آشنايى با اديان بزرگ

آشنايى با اديان بزرگ0%

آشنايى با اديان بزرگ نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آشنايى با اديان بزرگ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسين توفيقى
گروه: مشاهدات: 12860
دانلود: 2860

توضیحات:

آشنايى با اديان بزرگ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 169 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12860 / دانلود: 2860
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با اديان بزرگ

آشنايى با اديان بزرگ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

-٣- اوستا

كتاب آسمانى زردشتيان اوستا نام دارد كه به معناى اساس و بنيان و متن است اين كتاب به خط و زبان اوستايى نوشته شده است كه به ايران باستان تعلق دارد و با زبان پهلوى و سانسكريت همريشه است به عقيده بسيارى از محققان ، خط اوستايى در دوره ساسانيان (٢٢٦ - ٦٤١ م .) پديد آمد و اوستا كه قبلا در سينه ها بود، به آن خط كتابت شد و به قولى اين كار پس از ظهور اسلام صورت گرفته است

زردشتيان و پژوهشگران بر اين مساءله اتفاق دارند كه اوستا در اصل بسيار بزرگتر بوده است كه به عقيده برخى روى ١٢٠٠٠ پوست گاو نوشته بود. اوستاى كنونى داراى ٨٣٠٠٠ كلمه است و احتمالا اصل آن داراى ٣٤٥٧٠٠ كلمه (يعنى چهار برابر) بوده است اوستاى اصلى به ٢١ نسك (كتاب يا بخش ) تقسيم مى شد و اوستاى كنونى نيز ٢١ نسك است

اوستا ٥ بخش دارد:

١- يسنا (= جشن و پرستش )؛ قسمتى از اين بخش گاتها ناميده مى شود (به معناى سرود). اين بخش كه مشتمل بر ادعيه و معارف دينى و معروفترين قسمت اوستاست ، به خود زردشت نسبت داده مى شود، در حالى كه ساير قسمتهاى اوستا را به پيشوايان دين زردشت نسبت مى دهند؛

٢- ويسپرد (= همه سروران ) مشتمل بر نيايش ؛

٣- ونديداد (= قانون ضد ديو) درباره حلال و حرام و نجس و پاك ؛

٤- يشتها (= نيايش سرود و تسبيح )؛

٥- خرده اوستا (= اوستاى كوچك ) درباره اعياد و مراسم مذهبى و تعيين سرودهاى آنها زردشتيان ، علاوه بر اوستا، تفسيرى به نام زنداوستا و كتب مقدس ديگرى به زبان پهلوى دارند.

-٣- داستان خلقت و دو گانه پرستى

كسى نمى داند گرايش زردشتيان به خدايان دو گانه (خداى نيكى و خداى بدى يا خداى روشنايى و خداى تاريكى ) در چه عصرى آغاز شده است در قسمت گاتها (از يسناى اوستا) كه به خود زردشت نسبت داده مى شود، اهريمن در برابر خرد مقدس صف آرايى مى كند و نه در برابر اهورمزدا كه خداى واحد و فوق پروردگاران روشنايى و تاريكى است همچنين گروهى از زردشتيان به نام زروانيان در عصر ساسانى پديد آمدند كه معتقد به خداى يكتا به نام زروان بودند و او را از خداى روشنايى و تاريكى برتر مى شمردند. اين فرقه پيروان بسيارى در ايران آن روز داشته است(١٢)

- ٣- خدايان

با مطالعه در آيين زردشت معلوم مى شود كه وى در ميان ايرانيان به اصلاح دينى قيام كرده و خرافات مذهب باستانى آرياييان را مورد حمله قرار مى داده است از جمله آنكه وى از آهور مزدا تبليغ مى كرده و خدايان قوم خود را كه دئوه (= ديو) خوانده مى شده اند، باطل مى دانسته و آنها را خداى دروغ دوستان مى ناميده است

در آيين زردشت ، آهور مزدا ٦ دستيار دارد كه به منزله فرشتگان اديان ابراهيمى هستند. آن دستياران را امشاسپندان يعنى جاويدان مقدس ‍ مى نامند. آنها رهبرى دارند به نام سپنتامئنيو يعنى خرد مقدس و نامهاى خودشان از اين قرار است :

١- وهومن ( Vohuman )؛

٢- اشه وهيشته ( Asha-vahishta )؛

٣- خشتره وائيريه ( Xshathra-vairya )؛

٤- سپنته ارمئيتى ( Spenta-armaiti )؛

٥- هئورتات ( Haurvartat )؛

٦- امرتات ( Ameretat ).

پس از آنها يزتها قرار دارند كه ٣٠ عدد از آنها معروفند. اينها تشكيلات خرد مقدس هستند. در مقابل ، اهريمن هم تشكيلاتى دارد.(١٣)

طبق آيين زردشت دوره كهن كنونى جهان ١٢٠٠٠ سال است خداى نيكى مدت ٣٠٠٠ سال بر جهان حكمرانى مى كرد و در اين مدت خداى بدى در تاريكى به سر مى برد. پس از اين مدت خداى بدى از تاريكى بيرون آمد و با خداى نيكى روبرو شد. خداى نيكى به وى ٩٠٠٠سال مهلت داد كه با او مقابله كند. وى اطمينان داشت كه سرانجام خود او به پيروزى خواهد رسيد. در اين زمان هر دو به آفريدن نيك و بد آغاز كردند و بدين گونه با يكديگر به مبارزه برخاستند. پس از ٣٠٠٠ سال زردشت آفريده شد و از اين زمان به بعد توازن قوا به نفع خداى نيكى گراييد و به سير صعودى خود ادامه داد.

- ٣- آخر الزمان

در هزاره گرايى زردشتى ( Millennialism Zoroastrean )انتظار ظهور سه منجى از نسل زردشت مطرح است اين منجيان يكى پس از ديگرى جهان را پر از عدل و داد خواهند كرد.

١- هوشيدر، ١٠٠٠ سال پيش از زردشت ؛

٢- هوشيدرماه ، ٢٠٠٠ سال پس از زردشت ؛

٣- سوشيانس (يا سوشيانت )، ٣٠٠٠ سال پس از زردشت كه با ظهور او جهان پايان مى يابد.

- ٣- بقاى روح

زردشتيان به جاودانگى روح عقيده دارند. آنان مى گويند روان پس از ترك جسم تا روز رستاخيز در عالم برزخ مى ماند. همچنين آنان به صراط، ميزان اعمال ، بهشت و دوزخ معتقدند. بهشت آيين زردشت چيزى مانند بهشت اسلام است ، ولى به خاطر مقدس بودن آتش ، دوزخ زردشتى جايى بسيار سرد و كثيف است كه انواع جانوران در آن ، گناهكاران را آزار مى دهند.

- ٣- وضع كنونى

بيش از هزار سال است كه زردشتيان ايران به بمبئى هندوستان كوچيده اند و اكنون حدود صد و پنجاه هزار نفر از آنان در آن سامان زندگى خوبى دارند و پارسى ناميده مى شوند حدود پنجاه هزار نفر از ايشان نيز در يزد، كرمان و تهران سكونت دارند.

افراد برجسته اى در گذشته از اين اقليت كوچك برخاسته اند، مانند ارباب كيخسرو شاهرخ نماينده زردشتيان در مجلس شوراى ملى در عصر شهيد مدرس (ره ). وى كه كه صندوقدار مجلس بود به درستكارى و بى آلايش ‍ شهرت داشت شهيد مدرس (ره ) يك بار در مجلس گفته بود: ((در اين مجلس فقط يك مسلمان وجود دارد و آن هم ارباب كيخسرو است !.))(١٤)

زردشتيان قومى تحصيل كرده و با فرهنگ هستند و همواره رفتارشان با ديگران خوب بوده است

- مانويت

مانويت در فاصله ميان ظهور مسيحيت و اسلام پديد آمد و در مدت كوتاهى فراگير شد و پيروانى پرشور و با اخلاق گرد آورد. اين تركيبى است از اعتقادات صابيان ، بوداييان ، زردشتيان و مسيحيان اصول عرفانى و انسانى اين آيين به گسترش آن شتاب داد و آن را در شرق تا چين و در غرب تا مركز اروپا پيش برد. حاكمان ايران و روم و سرزمينهاى ديگر با مانويان از در خصومت در آمدند و دسته دسته آنها را كشتند و سرانجام ، محكمه تفتيش اروپا آخرين گروه مانويان را در سيزدهم ميلادى نابود كرد.

- ٤- سر گذشت مانى

مانى در يك خانواده ايرانى در شهر بابل به سال ٢١٦ م متولد شد. پدرش ‍ پاتك ناميده مى شد كه از همدان به بابل رفته و آيين صابيان را پذيرفته بود.

مانى در سال ٢٢٨ م ادعاى رسالت كرد و براى تبليغ آيين خود به سرزمينهاى مختلف رفت وى به سال ٢٤٣ م هنگام تاجگذارى شاپور اول نزد او آمد و وى را به دين خود دعوت كرد. شاه از او استقبال كرد او نيز كتابى به پهلوى ساسانى نوشت و آن را شاپورگان ناميد. وى براى تبليغ دين خود به آسياى ميانه نيز سفر كرد و پس از بيست سال در زمان بهرام اول به ايران بازگشت اين پادشاه با مانى دشمنى كرد و او را در سال ٢٧٤ م كشت

پيروان مانى پس از او مانويت را تبليغ كردند و حتى آن را به قسمتهايى از اروپا و چين گسترش دادند. بيشتر مانويان در آسياى ميانه بودند. اين آيين بر اثر فشار زردشتيان و مسيحيان ضعيف شد و پس از چندى با گسترش اسلام تقريبا از ميان رفت اقليتهايى از مانويان در مناطقى مانند بوسنى هرزگوين تا قرنها باقى ماندند و سرانجام نابود شدند.

برخى از نهضتهاى ملى ايرانيان در قرون نخست اسلام از مانويت الهام مى گرفت همچنين برخى زنديقان قرون نخست اسلام گرايشهاى مانوى داشتند.

- ٤- منابع مانوى

بسيارى از منابع مانوى قرنها پس از ظهور اسلام وجود داشته و مطالبى از آنها در كتب تاريخى قديم نقل شده است اين كتابها اندك اندك از ميان رفت تا اينكه اخيرا مقدار زيادى از آثار مانوى در شهر تورفان در تركستان چين از خاك بيرون آمد و بر اطلاعات ما در باب مانويت افزود.

3

يكى از نوآوريهاى مانى اين بود كه با در نظر گرفتن بيسوادى عموم مردم ، از نقاشى استفاده مى كرد و علاوه بر نوشتن مطالب دينى ، آنها را نقاشى مى كرد و مجموعه اى به نام ارژنگ پديد آورده بود كه بقاياى آن اخيرا كشف شد. برخى از كتابهاى ديگر او و پيروانش نيز مصور بودند. شش كتاب زير قطعا توسط مانى نوشته شده است :

١- شاپورگان كه به زبان پهلوى بوده و قطعاتى از آن در تورفان كشف شده است ؛

٢- انگليون (انجيل ) اين كتاب مصور بوده و احتمالا ارژنگ همان است ؛

٣- گنجيه زندگان شامل احكام ؛

٤- پراگماتيا (كتاب جامع )؛

٥- كتاب رازها؛

٦- كتاب ديوها؛

- ٤- تعاليم و مبانى

مانى مى گفت : ((حكمت و حقيقت الهى را پيامبران در زمانهاى مختلف و سرزمينهاى گوناگون نشر دادند. روزگارى بودا در هندوستان ، زمانى زردشت در ايران ، هنگامى عيسى در فلسطين و اكنون من ، مانى پيغمبر خدا هستم و براى نشر حقايق در سرزمين بابل ماءموريت دارم .)) بيشتر تعاليم مانى بر مسيحيت و زردشتى گرى استوار است و در اين آيين جنگ نور و ظلمت نقش مهمى بر عهده دارد.

مانويان جامعه را به پنج طبقه دينى تقسيم مى كردند:

١- فريستگان يا فريشتگان كه دوازده تن بودند و جانشينان مانى شمرده مى شدند؛

٢- ايسپاساگان يا اسقفان كه هفتاد و دوتن بودند؛

٣- مهيشتگان يا كشيشان كه سيصد و شصت نفر بودند؛

٤- ويزيدگان يا گزيدگان كه شمارشان بسيار بود و دين مانى را تبليغ كردند؛

٥- نغوشاكان يا نيوشندگان كه عامه پيروان مانى بودند و شمارشان از همه بيشتر بود.

مانويان ، تحت تاءثير آيين زردشت ، سه اصل اخلاقى را رعايت مى كردند و آنها را سه مهر مى ناميدند؛

١- مهر دهان (پرهيز از گفتار زشت )؛

٢- مهر دست (پرهيز از كردار زشت )؛

٣- مهر دل (پرهيز از پندار زشت ).

پيروان مانى گياهخوار بودند و طبقات اول تا چهارم حق ازدواج و مال اندوزى نداشتند. مانويان نماز و روزه داشتند و معبد خود را خانگاه مى ناميدند كه همان خانقاه صوفيان دوران اسلام است(١٥)

- مزدك

بحرانهاى اجتماعى در پديد آمدن باورهاى دينى نقش مهمى دارند و دينهايى كه در زمان و مكانى بحرانى تاءسيس مى شوند، گسترشى عمومى مى يابند. آيين به شدت اجتماعى مزدك يكى از شواهد اين مدعاست فردوسى در شاهنامه هنگام سخن گفتن از پادشاهى قباد، شرح مفصلى از ظهور مزدك مى دهد. وى مى گويد مزدك حكيمى بود كه مردم را در زمان تنگى برانگيخت تا به انبار غله هجوم برند و از اين راه شهرت وى بالا گرفت

- ٥- سرگذشت مزدك

مزدك پسر بامداد در زمان قباد (٤٨٨-٥٣١ م .) از ميان دانايان و دانشمندان از شهر مازيارا در كنار دجله كه اكنون كوت العماره خوانده مى شود، برخاست تاريخ نگاران ، حتى آنان كه با وى مخالف بوده اند، به خرد و منطق و صفات برجسته او اشاره كرده اند. مى گويند او مردى پرهيزكار بود و لباس ساده اى بر تن مى كرد.

مزدك هيچ گاه ادعاى پيامبرى نداشت و خود را پيرو شخصى به نام بوندوس مى دانست كه در حدود سال ٣٠٠ م اصلاحاتى در مانويت پديد آورده بود و در ايران و روم پيروانى داشت

-٥- قيام مزدك

در شاهنامه فردوسى مى خوانيم كه مزدك مردى خردمند و سخنور بود. روزى ديد مردم گرسنه و بينواى كشور در اطراف كاخ پادشاه آمده اند و از او نان مى خواهند. مزدك كه در دربار منصبى داشت ، از پادشاه پرسيد: ((اگر كسى را مار گزيده و در حال مردن باشد، ولى دوست يا همسايه او نوش دارويى داشته باشد و از دادن آن مضايقه كند، با اين شخص چه بايد كرد؟)) قباد پاسخ داد: ((سزاى او مرگ است .)) مزدك پرسيد: ((اگر مردم نيازمند نان باشند و كسى كه نان دارد، به ايشان ندهد، سزاى او چيست ؟)) قباد پاسخ داد: ((سزاى او مرگ است .))

-٥. ديدگاهها

انديشه هاى مزدك در كتابى به نام مزدك نامه گرد آمده بود كه پس از ظهور اسلام ابن المقفع به عربى ترجمه شد و قرنها وجود داشت ، ولى اكنون يافت نمى شود. مزدك از جهاتى با كنفوسيوس و افلاطون قابل مقايسه است ؛ زيرا مكتب وى كاملا سياسى و اجتماعى است مزدك گونه اى اسبراك در اموال را تبليغ مى كرد و براى برانداختن اختلاف طبقات مى كوشيد. ازدواج ميان اشراف و غيراشراف را جايز مى دانست و آنچه معروف است كه وى معتقد به اشتراك جنسى بود، صحت ندارد.

كتابنامه

١- اوستا.

٢- آلبرى ، سى آر. سى .، زبور مانوى ، ترجمه ابوالقاسم اسماعيل پور، تهران : انتشارات فكر روز، ١٣٧٥.

٣- آموزگار، ژاله و تفضلى ، احمد، اسطوره زندگى زردشت ، تهران : نشر چشمه و آويشن ، ١٣٧٥.

٤- الياده ، ميرچا، آيين گنوسى و مانوى ، ترجمه ابوالقاسم اسماعيل پور، تهران : انتشارات فكر روز، ١٣٧٣.

٥- اوشيدرى ، جهانگير، دانشنامه مزديسنا، تهران : شركت نشر مركز، ١٣٧١.

٦- بويس ، مرى ، تاريخ كيش زرتشت ، ترجمه همايون صنعتى زاده ، تهران : انتشارات توس ، ١٣٧٤.

٧- تقى زاده ، سيد حسن ، مانى و دين او، (با ضمائم )، تهران : انجمن ايران شناسى ، ١٣٤٧.

٨- حكمت ، على اصغر، تاريخ اديان ، تهران : انتشارات ابن سينا، ١٣٤٥.

٩- خسروى ، خسرو، مزدك ، تهران : ١٣٥٩.

١٠- رئيس نيا، رحيم ، از مزدك تا بعد، تهران : انتشارات پيام ، ١٣٥٨.

١١- زرين كوب ، عبدالحسين ، در قلمرو وجدان ، تهران : انتشارات سروش ، ١٣٧٥.

١٢- زنر، آر. سى .، زروان ، ترجمه تيمور قادرى ، تهران : انتشارات فكر روز، ١٣٧٤.

١٣- زنر، آر. سى .، طلوع و غروب زردشتى گرى ، ترجمه تيمور قادرى ، تهران : انتشارات فكر روز، ١٣٧٥.

١٤- طاهر رضوى ، س م .، پارسيان اهل كتابند، ترجمه م ع مازندى ، بمبئى ، انجمن ايران ليك ، ١٩٣٦.

١٥- كريستنسن ، آرتور امانوئل ، سلطنت قباد و ظهور مزدك ، ترجمه احمد بيرشك ، تهران : كتابخانه طهورى ، ١٣٧٤.

١٦- گيمن ، دوشن ، دين ايران باستان ، ترجمه رؤ يا منجم ، تهران : انتشارات فكر روز، ١٣٧٥.

١٧- ناس ، جان بى .، تاريخ جامع اديان ، ترجمه على اصغر حكمت ، تهران : انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى ، ١٣٧٠.

١٨- ورمازرن ، مارتن ، آيين ميترا، ترجمه بزرگ نادرزاد، تهران : نشر چشمه ، ١٣٧٢.

١٩- ويدن گرن ، گئو، دينهاى ايرانى ، ترجمه منوچهر فرهنگ ، تهران : انتشارات آگاهان ايده ، ١٣٧٧.

٢٠- هيوم ، رابرت اى .، اديان زنده جهان ، ترجمه عبدالرحيم گواهى ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، ١٣٧٢.

٧ : يهوديت

- عبرانيان

يهوديان مانند اعراب و آشوريان ، از نژاد سامى هستند. زبان ، ادبيات ، فرهنگ ، آداب ، رسوم و اعتقادات اين اقوام چنان به يكديگر نزديك است كه دانشمندان معتقد شده اند اصل آنها به يك جا مى رسد و براى بررسى و تحقيق در زمينه فرهنگ ساير اقوام سامى انداخت مثلا اگر به بررسى ادبيات عرب مشغول باشيم ، با مطالعه و تحقيق در زبانهاى عبرى ، سريانى و حبشى در كار خود موفقيت بيشترى كسب خواهيم كرد.

از سابقه تاريخى قوم عبرانى اطلاع دقيقى در دست نيست برخى دانشمندان معتقدند كه نام ((عبرانى )) را كه كنعانيان پس از ورود حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) به سرزمين كنعان به او داده اند و وى را عبرانى خوانده اند كه بعدها جزو القاب او شد و لقب مذكور در خاندان وى باقى ماند؛ زيرا عبرانى از ماده ((ع ب ر)) به معنا گذر كردن از نهر مى آيد، به اعتبار اين كه حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) از رود فرات عبور كرد و وارد كنعان شد.

برخى نيز معتقدند كه عبرانى منسوب به عابر نياى حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) است همچنين كسانى با توجه به نام آزر پدر (يا عموى ) آن حضرت ، گفته اند اصل خاندان وى آريايى است اما دانشمندان اين نظريه را تاءييد نمى كنند؛ زيرا از معناى لغوى واژه آزر در قرآن كريم و متون اسلامى اطلاع درستى نداريم نام پدر ابراهيم(عليه‌السلام ) در تورات تارح است

- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام )

عظمت حضرت ابراهيم خليل(عليه‌السلام ) به حدى است كه وى همواره موجب نزاع يهودى و مسيحيت و اسلام بوده است و هر يك ، آن حضرت را از خود مى داند. از اين رو، خداى متعال فرموده است: ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين (آل عمران : ٦٧). وى حتى ميان مشركان مكانى بلند داشت و آثار وى در مكه مكرمه مورد زيارت و تقديس آنان قرار مى گرفت

نسب حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) تا حضرت آدم(عليه‌السلام ) در تورات آمده است نسب نامه هاى تورات به كتب اسلامى نيز راه يافته و بدون دقت در اصل و منشاء آن پذيرفته شده است

به عقيده اهل كتاب (در نتيجه جمع بندى حوادث كتاب مقدس ) حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) حدود ٢٠٠٠ سال قبل از ميلاد، يعنى حدود ٤٠٠٠ سال پيش در شهر اور به دنيا آمد و به گفته تورات در آغاز ابرام (يعنى پدر بلند مرتبه ) ناميده مى شد. خداى متعال نام وى را در سن نود و نه سالگى به ابراهيم (يعنى پدر اقوام ) تبديل كرد. شهر اور نزديك يك قرن پيش در عراق در ساحل فرات از زير خاك بيرون آمد و آثار باستانى بسيارى در آنجا يافت شد.

به گفته تورات پدر حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) كه تارح ناميده مى شد، پسر خود ابراهيم(عليه‌السلام ) و همسر وى ساره و نوه خويش حضرت لوط(عليه‌السلام ) را برداشت و به سرزمين كنعان در غرب فلسطين عزيمت كرد. آنان در بين راه از ادامه سفر منصرف شدند و در شهر حران سكونت گزيدند. اين شهر در جنوب تركيه فعلى و در مرز سوريه قرار دارد.

پدر حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) در تورات تارح خوانده مى شود، ولى قرآن مجيد وى را آزر بت پرستى معرفى كرده است (انعام : ٧٤). پدر حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) در سلسله اجداد حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار مى گيرد. علماى شيعه معتقدند همه پدران آن حضرت تا حضرت آدم(عليه‌السلام ) يكتا پرست بوده اند، و به همين دليل گفته اند آزر عموى آن حضرت بوده و استعمال ((اب )) به جاى ((عم )) در زبان عربى صحيح است ، از آن جمله در قرآن كريم (بقره : ١٣٣) چنين چيزى ديده مى شود.

تورات مى گويد حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) در ٧٥ سالگى به امر خدا از شهر حران عازم كنعان شد. وى همسر خود ساره و برادر زاده اش حضرت لوط(عليه‌السلام ) و چند نفر از مردم حران را برداشت و همگى به كنعان رفتند و در آنجا روى كوهى در شرق بيت ايل خيمه زدند. حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) پس از چندى در حبرون (الخليل ) ساكن شد و تا آخر عمر در آنجا بود و اكنون مقبره خانوادگى وى در آن مكان است حضرت لوط(عليه‌السلام ) به شهر سدوم و شهرهاى مجاور آن رفت مردم آن شهرها به سبب نافرمانى و بى اعتنايى به پيام وى به امر خداوند نابود شدند. اين حادثه در قرآن مجيد نيز آمده است

دو موضوع بسيار مهم در تاريخ حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) وجود دارد كه در تورات كنونى اشاره اى به آنها نشده است : يكى جريان بت شكنى و به آتش افكندن وى و ديگرى داستان بناى كعبه

قرآن مجيد (در سوره هاى انبيا و صافات ) داستان بت شكنى و به آتش ‍ افكندن او را آورده است

همچنين قرآن كريم از بناى كعبه به دست آن حضرت و به كمك حضرت اسماعيل(عليه‌السلام ) سخن مى گويد (بقره : ١٢٧). از آنجا كه اين فرزند در پيرى به او عطا شد (ابراهيم : ٣٩)، بناى كعبه در اواخر عمر شريف وى صورت گرفته باشد.

تورات داستان ذبح فرزند را مى آورد و مى گويد حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) ماءموريت يافت حضرت اسحاق(عليه‌السلام ) را قربانى كند، ولى اين مساءله را با وى در ميان نگذاشت و به او گفت : ((مى خواهم گوسفندى قربانى كنم و آن گوسفند را خداوند برايم خواهد فرستاد.))... اما در قرآن مجيد آمده است :فلما بلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين (صافات : ١٠٢). همان طور كه مى دانيم فرزند از مرگ نجات يافت و خداوند قوچى را فديه او قرار داد...

- اسماعيل(عليه‌السلام ) و اسحاق (عليه‌السلام )

درباره حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) در تورات مى خوانيم :

(١) بعد از اين وقايع ، كلام خداوند در رؤ يا به ابرام رسيده ، گفت : ((اى ابرام مترس من سپر تو هستم و اجر بسيار عظيم تو.)) (٢) ابرام گفت : ((اى خداوند يهوه مرا چه خواهى داد و من بى اولاد مى روم و مختار خانه ام اين العاذار دمشقى است .)) (٣) و ابرام گفت : ((اينك مرا نسلى ندادى و خانه زادام وارث من است .)) (٤) در ساعت كلام خداوند به وى رسيده ، گفت : ((اين وارث تو نخواهم بود بلكه كسى كه از صلب تو درآيد وارث تو خواهد بود.)) (٥) و او را بيرون آورده ، گفت : ((اكنون به سوى آسمان بنگر و ستارگان را بشمار هر گاه آنها را توانى شمرد.)) پس به وى گفت : ((ذريت تو چنين خواهد بود.))... (١٨) در آن روز خداوند به ابرام عهد بست و گفت : ((اين زمين را از نهر مصر تا به نهر عظيم يعنى نهر فرات به نسل تو بخشيده ام .)) (پيدايش ١٥: ١ - ١٨).

سپس تورات عهد ياد شده را به حضرت اسحاق(عليه‌السلام )، نياى بنى اسرائيل اختصاص مى دهد و در همان سفر پيدايش مى گويد:

(١٨) و ابراهيم به خدا گفت : ((كاش كه اسماعيل در حضور تو زيست كند.))(١٩) خدا گفت : ((به تحقيق زوجه ات ساره براى تو پسرى خواهد زاييد و او را اسحاق نام بنه و عهد خود را با وى استوار خواهم داشت تا با ذريت او بعد از عهد ابدى باشد(٢٠) و اما در خصوص اسماعيل تو را اجابت فرمودم اينك او را بركت داده بارور گردانم و او را بسيار كثير گردانم دوازده رييس از وى پديد آيند و امتى عظيم از وى به وجود آورم(٢١) ليكن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت كه ساره او را بدين وقت در سال آينده براى تو خواهد زاييد.)) (پيدايش ١٧: ١٨-٢١).

به گفته تورات ، خداوند بارها به حضرت ابراهيم(عليه‌السلام ) وعده نسل فراوان داده بود. كنيز آن حضرت به نام هاجر پسرى را به دنيا آورد كه اسماعيل (يعنى خدا مى شنود) ناميده شد. پس از چهارده سال ساره فرزندى به دنيا آورد كه او را اسحاق (يعنى مى خندد) ناميدند.

كتاب تورات در اين قسمت به كوتاهى سخن مى گويد و فقط اشاره اى مى كند كه حضرت اسماعيل(عليه‌السلام ) در فاران ساكن شد و مادرش ‍ براى او زنى از مصر گرفت ساير مسائل مربوط به وى در تورات به فراموشى سپرده شده است و حتى يك جمله درباره بناى كعبه در اين كتاب ديده نمى شود. پيدا شدن آب براى اسماعيل(عليه‌السلام ) نيز كه طبق احاديث اسلامى در مكه بوده و اكنون هم به نام زمزم باقى است ، به گفته تورات در مكانى به نام بئرشبع بوده است !

از نظر تورات ، حضرت اسحاق(عليه‌السلام ) جانشين حضرت ابراهيم خليل(عليه‌السلام ) گرديد و دو فرزند تواءم براى او به دنيا آمد. آنكه نخست ديده به جهان گشود، عيسو ناميده شد. اين كلمه در لغت به معناى پرمو است به گفته تورات اين كودك در هنگام تولد موهاى بسيارى بر تن داشت تواءم ديگر يعقوب (يعنى تعقيب مى كند) خوانده شد؛ زيرا هنگام تولد، كودك قبلى را تعقيب كرد و پس از او به دنيا آمد.

- اسرائيل

حضرت يعقوب(عليه‌السلام ) دوازده پسر داشت و به اسرائيل ملقب بود. اهل كتاب اين اسم مركب را چنين معنا مى كنند: كسى كه بر خدا مظفر شد، ولى اصل معناى آن در عبرى چنين است : كسى كه بر قهرمان پيروز شد. به گفته تورات ، كشتى گرفتن حضرت يعقوب(عليه‌السلام ) با خدا كه به پيروزى او بر خدا انجاميد، علت ملقب شدن وى به اسرائيل است (پيدايش ٣٢: ٢٤-٣٢). اهل كتاب از زمانهاى قديم گفته اند كه مقصود از خدا در اين داستان ، يكى از فرشتگان خداست (رك .: هوشع ١٢:٣-٤).

پس از چندى حادثه مفقود شدن حضرت يوسف(عليه‌السلام ) پيش آمد و سرانجام اين موضوع موجب شده كه بنى اسرائيل در مصر اقامت كنند. مطالب سفر پيدايش تورات به اينجا خاتمه مى يابد.

در آغاز سفر خروج تورات مى خوانيم كه دوازده پسر حضرت يعقوب(عليه‌السلام ) در مصر زندگانى خوبى داشتند و نسل ايشان در آن سرزمين منتشر شد. مدت توقف آنان در مصر چهارصد و سى سال بود (خروج ١٢: ٤٠). دوازده قبيله بنى اسرائيل كه در اصطلاح بسيط ناميده مى شوند، در علوم و فنون پيشرفت كردند و همين امر موجب حسادت مصريان شد. علاوه بر اين ، مصريان مى ترسيدند بنى اسرائيل با نيروى خود زمام امور را به دست گيرند؛ از اين رو، به استضعاف آنان اقدام كردند و كارهايى دشوار و جانكاه به عهده ايشان گذاشتند. همچنين مقرر شد كه قابله هاى مصرى نوزادان پسر بنى اسرائيل را براى كشتن معرفى كنند و فقط داشتن دختر براى آنان مجاز باشد.

- دين مردم صحرانشين

عبرانيان در آغاز قومى صحرانشين بودند و نخستين اقامت آنان در شهرها در زمان حضرت يوسف(عليه‌السلام ) بود.(١٦) صحرانشينى در اعتقادات و مراسم دينى آن تاءثير فراوانى داشت هنگامى كه حضرت موسى(عليه‌السلام ) آنان را از دست فرعون نجات داد، مجبور شدند مدت چهل سال در صحراى سينا بمانند، ولى پس از آن پيوسته در شهرها به سر مى بردند و تمدنى را پايه گذارى كردند كه ميراث گرانبهاى قوم يهود شد. مسيحيت نيز زاييده همين تمدن است

- تحول افكار در اقوام بنى اسرائيل

تحت افكار ملتها امرى عادى و طبيعى است و عبرانيان در خلال كوچ و جابه جايى تحت تاءثير انديشه هاى ملل گوناگون قرار مى گرفتند. در سوره اعراف ، آيه ١٣٨ آمده است كه بنى اسرائيل هنگام خروج از دريا و نجات از دست فرعون ، به گروهى بت پرست برخوردند. آنان از حضرت موسى(عليه‌السلام ) تقاضا كردند براى ايشان نيز بتى قرار دهد و اين خواسته به شدت رد شد. همچنين هنگامى كه در مصر مستقر بودند، باورهاى مصريان در آنان تاءثير گذاشته بود، به گونه اى كه پس از ترك آن سرزمين ، به تقليد مصريان كه گاو را مقدس مى دانستند، آنان نيز گوساله اى ساختند و به عبادت آن مشغول شدند.

- حضرت موسى (عليه‌السلام )

در باب دوم سفر خروج تورات مى خوانيم كه يك تن از بنى اسرائيل(١٧) با يكى از دختران قبيله خود ازدواج كرد و داراى پسرى شد. مادر نوزاد به منظور نجات وى از چنگال ماءموران فرعون او را مدت سه ماه پنهان كرد. از آنجا كه مخفى نگه داشتن كودك براى هميشه ممكن نبود، مادرش صندوقى تهيه كرد و منافذ آن را با قير اندود و كودك را در آن نهاد و در ميان نيزارهاى رود نيل رها كرد. خواهر وى در آن حوالى ايستاد تا ببيند چه بر سر او خواهد آمد.

اندكى پس از آن ، دختر فرعون كه براى شستشو به سوى نيل آمده بود، صندوق را مشاهده كرد و يك تن از كنيزان خود را به دنبال صندوق فرستاد. هنگامى كه صندوق را براى وى آوردند، آن را گشود و ديد كودكى در آن گريه مى كند. دل او بر آن كودك سوخت و گفت معلوم مى شود اين كودك از بنى اسرائيل است در آن حال خواهر كودك جلو آمد و پيشنهاد كرد زنى را براى شير دادن وى بياورد. دختر فرعون پذيرفت و خواهر كودك مادر خود را نزد آنان آورد. دختر فرعون به او گفت اين كودك را با خود ببر و شير بده ، من نيز مزد تو را خواهم داد. پس از چند سال وقتى كودك بزرگ شد مادرش ‍ او را نزد دختر فرعون برد. دختر فرعون او را به پسرى پذيرفت و نام موسى (موشه در عبرى يعنى : از آب كشيده شده ) را بر او نهاد. اين داستان با آنچه خداوند متعال در سوره قصص فرموده است ، بسيار نزديك است بر اساس ‍ برخى محاسبات تاريخى ، اين حادثه در حدود ١٢٥٠ ق .م رخ داده است

به هر حال حضرت موسى(عليه‌السلام ) امور قوم خود را سامان داد و آنان را براى مبارزه با كافران آماده كرد و احكام خدا را به آنان تعليم داد. وى قوم بنى اسرائيل را بركت داد و در صد و بيست سالگى در مكانى به نام موآب ، حوالى درياى ميت ، درگذشت و بنى اسرائيل براى او سى روز عزادارى كردند. اين جريان در آخر سفر تثنيه يافت مى شود و تورات بدان پايان مى يابد:

(٥) پس موسى بنده خداوند در آنجا به زمين موآب برحسب قول خداوند مرد(٦) و او را در زمين موآب در مقابل بيت فعور در دره دفن كرد(١٨) و احدى قبر او را تا امروز ندانسته است(٧) و موسى چون وفات يافت ، صد و بيست سال داشت و نه چشمش تار و نه قوتش كم شده بود(٨) و بنى اسرائيل براى موسى در عربات موآب سى روز ماتم گرفتند. پس روزهاى ماتم و نوحه گرى براى موسى سپرى گشت(٩) و يوشع بن نون از روح حكمت مملو بود، چون كه موسى دستهاى خود را بر او نهاده بود و بنى اسرائيل او را اطاعت نمودند و بر حسب آنچه خداوند به موسى امر فرموده بود عمل كردند(١٠) و نبيى مثل موسى تا به حال در اسرائيل برنخاسته است كه خداوند او را روبرو شناخته باشد(١١) در جميع آيات و معجزاتى كه خداوند او را فرستاد تا آنها را در زمين مصر به فرعون و جميع بندگانش و تمامى زمينش بنمايد(١٢) و در تمامى دست قوى و جميع آن هيبت عظيم كه موسى در نظر همه اسرائيل نمود (تثنيه ٣٤: ٥ - ١٢).