حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان0%

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

نویسنده: آیت الله محمد محمدی اشتهاردی
گروه:

مشاهدات: 250368
دانلود: 10606

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 250368 / دانلود: 10606
اندازه اندازه اندازه
حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

نویسنده:
فارسی

گلستان کتابی است که سعدی یک سال پس از اتمام بوستان، کتاب نخستش، آن را به نثر آهنگین فارسی در یک دیباچه و هشت باب «سیرت پادشاهان»، «اخلاق درویشان»، «فضیلت قناعت»، «فوائد خاموشی»، «عشق و جوانی»، «ضعف و پیری»، «تأثیر تربیت» و «آداب صحبت» نوشت.

غالب نوشته های آن کوتاه و به شیوهٔ داستان ها و نصایح اخلاقی است.

به دوستان و عزیزانی که علاقمند به مطالعه در زمینه ی شعر و ادب هستند این کتاب پیشنهاد می شود.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید.

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

مؤلف: محمد محمدی اشتهاردی

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

فهرست مطالب

فهرست مطالب 2

سخن ناشر 11

پیشگفتار 14

قربانی مسلخ عشق 14

سعدی کیست؟ 15

تحصیلات سعدی 17

سفرهای طولانی سعدی 18

علت شهرت او به سعدی 19

شأن و مقام علی عليه‌السلام و خاندانش در اشعار سعدی 19

تألیفات ارزشمند سعدی 21

نگاهی به گلستان سعدی 21

کتاب حاضر 25

تذکر چند نکته 26

باب اول: در سیرت پادشاهان 28

1 دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه برانگیز 28

2 عبرت از دنیای بی وفا 29

3 اسب لاغر میان به کار آید 30

4 عاقبت، گرگ زاده گرگ شود 32

5 رنج شدید بیماری حسادت برای حسود 35

6 راز واژگونی تخت و تاج شاه ظالم 36

7 آنکس که مصیبت دید، قدر عافیت را می داند 37

8 مراقبت از گزند آن کس که از انسان می ترسد 38

9 افسوس شاه از عمر بر باد رفته 39

10 نتیجه مهر و نامهری رهبر به ملت 39

11 برتر بودن مرگ ظالم بر زندگی او 40

12 برتر بودن خواب ظالم از بیداریش 41

13 اندازه نگهدار که اندازه نکوست 41

14 نتیجه بی توجهی به سپاه 43

15 وارسته شدن وزیر بر کنار شده 44

16 پاسخ سیه گوش 44

17 نتیجه شوم حسادت 45

18 وساطت برای امر خیر و نتیجه گرفتن 49

19 تمجید از سخاوت شاهزاده 50

20 بنیاد ظلم از اندک شروع شود 51

21 کیفر ستمگر مغرور و غافلگیر 51

22 قصاص روزگار 52

23 نتیجه پناهندگی به خدا و پاداش احسان 53

24 پرهیز از ستیز با نااهلان 54

25 نجات وزیر نیکوکار به خاطر صداقت و پاکی 55

26 پاداش زیادتر از برای انسان پرتلاش 57

27 آهی که خرمن هستی ظالمی را خاکستر کرد 58

28 برتری زور علم بر زور تن 58

29 فقیر آزاده در برابر شاه 60

30 نصیحت ذوالنون مصری 61

31 پرهیز از تحمل بار سنگین گناه 62

32 انتخاب رأی شاه برای دوری از سرزنش او 62

33 دروغگویی جهانگردها 63

34 نتیجه نیکوکاری 64

35 کنترل خشم 64

36 نجات یافتن نیکوکار و هلاکت بدکار 65

37 عزت با رنج، بهتر از ذلت بی رنج 66

38 پاسخ عبرت انگیز انوشیروان 67

39 دوری از پرچانگی 67

40 رزق و روزی به زرنگی نیست 67

41 نتیجه مستی و دوری از نیمخورده ناپاک 68

42 دو عامل پیروزی اسکندر 70

باب دوم: در اخلاق پارسایان 71

43 خوش بینی و ترک تجسس 71

44 مناجات پارسای آگاه 71

45 مناجات عبدالقادر 72

46 دوستی اهل صفا و انسانهای پاکدل 72

47 دوری از سالوسان خوش نما 72

48 زاهد دغلباز 74

49 خوابیدن تو بهتر از عیبجویی است 75

50 من آنم که خود می دانم 76

51 دو حالت عارفان وارسته 76

52 اثر سخن بر دل پندپذیر و آماده 78

53 تلاش برای رسیدن به کعبه مقصود 79

54 شکر به خاطر گناه نکردن، نه به خاطر مصیبت 79

55 پرهیز از اظهار نیاز در نزد دشمن 80

56 پارسای خداشناس و باعزت 80

57 علت بهشتی شدن شاه و دوزخی شدن پارسا 81

58 مرگ توانگر شاداب، و زندگی فقیر نادار 81

59 عابد ریاکار و مرگ نکبتبار او 82

60 پند لقمان حکیم 82

61 کرامت آوازه خوان ناخوش آواز و نازیبا 83

62 ادب را از بی ادبان آموختم 85

63 نور معرفت در دل کم خور 86

64 گله از عیبجویی مردم 86

65 با نیکی کردنت عیبجو را شرمنده ساز 87

66 نعره شوریده دل 87

67 اعتراض به عابد بی خبر از عشق 88

68 آرامش در سایه قناعت 89

69 دیدار به اندازه موجب محبت بیشتر است 90

70 گله از همسر ناسازگار 91

71 غم نان و عیال، عامل بازداری از سیر در عالم معنی 92

72 تباه شدن عابد بر اثر زرق و برق دنیا 92

73 پارسا یعنی وارسته از دلبستگی به دنیا 94

74 گرسنه را نان تهی، کوفته است 95

75 دستور برای رفع مزاحمت مردم 96

76 پند گرفتن از گفتار واعظان 96

77 صبر و تحمل در برابر نااهلان 97

78 سزای گردنفرازی و نتیجه فروتنی 98

79 پهلوان تن و ناتوان جان 99

80 کمترین نشانه برادران با صفا 99

81 زن زشت رو و همسر نابینا 100

82 سیرت زیبا بهتر از صورت زیبا 100

83 اعتراض به همنشینی گیاه با گل و پاسخ گیاه 101

84 برتری سخاوت بر شجاعت 102

باب سوم: در فضیلت قناعت 103

85 نعمت بزرگ قناعت 103

86 پارسای با عزت 103

87 سلامتی مردم مدینه و دکتر بی مشتری 104

88 نیرو گیرنده از غذا باش نه حمال آن 104

89 مرگ قوی و زنده ماندن ضعیف، چرا؟ 105

90 خوردن و نوشیدن به اندازه 105

91 ترک ذلت زیر بار قرض رفتن 106

92 دوری از دراز کردن دست سؤ ال به سوی فقیر 107

93 نتیجه شوم، دست سوال بسوی ثروتمند 107

94 عطایش را به لقایش بخشیدم 108

95 پرهیز از رفتن به نزد نامرد 109

96 بزرگ همت تر از حاتم 110

97 مور همان به که نباشد پرش 110

98 تشنه را در دهان، چه در چه صدف 111

99 بیچارگی مسافر بی توشه 112

100 نگاه به زیردست و شکرانه خدا 112

101 شاه در کلبه دهقان 113

102 یا قناعت یا خاک گور 113

103 بخل نگون بخت 115

104 قسمت و اجل 116

105 با هزار پا نتوانست از چنگ اجل بگریزد 117

106 آدم نما، نه آدم 117

107 پاسخ گدا به اعتراض دزد 117

108 گفتگوی پدر با پسر در مورد سفر موفقیت آمیز 118

109 نتیجه شکم پرستی 127

باب چهارم: در فواید خاموشی 130

110 دو چشم بد اندیش، برکنده باد 130

111 پرهیز از شماتت دشمن 130

112 ترس از شرمساری 130

113 خاموشی در برابر ستیزه جویان لجوج 131

114 پرهیز دانا از ستیز با نادان ابله 131

116 پرهیز از سخن گفتن در میان سخن دیگران 132

117 رازداری 132

118 توجه به همسایه، هنگام خریداری خانه 133

119 مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان 133

120 از آسمانها خبر می داد، ولی از خانه اش بی خبر! 134

121 انتقاد از دوستی که عیب را هنر داند 134

122 صدای دلخراش اذان گو 135

123 برای خدا این گونه قرآن نخوان 136

باب پنجم: در عشق و جوانی 137

124 آنچه در دل نشیند در دیده خوش آید 137

125 رفع رسم آقایی و نوکری با آمدن عشق و عاشقی 137

126 سلطان عشق 138

127 شهید راه عشق 138

128 حفظ تعادل در خوش گمانی و بدگمانی 140

129 استقبال از یار عزیز 141

130 یار بی اغیار 141

131 بی اعتنایی یار، آسانتر از محرومیت از دیدارش 142

132 آمدی، ولی حالا چرا؟ 143

133 تغییر روحیه 144

134 زبان مردم 144

135 همنشینی طوطی و کلاغ در قفس 145

136 آشتی سعدی با دوست قدیم خود 146

137 رنج همسایگی با مادرزن فرتوت 147

138 آب گوارا از زیبایی دل آرا 147

139 سعدی به صورت ناشناس در شهر کاشغر 148

140 عدم دلبستگی پارسا به دارایی 150

141 دیده مجنون بین 151

142 معنی عشق و ایثار 153

باب ششم: در ناتوانی و پیری 155

143 آرزوی پیرمرد صد و پنجاه ساله 155

144 ازدواج پیرمرد با دختر جوان 156

145 مکافات عمل 158

146 پیشدستی آرام رونده بر شتابزده 158

147 پژمردگی پیرمرد بجای شادی جوانی 159

148 پاسخ مادر دلسوخته به پسر جوانش 160

149 توانگر بخیل 160

150 متناسب نبودن ازدواج پیرمرد با زن جوان 161

151 ناتوانی پیرمرد در ازواج با زن جوان 161

باب هفتم: در تأثیر تربیت 162

152 کودن تربیت ناپذیر 162

153 برتری هنر بر ثروت 162

154 تأدیب شاهزاده، توسط آموزگار 163

155 معلم خوش اخلاق و بد اخلاق 164

156 سر انجام نکبتبار اسرافکار منحرف 165

157 درجات شایستگی برای تربیت 167

158 توجه به روزی دهنده 167

159 از عمل می پرسند نه از سبب 168

160 مکافات عمل 168

161 فرزند ناصالح 169

162 بلوغ و کمال حقیقی 169

163 نزاع حاجیان قلابی در راه مکه 170

164 تناسب شغل با محل سکونت 171

165 دامپزشکی که بینا را کور کرد 171

166 دو شعر روی سنگ قبر 171

167 نصیحت پارسا به مولای ستمگر 172

168 همسفر دلاور و جنگدیده بجوی 173

169 دشمنترین دشمنان 174

170 گفتگو ثروتمندزاده و فقیرزاده در کنار گور پدرشان 175

171 داوری صحیح قاضی 175

باب هشتم: در آداب صحبت و همنشنی 179

172 نیکبخت و بدبخت کیست؟ 179

173 کیفر ثروتمند دست تنگ و پاداش ثروتمند بخشنده 179

174 دعوای خنده آور یهودی و مسلمان 180

175 اعتدال در نیکی 180

176 آموختن خاموشی از حیوانات 181

177 صبر و حوصله لقمان در سؤ ال نکردن 181

178 نیکی به بدان، برای هدایت آنها 181

179 محرومیت اهل کمال از زینتهای دنیا 182

180. یا بخشنده باش یا آزادمرد 182

پی نوشتها 184

سخن ناشر

واقعیت خارج (آینه مشیت خدا) ست و اگر هنرمند اهل حق باشد می تواند حقیقت را در آن میان باز یابد و واقعیت را برای رسیدن به حقیقت بشکافد.

(شهید سید مرتضی آوینی)

سرزمین پهناور ایران در طول سالیان دراز، پرورش دهنده ذوق شاعران و نویسندگان بسیاری بوده است و باعث شده است چنان میراثی از ادیبان و شاعران خوش قریحه قدیم به ما برسد که نظر آن را در هیچ ملک و سامان دیگری نمی توان یافت و یا اگر هم باشد به این درجه از لطافت و ظرافت و نکته سنجی نخواهد رسید. و در این میان گلستان شیخ اجل سعدی دنیای دیگری است. کتاب گلستان، زیباترین کتاب نثر فارسی است و (سعدی سلطان مسلم ملک سخن و تسلطش در بیان از همه کس بیشتر است)(1) (کلام در دست او مانند موم است)(2) و اینجاست که به معنای واقعی استفاده از مناسبترین کلمه پی می بریم چرا که سعدی (هر معنایی را به عبارتی بیان می کند که از آن بهتر و زیباتر و موجزتر ممکن نیست.)(3)

در یک کلام نثر فارسی به کمال رسیدن خود را مدیون اوست، چرا که هر داستان و روایتی را به زیباترین وجه ممکن بیان کرده است و سپس برای تأثیر هر چه بیشتر برخواننده شعری متناسب با آن بر آن افزوده است.

گلستان از گوشه نشینی و ترک دنیا حاصل نیامده است بلکه حاصل جهانگردی و دنیادیدگی سعدی است. روح بلند و پاک و قلب صاف و شفافش را در یک یک نوشته ها و در پیچ و خم اشعار و حکایتها می توان دید و درک کرد و ستود و او با بهره گیری از همین صفات و خصائل بلند انسانی آنچه را که خوب بوده است خوب جلوه داده و بد و زشت را نیز زشت معرفی کرده است. و عجیب نیست اگر هنوز گلستانش خواهان بسیار دارد.

از ادیب و دانشمند و زبان شناس تا مردم عامی و کم سواد هر یک به قدر توانایی خود از امثال و حکم او بهره می گیرند و متمتع می شوند، چرا که هنوز پس از گذشت قرنهای متمادی، تمامی آنها ملموس و قابل درکند و هنوز پندها و اندرزهای او می تواند راهگشای ما در جهان در هم ریخته کنونی باشد.

در عصر ارتباطات و هنگامه دهکده جهانی که صاحبان زر و زور و تزویر با انواع دسیسه و ابزارها برای به بردگی کشاندن انسانها از هیچ کوششی دریغ نمی کنند و در زمانی که هنر بازیچه ای برای خواسته های شیطانی می شود، باید که آگاهی و معرفت و حکمت را به کمک طلبید.

اما کدام معرفت و حکمت را؟ معرفت و حکمتی که به زیور هنر آراسته شده و به وسیله آن انسان جویای زیبایی را سیراب کند، و سعدی چنین هنری دارد.

سعدی در گلستان به ما می آموزد که: (دارالقرار ما جهان دیگری است)

سعدی در گلستان به ما می آموزد که: (لذات دنیا ناپایدار است و آنچه نپاید دلبستگی را نشاید.)

سعدی در گلستان به ما می آموزد که: (حب دنیا ریشه همه بدیهاست.)

سعدی در گلستان به ما می آموزد که...

و بالاخره سعدی در گلستان به ما آگاهی، حکمت و معرفتی عجین شده به هنری بی بدیل و جذاب را می آموزد و تنها راه سعادت را چنگ زدن به عروة الوثقی حقیقی یعنی ذات مقدس حق جل و علا معرفی می نماید. این است سعدی و هنر او. این است سعدی و عالم فکر و آرمانهای او.

امید که نوجوانان و جوانان میهن اسلامیمان، این شاعر و نویسنده توانا و ارجمند را چنان که باید بشناسند.

خدایش رحمت کند

این اثر که توسط استاد توانا، حجة الاسلام محمدی اشتهاردی به رشته تحریر در آمده است، کوششی است در جهت همگانی کردن استفاده از این گنجینه گرانبها از معارف و حکم و شناسایی جهانی که استاد سخن سعدی (علیه الرحمه) در ترسیم آن به بهترین نحو و با ایجازی حیرت آور دست یازید. با تشکر از الطاف و زحمات گرانقدر ایشان و امید به اینکه جوانان عزیز را به کار آید و ره پویندگان را، توان بیفزاید.

(والسلام)

مؤسسه انتشارات نبوی 1374

پیشگفتار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

بنام خداوند جان آفرین

حکیم سخن در زبان آفرین

خداوند بخشنده و دستگیر

کریم خطابخش پوزش پذیر(4)

برای اینکه این کتاب را با بصیرت بیشتر مطالعه کنید، نظر شما را به چند مطلب، بطور فشرده جلب می کنم.

قربانی مسلخ عشق

آغاز سخنم را با این حکایت عرفانی که در دیباچه (مقدمه) گلستان سعدی آمده و بیانگر نهایت عشق عبد به معبودش، خدای بزرگ است می آرایم:

یکی از عارفان نیک نهاد نگهدارنده دل از ورود اغیار، در دریای عشق به خدا و شناخت معبود حق، غرق شده، و در بوستان پر عطر پیوند به خدا سرمست گشته بود، پس از آنکه حالت عادی یافت، یکی از یاران، از او پرسید: از این بوستان، چه هدیه نفیسی برای ما آورده ای؟!

عارف پاسخ داد: (تصمیم داشتم وقتی که به درخت گل عشق معبود برسم، دامنم را پر از گل کنم و از آن برای شما به رسم هدیه بیاورم، ولی وقتی که به آن درخت رسیدم بوی گل آن، به گونه ای مرا سرمست کرد(5) که از خود بی خود شدم، دامنم از دستم جدا شد،) (و دیگر دامنی نداشتم تا گل در آن بریزم و بیاورم.)

ای مرغ سحر(6) عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد(7) و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند

کانرا که خبر شد خبری باز نیامد(8)

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم

سعدی کیست؟

درباره نام سعدی و القابش، تاریخ تولد و وفاتش، سفرهای او و تاریخ نگارش بوستان و گلستانش، نظرات مختلفی بیان شده است. در اینجا بهتر این است که از نقل اقوال بگذریم و آنچه صحیحتر به نظر می رسد همان را بنگاریم.

بعضی به نقل از کتاب (تلخیص مجمع الاداب) از ابن الفوطی، معاصر سعدی وی را چنین یاد کرده اند:

مصلح الدین ابو محمد، عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف، معروف به سعدی شیرازی.(9)

و در لغتنامه دهخدا، چنین آمده:

مشرف الدین، مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی(10)

سعدی در حدود سال 606 هجری در شیراز متولد شد و به سال 690 (27 ذیحجه) در سن 84 سالگی در شیراز در گذشت. آرامگاه او در شیراز معروف است.(11)

تاریخ تولد او از مقدمه گلستان استفاده می شود، زیرا در آغاز مقدمه گلستان می گوید:

هر دم از عمر می رود نفسی

چون نگه می کنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این چند روزه در یابی

خلل آنکس که رفت و کار نساخت

کوس رحلت زدند و بار نساخت

و در پایان مقدمه می گوید:

درین مدت که ما را وقت خوش بود

ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود

مراد ما نصیحت بود و گفتیم

حوالت با خدا کردیم و رفتیم

با مقایسه این دو قطعه شعر، چنین به دست می آید که او گلستان را در سال 656 هجری در آن وقت که پنجاه سال داشته، نوشته است. بنابراین ولادت او در سال 606 هجری بوده است.

خاندان سعدی از علمای دین بودند. پدرش در سلک علما و مورد احترام مردم بوده است. سعدی در بوستان به همین مطلب اشاره کرده، می گوید:

همه قبیله من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

از قضا روزگار، سعدی در آن هنگام که دوران کودکی را می گذراند، پدرش از دنیا رفت، چنانکه خود گوید:

مرا باشد از درد طفلان خبر

که در طفلی از سر برفتم پدر

نیز از گفتار سعدی فهمیده می شود که او در خانواده ای کاملا مذهبی و زیر سایه پدری عابد و پرهیزکار، و علاقمند به دانش، رشد و نمو کرده است، که خود می گوید:

یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودم و شبخیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدررحمه‌الله نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز در کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته، پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی دارد که دو گانه ای بگزارد، جان پدر تو نیز اگر بخفتی، به که در پوستین خلق افتی.(12)

نیز می گوید:

ز عهد پدر یاد دارم همی

که باران رحمت بر او هر دمی

که در خردیم لوح و دفتر خرید

ز بهرم یکی خاتم زر خرید

تحصیلات سعدی

سعدی پس از مرگ پدر، ظاهرا در کنار تربیت جد مادریش مسعود بن مصلح پدر قطب الدین شیرازی(13) قرار گرفت و مقدمات علوم ادبی و شرعی را در شیراز آموخت و سپس برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت و همین سفر، مقدمه سفرهای طولانی دیگر شد.

گویا سفر او به بغداد در حدود سالهای 620 و 621 هجری اتفاق افتاد. او در بغداد در مدرسه نظامیه به ادامه تحصیل پرداخت که خود می گوید:

مرا در نظامیه ادرار بود

شب و روز تلقین و تکرار بود

و در آنجا با دانشمندان و بزرگان آن عصر، ملاقات کرد و بهره ها جست. از جمله با علامه شهاب الدین سهروردی (وفات یافته سال 632) در این مورد (جامی) می گوید:

سعدی از مشایخ کبار، بسیاری را دریافته و به صحبت شیخ شهاب الدین سهروردی رسیده و با وی در یک کشتی، سفر دریا کرده است.(14)

چنانکه سعدی در بوستان به این مطلب اشاره کرده، می گوید:

مرا شیخ دانای مرشد، شهاب

دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی آنکه در جمع بدبین مباش

دگر آنکه در نفس خودبین مباش(15)