زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)0%

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) نویسنده:
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه: امام علی علیه السلام

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده: آية الله سيد محمد تقى مدرسى
محقق: هدایت گران راه نور
مترجم: محمد صادق شریعت
گروه:

مشاهدات: 11013
دانلود: 2555

توضیحات:

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11013 / دانلود: 2555
اندازه اندازه اندازه
زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

زندگانی امیرالمؤمنان امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

امام در محراب شهادت

شب نوزدهم ماه مبارك رمضان، يكي از شب هايي كه احتمال مي رود شب قدر در همان شب واقع است.

گفتگوهاي مردم در اين شب هر جاپيرامون جنگ و مسائل آن بود.

چرا كه عليعليه‌السلام روح جهاد و جنگاوري را در ميان آنان دميده وتحرك و فعاليّت در آنان اوج گرفته بود.

در گوشه اي از مسجد كوفه، عدّه اي از مصريان طبق معمول هر شب به نماز ايستاده بودند و اندكي آن طرف تر عدّه اي نيز با جديّت نمازمي خواندند.

وگوشه اي از شهر خانه محقري بود كه دختر امام، حضرت را به ميهماني دعوت كرده بود.

او هنگام افطار قرصي نان و ظرفي شير و اندكي نمك براي امام آورد.

امّا آن حضرت فرمود تا شير را از سفره بردارد.

آنگاه چند لقمه اي نان ونمك خورد و سپس براي خواندن نماز برخاست.

او هر چند گاهي به آسمان مي نگريست و مي فرمود: اين همان شب موعود است نه دروغ مي گويم و نه به من دروغ گفته شده است.

آنگاه به سوي مسجد رفت و از همان دري كه اين مردان در پشت آن گرد آمده بودند، به درون مسجد رفت.

راوي مي گويد: اميرمؤمنان هنگام طلوع فجر بر آنان وارد شد و بانگ برداشت: نماز، نماز.

پس از آن درخشش شمشيري ديدم و شنيدم كسي مي گفت: حكم از آنِ خداست نه از آنِ تو اي علي! سپس برق شمشيرديگري را ديدم و شنيدم امامعليه‌السلام مي فرمود: اين مرد از دست شما نگريزد.

اشعث به ابن ملجم گفته بود: پيش از آنكه سپيده بدمد و شناخته شوي بايد حتماً خود را نجات دهي.(۹۰)

چه كساني در توطئه كشتن رهبر مسلمانان شركت داشتند؟ سه نفر در موسم حج گرد هم آمدند و قرار گذاشتند هر يك از آنان يكي از اين سه تن را، معاويه و عمرو بن عاص و علي را، از پاي در آورند.

آن كس كه قرار بود عمرو را بكشد موفق نشد زيرا در همان روز عمرو كس ديگري را به جاي خود براي نماز فرستاده بود و آن مرد به جاي عمرو كشته شد.

معاويه نيز از مرگ جان سالم به در برد زيرا شمشير بر رانش فرود آمد و زخمي نه چندان عميق بر جاي نهاد.

امّا ابن ملجم كه شمشيرش را به هزار درهم خريده و آن را با هزار درهم آغشته به زهر ساخته بود در تحقيق هدف خود به موفقيّت دست يافت.

چنان كه به نظر مي رسد وي با جناح مخالف امام در كوفه، كه رهبري آن را اشعث بر عهده داشت، برخورد مي كند.

ابن اشعث كسي بودكه بر كشتگان خوارج اشك مي ريخت، وي چندي قبل بر اميرمؤمنان وارد شده بود و امام با او به خاطر توطئه هاي مستمر وي بر ضد اسلام به تندي برخورد كرده بود.

وي امام را به كشتن تهديد كرد.

يكبار امام درپاسخ به تهديد او فرمود: آيا مرا از مرگ مي ترساني و تهديدم مي كني؟! به خدا سوگند من هرگز از آن باك ندارم كه با مرگ رو به رو شوم يا مرگ با من رو به روگردد.(۹۱)

علاوه بر ابن اشعث گروهي از ياران وي نيز همچون سبيب بن بجران، وردان بن مجالد در تحقّق اين جنايت دست داشتند.

از طريق ابن اشعث، مصالح خوارج كه از سرسخت ترين دشمنان معاويه بودند با مصالح معاويه گره خورد.

معاويه اي كه از هجوم صاعقه وار سپاه اسلام بر خود بسيار مي ترسيد و همواره براي كشتن امام به كوفيان از دادن هيچ وعده اي دريغ نمي كرد.

به همين علّت است كه ابوالاسود دؤلي پس از تحقّق اين جنايت به معاويه گفت: هان! به معاوية بن حرب بگوي كه چشمان سرزنشگران ما روشن مباد، آيا در ماه روزه ما را با كشتن بهترين همه مردم عزادار كرديد؟ بهترين كس را كه بر اسبان راهوار مي نشست و آنها را رام مي كرد و كشتي ها سوار مي شد، كشتيد، كسي را كه نعال مي پوشيد وآن را مي ساخت و كسي كه سوره هاي قرآني را مي خواند.(۹۲) پس از وقوع اين جنايت، امام را به خانه بردند و ابن ملجم را به محضرش حاضر كردند.

پس آن حضرت فرمود: جان در برابر جان.

اگر من مُردم او را بكشيد چنان كه مرا كشت و اگر زنده ماندم خود درباره او تصميم مي گيرم.

آنگاه افزود: اي فرزندان عبدالمطّلب! مبادا شما را ببينم كه خون مسلمانان را مي ريزيد و مي گوييد اميرمؤمنان كشته شد.

هان كه نبايد جز قاتل من كس ديگري كشته شود.

يكي از پزشكان كوفه موسوم به اثير بن عمر بن هاني بر بالين امام حاضر شد و پس از معاينه به آن حضرت گفت: اي اميرمؤمنان! وصيّت كن كه دشمن خدا ضربتش را تا مغزت رسانيده است.

اصبغ بن نباته نقل مي كند: خدمت اميرمؤمنان رسيدم.

او تكيه داده و بر سرش دستار زردي پيچيده بود.

لكّه هاي خون از دستار به بيرون نفوذكرده بود چهره آن حضرت به زردي مي زد به گونه اي كه معلوم نبود سيماي آن حضرت زردتر است يا عمامه اش؟ پس خم شدم و او را بوسيدم و گريستم.

امام به من فرمود: اصبغ! گريه مكن كه جزاي اين به خدا بهشت است.

عرض كردم: فدايت شوم من نيك مي دانم كه تو به بهشت خواهي رفت امّا از اين كه تو را از دست مي دهم، مي گريم.(۹۳)

ام كلثوم نيز پس از آن كه خبر مرگ امام را از زبان خود آن حضرت شنيد، گريست.

پس امام به او فرمود: ام كلثوم مرا ميازار! اي كاش آنچه را كه من مي بينم تو هم مي ديدي.

فرشتگان هفت آسمان را مي بينم كه پشت يكديگر صف كشيده اند و پيامبران مي گويند: اي علي بيا! آنچه پيش روي توست بسي بهتر از حالي است كه تو در آني.(۹۴)

امام سه روز پس از اين ضربه زنده ماند امّا حالش روز به روز بدترمي شد.

تا آن كه شب بيست و يكم فرا رسيد.

آن حضرت به امام حسنعليه‌السلام وصيّت كرد و به ديگر فرزندش امام حسينعليه‌السلام آخرين وصاياي خود را گفت آنگاه با خانواده خود وداع كرد و با اطمينان و آرامش فرشتگان پروردگارش را استقبال كرد و روح پاك آن حضرت از كالبدش بيرون رفت.

با شهادت امام فرياد و شيون دختران و زنان آن حضرت بالا گرفت و كوفيان دانستند كه اميرمؤمنان در گذشته است.

مردان و زنان عزادار فوج فوج به منزل آن حضرت مي رفتند.

غوغاي عظيمي بر پا شده و كوفه به لرزه در آمده بود.

اين روز همچون روز در رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود.

امام حسن و امام حسين با هم پيكر امام را مي شستند و محمّد بن حنفيه بر روي بدن مبارك آن حضرت آب مي ريخت.

آنگاه با باقيمانده حنوط رسول خدا آن حضرت را حنوط كردند و در تابوتش گذاردند.

امام حسن بر جنازه آن حضرت نماز خواند و او را شبانه تا پشت كوفه بردند و در نوبه در كنار ستون غريين، جايي كه هم اكنون آرامگاه آن حضرت است، به خاك سپردند.

محل آرامگاه آن حضرت، تا دوران امام رضاعليه‌السلام از ديده ها نهان بود.

زيرا بيم آن مي رفت كه خوارج و بني اميّه مرقد آن حضرت را مورد تهاجم خويش قرار دهند.

پس از شهادت امام، ابن ملجم كشته و به آتش سوزانده شد.

بدين سان، با شهادت عليعليه‌السلام صفحه اي درخشان از زندگي آن امام ورق خورد تا صفحات مجد و سرفرازي و فضايل وي تا پايان روزگار همچنان پرتوافشان بماند و پيروان خود را به هدايت و استقامت رهنمون شود.

پس سلام خدا بر او باد آنگاه كه در كعبه پا به دنيا گذارد و آنگاه كه در محراب كوفه به خون غلتيد و هنگامي كه شهيد و شاهد بر ظلم ستمگران شد و وقتي عدالت و پرچم هدايت و منَار تقوا گشت.

سلام خدا برا او باد هنگامي كه او را زنده بر مي انگيزد تا او را ميزاني قرار دهد كه ميان بندگانش جدايي اندازد و تقسيم گر بهشت و دوزخ باشد.

و سلام بر راستكاراني كه در راه آن حضرت گام نهادند و درود بر پيروانش كه در راه عشق به او سختي هايي را تحمّل كردند كه كوه هاي سر به فلك كشيده تاب تحمّل آنها را نداشتند.

ويژگي ها و فضايل اميرمؤمنان

فضايل و مناقب امام همچون پرتو آفتاب، در همه جا جلوه گر است وبه ما روشنايي و گرمي معنوي مي دهد.

دانشمندان بزرگ مسلمان، علي رغم مذاهب مختلفي كه دارند، در بر شمردن فضايل آن حضرت با يكديگربه رقابت پرداخته اند.

تا آنجا كه برخي از خوانندگان ساده لوح مي گويند: با اين وصف عليعليه‌السلام برترين كس بوده است.

اينان از اين نكته غافلند كه امام نشانه صدق رسالت پيامبر اكرم، و آينه صاف و بي زنگاري است كه در آن سيماي مربي و سرورش، محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله ، متجلّي است.

تا آنجاكه خود فرمود: من بنده اي از بندگان محمّد هستم در واقع پا فشاري اصحاب پيامبر و تابعان و صديقان مسلمان بر نشرفضايل امام علي خود نوعي مبارزه عليه خط گمراهي بود كه بر مسلمانان مسلط شده بود و براي از ميان بردن نشانه ها و شاخص هاي حق بسختي تلاش مي كرد.

بدين گونه است كه فضايل اميرمؤمنان از آمار و شمارش بيرون است.

امّا بر ماست كه فضايل آن حضرت را جداي از يكديگر ننگريم كه اين خود مانند آن است كه گلي را بدون توجّه به گلبرگ هاي آن مورد مشاهده قرار دهيم.

وقتي ما از زهد سخن مي گوييم، گوشه گيري مرتاضان و پارسايي فراريان از زندگي را به ياد مي آوريم.

و چون از علم سخن مي گوييم به ياد كساني مي افتيم كه در كتابخانه ها يا آزمايشگاه هاي خود به كار تحقيق ومطالعه مشغولند ومسئوليّت ديگري ندارند و خود را درگير مبارزات ومجاهدت ها نمي كنند.

و چون از بخشندگي و كرم سخن به ميان آوريم، ياد پادشاهي در ذهن ما زنده مي شود كه هداياي گزافي به دوروبريهاي خود مي بخشيد و بدين وسيله آنها را كم كم به فساد و تباهي مي كشاند و به واسطه اين بذل و بخشش ها حكومت خود را از هر گونه تعرضي در امان مي داشت.

و چون از صفت شجاعت سخن برانيم، تصوير قهرمانان ميدان هاي جنگ را كه خوي شان كشت و كشتار و وظيفه شان ريختن خون ديگران بود، به خاطر مي آوريم.

امّا اميرمؤمنان عليعليه‌السلام غير از تمام اينها بود.

زيرا صفات او، نمودهايي از روح معنوي وي به شمار مي آمد.

همان گونه كه اگر يك نوربر شيشه هاي رنگي بتابد، رنگ هاي گوناگوني از خود نمودار مي سازد، نورتوحيد نيز در ژرفاي وجود امام از خود صفات و ويژگي هاي مختلفي برجاي گذارده بود به گونه اي كه برترين صفات و عظيم ترين آيات حق درآن حضرت متجلّي گشته بود.

هنگامي كه خداوند بر قلبي سليم تجلّي مي كند، آن را با قول ثابت استوار مي سازد و از نور عزت خويش سرشارش مي گرداند و صاحب آن قلب را بخشنده و دادگر و دلير و مهربان و دانا و مسئول و زاهد و فعّال وگريان در تاريكي شب و جنگنده در روز مي سازد.

شاعري درباره امام سروده است: در ويژگي هاي صفات تو، اضداد جمع شده است و از اين رو همتايان براي تو سر فرود آورده اند.

ما مي گوييم اين ويژگي ها، صفات حُسنايي است كه برخي از آنها برخي ديگر را پيروي مي كنند.

اين صفات عبارتنداز: عشق و راستي وامانت كه معرفت خداوند آنها را جمع كرده و سايرفضايل خير از آن سر چشمه گرفته است.

آن حضرت براي خداي سبحان زيست كه او خداي را شناخته و در راه او دليري ها از خود نشان داده بود.

او به عظمت كردگارش يقين داشت.

آيا مگر آن حضرت درباره مؤمنان، كه خود امير و سرور آنان بود، نفرمود: آفريدگار در جان هايشان بزرگي يافته و غير از خداوند در چشمانش كوچك شده است.

او مرگ را كوچك مي شمرد زيرا ديدار پروردگارش را دوست مي داشت.

در حق رعيت به عدل و داد رفتار مي كرد زيرا ازپرده هاي ماديّت فراتر آمده و قدم به كُنه حقايق نهاده بود.

تمام امتيازات و برتري هاي ظاهري را از ميان برد و با فشاري كه او را بدان فرا مي خواند،به مبارزه و رويارويي برخاست.

در دنيا زهد را پيشه خود ساخته بود زيرا حقيقت دنيا را بخوبي مي شناخت و پيش از آنكه اعضا و جوارحش در بهره برداري از دنيا، روزه اختيار كنند روحش از دنيا كناره گرفته و دنيا را سه طلاقه كرده بودو به او مي گفت: اي دنيا، اي دنيا!! از من در گذر كه تو را سه طلاقه كرده ام و در آن بازگشتي نيست.(۹۵)

عبادت، جسم او را تحليل برده بود كه او در عبارت به ديدار محبوب بزرگوارش مي شتافت.

او همواره پروردگارش را ياد مي كرد و قلبش به مناجات با او آباد بود.

فضايل ديگر آن حضرت نيز جويبارهايي بودند كه از چشمه سار ايمان و معرفت و يقين نشأت مي گرفتند.

اجازه دهيد درباره عبادت امام، به نقل تعدادي از روايات بپردازيم باشد كه پيشوايمان را بيشتر بشناسيم و با شناخت او به پروردگار خودنزديكتر شويم.

روزي ابودرداء در ميان ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ماجرايي در اين خصوص نقل كرد و از گوشه اي از عبادت شبانه علي كه خود شاهد آن بود، سخن گفت.

از هشام بن عروة از پدرش عروة بن زبير نقل شده است كه گفت: ما همراه با عدّه اي در مسجد رسول اللَّه نشسته بوديم و از شجاعت هاي اهل بدرو نيز از بيعت رضوان ياد مي كرديم و سخن مي گفتيم، ابو درداء گفت: اي جماعت! آيا شما را به كم مالترين مردم و خدا ترس ترين و كوشاترين ايشان در عبادت خبر دهم؟! گفتند: او كيست؟ ابودرداء گفت: اميرمؤمنان علي بن ابي طالبعليه‌السلام .

راوي مي گويد: به خدا در ميان حاضران مجلس كسي نبود جز آنكه چهره از ابودرداء بر گرفت.

آنگاه مردي از انصار خطاب به او گفت: اي عويمر سخني گفتي كه هيچ يك از حاضران در مجلس با آن موافقت نشان ندادند! ابودرداء گفت: اي مردم! من چيزي را كه خود ديده ام باز مي گويم شما نيز آنچه را كه ديده ايد باز گوييد.

علي بن ابي طالب را در بيابان هاي نجار ديدم كه از همراهان خويش كناره گرفته و از كساني كه در پي اش مي آمدند، خود را نهان داشته و در پشت انبوه درختان نخل خود را پنهان كرده بود.

من علي را گم كرده بودم و به نظر آمد كه از من بسيار دور شده است.

با خود گفتم: او اكنون به منزل خويش رسيده است.

امّا ناگهان صدايي حزين و آوازي تأثر آور به گوشم خورد كه مي گفت: معبودا چه بسيار گناهان هلاك كننده اي كه در انتقام جستن از آنها بردباري پيشه كردي و چه بسيار بي پردگي ها كه تو با كرم خويشتن ازآشكار شدن آنها جلوگيري كردي.

خدايا! اگر زندگي ام در نافرماني تو طولاني شد و گناهانم در صحيفه ها فزوني يافت امّا من به جز به آمرزش تو اميدوار نيستم و به غير از رضوان تو به چيز ديگري اميد ندارم.

اين صدا مرا به خود مشغول كرد و ردّ پاها را گرفتم و رفتم.

ناگهان چشمم به علي بن ابي طالب افتاد.

خودرا مخفي كردم و از حركت بازايستادم.

آن حضرت در دل شب دو ركعت نماز گزارد و آنگاه به دعا وگريه و زاري و ناله پرداخت.

از جمله مناجات هايي كه مي كرد اين بود كه مي گفت: معبودا! در عفو تو مي انديشم پس گناهم بر من سبك مي شود آنگاه درباره سخت گرفتنت فكر مي كنم پس مصيبتم بر من گران مي آيد.

آنگاه گفت: آه اگر در صحيفه ها گناهي را بخوانم كه خود آن را فراموش كرده ام امّا تو آن را گرد آورده باشي! پس مي گويي: او را بگيريد.

پس واي برگرفتاري كه خانواده اش او را نتوانند نجات بخشند و قبيله اش او را سودي ندهند و كروبيان بدو رحمت نياورند.

آنگاه گفت: واي از آتشي كه احشا و امعا را مي سوزاند! واي از آتشي كه پوست را مي كند! واي از سوزانندگي پاره هاي آتش! ابودرداء گفت: سپس آن حضرت بسيار گريست.

پس از مدّتي ديگر نه صدايي از او به گوش مي رسيد و نه جنبشي از او ديده مي شد.

با خود گفتم: حتماً به خاطر شب زنده داري، خواب بر او چيره شده است.

بايد او را براي نماز صبح بيدار كنم.

بر بالين او رفتم آن حضرت مانند يك قطعه چوب خشك بر زمين افتاده بود.

تكانش دادم امّا هيچ جنبشي نكرد، صدايش زدم امّا پاسخي نداد.

گفتم: انا للَّه و انا اليه راجعون.

به خدا كه علي بن ابي طالب مُرد.

ابودرداء در ادامه گفتار خود افزود: به سرعت به خانه علي روانه شدم و اين خبر را به اطلاع آنان رساندم.

فاطمه گفت: اي ابودرداء! داستان چيست؟ پس من آنچه را كه ديده بودم براي او باز گفتم.

او فرمود: اي ابودرداء بخدا سوگند اين بي هوشي است كه در اثر ترس از خدا بر او عارض شده است.

آنگاه با ظرف آبي بر بالين عليعليه‌السلام آمدند و آب برچهره اش پاشيدند.

آن حضرت به هوش آمد و به من كه مي گريستم نگاهي كرد و گفت: اي ابودرداء چرا گريه مي كني؟! گفتم: به خاطر كاري كه در حقّ خودت روا مي داري گريه مي كنم.

پس آن حضرت فرمود: اي ابودرداء! چگونه است هنگامي كه مرا ببيني كه به پس دادن حساب فرا خوانده شده ام در روزي كه گناهكاران به عذاب الهي يقين آورده اند و فرشتگان سختگير و مأموراني تندخو دوربرم را احاطه كرده اند.

پس در پيشگاه خداوند جبّار حاضر مي شوم در حالي كه دوستانم مرا رها ساخته و اهل دنيا به من رحم آورده اند امّا بيشترين رحمت را وقتي مي خواهم كه در برابر خدايي كه هيچ چيز از نگاه او پنهان نيست، قرار گرفته ام.

ابودرداء گفت: به خدا سوگند چنين عبادتي را از هيچ يك از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نديدم.(۹۶)

از آنجا كه آن حضرت، به پروردگارش بسيار عشق مي ورزيد و به اومأنوس بود و اشتياقي وافر به وي داشت بسيار هم به ديدار پروردگارش مشتاق بود وهيچ گاه از مرگ باك نداشت.در حديثي آمده است كه آن حضرت در جنگ صفين با غلاله(۹۷) درميدان نبرد حضور مي يافت.

امام حسن به آن حضرت گفت: اين لباس جنگ نيست! اميرمؤمنان در پاسخ به او گفت: فرزندم! پدرت نمي ترسدكه مرگ به او روي آورد يا آنكه او خود به استقبال مرگ رود.

هنگامي هم كه ابن ملجم، آن حضرت را مضروب ساخت، وي دست هايش را به آسمان بلند كرد و فرياد زد: به خداي كعبه رستگار شدم.

آيا مگر آن حضرت نبود كه پيوسته از خداوند طلب شهادت مي كرد؟ چه بسيار انتظار مي كشيد تا تيره روزترين كس محاسن او را به خون سرش رنگين سازد.

امامعليه‌السلام شهادت را والاترين راه ها به سوي خدا و ديدار او مي دانست و چنانچه خداوند توفيق شهادت را به بنده اي ارزاني دارد، نعمت قابل ستايشي را به او عطا كرده است.

وقتي آيه زير نازل شد كه:( أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ) (۹۸)

الم. آيا مردم پنداشتند همين كه گفتند ايمان آورديم رها مي شوند و آنان را نمي آزماييم امام فرمود: دانستم هنگامي كه رسول خدا در ميان ماست، امواج فتنه ما رافرو نمي گيرد.

پس به رسول خدا عرض كردم: اين فتنه اي كه خداوند در اين آيه تو را از آن خبر داده چيست؟ فرمود: اي علي! اين امّت پس از من به فتنه دچار آيند.

پرسيدم: اي رسول خدا! آيا مگر در جنگ احد كه تعدادي از مسلمانان به شهادت رسيدند و من به فيض شهادت نائل نيامدم و بسيار بر من گران آمد، نفرمودي: شاد باش كه بعداً به شهادت خواهي رسيد؟ آن حضرت به من پاسخ داد: آري، شهادت تو همان هنگام است، تو تا آن هنگام چگونه صبرخواهي كرد؟ گفتم: اي رسول خدا! اين ديگر از موارد صبر نيست بلكه از موارد مژده و سپاس گزاري است(۹۹) .

عشق به خدا برتر از هر پيوند

عشق فراوان اميرمؤمنان او را برتر از هر پيوند مادي و تمام فشارهاي اجتماعي و مصلحت هاي فاني دنيوي قرار داده بود.

آن حضرت، هنگامي كه درباره اسباب ياري خداوند نسبت به مسلمانان سخن مي گفت، بارزترين و بزرگترين آنها را، برتري آنان ازمحدوده پيوندهاي خويشاوندي و تمسّك ايشان به ارزش هاي حقيقي قلمدادمي كرد ومي فرمود: ما در ركاب رسول خدا بوديم و قتل و كشتار ميان پدران و فرزندان و برادران و خويشان دور مي زد و در هر مصيبت و سختي جز رسوخ ايمان و پافشاري بر حق بهره نمي گرفتيم(۱۰۰) در تاريخ است كه اميرمؤمنان در جنگ بدر، برادرش عقيل را كه در لشكرگاه دشمن در بند گرفتار شده بود، ديد امّا اعتنايي به او نكرد.

عقيل بانگ برداشت كه: اي علي تو مرا ديدي امّا به عمد روي از من برگرداندي.

پس علي به سوي پيامبر رفت و گفت: اي رسول خدا درباره ابويزيد (عقيل) كه دستانش را با بند به گردنش بسته اند چه اجازه اي مي دهيد؟ پيامبر فرمود: او را به سوي ما آر.(۱۰۱) موضع آن حضرت در برابر خواهرش ام هاني در روز فتح مكّه نيز چنين بود.

چنان كه تاريخ مي گويد ام هاني شماري از مردان قريش را در خانه خويش پناه داده بود.

امّا امام تا زماني كه پيامبر پناهندگي آن عدّه را تأييد و امضا نكرده بود، نپذيرفت.(۱۰۲) از اينجاست كه آن حضرت همواره در مكاني بالاتراز عوامل ونيروهاي فشار سير مي كرد و مردم نيز بخوبي اين خصيصه او را دريافته بودند.

از اين رو مصلحت طلبان و نيروهاي فشار اجتماعي بر ضدّ آن حضرت همدست شدند.

حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام نيز به اين نكته در خطبه اي اشاره كرده و فرموده است: چه انگيزه اي است كه آنان از ابوالحسن به انتقام جويي پرداختند؟ به خدا آنان به خاطر استواري شمشيرش وثابت قدمي ودلاوري و سختگريش در راه خدا، با وي به كينه توزي برخاسته اند.(۱۰۳) دشمنان امام، دريافته بودند كه آن حضرت در اموري كه به پروردگارش مربوط است، به هيچ وجه ترسو و سازشكار نيست.

مدارك و شواهد تاريخي نيز گواه اين مدّعاست.

يكي از اين موارد هنگامي است كه عبدالرحمن بن عوف دست خود را به سوي عليعليه‌السلام دراز كرد تا با وي بيعت كند به اين شرط كه امام بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر و سيره ابوبكر و عمر، رفتار كند.

امّا آن حضرت، شرايط عبدالرحمن را نپذيرفت و تنها قول داد كه بر طبق كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل كند و هيچ نترسيدكه با اين سخن خلافت را با تمام عظمت و جلالش از دست دهد.

آري ديدگاه او نسبت به حكومت همواره بر محور مصلحت دين دورمي زد.

هم اوست كه روزي به ابن عبّاس، كه از وي خواسته بود در استقبال از ميهمانان بشتابد، در حالي كه داشت كفش خويش را تعمير مي كردگفت: اي ابن عبّاس! اين كفش در نظر شما چقدر مي ارزد؟ ابن عبّاس پاسخ داد: يك درهم يا كمتر.

امام فرمود: امارت بر شما در نظر من كم بهاتر از ارزش اين كفش است مگر آنكه به وسيله آن حقي را بر پاي دارم يا باطلي را دفع كنم.

آيا مگر آن حضرت نبود كه ابقاي معاويه بر شام را حتّي براي مدّتي كه طي آن بتواند، حكومت خويش را قوام بخشد و آنگاه او را بر كنار كند، رد كرد؟ چرا؟ چون او خيانت و ناجوانمردي را مطرود مي دانست.

وروزي خود در اين باره فرمود: معاويه از من زيركتر نيست.

بلكه او خيانت روا مي دارد و مرتكب فجور مي شود و اگر خيانت و نيرنگ نكوهيده نبود، من خود زيركترين مردم بودم.(۱۰۴) تاريخ روايت مي كند كه تمام كساني كه نخست از طرفداران امام بودندو سپس به معاويه پيوستند همگي از عدالت آن حضرت گريختند و به دوستي و هواخواهي معاويه متمايل شدند.

اينان كساني بودند كه درروزگار خليفه سوّم به ثروتهاي هنگفتي دست يافته و از حسابرسي عليعليه‌السلام درباره ثروتهايشان هراسان بودند.

اينان ثروت هاي مسلمانان را ازبيت المال صاحب شده بودند و مي خواستند همه چيز از آنِ خود ايشان باشد.

آنها تصوّر مي كردند كه جامعه اسلامي نيز همچون جامعه جاهلي است كه در آن قوي و عزيز، ضعيف و ذليل را ببلعد و اين شعار امام راآنان هيچ گاه نپسنديدند كه فرمود: ذليل نزد من عزيز است تا گاهي كه حق او را باز ستانم و قوي نزد من ضعيف است تا آن هنگام كه حقي را از او بگيرم.(۱۰۵) اين عده، كساني بودند كه گناهان سزاوار مجازات، مرتكب مي شدند.

كساني كه همواره در پي يافتن تسامح در دين خدا بودند تا به وسيله آن بتوانند مرتكب برخي از گناهان، همچون برپا كردن محافل هرزگي وشرابخواري شوند.

اينان كساني بودند كه از امام مي گريختند و به معاويه مي پيوستند.

امام غم آنان را مي خورد.

زيرا مي ديد كه آنان از نور به ظلمت و از عدالت فراگير وي به جامعه فاني و ناپايدار ظلم مي گريزند.

امّا آن حضرت براي به دست آوردن دل آنان، هيچ گاه سياست و رويّه خويش را تغيير نداد.

تاريخ، صدها حادثه در خود ضبط كرده كه همگي حاكي از اين روحيه استوار عليعليه‌السلام است.

روحيه اي كه طوفان فشارهاي اجتماعي در برابر آن متوقف مي شدند.

سدّ خلل ناپذيري كه امواج آشوب و وحشت در برابر آن از حركت باز مي ايستادند.

بگذار اينان به گرد معاويه حلقه بزنند و پس از وي اطراف يزيدوديگر فرمانروايان بني اميّه را بگيرند.

بگذار اينان هزار ماه صداي خودرا به سبّ علي و فرزندانش بلند كنند كه حق برتر از همه و خداوند بزرگتراز هر كس و هر چيز است و امام نيز در حالي كه به پاداش پروردگارش مي انديشد، صبر و شكيب در پيش مي گيرد.

يك بار آن حضرت فرمود: گمان كردم فرمانروايان در حقّ مردم ستم مي كنند امّا ديدم كه مردم به حق آنان ستم روا مي دارند.

آري نبود آگاهي و كثرت نيروهاي عافيت طلب، علت ظلم آنان به اميرمؤمنانعليه‌السلام بود.

آن حضرت در صدد ايجادجامعه اي بر اساس قانون بود در حالي كه مردم به هرج و مرج و آشفتگي تمايل نشان مي دادند.

آنان دوست داشتند قانون درباره ديگران اعمال شود امّا در خصوص خود آنان، ديگران به ميانجي گري و شفاعت برخيزند! روزي امام يكي از مردان بني اسد را به دليل ارتكاب جرمي دستگيركرد.

خويشان و اقوام آن مرد جمع شدند تا درباره او با امام سخن گويند.

آنان همچنين از امام حسن خواستند كه با ايشان همراه شود.

امام حسن فرمود: خود به نزد او رويد كه وي به شما آگاهتراست.

آنان به نزد اميرمؤمنان رفتند وخواسته خود را با او در ميان گذاردند.

امام به ايشان فرمود: از چيزي كه در اختيار دارم بي آنكه از من بخواهيد به شما مي دهم.

آن جماعت از نزد آن حضرت بيرون آمدند و تصوّر كردند كه به خواسته خودرسيده اند.

پس امام حسن از چگونگي كار آنان پرسيد.

گفتند: ما با بهترين موفقيّت باز گشتيم.

آنگاه سخن امام را براي فرزندش حسن باز گفتند.

امام حسن گفت: چه مي كنيد هنگامي كه علي، دوست شما را تازيانه زند؟ اين خبر را به امام رساندند.

آن حضرت هم، آن مرد مجرم را بيرون آورد وحدّش زد و سپس فرمود: به خدا سوگند من مالك و اختيار دار اين امر نيستم.

انگيزه اين امر در ماجراي ديگري كه تاريخ نقل كرده، بيان شده است.

داستان از اين قرار بود كه معاويه مطّلع شد شاعري از ياران امام به نام نجاشي، زبان به هجو او گشوده است.

گويي معاويه مي دانست كه اين مرداهل ميگساري است.

از اين رو جماعتي را برانگيخت تا در پيشگاه امام به باده گساري آن مرد شهادت دهند.

در پي شهادت اين عده، امام نجاشي رادستگير كرد و او را حد زد.

عدّه اي از اين اقدام امام خشمگين شدند.

طارق بن عبداللَّه فهدي نيز ازجمله ناراضيان بود.

پس به امام عرض كرد: اي اميرمؤمنان چگونه است كه ما مي بينيم نافرمانان و فرمانبرداران واهل تفرقه و اهل جماعت، نزد صاحبان عقل و معادن فضل در مجازات يكسانند؟! تا جايي كه عمل تو با برادرم حارث (نجاشي) موجب شد تادلهاي ما از خشم لبريز و كار ما پريشان و ما را به راهي بكشاند كه عاقبت راهيان آن آتش دوزخ باشد.

(مقصود آن است كه ما را به پيروي ازمعاويه وامي دارد).

عليعليه‌السلام در پاسخ به او گفت: اين امر جز بر فروتنان، گران است.

اي برادر بني فهد! آيا نجاشي غير از مسلماني است كه حرمتي از حرمتهاي الهي را دريده است؟ پس ما بر او حد جاري كرديم تا موجب پاكي وتطهير او شود.

اي برادر بني فهد! هر كس مرتكب گناهي شود كه بر او اقامه حدواجب باشد و او را حد زنند اين حد كفّاره گناه اوست.

اي برادر بني فهد! خداوند عزوجل در كتاب بزرگش، قرآن؛ مي فرمايد: و البته نبايد عداوت گروهي شما را بر آن دارد كه از طريق عدل بيرون رويد.

عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است.(۱۰۶) ديدگاه آن حضرت به عدل و برابري ملهم از مركز وحي و روح مكتب بود.

اين ديدگاهها در مواضع آن حضرت و نيز در تربيت كارگزارانش بازتاب يافته است.

آنچه ذيلاً مي آيد سفارش هاي آن حضرت به مالك اشتر، عامل وي بر مصر، است كه در آن خطاب به وي مي فرمايد: با خدا به انصاف رفتار كن و از جانب خود و خويشان نزديك و هررعيّتي كه دوستش مي داري درباره مردم، انصاف را از دست مده كه اگرچنين نكني ستم كرده اي و كسي كه با بندگان خدا ستم كند، خداوند به جاي بندگانش با او دشمن باشد.

و خدا با هر كه به دشمني برخيزد برهان ودليلش را نادرست و سبك گرداند و آن كس در جنگ با خداست تا اينكه دست كشد و توبه و بازگشت كند و تغيير نعمت خداوند و زود به خشم آوردن او را هيچ چيز مؤثرتر از ستمگري نيست.

زيرا خدا دعاي ستمديدگان را شنوا و در كمين ستمكاران است.

آنگاه امام، او را از دوستي با خاصّه يعني اشراف و رؤسا بر حذرمي دارد ومي گويد: بايد بهترين كار در نزد تو ميانه روي در حق و همگاني كردن آن دربرابري وكاملترين آن در جلب رضايت عامّه باشد.

زيرا خشم توده مردم،رضا وخشنودي خاصه را باطل مي سازد و خشم چند تن در برابر خشنودي همگان اهمّيت ندارد.(۱۰۷)

كرامت هاي امام از زبان پيامبر

ده ها جلد كتاب گنجايش آن را ندارد تا زندگي امامي را كه وحي در جاي جاي حيات او نمودار است، توصيف كند.

امامي كه آيت بزرگ رسالت الهي و شاهد حقيقي نبوّت آخرين پيامبر محسوب مي شد.

حال كه اين كتاب نمي تواند بيانگر درياي بي كرانه فضايل و كرامت هاي عليعليه‌السلام باشد، تنها ذكر قطره هايي از اين دريا كافي است كه خود مي تواند چشمه ساري بزرگ براي ما باشد.

شايد برخي از شنيدن فضايل امام از زبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دچار حيرت وتعجّب شوند.

چرا كه اينان حكمت آفرينش را بخوبي در نيافته و درچهار چوب نگرش هاي قرآني بنيكي نيانديشيده اند.

امّا اگر به آسمان ها و زمين و ويژگي هاي آنها به عنوان آفريده هاي خداوند بنگرند و دريابند كه خداوند آنها را مسخّر انسان ساخته و انسان را بر بسياري از مخلوقاتش برتري بخشيده و فرزندان آدم را به خاطر بندگي او بزرگ داشته و بهترين كس در نزد خود را با تقواترين آنان قرار داده است، آنگاه مي توانند كرامت هاي اولياي خدا را دريابند و بدانها اعتراف كنند.

امّا اگر با ديدگاه هاي مادّي به انسان بنگرند، طبيعي است كه نمي توانند حتّي يكي از اين كرامتها را تصديق كنند.

حتّي اين امر به كمك وحي كه يكي از كرامت هاي الهي است كه خداوند به انسان ارزاني داشته و رمز برتري او بر ساير مخلوقاتش به شمار مي آيد و كليد تسخير اشيا به وسيله او محسوب مي شود، امكان ناپذير مي نمايد.

اينك باهم برخي از كرامت هاي اميرمؤمنان را از نظر مي گذرانيم ويادآورمي شويم كه دشواري ها و سختي هايي كه آن امام در طول زندگي خود متحمّل آنها شد قلّه بلند براي رسيدن به پروردگار پاكش و وسيله اي براي نزديك ساختن او به خشنودي خدايش بود.