خورشید کعبه نگرشی به زندگی سیاسی امیر مومنان علی علیه‌السلام

خورشید کعبه نگرشی به  زندگی سیاسی امیر مومنان علی علیه‌السلام 0%

خورشید کعبه نگرشی به  زندگی سیاسی امیر مومنان علی علیه‌السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

خورشید کعبه نگرشی به  زندگی سیاسی امیر مومنان علی علیه‌السلام

نویسنده: محمدجواد مروجی طبسی
گروه:

مشاهدات: 8119
دانلود: 2952

توضیحات:

خورشید کعبه نگرشی به زندگی سیاسی امیر مومنان علی علیه‌السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 35 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8119 / دانلود: 2952
اندازه اندازه اندازه
خورشید کعبه نگرشی به  زندگی سیاسی امیر مومنان علی علیه‌السلام

خورشید کعبه نگرشی به زندگی سیاسی امیر مومنان علی علیه‌السلام

نویسنده:
فارسی

هنگام نزول آیه ولایت

نخستین موردی که پیامبر صلی الله علیه و آله سخن از جانشینی علی علیه السلام به میان آورد، زمانی بود که امیر مؤ منان علیه السلام انگشتر خود را در مسجد در حال نماز به فقیر صدقه داد به دنبال این کار خدا پسندانه و ارزشمند، خداوند آیه ولایت را نازل فرمود : انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤ تون الزکاة و هم راکعون ؛ (110) سرپرست و ولی شما تنها خداست و پیامبر و آنها که ایمان آورده اند، همانها که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند .

برخی از منافقان که از نازل شدن آیه ولایت ، و مطرح شدن خلافت و جانشینی امیر مؤ منان ، به شدت عصبانی شده بودند، در مسجد جمع شدند تا از دیدگاه یکدیگر با خبر شوند؛ از این رو برخی به برخی گفتند : اگر به این آیه ، کفر بورزیم ، لازمه اش این است که به سایر آیات نیز کفر ورزیم و آنها را نپذیریم اگر هم ایمان بیاوریم ، چنان خواهد شد که او می گوید پس ما از پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی می کنیم ، اما آنچه را که درباره علی آمده ، نپذیرفته و اطاعت نخواهیم کرد اینجا بود که این آیه نازل گشت : یعرفون نعمة الله ثم ینکرونها؛ (111) نعمت خداوند را می شناسند و سپس آن را انکار می کنند .

با اینکه تمام مفسران شیعه ، بیشتر اهل سنت ، صاحبان کتب فضایل و غیر آنها، این آیه را در شاءن و منزلت امیر مؤ منان می دانند، (چنانچه سیوطی ، بیضاوی ، رازی ، نیشابوری ، طبری و . بدان مسئله اشاره کرده اند) اما می بینیم که برخی از روی تعصب و لجاجت با منافقان صدر اسلام همسو شده ، در مقام رد و انکار شاءن نزول آیه درباره علی بن ابی طالب بر آمدند؛ همانند ابن تیمیه که مدعی شده است که علما اجماع کرده اند بر این که ماجرای خاتم بخشی علی علیه السلام موضوعی ساختگی بوده است عجیب اینجاست ، موضوعی که در صدها کتاب تفسیر و غیر آن از عده بسیاری از اصحاب و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده ، چگونه این فرد ناآگاه و بی اطلاع ، مدعی اجماع علما بر ساختگی بودن آن است چنانچه علامه طباطبایی از چنین ادعایی سخت تعجب کرده و می فرماید : این از عجیب ترین ادعاهایی است که ابن تیمیه مدعی شده است (112)

مرحوم سید نعمت الله جزایری در کتاب خود آورده است : یکی از دوستانم برایم نقل کرده که روزی نزد قاضی حنفی بغداد نشسته بودم که شنیدم سائلی برای کمک گرفتن از مردم قصیده تصدق علی علیه السلام به خاتم را می خواند قاضی به من رو کرده و گفت : بشنو که این رافضیها چه شعرها و قصیده ها در مدح علی علیه السلام به خاطر یک انگشتری که چهار درهم ارزش نداشته ، گفته اند اما ابوبکر که تمام اموال خود را صدقه داد، هیچ یک در شعر و سروده خود نامی از او به میان نیاورده اند .

گوید : به قاضی گفتم : خداوند امر قاضی را اصلاح کند بدان که رافضیها در این جهت گناهی ندارند و اگر چیزی هست ، از عالم ملکوت آمده است این خداوند است که در پی این ماجرا، در قرآن نازل کرده که تا روز قیامت مورد تلاوت قرار گیرد و اوست که درباره شاءن ابوبکر آیه و سوره ای نازل نکرده است ؛ با اینکه به قول خودت مال و ثروت بسیاری را صدقه داده است قاضی در حالی که دستش را تکان می داد، گفت : آری برادر، چنین چیزی به ذهن من آمد اما من دنبال چاره جویی و توجیه این ماجرا هستم (113)

تبلیغ رسالت و اعلام جانشینی

ده سال از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله می گذشت که خداوند وحی کرد : و اءذن فی الناس بالحج یاءتوک رجالا و علی کل ضامر یاءتین من کل فج عمیق ؛ (114) مردم را دعوت عمومی به حج کن تا پیاده و سواره بر مرکبهای لاغر از هر راه دوری به سوی تو بیایند .

پیامبر صلی الله علیه و آله آهنگ حج کرد و دستور داد : مؤ ذنان و منادیان اعلام کنند که رسول خدا در این سال به حج خواهد رفت و به همین منظور، نامه های فراوانی به افراد، شخصیتها، رؤ سا و قبایل نوشت که هر کس توانایی رفتن به حج دارد، خود را مهیا سازد .

در همان سال با حضور پیامبر، حج بسیار با شکوه و پر خاطره ای برگزار شد و با پایان حج ، آن حضرت آهنگ بازگشت به مدینه را کرد و چون به کراع الغمیم محلی در بین راه مکه و مدینه ، رسید، جبرئیل نزد حضرتش آمد و فرمان خدای را مبنی بر تبلیغ رسالت الاهی و نصب علی علیه السلام به عنوان وصی و جانشین خود به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و چنین گفت : یا اءیها الرسول بلغ ما اءنزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ؛ (115) ای پیامبر، آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است ، به مردم ابلاغ کن و اگر چنین نکنی ، رسالت او را انجام نداده ای خداوند تو را از (خطرات احتمالی ) مردم حفظ می کند .

با صدور این فرمان ، پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا توقف کرد و دستور داد اولین گروه مسلمانان که به نزدیکیهای جحفه رسیده بودند، باز گردند و آنکه از راه می رسد، توقف کند سپس رحل خود را در محلی به نام غدیر خم به زمین گذارد و در حالی که از شدت گرما گوشه پیراهن مبارک را بر سر خود قرار داده بود، می فرمود : اءجیبوا داعی الله ، و از سوی دیگر منادی آن حضرت مردم را جهت شنیدن سخنان بسیار مهم پیامبر فرا می خواند .

پس از اجتماع و استقرار مردم گرداگرد پیامبر صلی الله علیه و آله ، آن حضرت خطبه تاریخی و سرنوشت ساز خود را در آن جمع چند ده هزار نفری آغاز کرد و فرمود : ای مردم به زودی من از سوی پروردگار دعوت می شوم و اجابت می کنم شما چه می گویید ؟

در پاسخ گفتند : شهادت می دهیم که رسالت الاهی خود را تبلیغ کرده و اندرز داده ای آنگاه فرمود : پس بنگرید که پس از من درباره ثقلین چگونه عمل می کنید مردی از جای برخاسته گفت : ای رسول خدا، ثقلین چیست ؟

فرمود : ثقل اکبر، کتاب خدا و ثقل اصغر، عترت من ، اهل بیتم ، هستند و شما را به قرآن و اهل بیتم سفارش می کنم بدانید که اینها هرگز از هم جدا نخواهند شد تا روز قیامت کنار حوض بر من وارد شوند بر آنها پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد؛ از آنها فاصله نگیرید که گمراه خواهید شد و چیزی یادشان ندهید که از شما داناترند .

ای مردم ، آیا می دانید که خدای مولای من است و من مولای مؤ منان هستم و من اولی به شما از خودتانم ؟

گفتند : آری یا رسول الله .

سپس به علی علیه السلام فرمود : علی جان برخیز و او را در طرف راست خود قرار داد و دستش را گرفت و بلند کرد تا سفیدی زیر بغل هر دو پدیدار گشت سپس فرمود : من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم و ال من والاه و 0عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله بدانید ای مردم ، خداوند او را به عنوان ولی و امام مفترض الطاعه بر مهاجرین ، انصار و بره هر شهری و بادیه نشین و بر عرب و عجم ، برده و آزاد و بزرگ و کوچک قرار داده است .

مردی از جای برخاست و پرسید : یا رسول الله ، منظور چه ولایتی است ؟ حضرت فرمود : ولائه کولائی ؛ ولایت او همانند ولایت من بر شماست و هر که من اولی بر او نفس خودش هستم ، علی نیز چنین است و اولی بر او از نفس خودش است .

آنگاه چند مرتبه مسلمانان را شاهد گرفت که آیا فرمان خدا را رسانده و تبلیغ کردم ؟ و در هر مرتبه آنان می گفتند : آری یا رسول الله ، هنوز خطبه و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله پایان نپذیرفته بود که جبرئیل بار دیگر فرود آمد و گفت : الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم و رضیت و لکم الاسلام دینا ؛ (116) امروز دین را برای شما کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان ) شما پذیرفتم .

پیامبر صلی الله علیه و آله تکبیر گفت و فرمود : الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضی الرب برسالته و ولایة علی بعدی الله اکبر به کامل شدن دین و تمام شدن نعمت الاهی و خشنودی پروردگار برای ادای رسالت او ولایت و جانشینی علی علیه السلام پس از من .

سپس از منبر پایین آمد و دستور داد : برای علی چادری نصب کنند و مسلمانان حاضر دسته دسته بر او وارد شوند و به او برای ولایت و جانشینی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله تبریک گویند و از جمله تبریک گویان ، عمر بن خطاب بود که بر حضرت وارد شد و پس از تبریک اظهار داشت : بخ بخ لک یا بن ابی طالب اءصبحت مولای و مولا کل مؤ من و مؤ منة (117)

ایراد خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله و نصب علی علیه السلام به عنوان وصی و جانشین در جمع ده ها هزار مسلمان و زایر خانه خدا، پیروان واقعی پیامبر را بسیار خشنود و امیدوار ساخت ، اما ضربه بسیار سختی بر پیکر دشمنان و منافقان وارد آورد آنان اگر چه لبخند تلخی بر لب داشتند، اما در واقع بسیار عصبانی و خشمگین بودند بدین جهت به توطئه و کارشکنی روی آوردند و به تحریک برخی افراد پست و ذلیل پرداختند تا اعتراض خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله برسانند .

نخستین عکس العمل دشمنان ، که قریش در پشت سر این ماجرا سنگر گرفته بودند، اعتراض حارث بن نعمان فهری به مسئله جانشینی علی علیه السلام بود او می خواست با متهم کردن پیامبر صلی الله علیه و آله به اینکه اینکار از طرف شخص پیامبر صورت گرفته ، مسئله جانشینی علی علیه السلام کم رنگ کند و همچنین راه اعتراض و شبهه افکنی بین مسلمانان ساده لوح گشوده شود که خداوند با فرستادن سنگی و کشته شدن معترض ، پرده از توطئه ناجوانمردانه منافقان برداشت و به وعده خویش که فرموده بود والله یعصمک من الناس وفا کرد .

ابن شهراشوب می نویسد : وقتی پیام پیامبر صلی الله علیه و آله درباره جانشینی امیر مؤ منان در همه جا پخش شد، حارث نزد آن حضرت آمد و گفت : ای Ř͙ŘϘ̠ از طرف خدا به ما دستور دادی که شهادتین را بگوییم و ما را به نماز، روزه ، حج و زکات امر کردی ، ما نیز پذیرفتیم ، اما تو به هیچ یک از اینها راضی نشدی تا اینکه دست عمو زاده ات را گرفتی و او را بر همه برتری دادی و به عنوان رهبر و جانشین خودت بر ما قرار دادی و گفتی : من کنت مولاه فهذا علی مولاه ، آیا این کار از طرف خودت بود یا از طرف پروردگار ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : قسم به آن خدایی که جز او خدایی نیست ، این امر از سوی پروردگار بود حارث که با شنیدن این سخن عصبانی شده بود، در حالی که به طرف شتر خود می رفت ، گفت : خدایا، اگر آنکه محمد صلی الله علیه و آله می گوید حقیقت دارد، سنگی از آسمان بر سر ما بفرست یا ما را به عذابی دردناک مبتلا کن او هنوز به شتر خود نرسیده بود که سنگی از آسمان ، بر سرش فرود آمد و در دم کشته شد (118)

دشمن پیوسته در صدد تضعیف اهل بیت ، به ویژه امیر مؤ منان بود و از صدر اسلام تا کنون این تلاشها به گونه ای دیگر ادامه دارد و برای توجیه حادثه مهم و سرنوشت ساز غدیر، اوهامی به هم یافته اند که به برخی از آنها اشاره می شود :

1 آیه تبلیغ ، در لابه لای آیات مربوط به اهل کتاب ذکر شده و ربطی به غدیر ندارد .

2 این آیه در اول بعثت بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و درباره تبلیغ دین است .

3 آیه در مدینه و پس از جنگ احد نازل شده است .

آنان همچنین برای انحراف اذهان ، شبهه افکنی دیگری بر آیه اکمال دین کرده اند، از قبیل اینکه این آیه در حجة الوداع در روز عرفه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و دهها شبهه دیگر که با مراجعه به کتاب آیات الغدیر (119) بر آنها واقف خواهید شد .

آخرین تلاش درباره جانشینی علی علیه السلام

در طول 23 سال عمر پیامبر صلی الله علیه و آله پس از بعثت ، آن حضرت لحظه ای از فکر خلافت و جانشینی علی علیه السلام بیرون نرفت حتی در واپسین روزهای عمر خود از هر وقت بیشتر نگران به نظر می رسید؛ از این رو با اینکه در روزهای آخر عمر شریف و با برکتش ، پیوسته از جانشینی امیر مؤ منان و پیشی نگرفتن بر اهل بیت سخن می گفت ، اما سخت در تلاش بود تا مدینه را برای ایام رحلت ، و نیز تثبیت خلافت علی علیه السلام خالی نگه دارد بدین جهت مسلمانان را به فرماندهی اسامه و رفتن تا حدود محل شهادت پدرش زید، بسیج فرمود و بارها کسانی را که مدینه را برای حرکت سپاه اسامه ترک نمی کردند، نفرین و لعن می کرد .

از سوی دیگر برخی که در پی تصرف خلافت و کنار زدن علی علیه السلام بودند چون از تصمیم پیامبر صلی الله علیه و آله مطلع شدند، از ملحق شدن به سپاه تعلل ورزیده ، خودداری کردند .

پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه ام سلمه بود که عایشه نزد ایشان آمد و با التماس ، آن حضرت را به خانه خود برد و چون به خانه عایشه رفت ، بیماری آن حضرت شدت یافت پس از اذان بلال برای نماز صبح ، عایشه گفت : به ابوبکر بگویید تا با مردم نماز بخواند؛ حفصه هم اظهار داشت که به عمر بگویید تا با مردم نماز بخواند چون پیامبر صلی الله علیه و آله سخن آن دو را شنید، فرمود : دست از این سخن بردارید که شما به زنانی می مانید که یوسف را می خواستند گمراه کنند چون حضرت صلی الله علیه و آله دستور فرموده بود که شیخین با لشکر اسامه بیرون روند، از سخن عایشه و حفصه دریافت که آن دو به مدینه بازگشته اند؛ از این رو بسیار غمگین شد و به رغم بیماری شدیدی که داشت ، از جای برخاست تا مبادا یکی از آن دو نفر با مردم نماز بخواند و باعث شبهه برای مردم شود .

پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر دوش امیر مؤ منان علیه السلام و فضایل بن عباس انداخت و با نهایت ضعف و ناتوانی در حالی که پاهای آن حضرت به زمین کشیده می شد، به مسجد رفت چون نزدیک محراب شد، دید ابوبکر پیشی گرفته ، در محراب به جای آن حضرت ایستاده و نماز را آغاز کرده است پیامبر صلی الله علیه و آله با دست مبارک اشاره کرد تا کنار رود و خود داخل محراب شد و نماز را از سر گرفت چون سلام نماز را گفت : به خانه بازگشت و شیخین و جماعتی از مسلمانان را طلبید و به آنان فرمود : مگر نگفتم که با سپاه اسامه بیرون روید ؟

گفتند : آری ، ای رسول خدا من بیرون نرفتم برای آنکه نخواستم خبر بیماری تو را از دیگران بپرسم .

پس حضرت فرمود : لشکر اسامه را روانه کنید و همراه او بیرون روید، خدای لعنت کند کسی را که از سپاه اسامه تخلف کند !

این را گفت و از غم و اندوهی که بر آن حضرت به سبب آن ناملایمات فشار آورده بود، از هوش رفت ؛ به گونه ای که مسلمانان بسیار گریستند پس حضرت چشم مبارک را باز کرد و به آنان نگاهی افکند و فرمود : برایم دوات و کتفی بیاورید تا آنکه برای شما چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید یکی از صحابه برخاست تا قلم و کاغذی را بیاورد عمر بر او نهیب زد که برگرد که این مرد هذیان می گوید و بیماری بر او غالب کشته ! و ما را کتاب خدا بس است ! در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله اختلاف افتاد و بعضی به طرفداری از عمر گفتند : عمر درست می گوید و برخی گفتند : سخن ، سخن رسول خدا است و به یکدیگر گفتند : چگونه رواست که در چنین حال و شرایطی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله اختلاف کنیم بدین جهت بار دیگر پرسیدند : آیا آنچه را که خواستی ، برای شما بیاوریم ؟

حضرت فرمود : پس از این سخن که از شما شنیدم ، مرا حاجتی به آن نیست ، لکن وصیت می کنم شما را که با اهل بیت من رفتار نیکو داشته باشید و از آنان روی برنگردانید .