حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان0%

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

نویسنده: آیت الله محمد محمدی اشتهاردی
گروه:

مشاهدات: 250826
دانلود: 10652

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 250826 / دانلود: 10652
اندازه اندازه اندازه
حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

نویسنده:
فارسی

گلستان کتابی است که سعدی یک سال پس از اتمام بوستان، کتاب نخستش، آن را به نثر آهنگین فارسی در یک دیباچه و هشت باب «سیرت پادشاهان»، «اخلاق درویشان»، «فضیلت قناعت»، «فوائد خاموشی»، «عشق و جوانی»، «ضعف و پیری»، «تأثیر تربیت» و «آداب صحبت» نوشت.

غالب نوشته های آن کوتاه و به شیوهٔ داستان ها و نصایح اخلاقی است.

به دوستان و عزیزانی که علاقمند به مطالعه در زمینه ی شعر و ادب هستند این کتاب پیشنهاد می شود.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید.

باب هشتم: در آداب صحبت و همنشنی

172 نیکبخت و بدبخت کیست؟

از عاقلی پرسیدند: نیکبخت کیست و بدبختی کدام است؟ در پاسخ گفت: (نیکبخت آن است که خورد و کشت کرد. بدبخت آن کسی است که مرد و گذاشت.)

مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد(441)

که عمر در سر تحصیل مال کرد و نخورد

173 کیفر ثروتمند دست تنگ و پاداش ثروتمند بخشنده

حضرت موسیعليه‌السلام به قارون (سرمایه دار مغرور عصرش) چنین نصیحت کرد: نیکویی و احسان کن، همانگونه که خداوند به تو نیکی و احسان نموده است.)

قارون نصیحت موسیعليه‌السلام را نشنید و فرجام کارش را شنیدی که به عذاب الهی گرفتار شد، (که زمین، کاخ و ثروتش را بلعید.)

آنکس که دینار و درم خیر نیندوخت

سر عاقبت اندر سر دینار و درم کرد

خواهی که ممتع شوی(442) از دین و عقبی

با خلق، کرم کن چو خدا با تو کرم کرد

عرب می گوید:

جد ولا تمنن فان الفائدة الیک عائدة

بخشش و منت نگذار که نگذار که نفع آن به تو باز می گردد.

درخت کرم هر کجا بیخ کرد

گذشت از فلک شاخ و بالای او

گر امیدواری کز او برخوری

به منت منه اره بر پای او

شکر خدای کن که موفق شدی به خیر

ز انعام و فضل او نه معطل گذاشتت

کنت منه که خدمت سلطان کنی همی

منت شناس از او که به خدمت بداشتت

174 دعوای خنده آور یهودی و مسلمان

هر کس عقل و خرد خود را نزد خود کامل و تمام فرض می کند و فرزندش را زیبا تصور می نماید. یک نفر یهودی با مسلمانی نزاع می کرد. از گفتگوی آنها خنده ام گرفت و مسلمان خشمگینانه به یهودی می گفت: (الهی اگر این سند من درست نیست مرا به آیین یهود از دنیا ببر!)

یهودی می گفت: سوگند به تورات، اگر سخنم نادرست باشد مانند تو پیرو اسلام گردم.

یکی یهود و مسلمان نزاع می کردند

چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم

به طیره گفت مسلمان: گرین قباله من

درست نیست خدایا یهود میرانم

یهود گفت: به تورات می خورم سوگند

وگر خلاف کنم، همچو تو مسلمانم

آری، اگر عقل و خرد از پهنه خاک نابود شود، هیچ کس خود را جاهل نپندارد.

گر از بسط زمین، عقل منعدم گردد به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم

175 اعتدال در نیکی

چوپانی پدر خردمندی داشت. روزی به پدر گفت: (ای پدر دانا و خردمند! به من آن گونه که از پیروان آزموده انتظار می رود یک پند بیاموز!)

پدر خردمند چوپان گفت: (به مردم نیکی کن، ولی به اندازه، نه به حدی که طرف را لوس کند و مغرور و خیره سر نماید.)

شبانی با پدر گفت ای خردمند

مرا تعلیم ده پیرانه(443) یک چند

بگفتا: نیک مردی کن نه چندان

که گردد خیره، گرگ تیزدندان

176 آموختن خاموشی از حیوانات

نادانی می خواست به الاغی سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین می کرد و به خیال خود می خواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد.

حکیمی او را دید و به او گفت: (ای احمق! بیهوده کوشش نکن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند این خیال باطل را از سرت بیرون کن، زیرا الاغ از تو سخن نمی آموزد، ولی تو می توانی خاموشی را از الاغ و سایر چارپایان بیاموزی.)

حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی

در این سودا بترس از لولائم(444)

نیاموزد بهایم(445) از تو گفتار

تو خاموشی بیاموز از بهائم

هر که تأمل نکند در جواب

بیشتر آید سخنش ناصواب

یا سخن آرای چو مردم بهوش

یا بنشین همچو بائم خموش

177 صبر و حوصله لقمان در سؤ ال نکردن

لقمان دید آهنی در دست حضرت داوودعليه‌السلام است و همچون موم در نزد او نرم می شود و او هرگونه بخواهد آن را می سازد، چون می دانست که بدون پرسیدن، معلوم می شود که داوودعليه‌السلام چه می خواهد بسازد. از او سؤ ال نکرد، بلکه صبر کرد تا اینکه فهمید داوودعليه‌السلام به وسیله آن آهن، زره ساخت.

چو لقمان دید کاندر دست داوود

همی آهن به معجز موم گردد

نپرسیدش چه می سازی که دانست

که بی پرسیدنش معلوم گردد

178 نیکی به بدان، برای هدایت آنها

پارسایی در مناجات خود می گفت: (خدایا! بر بدان رحمت بفرست، اما نیکان خود رحمتند و آنها را نیک آفریده ای.)

از این رو می گویند: فریدون (شاه باستانی که بر ضحاک ستمگر پیروز شد و خود به جای او نشست) دستور داد خیمه بزرگ شاهی برای او در زمینی وسیع ساختند. پس از آنکه آن سراپرده زیبا و عالی تکمیل شد، به نقاشان چنین دستور داد تا این را در اطراف آن خیمه با خط زیبا و درشت بنویسند و رنگ آمیزی کنند:

(ای خردمند! با بدکاران به نیکی رفتار کن، تا به پیروزی از تو راه نیکان را برگزینند.)

فریدون گفت: نقاشان چین را

که پیرامون خرگاهش بدوزند

بدان را نیک دار، ای مرد هشیار!

که نیکان خود بزرگ و نیک روزند

179 محرومیت اهل کمال از زینتهای دنیا

از یکی از بزرگان پرسیدند: (با اینکه دست راست دارای چندین فضیلت و کمال است، چرا بعضی انگشتر را در دست چپ می کنند؟)

او در پاسخ گفت: (مگر نمی دانی که همیشه اهل کمال و صاحبان فضل، از نعمتهای دنیا محروم هستند؟!)

آنکه حظ آفرید و روزی داد

یا فضیلت همی دهد یا بخت(446)

180. یا بخشنده باش یا آزادمرد

از حکیم فرزانه ای پرسیدند: با اینکه خداوند چندین درخت مشهور و بارور آفریده است، مردم هیچ کدام از آنها را به عنوان (آزاد) یاد نکنند، مگر درخت (سرو) را با اینکه این درخت میوه ندارد، حکمت چیست که تنها این درخت را آزاده خوانند و از او به نیکی یاد نمایند؟!(447)

به آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد

پایان این کتاب را با قسمت پایانی گلستان سعدی، تغییر در عبارت پردازی، زینب می دهیم که گوید:

(غالب گفتار سعدی، طرب انگیز است و طیبت آمیز... بر رأی روشن صاحبدلان که روی سخن در ایشان است، پوشیده نماند که در موعظه های شافی را در سلک عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت، به شهد ظرافت برآمیخته تا طبع ملول ایشان، از دولت قبول، محروم نماند.)

الحمد لله رب العالمین

ما نصیحت به جای خود کردیم

روزگاری در این به سر بردیم

گر نیاید به گوش رغبت کس

بر رسولان پیام باشد و بس

به امید بهروزی و پیروزی و سرانجام نیک