :

سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ الرِّجالِ : المُصاحَبَةُ !

خوش اخلاق است :

ثلاثةٌ تَدُلُّ علی کَرَمِ المَرءِ : حُسنُ الخُلُقِ و ...

شاد است :

أصلُ العَقلِ القُدرَةُ و ثَمَرَتُها السُّرورُ !

شوخی های بی جا و ناشایست نمی کند :

ما مَزَحَ امرُؤٌ مَزحَةً إلّا مَجَّ مِنَ عَقلِه مَجَّةً !

با ادب است :

الأدبُ فی الإنسانِ کشَجَرةٍ أصلُها العقلُ !

با وقار است :

الوَقارُ حِلیَةُ العَقلِ !

با حیاست :

لا یُفارِقُه الحَیاءُ !

سخنش خوراک روح و روان است :

کلام العاقل قوت و جواب الجاهل سکوت !

هنگام سخن گفتن با اندیشیدن فرآیند گفتن خود را طراحی و مدیریت می کند :

إذا أرادَ أن یَتَکَلَّمَ تَدَبَّرَ ؛ فإنْ کانَ خَیراً تَکَلَّمَ فغَنِمَ و إن کانَ شَرّاً سَکَتَ فسَلِمَ !

سخنش را می سنجد :

یَزِنُ کلامَهُ !

هنگام سخن گفتن غافل نیست :

إذا نطق ذکر !

با کسی که احتمال دهد تکذیبش کند سخن نمی گوید :

لا یُحَدِّثُ مَن یَخافُ تَکذیبَهُ !

هنگامی که سخنی گوید به دنبالش استدلال و نمونه ای آورد ، در حالی که بی شخصیت وقتی سخنی گوید در پی آن قسمی خورد :

إذا تکلم بکلمة أتبعها حکمة و مثلا ، و الأحمق إذا تکلم بکلمة أتبعها حلفا !

دروغ نمی گوید اگر چه سودش در آن باشد :

لا یَکْذِبُ وَ إِنْ کَانَ فِیهِ هَوَاهُ !

با سر بسته گویی و مهارتهای کلامی خود را از دروغ گفتن بی نیاز می کند :

إنَّ فی المَعاریضِ ما یُغنی الرجُلَ العاقِلَ عنِ الکذبِ !

گواهی دروغ نمی دهد :

لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ !

از سخن دروغ و ناحقّ درباره خود رنجیده نمی شود :

لیسَ بعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزُّورِ فیهِ !

از چاپلوسی فریب نمی خورد :

مَن مَدَحَکَ بما لَیسَ فیکَ فَهُو ذَمٌّ لَکَ إن عَقَلتَ !

از ستایش نادان خوشحال نمی شود :

و لا بحَکیمٍ مَن رَضِیَ بثَناءِ الجاهِلِ علَیهِ !

هنگام ستایش زیاده روی نمی کند :

إذا مَدَحتَ فاختَصِرْ !

هنگام نکوهش افراط نمی کند :

إذا ذَمَمتَ فاقتَصِرْ !

دیگران را زیبا خطاب می کند :

مَن قَلَّ عَقلُهُ ساءَ خِطابُهُ !

قلم زیبا و متینی دارد :

کِتابُ الرجُلِ عُنوانُ عَقلِهِ و بُرهانُ فَضلِهِ !

کم ترین تنش را با مردم دارد و منحنی تنش او با دیگران به صفر میل می کند :

قِلَّةُ المُماراةِ !

اهل جرّ و بحث نیست و از بحث های هیجانی ، جنجالی و تحریک کننده پرهیز می کند :

ثَمَرَةُ العَقلِ مُداراةُ النّاسِ !

در ارتباطات از دو سوم ظرفیت هوشش استفاده می کند :

صَلاحُ حالِ التَّعایُشِ و التَّعاشُرِ مِلْ‌ءُ مِکیالٍ : ثُلثاهُ فِطنَةٌ و ثُلثُهُ تَغافُلٌ !

خود را به غفلت می زند و ظاهرا فریب می خورد :

یَتَغافَلُ و یَنخَدِعُ !

نیمی از وجودش تحمّل است و نیمی دیگر نادیده گرفتن :

نِصفُهُ احتِمالٌ و نِصفُهُ تَغافُلٌ !

همیشه سعی می کند لوکوموتیو باشد تا واگن :

ان استطعت ان لاتعامل احدا الا و لک الفضل علیه فافعل !

تا هنگامی که فرصتی دست دهد صبوری پیشه می کند :

التَّجَرُّعُ لِلغُصَّةِ حَتّی تَنالَ الفُرصَةَ !

دامنه و حوزه دیدش را محدود می کند :

غَضُّ الطَّرْفِ

با مردم دوستی و مهربانی می کند :

التَّوَدُّدُ إلَی النّاسِ نصفُ العَقلِ !

اهل معاشرت است :

مُلاقاةُ الإخوانِ نُشْرَةٌ و تَلقیحُ العَقلِ و إن کانَ نَزْراً قَلیلاً !

به هر آدم نیک و بدی خوبی می کند :

اصطِناعُ الخَیرِ إلی کُلِّ بَرٍّ و فاجِرٍ !

پیک و فرستاده اش را از افراد شایسته انتخاب می کند :

رَسولُکَ تَرجُمانُ عَقلِکَ !

جایگاه هر چیزی را می شناسد و آن را در جای خود می نهد :

یَضَعُ الشَّی‌ءَ مَواضِعَهُ !

انرژی خود را به جا و به موقع صرف می کند :

وضع سعیه فی مواضعه !

به کار خود می پردازد و در کار و مسئولیت خود متمرکز است :

مُقبِلاً عَلی شَأنِهِ !

کارهایش را به خوبی انجام می دهد :

أحسن صنائعه !

کارش را به خوبی انجام می دهد ، گویا آن را می بیند :

یُحسِنُ فی عملِهِ کأنّهُ ناظرٌ إلَیهِ !

بیشتر کارهایش درست و به جاست :

کَثرَةُ الصَّوابِ تُنبِئُ عَن وُفورِ العَقلِ !

بینای عیب خود است و کور عیب دیگران :

أعقَلُ النّاسِ مَن کانَ بِعَیبِهِ بَصیراً و عَن عَیبِ غَیرِهِ ضَریراً !

اندک خوبیِ دیگران را زیاد می شمارد :

یَستَکثِرُ قَلیلَ الخَیرِ مِن غَیرِهِ !

خوبی های بسیار خود را اندک می شمارد :

یَستَقِلُّ کَثیرَ الخَیرِ مِن نَفسِهِ !

لطف و محبت خود را نمی شمرد :

مَن عَدَّدَ نِعَمَهُ مَحَقَ کَرَمَهُ !

در برابر رفتار جاهلانه نادان بردباری نشان می دهد :

أن یَحلُمَ عَمَّن جَهِلَ عَلَیهِ !

از کسی که به او ستم کرده است در می گذرد :

یَتَجاوَزَ عَمَّن ظَلَمَهُ !

در برابر فرودست فروتن است :

یَتَواضَعَ لِمَن هُوَ دونَهُ !

از فرادست خود در طلب نیکی پیشی می‌گیرد :

یُسابِقَ مَن فَوقَهُ فی طَلَبِ البِرِّ !

با احتیاط عمل می کند :

عمل بالحزم !

وسواس ندارد :

الإمامُ الصّادقُ ( ع ) ـ لَمّا ذَکَرَ عَبدُ اللَّهِ بنُ سنان رجُلاً مُبتَلیً بالوُضوءِ و الصَّلاةِ و ادَّعی أنّهُ رجُلٌ عاقِلٌ ـ : و أیُّ عَقلٍ لَهُ و هُو یُطیعُ الشَّیطانَ ؟ ! [قالَ : ] فقلتُ لَهُ : و کیفَ یُطیعُ الشَّیطانَ ؟ فقالَ : سَلهُ هذا الّذی یَأتِیهِ مِن أیِّ شَی‌ءٍ هُو؟ ! فإنّهُ یَقولُ لَکُ : مِن عَمَلِ الشَّیطانِ !

آینده نگر است :

نَظَرَ فِی یَوْمِهِ لِغَدِهِ !

عاقبت اندیش است :

أنظَرُهم فی العَواقِبِ !

به خردمندان گوش می سپارد :

مَن تَرَکَ الاستِماعَ مِن‌ذَوی العُقولِ ماتَ عَقلُهُ !

خود را از اندیشه اندیشمندان و دانش حکیمان بی نیاز نمی داند :

یضیف إلی رأیه رأی العقلاء و یَضُمُّ إلی علمه علومَ الحکماء !

خود را از مشاوره بی نیاز نمی داند :

لا یستغنی العاقل عن المشاورة !

با نادان مشورت نمی کند :

احذر رأیَ صدیقِکَ الجاهل !

اگر دشمنش با او مشورت کند خیرخواهی می کند :

اِستَشِر عدوکَ العاقلَ !

با نادان هم نشینی نمی کند :

مَن صَحِبَ جاهِلاً نَقَصَ مِن عَقلِهِ !

وقتی خطایی از او سر می زند بخشیدن او برایش دردناک تر از تنبیه بدنی است :

العَفوِ أشَدُّ مِنَ الضَّربِ لِمَن کانَ لَهُ عَقلٌ !

همین که لغزشش را غیر مستقیم به رُخش بکشند برای او کافی و دردآور است :

تلویح زَلَّةِ العاقلِ له من أمضِّ عتابِهِ !

به کاری که بترسد در آن درماند اقدام نمی کند :

لا یَتَقَدَّمُ عَلی ما یَخافُ العَجزَ عَنهُ !

وعده ای که از توانش بیرون است نمی دهد :

لا یَعِدُ ما لا یَقدِرُ عَلَیهِ !

به آن چه که در امیدواریش سرزنش شود امید نمی بندد :

لا یَرجو ما یُعَنَّفُ بِرَجائهِ !

از کسی که احتمال دهد پاسخی دریافت نکند درخواست و پرسش نمی کند :

لا یَسألُ مَن یَخافُ مَنعَهُ !

خوش معامله است :

سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ الرِّجالِ : و المُعامَلَةُ !

مدیر خوبی است :

سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ الرِّجالِ : و الوِلایَةُ !

وقتی از پُست و مقامی برکنار شد ناآرامی و بدرفتاری نمی کند :

سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ الرِّجالِ : و العَزلُ !

بی نیازی و ثروت او را مغرور نمی کند :

سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ الرِّجالِ : و الغِنی !

فقر و ناداری صبر و شکیبایی او را نمی برد :

سِتَّةٌ تُختَبَرُ بِها عُقولُ الرِّجالِ : و الفَقرُ !

زیاده خواه و فزون طلب نیست :

إذا قَلَّتِ العُقولُ کَثُرَ الفُضولُ !

خودپسند نیست :

إعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ دَلیلٌ عَلی ضَعفِ عَقلِهِ !

متکبر نیست :

ما دَخَلَ قَلبَ امرِئٍ شَی‌ءٌ مِنَ الکِبرِ إلّا نَقَصَ مِن عَقلِهِ !

آرزوهای فراوان و دست نیافتنی ندارد :

کَثرَةُ الأمانی مِن فَسادِ العَقلِ !

در میدان عمل کوشاست و دامنه ی آرزوهای دور و درازش را کوتاه می کند :

العاقل یجتهد فی عمله و یقصر من أمله !

واقع نگر است و بر کارکردهای خود تکیه می کند ، و نه بر آرزوی های برآورده نشده :

یعتمد علی عمله و لایعتمد علی أمله !

کم خرج است :

قلیلُ المؤونةِ !

با استقامت است :

ثَمَرَةُ العَقلِ الاستِقامَةُ !

هنگامی که حق برای او آشکار شد می پذیرد :

قَبولُهُ الحَقَّ إذا بانَ لَهُ !

حقّ را حتّی از دشمنش انکار نمی کند :

لا یَرُدُّ الحقَّ علی عدوِّهِ !

باطل را از دوستش نیز نمی پذیرد :

لا یَقبَلُ الباطلَ مِن صدیقِهِ !

به خاطر کسی که دوستش دارد مرتکب گناه نمی شود :

لا یأثَمُ فیمَن یُحِبُّ !

به کسی که دشمنی دارد ستم نمی کند :

لا یَحیفُ علی مَن یُبغِضُ !

در پیشگاه حق تسلیم است :

کانَ ذَلُولًا عِنْدَ إِجَابَةِ الْحَقِّ !

به حق پایبند است :

ثَمَرَةُ العَقلِ لُزومُ الحَقِّ !

پیرو حق است :

لایَکمُلُ العَقلُ إلّا بِاتِّباعِ الحَقِّ !

حقّ را با شخصیت ها نمی سنجد ، بلکه در صدد شناختن حق بر می آید تا پیروان آن را بشناسد :

إنّ الحقَّ لایُعرَفُ بالرِّجالِ ، اعْرِفِ الحقَّ تَعرِفْ أهلَهُ !

از مدیریت کلامی بالایی برخوردار است :

حافِظاً لِلِسانِهِ !

می تواند زبان در کام کشد :

یُخْرِسُ لسانَهُ !

پیش از گفتن احساس می کند ، سپس می گوید :

لِسانُ العاقِلِ وَراءَ قَلبِهِ و قَلبُ الأحمَقِ وَراءَ لِسانِهِ !

وقتی نظر می دهد کارشناسانه و سنجیده است :

رَأیُ الرَّجُلِ میزانُ عَقلِهِ !

زیاده گو نیست :

إذا تَمَّ العَقلُ نَقَصَ الکلامُ !

گفتارش از دانشش بیشتر نیست ، و دانشش بیشتر از عقل و خِرَدش نیست :

الإمامُ الباقرُ ( ع ) : إنّی لَأکْرَهُ أن یکونَ مِقدارُ لِسانِ الرجُلِ فاضِلاً علی مِقدارِ عِلمِهِ کما أکرَهُ أن یکونَ مِقدارُ عِلمِهِ فاضِلاً علی مِقدارِ عَقلِهِ !

کردارش گفتارش را تصدیق می کند :

صَدَّقَ أقوالَه أفعالُهُ !

اسیر زبانش نیست :

الجاهِلُ أسیرُ لِسانِهِ !

با سکوت به عقل و خِرَدش آرامش می بخشد :

النُّطقُ راحَةٌ للرُّوحِ و السُّکوتُ راحَةٌ للعَقلِ !

جز خوبی نمی گوید :

و الصَّمتِ إلّا مِن خَیرٍ !

با این که در سخن گفتن توانا است خاموشی برای او آسان است :

الصَّمتُ آیَةُ النُّبلِ و ثَمَرَةُ العَقلِ !

هنگام سکوت در اندیشه است :

إذا سکت فکر !

وقتی می نگرد عبرت می گیرد :

إذا نظر اعتبر !

در گفتارش با انصاف است :

مُنْصِفاً بِقَوْلِهِ !

گفتار خود را به نقد می کشد :

خَصْماً بِقَوْلِهِ !

از کسی غیبت نمی کند :

صان لسانَه عن الغیبة !

به دریافت های او دیگران بعد از گذشت زمان می رسند :

أول رأی العاقل آخر رأی الجاهل !

اندیشه اش را واکاوی می کند :

اتهم رأیه !

آنچه را نمی شناسد انکار نمی کند :

هَلْ یَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا یَعْرِف !

به هنگام شناخت خودداری می کند :

وقف حیث عرف !

به کمبودهایش آگاه است :

استِشعارُهُ بنفسِهِ النُّقصانَ !

کمبودهای دینی ، فکری ، اخلاقی و تربیتی خود را شمارش می کند و آن ها را در سینه اش یا روی کاغذ می نویسد و در زدودن آن ها می کوشد :

یُحصِی علی نفسِهِ مَساوِیَها فی الدِّینِ و الرَأیِ و الأخلاقِ و الأدَبِ فَیَجمَعَ ذلکَ فی صَدرِهِ أو فی کتابٍ و یَعمَلَ فی إزالَتِها !

از خود دادخواهی کند :

إنصافُهُ مِن نَفسِهِ !

زمانة خود را می شناسد :

عارِفاً بِزَمانِهِ !

در رویارویی با آشوب ها و هرج و مرج های سیاسی ، اجتماعی و خانوادگی دست و زبانش را مدیریت و کنترل می کند و به خداوند پناهنده می شود :

إذا عَرَضَت لَهُ فِتنَةٌ استَعصَمَ بِاللَّهِ و أمسَکَ یَدَهُ و لِسانَهُ !

هر گاه برتریی ببیند آن را غنیمت می شمارد :

إذا رَأی فَضیلَةً انتَهَزَ بِها !

در دانش و علم بسیار می اندیشد تا این که حفظ کند و نقل کند :

کَثرَةُ النَّظَرِ فی العِلمِ یَفتَحُ العَقلَ !

با افزایش دانش و تجربه درصدد کامل کردن شخصیت خود است :

العَقلُ غَریزَةٌ تَزیدُ بِالعِلمِ و التَّجارِبِ !

از دانشجویی در تمام عمرش خسته نشود :

لا یَسأمُ مِن طَلَبِ العِلمِ طُولَ عُمرِهِ !

در اندیشه به کار بستن دانشش هست و نه در فکر فخر فروشی علمی :

اعقِلوا الخَبَرَ إذا سَمِعتُموهُ عَقلَ رِعایَةٍ ، لا عَقلَ رِوایَةٍ فإنَّ رُواةَ العِلمِ کَثیرٌ و رُعاتَهُ قَلیلٌ !

دانش نمی آموزد مگر برای دانستن :

لا یَتعلّمُ إلّا لِیَعْلمَ !

دانایی فرا نمی گیرد مگر برای عمل کردن :

لا یَعلمُ إلّا لِیَعْملَ !

حکمت ( دانشی که تاریخ مصرف ندارد ) گمشده ی اوست :

ضالة العاقل الحکمة فهو أحق بها حیث کانت !

در حکمت بسیار می اندیشد :

کَثرَةُ النَّظَرِ فی الحِکمَةِ تَلقَحُ العَقلَ !

به کم و کاست دنیا در صورتی که با حکمت و خردورزی همراه باشد خرسند است ؛ ولی اگر دنیا را داشته باشد و از حکمت و دانش کم بهره باشد خرسند نیست :

رَضِیَ بِالدُّونِ مِنَ الدّنیا مَعَ الحِکمَةِ ؛ و لَم یَرضَ بِالدُّونِ مِنَ الحِکمَةِ مَعَ الدّنیا !

تفریح و لذتش حکمت و دانش است :

الحِکمَةُ رَوضَةُ العُقَلاءِ و نُزْهَةُ النُّبَلاءِ !

از تجربیات پند گیرد :

وَعَظَتهُ التَّجارِبُ !

دیگران مایه ی پند او می شوند :

اتعظ بغیره !

از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود :

لا یُلسَعُ مِن جُحرٍ مَرَّتَینِ !

انتقاد کننده اش را دوست دارد :

لا تُعاتِبُ الجاهل فَیَمقُتُکَ ، و عاتِبِ العاقل یُحبِبکَ !

آن را که عیب هایش را به او هدیّه کند از بهترین دوستان خود می شمارد :

أحَبُّ إخوانی إلَیَّ مَن أهدی إلَیَّ عُیوبی !

آزمندی و حرص از او سر نمی زند :

لا یَبدو مِنهُ الحِرصُ !

امروزش از دیروزش بهتر است :

کانَ یَوْمُهُ خَیْراً مِنْ أَمْسِهِ !

در جستجوی کمال است و پول پرست نیست :

یَطلُبُ الکَمالَ و الجاهِلُ یطلُبُ المالَ !

از احمق ، گنه کار و بی شخصیت انتظار دادرسی و انصاف ندارد :

ثَلاثَةٌ لا یَنتَصِفونَ مِن ثَلاثَةٍ أبَداً : العاقِلُ مِن الأحمَقِ ، و البَرُّ مِن الفاجِرِ ، و الکَریمُ مِن اللَّئیمِ !

از هر چه ناروا و ناشایست است دوری می کند حتی اگر ممنوع نباشد :

لَو لَم یَنْهَ اللَّهُ سُبحانَهُ عَن مَحارِمِهِ لَوجَبَ أنْ یَجْتَنِبَها العاقِلُ !

یک بعدی نیست :

أن یکونَ لَهُ ساعاتٌ !

در زندگی برنامه ریزی و تعادل دارد :

لَهُ ساعاتٌ : ساعَةٌ یُناجِی فیها رَبَّهُ عزّوجل ، و ساعَةٌ یُحاسِبُ نَفسَهُ ، و ساعَةٌ یَتَفَکَّرُ فیما صَنَعَ اللَّهُ عزّوجل إلَیهِ ، و ساعَةٌ یَخلُو فیها بِحَظِّ نفسِهِ مِنَ الحَلالِ ، فإنّ هذهِ الساعَةَ عَونٌ لِتلکَ الساعاتِ ، و استِجمامٌ للقُلوبِ و تَوزِیعٌ لها !

راز دار است :

صَدرُ العاقِلِ صُندوقُ سِرِّهِ !

مردم نمی دانند در درون او چه می گذرد :

لا یَدری الناسُ ما فی نفسِهِ !

در بر آوردن نیازهای خود از « پوشیده داشتن » کمک می گیرد :

اسْتَعینوا علی قَضاءِ حَوائجِکُم بالکِتْمانِ ، فإنَّ کُلَّ ذی نِعمَةٍ محَسودٌ !

هر چه بر سن و سالش می گذرد پخته تر می شود :

إذا شابَ العاقِلُ شَبَّ عَقلُهُ !

حدس و گمانش از یقین نادان درست تر از آب در می آید :

ظنُّ العاقِلِ أصَحُّ مِن یَقینِ الجاهِلِ !

نسبت به آن چه نادان بدان مایل است بی میل است :

یَزهَدُ فیما یَرغَبُ فیه الجاهل !

به آن چه نفسش زیبا می شمارد اطمینان نمی کند :

لم یثق بکل ما تُسَوِّلُ له نفسُه !

به شهوات بهایی ندهد :

استَهانَ بِالشَّهَواتِ !

خواهش های مادی در نظر او ناچیز است :

هانَت علَیهِ شَهوَتُهُ !

شهوتران و هوس باز نیست :

ذَهابُ العَقلِ بَینَ الهَوی و الشَّهوَةِ قَرینُ الشَّهوَةِ مَریضُ النّفسِ ، مَعلولُ العَقلِ !

شهوت و غرایزش را مدیریت می کند :

غَلَبَ شَهوَتَهُ !

بر هوی و هوسش چیره است :

غلب هواه !

هیجان های خود را مدیریت و کنترل می کند و بدمستی نمی کند :

یَحتَرِس مِن سُکرِ المالِ و سُکرِ القُدرَةِ و سُکرِ العِلمِ و سُکرِ المَدحِ و سُکرِ الشَّبابِ ، فإنَّ لِکُلِّ ذلکَ رِیاحاً خَبیثةً تَسلُبُ العَقلَ و تَستَخِفُّ الوَقارَ !

هیجان های خشم ، میل و ترس خود را مدیریت می کند :

مَنْ یَمْلِکُ نَفْسَهُ إِذَا غَضِبَ وَ إِذَا رَغِبَ وَ إِذَا رَهِبَ !

در میل ها و خواهش هایش میانه رو و معتدل است :

القَصدُ عِندَ الرَّغَبِ !

به هنگام ترس صبور و شکیباست و دستپاچه نمی شود :

الصَّبرُ عِندَ الرَّهَبِ !

خشم خود را فرو می خورد :

و الکاظمین الغَیظِ

به هنگام خشم بردبار است :

الحِلمُ عِندَ الغَضَبِ

با داشتن قدرت و قوت انصاف ورزد :

أنصَفَ عَن قُوَّةٍ !

بدی را به نیکی پاسخ دهد :

جازی الاسائه بالاحسان !

دشمنی او از دوستی نادان سودمندتر است :

عَداوة العاقل خیر من صَداقة الجاهل !

نادان را درک می کند :

یعرف الجاهل لأنه کان قبلُ جاهلا !

از رفتار نادان خیلی به شگفت نمی آید :

تعجب الجاهل من العاقل أکثر من تعجب العاقل من الجاهل !

با نادان چونان پزشک با بیمار روبرو می شود ، و از مهارت همدلی و هم حسی برخوردار است :

یُخاطب الجاهل مخاطَبَة الطبیب المریض !

در زندگی به میزان رفع نیازهای اساسی بسنده می کند :

قَنِعَ بِمَا یَکْفِیهِ !

ناپسند را از خودش دور می سازد :

عَقَلَ الذَّمَّ عَنْ نَفْسِهِ !

به هوش شناختی ( IQ ) بسنده نمی کند :

إنّ اللَّهَ یَقِی بالتَّقوی عَنِ العَبدِ ما عَزُبَ عَنهُ عَقلُهُ !

از مشروبات ممنوع پرهیز دارد :

حَرّمَ اللَّهُ الخَمرَ لِما فیها مِن تَغْییرِها عُقولَ شارِبِیها !

دل بسته دنیا نیست :

حُبُّ الدنیا یُفسِدُ العقلَ !

عاشق دنیا نیست :

لا تَنظُرْ إلَیها نَظَرَ العاشِقِ الوامِقِ !

اهل زرنگی نیست :

إنّ اللَّهَ تعالی وَسَّعَ أرزاقَ الحَمقی لِیَعتَبِرَ العُقَلاءُ و یَعلَمُوا أنّ الدنیا لیسَ یُنالُ ما فیها بِعَمَلٍ و لا حِیلَةٍ !

سخاوتمند است :

السَّخاءُ ثَمَرَةُ العَقلِ !

عُذر پذیر است :

أعقَلُ النّاسِ أعذَرُهُم لِلنّاسِ !

عاشق نمی شود :

مَن عَشِقَ شَیئاً أعشی ( أعمی ) بَصَرَهُ و أمرَضَ قَلبَهُ ، فَهُوَ یَنظُرُ بِعَینٍ غَیرِ صَحیحَةٍ ، و یَسمَعُ بِاُذُنٍ غَیرِ سَمیعَةٍ ، قَد خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ ، و أماتَتِ الدّنیا قَلبَهُ !

اگر عاشق شد عشقش را مدیریت می کند :

مَن عَشِقَ فَکَتَمَ و عَفَ فَماتَ فهُو شَهیدٌ !

عاشق عبادت است :

مَن عَشِقَ العِبادَةَ فَعانَقَها ، و أحَبَّها بقَلبِهِ ، و باشَرَها بِجَسَدِهِ و تَفرَّغَ لَها ، فَهُو لا یُبالی عَلی ما أصبَحَ مِنَ الدُّنیا : عَلی عُسرٍ أم عَلی یُسرٍ !

اهل بندگی است :

العقل ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجِنانُ !

عفت می ورزد :

مَن عَقَلَ عَفَّ !

دلِ بزرگی دارد :

حِفظُ قَلبِکَ ما استَودَعتَهُ !

از کنار لغو و بیهوده بزرگوارانه و کریمانه می گذرد :

و َ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً !

کارهای بیهوده را ترک می کند :

بِتَرکِ ما لا یَعنیکَ یَتِمُّ لَکَ العَقلُ !

زیاد اهل سرگرمی نیست :

مَن کَثُرَ لَهوُهُ قَلَّ عَقلُهُ !

ریا کار نیست :

اذا عَمِلَ أخلص !

دل از مهر دنیای فریبنده خالی می کند :

مِن عَلاماتِ العَقلِ التَّجافی عَن دارِ الغُرورِ !

رویکردش به سرای جاودان است :

الإنابَةُ إلی دارِ الخُلودِ !

برای خانه ی قبر توشه بر می گیرد :

التَّزَوُّدُ لِسُکنَی القُبورِ !

برای روز رستاخیز آماده می شود :

التَّأهُّبُ لِیَومِ النُّشورِ !

در همه حال حریم خداوند را نگه می دارد و از او حساب می برد :

تَقوی اللَّهِ فی کُلِّ حالٍ !

دنیا را دشمن می دارد و هوس را سرکوب می کند :

ثَمَرَةُ العَقلِ مَقتُ الدّنیا و قَمعُ الهَوی !

در نیازهای اساسیش درمانده نیست :

مَن عَدِمَ قُوتَهُ کَثُرَت خَطایاهُ !

الفَقرُ مَنقَصَةٌ للدِّینِ ، مَدهَشَةٌ للعَقلِ ، داعیَةٌ لِلمَقتِ !

در صدد ترمیم و تأمین نیازهای زندگی است :

مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ !

با خردورزی به خداوند نزدیک می شود :

إذا تَقَرَّبَ العِبادُ إلی خالِقِهِم بالبِرِّ فَتَقَرَّبْ إلَیهِ بالعَقلِ تَسبِقْهُم !

رو به پیشرفت است :

الکَیِّسُ مَن کانَ یَومُهُ خَیراً مِن أمسِهِ !

در حدّ و مرز خود می ماند و از اندازة خود تجاوز نمی کند :

أن یَقِفَ عند حَدِّه و لا یَتَعدّی قَدْرَهُ !

با دیگران آن گونه رفتار میکند که دوست دارد با او رفتار شود :

صاحَبَ النّاسَ بِالَّذی یُحِبُّ أن یُصاحِبوهُ !

هر گاه وعده دهد وفا کند ولی هرگاه بیم دهد درگذرد :

إذا وَعَدَ وَفی و إذا تَوَعَّدَ عَفا !

شکم شُل نیست :

عَفَّ بَطنُهُ !

بر عمر سپری شده اش می گرید :

بُکاؤهُ علی ما مَضی مِن زَمانِهِ !

به پیمان ها وفادار است :

الوَفاءُ بالذِّمَمِ !

به بخشش های مالی خود خوشحال می شود در حالی که انسان بی شخصیت به دارایی خویش می نازد :

یَبتَهِجُ بفَضلِهِ و اللَّئیمَ یَفتَخِرُ بمُلکِهِ !

هرگز از خداوند پیش مردم شکایت نمی برد :

لا تَشکُوَنَّ اللَّهَ إلَی الخَلقِ !

خیرخواه و یک رنگ است ولی بی شخصیت ناخالص و خیانتکار است :

النَّصیحَةُ مِن أخلاقِ الکِرامِ و الغِشُّ مِن أخلاقِ اللِّئامِ !

در عفو و گذشت شتاب کند در حالی که بی شخصیت در انتقام گیری شتاب دارد :

المُبادَرَةُ إلَی العَفوِ مِن أخلاقِ الکِرامِ و المُبادَرَةُ إلَی الانتِقامِ مِن شِیَمِ اللِّئامِ !

به سوی نیکوکاری شتاب دارد :

لِلکِرامِ فَضیلَةُ المُبادَرَةِ إلی فِعلِ المَعروفِ و إسداءِ الصَّنائعِ !

اهل جود و بخشندگی است :

سُنَّةُ الکِرامِ الجُودُ !

اموال خود را به حقّ خرج می کند :

یُنفِقُ مالَهُ فی حَقٍّ إنّ للسَّخاءِ مِقداراً فإنْ زادَ علَیهِ فهُو سَرَفٌ !

نیاز دیگران را بی خواهش برآورد :

السَّخاءُ ما کانَ ابتِداءً !

داوطلبانه محبت کند :

التَّبرُّعُ بالمَعروفِ و الإعطاءُ قَبلَ السُّؤالِ !

آنچه زیبنده او نیست فرو گذارد :

تَرکُهُ ما لایَجمُلُ بهِ !

به وطن خود علاقه مند است :

حَنینُهُ إلی أوطانِهِ !

دوستان دیرین را نگه می دارد :

حِفظُهُ قَدیمَ إخوانِهِ !

گناهان را با بخشش می پوشاند :

تغمد [تعمد] الذنوب بالغفران [بالکفران]

از دنیایش به خاطر آخرت می گذرد :

باع دنیاه بآخرته !

از گناهان دوری می کند :

تورع عن الذنوب !

از عیب ها دوری می ورزد :

تنزه عن العیوب !

به دنیای ناپایدار بی میل است :

زَهِدُوا فِی الدُّنْیَا وَ رَغِبُوا فِی الْآخِرَةِ ؛ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیَا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ ، وَ الْآخِرَةَ طَالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ ، فَمَنْ طَلَبَ الْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیَا حَتَّی یَسْتَوْفِیَ مِنْهَا رِزْقَهُ ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا طَلَبَتْهُ الْآخِرَةُ فَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ فَیُفْسِدُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَ آخِرَتَهُ !

به بهشت مایل است :

رغب فی جنة سنیة خالدة عالیة !

سرای دیگرش را به دنیایش نمی فروشد :

لم یَبِع آخرتَه بدنیاه !

با گناه شخصیت خود را خوار نمی گرداند :

مَن کَرُمَت علَیهِ نَفسُهُ لَم یُهِنْها بالمَعصیَةِ !

دنیا در چشمش خُرد و ناچیز است :

مَن کَرُمَت نَفسُهُ صَغُرَتِ الدُّنیا فی عَینِهِ !

از هر چیز عالی ترین آن را می جوید :

یَطلُبُ مِن الاُمورِ أعلاها !

به دنبال پُر ارج ترین خوی ها است :

یطلب مِن الأخلاقِ أسْناها !

بسیار کمک و یاری می رساند :

کثیر المَعونةِ !

دست بخشنده دارد :

سَخِیُّ الکَفِّ !

دست رد به سینه درخواست کننده نمی زند :

لا یَرُدُّ سائلاً !

اگر با دنیا خواهان رفتار کند زیرک ترین آنهاست :

إن سلَکَ مَع أهلِ الدُّنیا کانَ أکیَسَهُم !

هرگاه با آخرت جویان سلوک کند پارساترین آنهاست :

إنْ سَلکَ مَع أهلِ الآخرةِ کانَ أورَعَهُم !

حلال او را از سپاسگزاری باز نمی دارد :

لا یَشْغَلُ الْحَلَالُ شُکْرَهُ !

حرام بر صبرش چیره نمی شود :

لا یَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ !

مطیع خداوند است ؛ اگر چه خوشگل و والا مقام نباشد :

أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ ذَمِیمَ الْمَنْظَرِ حَقِیرَ الْخَطَرِ !

به خداوند یکتا ایمان دارد و در اطاعت او می کوشد :

وَحَّدَ اللَّهَ وَ عَمِلَ بِطَاعَتِهِ !

در برابر خداوند خاکسار است :

کَمالُ العَقلِ فی ثَلاثَةٍ : التَّواضُعِ للَّهِ‌ِ !

از یقین و باور خوبی برخوردار است :

و حُسنِ الیَقینِ !

حاضر است دنیایش را رها کند ، اما از دینش دست بر نمی دارد :

یَتْرُکُ دُنْیَاهُ وَ لا یَتْرُکُ دِینَهُ !