يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 40473
دانلود: 4493

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40473 / دانلود: 4493
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣ - دين كنار تخت شاهى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمان خليفه دوم ، سعد وقاص باتفاق عده اى به طرف عراق رهسپار شدند. يزدگرد پادشاه ايران در مدائن بود. كسى را نزد سعد فرستاد تا چند نفر به دربار بيايند، تا از مقصد ايشان باخبر شود.

چون به مجلس پادشاه آمدند، او مشغول آشاميدن شراب بود و دستور داد بساط شراب را جمع كنند. فرستادگان به حضور آمدند و مغيرة بن عامر كنار تخت شاهى جنب پادشاه نشست

يزدگرد اعتراض كرد و بعد گفت : شما عربها به عنوان تجارت و گدائى به مملكت ما مى آمديد، پس از خوردن غذاهاى لذيذ و آبهاى گوارا اينك رفتيد و دوستان خود را خبر كرديد و حالا آمديد و مى گوييد ((دينى تازه )) هم آورده ايد.

مثل شما مانند آن روباهى است كه به باغى رفت و بناى خوردن انگورها كرد، صاحب باغ هم او را آسيبى نرسانيد. روز ديگر رفت روباههاى ديگر را خبر كرد و آمدند به خوردن انگور مشغول شدند. صاحب باغ آمد سوراخها را بست به حساب همه روباهها رسيد.

اگر من بخواهم مى توانم ولى مى دانم شما به خاطر تنگى مال و معيشت لشكركشى كرده ايد. من شما را نعمتهاى فراوان مى دهم ، اميرى بر شما نصب مى كنم تا روزگارتان به خوبى بگذرد.

مغيرة بن عامر گفت : آنچه از تنگى معيشت گفتى درست است ، و ما هم روزى موش و سوسمار مى خورديم و حلال از حرام نمى دانستيم و پسر عموى خويش را براى يك شغلم مى كشتيم و به آن مباهات مى كرديم تا اينكه خداوند به وسيله پيامبرش دينى براى ما آورد، و ما را از پرستش بتها باز داشت و به خداپرستى هدايت كرد و هر كشورى كه به وسيله مسلمانان مفتوح شود غنائم را باسيه عطا كند؛ و ما بزودى به كشور شما خواهيم آمد.

اكنون اى يزدگرد تو را به سه كار مخير مى كنم : يا مسلمان شو تا پادشاهيت دوام يايد. يا جزيه بده ، يا آماده جنگ شو.

يزدگرد از اين سخن برآشفت و گفت : بين من و شما جز شمشير نخواهد بود. آنان را از درگاه خود راند، بعد جنگ درگرفت و مسلمانان پيروز شدند(٣٧٠) .

٤ - ديندارى ابوجعفر حسينى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابو جعفر محمد حسينى(٣٧١) كه با چهار واسطه به امام حسينعليه‌السلام مى رسيد مردى فقيه و اهل زهد و عبادت بود و در ايام معتصم خليفه عباسى بر عليه ستم او خروج كرد. معتصم به دفع او پرداخت و او به ايران آمد و به شهرهاى خراسان و سرخس و طالقان و نسا و مرو منتقل و گروهى بسيار از مردم ايران با او بيعت كردند.

در مرو چهل هزار نفر با او بيعت نمودند. شبى كه لشگرش جمع شدند، صداى گريه اى شنيد. تحقيق كرد و فهميد كه يكى از لشگريانش نمد مرد جولائى (بافنده ، نساج ) با زور گرفتند و اين گريه از آن مرد است

ابوجعفر آن غاصب را طلبيد و سبب اين كار زشت را از او خواست ! گفت : ما در بيعت تو درآمديم كه مال مردم را ببريم و هر چه مى خواهيم بكنيم

ابوجعفر نمد را به صاحبش داد و آنگاه فرمود: به چنين مردم نتوان در دين خدا يارى جست ، امر كرد لشگر متفرق شوند؛ با اصحاب خاص خود به طالقان رفت.(٣٧٢)

٥ - دين فروشى سمره

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سمره بن جندب اهل بصره بود. پس از مرگ پدر همراه مادرش به مدينه آمد؛ مادرش به يكى از ياران رسول خدا به نام مرى بن شيبان شوهر كرد و سمره در دامن او بزرگ شد؛ با اينكه نوجوان بود تيرانداز خوبى بود، پيامبر او را اجازه داد در جنگ احد شركت كند و در بيشتر جنگها شركت كرد.

او در زمان معاويه همانند بعضى صحابه فاسق و دروغگو، براى گرفتن پول ، به جعل احاديث در مدح معاويه و نقل احاديث از پيامبر در مذمت اميرمؤ منانعليه‌السلام اقدام كرد.

معاويه به او گفت : صد هزار درهم مى دهم تا اين آيه (را كه در مذمت منافقان نازل شده ) به على بن ابى طالب نسبت بدهى .!

آيه اينست : ((بعضى از مردم (اخنس بن شريق ) از گفتار دلفريب خود تو را به شگفت آرند از چرب زبانى و دروغ به متاع دنيا رسند، و از نادرستى و نفاق خدا را بر راستى خود گواه گيرند، و اين كس بدترين دشمن اسلام است چون از حضور تو دور شوند (و قدرت يابند) كارش فتنه و فساد است ، بكوشد تا حاصل خلق به باد فنا دهد و نسل بشر را قطع كند و خدا مفسدان را دوست ندارد))(٣٧٣)

و اين آيه را (كه پس از خوابيدن اميرمؤ منان در رختخواب پيامبر، در شاءن حضرت علىعليه‌السلام نازل شده ) بگو در شاءن ابن ملجم نازل شده است ، آيه اين است : ((و برخى از مردمان از جان خود در راه رضاى خدا درگذرند و خدا دوستدار چنين بندگان است ))(٣٧٤)

سمره پيشنهاد معاويه را نپذيرفت معاويه گفت : دويست هزار درهم مى دهم قبول كن ، او نپذيرفت

معاويه چهار صد هزار درهم وعده داد و او پذيرفت و اين دو آيه كه اولى درباره منافقين بوده به اميرالمؤ منين نسبت ، و آيه دوم كه درباره اميرالمؤ منين نازل شده ، به ابن ملجم نسبت داد، و با اين كار دين فروشى خود را ثابت كرد.(٣٧٥)

٤٣ - : ذكر (ياد خدا)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( أَلَا بِذِكْرِ اللَّـهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) (رعد: آيه ٢٨) آگاه شويد كه تنها به ياد خدا دلها آرامش پيدا مى كند.

قال الله الموسىعليه‌السلام لا تدع ذكرى على كل حال(٣٧٦)

خداوند به حضرت موسى فرمود: در هيچ حال يادم را فراموش و رها مكن

شرح كوتاه :

ياد حق آنهم با حضور قلب ، غايت همه عبادات است هر ذاكرى كه در دل و در عمل به مذكور عالم يعنى خداوند توجه داشته باشد به مقامى مى رسد كه شيطان بر او چيره و غالب نتواند بود.

اگر زبان ذكر گويد: اما قلب غافل باشد اثرش كم است اگر ذاكر به ذكر خود توجه كند باعث عجب مى شود.

پس لازم است با ياد او، خود را در جنب نعمتهاى او قاصر و ناچيز - اصلا هيچ - ببيند، و از حق تقاضا كند كه در هيچ حالى از يادش او را غافل نكند و به محبتش ، يادش را افزون كند.

١ - ياد خدا در مقابل دشمن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جنگ (محارب و بنى انمار) مى رفت ، سپاه اسلام دستور حضرت توقف كرد. پيامبر براى قضاى حاجت دور از لشگريان به گوشه اى رفت در همان حال باران شروع به آمدن كرد و همانند سيل آب جارى و راه برگشت بين پيامبر و لشگر فاصله شد.

حضرت در زير درختى نشست ، در اين هنگام (حويرث بن الحارث ) حضرت را مشاهده نمود و به يارانش گفت : اين مرد محمد است كه از يارانش دور افتاده ، خدا مرا بكشد اگر او را نكشم !

بطرف حضرت آمد و شمشير كشيد و حمله كرد و گفت : چه كسى مى تواند ترا از دست من نجات دهد؟ فرمود: خدا و در زير لب اين دعا را خواندند، خداوندا مرا از شر حويرث از هر طريقى تو مى خواهى برهان )

همينكه حويرث خواست شمشير فرود آورد، فرشته اى بر كتف او زد و به زمين افتاد و شمشير از دستش رها شد و پيامبر آن را برداشت و فرمود: چه كسى ترا از دست من رهائى مى بخشد؟ گفت : هيچكس ، فرمود: ايمان بياور تا شمشيرت را بدهم ! عرض كرد: ايمان نمى آورم ولى پيمان مى بندم كه با تو و پيروانت جنگ نكنم و كسى را عليه تو كمك ننمايم

پيامبر شمشير را به او داد؛ و حويرث گفت : سوگند كه تو از من بهترى.(٣٧٧)

٢ - شوريده دل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سعدى گويد: يك شب از آغاز تا انجام ، همراه كاروانى حركت مى كردم سحرگاه كنار جنگلى رسيديم و در آنجا خوابيديم در اين سفر شوريده دلى (مجذوب حق شده ) همراه ما بود، نعره از دل بركشيد و سر به بيابان زد، و يك نفس به راز و نياز پرداخت

هنگامى كه روز شد به او گفتم : اين چه حالتى بود كه ديشب پيدا كردى ؟ در پاسخ گفت : بلبلان را بر روى درخت و كبكها را بر روى كوه ، قورباغه ها را در ميان آب و حيوانات مختلف را در ميان جنگل ديدم ، همه مى ناليدند، فكر كردم كه از جوانمردى دور است كه همه در تسبيح باشند و من در خواب غفلت(٣٧٨)

٣ - سوال فقراء از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

تعدادى از فقراء مدينه نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و گفتند: ثروتمندان كارهاى خير مانند آزاد كردن بندگان ، صدقه دادن ، حج به جاى آوردن و... انجام مى دهند كه ما قادر بر انجام آنها نيستيم (و در نتيجه اجر ايشان بيش از ما مى باشد.)

پيامبر فرمودند: كسيكه صد مرتبه الله اكبر بگويد، بيش از ثواب آزاد كردن صد بنده برايش ثبت مى شود.

كسيكه صد مرتبه (سبحان الله ) بگويد، بهتر از حج بر او پاداش نوشته مى شود.

كسيكه صد مرتبه (الحمد الله ) بگويد، بهتر از دادن صد اسب با تجهيزات كامل در راه خدا مى باشد.

كسيكه صد مرتبه ذكر (لا اله الا الله ) بگويد، بهترين مردم در روز قيامت است !!

ثروتمندان مدينه كه اين خبر را شنيدند، آنها نيز به دستورات عمل كردند.

فقراء مجددا نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و گفتند: ثروتمندان هم به دستور شما عمل نمودند! فرمود: اين لطف و فضل خداوندست ، به هر كس بخواهد عطاء مى كند.(٣٧٩)

٤ - ياد محبوب در نعمت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

خداوند ايوب پيامبر رانعمتهاى بسيار داد تا جائى كه نوشته اند: پانصد جفت گاو نر براى شخم زمينهاى زراعتى داشت و صدها بنده زر خريد خانواده دار داشت كه كارهاى زراعتى او را مى نمودند.

شترهاى باركش او را سه هزار و گله گوسفند او را هفت هزار نوشته اند. همچنين خداوند سلامتى و نعمت و اولاد بيشمار به او عطا فرمود: و در همه حال حامد حق بود و حتى در دو كار كه اطاعت حق در آن بود سختترين را انتخاب مى كرد و عمل مى نمود. اما با همه توصيفات كه در شرح حال ايوبعليه‌السلام نوشته اند، بدون آنكه گناهى از او سر زده باشد براى بالا رفتن مقام و درجاتش مورد امتحان قرار گرفت تا جائيكه همه نعمتها را خداوند از او گرفت و بدنش هم به مرضى كه نمى توانست مداوا كند مبتلا شد.

با همه سنگينى بلاء هيچگاه ياد خداى و حمد و ستايش او را ترك نمى كرد، تا اينكه شيطان وسوسه خود را در ذهن عيال او انداخت و زن شروع به شكايت از وضع ناهنجار كرد و گفت : همه ما را ترك كردند و هيچ نداريم ايوبعليه‌السلام فرمود: هشتاد سال نعمتهاى الهى به ما رسيد، حال به هفت سال بلاء نبايد به خداوند اعتراض كرد؟ و بايد ياد او در هم حال بود!

آنقدر زن اعتراض و اشكال كرد و طرحهائى غير معقول داد تا ايوب ناراحت شود!! فرمود(از پيش من دور شو كه ديگر تو را نبينم ).

چون زن رفت ايوب خود را تنها و بى پرستار ديد و سجده الهى كرد و به مناجات خداى پرداخت و خداوند دعاى ذاكر و حامد خود را مستجاب كرد، و همه نعمتها را دوباره به او عطا كرد!

زن ايوب پيش خود فكر كرد او مرا از پيش خود رانده ، صلاح نيست او را تنها بگذارم ، چون پرستارى ندارد، از گرسنگى تلف مى شود.

چون به جايگاه ايوب بيامد اثرى از ايوب نديد، فقط جوانى را مشاهده كرد، شروع به گريه كرد، جوان گفت : چرا گريه مى كنى ؟ شوهر پيرى داشتم آمدم او را نيافتم اگر او را ببينى مى شناسى ؟ گفت : آرى ، چون به جوان خوب نگريست ديد شباهت به شوهرش دارد، آن جوان گفت : من همان ايوب هستم(٣٨٠)

٥ - نفيسه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سيده نفيسه دختر حسن بن زيد (بن امام حسن مجتبىعليه‌السلام ) با فرزند بافضل و ورع امام جعفر صادقعليه‌السلام بنام اسحاق موتمن ازدواج كرد، او از زنان نادره زمان و اعصار و از نظر بندگى و ياد حق ممتاز بوده است

زينب برادر زاده سيده نفيسه گويد: چهل سال عمه ام را خدمت كردم ، در اين مدت نديدم شبى را بخوابد يا روزى را افطار نمايد. روزى گفتم : خوب است با خود مدارا كنيد؟! فرمود: چگونه مدارا كنم كه گردنه هائى در برزخ و قيامت در پيش دارم و از آن عبور نتوان كرد مگر رستگاران !

او ثروت داشت و به خاطر خدا آنرا به زمين گيران و بيماران و درماندگان انفاق مى نمود.

سى مرتبه به حج مشرف شد كه بيشتر سفرها پياده به خانه خدا رفت از مدينه براى زيارت قبر حضرت ابراهيم به اتفاق همسرش به فلسطين و از آنجا به مصر رفتند.

مردم مصر در خواست كردند در آنجا بمانند. قبول كردند او در خانه خود قبرى كنده بود و پيوسته مشغول عبادت و ياد خدا بود. گويند هزاران مرتبه ختم قرآن در قبر نمود، خداوند چون مى بيند بنده اى يادش مى كند، طبق روايت قدسى - حق او را ميان بندگانش ياد مى كند و عزيز و مكرم ميدارد.

در همسايگى نفيسه يهودى بود كه دخترش نابينا بود. از آب وضوى او بينا شد، و به همين سبب بسيارى از يهوديان مصر مسلمان شدند.

وقتى با حالت روزه با خواندن سوره مباركه انعام آيه َهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِندَ رَبِّهِمْ ) را مى خواند، دعوت الهى را لبيك گفت شوهرش خواست جنازه را به مدينه ببرد مردم مصر خواستند در مصر دفن شود او قبول نكرد. شب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به خواب ديد كه فرمود: با اهل مصر در مورد دفن نفيسه مخالفت مكن كه خدا به بركت او رحمت را بر مردم مصر نازل مى فرمايد(٣٨١)

٤٤ - : رزق

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّـهِ رِزْقُهَا ) (هود آيه ٦)

هيچ جنبنده اى در زمين نيست جز آنكه روزيش بر خداست

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الرزق يطلب العبد اشد طلبا من اجله(٣٨٢)

روزى دنبال بنده است بيشتر از مرگ كه در جستجوى بنده است

شرح كوتاه :

جنبنده اى نيست كه خداوند برايش تعيين رزق نكرده باشد، و هيچ نفسى نمى ميرد مگر آخرين لقمه كه براى او تقدير شده است را مى خورد. در طلب روزى حلال بايد رفت و از دير رسيدن نبايد بفكر طلب حرام افتاد و بهترين شيوه شكيبائى است

هر كس روزى مخصوصى دارد يكى در تجارت يكى در رياست يكى در خوار و بار، با عدم قناعت و راضى نبودن به قسمت ، صفات رذيله طمع و حرص در انسان قوى مى شود و سبب مى گردد به گناهان ديگر هم روى آورد تا رزق زياد گردد و اين نيست مگر از عدم توكل بخدا.

١ - حكمت را بينند

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت موسىعليه‌السلام فقيرى را ديد كه از شدت تهيدستى ، برهنه روى ريگ بيابان خوابيده است چون نزديك آمد، او عرض كرد: اى موسى ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكى به من بدهد كه از بى تابى ، جانم به لب رسيده است

موسى براى او دعا كرد و از آنجا (براى مناجات به كوه طور) رفت چند روز بعد، موسىعليه‌السلام از همان مسير باز مى گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتى بسيار در گرد او اجتماع نموده اند، پرسيد: چه حادثه اى رخ داده است ؟

حاضران گفتند: تا به حال پولى نداشته تازه گى مالى بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجوئى نموده و شخصى را كشته است اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند!

خداوند در قرآن مى فرمايد: (اگر خدا رزق را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان و ستم مى كنند)(٣٨٣)

پس موسىعليه‌السلام به حكمت الهى اقرار كرد، و از جسارت و خواهش ‍ خود استغفار و توبه نمود(٣٨٤)

٢ - استنباط غلط از قرآن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عمر بن مسلم يكى از كسانى بود كه با امام صادقعليه‌السلام دوست بود و رفت و آمد داشت پس از مدتى حضرت او را نديد، از على بن عبدالعزيز جوياى احوال دوستش شد.

او گفت : فدايت شوم ! او دست از كسب و كار كشيده و روى به زهد و عبادت آورده است فرمود: واى بر او! مگر نمى داند كسيكه دست از كار بكشد، دعايش مستجاب نخواهد شد.

در عصر پيامبر هنگاميكه كه آيه (هر كس متقى و خداترس شود خدا راه بيرون شدن (از گناهان و بلاء) بر او مى گشايد و از جائيكه گمان ندارد به او روزى عطاء كند(٣٨٥) ؛ گروهى از مسلمانان ، محل كسب و تجارت خود را رها نموده و به گوشه نشينى و عبادت پرداخته و مى گفتند: خداوند خود روزى رسان است و نمى گذارد افراد ديندار درمانده شوند، ديگر چه نيازى به زحمت تحصيل معاش و كسب و كار داريم

چون اين خبر به پيامبر رسيد، آنها را فرا خواند و از روى اعتراض فرمود: چرا كار و كسب را ترك كرده ايد؟!

آنها گفتند: خداوند متكلف روزى ما شده است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چنين نيست كه پنداشته ايد، هر كس توان كار و كوشش داشته باشد و انجام وظيفه نكند خداوند دعايش را مستجاب نفرمايد، شماها بايد دنبال كار برويد.(٣٨٦)

٣ - رزق بقدر كفاف

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با همراهان در بيابان به شتربانى گذشتند، مقدارى شتر از او تقاضا كردند. در پاسخ گفت : آنچه در سينه شتران است اختصاص به صبحانه اهل قبيله دارد و آنچه در ظرف دوشيده ايم براى شامگاه آنان است

پيامبر دعا كردند و فرمودند: خدايا مال و فرزندان اين مرد را زياد كن ! از آنجا گذشتند و در راه با ساربان ديگرى برخوردند، از او درخواست شير كردند، ساربان شتران را دوشيد، و همه را در ميان ظرفهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ريخت و يك گوسفند نيز اضافه بر شير تقديم نمود و عرض كرد: فعلا همين مقدار پيش من بود چنانچه اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست خويش را بلند كرده و گفتند: خداوندا به اندازه كفايت رزق به اين ساربان عنايت كن

همراهان عرض كردند: يا رسول الله ! آنكه در خواست شما را رد كرد برايش ‍ دعائى كردى كه ما همه آن دعا را دوست داريم ، ولى براى كسيكه حاجت شما را برآورد از خداوند چيزى - رزق كفاف - خواستيد كه ما دوست نداريم !

فرمود: مقدار كمى كه كافى باشد در زندگى بهتر از ثروت زياد است كه انسان را بخود مشغول كند(٣٨٧) بعد اين دعا را كردند:(٣٨٨) خدايا به محمد به آل محمد به مقدار كفايت رزق لطف فرما.(٣٨٩)

٤ - صدقه موجب افزايش رزق

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يكى از پسران امام صادقعليه‌السلام نامش محمد بود. گاهى از مخارج زندگيش چيزى زياد مى آورد، امام فرمود: چقدر از مخارج زندگيت زياد آمده ؟ عرض كرد: چهل دينار، فرمود: آن را در راه خدا صدقه بده عرض ‍ كرد: غير از پولى ندارم ، اگر صدقه بدهم چيزى برايم نمى ماند.

فرمود: برو آن را صدقه بده ، خداوند عوضش را مى دهد، آيا نمى دانى كه هر چيزى كليدى دارد و كليد رزق صدقه است !!

محمد نصيحت پدر را پذيرفت و آن چهل دينار اضافى را صدقه داد. از اين جريان ده روز بيشتر نگذشت كه چهار هزار دينار براى امام آوردند، امام به محمد فرمود: پسر جانم ! ما براى خدا، چهل دينار داديم ، خداوند به جاى آن ، چهار هزار، دينار (صد برابر) به ما عنايت فرمود.(٣٩٠)

٥ - عمادالدوله

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

آل بويه كه سلطنت آنها از سنه ٣٢٢ آغاز شد، حدود ١٢٦ سال حكومت آنان ادامه داشت از بزرگترين و خوش سلوك ترين آنها نسبت به مذهب تشيع و رعيت ، عمادالدوله (ابوالحسن على بن يويه ) بود، كه نه سال حكومت كرد (متوفى ٣٣٨).

از غرائبى كه براى او اتفاق افتاد و در باب رزق و گنج مى باشد، چند است ، اول : وقتى كه به شيراز آمد ياقوت كه از جانب المقتدر بالله عباسى حاكم بود فرار كرد. عمادالدوله مى خواست خرج لشگر را بدهد چيزى نداشت در اين خيال بود و از ناراحتى سواره به شكار رفت در صحرا دست اسبش ‍ به سوراخى فرو رفت

دست اسب را بيرون كشيد سوراخ وسيعى پيدا شد و گنجى ظاهر گشت كه ياقوت آنجا ذخيره كرده بود، گنج را برداشت و خرج لشگر را داد.

دوم : روزى از قفا دراز كشيده بود و فكر لشكر و رعيت بود، مارى كه از گوشه اى از سقف به گوشه ديگر رفت امر كرد سقف را بشكافند و مار را بكشند تا كسى را نگزد. چون سقف را كندند (سقف ديگرى پيدا شد و ما بين آن ) به صندوقهائى كه پانصد هزار دينار در آن بود كشف كردند. پس آن گنج را برداشت ميان رعيت تقسيم كرد.

سوم : براى خودش (و بزرگان ارتش و لشگريان ) خواست لباسى بدوزد خياطى را خواست ، خياط مخصوص فرماندار شهر (ياقوت ) را معرفى كردند كه كر بود.

فرمود: خياط بايد چشم داشته باشد به گوش محتاج نيست خياط را آوردند و فرمود: براى خودم و لشگر و نوكرها و سركرده ها لباس بدوز، او كر بود خيال كرد درباره او سعايت كردند كه نزدش پول است گفت : از مال ياقوت فرماندار فقط چهار صندوق بيشتر پيش من نيست و نمى دانم درونش چيست !

عمادالدوله فرستاد صندوقها را آورند، چون سر صندوق باز كردند مالهاى زياد و لباس زياد و جواهر درونش بود.(٣٩١)

٤٥ - : رضا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( رَّضِيَ اللَّـهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ) (مجادله : آيه ٢٢)

خدا از مؤ منان خشنود و راضى و آنها هم از خدا خشنودند.

امام سجادعليه‌السلام : الصبر و الرضا راءس طاعه الله(٣٩٢)

صبر و رضا سر همه طاعات است

شرح كوتاه :

صفت رضا اينست كه شخص به چيزى كه محبوب يا مكروهش هست ، راضى مى باشد.

رضا شعاع نور معرفت است و شخص راضى از جميع اختيارش منصرف و به مقدرات خداوند دل مى دهد.

چون تعلق قلب به هر موجود دنيوى شرك و به مفقود كفر است ))(٣٩٣) اين علاقه از صفت رضا خارج است عجب است از كسانى كه ادعاى عبوديت مى كنند اما در مقدرات خود نسبت به خدا منازله و شكايت دارند، اما عارفان حقيقى تسليم حقند و به مقدرات الهى راضى و از بلاها و امتحانات سخت و كمبودها گله ندارند و به داده ها و نداده ها كامشان شيرين مى باشد(٣٩٤)

١ - جابر و امام باقرعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

جابر بن عبدالله انصارى از اصحاب پيامبر تا زمان امام باقرعليه‌السلام زنده بود و در آن وقت پير و نابينا شده بود، خدمت امام رسيد.

امام از حالش جويا گرديد؟! عرض كرد: اكنون در حالى هستم كه پيرى را از جوانى و مرض را از سلامتى و مرگ را از زنده بودن بهتر مى خواهم !

امام فرمود: اما من ، اگر خدا پير كند پيرى را مى خواهم ، اگر جوانى بخواهد جوانى را مى خواهم ، اگر خدا مريضم كند مرض را، و اگر سلامتى را برايم بخواهد سلامتى را طالبم ، اگر خدا مرگ را تقديرم كند مرگ را دوست دارم ، و اگر زنده بودن مرا بخواهد زندگى را مى خواهم

همينكه جابر اين سخن را از امام شنيد، صورت امام را بوسيد و گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درست فرمود: كه اى جابر، تو زنده مى مانى تا ملاقات مى كنى يكى از فرزندان مرا كه نام او باقر است ، علم را مى شكافد بطوريكه گاو زمين را شكاف مى دهد.(٣٩٥)

٢ - راضى به سه بلا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت عيسىعليه‌السلام به مردى كه نابينا و ابرص (پيس ) و مفلوج بود گذر كرد و ديد، كه گوشت تنش از جذام فرو ريخته است و مى گويد: شكر خدائى را كه مرا از بلاهائى كه بسيارى از مردم بدان گرفتارند عافيت داد!

حضرت عيسى فرمود: اى مرد! كدام بلاست كه تو را از آن عافيت داد؟ گفت : اى روح الله ! من از كسى كه در دل وى آن معرفت كه در دلم خداى قرار داده ندارد، بهترم

فرمود: راست گفتى ، دستت را بده ، دست او را گرفت و بر اندامش دست مبارك خود را ماليد، درست اندام و نيكو چهره گرديد و خداوند بيماريهاى - او را به خاطر راضى بودن به بلاها - شفا داد. وى بعدا مصاحب حضرت عيسى شد و با او عبادت مى كرد.(٣٩٦)

٣ - خلاده

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

خداوند به حضرت داودعليه‌السلام وحى كرد كه به خلاده دختر اوس ، مژده بهشت بده و او را آگاه كن كه همنشين تو در بهشت است داود به در خانه او رفت و در را زد، خلاده در را باز كرد، تا چشمش به داود افتاد شناخت و گفت : آيا درباره من چيزى نازل شده كه به اينجا آمده اى ؟ فرمود: آرى گفت : شايد زنى همنام من باشد درباره او نازل شده است !

فرمود: نه درباره تو نازل شده ؛ كمى از حالات خود را برايم بگو! گفت : هر درد و زيانى به من رسيد صبر كردم ، و تسليم رضاى الهى بودم و هيچ چيزى من نخواستم برگردد، بلكه رضاى او را طالب ، و در مقابل هيچ چيزى عوض ‍ نخواستم و شاكر او بودم .!

حضرت داود فرمود: بهمين جهت به اين مقام رسيده اى كه درباره ات وحى نازل شده است امام صادق پس از ذكر اين قصه فرمود: اين همان دينى است كه خدا آنرا براى بندگان صالحش پسنديده است(٣٩٧)

٤ - عمار در صفين

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عمار ياسر از اصحاب خاص پيامبر بود، و از ايمانى بزرگ ، برخوردار بود تا جائيكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عمار از سر تا قدمش مملو از ايمان ، و ايمان با گوشت و خونش آميخته است(٣٩٨)

بعد از پيامبر هم پيوسته از حمايت كنندگان امام علىعليه‌السلام بود تا وقتيكه جنگ صفين شروع شد او همراه امام بود. روزى از صف لشگر امام خارج شد و در مقابل صف دشمن قرار گرفت و فرمود: خدايا تو مى دانى اگر بدانم رضاى تو در اين است كه خود را در دريا بيفكنم خواهم انداخت پروردگارا اگر بدانم رضاى تو در آن است كه نوك شمشير را بر شكم نهاده و خود را بر آن بيفكنم تا از قفا و پشت خارج شود انجام مى دهم

ميدانم كه رضاى تو امروز در جنگيدن ، با اين مردم فاسق است ، اگر عملى كه ترا بهتر خوشنود سازد سراغ مى داشتم آنرا اختيار مى كردم صدايش بلند شد و گفت : هر كه خوشنودى خدا را مى خواهد و بسوى مال و فرزندان نمى خواهد برگردد بسوى من آيد... عاقبت بعد از رشادتها و شجاعتهاى بسيار به شهادت رسيد.

امير المؤ منين وقتى به جسد عمار رسيد روى زمين نشست و سر عمار را به دامن گرفت و گريان شد و فرمود: اى مرگ ، تو گويا كسانى كه من دوستشان دارم را كاملا مى شناسى و آنها را از من مى گيرى.(٣٩٩)

٥ - بهترين آفريده

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت موسى عرض كرد: خدايا بهترين خلق خود كه ترا عبادت و بندگى مى كند بمن بنمايان خداوند وحى كرد: برو نزد دهى بر ساحل دريا، و آن شخص را خواهى يافت موسى به آن مكان رسيد، مردى را يافت به مرض ‍ جذام و پيسى مبتلا بود، خداوند را تسبيح مى كند.

موسى از جبرئيل پرسيد: آن مرديكه از خواستم كجاست ؟ گفت : همين مرد مريض است ، الان من ماءمورم چشمهاى او را بگيرم تو گوش بده چه مى گويد. به اشاره جبرئيل دو چشم آنمرد بيرون آمد و بر صورتش ‍ افتاد.

گفت : بارالها تا خواستى از چشم بهره مندم كردى و اينك خواستى كه آنرا از من بگيرى اى كسيكه بمن نيك مى كنى و صله مى رسانى

موسى فرمود: اى بنده خدا من مردى مستجاب الدعوه هستم اگر دوست دارى دعا كنم تا خدا ديده گانت را به تو برگرداند؟ گفت : نمى خواهم ، زيرا خدا برايم خواست و من راضى به رضاى او هستم

حضرت موسى فرمود: شنيدم مى گفتى : اى نيكو كننده و صله رساننده منظورت چيست ؟ گفت : در اين آبادى غير از من كسى خدا را نمى شناسد و يا پرسش نمى كند (چه بر و صله اى بالاتر كه مرا با خود آشنا كرده است ).

موسىعليه‌السلام با تعجب از او گذشت و گفت : اين عابدترين خلق خدا در دنياست .(٤٠٠)

٤٦ - : ريا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِم بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ ) (انفال : آيه ٤٧)

شما مؤ منان مانند منافقان نباشيد كه براى هوس و ريا از شهرهاى خود خارج شدند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لايقبل الله تعالى عملا فيه مثقال ذره من رياء(٤٠١)

خداوند عملى كه در آن ذره اى از رياء باشد را قبول نمى كند.

شرح كوتاه :

ريا درختى است كه ثمره اش جز شرك خفى نيست و منشاء آن نفاق است

ريا در مقابل كسانى واقع مى شود كه نه زنده مى كنند و نه مى ميرانند و نه مى توانند از چيزى شخص را بى نياز كنند.

در روز قيامت هنگام حساب ، به شخص ريا كار گفته مى شود ثواب عمل خود را كه براى ديگران انجام دادى و با من شريك كردى از او بگير!!

ريا بيشتر اوقات در چشم و مجالست و لباس و عبادات به وقوع مى پيوندد، پس توجه به خالق و معبود لازم است تا از اين صفت شيطانى ، باطن خود را پاك كرد(٤٠٢)

١ - سمعان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابراهيم ادهم گفت : من معرفت را از يك راهب به نام ((سمعان )) فرا گرفتم روزى وارد صومعه او شدم و گفتم : اى سمعان ! چند وقت است كه در اين صومعه هستى ؟

گفت : هفتاد سال ، گفتم : در اين مدت غذاى تو چه بود؟ گفت : چرا چنين سوالى مى كنى ؟ گفتم : دوست دارم بدانم

راهب گفت : شبى يك دانه فندق مى خورم ! گفتم : چه چيزى قلب تو را مشغول كرده بود كه اين يك دانه فندق تو را كافى بود؟

گفت : عده اى از پيروانم هر سال در روز معينى به اينجا مى آيند و صومعه ام راتزين مى كنند و مرا گرامى مى دارند و در صومعه ام طواف مى كنند و مى روند.

هر زمان كه نفسم از عبادت و تنهائى و گرسنگى خسته و سنگين مى شود به ياد آن روز ريائى مى افتم كه چه عزتى مى يابم !! پس كوشش يك ساله من براى عترت آن روز است(٤٠٣)

٢ - ملا عبدالله شوشترى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

از عالمانى كه وارسته و صاحب مجاهدات و كرامات ، و داراى اخلاق طاهره و نفس زاهره بود ملاعبدالله شوشترى بود. او استاد محمد تقى مجلسى اول بود، و داراى تاءليفاتى از قبيل مجامع الفوائد در هفت جلد بود(٤٠٤) ايشان معاصر مرحوم شيخ بهائى ، بود روزى به ديدار شيخ رفت و ساعتى نزدش نشست تا آنكه بانگ اذان بلند شد. شيخ بهائى به ملاعبدالله گفت : همين جا نماز بخوانيد تا ما هم به شما اقتدا كنيم و به فيض جماعت برسيم

ملا تاءملى كرد و نپذيرفت كه نماز را در خانه شيخ بخواند بلكه برخواست و به خانه خويش رفت

از او پرسيدند: چگونه خواهش شيخ را اجابت نكرديد با اينكه نماز در اول وقت را اهتمام داريد؟

فرمود: در حال خود تاءملى كردم ، ديدم چنان نيستم كه اگر شيخ ، پشت سر من نماز بخواند تغيير نكنم ، بلكه در حالم تغيير پيدا مى شود، براى همين اجابت نكردم(٤٠٥)