يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 40544
دانلود: 4496

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40544 / دانلود: 4496
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣ - دو لباس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سفيان ثورى در مسجد الحرام مى گذشت ، امام صادقعليه‌السلام را ديد كه لباس با ارزش خوبى بر تن دارد. گفت : والله به نزد او مى روم و توبيخش ‍ مى كنم ...!

آنگاه نزديك رفت و گفت : يا بن رسول الله ! به خدا قسم لباسى را پوشيده اى نه رسول خدا همانندش را پوشيده ، نه علىعليه‌السلام و نه هيچيك از پدرانت

امام فرمود: در عصر پيامبر مردم دست به گريبان فقر و تنگدستى بودند، اما بعدا دنيا رو به گشايش نهاد، و شايسته ترين اهل دنيا در استفاده از فراخى ، نيكان مى باشند.

پس اين آيه را خواند: ((اى پيامبر بگو چه زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود بوجود آورده و روزيهاى پاكيزه را حرام نموده است ))(٤٠٦)

فرمود: پس ما شايسته كسانى هستيم كه آنچه را خدا عطا فرموده ، مورد استفاده ، قرار دهيم

اى سفيان ! آنچه را كه مى بينى من پوشيده ام ، بخاطر مردم و حفظ آبروست ، آنگاه دست او را گرفت و لباس خود را عقب زد و لباس زيرينش را، كه زبر و خشن بود نشان داد و فرمود:

اين را براى خودم و آنرا كه ديدى براى مردم پوشيدم ، آنگاه با گرفتن و بالا زدن لباس سفيان ، لباس زيرينش نمايان شد و فرمود: تو اين لباس رو را براى مردم پوشيده اى و لباس زيرين را كه مخفى است براى راحتى و تن پرورى پوشيده اى(٤٠٧)

٤ - عبادت ريائى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عابدى بود كه هر كار مى كرد نمى توانست اخلاص خود را حفظ كند و رياكارى نكند، روزى چاره انديشى كرد و با خود گفت : در گوشه شهر، مسجدى متروك هست كه كسى به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمى كند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم ، تا كسى مرا نديده خالصانه خدا را عبادت كنم

نيمه هاى شب تاريك ، مخفيانه به آن مسجد رفت ، و آن شب بارانى بود و رعد و برق شدت داشت

او در آن مسجد مشغول عبادت شد، كمى كه گذشت ، ناگهان صداى شنيد، با خود گفت : حتما شخصى وارد مسجد شد، خوشحال گرديد و بركيفيت و كميت نمازش افزود و همچنان با كمال خوشحالى تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتى كه هوا روشن شد، خواست از مسجد بيرون بيايد زير چشمى نگاه كرد، آدم نديد بلكه مشاهده كرد سگ سياهى است كه بر اثر رعد و برق و بارش نتوانسته در بيرون بماند و به مسجد پناه آورده بود.

بسيار ناراحت شد و اظهار پشيمانى كرد و پيش خود شرمنده بود كه ساعتها براى سگ ريائى عبادت مى كرده است ، خطاب به خود گفت : اى نفس ! من فرار كردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا با اخلاص خداى را عبادت كنم اينك براى سگ سياهى عبادت كردم ، واى بر من چقدر مايه تاءسف است(٤٠٨)

٥ - اطلاع دادن مردم از عبادت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در بنى اسرائيل عابدى بود كه پس از ساليان دراز عبادت و بندگى از خداوند در خواست كرد كه مقامش را به او نشان دهد و گفت :

خدايا اگر كارهايم پسنديده تو است در كار نيك جديت بيشترى كنم و اگر مورد رضايت تو نيست قبل از مرگم جبرانش كنم و به عبادت پردازم

در خواب به او خبر دادند كه ترا در نزد خدا هيچ عمل خوبى نيست ! گفت : خداوندا پس اعمال من به كجا رفت ؟ گفتند: تو عملى نداشتى زيرا هرگاه كار خوبى مى كردى به مردم خبر مى دادى ، و جزاى چنين عملى همان قدر است كه تو خشنود مى شدى از اطلاع مردم بر كار خوبت ؛ اين وضع بر عابد دشوار آمد و محزون گرديد.

براى مرتبه دوم در خواب ديد كه به او خبر دادند كه اينك جان خود را از ما بخر، در روزهاى آينده ، به صدقه اى كه هر روز به عدد رگهاى بدنت باشد بده !

گفت : خدايا چگونه با دست تهى اين انفاق را بكنم ؟ جواب شنيد: ما هر كسى را به مقدار طاقتش تكليف مى كنيم ، هر روز سيصد و شصت مرتبه بگو: ((سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول ولا قوه الا بالله )) هر كلمه اى از آن صدقه اى از رگ بدن است

عابد كه اين سخن را شنيد شادمان شد و گفت : خدايا بيش از اين بفرما، به او در خواب گفتند: اگر زيادتر بگوئى جزاى زيادترى خواهد برد.(٤٠٩)

.

٤٧ - : زنا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍوَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّـهِ ) (نور: آيه ٢)

زن و مرد زناكار را صد تازيانه براى تنبيه و مجازات بزنيد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا ظهر الزنا من بعدى كثر موت الفجاة(٤١٠)

هرگاه بعد از من زنا شيوع پيدا كند مرگ ناگهانى زياد شود.

شرح كوتاه :

از گناهان كبيره يكى زناست كه شخص بخاطر غلبه شهوت و نداشتن ايمان با بى پروائى به ناموس مردم تجاوز مى كند.

زنا، موجب كم شدن رزق و زود آمدن اجل مى شود و در قيامت زناكار به بدى حساب و سخط خداوندى دچار مى گردد.

قاتلان انبياء همانند يحيى پيامبر و اولياء الهى همانند امام حسينعليه‌السلام اكثرا زنازاده بودند و اين ثمره دعوت شيطان به مرد و زن است كه به چنين گناهى دچار مى شوند. حضرت عيسى به حواريين فرمود: حضرت موسى به امتش گفت زنا نكنيد، من مى گويم فكر زنا نكنيد(٤١١)

١ - پنج زناكار و پنج حكم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پنج نفر را نزد عمر آوردند كه زنا كرده بودند، عمر امر كرد كه به هر كدام ، حدى اقامه شود. اميرالمؤ منين حاضر بود و فرمود: اى عمر! حكم خداوند درباره اينها اين نيست كه گفتى ! عمر گفت : شما درباره اينها حكم كن و حد اينها را خود جارى بفرما.

حضرت يكى را نزديك آورد و گردن زد، ديگرى را رجم (سنگسار) كرد، سومى را حد تمام (هشتاد) زد، چهارمى را نصف حد زد و پنجمى را تعزيز و تاءديب نمود!

عمر تعجب كرد و مردم در شگفت شدند. عمر پرسيد: يا اباالحسن پنج نفر در يك قضيه واحده بودند، پنج حكم مختلف درباره آنها اجرا كردى ؟!

امير المؤ منينعليه‌السلام فرمود: اما اولى ذمى بود كه زن مسلمانى را تجاوز كرد و از ذمه بيرون آمد و حدش جز شمشير نبود.

دومى مرد زن دار بود كه زنا كرد و رجم (سنگسار) نموديم سومى مرد غير زن دار بود و زنا كرد حد (هشتاد تازيانه ) زديم

چهارمى عبد بود و نصف حد (يا پنجاه تازيانه ) بر او زديم ، پنجمى مردى كم عقل بود و او را تعزير (چند تازيانه ) زديم عمر گفت : زنده نباشم در ميان مردمى كه تو در آنها نباشى ، اى اباالحسن(٤١٢)

٢ - تعبير خواب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابن سيرين جوانى بسيار زيبا و خوش تيپ بود و به شغل بزازى مشغول بود. زنى عاشق او مى شود از او مى خواهد تا پارچه هائى را از او بخرد به شرط آنكه به منزلش بياورد تا پول را هم به او بدهد.

چون وارد منزل آن زن شد، زن درب خانه را قفل مى كند و از او مى خواهد كه با او زنا كند. او در جواب مى گويد: پناه به خداى مى برم و در مذمت عمل شنيع زنا مطالبى مى گويد.

حرفهايش در زن تاءثير نكرد، تصميم گرفت با حيله اى خود را از اين بلا نجات بدهد. به زن مى گويد: پس اجازه بده اول مستراح بروم تخليه كنم بعد بيايم ، زن هم قبول مى كند چون به مستراح رفت خود را به مدفوع آلوده مى كند و نزد زن مى آيد. چون اين هيبت قبيحه را زن مى بيند بدش مى آيد و ابن سيرين را از خانه اش بيرون مى نمايد. خداوند به خاطر اين ترك زنا، علم تعبير خواب را به او عطا كرد.(٤١٣)

٣ - قاتل يحيى زنا زاده بود

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمان حضرت يحيى پيغمبر پادشاهى بود به نام ((هيروديس )) كه به يحيى علاقه مند و او را مرد عادل ، و رعايت حال او را مى نمود.

وقتى پادشاه با زنى زانيه رابطه داشت آن زن كه كمى پير شد دختر خود را آرايش كرد و نزد شاه جلوه مى داد تا عاشق او شد، خواست با او ازدواج كند. از يحيى پيغمبر سوال كرد ايشان طبق دين مسيح آنرا جايز ندانست از اينجا كينه يحيى به دل زن رسوخ كرد.

مادر دختر وقتى پادشاه را مست شراب ديد، دختر را آرايش كرده بنزدش ‍ فرستاد و پادشاه از او كام خواست او گفت : به شرط آنكه سر يحيى را از بدنش جدا كنى و شاه قبول كرد بدستورش سر از بدن يحيى جدا كردند.

طبق نقل ديگر پادشاه قصد داشت با دختر خواهر يا دختر برادرش به نام ((هيروديا)) ازدواج كند كه يحيى نهى كرد، و حاجت دختر از پادشاه قتل يحيى بود.

امام باقر فرمود: قاتل يحيى فرزند زنا بود همانطور كه قاتل علىعليه‌السلام و حسين بن علىعليه‌السلام زنازاده بودند.

چون يحيى به قتل رسيد، خداوند بخت النصر (يا كردوس از پادشاهان بابل را) بر بيت المقدس مسلط كرد و هفتاد هزار نفر از آنان را كشت تا خون يحيى از جوشش ايستاد.(٤١٤)

٤ - حمام منجاب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يكى از پولداران خوشگذاران از خدا بى خبر كه همواره در عيش و عشرت به سر مى برد، روزى در كنار درب خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف ((منجاب )) مى رفت ، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد، تا شايد شخصى را بيابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:

حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام منجاب همين جاست آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى زنا كرد.

زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است ، چاره اى جز حيله نديد و گفت :

من هم كمال اشتياق را دارم ، ولى چون كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم

مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر غذا تهيه كرد و برگشت ، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى زنا با آن زن در دلش ماند و همواره اين شعر را مى خواند:

(چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست)؟(٤١٥)

مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان شعر مذكور در حسرت آن زن را مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت(٤١٦)

٥ - پيامبر و مرد جوان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى جوانى نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و با كمال گستاخى گفت : اى پيامبر خدا آيا به من اجازه مى دهى زنا كنم ؟

با گفتن اين سخن فرياد مردم بلند شد و از گوشه كنار به او اعتراض كردند، ولى پيامبر با كمال ملايمت و اخلاق نيك به جوان فرمود:

نزديك بيا، جوان نزديك آمد و در كنار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشست پيامبر از او پرسيد: آيا دوست دارى كسى با مادر تو چنين كند؟ گفت : نه فدايت شوم

فرمود: همينطور مردم راضى نيستند با مادرشان چنين شود. بگو ببينم آيا دوست دارى با دختر تو چنين كنند؟ گفت : نه فدايت شوم فرمود: همينطور مردم درباره دخترانشان راضى نيستند.

بگو ببينم آيا براى خواهرت مى پسندى ؟ جوان مجددا انكار كرد (و از سوال خود پشيمان شد).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست بر سينه او گذاشت و در حق او دعا كرد و فرمود: ((خدايا قلب او را پاك گردان و گناه او را ببخش و دامن او را از آلودگى بى عفتى حفظ كن ))

از آن به بعد، زشت ترين كار در نزد اين جوان ، زنا بود.(٤١٧)

٤٨ - : سخاوت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( فَأَمَّا مَنْ أَعْطَىٰ وَاتَّقَىٰ﴿ ٥ ﴾وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ﴿ ٦ ﴾فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَىٰ ) (ليل : آيه ٧ - ٥)

:اما هر كس عطا و سخاوت كرد و پرهيزكار شد و به نيكوئى تصديق كرد، البته كارش را سهل و آسان مى گردانيم

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لايصلح لدينكم إ لا السخاء و حسن الخلق(٤١٨).

:صلاح و سازگارى دينتان جز با سخاوت و خوش اخلاقى نباشد.

شرح كوتاه :

سخاوت از اخلاق انبياء و ستون ايمان است و شعاع نور يقين است ، پيامبر فرمود (اولياء خدا از جهت فطرت و ذات سخى هستند) پس مؤ من براى شباهت به اين فضيلت ، با همت عالى به بذل و بخشش آنهم در راه خدا به مستحقان و خويشان و امثال اينها بپردازد.

بهتر است سخاوت تعلق بگيرد به چيزى كه مورد علاقه انسان است مانند خوردنيها و پوشيدنيها و اموال و... و در عطاء هيچ منت بر قابل نگذارد و خود را همانند امانت دار ببيند كه اينها از خداست و به اهلش مى رسد و از بخل و نگه داشتن امانات الهى دورى كند، كه گذاشتن براى بعد از خود معلوم نيست نفعى داشته باشد و ورثه آيا بجا مصرف كنند يا نه ؟!

١ - جواب امام زمان را چه بدهم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شيخ زين العابدين مازندرانى از شاگردان صاحب جواهر و شيخ انصارى ساكن كربلا بوده است در مورد سخاوت و انفاق او نوشته اند: تا مى توانست قرض مى كرد و به محتاجان مى داد، و هر چند وقت كه بعضى از هند به كربلا مى آمدند قرضهاى او را مى دادند.

روزى بينوائى به در خانه او رفت و از او چيزى خواست شيخ چون پولى در بساط نداشت ، باديه مسى منزل را برداشت و به او داد و گفت : اين را ببر و بفروش

دو سه روز بعد كه اهل منزل متوجه شدند كه باديه نيست فرياد كردند كه : باديه را دزد برده است صداى آنان در كتابخانه به گوش شيخ رسيد؛ فرياد برآورد كه : دزد را متهم نكنيد، باديه را من برده ام

در يكى از سفرها كه شيخ به سامرا مى رود، در آنجا سخت بيمار مى شود. ميرزاى شيرازى از او عيادت مى كند و او را دلدارى مى دهد. شيخ مى گويد: من هيچگونه نگرانى از موت ندارم وليكن نگرانى من از اين است كه بنا به عقيده ما اماميه وقتى كه مى ميريم روح ما را به امام عصرعليه‌السلام عرضه مى كنند. اگر امام سئوال بفرمايند: زين العابدين ما به تو بيش از اين اعتبار و آبرو داده بوديم كه بتوانى قرض كنى و به فقرا بدهى ، چرا نكردى ؟ من چه جوابى به آن حضرت مى توانم بدهم ؟!

گويند ميرزاى شيرازى پس از شنيدن اين حرف متاءثر مى شود به منزل مى رود هر چه وجوهات شرعى در آنجا داشته ميان مستحقين تقسيم مى كند(٤١٩) .

٢ - سخى تر از حاتم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

از حاتم طائى سئوال كردند: از خود كريم تر ديده اى ؟ گفت : ديدم گفتند: كجا ديده اى ؟ گفت : وقتى در بيابان مى رفتم به خيمه اى رسيدم ، پيرزنى در آن بود و بزغاله اى پشت خيمه بسته بود.

پيرزن نزد من آمد و مرا خدمت كرد و افسار اسبم را گرفت تا فرود آمدم مدتى نگذشت كه پسرش آمد و با خوشحالى تمام از احوال من سئوال كرد. پيرزن پسرش را گفت : برخيز و براى ميهمان وسايل پذيرايى را آماده كن ، آن بزغاله را ذبح كن و طعام درست نما.

پسر گفت اول بروم هيزم بياورم ، مادرش گفت تا تو به صحرا بروى و هيزم بياورى دير مى شود و ميهمان گرسنه مى ماند و اين از مروت دور باشد.

پس دو نيزه داشت آن دو را شكست و آن بزغاله را كشت و طعام ساخت و نزدم بياورد.

چون تفحص از حال ايشان كردم جز آن بزغاله چيز ديگرى نداشت و آن را صرف من كرد.

پيرزن را گفتم : مرا مى شناسى گفت : نه ، گفتم : من حاتم طائى هستم ، بايد به قبيله ما بيايى تا در حق شما پذيرايى كامل كنم و عطايا به شما بدهم !

آن زن گفت : پاداش از ميهمان نگيريم(٤٢٠) و نان به پول نفروشيم ؛ از من هيچ قبول نكرد؛ از اين سخاوت بى نظير دانستم كه ايشان از من كريم ترند(٤٢١)

٣ - خدا سخاوت را دوست دارد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

گروهى از اهل يمن بر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شدند. در ميان ايشان مردى بود كه سخن ورتر و در گفتگو با پيامبر شديدتر و تندتر بود. تا آنجا كه آن حضرت را به خشم در آورد و رگ پيشانيش از خشم پيچيده شد و رنگ چهره اش دگرگون گشت و چشم را متوجه زمين كرد.

جبرئيل فرود آمد و گفت : پروردگارت به تو درود مى فرستد و مى فرمايد: ((اين مرد سخى است و به مردم اطعام مى دهد))(٤٢٢)

پس خشم پيامبر فرو نشست و سر برداشت و فرمود: اگر نه اين بود كه جبرئيل مرا از جانب خداى عزوجل خبر داد كه اهل سخاوت و اطعامى ، تو را از خود مى راندم و عبرت ديگران مى ساختم !

مرد يمنى گفت : آيا خداى تو سخاوت را دوست دارد؟ فرمود: بلى يمنى گفت : اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله به خدائى كه تو را به حق برانگيخت هيچ كس را از مال خود محروم نساختم(٤٢٣)

٤ - سيصد اشرفى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابن عباس گويد: روزى براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سيصد اشرفى ، هديه آورده بودند كه حضرتش به اميرالمؤ منين عطا كرد. امام آن را گرفت و فرمود:

((قسم به خدا، هر آينه اين وجه را تصدق مى كنم كه خداوند از من قبول فرمايد)) بعد از چندى فرمود: چون شب نماز عشا را به جا آوردم ، صد اشرفى برداشتم و از مسجد بيرون آمدم زنى را ملاقات نمودم آن را به او دادم ، چون صبح شد مردم به يكديگر مى گفتند: علىعليه‌السلام ديشب ، صد اشرفى به زن زناكارى تصدق داده است و من نگران شدم ، شب بعد صد اشرفى ديگر را برداشتم ، بعد از نماز عشا از مسجد خارج شدم و گفتم : به خدا قسم كه امشب صدقه مى دهم اين را كه خداوند قبول نمايد.

پس ملاقات كردم مردى را و آن وجه را به او دادم ، چون روز شد، اهل مدينه اظهار داشتند كه علىعليه‌السلام صد اشرفى به شخص دزدى داده است و من بى نهايت افسرده خاطر شدم شب سوم صد اشرفى ديگر را برداشتم و گفتم : به خدا قسم ، هر آينه صد اشرفى صدقه خواهم داد به كسى كه خداوند قبول نمايد.

بعد از نماز عشا از مسجد بيرون رفتم و به مردى برخوردم و صد اشرفى را به او صدقه دادم ، صبح كه شد اهل مدينه گفتند: ديشب علىعليه‌السلام به مردى غنى و مال دارى صد اشرفى داده و من به ظاهر اندوهگين شدم

به خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم و ايشان را از قضايا اطلاع دادم فرمود: يا علىعليه‌السلام ! جبرئيل مى گويد: خداى تعالى صدقات تو را قبول فرمود و عمل تو را پاكيزه دانشت صد اشرفى كه شب اول به زن بدكاره دادى ، چون به منزل خود برگشت ، به سوى خدا توبه كرد و از اعمال فاسد خود دست كشيد و آن اشرفى ها را سرمايه قرار داد و در طلب آن است كه شوهرى اختيار نمايد.

صد اشرفى شب دوم ، به دست دزد رسيد، وقتى به خانه خود رفت از كار خود توبه و آن وجه را سرمايه كار قرار داد تا كسب نمايد.

صد اشرفى شب سوم ، به دست پول دارى رسيد كه سالها زكات خود را نداده بود، به منزل خود رفت و خود را سرزنش كرد و به خود گفت : چقدر پست هستى كه زكات واجب چند ساله را نمى دهى و مخالف حكم خدا مى كنى ولى على بن ابى طالب با آنكه داراى مالى نيست صد اشرفى به تو داده ، پس حساب زكات چند ساله را از اموال خود بيرون كرد و داد.

خداوند به سبب اين عمل اين آيه(٤٢٤) را در فضيلت علىعليه‌السلام نازل فرمود: ((پاك مردانى كه هيچ كسب و تجارت آنان را از ياد خدا غافل نگرداند نماز بپا داشته و زكات فقيران بدهند و از روزى كه دل و ديده ها در آن روز حيران و مضطرند ترسان و هراسانند.(٤٢٥)

٥ - قيس بن سعد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

او فرزند سعد بن عباده رئيس قبيله خزرج و از اصحاب رسول خدا و تا آخر عمر از بيعت با اميرالمؤ منين دست نكشيد و پس از شهادت امام ، از امام حسن حمايت كرد.

قيس و پدرش سعد و جدش عباده همه داراى ميهمانخانه عمومى بودند. او در يكى از جنگهاى زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در لشگرى بود كه ابوبكر و عمر نيز در آن بودند، قيس از دوستانش قرض مى گرفت و براى همراهانش خرج مى كرد.

ابوبكر و عمر با هم انديشيدند و گفتند: اگر او را به حال خود گذاريم اموال پدرش را تلف مى كند، در ميان جمعيت اعلان كردند، هيچ كس به قيس ‍ قرض ندهد!

وقتى پدرش سعد اين مطلب را شنيد پس از نماز جماعت پشت سر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست و گفت : در پيشگاه پيغمبر و مردم شكايت مى كنم كه ابوبكر و عمر پسرم را بخيل بار بياورند.

در يكى از لشگر كشيها قيس رئيس لشگر بود. در چند روز مسافرت نه شتر براى همراهانش كه عده كمى بودند ذبح كرد؛ چون رفتارش را به پيامبر گفتند، حضرتش فرمود: بخشندگى سيره اين خاندان است !!

وقتى قيس مريض شد، مردم كمتر به عيادتش مى آمدند، از اين پيش آمد در شگفت شد و علت را پرسيد؟ گفتند: چون اموالتان پيش مردم زياد است و همه مديون شما هستند از اين رو خجالت مى كشند كه به حضور آيند!

قيس گفت : نابود باد ثروتى كه موجب گردد برادران دينى از يكديگر جدا شوند، پس به دستور او در مدينه اعلام كردند: هر كه از قيس اموالى پيش او مى باشد از آن اوست و قيس او را بخشيده است ؛ پس از اعلان آنقدر جمعيت هجوم آوردند كه در اثر فشار و ازدحام پله هايى كه راه اتاق قيس ‍ بود خراب شد و از هم ريخت(٤٢٦)

٤٩ - : شرك

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( لَا تُشْرِكْ بِاللَّـهِإِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ) (لقمان : آيه ١٣)

:هرگز بخدا شرك نياور كه شرك بسيار ظلم بزرگى است

امام باقرعليه‌السلام : المعاصى التى يرتكبون فهى شرك طاعة اءطاعوا فيها الشيطان(٤٢٧).

:گناهانى كه افراد مرتكب مى شوند آن شرك در طاعت است كه اطاعت از شيطان مى باشد.

شرح كوتاه :

يكى از رذايل نفسانى شرك ورزيدن است كه بوسيله اسباب و عللى از قبيل جهل و فقر و شك و مانند اينها شخص معتقد به چيزهائى مى شود كه قابليت خدائى ندارند و يا غير خدا را مؤ ثر بالا صالة مى داند، و يا در پرستش غير خدا را مى خواند، و يا نيتى را بهمراه عمل عبادى شريك قرار مى دهد.

آن چه مشرك مى پندارد و متوسل مى شود گناه است و ادامه فكر شرك منجر به حبط اعمال و نفاق مى گردد كه خسران دنيوى و اخروى را مى خرد، و به حيله شيطانى ، آتش روز بروز زيادتر مى گردد(٤٢٨).

١ - على بن حسكه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سهل بن زياد آدمى گويد: بعضى از دوستان ما به امام عسگرى نامه نوشتند كه : على بن حسكه مدعى است از دوستان و مريدان شماست و معتقدتر مى باشد كه شما خدائيد، و او باب سوى شما و پيامبر است ، و عقيده دارد كه نماز و زكات و حج و روزه معرفت شماست و هر كس بر اين عقيده باشد مؤ من كامل است و بقيه اعمال نماز و روزه از او ساقط مى گردد؟!

امام در جواب نامه نوشتند، على بن حسكه دروغ مى گويد، لعنت خدا بر او باد، من او را جزء دوستانم نمى شناسم ، بخدا سوگند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پيامبران قبل از او به يكتاپرستى و نماز و زكات و روزه و حج و ولايت مبعوث شدند. محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى رابه سوى خداى يكتا بدون شريك دعوت نكرد ما همه جانشينان رسول خدا و بندگان خدائيم و براى او شريك قائل نيستيم ،... اگر يكى از آنان را ديديد (بخاطر حرفهاى شرك ) با سنگ مغزش را متلاشى سازيد.

على بن حسكه از غلات و عقايد انحرافى داشته و شاگردانى همانند قاسم شعرانى و يقطينى و ابن بابا و محمد بن موسى شريفى را پرورش داده بود كه امام با اين جمله كه ((از اينان بيزارى مى جويم و خدا آنها را لعنت كند، اين عقيده شرك آلود را تخطئه كردند))(٤٢٩).

٢ - مشرك مؤ من شد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شبيه بن عثمان يكى از مشركان بوده برادر و پدرش در جنگ احد به دست مسلمانان كشته شدند، او در كمين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود در يك فرصت مناسب ، آن حضرت را بكشد و انتقام خون برادر و پدرش را از آن حضرت بگيرد.

سالها گذشت تا ماجراى جنگ حنين در سال هشتم هجرت به پيش آمد، در آن بحران ((شبيه )) با خود گفت : اكنون فرصت خوبى است ، خود را آماده ساخت و به پشت سر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيد تا توطئه خود را اجرا سازد.

خداوند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از سوء قصد شيبه آگاه كرد. پيامبر بى درنگ به عقب برگشت و مشتى بر سينه شيبه زد و فرمود: ((پناه مى برم به خدا از شر تو اى شيبه ))

شيبه مى گويد لرزه بر اندامم افتاد، ناگهان چهره پيامبر را ديدم ، همان دم احساس كردم او محبوبترين افراد در نزدم است ، و حتى او را از گوش و چشمم عزيزتر مى دانم

همان دم با گواهى دادن به يكتايى خدا و رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شدم و گفتم : گواهى مى دهم كه خداوند تو را از نيت مخفى من آگاه ساخت(٤٣٠) پيامبر دست بر سينه ام نهاد و فرمود: ((خدايا شيطان را از او دور گردان ))... پس از خاتمه جنگ پيامبر به من فرمود: ((آنچه خداى برايت خواسته بهتر از آن بود كه مى خواستى ))(٤٣١).

٣ - شرك خفى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابو سعيد خدرى گويد: ما عده اى بوديم كه در زمان و شرايط سخت و دشوارى طبق نوبت تنظيم شده از رسول خدا، حراست مى كرديم

بعد از مدتى كه گذشت ، يك گروه از نگهبانان عادت كرده بودند كه در گوشى و آهسته با يكديگر نجوى كنند و سخن بگويند و منهم ميان آنها بودم

رسول خدا يكشب بر ما وارد شد، وقتيكه مشاهده كرد بعضى در گوشى صحبت مى كنند، فرمود: اين نجوى (در گوشى سخن گفتن ) چيست ؟ آيا شما از آن نهى نشده ايد؟ (هرگاه سخن به راز و نجوى گوئيد هرگز به مطالب بد و دشمنى و مخالفت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگوئيد)(٤٣٢).

گفتيم : در پيشگاه خدا و رسولش توبه كرديم ، ما درباره دجال صحبت مى نموديم

فرمود: مى خواهيد شما را از كسى كه در نزد من خطرش بيشتر از دجال است به شما معرفى نمايم ؟ آنگاه فرمود:

شرك خفى يعنى انسانى عهده دار كارهاى ناشايسته و گناه ديگران گردد، خطرش از دجال بيشتر است(٤٣٣)

٤ - هم كفر هم شرك

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از وفات هشام بن عبدالملك خليفه اموى ، وليد بن يزيد در سنه ١٢٥ بر خلافت استوار شد. او از كسانى بود كه پيامبر خبر داده بود: ((در اين امت به خلافت مى رسد كه بدتر از فرعون در قومش باشد))(٤٣٤) .

او دائما مست بود و مى گفت : چه كسى گفته نبوت براى خاندان هاشمى است اصلا نه ولى و نه كتابى از طرف خدا بوده ، به خدا بگوئيد مرا از شراب خوردن منع مى كنى

يكشب مؤ ذن اذان صبح گفت ، وليد برخواست در حاليكه با جاريه خود مست بودند، با او مجامعت كرد و قسم ياد كرد كه كنيز با مردم نماز بگذارد، لذا لباس خود را به وى پوشاند و با جنابت وى را به مسجد فرستاد و بامامت ايستاد و مردم را اقتدا كردند.

و روزى وليد تفاءل به قرآن زد اين آيه آمد ((فتح نصيب رسولان ، و هر ستمگر و جبار نصيبش هلاكت و حر.مان است ))(٤٣٥) .

قرآن را بر هم گذاشت و با تير قرآن را نشانه خود كرد و آنقدر تير زد كه قرآن پاره پاره شد و گفت : اى قرآن مرا تهديد به جبار عنيد مى كنى ، روز قيامت شد بگو اى خدا وليد مرا پاره پاره كرد، نتيجه كفر و شركش چنان شد كه يك سال بيشتر حكومت نكرد و او را به بدترين وجهى كشتند و سرش را بر قصر آويختند و تن ناپاكش را در خارج شهر دفن كردند(٤٣٦) .

٥ - مناظره با مشركان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت ابراهيم خليل براى تفهيم خداپرستى از يك طرف با بت پرستان كه مجسمه هائى داشتند، و از طرف ديگر با قائلين به الوهيت ستارگان و ماه و خورشيد، كه براى خدا شريك قائل بودند، درگير بود. چنان كه در بابل و حران هجرتگاه دوم ابراهيم معابد و هياكلى به نام ستارگان ساخته بودند كه آنها را پرستش مى كردند.

در مناظره و محاجه با ستاره پرستان چنين آمده است ((چون پرده تاريك شب افق را فرو گرفت يكى از ستارگان را - ستاره زهره - بديد فرمود: اين است پروردگار من .!

وقتى ستاره غروب كرد ابراهيم به جستجو پرداخت او را نيافت ، به آنان فرمود: من خدايانى را كه غروب مى كنند دوست ندارم

چون ماه بيرون آمد و طلوع كرد، فرمود: اينست پروردگار من ؛ چون غروب و افول كرد فرمود: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند مسلما از گمراهان خواهم بود.

چون خورشيد طلوع كرد فرمود: اين است پروردگارم ؛ چون غروب كرد در بيزارى از كار مشركان و كافران فرمود: من روى دل و پرستش را به كسى متوجه مى دارم كه آسمانها و زمين را آفريده ، و از مشركان نيستم آيا درباره خداى يكتائى كه مرا به راه راست هدايت كرده با من محاجه مى كنيد و از آنچه با او شريك مى پنداريد بيم ندارم(٤٣٧)

٥٠ - شيطان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ) (يوسف : آيه ٥)

:بدرستى كه شيطان براى انسان دشمن بسيار آشكار است

امام صادقعليه‌السلام : ليس لابليس اءشد من النساء والغضب(٤٣٨)

:براى شيطان لشگرى سخت تر از زن و غضب نيست

شرح كوتاه :

در مقابل هدايت رحمانى ، ضلالت شيطانى وجود دارد. در درون انسان جنود رحمان يعنى عقل و جنود شيطان يعنى جهل دائما در نبرد هستند.

وقتى انسان مى تواند از دام شيطان و لشگريانش رهائى يابد كه تيرهاى او را بشناسد و از وسواس او در امان باشد، و اگر احيانا شيطان بر او غلبه پيدا كرد، به توبه از خدا، آمرزش و عفو را طلب كند تا مبادا لكه سياهى بر حريم قلبش منقش شود؛ و از شر او بخداوند رؤ وف پناه برد.

١ - نوح و شيطان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از آنكه حضرت نوح از كشتى فرود آمد، شيطان به حضورش آمد و گفت : ترا بر من حق و نعمتى است مى خواهم شكر نعمت ترا بجا آورده و عوض حق ترا بدهم ! فرمود: من اكراه دارم بر تو حقى داشته باشم و تو جزاى حق مرا بدهى ، بگو آنچه حق است ؟

گفت : من چقدر بايد زحمت بكشم تا يك نفر را گمراه كنم ، تو نفرين كردى و همه به نفرين تو هلاك شدند، حال من فعلا در آسايشم تا خلق ديگر به دنيا آيند و به تكليف رسند تا آنها را به معاصى دعوت كنم !!

الان به جهت اداى حق تو را نصيحت مى كنم ، از سه خصلت احتراز كن : اول تكبر نكن كه من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نكردم و از درگاه ربوبى رانده شدم دوم از حرص بپرهيز؛ كه آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گرديد. سوم از حسد احتراز كن كه به واسطه آن قابيل برادر خود هابيل را كشت و به عذاب الهى هلاك شد(٤٣٩) .