حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان18%

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 252928 / دانلود: 10947
اندازه اندازه اندازه
حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان

نویسنده:
فارسی

گلستان کتابی است که سعدی یک سال پس از اتمام بوستان، کتاب نخستش، آن را به نثر آهنگین فارسی در یک دیباچه و هشت باب «سیرت پادشاهان»، «اخلاق درویشان»، «فضیلت قناعت»، «فوائد خاموشی»، «عشق و جوانی»، «ضعف و پیری»، «تأثیر تربیت» و «آداب صحبت» نوشت.

غالب نوشته های آن کوتاه و به شیوهٔ داستان ها و نصایح اخلاقی است.

به دوستان و عزیزانی که علاقمند به مطالعه در زمینه ی شعر و ادب هستند این کتاب پیشنهاد می شود.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید.

باب چهارم: در فواید خاموشی

۱۱۰ دو چشم بد اندیش، برکنده باد

به یکی از دوستان گفتم: (خاموشی را از این رو برگزیده ام که: در سخن گفتن، زشت و زیبا بر زبان می آید، و چشم بداندیشان فقط بر سخن زشت می افتد.)

دوستم پاسخ داد: (آن خوشتر که دشمن بد اندیش یکباره کور گردد، تا چشمانش را نتواند باز کند)(۳۰۷) (زیرا نیکی را نیز بدی جلوه می دهد.)

هنر به چشم عداوت، بزرگتر عیب است

گل است سعدی ودر چشم دشمنان خار است

نور گیتی فروز چشمه هور(۳۰۸)

زشت باشد به چشم موشک کور(۳۰۹)

۱۱۱ پرهیز از شماتت دشمن

بازرگانی در یکی از تجارتهای خود، هزار دینار خسارت دید، به پسرش گفت: (این موضوع را پنهان کن، مبادا به کسی بگویی.)

پسر گفت: ای پدر! از فرمانت اطاعت می کنم، ولی می خواهم بدانم فایده این نهانکاری چیست؟

پدر گفت: تا مصیبت دو تا نشود، ۱ - خسارت مال ۲ - شماتت همسایه و دیگران.

مگوی انده خویش با دشمنان

که لا حول گویند شادی کنان(۳۱۰)

۱۱۲ ترس از شرمساری

جوانی خردمند، به فنون مختلف علوم و دانشها، اطلاعات فراوان داشت، ولی دارای خوی رمیده بود (در میان مردم، فضایل خود را آشکار نمی کرد) به گونه ای که در مجالس دانشمندان، خاموش می نشست، پدرش به او گفت: (ای پسر! تو نیز آنچه را می دانی بگو.)

جوان در پاسخ گفت: (از آن ترسم که در مورد آنچه را که ندانم از من بپرسند و شرمسار شوم)

نشنیدی که صوفیی می کوفت

زیر نعلین خویش میخی چند؟

آستینش گرفت سرهنگی

که بیا نعل بر ستورم بند(۳۱۱)

۱۱۳ خاموشی در برابر ستیزه جویان لجوج

بین یکی از علمای برجسته با یک نفر کافر منکر، مناظره و بحث رخ داد، ولی در وسط بحث، عالم از مناظره دست کشید، و از ادامه مناظره خودداری کرد. از او پرسیدند: (تو با آن همه علم و فضل، چرا در برابر بی دینی، عقب نشینی کردی؟)

در پاسخ گفت: (علم من از قرآن و حدیث پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و گفتار بزرگان علم و دین است، ولی این کافر منکر، قرآن و حدیث و گفتار بزرگان را قبول ندارد و نمی شنود، بنابراین شنیدن کفر او برای من چه سودی دارد)(۳۱۲)

آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی

آنست جوابش که جوابش ندهی(۳۱۳)

۱۱۴ پرهیز دانا از ستیز با نادان ابله

یک روز جالینوس (پزشک نامدار یونانی که در سال ۱۳۱ تا ۲۰۱ میلادی می زیست) ابلهی را دید که گریبان دانشمندی را گرفته و به آن دانشمند، پرخاش و جسارت می کند، گفت: (اگر این دانشمند نادان نبود، کار او با نادانان به اینجا نمی کشید.)

دو عاقل را نباشد کین و پیکار

نه دانایی ستیزد با سبکسار

اگر نادان به وحشت سخت گوید

خردمندش به نرمی دل بجوید

دو صاحبدل نگهدارند مویی

همیدون سرکشی، آزرم جویی

و گر بر هر دو جانب جاهلانند

اگر زنجیر باشد بگسلانند

یکی را زشتخویی داد دشنام

تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام

بتر زانم که خواهی گفتن آنی

که دانم عیب من چون من ندانی(۳۱۴)

۱۱۶ پرهیز از سخن گفتن در میان سخن دیگران

از یکی از حکیمان فرزانه، شنیدم می گفت: (کسی که در میان سخن دیگران، حرف بزند، و هنوز سخن دیگری به پایان نرسیده سخن بگوید، قطعا به جهل و نادانی خود اقرار نموده است.) (داخل خرف دیگران دویدن، نشانه نادانی است.)

سخن را سر است ای خداوند و بن

میاور سخن در میان سخن(۳۱۵)

خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش

نگوید سخن تا نبیند خموش(۳۱۶)

۱۱۷ رازداری

یک روز چند نفر از اطرافیان سلطان محمود غزنوی به حسن میمندی (وزیر دانشمند سلطان محمود) گفتند: ۰ (امروز پادشاه هنگام مشورت در مورد فلان موضوع، به تو چه گفت؟)

حسن میمندی جواب داد: ۰ (آنچه گفته، از شما نیز پوشیده نیست.)

گفتند: (شاه آنچه را با تو گوید، روا نداند که به امثال ما بگوید.)

حسن میمندی گفت: (سلطان به اتکای اینکه می داند من راز او را فاش نمی کنم با من مشورت می کند، بنابراین شما هم آن را از من نپرسید و افشای آن را از من نخواهید.)

نه سخن که برآیدبگوید اهل شناخت

به سرشاه سرخویشتن نباید باخت(۳۱۷)

۱۱۸ توجه به همسایه، هنگام خریداری خانه

در مورد خریدن خانه ای تردید داشتم، یک نفر یهودی به من گفت: (آخر من در این محله خانه دارم (و خانه ها را می شناسم) وصف این خانه را آن گونه که هست از من بپرس، به نظر من این خانه را خریداری کن، که هیچ عیبی ندارد.)

گفتم: (عیبی جز این ندارد که تو همسایه من می شوی.)

خانه ام را که چون تو همسایه است

ده درم سیم بد عیار ارزد(۳۱۸)

لکن امیدوارم باید بود

که پس از مرگ تو هزار ارزد

۱۱۹ مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

شاعری نزد امیر دزدها رفت و او را با اشعار خود ستود، امیر دزدها دستور داد، تا لباس او را از تنش بیرون آورند و او را برهنه از ده بیرون کنند، دستور امیر اجرا شد، شاعر بیچاره در سرمای زمستان با بدن برهنه، از ده خارج شد، در این میان سگهای ده به دنبال او می رفتند، او می خواست سنگی از زمین بردارد و آنها را از خود دور سازد، سنگی را دید که در زمین یخ زده بود، دست بر آن سنگ انداخت تا آن را از زمین بردارد، ولی آن سنگ بر اثر یخ زدگی، از زمین کنده نمی شد، او از جدا کردن سنگ، عاجز و ناتوان گشت و گفت: (این مردم چقدر حرامزاده هستند، که سگ را برای آزار مردم رها کرده اند، و سنگ را در زمین بسته اند؟)

امیر دزدها، از دریچه اتاقش، سخن (ناهنجار) شاعر را شنید و خندید و گفت: (ای حکیم! از من چیزی بخواه تا به تو بدهم.)

شاعر گفت: (من لباس خودم را می خواهم، رصینا من نوالک بالرحیل (از عطای تو به همین خشنودیم که ما را برای کوچ کردن از اینجا آزاد بگذاری.)

امیدوار بود آدمی به خیر کسان

مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

دل امیر دزدها به حال شاعر بینوا سوخت، لباس او را به او باز گردانید، به علاوه روپوش پوستینی با چند درهم به او بخشید.

۱۲۰ از آسمانها خبر می داد، ولی از خانه اش بی خبر!

ستاره شناسی (که از آسمانها خبر می داد و با دیدن اوضاع ستارگان، از نهانها پرده برمی داشت) یک روز به خانه اش آمد، دید مرد بیگانه ای با همسرش خلوت کرده است، عصبانی شد، و آن مرد را به باد فحش و ناسزا گرفت، رسوایی و شوری بر پا شد، صاحبدلی که آن ستاره شناس را می شناخت و از وضع او و خانواده اش با خبر بود گفت:

تو بر اوج فلک چه دانی چیست؟

که ندانی که در سرای تو کیست؟!(۳۱۹)

۱۲۱ انتقاد از دوستی که عیب را هنر داند

سخنوری زشت آواز بود، ولی خود را خوش آواز می پنداشت، از این رو در سخنوری فریاد بیهوده می زد (تا شنوندگان را خوش آید) صدایش به گونه ای بود که گویا فغان (غراب البین) (کلاغی که با صدایش انسانها را از خود جدا می سازد و همه می خواهند به خاطر صدایش از او فرار کنند) در آهنگ آواز او قرار گرفته یا آیه (ان انکر الاصوات لصوت الحمیر) ؛ همانا ناهنجارترین آواها، آوای خران است.(۳۲۰)

در ش أ ن او نازل شده است.

مردم شهر به خاطر مقامی که آن سخنور داشت، احترامش را رعایت می کردند و بلای صدای او را می شنیدند و رنج می بردند و دندان روی جگر می گذاشتند، و آزارش را مصالحت نمی دانستند.

تا اینکه یکی از سخنوران آن سامان که با او دشمنی نهانی داشت، یکبار برای احوالپرسی به دیدار او آمد، و در این دیدار به او گفت: (خوابی در رابطه با تو دیده ام.)

سخنور میزبان: چه خوابی دیده ای؟

سخنور مهمان: در عالم خواب دیدم، آواز خوشی داری، و مردم از دم گرم تو آسوده و شاد هستند.

سخنور میزبان اندکی درباره این خواب اندیشید، و آنگاه سر برداشت و به مهمان گفت: خواب مبارکی دیده ای، که مرا بر عیب خودم آگاه ساختی، معلوم شد که آواز زشت دارم، و مردم از صدای بلند من در رنجند، توبه کردم و از این پس سخنرانی نکنم، مگر آهسته.

از صحبت دوستی برنجم

کاخلاق بدم حسن(۳۲۱) نماید

عیبم هنر و کمال بیند

خارم گل و یاسمن(۳۲۲) نماید

کو دشمن شوخ چشم(۳۲۳) ناپاک

تا عیب مرا به من نماید

۱۲۲ صدای دلخراش اذان گو

شخصی در مسجد سنجار (شهری در سه منزلی موصل) برای درک استحباب اذان، اذان می گفت، ولی صدای او به گونه ای ناهنجار بود که شنوندگان ناراحت گشته و از او دور می شدند، صاحب آن مسجد، امیری عادل و پاکنهاد بود و نمی خواست دل او را با بیرون کردن نامحترمانه او را برنجاند، ولی او را خواست و به او چنین گفت: (ای جوانمرد! این مسجد دارای اذان گوهای قدیمی است، که برای هر کدام پنج دینار را (به عنوان حقوق ماهیانه) تعیین کرده ام، ولی به تو به دینار می دهم که از اینجا بجای دیگر بروی.)

اذان گو با صاحب مسجد به توافق رسیدند، و او از شهر سنجار بجای دیگر رفت، مدتی از این ماجرا گذشت، تا اینکه روزی آن اذان گو هنگام عبور، صاحب آن مسجد را دید، نزدش آمد و گفت: (حیف بود که مرا از آن مسجد با ده دینار، بجای دیگر فرستادی، زیرا اینجا که رفته ام، به من بیست دینار می دهند تا جای دیگر روم، ولی نمی پذیرم.) صاحب مسجد در حالی که بلند می خندید و از خنده روده بر شده بود، به او گفت: (هان! مواظب باش که تا پنجاه دینار نگرفتی از آنجا بیرون نرو!!)

به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل

چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل(۳۲۴)

۱۲۳ برای خدا این گونه قرآن نخوان

ناخوش آوازی با صدای بلند قرآن می خواند، صاحبدلی از کنار او گذشت و به او گفت: (ماهانه چقدر پول می گیری، قرآن بخوانی؟)

قاری: هیچ نمی گیرم.

صاحبدل: پس چرا برای قرائت قرآن، خود را آن همه زحمت می دهی؟

قاری: من قرآن را برای خدا و ثواب آن می خوانم.

صاحبدل: به تو نصیحت می کنم، که از برای خدا، دیگر قرآن نخوان.

گر تو قرآن بر این نمط(۳۲۵) خوانی

ببری رونق مسلمانی

(پایان باب چهارم)

سفرهای طولانی سعدی

سعدی پس از تحصیلات خود در دانشگاه نظامیه بغداد، به سفرهای طول و دراز دست زد. او در آن عصر و با وسایل آن زمان به شهرهای روم، حجاز، شام، هند، کاشغر، سومنات، مصر و... سفر کرد. سفرش از شیراز، در سال 620 یا 621 شروع شد و تا سال 655 هجری ادامه یافت، و در همین سال به شیراز باز گشت و تألیفات خود را در این زمان در شیراز نوشت. او پس از 30 یا 35 سال مسافرت و جهانگردی با کوله باری از تجربیات گوناگون ملتهای مختلف، و دستی پر از معلومات بشری به وطن باز گشت.(16)

او در مورد سفرهای طولانی خود می گوید:

در اقصای عالم بگشتم بسی

بسر بردم ایام با هر کسی

تمتع ز هر گوشه ای یافتم

ز هر خرمنی خوشه ای یافتم(17)

شاعر معروف، جامی می گوید:

سعدی، اقالیم را گشته و بارها به سفر حج پیاده رفته.(18)

و بنا به نقل دولتشاه:

سعدی چهارده نوبت به حج رفته و برای جهاد به سوی روم و هند رهسپار شده است.(19)

او از مسافرت و جهانگردی خسته نمی شد. کتاب بوستان و گلستان او نتیجه تجربه هایی است که در محفلها و شهرها و کشورهای گوناگون به دست آورده است.

گویند: یکی از آشنایان سعدی به او گفت: (این همه تجربه ها را از کجا به دست آورده ای؟)

سعدی در پاسخ گفت: (از سفرهای دور و دراز.)

او پرسید: (چگونه این همه خستگی سفر را تحمل کردی؟)

سعدی در پاسخ گفت:

تهی پای رفتن به از کفش تنگ

بلای سفر به که در خانه جنگ

حاضران دانستند که همسر سعدی، خوش اخلاق نیست. یکی از حاضران گفت: (با این حال همسر شیخ سعدی، برای ما مرد حکیم و عاقلی پرورش داد.(20)

علت شهرت او به سعدی

واژه سعدی، لقب شعری (تخلص) اوست. از این رو به این لقب شهرت یافته است. درباره اینکه او این واژه را از کجا اقتباس کرده، دو قول است:

1. از نام (سعدبن زنگی بن مودود سلغری) از اتابکان (که در سال 599 تا 623 در شیراز حکومت می کرد و در آن سامان، امنیت به وجود آورد.)

2. از نام نوه او (سعدبن ابی بکر بن سعدبن زنگی)

بیشتر محققان، قول دوم را برگزیده اند، زیرا تاریخ نگارش گلستان و بوستان، با تاریخ حکومت سعدبن ابی بکر، هماهنگ است.(21)

دکتر خطیت در مقدمه شرح گلستان خود می نویسد: (سعدی بوستان را به نام ابوبکر سعدبن زنگی نوشت، و گلستان را به نام (سعدبن ابی بکر) فراهم نمود.)

شأن و مقام علیعليه‌السلام و خاندانش در اشعار سعدی

گرچه مطابق قائن، سعدی در مذهب شافعی است و شاید تحت تأثیر فرزند اولین مربی و معلمش بعد از پدر، یعنی دایی اش علامه قطب الدین شیرازی شافعی قرار گرفته، ولی در وصف امیر مؤ منان علیعليه‌السلام و خاندان رسالت - از نظر کمی و کیفی - بهتر از دیگران سخن گفته و شرط انصاف را رعایت کرده، تا آنجا که می گوید:

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند

جبار در مناقب او گفته هل اتی

زور آزمای قلعه خیبر که بند او

در یکدگر شکست به بازوی لافتی

مردی که در مصاف(22) زره پیش بسته بود

تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزا(23)

شیر خدا و صفدر میدان و بحر جود

جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا(24)

دیباچه مروت و دیوان معرفت

لشگر کش فتوت(25) و سردار اتقیا

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

پیغمبر آفتاب منیر است در جهان

آلش ستارگان بزرگان بزرگند و مقتدا

یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه

یا رب به خون پاک شهیدان کربلا

یا رب به صدق سینه پیران راست رو

یا رب به آب دیده مردان آشنا

یا رب خلاف امر تو بسیار کرده ایم

امید هست از کرامت عفو ما مضی(26)

دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست

ای اسم اعظمت در گنجینه شفا

گر خلق تکیه بر عمل خویش کرده اند

ما را بس است رحمت و فضل تو متکا(27)

یکی دیگر از اشعار سعدی که نمایانگر علاقه او به خاندان رسالت و در وصف پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده، چنین است:

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد

تألیفات ارزشمند سعدی

محقق بزرگ، دهخدا می نویسد:

مشرف الدین، مصلح بن عبدالله، سعدی شیرازی، نویسنده و گوینده بزرگ قرن هفتم، در شیراز به کسب علم پرداخت. سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تعلیم مشغول شد. سعدی سفرهای بسیاری کرد و در زمان سلطنت اتابک، ابوبکربن سعدبن زنگی (623 - 668 ه - ق) به شیراز باز گشت و تصنیف (سعدی نامه) یا بوستان (در سال 655) و گلستان (در سال 656) پرداخت. علاوه بر اینها، قصاید، غزلیات، قطعات، ترجیع بند، رباعیات، مقالات و قصاید عربی دارد که همه آنها را در کلیات وی جمع کرده اند.

امتیاز بزرگ سعدی در غزل عاشقانه و مثنوی اخلاقی، و نثر فنی به سبک مقاله(28) نگاری است(29)

مجموعه کلیات سعدی که اکنون در دسترس است، حاوی همه آثار قلمی سعدی است که عبارتند از: مجالس، گلستان، بوستان غزلیات، قصاید فارسی، رباعیات، ترجیحات، قطعات، مثنویات، مطایبات، ملمعات، مثلثات و قصاید عربی.

نگاهی به گلستان سعدی

گلستان سعدی، مجموعه ای از گنجینه ها و گوهرهای فرهنگی است. بر اساس اینکه بهشت دارای هشت باب (در) است، هشت باب زیر تشکیل شده است:

باب اول: در سیرت پادشاهان.

باب دوم: در اخلاق درویشان.

باب سوم: در فضیلت قناعت.

باب چهارم: در فواید خاموشی.

باب پنجم: در عشق و جوانی.

باب ششم: در ضعف و پیری.

باب هفتم: در تأثیر تربیت.

باب هشتم: در آداب صحبت.

سخن در وصف گلستان سعدی و زیبایی واژه ها و عمق بیان دلنشین سعدی، بسیار است

کوتاه سخن آنکه: سعدی به زبان همه ملل سخن گفته، و گفتارش بعد از هفتصد و پنجاه و هشت سال تازه است و گویی برای امروز جهان نوشته شده است. از این رو زبانهای زنده جهان از جمله به زبان فرانسوی، لاتینی، آلمانی انگلیسی، عربی و ترکی ترجمه و به جهانیان گزارش شده است و مردم دنیا او را به عنوان معلم راستین ادب و اخلاق می شناسند.

دکتر (فوزی عطری) نویسنده سرشناس عرب می نویسد:

گلستان سعدی کتابی است که در زمینه پرورش ادب و اخلاق، تحریر شده و به همین جهت علاوه بر ایران، در سایر کشورها نیز به عنوان کتاب درسی، مورد مطالعه دانش آموزان و دانشجویان قرار گرفته و با این وجود از لطافت و ظرافت خاصی هم برخوردار است.... اعتقاد عمومی بر این است که شیخ شیراز، شاعر و نویسنده ای فقط متعلق به ایران نیست.

دکتر فوزی در مقاله ای تحت عنوان «سعدی شیرازی، شاعری که به زبان همه جهان سخن گفت» ، می نویسد:

وقتی (بنیامین فرانکلین) یکی از عبارات گلستان سعدی را شنید، تعجب زده گفت: (خدایا چه می شنوم؟ بی شک این عبارت یکی از عبارات گمشده تورات است.) و (امرسون) با برداشتی که از کتاب سعدی داشته، سعدی را شاعری دانسته که به زبان همه ملته سخن گفته است(30)

در اینجا به نظرم جالب آمد که نکته ای در شأن سعدی از حضرت اما خمینی رحمة الله علیه بگویم، تا هم شأن سعدی در هنر را دریابیم و هم یادگاری از اما خمینی رحمة الله علیه زینت بخش این سطور گردد.

در یکی از روزها عروس امام، همسر مرحوم حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج احمد آقارحمه‌الله با اصرار از امام در خواست می کند که اشعاری را بسراید و او اهدا کند، اما در ضمن گفتاری به او می فرماید:

شاعر اگر سعدی شیراز است

بافته های من و تو بازی است(31)

دکتر خلیل خطیب می نویسد:

گلستان را باید فرآورده آزمونها و نمودار مطالعه سعدی در افکار و احوال و اخلاق و آداب مردمی شمرد، که وی در سفر سی ساله با آنان سروکار داشته و از راز درونشان آگاه گشته و از هر یک اندرزی شنیده و نکته ای آموخته و به گنجینه خاطر سپرده است و آنگاه در فراغ بال چند ساله ای که در روزگار سلغریان یافته، این گهرهای تابناک را به رشته تحریر کشیده و گیسوی عروس سخن را به زیور نظم و نثر گرانبهای خویش بیاراسته است.

نبوغ سعدی در نویسندگان و گویندگان از گلستان، نیک نمایان است و اگر استاد جز همین اثر را به یادگار نمی گذاشت، بر اثبات بزرگی وی کافی بود. سعدی در گلستان آموزگاری خردمند است که جویندگان فضیلت را گاه با نقل افسانه و داستان به شیوه مقامه نویسان و گاه با حجت و برهان و استناد به تاریخ، به شناخت خوب و بد، توان می بخشد. از گفتن حق بیم ندارد، بر نقایصی که در اجتماع می بیند، پرده نمی پوشد، عشوه ده رشوت ستان نیست. کلام بکرش هم فلسفی است، هم عرفانی و هم به معیار دین، درست تو هم به آیین اخلاق، پسندیده.

وی فرزانه ای روانشناس است که داروی تلخ نصیحت را با شهد ظرافت آمیخته، تا نازک طلبان و نازنینان جهان هم از گفتارش ملول نشوند، این است که دانایان سخن، سعدی را زبده حکمت و خلاصه معرفت و گلستانش را چون بوستان، و بوستانش را چون گلستان، جان پرور می شمرند...(32)

کتاب حاضر

همیشه هدف بزرگانی چون سعدی این بود که الفاظ را آیینه معنی قرار دهند و آن معنی را به عنوان نصیحت و اندرز، برای هدایت انسانها، به گوش آنان برساند، نه به عکس که معنی را فدای لفظ کنند و را لفظ باز منهای معنی، مردم را سرگرم نمایند.

هدف سعدی در کتابهایش، از جمله، نگارش گلستان، نصیحت و پیام و ارشاد انسانها است، چنانکه خود در آخر مقدمه گلستان گوید:

مراد ما نصیحت بود و گفتیم

حوالت با خدا کردیم و رفتیم

و مردم را تشویق و دعوت می کند که از بوی دل انگیز گلهای کتاب گلستان، بهره جویند که همیشه با نشاط و تازه است، و مانند گلهای گیاهان، زودگذر نیست. در همین رابطه می گوید:

به چه کار آیدت ز گل طبقی؟

از گلستان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد

وین گلستان همیشه خوش باشد(33)

از ویژگیهای گلستان سعدی اینکه: کاملا ابتکاری و دور از تقلید از این و آن است. سعدی در این مورد گوید: (در همه گلستان، بر خلاف عادت مؤ لفان از اشعار پیشینیان، شعری به عاریت گرفته نشد، و اشعار من با اشعار آنها آمیخته نگردید:)

کهن خرقه خویش پیراستن

به از جامه عاریت خواستن

یعنی: (جامه کهنه و پاره خود را درست گردانیدن و بر تن راست کردن، بهتر از آن است که جامه نوی را به عاریت طلب نمود.)

به این ترتیب غالب گفتار سعدی شادی آور، خوشبو و نمکین و تازه است.(34)

گرچه گلستان سعدی پس از هفتصد و پنجاه و هشت سال، هنوز طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است، ولی بر همگان روشن است که به خاطر سنگینی بیان آن عصر، برای توده مردم امروز قابل فهم نیست و جز خواص از آن بهره مند نمی شوند. بنابراین برای بهره مندی همه مردم، لازم آمد که به قلم روان و همگانی نگارش یابد تا در دسترس و بهره گیری همگان قرار گیرد.

بر همین اساس، پس از آنکه گزیده ای از (داستان مثنوی) مولانا جلال الدین را به قلم روان در سطح عموم نوشتم و در سطح وسیع انتشار یافت، بر این فکر بودم که حکایات (گلستان سعدی) را نیز به قلم روان بنویسم و تقدیم نمایم. اشتغالات به من فرصت نمی داد تا اینکه ناشر محترم (انتشارات نبوی) پیشنهاد دادند و تأکیداتشان موجب شد که همت گمارم و به این کار مثبت جامه عمل پوشم. خدا را شکر که بر این کار توفیقم داد.

تذکر چند نکته

در اینجا تذکر چند نکته لازم است:

1. ما در این کتاب، نثر حکایتهای گلستان سعدی را به قلم روان روز در آورده ایم و اشعار فارسی آن را به همان قالب خود حفظ نموده ایم، و به توضیح اشعاری که فهم معنی آن مشکل بود در پاورقی پرداخته ایم.

2. در بسیاری از موارد نثر، نیاز به توضیح بود که آن را در بین دو کروشه در متن و یا بدون کروشه، در پاورقی، آورده ایم.

4. گاهی در متن حکایتها، اشعار عربی وجود داشت که از ذکر آنها خودداری شد، با توجه به اینکه معنی آنها در اشعار فارسی یا در نثر آمده است.

5. برای توضیح، از شرح گلستان سعدی، تألیف آقای دکتر خلیل خطیب، بهره فراوان برده ایم.

6. در مواردی اندک، از ذکر چند حکایت به عللی، از جمله بدآموزی ظاهری آن و یا اینکه مقصود ما را در راستای هدف از تنظیم این کتاب، (نصیحت و عبرت) تأمین نمی کرد، خودداری شد.

7. لازم به تذکر است که تنها حکایتهای گلستان سعدی، در این کتاب، بازنویسی شده، نه مثالها یا نصایح و مطالب دیگر این کتاب که جنبه حکایت ندارند (مانند بیشتر مطالب باب هشتم)

به هر حال گلستان سعدی را چون دریایی پر از معارف، نصایح، عرفان، عشق و شور یافتم. گاهی خود را در میان امواج این دریا در تلاطم می دیدم و از پیشروی درمانده می شدم، بی اختیار این شعر در صفحه دلم روان و بر زبانم جاری می گردید که:

شناوری که نه سزای محمدی ها است

غریق جهل کجا و شنا در این دریا

این کتاب در وجود من اثر بسزا گذاشت، به امید آنکه اندرزها و سخنان از دل برخاسته و عرفانه سعدی، آن پیر خرد و مرشد نصیحت که برگرفته از آیات قرآن و روایات اسلامی و تجربیات بسیار است، و در یک کلمه ثمره یک عمر رنج و تلاش سعدی است و چکیده ای از دانشها و حکمتهاست، در راستای پاکسازی و نوسازی و بهسازی ما سودمند گردد، و ما را در بهره گیری صحیح از ارزشهای والای عرفانی و اخلاقی و عشق به معبود حق، یار و یاور باشد، که سعدی در مورد بهره گیری عرفانی از کتاب گلستان می گوید:

اگر مجنون لیلی زنده گشتی

حدیث عشق از این دفتر نبشتی

حوزه علمیه قم

محمد محمدی اشتهاردی

زمستان 1373ش


3

4

5

6

7

8

9

10

11