يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 37294
دانلود: 3691

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 37294 / دانلود: 3691
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٥٤ - : ظلم و ستم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ) (شعراء: آيه ٢٢٧)

آنانكه ظلم كردند بزودى خواهند دانست كه به چه كيفرى بازگشت مى كنند.

امام باقرعليه‌السلام : ما من احد يظلم بمظلمة الا اخذه الله تعالى بها فى نفسه اءو ماله(٤٧٠)

كسى به ديگرى ظلم نمى كند مگر آنكه خداوند بهمان ظلم از مال و جانش ‍ بگيرد.

شرح كوتاه :

ظلم و ستم ، در واقع سركشى از فرمان حق است كه از حدود شرع و عقل خارج شده و به تجاوز پرداخته است در طول تاريخ بر بشر مظلوم و مستضعف آنچه آمده از ظلم ظالمان بوده است قدرت و سلطه طلبى و زر داشتن مقدمه اى است كه تا نفس سركش شخص به زيردستان و ناتوانان ستم كند.

كسى كه حريم الهى را مى شكند و از هر نوع ظلم همانند قتل و شتم و زنا و هتك ناموس و اخذ مال مردم بى پروا است در واقع از اطاعت و انقياد خداوندى بيرون رفته است ، و در شهوات نفسانى غوطه خورده و به مرض ‍ سركشى مبتلا گرديد، دير يا زود به عقوبت گرفتار مى شود چه آنكه آه ستمديدگان و بينوايان و يتيمان اثر وضعى و اخروى دارد.(٤٧١)

١ - ظلم داذانه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در كشور شام پادشاهى بود به نام داذانه كه خدا را قبول نداشت و بت پرستى مى كرد. خداوند جرجيس پيامبر را مبعوث به رسالت گردانيد و به سوى او فرستاد.

جرجيس او را نصيحت و دعوت به عبادت خدا نمود، اما او در جواب گفت : اهل كدام شهر هستى ؟ فرمود: از اهل روم و در فلسطين مى باشم

پس امر كرد جرجيس را حبس و بدن مباركش به شانه هاى آهنى مجروح كردند. تا گوشتهاى بدن او ريخت و بعد سركه بر بدنش ريختند و با سيخهاى سرخ شده آهنى به ران و زانو و كف پاهاى او كوبيدند، آنقدر بر سرش كوبيدند تا بلكه فوت كند.

خداوند ملكى به سوى جرجيس فرستاد و گفت : حق تعالى مى فرمايد: صبر كن و شاد باش و مترس كه خدا با توست و ترا از اينان نجات خواهد داد. ايشان ترا چهار مرتبه خواهند كشت ولى من درد و ناراحتى را از تو دفع خواهم كرد.

داذانه براى بار دوم حكم نمود تازيانه بساير بر پشت و شكم او زدند و او را به زندان برگردانيد و دستور داد هر جادوگر و ساحرى كه در مملكت او باشد را بياورند تا جادو در حق او كند، اما جادو تاءثير نداشت ، پس زهر به او خورانيدند جرجيس با گفتن نام خدا هيچ ضرر به او نرسيد.

ساحر گفت : اگر من اين زهر را به جميع اهل زمين مى خورانيدم همه را از بين مى برد و خلقت آنان را تغبير و ديده هاى آنان را كور مى كرد! پس توبه از كارهاى گذشته خود كرد و به جرجيس ايمان آورد، و پادشاه اين ساحر تازه ايمان آورده را كشت

براى چندمين بار جرجيس را به زندان انداخت و دستور داد او را قطعه قطعه كنند و به چاهى بيفكنند.

خداوند براى تنبه از اين ظلم صاعقه و زلزله را فرستاد، لكن متنبه نشد. خدا ميكائيل را فرستاد تا جرجيس را از چاه بيرون آورد و گفت : صبر كن و به ثواب الهى بشارت داد.

جرجيس نزد پادشاه رفت و او را دعوت به خدا كرد او نپذيرفت ، ولى فرمانده لشكر او و چهار هزار از مردم به جرجيس ايمان آوردند، پادشاه دستور داد همه را بكشند. اين دفعه داذانه لوحى از مس گداخته درست كرد و جرجيس را روى آن خوابانيد و سرب گداخته در گلوى او ريختند بعد آتشى افروخت او را در آتش انداخت تا بسوخت

خداوند ميكائيل را باز فرستاد تا صحت و سلامتى را به او عطا كند. پس از سلامتى نزد پادشاه رفت او را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد، اين بار او ديگى از گوگرد و سرب گداخته آماده كرد و او را درون ديگ اندختند و آتش افروختند تا جسد او با گوگرد و سرب گداخته آميخته شود، خدا اسرافيل را فرستاد تا نعره اى بزند و ديگ دگرگون و او را سلامت نصيب شود.

جرجيس به قدرت خدا نزد داذانه آمد و تبليغ از خداپرستى كرد. داذانه دستور داد همه اجتماع كنند در بيابانى او را جميعا بكشند. كه صداى جرجيس بلند شد و صبر و شكيبائى را تقاضا كرد. چون آن حضرت را گردن زدند و برگشتند همه به عذاب الهى دچار شدند.(٤٧٢)

٢ - كار براى ظالمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى به نام مهاجر مى گويد: نزد امام صادقعليه‌السلام رفته بودم ، عرض كردم فلانى و فلانى خدمت شما سلام رساندند. فرمود: سلام بر آنها باد.

گفتم : از شما التماس دعا نيز كرده اند، فرمود: چه مشكلى دارند؟ گفتم : منصور دوانيقى آنها را به زندان انداخته است

فرمود: آنها با منصور چه كار داشتند؟ گفتم : براى او كار مى كردند و منصور (عصبانى شده و) آنها را محبوس كرده است

فرمود: مگر آنها را از كار كردن براى او (حكومت ظالم ) نهى نكرده بودم ؟ اين كار كردنها آتش را در پى دارد! بعد فرمود: خدايا ضرر را از آنها برگردان و آنها را نجات بده

مهاجر گفت : از مكه بازگشتم و از حال دوستانم سئوال كردم ، گفتند، آنها آزاد شده اند (به حسب تاريخ سه روز بعد از دعاى امام آنها آزاد شده بودند).(٤٧٣)

٣ - قصاص

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى حضرت موسى از محلى عبور مى كرد، به سر چشمه اى در كنار كوه رسيد. با آب آن وضو گرفت و بالاى كوه رفت تا نماز بخواند، در اين موقع اسب سوارى به آنجا رسيد.

براى آشاميدن آب از اسب فرود آمد، در موقع رفتن كيسه پول خود را فراموش نمود و رفت

بعد از او چوپانى رسيد كيسه را مشاهده كرده و برداشت و رفت پس از چوپان پيرمردى به سرچشمه آمد، آثار فقر و تنگدستى از ظاهرش آشكار بود، دسته هيزمى بر روى سر داشت

هيزم را يك طرف نهاده و براى استراحت كنار چشمه آب خوابيد. چيزى نگذشت كه اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را براى پيدا كردن كيسه جستجو نمود ولى پيدا نكرد.

به پيرمرد مراجعه نمود او هم اظهار بى اطلاعى نمود. بين آن دو سخنانى رد و بدل شد كه منجر به زد و خورد گرديد، بالاخره اسب سوار آنقدر هيزم كش را زد كه جان داد.

حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد: پروردگارا اين چه پيش آمدى بود، عدل در اين قضيه چگونه است ، پول را چوپان برداشت پيرمرد مورد ستم واقع شد؟!

خطاب رسيد، موسى همين پيرمرد پدر همان اسب سوار را كشته بود، بين اين دو قصاص انجام گرديد. پدر اسب سوار به پدر چوپان همان اندازه پول مقروض بود از اين رو بحق خود رسيد، من از روى عدل و دادگرى حكومت مى كنم.(٤٧٤)

٤ - ظلم ضحاك حميرى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

چون جمشيد بر مملكت ايران سالها پادشاهى كرد كم كم غرور او را گرفت ، و دعوى خدائى كرد و و مردم را به بندگى خويش فرا خواند، مردم از ترس ‍ شمشير او، او را تصديق كردند تا اينكه ضحاك (: بيوراسب ) با لشگرى بر او حمله كرد و او را هلاك كرد.

چون ضحاك بر سلطنت استوار شد اساس ظلم نهاد و پدر را كشت و انواع عذاب و عقوبت بر رعيت نمود، شيطان هم بناى دوستى با او نهاد.

با مريض شدن سر و دو كتف او، شيطان صفتى از طبخان براى مداواى او گفت : علاج تو سر مغز جوانان است دستور داد، دو جوان از زندان آوردند و كشتند و مغز سر ايشان را استفاده كرد كمى آرامش در خود يافت و بخواب رفت از روز بعد دو جوان را مى كشتند و براى مداوا از سر مغز او استفاده مى كرد.

چون ظلم بسيار كرد و تظلم كسى را نمى شنيد و انصاف به هيچ مظلوم روا نمى داشت و عاقبت دو پسر كاوه آهنگر اصفهانى را كشت ، سبب گرديد تا شورش بر عليه او شود.

و بالاخره با وضع فجيعى يعنى با زدن گرز بر سر او يا انداختن در درون چاهى ، بدرك واصل شد و فريدون بر تخت سلطنت نشست.(٤٧٥)

٥ - واقعه حره

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يزيد بعد از جريان عاشورا، دست به ظلمى ديگر زد آنهم دو ماه و نيم به مرگش مانده بود و آن در بيست و هشتم ماه ذى الحجة الحرام سال شصت و سوم هجرى ، غارت و كشتار مردم مدينه از صغير و كبير و بى حرمتى به قبر شريف پيامبر بوسيله پيرمرد بى باك و مريض و جسور بنام مسلم بن عقبة مشهور به مسرف اتفاق افتاد.

بعد از اينكه ظلم و فسق يزيد بر اهل مدينه واضح گرديد، عده اى از نزديك در شام اعمال شنيع او را ديدند آمدند فرماندار يزيد عثمان بن محمد و مروان حكم و ساير امويين را بيرون كردند، و مردم با عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بيعت كردند. يزيد كه شنيد لشگرى به فرماندهى مسرف روانه مدينه كرد.

مردم مدينه در بيرون مدينه در ناحيه اى به نام سنگستان براى دفاع آمدند و درگيرى سنگينى رخ داد، عده اى از اهل مدينه كشته و به طرف قبر مطهر پيامبر گريختند.

لشگر مسرف آمدند و با اسبهاى خود وارد روضة منوره شدند آنقدر كشتند كه مسجد و روضة منور پر از خون و تعداد كشتگان را قريب به يازده هزار نفر نوشتند.

براى نمونه يكى از جنايات و ظلم آنها را نقل مى كنيم : مردى از اهل شام از لشگر يزيد بر زنى از انصار كه تازه طفلى زائيده بود و در بغلش بود وارد شد و گفت : مالى برايم بياور، زن گفت : بخدا سوگند چيزى براى من نگذاشته اند كه براى تو بياورم گفت : تو و فرزندت را مى كشم زن گفت : اين فرزند ابن ابى كبشه انصارى و يار رسول خداست از خدا بترس آن شامى بى رحم پاى كودك مظلوم را در حالى كه پستان در دهانش بود كشيد، و او را بر ديوار زد كه مغز كودك بر زمين پراكنده شد.(٤٧٦)

چون مردم مدينه كشتار بسيار دادند(٤٧٧) بزور بيعت با يزيد را قبول كردند جز دو نفر يكى امام زين العابدين و ديگرى على بن عبدالله بن عباس ، كه البته امام دعائى خواند و بر مسرف وارد شدند و مسرف رعب و ترسى در دلش جاى گرفت و امام را به قتل نرساند و على بن عبدالله هم خويشان مادرى او در لشگر مسرف بودند و آنها مانع از اين شدند كه او را به قتل برسانند.(٤٧٨)

٥٥ - : عبادت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ) (الذاريات : آيه ٥٦).

ما جن و انس را نيافريديم مگر براى اينكه پرستش كنند.

امام سجادعليه‌السلام : من عمل بما افترض الله فهو من اعبد الناس ‍(٤٧٩)

هر كس به آن چه خدا واجب كرده عمل كند او از همه مردم عابدتر است

شرح كوتاه :

مؤ من واجبات و مستحبات را با اخلاص و سعى انجام مى دهد، چون اين دو اصل در بندگى هستند. اگر آنها را بجا بياورد و ادا كند، گويا تمام عبوديت را بجا آورده است

بهترين عبادت آنست كه : ايمن از عوارض خارجى باشد و از آفات داخلى محفوظ باشد.

عمل هر چند كم اما دائمى و بى عيب باشد، آن شخص در بندگى معبود موفق بوده است

آنهائى كه در تحصيل علوم و فضائل ظاهرى كوشا هستند و از روح و حقيقت عبادات محروم هستند، در بندگى و حق عبادت منعم حقيقى چيزى جز قالب عبادت نياورند.(٤٨٠)

١ - نتيجه عبادت خشك

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

خوارج كسانى بودند كه به علت افراط دچار انحرافات بسيارى شدند، سر دسته خوارج شخصى به نام ((حرقوص بن زهير)) بود. او در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نماز و روزه و عبادت چنان غرق و واله بود كه بعضى از مسلمانان شيفته او شدند.

همين شخصى كه عابد خشك بود، (و بقول مشهور خر مقدس شده بود) در جريان جنگ حنين ، وقتيكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غنائم جنگى را تقسيم مى كرد، با كمال پرروئى به پيامبر گفت : ((اى محمد به عدالت رفتار كن )) و سه بار اين سخن را تكرار كرد.

پيامبر بار سوم ناراحت شدند و فرمودند: اگر من به عدالت رفتار نكنم پس ‍ چه كسى به عدالت رفتار مى كند؟

بالاخره همين عابد خشك در جنگ نهروان به جنگ امام آمد و به هلاكت رسيد وقتى امام در ميان كشته شدگان جسد نحس او را ديد سجده شكر كردند و فرمود: شما بدترين افراد را كشته ايد.(٤٨١)

٢ - عبادت با عشق

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سعدى گويد: در يكى از سفرهاى مكه ، گروهى از جوانان با صفا و پاكدل ، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه مى نمودند و شعرى مناسب اهل تحقيق مى خواندند و با حضور قلبى خاص به عبادت مى پرداختند.

در مسير راه ، عابدى خشك دل با ما همراه شد و چنين حالتى عرفانى را نمى پسنديد و چون از سوز دل آن جوان شوريده بى خبر بود، روش آنها را تخطئه مى نمود.

به همين ترتيب حركت مى كرديم تا به منزلگاه منسوب به ((بنى هلال )) رسيديم در آنجا كودكى سياه چهره از نسل عرب به پيش آمد و آنچنان آوازگيرائى خواند كه كشش آواز او، پرنده هوا را فرود مى آورد.

شتر عابد به رقص در آمد، به طورى كه عابد بر زمين افكند و ديوانه وار سر به بيابان نهاد.

به عابد گفتم : اى عابد پير! ديدى كه سروش دلنشين در حيوان اين گونه اثر كرد، ولى همچنان تو بى تفاوت هستى (و تحت تاءثير سروشهاى معنوى قرار نمى گيرى و همچون پارسايان با صفا دل به خدا نمى دهى و صفا نمى يابى ).(٤٨٢)

٣ - اويس قرنى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

اويس قرنى از مجذوبان مطلق بود كه بعضى از شبها را به ركوع صبح مى كرد، و بعضى از شبها مى فرمود: امشب شب سجده است و به سجده شب را به صبح مى آورد.

گفتند: اين چه زحمتى است كه بر خود تحميل مى كنى ؟ مى فرمود: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و به يك سجده آن را پايان مى دادم

ربيع بن خثيم (معروف به خواجه ربيع مدفون در مشهد) گويد: در كوفه بودم و تمام همت من آن بود كه اويس قرن را ببينم تا وقتى در كنار آب فرات ديدم به نماز مشغول است ، گفتم : باشم تا نمازش خاتمه پذيرد. همينكه نماز ظهر را خواند دست به دعا برداشت تا وقت نماز مغرب و عشاء، آن دو را به همان شيوه انجام داد، سپس مشغول نمازهاى مستحبى شد. گاهى در ركوع و گاهى در سجده بود تا شب را به پايان رساند.

پس از نماز صبح مشغول دعا گرديد تا آفتاب دميد، و ساعتى به استراحت پرداخت و بعد از خواب ، تجديد وضو نمود و خواست مشغول عبادت شود پيش رفتم و گفتم : چه بسيار رنج به خود مى دهى ؟ فرمود: در طلب آسايش اين زحمت را مى كشم ...!

گفتم : نديدم چيزى بخورى ، مخارج خود را از كجا به دست مى آورى ؟ فرمود: خدا روزى بندگان را ضامن است ديگر از اين گونه صحبت نكن ، اين بگفت و برفت(٤٨٣)

٤ - عبادت ابليس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: از كار خداوند درباره شيطان عبرت بگيريد، زيرا كه عبادت و بندگى بسيار و منتهاى سعى و كوشش ، او را (بر اثر تكبر) باطل و تباه ساخت ، در حالى كه خدا را شش هزار سال عبادت كرده بود، كه براى شما معلوم نيست از سالهاى دنياست يا از سالهاى آخرت (كه هر روز آن معادل پنجاه هزار سال دنياست ) و اين به جهت سركشى يك ساعت بود (كه خود را برتر از آدم دانسته و به او سجده نكرد) پس چه كس ‍ بعد از شيطان ، با بجا آوردن معصيت او، از عذاب خدا سالم ماند؟(٤٨٤) از امام صادقعليه‌السلام پرسيده شد: به چه علت حق تعالى به ابليس تا وقت معلوم مهلت داد؟ فرمود: به خاطر حمد و شكرى كه به جاى آورد. پرسيده شد: حمد و شكرش چه بود، فرمود: عبادت شش هزار ساله او در آسمان (و در جاى ديگر فرمود: شيطان دو ركعت نماز در هفت آسمان به شش هزار سال بجاى آورد)(٤٨٥)

٥ - امام سجادعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سبب ملقب شدن امام سجادعليه‌السلام به زين العابدينعليه‌السلام آنست كه شبى در محراب عبادت به نماز ايستاده بود، پس شيطان به صورت مار عظيمى ظاهر شد كه آن حضرت را از عبادت خود باز دارد.

امام به او التفاتى نكرد، پس آمد و انگشت ابهام پاى حضرت را در دهان گرفت و گزيد بنحويكه حضرت را متاءلم نمود و باز امام متوجه او نگرديد.

چون از نماز فارغ شد، دانست كه او شيطان است او را سبّ كرد و فرمود: دور شو اى ملعون ، و متوجه عبادت خود شد. امام شنيد هاتفى از ملائكه سه مرتبه گفت : توئى زينت عبادت كنندگان.(٤٨٦)

٥٦ - : عهد و پيمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّـهِ إِذَا عَاهَدتُّم ) (نحل : آيه ٩١)

به عهد خدا وفا كنيد هنگاميكه عهد بستيد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لا دين لمن لا عهد له(٤٨٧)

دين ندارد هر كس به عهد و پيمان وفا نمى كند.

شرح كوتاه :

خداوند در قرآن بسيار وعده ها داده است و امر به وفاء به عهدها و پيمانها نموده است

آنكس كه عهدى ميكند بايد به تعهد خود عمل كند و پيمان شكن نباشد چه عهدش به خدا و رسول باشد يا به خلق خدا، تخلف از آن موجب طرد مى شود و همانند گردنبندى تا قيامت در گردنش مى باشد، خداوند هم دشمنانش را بر او مسلط مى كند حتى ، اگر طرف مقابل كافر و فاجر هم باشد. نبايد پيمان با او را شكست و برنامه زندگى او را تخريب كرد.

١ - پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوهيثم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به يكى از اصحاب خويش به نام ابوهيثم ابن تيهان وعده داده بود كه خادمى به او بدهد، اتفاقا سه نفر اسير نزد حضرت آوردند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو نفر از آنها را به ديگران بخشيد و يك نفر باقى ماند. در اين هنگام حضرت زهراءعليه‌السلام نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، خادم و كمك كارى به من بدهيد، آيا اثر آسياب دستى را در دستم مشاهده نمى كنيد؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ياد وعده اى كه به ابوهيثم داده بود افتاد و فرمودند: چگونه دخترم را مقدم بر ابوهيثم بدارم ، با اينكه قبلا به او وعده داده بودم ، اگر چه دخترم با دست ضعيفش آسياب را مى چرخاند.(٤٨٨)

٢ - هرمزان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمان ساسانيان هفت پادشاه صاحب تاج بود كه كسرى بزرگترين آنها محسوب مى شد و او را ملك الملوك مى گفتند. از آن هفت پادشاه يكى هرمزان بود كه در اهواز حكومت مى كرد. وقتى كه مسلمين اهواز را فتح كردند هرمزان را گرفته پيش عمر آوردند.

عمر گفت : اگر واقعا امان خواهى ايمان بياور وگرنه ترا خواهم كشت هرمزان گفت : حالا كه مرا خواهى كشت دستور بده قدرى آب برايم بياورند كه سخت تشنه ام ؛ عمر امر كرد به او آب بدهند.

مقدارى آب در كاسه چوبين آوردند. هرمزان گفت : من از اين ظرف آب نمى خورم ، زيرا در كاسه هاى جواهر نشان آب مى خورم اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: اين زياد نيست ، براى او كاسه شيشه اى و بلورين بياوريد.

چون درون آن آب كردند پيش او آوردند، هرمزان آنرا گرفت و همچنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نمى گذاشت

عمر گفت : با خدا عهد و پيمان بستم كه تا اين آب را نخورى ترا نكشم ؛ در اين هنگام هرمزان جام را بر زمين زد و شكست ، آبها از ميان رفت عمر از حيله او تعجب نمود و رو به اميرالمؤ منينعليه‌السلام كرد و گفت : اكنون چه بايد كرد؟

فرمود: چون قتل او را مشروط بنوشيدن آب كرده اى و پيمان بستى ، ديگر او را نمى توانى به قتل برسانى ، اما بر او جزيه : ماليات از كفار را مقرر كن هرمزان گفت : ماليات قبول نمى كنم ، اينك با خاطرى آسوده بدون ترس ‍ مسلمان مى شوم شهادتين گفت و مسلمان شد.

عمر شادمان گرديد، او را در پهلوى خود نشاند، برايش خانه اى در مدينه تعيين نمود و در هر سال ده هزار درهم برايش معين كرد(٤٨٩) .

٣ - پيمان حلف الفضول

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بيست سال قبل از بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، درست در دورانى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيست سال داشتند اتفاقى از اين قرار افتاد: روزى مردى از قبيله (بنى زبيد) كالايى به عاص بن وائل فروخت

عاص كالا را تحويل گرفته بود ولى بهاى آن را نمى داد. آن مرد به ناچار بالاى كوه ابوقبيس رفت و فرياد برآورد: اى مردان به داد ستمديده اى دور از طايفه و كسان خويش برسيد، همانا احترام شايسته كسى است كه خود در بزرگوارى تمام باشد و فريبكار را احترامى نيست

مردانى كه در كنار كعبه بودند از اين سخن تحريك شدند و جمعى از قبايل در خانه عبدالله بن جدعان جمع شدند و پيمان بستند براى يارى ستمديده همدست باشند و اجازه ندهند كه در مكه بر كسى ستم شود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم در اين پيمان شركت داشت ؛ بعد حركت كردند و پول آن مرد را به او بازگردانيدند.

بعدها كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پيامبرى مبعوث شد مى فرمود: در خانه عبدالله بن جدعان در پيمانى حضور داشتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت مى شدم ، مى پذيرفتم ، و به اسلام جز استحكام چيزى بر آن نيفزوده است )(٤٩٠).

٤ - انس بن نضر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

اءنس بن نضر عموى اءنس بن مالك خادم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. او چون در جنگ بدر حاضر نبود به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگى كه براى شما پيش آمد من نبودم ، اگر ديگر بار جنگى پيش آيد عهد مى كنم در آن شركت كنم .!

چون جنگ احد پيش آمد حاضر شد، و پس از آنكه در ميان مسلمين شايع شد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشته شد، بعضى گفتند: كاش نماينده اى داشتيم و نزد رئيس منافقان عبدالله ابن ابى مى فرستاديم تا براى ما از ابوسفيان امان بگيرد.

برخى ديگر دور نشسته و دست روى دست نهادند تا چه پيش آيد. عده اى ديگر گفتند: حال كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشته شد به دين سابقتان برگرديد. اءنس بن نضر مى گفت : خدايا از آنچه اين جمعيت پيشنهاد مى كنند بيزارى مى جويم بعد گفت : اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشته شده خداى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده است ، بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زندگى براى چيست ؟ جنگ كنيد براى همان مقصوديكه رسول خدا مى جنگيد!

سپس شمشيرش را كشيد و با دشمنان طبق عهدى كه كرده بود جنگيد تا شهيد شد. پس از شهادت حدود هشتاد زخم و جراحت و جاى تير و نيزه بر بدنش بود. آنقدر جراحاتش زياد بود كه هنگامى كه خواهرش ربيع بر بالين برادر آمد بوسيله سر انگشتان او را شناخت(٤٩١).

٥ - برده مسلمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

فضيل بن زيد رقاشى از افسران اسلام با سربازان خود قلعه اى به نام (سهرياج ) در فارس را محاصره و تصميم داشتند آنرا فتح كنند كه پس از چند ساعت زد و خورد براى استراحت به لشكرگاه خود بازگشتند.

در آن زمان بردگانى كه به اسارت مسلمانان در مى آمدند، خريد و فروش ‍ مى شدند. چون مسلمان بودند به تملك كسى در نمى آمدند و با برادران مسلمان خود عليه دشمن مى جنگيدند.

در آن روز يك سرباز كه برده بود. از سربازان عقب ماند و دشمن از بالاى برج با زبان محلى با او سخن گفت و از او امان خواست و او هم امان داد. هنگامى كه سربازان اسلام به طرف قلعه حركت نمودند دشمن درب قلعه را گشود، مسلمانان تعجب كردند. دشمن امان نامه سرباز برده اى را روى دست گرفته و نشان داد.

پذيرفتن امان از يك نفر سرباز امرى غير عادى بود.

ناچار موضوع را به مدينه مركز خلافت خليفه دوم گزارش دادند. خليفه نوشت : مسلمان برده نيز از مسلمين است و تعهدات او مانند تعهدات شما محترم است ، بايد امان نامه او را محترم شماريد و آنرا نافذ بدانيد)(٤٩٢) .

٥٧ - : عدالت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ) (مائده : آيه ٨)

:عدالت كنيد كه عدل به تقوى نزديكتر است

امام علىعليه‌السلام : اءلعدل يضع الامور مواضعها(٤٩٣) :به عدل همه چيز در جايش قرار مى گيرد.

شرح كوتاه :

عدالت يعنى عمل به مساوات به حدى كه شخص در توان دارد.

اداى حقوق متقابل و حق هر كس را هر اندازه است دادن ، مساوات بين شركاء و... از مصاديق عدالت است شرف انسانى به رعايت عدل است ، اگر سلطانى عادل باشد ملتش از عنايات الهى و بركات رحمانى برخوردارند.

خداوند انبياء را با دلائل روشن فرستاد تا عدل را بپا دارند و جامعه به انحطاط كشيده نشوند.

احتياج مردم به يكديگر، ايجاب مى كند كه اعتدال در نظم ، اخلاق و عهود و حتى بين فرزندان را رعايت كامل كرد.

افراط و تفريط پايه هاى عدالت را لرزان مى كنند، و اختلاف بين مردم را شعله ور مى نمايند.

١ - حكومت شديد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از مردن عاد، دو پسرش يكى شداد و ديگرى شديد به پادشاهى رسيدند. شديد قبل از شداد مرد و شداد پادشاه تمام زمين در زمان حضرت هودعليه‌السلام شد. شديد اگر چه مشرك بود، اما بقدرى عدالت مى ورزيد كه مشهور شد كه گرگ به گوسفند و باز به كبك تجاوز نمى كرد.

شديد در كشور خويش ، براى رسيدگى و اصلاح بين مردم قاضى نصب كرد و هر ماه حقوق قاضى را مى پرداخت آن قاضى تا يك سال در محكمه قضاوت نشست و كسى براى منازعه و دعوا نزدش نيامد تا حكم صادر كند.!!

به شديد عرض كرد: براى من گرفتن حقوق قضاوت روا نيست ، چون حكمى نكرده ام ! شديد گفت : حقوق را بايد گرفت ، آنچه وظيفه ات است عمل كن

بعد از مدتى دو نفر نزد قاضى رفتند و يكى گفت : من از اين مرد زمينى خريده ام و در آن گنجى يافته ام ، هر چه به فروشنده مى گويم گنج را تصرف كن قبول نمى كند.

فروشنده گفت : من زمين را با آنچه در آن بوده به مشترى فروخته ام قاضى از حال ايشان جستجو نمود و معلوم شد كه يكى از آن دو شخص پسر و ديگرى دختر دارند.

حكم كرد: كه دختر خريدار را به زوجيت پسر فروشنده درآورند و گنج را به اين پسر و دختر تسليم نمايند، و به اين شكل خصومت را حل و رفع نمود(٤٩٤) .

٢ - عدالت بين فرزندان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

زنى با دو فرزند كوچك خود وارد خانه عايشه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد. عايشه سه دانه خرما به مادر بچه ها داد. او به هر يك از آنها يك دانه خرما داد و خرماى سوم را نصف و به هر يك نيم از آن داد.

وقتى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منزل آمد، عايشه جريان را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعريف كرد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا از عمل آن زن تعجب كردى ؟ خداوند متعال به سبب مساوات و عدالتش او را به بهشت مى برد.

و نقل شده كه پدرى با دو فرزند خود شرفياب محضر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد. يكى از فرزندان خود را بوسيد و به فرزند ديگر اعتنا نكرد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين رفتار نادرست را مشاهده نمود و فرمود: چرا با فرزندان خود به طور مساوى رفتار نمى كنى ؟(٤٩٥)

٣ - لباس سرخ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يكى از زهاد به نزد منصور دوانيقى خليفه دوم عباسى آمد و او را پند و نصيحت مى داد، در اثناى نصحيت گفت : وقتى در سفرهاى خود به كشور چين رفتم ، پادشاه عادلى آنجا بود. روزى به مرضى مبتلا شد و قوه شنوائى او كم شد.

وزيران خود را حاضر كرد و گفت : دچار مرض مشكلى شده ام و قوه شنوائى را از دست داده ام ، و زار زار بگريست

گفتند: اگر قوه شنوائى ضعيف شده خداوند به بركت عدل و انصاف پادشاه را عمر دراز دهد.

پادشاه گفت : شما در اشتباهيد و فكر شما از حقيقت دور افتاده است ، من بر حس شنوائى نمى گريم ، كه خردمند داند كه عاقبت وجود جمله اعضاء فانى خواهند شد، من بر آن مى گريم كه اگر مظلومى استغاثه و فرياد كند و داد طلب كند، من آواز او نشنوم و در انصاف او سعى نتوانم نمود.

پس امر كرد تا در همه شهرها كه هركس مظلوم واقع شد لباسى سرخ بپوشد، تا از دور ماءموران شاه بدانند مظلوم است و به دادش ‍ برسند(٤٩٦).

٤ - مساوات در غنائم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

چون جنگ حنين به پايان رسيد و غنائم تقسيم شد، عده اى از اعراب كه در آن جنگ حاضر بودند و هنوز ايمان نداشتند، پيش روى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دويدند و مى گفتند: يا رسول الله ما را نيز بهره اى ببخش چنان ازدحام كردند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به درختى پناهنده شد و آنها عباى را از دوش مباركش كشيدند.

فرمود: عبايم را بدهيد، به خدائى كه جانم در دست اوست اگر به اندازه درختها بر روى زمين شتر و گاو و گوسفند در اختيار من باشد بين شما تقسيم مى كنم

در اين هنگام مويى از كوهان شتر چيده و فرمود: به خدا سوگند از غنائم شما به مقدار اين مو اضافه بر خمس تصرف نمى كنم و آن را نيز به شما مى دهم شما هم از غنيمت چيزى خيانت نكنيد اگر چه به اندازه سوزن يا نخى باشد، زيرا دزدى در غنيمت باعث ننگ و آتش جهنم است

مردى از انصار برخاست و رشته بافته اى آورد، و عرض كرد: من اين نخ را برداشتم كه جل (پالان ) شتر خود را بدوزم !

فرمود آنچه از اين نخ حق من است به تو بخشيدم مرد انصارى گفت اگر وضع چنين دقيق و دشوار است احتياج به اين رشته ندارم و رشته بافته را بر زمين انداخت.(٤٩٧)