يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 40480
دانلود: 4493

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40480 / دانلود: 4493
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٥ - نام على عليه‌السلام قرين عدالت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در يكى از سالها كه معاويه به حج رفته بود، سراغ يكى از زنان كه سوابقى در طرفدارى علىعليه‌السلام و دشمنى معاويه به نام دارميه حجونيه داشت را گرفت.(٤٩٨)

گفتند: زنده است ؛ فرستاد او را حاضر كردند. از او پرسيد: هيچ مى دانى چرا تو را احضار كردم ؟ تو را احضار كردم تا بپرسم چرا علىعليه‌السلام را دوست و مرا دشمن دارى ؟

گفت : بهتر است از اين مقوله حرفى نزنى معاويه گفت حتما بايد جواب بدهى

او گفت به علت اينكه علىعليه‌السلام عادل و طرفدار مساوات بود و تو بى جهت با او جنگيدى ، علىعليه‌السلام را دوست مى دارم چون فقرا را دوست مى داشت و تو را دشمن مى دارم براى اينكه بنا حق خونريزى كردى و اختلاف ميان مسلمان افكندى و در قضاوت ظلم مى كنى و مطابق هواى نفس رفتار مى كنى .!!

معاويه خشمناك شد و جمله زشتى ميان او و آن زن رد و بدل شد اما خشم خود را فرو خورد و همانطور كه عادتش بود آخر كار روى ملايمت نشان داد و پرسيد:

علىعليه‌السلام را به چشم خود ديدى ؟ گفت : آرى ، معاويه گفت : چگونه ؟ فرمود: بخدا سوگند او را در حالى ديدم كه ملك و سلطنت كه ترا غافل نكرده بود. معاويه گفت : آواز علىعليه‌السلام را شنيده اى ؟ گفت : آرى آوازى كه دل را جلاء مى داد، كدورت را از دل مى برد، آنطور كه روغن زيت زنگار را مى زدايد.

معاويه گفت : حاجتى دارى ؟ گفت : هر چه بگويم مى دهى ؟ معاويه گفت : مى دهم گفت : صد شتر سرخ مو بده ، گفت : اگر بدهم آنوقت در نظر تو مانند علىعليه‌السلام خواهم بود؟ گفت : هيچ وقت ، معاويه دستور داد صد شتر مو سرخ به او دادند، بعد به او گفت : اگر علىعليه‌السلام زنده بود يكى از اينها را به تو نمى داد!

او گفت : بخدا قسم يك موى اينها را هم به من نمى داد، زيرا اينها را مال عموم مسلمين مى دانست(٤٩٩) .

٥٨ - : عذاب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ ) (طور: آيه ٧)

:البته كه عذاب خدا واقع و حتمى است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لايعذب الله قلبا وعى بالقرآن(٥٠٠)

شرح كوتاه :

خداوند براى اينكه خلائق خلاف نكنند كه زيادى آن باعث تباهى جامعه مى شود به همه انبياء فرمود: به امت خود بگويند: عذاب در پيش ‍ دارند.

نوع عذاب بستگى به نوع گناه و صفت رذيله دارد، چنانكه عرب به تعصب و امراء به جور و علماء به حسد و تجار به خيانت و روستائيان به جهل معذب خواهند شد.

چون دركات جهنم و طبقاتش فرق مى كند، شدت و ضعف هم در عذابها وجود دارد. بعضى دائما خالد و بعضى بعد از مدتى بخاطر شفاعت يا تمام شدن مدت نجات مى يابند و به بهشت مى روند. بدترين عذاب آنست كه شخص در دنيا به قساوت قلب و در آخرت به آخرين دركات افتاده باشد.

١ - عذاب قوم عاد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از آنكه حضرت هودعليه‌السلام چهل سالش تمام شد، خدا وحى فرمود: بسوى قوم خود برو و آنان را به يگانه پرستى من دعوت كن قوم هود، كه همان قوم عاد بود سيزده قبيله بودند كه داراى زراعت و درخت خرماى خوب و شهرهاى آنان آبادترين بلاد عرب بودند و عمرهاى دراز و قامتهاى بلند داشتند. بالاخره سالهاى سال هدايت قوم خويش كرد فايده اى نداشت تا فرمود: شما را نفرين مى كنم ! گفتند: اى هود قوم نوح بدنى ضعيف و ناتوان داشتند، خدايان ما قوى و بدن ما هم قوى است و از عذاب نمى ترسيم

خداوند باد عقيم را (كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: بخدا پناه مى برم از باد عقيم ) بر قوم هود فرود آورد. آن را عقيم گفته اند چون آبستن بعذاب و عقيم از رحمت بود. وقتى عذاب نازل شد قصرها و قلعه ها و شهرها و جميع عمارات ايشان را همانند ريگ روان كرد و به هوا برد و ريز ريز كرد و هفت شب و هشت روز پى در پى مردان و زنا را از زمين بلند و سرنگون و نابود مى كرد!!

ايشان را ذات العماد گفته اند بسبب آنكه عمودها و ستونهائى از كوه مى تراشيدند بقدر بلندى كوه ها، و بر عمودها قصر بنا مى كردند، و در اثر عذاب همه ريز و پودر شدند. طبق نقل قرآن عذابشان (ريحا صرصرا) باد تند يا سرد بود كه از جا مى كند بالا مى برد مانند ملخ به هوا بلند مى كرد و فرود مى آورد(٥٠١) و بر كوهها مى زد تا استخوانهاى ايشان ريز ريز شود(٥٠٢) .

٢ - ابن ملجم و عذاب برزخ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

(ابن رقا) مى گويد: در مكه كنار مسجدالحرام بودم ، ديدم گروهى از مردم در كنار مقام ابراهيمعليه‌السلام اجتماع كرده اند، گفتم : چه خبر است ؟ گفتند: يك نفر راهب (عالم و عابد مسيحى ) مسلمان شده است به ميان جمعيت رفتم و ديدم پيرمردى لباس پشمينه و كلاه پشمينه پوشيده و قدبلندى دارد، در مقابل مقام ابراهيم نشسته و سخن مى گويد.

شنيدم مى گفت : روزى در صومعه نشسته بودم ، و به بيرون صومعه نگاه مى كردم به مكاشفه ، ناگاه پرنده بزرگى مانند باز شكارى ديدم بر روى سنگى كنار دريا فرود آمد، چيزى را قى كرد.

ديدم يك چهارم بدن انسانى از دهانش بيرون آمد، سپس رفت و ناپديد شد. باز برگشت و قى كرد، ديدم يك چهارم ديگر انسانى از دهانش خارج شد، مرتبه سوم رفت و ناپديد گشت باز برگشت يك چهارم ديگر را، و براى بار چهارم هم يك چهارم ديگر مانند بار اول قى كرد تا يك انسان كامل شد.

سپس برگشت منقار زد و يك چهارم او را ربود و سه بار ديگر همانند اول منقار زد و همه او را ربود و رفت

تعجب كردم و گفتم خدايا اين شخص كيست كه اين گونه عذاب مى شود، متاءثر شدم كه چرا نرفتم از او بپرسم طولى نكشيد كه پرنده شكارى آمد و يك چهارم همان انسان را قى كرد و براى بار دوم و سوم و چهارم هم قى كرد و انسان كامل شد. با شتاب نزدش رفتم و گفتم : تو كيستى و چه كرده اى ؟

او گفت : من ابن ملجم هستم كه على بن ابيطالبعليه‌السلام را كشتم ، خداوند اين پرنده را ماءمور من ساخته كه هر روز اين گونه مرا مى كشد و زنده مى كند و عذاب مى نمايد.

گفتم : على بن ابيطالبعليه‌السلام كيست ؟ گفت : پسر عموى رسول خدا پيامبر اسلام است همين حادثه (و مكاشفه برزخى ) عجيب باعث شد كه مسلمان شوم(٥٠٣)

٣ - جزاى عمل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

وقتى لشگريان چنگيز مغول به ايران وحشيانه حمله كردند، همه جا حمام خون براه انداختند. چنگيز پس از ورود به هر شهرى از مردم مى پرسيد: من شما را مى كشم يا خدا، اگر مى گفتند: تو مى كشى همه را مى كشت ، و اگر مى گفتند: خدا مى كشد، باز همه را مى كشت تا آنكه به شهر همدان رسيد. قبلا افرادى نزد بزرگان همدان فرستاد كه آنها به نزد من بيايند كه صحبتى با آنها دارم

همه حيران بودند كه چه كنند، جوان شجاع و هوشيارى گفت : من مى روم ، گفتند: مى ترسيم كشته شوى ؟ گفت : من هم مثل ديگرانم ، و آماده رفتن شد. يك شتر و يك خروس و يك بز تهيه كرد نزد اردوگاه چنگيز آمد و به حضور او رسيد گفت : اى سلطان اگر بزرگ مى خواهى اين شتر، اگر ريش ‍ بلند مى خواهى اين بز، اگر پرحرف مى خواهى اين خروس ، و اگر صحبتى دارى من آمده ام

چنگيز گفت : بگو بدانم من اين مردم را مى كشم يا خدا؟ جوان گفت : نه تو مى كشى و نه خدا، پرسيد: پس چه كسى مى كشد؟ گفت : جزاى عملشان(٥٠٤)

٤ - سبب نزول عذاب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

نخستين كسى كه پيمانه و ترازو را براى مردم ساخت حضرت شعيب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. قومش پس از مدتى شروع به كم فروشى نمودند. با اينكه به خداى جهان كافر بودند و پيامبر را تكذيب مى كردند گناهى تازه بر افعال شنيع آنها افزوده شد. كالا و اجناس را براى خود كامل وزن مى كردند و براى مشتريان كم فروشى و تقلب را روا داشتند.

زندگى آنها فراخ بود تا آنكه پادشاه آنان به آنها دستور احتكار و كم فروشى را داد. شعيب پادشاه و مردم را نصيحت كرد ولى فايده اى نداشت ، و به دستور پادشاه شعيب و طرفدارانش را از شهر بيرون كردند. عذاب بر آنها نازل شد و آن زلزله(٥٠٥) و سايه آتشبار بود و اين به معنى گرماى بسيار سخت كه از سايه خانه و آب هم كسى نمى توانست جان سالم به در برد. پس از آن ابرى جمع شد و نسيم خنكى وزيدن گرفت و مردم در زير آن قطعه ابر گرد آمدند تا از گرما رهائى يابند.

چون همگى در سايه ابر جمع شدند شراره هاى آتش از ابر باريد و زمين هم در زير پايشان لرزيد و همگى در هم پيچيد و سوختند. مدت اين عذاب را نه روز نوشته اند. و شامل هواى گرم ، آبهاى داغ و زمين لرزه بود. قوم شعيب در شهر مدين ساكن بودند، و عذاب اهل آن شهر را در بر گرفت(٥٠٦) .

٥ - سزاى كتمان كنندگان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: امام علىعليه‌السلام براى ما سخنرانى مى كرد. پس از حمد و ثناى فرمود: در پيشاپيش جمعيت ، چند نفر از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اينجا هستند، انس بن مالك ، براء بن عازب انصارى ، اشعث بن قيس و خالد بن زيد بجلى

سپس رو به يك يك اين چهار نفر كرد. نخست از انس بن مالك پرسيد: اى انس اگر تو شنيده اى كه رسول خدا در حق من فرمود: (هر كس من مولاى او هستم على مولاى و رهبر اوست )(٥٠٧) اگر امروز به رهبرى من گواهى ندهى خداوند ترا به بيمارى برصى (پيسى ) مبتلا مى كند، كه لكه هاى سفيد آن سر و صورتت را فرا مى گيرد عمامه ات آن را نمى پوشاند، سپس رو به اشعث كرد و فرمود: اما تو اى اشعث اگر شنيده اى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق من چنين گفت ، و امروز گواهى ندهى آخر عمر از هر دو چشم كور مى شوى

و تو اى خالد بن يزيد، اگر در حق من چنين شنيده اى و امروز كتمان كنى و گواهى ندهى خداوند تو را به مرگ جاهليت بميراند.

اما تو اى براء بن عازب ، اگر شنيده اى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين فرمود و اينك گواهى به ولايت من ندهى ، در همانجا مى ميرى كه از آنجا (به سوى مدينه ) هجرت كردى ، البته هر چهار نفر در روز غدير خم از پيمبر اين جمله معروف را شنيده و بعد كتمان و انكار كردند.

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: سوگند به خدا بعد از مدتى من انس بن مالك را ديدم كه بيمارى برص گرفته ، بطورى كه با عمامه اش لكه هاى سفيد اين بيمارى را از سر و رويش نمى توانست بپوشاند.

اشعث را ديدم كه از هر دو چشم كور شد و مى گفت : سپاس خداوندى را كه نفرين علىعليه‌السلام در مورد كورى دو چشمم در دنيا بود، و مرا به عذاب آخرت نفرين نكرد، كه در اين صورت براى هميشه در آخرت عذاب مى شدم

خالد بن يزيد را ديدم كه در منزلش مرد، خانواده اش خواستند او را در منزل دفن كنند، قبيله (كنده ) باخبر شدند و هجوم آوردند و او را به رسم جاهليت كنار در انه دفن كردند و به مرگ جاهليت مرد.

اما براء بن عازب معاويه او را حاكم يمن كرده و او را در يمن از دنيا رفت ، از همانجا كه هجرت كرده بود.(٥٠٨)

٥٩ - : عفو

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ) (بقره : آيه ٢٣٧)

اگر عفو كنيد همانا گذشت به تقوى نزديك تر است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : العفو لا يزيد العبد لا عزا(٥٠٩)

گذشت سبب عزت عبد مى شود.

شرح كوتاه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عفو كردن با وجود قدرت داشتن از سيره انبياست و تفسير عفو به اين است كه كسى به انسان جرم و گناهى كرد، در مقابل از باطن او را ببخشى و در ظاهر احسان خود را به او نشان بدهى

كسيكه ديگران را مورد بخشش قرار نمى دهد چطور اميدوار است كه خداى جبار او را عفو كند؟!

عفو از صفاتى است خدا در دنيا و آخرت به آن همه بندگانش را به اين لباس ‍ مى پوشاند، پس لازم است بندگان از يكديگر عفو كنند و از هم بگذرند؛ و اگر احيانا كسى عمدا يا سهوا بدى كرد با خوش روئى و احسان از آن كس ‍ در گذرد تا خداوند هم به لطفش از بديها و تجاوزات او درگذرد(٥١٠) .

١ - زدن غلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى يكى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، غلام خود را كتك مى زد و آن غلام پى در پى مى گفت : ترا بخدا نزن ، بخاطر خدا عفوم كن و... ولى مولايش او را نمى بخشيد و همچنان او را زير ضربات خود قرار داده بود.

عده اى از فرياد آن غلام ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مطلع كردند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست و نزد آنها آمد. آن صحابى وقتى پيامبر را ديد، دست از كتك زدن برداشت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: او تو را به حق خدا قسم داد و تو از او نگذشتى ، حالا كه مرا ديدى از زدن او دست برداشتى ؟ آن مرد گفت : اينك او را به خاطر خدا آزاد كردم ! پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر او را آزاد نمى كردى با صورت به آتش جهنم مى افتادى(٥١١).

٢ - عفو قاتل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در عصر زعامت مرحوم آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانىرحمه‌الله ، شبى از شبها كه ايشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشاء را به جماعت مى خواندند، بين نماز، شخصى فرزند او را كه بسيار فرزند شايسته اى بود، با كارد به قتل رساند.

وقتى از خبر شهادت فرزند عزيزش باخبر شد، با بردبارى و صبورى فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله ) و بعد بلند شد و نماز عشاء را خواند. بعد خدمتش ‍ رسيدند و درباره قاتل فرزندش پرسيدند، فرمود: او را عفو كردم(٥١٢) .

٣ - آزادى كنيز

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

جماعتى مهمان امام سجادعليه‌السلام بودند. يك نفر از خدام با عجله رفت و كباب از تنور بيرون آورد سيخهاى كباب از دستش افتاد و به سر كودك امام كه در زير نردبان بود برخورد كرد و كودك از دنيا رفت

آن خادم سخت مضطرب و متحير ماند، امام به او فرمودند: تو اين كار را به عمد نكردى در راه خدا ترا آزاد كردم ، و امر فرمود تا كودك را غسل و كفن و دفن كنند(٥١٣)

سفيان ثورى مى گويد: روزى به خدمت امام صادقعليه‌السلام رفتم و ديدم امام متغير است ، سبب تغيير چهره را پرسيدم فرمود: من نهى كرده بودم كه كسى بالاى بام خانه نرود. داخل خانه شدم يكى از كنيزان كه تربيت يكى از كودكانم را بعهده داشت ديدم كه كودكم در بغل او و بالاى نردبان است

چون نگاهش به من افتاد متحير شد و لرزيد و طفل از دست او به زمين افتاد و مرد. ناراحتى من از جهت ترسى است كه كنيز از من پيدا كرده است ، با اين حال ، كنيز را فرمود: بر تو گناهى نيست و ترا بخاطر خدا آزاد كردم(٥١٤) .

٤ - عفو پسر از قاتل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

چون خلافت به بنى العباس رسيد، بزرگان بنى اميه فرار كردند و مخفى شدند. از جمله ابراهيم بن سليمان بن عبدالملك كه پيرمردى دانشمند و اديب بود. از اولين خليفه عباسى ، ابوالعباس سفاح براى او امان گرفتند.

روزى سفاح به او گفت : مايلم آنچه در موقع مخفى شدنت اتفاق افتاد بگوئى ابراهيم گفت : در (حيره ) در منزلى نزديك بيابان پنهان بودم روزى بالاى بام پرچمهاى سياهى از كوفه نمودار شد، خيال كردم قصد گرفتن مرا دارند و فرار كردم به كوفه آمدم و سرگردان در كوچه ها مى گشتم به درب خانه بزرگى رسيدم ديدم سوارى با چند نفر غلام وارد شدند و گفتند: چه مى خواهى ؟ گفتم : مردى هراسانم و پناه به شما آورده ام مرا داخل يكى از اطاقها جاى داده و با بهترين وجه از من پذيرائى نمودند نه آنها از من چيزى پرسيدند و نه من از آنها درباره صاحب منزل سئوالى كردم

فقط مى ديدم هر روز آن سوار با چند غلام بيرون مى روند گردش مى كنند و برمى گردند. روزى پرسيدم : دنبال كسى مى گرديد كه هر روز جستجو مى كنيد؟ گفت : بدنبال ابراهيم بن سليمان كه پدرم را كشته مى گرديم تا مخفى گاه او را پيدا كنيم و از او انتقام بكشيم ديدم راست مى گويد پدر صاحب خانه را من كشتم گفتم : من شما را به خاطر پذيرائى از من ، راهنمائى مى كنم به قاتل پدرت ، با بى صبرى گفت : كجاست ؟ گفتم : من ابراهيم بن سليمان هستم !

گفت : دروغ مى گوئى ، گفتم ، نه بخدا قسم در فلان تاريخ و فلان روز پدرت را كشتم !

فهميد راست مى گويم ، رنگش تغيير كرد و چشمهايش سرخ شد، سر را بزير انداخت و پس از گذشت زمانى سر برداشت و گفت : اما در پيشگاه خداى عادل انتقام خون پدرم را از تو خواهند گرفت ، چون به تو پناه دادم تو را نخواهم كشت ، از اينجا خارج شو كه مى ترسم از طرف من به تو گزندى برسد. هزار دينار به من داد. از گرفتن خوددارى كردم و از آنجا خارج شدم ، اينك با كمال صراحت مى گويم بعد از شما، كسى را كريم تر از او نديدم(٥١٥).

٥ - فتح مكه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى از مكه عفو عمومى اعلان كرد، مگر چند نفر را مهدورالدم دانست ، از جمله (عبدالله بن زبعرى ) كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هجو مى كرد، و (وحشى ) كه عمويش حمزه را در جنگ احد كشت(٥١٦) و (عكرمة بن ابى جهل ) و (صفوان بن اميه ) و (هبار بن الاسود) كه همه را بعد از حضور نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، عفو كرد.

اما (هبار بن الاسود) كسى بود كه وقتى ابوالعباس بن ربيع داماد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همسرش زينب دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه حامله بود را به مدينه فرستاد، هبار در ميان راه او را ترساند و بچه اش را سقط نمود؛ و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خونش را مباح اعلام كرده بود.

در فتح مكه به نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و از بدى عملش به دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه بچه اى را سقط كرده بود ابراز پشيمانى كرد و عذر خواهى نمود، و گفت : يا رسول الله ما اهل شرك بوديم خداوند به وسيله شما ما را هدايت كرد و از هلاكت نجات داد، پس از جهلم و آنچه از جانب من به شما خبر رسيده ، درگذر و مرا عفو كن !

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: تو را عفو كردم ، خداوند به تو احسان كرد كه به اسلام هدايتت نمود؛ با قبول اسلام ، گذشته ها كنار گذاشته مى شود(٥١٧).

٦٠ - : عقل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَمَا عِندَ اللَّـهِ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰأَفَلَا تَعْقِلُونَ ) (قصص : آيه ٦٠)

:آنچه نزد خداست بهتر و باقى تر است اگر تعقل كنيد.

امام صادقعليه‌السلام : لا بلغ جميع العابدين فى فضل عبادتهم ما بلغ العاقل(٥١٨).

:همه عابدان در فضل عبادتشان به آنچه كه عاقل رسيده نمى رسند.

شرح كوتاه :

الهى آنكه عقل دادى چه ندادى و آنكه عقل ندادى چه دادى(٥١٩) قوم انسان به عقل است و كسى كه از اين قوه در كارهايش مدد نگرفت زيان ديد.

عقل از لشگريان رحمان است و حجت درونى است عقل چه طبيعى و درونى ، و چه تجربى هر كدام سبب ترقى انسان مى شوند.

انبياء با مردم باندازه عقولشان حرف مى زدند و آنها را هدايت مى كردند. روز قيامت خدا به اندازه درك از بندگان حساب مى كشد. خرابى زندگى اخروى تابع پيروى كوركورانه است چنانكه با نابخردى و تعصب ، در يك روز بنى اسرائيل هفتاد پيامبر را كشتند.!!

١ - ذبح كدو

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پس از آنكه معاويه به مخالفت با اميرالمؤ منينعليه‌السلام پرداخت ، تصميم گرفت عقل و مراتب اطاعت مردم شام را آزمايش كند، لذا با عمروعاص مشورت كرد.

عمروعاص گفت : به مردم شام دستور بده كدو را مانند گوسفند ذبح كنند و پس از تذكيه آنرا بخورند، اگر فرمانت را اجراء نمودند آنها يار تو هستند وگرنه اطاعت نكنند.

معاويه دستور داد از فردا كدو را مانند گوسفند ذبح كنند، و مردم شام بدون كوچترين اعتراض اجراء نمودند و اين بدعت در سراسر شام معمول گرديد.

طولى نكشيد كه خبر اين بدعت به گوش مردم عراق رسيد، بعضى از آنان از اميرالمؤ منينعليه‌السلام در اين باره پرسش كردند.

حضرت در جواب فرمود: خوردن كدو، ذبح لازم ندارد(٥٢٠) ، مراقب باشيد كه شيطان عقلتان را نبرد و افكار شيطانى حيرت زده و سرگردانتان ننمايد(٥٢١).

٢ - پير عقل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى سركوبى گروهى دشمن طغيانگر كه در اطراف مدينه و مكه بودند، جمعى را به عنوان سريه و گروه ضربتى آماده ساخت تا شبانه به طور مخفى به سوى متجاوزين بروند و آنها را سركوب نمايند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جوانى(٥٢٢) از طايفه (هذيل ) را فرمانده و امير اين سپاه قرار داد. شخص ظاهربينى به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعتراض ‍ كرد كه چرا يك جوان را بر ما فرمانده نموده اى ؟ ما تسليم فرمان او نمى شويم ، لازم است شما پيرمردى بعنوان پيشوا و فرمانده انتخاب كنيد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى آدم ظاهر نگر، گرچه او جوان است اما دلى قوى و عقلى صحيح دارد. اما پيرمردى كه تو مى گوئى ريش سفيد است و به صورت ظاهر بايد جلو بيفتد، اما دل آنها چون قير سياه است

عقل اين جوان را بارها آزمودم و ديدم در عقل پير است(٥٢٣) پير سن و سال بى عقل مثمر نيست تا توانى كوشش كن(٥٢٤) كه پير عقل و دين شوى ، كه رهبرى و فرماندهى به سال نيست ، به قوه عقلانى و تفكر و قلب سفيد است(٥٢٥).

٣ - نتيجه بى عقلى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در شرح حجاج بن يوسف ثقفى خونخوار بنى اميه نوشته اند، مادرش ‍ (فارغه ) قبلا همسر حارث بن كلده طبيب معروف بود، بعد بخاطر خلال كردن دندان بى وقت حارث او را طلاق و به زوجيت يوسف بن عقيل ثقفى در آمد. پس از مدتى حجاج به دنيا آمد اما دبر او سوراخ دفع مدفوع نداشت ، ناچار موضعى در دبر او را سوراخ كردند.

پستان هم قبول نمى كرد، متحير شدند چه كنند، كه شيطان صفتى آمد و براى معالجه دستور داد بز سياهى را بكشند و خون او را به دهان حجاج بگذارند و حجاج آن خون را مى مكيد و مى ليسيد.

روز دوم دستور داد بز نرى را بكشند و خون آنرا به دهان او گذارند. روز سوم دستور داد مار سياهى را بكشند و خون مار در دهان او كنند و به صورت او مالند و آنها هم چنين كردند، روز چهارم پستان قبول كرد.

در اثر كار جاهلانه كه در كام او خون ريختند، خوانخوار شد و كارش بجائى رسيد كه مى گفت : بيشترين لذت من در ريختن خون ، مخصوصا خون سادات است ، او كه از طرف عبدالملك مروان خليفه وقت ، بمدت ٢٠ سال بعنوان فرمانده لشگر و استاندار منصوب شده بود، تا سال ٩٥ هجرى قمرى (زمان حكومت وليد بن عبدالملك ) در پنجاه و چهار سالگى به درك واصل شد قريب صد و بيست هزار نفر را كشت و وقتى كه مرد در زندان بى سقف او پنجاه هزار مرد و سى هزار زن كه نوعا برهنه بودند، محبوس بودند.

از كسانى كه اين خونخوار آنها را به قتل رساند مى توان از كميل بن زياد نخعى يار علىعليه‌السلام و قنبر غلام علىعليه‌السلام و يحيى بن ام الطويل از حواريين امام سجادعليه‌السلام و سعيد بن جبير كه امام سجادعليه‌السلام او را بسيار ستوده و... را نام برد.(٥٢٦)

٤ - منجم و علىعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عده اى از مردم از تعقل و تفكر و توكل به خدا غافل و به حرفهاى فال بين و منجم كه با زيركى براى گرفتن پول از مردم دكان باز كرده اند، مريد و معتقد مى شوند(٥٢٧) براى نمونه يك از قضايا كه در زمان علىعليه‌السلام اتفاق افتاد نقل مى كنم

حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام وقتى مى خواستند به جنگ خوارج نهروان بروند به شهر مدائن رسيدند. خيمه زدند و روز ديگر خواستند حركت كنند. مرد منجمى نزد امام آمد و عرض كرد: بر اساس آنچه از علم نجوم فهميده ام ، اين ساعت مصلحت نيست برويد شكست مى خوريد، سه ساعت ديگر برويد تا پيروز شويد، فرمود: هر كه تصديق تو كند تكذيب قرآن خدا را كرده است(٥٢٨)

فرمود: از ملك چنين خبر دارى كه پادشاه از كدام خانواده به خانواده ديگر منتقل شد؟ گفت : خبر ندارم فرمود: چه ستاره اى است كه وقتى طلوع مى كند شهوت شترها بحركت در مى آيد؟ گفت : نمى دانم فرمود: كدام ستاره است وقتى طالع شود شهوت گربه ها به هيجان در آيد؟ گفت : نمى دانم !... فرمود: بگو در زير دست اسب من چه چيز پنهان است ؟ گفت : نمى دانم ! فرمود: يك كوزه اشرفى در زير زمين جاى دست اسب مدفون ، و يك افعى هم پائين تر از آن خوابيده است

آنجا را شكافتند همانطور كه امام فرمود يافتند. منجم فرياد زد به فريادم برس ، حضرت كتابهاى او را خواستند و دستور دادند آنها را از بين ببرند، و فرمودند، اگر دفعه ديگر به علم نجوم (مردم را مشغول به خود كنى ) دستور مى دهم تو را حبس كنند.(٥٢٩)

٥ - عاقل ديوانه نما

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

هر چيزى از آثار و صفات آن معلوم مى گردد، عقل و عاقل بودن از كلمات و كارهاى شخص ظاهر مى گردد.

بهول (م ١٩٠) با اينكه پدرش عموى خليفه هارون الرشيد بود بخاطر قبول نكردن قضاوت و عدم فتوا به قتل امام هفتمعليه‌السلام خود را به ديوانگى زد. يكى از نمونه هاى بارز و محكم قوه عقلانى او رفتن او به مجلس درس ‍ ابوحنيفه يكى از پيشوايان عامه است او از كنار مجلس درس ابوحنيفه عبور مى كرد شنيد كه او مى گويد: جعفر بن محمدعليه‌السلام سه مطلب به شاگردانش گفته كه من آنها را نمى پسندم او مى گويد: شيطان در آتش جهنم معذب است ، شيطان با اينكه از آتش خلق شده چطور با آتش او را عذاب كنند؟

او مى گويد: خدا ديده نمى شود با اينكه هر موجودى قابل رؤ يت است او مى گويد: انسان در افعالش فاعل مختار است ، حال آنكه خدا خالق است و بنده اختيارى ندارد.

بهلول كلوخى برداشت و به سر او زد، سرش شكست و ناله اش بلند شد.

شاگردانش دويدند بهلول را گرفتند و نزد خليفه بردند. ابوحنيفه به خليفه گفت : بهلول با كلوخ به سرم زده و سرم را به درد آورده است

بهلول گفت : دروغ مى گويد، اگر راست مى گويد، درد را نشان دهد، مگر تو از خاك آفريده نشده اى چگونه خاك بر تو ضرر مى رساند؟

من چه گناهى كردم مگر تو نمى گوئى همه كارها را خدا انجام مى دهد و انسان اختيارى از خود ندارد؟ پس بايد به خدا شكايت كنى نه از من شكايت نمائى

ابوحنيفه كه جواب اشكالات خود را يافت از شكايت خود صرفنظر نمود و راه خود را پيش گرفت و رفت(٥٣٠)

٦١ - : علم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ ) (نساء: آيه ١١٣)

آنچه علم نداشتى خدا بتو آموخت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لا يحب العلم الا السعيد.(٥٣١)

علم را جز شخص سعادتمند دوست ندارد.

شرح كوتاه :

راه شناخت بخدا و شريعت بوسيله علم است ، علم زينت مرد در دنياست و موجب رساندن صاحبش به رضوان الهى است

دارنده علم اين نكته را بايد بداند كه تحصيل يك ساعت علم ، يك عمر براى عمل كردن آن لازم دارد، پس در يادگيرى علم ، عمل بآن را در نظر داشته باشد كه عالم بى عمل را خداوند فرمود: (از هفتاد قسم عقوبتم ، كمتر كارى كه به آن مى كنم حلاوت ياد خودم را از قلبش خارج مى كنم )(٥٣٢)

مراد از علم ، حفظ اصلاحات صرف نيست ، بلكه مراد از علم ، علم تقوى و معرفت و يقين است ، نه علمى كه نفعى نداشته باشد، و يا مقرون به نيات سوء باشد مانند نشان دادن مراتب علمى نزد اهل دانش ، كه آن جز ورز و بال چيزى نيست

١ - حاج شيخ عباس قمى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مرحوم حاج شيخ عباس قمى صاحب كتاب مفاتيح الجنان فرمود: وقتى كتاب (منازل الاخرة ) را تاءليف و چاپ كردم ، به دست شيخ عبدالرزاق مساءله گو (كه هميشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومهعليه‌السلام مساءله مى گفت ) رسيد.

پدرم كربلائى محمد رضا از علاقه مندان شيخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر مى شد. شيخ عبدالرزاق روزها كتاب منازل الاخرة را مى گشود و براى مستمعين مى خواند.

يك روز پدرم به خانه آمد و گفت : شيخ عباس ! كاش مثل اين مساءله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و اين كتاب را كه امروز براى ما خواند، مى خواندى

چند بار خواستم بگويم اين كتاب از تاءليفات خودم است ، اما هر بار خود دارى كردم و چيزى نگفتم ، فقط عرض كردم : دعا بفرماييد خداوند توفيقى مرحمت فرمايد.(٥٣٣)

٢ - معلم جبرئيل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى جبرئيل در خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مشغول صحبت بود كه حضرت علىعليه‌السلام وارد شد. جبرئيل چون آن حضرت را ديد برخاست و شرايط تعظيم به جاى آورد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا جبرئيل ! از چه جهت به اين جوان تعظيم مى كنى ؟ عرض كرد: چگونه تعظيم نكنم كه او را بر من ، حق تعليم است !

فرمود: چه تعليمى ؟ عرض كرد: در وقتى كه حق تعالى مرا خلق كرد از من پرسيد: تو كيستى و من كيستم ؟ من در جواب متحير ماندم ، و مدتى در مقام جواب ساكت بودم كه اين جوان در عالم نور به من ظاهر گرديد، و اين طور به من تعليم داد كه بگو: تو پروردگار جليل و جميلى و من بنده ذليل و جبرئيلم : از اين جهت او را كه ديدم تعظيمش كردم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: مدت عمر تو چند سال است ؟ عرض كرد: يا رسول الله در آسمان ستاره اى هست كه هر سى هزار سال يك بار طلوع مى كند، من او را سى هزار بار ديده ام(٥٣٤)

٣ - عالم با عمل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شيخ احمد اردبيلى معروف به مقدس اردبيلى (م ٩٩٣) يكى از علامان زاهد و با عمل بوده كه معاصر با شيخ بهائى و ملاصدرا و ميرداماد بوده است ، و قبر شريفش در حجره ايوان نجف اشرف است

نقل شده كه در يكى از سفره ها، شخصى كه زائر بوده است او را نمى شناخت و از او تقاضا كرد كه جامه مرا به لب آب ببر و آنها را شستشو بده

مقدس قبول كرد و لباس او را شست و شو داد و نزد آن زائر آورد. زائر به علائمى آن جناب را شناخت خجالت كشيد، و مردم هم او را توبيخ نمودند. مقدس فرمود:

چرا او را ملامت مى كنيد، مطلبى نشده ، حقوق برادران مؤ من زيادتر از اين هاست(٥٣٥)