يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 40475
دانلود: 4493

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40475 / دانلود: 4493
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٤ - آفات علم بى تزكيه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قاضى على بن محمد الماوردى ، اهل بصره و در فقه شافعى استاد بود. او معاصر با شيخ طوسىرحمه‌الله بود. خودش مى گويد: زحمت زيادى كشيدم در جمع و ضبط كتابى در خريد و فروش (بيع و شراء) و همه جزئيات و فروعات مسائل مربوط به آن را در خاطرم ثبت كردم ، بطوريكه بعد از اتمام آن كتاب به ذهنم آمد كه من از هر كسى در اين باب فقه ، عالم ترم ، عجب و خود پسندى مرا گرفت

روزى دو نفر عرب باديه نشين (عشاير) به مجلس من آمدند و راجع به معامله ايكه در دهات انجام گرفت پرسيدند، كه از آن مساءله چهار فرع ديگر هم منشعب مى شد كه من هيچكدام را نتوانستم جواب دهم

مدتى به فكر فرو رفتم و به خودم گفتم : كه تو ادعا مى كردى كه در اين باب فقه مرجع و اعلم همه زمان هستى حال چطور نمى توانى مساءله اهل دهات را جواب گوى باشى !!

بعد به آنها گفتم : اين مساءله را وارد نيستم ! آنها تعجب كردند و گفتند: بايد بيشتر زحمت بكشى تا بتوانى جواب مسائل را بدهى ، از نزدم رفتند به پيش ‍ كسى كه عده اى شاگردانم بر او از نظر علمى مقدم بودند.

از او مساءله را سئوال كردند و همه را جواب داد، آنها از جواب سئوال خوشحال شدند و او را مدح كردند و به طرف دهات خودشان رفتند.

ماوردى مى گويد: اين جريان سبب شد تا من متنبه بشوم و نفسم را از خودپسندى و غرور درعلم ذليل كنم تا ديگر ميل به خودستائى ننمايم(٥٣٦) اصمعى وبقال فضول اصمعى(٥٣٧) مى گويد: من در ابتداى تحصيل به فقر روزگار را مى گذرانيدم هر روز صبح وقتى براى علم از خانه بيرون مى آمدم در رهگذر من بقالى فضول از من سئوال مى كرد كجا مى روى ؟ مى گفتم : براى تحصيل دانش ‍ مى روم و در برگشت هم همان سئوال را از من مى كرد!

گاهى هم مى گفت : روزگار خود را ضايع مى كنى ، چرا شغلى ياد نمى گيرى تا پولدار شوى ، اين كاغذ و دفترهايت را به من بده ، در خمره اى اندازم بعد ببينى هيچ در آن معلوم نگردد، و پيوسته مرا ملامت مى كرد و من هم رنجيده خاطر مى شدم ، و زندگى هم بسختى مى گذشت بطوريكه نمى توانستم پيراهنى براى خود بخرم

سالها گذشت تا اينكه روزى رسولى از طرف امير بصره آمد. مرا نزد امير دعوت كرد. گفتم من با اين لباس پاره چگونه آيم ؟

آن رسول رفت و لباس و پول برايم آورد. لباسها را عوض كردم و نزد امير بصره رفتم او گفت : ترا براى تاءديب پسر خليفه انتخاب كردم بايد به بغداد روى

پس روانه بغداد شدم و نزد خليفه عباسى هارون الرشيد رسيدم و مرا ماءمور تعليم و تربيت محمد امين پسر خود كرد، و زندگانى ام رفته رفته بسيار خوب شد!

چون چند سال گذشت و محمد امين بكمالاتى از علوم رسيد، هارون او را امتحان كرد، و در روز جمعه محمد امين خطبه بليغى خواند و هارون الرشيد را پسند آمد و به من گفت : چه آرزوئى دارى ؟ گفتم : مى خواهم به زادگاه خود بصره روم پس مرا اجازه داد و با اعزاز و اكرام به بصره فرستاد.

مردم بصره بديدنم آمدند از جمله همان بقال فضول هم آمد. چون او را ديدم ، گفتم : ديدى آن كاغذ و علم چه ثمره اى داد! او در مقام اعتذار آمد و گفت : از نادانى آن مطالب را به تو گفتم علم(٥٣٨) اگر چه دير ثمر دهد اما فايده دنيائى و دينى خالى نباشد.(٥٣٩)

٦٢ - : عمل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( مَّنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِوَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَاوَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ ) (فصلت : آيه ٤٦)

هر كس عمل خوبى كند به نفع خود كرده و هر كس عمل بد كند بر ضرر خويش كرده است

امام صادقعليه‌السلام : كونوا دعاة الناس باءعمالكم و لا تكونوا دعاة باءلسنتكم(٥٤٠)

مردم را (براى هدايت ) با اعمالتان نه با زبانتان بخوانيد.

شرح كوتاه :

از قديم گفته اند بازار عمل كساد است ، باين معنى كه همه تا حدودى به شرايع دين اطلاع دارند، ولكن در مقام عمل به تلاطم مى افتند و يا آنرا ناقص مى آورند و يا به صورت عمل اكتفاء مى كنند.

تمام كردارها در نامه اعمال ثبت و ضبط مى شود و پس از وفات آنچيزى كه همراه انسان است همان اعمال است

اعمال اگر براى خدا باشد، و مراعات جوانب آن بشود و در آن رنجش كسى را فراهم نياورده باشد و حقوق كسى را ضايع نكند، حق تعالى امر دنيا و آخرت آن شخص را كفايت مى كند و او را عزيز مى دارد و نزد ملائكه به اين بنده عامل مباهات مى كند.

١ - كار مشروع

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حسن بن حسين انبارى گفت : در طول چهارده سال با ارسال نامه از امام رضاعليه‌السلام استجازه مى كردم تا در دستگاه حكومت وارد شوم و به كارمندى تشكيلات ادارى پردازم چون امامعليه‌السلام پاسخ نمى داد، در آخرين نامه نوشتم ، من از كتك و ستم مى ترسم ، و دستگاه سلطان مى گويند: تو شيعه هستى كه با ما همكارى نمى كنى و شانه خالى مى كنى .!

امام در جواب نوشت : مقصود ترا از نامه ات فهميدم كه بر نفس خود بيمناك هستى ، اكنون تو خود ميدانى كه اگر متصدى كارى شدى مى توانى به آنچه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده (عمل ) كنى و همكارانت و نويسندگان زير دستت همراه و هماهنگ خط مذهبى تو شوند، و اگر اندوخته اى پيدا كردى نسبت به فقراى مؤ منين مواسات و گذشت نشان دهى .!

آن چنانكه تو خود يكى از آنها باشى ، پى اين كارها (خدا پسندانه ) مقابل همكارى با دستگاه حكومت (نامشروع ) است ، اگر نمى توانى ، مجاز نيستى كه به شغل كارمندى مشغول شوى(٥٤١)

٢ - اهل عمل و بهشت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

امام باقرعليه‌السلام فرمود: روزى پدرم با اصحاب خود نشسته بود. روى به آنها كرد و فرمود: كداميك از شما حاضريد آتش گداخته را در كف دست بگيريد تا خاموش شود، همه از اين عمل عاجز و سر بزير افكنده و چيزى نگفتند!

من عرض كردم ، پدر جان اجازه مى دهى من اين كار را بكنم ؟ فرمود: نه پسر جان ، تو از منى و من از تو هستم ، منظورم اينها بودند.

پس از آن سه مرتبه فرمايش خود را تكرار كرد هيچكدام جواب ندادند. آنگاه فرمود: چقدر زيادند اهل گرفتار، و اهل عمل كميابند، با اينكه كار آسان بود و ما مى شناسيم كسانى را كه اهل عمل و گفتارند، خواستم بدانيد و امتحان داده باشيد!

امام باقرعليه‌السلام فرمود: در اين موقع بخدا سوگند مشاهده كردم كه آنان چنان غرق در حيا و خجالت شده بودند كه گويا زمين آنها را به سوى خود مى كشيد.

بعضى از ايشان عرق از جبين جارى ولى چشم را از زمين بلند نمى كردند.

همينكه پدرم شرمندگى آنها را مشاهده كرد فرمود: خداوند شما را بيامرزد، من جز نيكى نظرى نداشتم ، بهشت داراى درجاتى است يكى از آن درجه متعلق به اهل عمل است كه مربوط به ديگران نيست

امام باقرعليه‌السلام فرمود: آن وقت مشاهده كردم ، مثل اينكه از زير بارگران و سنگين و ريسمانهاى محكم خارج شدند.(٥٤٢)

٣ - جوان عامل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جمع صحابه نشسته بودند، ديدند جوانى نيرومند و توانا از اول صبح مشغول به كار است افرادى كه در محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند گفتند: اگر اين جوان نيرو و قدرت خود را در راه خدا به كار مى انداخت شايسته مدح و تعريف بود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اين سخنان را نگوئيد، زيرا از چند حال خارج نيست ، اگر او براى اداره زندگى خود كار مى كند كه محتاج ديگران نباشد، او در راه خدا قدم برداشته است اگر كار مى كند كه پدر و مادر ضعيف و كودكان ناتوان را دستگيرى كند و آنها را از مردم بى نيازشان گرداند، باز هم به راه خدا مى رود.

اگر با اين عمل مى خواهد به تهيدستان افتخار كند و بر ثروت خود بيفزايد او به راه شيطان رفته و از راه راست منحرف گشته است(٥٤٣)

٤ - عمل ، يهودى را مسلمان مى كند

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يك نفر يهودى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چند دينار طلب كار بود. روزى تقاضاى پرداخت طلب خود را نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اكنون (پولى ) ندارم يهودى گفت : از شما جدا نمى شوم ، تا طلب مرا بپردازيد.

فرمود: من نيز در اينجا با تو مى نشينم به اندازه اى نشست كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح روز بعد را همان جا خواند. ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يهودى را تهديد كردند، ولى حضرتش به آنها فرمود: اين چه كارى است كه مى كنيد؟

عرض كردند: (چگونه ) يك يهودى شما را بازداشت كند؟ فرمود: خداوند مرا مبعوث نكرده تا به كسانى كه معاهده مذهبى با من دارند يا غير آنها، ستم روا دارم

صبح روز بعد نيز تا طلوع آفتاب نزد يهودى نشست در اين هنگام يهودى شهادتين را گفت ، و بعد نيمى از اموال و ثروت خود را در راه خدا داد: سپس افزود: اى رسول خدا! به خدا سوگند كارى كه نسبت به شما انجام دادم از روى جسارت نبود، بلكه مى خواستم ببينم آيا اوصافى كه در تورات درباره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آخرين آمده است با شما مطابقت دارد يا خير، زيرا من در تورات خوانده ام كه محمد بن عبدالله در مكه متولد مى شود و به مدينه هجرت مى كند، او درشت خو و بداخلاق نيست با صداى بلند سخن نمى گويد، بدزبان و ناسزاگو نمى باشد. اكنون به يگانگى خدا و پيامبرى شما گواهى مى دهم و تمام ثروت من در اختيار شما قرار دارد، هر طور خدا دستور دهد، درباره آن عمل كنيد.(٥٤٤)

٥ - كردار معاويه و ابوالاسود دئلى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

معاويه غالبا براى جذب افراد به خود، پول و عسل و نظائر اينها مى فرستاد. مردمان فقير كه از ماست سير نشده بودند يك دفعه معاويه چند خيك عسل براى آنها مى فرستاد، و گاهى كيسه پولى در خيك عسل مى گذاشت تا مردم به طرف اميرالمؤ منينعليه‌السلام نرود، و كم كسى بود كه از پول و عسل بگذرد و دست از علىعليه‌السلام برندارد.!

روزى معاويه براى اينكه ابوالاسود دئلى(٥٤٥) را كه از ياران اميرالمؤ منينعليه‌السلام بود جذب كند، چند خيك عسل براى او فرستاد. او در مسجد بود، نامه معاويه را به او دادند و گفتند: خيكهاى عسل (يا حلوائى بسيار خوشمزه و خوش رنگ ) را به خانه ات برديم

او به منزل آمد، ديد دختر پنج ساله او مى خواهد انگشتى از عسل در دهان گذارد. گفت : اى دخترم از اين مخور كه سم مى باشد. و دختر انگشت عسل را بخاك ماليد و اشعارى را خواند كه مفهوم آن اين است : اى پسر هند آيا با عسل مصفى مى خواهى دين و ايمان ما را ببرى اصلا ما دست از علىعليه‌السلام بر نمى داريم

ابوالاسود نامه معاويه را به يك دست و دخترش را به دست ديگر گرفت و نزد امام آورد و شعرهاى دخترش را براى حضرتش خواند. امام خنديد و در حق ايشان دعا فرمود.(٥٤٦)

٦٣ - : غذا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا ) (دهر: آيه ٨)

بخاطر دوستى خدا به فقير و يتيم و اسير غذا مى دهند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ان الاطعام من موجبات الجنة و المغفرة(٥٤٧)

غذا دادن سبب آمرزش و رفتن به بهشت مى باشد.

شرح كوتاه :

بدان كه كم خوردن در همه ازمنه براى صلاح ظاهر و باطن پسنديده است غذا خوردن ضرورى بدن است ، و براى قوت در عبادت و انجام دادن كارها لازم است اما زياد خوردن باعث قساوت قلب و تحريك شهوت و مريض شدن بدن ميشود.

توجه به اينكه تهيه غذاى حلال واجب است ، همه انبياء و اولياء دائما از غذاى ناپاك و حرام و شبهه دورى مى كردند و در طلب حلال بودند، چه آنكه هم توفيقات اولش از لقمه ايست كه به شكم وارد مى شود.

١ - پرخور و كم خور

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

دو درويش (پارسا) از اهالى خراسان ، با هم به سفر رفتند. يكى از آنها ضعيف بود و هر دو شب ، يكبار غذا مى خورد. ديگرى قوى بود و روزى سه بار غذا مى خورد.

از قضاى روزگار در كنار شهرى به اتهام اينكه جاسوس دشمن هستند دستگير شدند. هر دو را در خانه اى زندانى نمودند و در آن زندان را با گل گرفتند و بستند.

بعد از دو هفته معلوم شد كه جاسوس نيستند و بى گناهند. در را گشودند. ديدند قوى مرده ولى ضعيف زنده مانده است مردم در اين مورد تعجب نمودند كه چرا قوى مرده است !

طبيب فرزانه اى به آنها گفت : اگر ضعيف مى مرد باعث تعجب بود، زيرا مرگ قوى از اين رو بود كه پرخور بود، و در اين چهارده روز، طاقت بى غذائى نياورد و مرد، ولى آن ضعيف كم خور بود و مطابق عادت خود صبر كرد و به سلامت ماند.(٥٤٨)

٢ - غذا با دوستى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عبدالرحمان بن حجاج مى گويد در منزل امام صادقعليه‌السلام نشسته و با ايشان غذا مى خورديم براى ما مقدارى برنج آوردند و ما عذر آورديم (كه مثلا ميل نداريم ).

امام فرمود: هر كس ما را بيشتر دوست مى دارد بهتر و بيشتر نزد ما غذا مى خورد. عبدالرحمان گويد: جلو رفته و سر سفره نشسته و غذا خوردم امامعليه‌السلام فرمود: حالا خوب شد.

سپس فرمود: روزى مقدارى برنج براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه آوردند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سلمان و مقداد و ابوذر را صدا كرد تا با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن غذا بخورند، آنها عذر خواستند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كس ما را بيشتر دوست دارد بايد بيشتر نزد ما غذا بخورد. آنها بعد از شنيدن اين سخن از آن غذا بطور كامل خوردند.(٥٤٩)

٣ - يك لقمه و فروختن دين

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

فضل بن ربيع گفت : روزى شريك بن عبدالله نخعى بر مهدى عباسى سومين خليفه بنى العباس وارد شد. مهدى گفت : بايد يكى از اين سه كار را بپذيرى : يا منصب قضاوت را قبول كنى يا اولاد مرا تعليم دهى و يا از غذاى ما بخورى

شريك فكر كرد كه تعليم فرزندان خليفه مشكل و امر قضاوت سخت است ، خوردن غذا آسان است ، لذا سومى را انتخاب كرد. مهدى عباسى به آشپز دستور داد چند نوع غذاى لذيذ از مغز استخوان شكر سفيد تهيه كند.

وقتى غذا حاضر شد، نزد شريك آوردند و او به مقدار كافى خورد. متصدى آشپزخانه به خليفه گفت : اى امير اين شيخ بعد از اين غذا خوردن هرگز رستگار نخواهد شد.(٥٥٠)

فضل بن ربيع گفت : بخدا سوگند شريك پس از آن طعام مجالست و هم نشينى با بنى العباس را اختيار نمود و قضاوت و تعليم اولاد ايشان را هم پذيرفت روزى حواله اى براى شريك از بابت حقوقش به صرافى نوشتند، شريك به صراف مراجعه كرده سخت مى گرفت كه بايد نقد بپردازى آن مرد گفت : كتان و لباس قيمتى نفروخته اى كه اين قدر سخت مى گيرى

شريك در جواب او گفت : بخدا قسم از كتان با ارزشتر يعنى دينم را فروخته ام(٥٥١)

٤ - بركت در نان است

(٥٥٢)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نان را محترم شماريد كه مابين عرش و زمين بيشتر موجودات زمين در ساختن و تهيه نان دخيلند. بعد فرمود: پيامبرى به نام دانيال قبل از شما مى زيسته ، روزى به فقيرى نانى عنايت كرد، آن فقير اخمها را درهم كشيد و نان را در وسط كوچه پرتاب نمود و گفت : نان مى خواهم چه كنم ، قيمتى ندارد!

چون دانيال اين واقعه را بديد، دست به سوى آسمان گشود و عرض كرد: خدايا نان را قرب منزلت عنايت فرما!

به عمل بد اين مرد، خداوند از باريدن باران امساك و زمين از روئيدن ممنوع شد. كار بجائى رسيد كه مردم يكديگر را مى خوردند. بطوريكه دو زن كه هر دو فرزند داشتند بنا گذاردند در يك روز فرزند يكى از آنها خورده شود و فرداى آن روز فرزند ديگرى خورده شود.

در آنروز يك فرزند خورده شد، روز ديگر مادر فرزند ديگر امتناع از دادن طفل خود نمود. بين آن دو نزاع بالا كشيد و نزد دانيال آمدند و داستان خويش را ذكر كردند.

چون دانيال وضع مردم را به اين حال ديد، دعا نمود و خداوند درب رحمت خويش را به سوى آنان گشود.(٥٥٣)

٥ - غذاى مرگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از وفات معتصم عباسى (م ٢٢٧)، فرزندش هارون ملقب به (واثق بالله ، عباسى ) خليفه شد. درباره او نوشته اند كه : علاقه زيادى به مجامعت با زنان داشت ، لذا از طبيب خود دوا و معجونى خواست تا قوه شهوت را زياد كند.

طبيب گفت : كثرت جماع بدن را از بين مى برد و من دوست ندارم بدن شما از بين برود. واثق گفت : بايد برايم تهيه كنى طبيب امر كرد كه گوشت درندگان را هفت مرتبه با سركه اى كه از شراب بعمل آمده بجوشانند، و بعد از شراب به مقدار سه درهم(٥٤) نخود ميل كند.

واثق بقول او عمل نمود و بيشتر از دستور آن را خورد و به اندك زمانى به مرض استسقاء مبتلا گشت اطباء اتفاق كردند به اينكه شكم او بايد شكافته شود، بعد او را در تنورى كه به آتش زيتون تافته باشد بنشانند.

پس چنين كردند و سه ساعت آب به او ندادند و پيوسته آب طلب مى كرد تا آنكه در بدنش آبله هاى بزرگ پديدار شد و او را از تنور بيرون آوردند. و تقاضا مى كرد مرا ديگر بار بر تنور بنشانيد خواهم مرد. باز او را داخل تنور مى بردند و فريادش خاموش مى شد.

آن ورمها وقتى منفجر گشت او را از تنور بيرون آوردند در حالى كه بدنش ‍ سياه شده بود و بعد از ساعتى مرد. پارچه اى بر روى او كشيدند و مردم مشغول بيعت با برادرش متوكل شدند و جنازه واثق را فراموش كردند. او در سال ٢٣٢ ه‍ ق در سامراء در ٣٤ سالگى فداى غذاى مرگ خود شد.(٥٥٤)

٦٤ - : غرور

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ) (حديد: آيه ٢٠)

دنيا جز متاع غرور و فريب نيست

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لمثقال ذرة من صاحب تقوى و يقين اءفضل من مل ء الاءرض من المغترين(٥٥٥)

ذره اى از عمل صاحبان تقوى و يقين برتر از عمل مغرورين است كه روى زمين را پر كرده باشند.

شرح كوتاه :

آدم مغرور در دنيا فقير و در آخرت مغبون خواهد بود. نبايد به مال و يا سلامتى جسم و يا اهل و رياست و امثال اينها مغرور شد، چه اينها براى هميشه در دنيا نخواهند ماند.

انسان نبايد از حال خوش داشتن و يا به بعضى آرزوهاى نفسانى رسيده ، مغرور شود كه گاهى اينها خود مصيبت مى شود.

اگر حال عبادت و خوف و اظهار ندامت گاهى به انسان روى آورد، به شكر و سپاس اين حالات بهتر است تا به ستايش ديگران كه در واقع مدح ، آفتى است براى غفلت و غرور، و خسران و حسرت شخص مغرور در قيامت بيشتر از ديگران است(٥٥٦)

١ - غرور قلبى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مدتى در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از يكى از اصحاب تعريف و تمجيد مى كردند، تا اينكه روزى همان شخص را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشان دادند و گفتند: او را كه تعريف مى كرديم ، همين شخص است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به چهره او نگريست و فرمود: نوعى سياهى مربوط به شيطان در چهره او مى نگرم او نزديك آمد و سلام كرد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آيا پيش خود نگفتى بهتر از من در ميان اصحاب ، كسى نيست ؟

او گفت : چرا، همين فكر را كردم (به اين ترتيب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با چشم بصيرت نشانه غرور قلبى او را متذكر شدند).(٥٥٧)

٢ - غرور به مال و اولاد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عاص بن وائل شخص بى دينى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مسخره مى كرد، و لقب زشت (ابتر) به معنى بدون پسر و جانشين را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داد، و از او فرزند ناخلفى بنام عمرو بن العاص باقى ماند كه طراح سياست مكر و حيله دستگاه معاويه عليه امام علىعليه‌السلام بود.

يكى از اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گويد: من از عاص بن وائل طلب كار بودم ، نزد او رفتم و از او تقاضاى طلب خود را كردم

او گفت : طلبت را نمى دهم ، من گفتم : طلب خود را در آخرت از تو مى گيرم او با غرور تمام گفت : من در آخرت ، اگر وجود داشته باشد اولاد و اموال بسيار دارم ، اگر آنجا رفتم (و تو آمدى ) بدهى خود را به تو مى دهم !

خداوند اين آيه(٥٥٨) را بر رسول خدا نازل كرد (ديدى حال آنكه به آيات ما كافر شد و گفت : من البته مال و فرزند بسيار دارم سخت بر عذابش ‍ خواهيم افزود)(٥٥٩)

٣ - پهلوان مغرور

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پهلوانى هنرهاى بسيار از خود نشان داده و پهلوانان جهان را بر زمين افكنده و شهرتى فراوان يافت از بسيارى توانائى و قدرت ، به غرور افتاد و روى به طرف آسمان كرده و گفت : بار خدايا حالا جبرئيل را بفرست تا با او دست و پنجه نرم نمايم ، زيرا در زمين كسى نيست كه تاب مقاومت من را داشته باشد.

چند روز نشد كه حق تعالى او را ضعيف و ناتوان كرد و براى شكستن غرورش او را به ويرانه اى انداخت آنقدر ضعف بر او غالب شده كه سرش ‍ را بر خشتى گذاشته و موشى بر رويش جست و سر انگشتان پايش را بدندان مى گزيد و او قدرت نداشت تا پايش را جمع كند.

صاحب دلى از كنار وى بگذشت و گفت : اينكه خدا يكى از لشگرش را كه از همه كوچكتر است بر تو مسلط فرمود، تا متنبه شوى و از غرور توبه كنى ، اگر استغفار كنى خداوند با وجود يك صبور است غيور هم هست و ترا عافيت دهد.(٥٦٠)

٤ - عالم نحوى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى علم نحو را فرا گرفته بود و در ادبيات عرب بسيار ترقى كرده و او را دانشمند علم نحو مى خواندند. روزى سوار بر كشتى شد، ولى چون مغرور به علم خود بود رو به ناخداى كشتى كرد و گفت : آيا تو علم نحو خوانده اى ؟ او گفت : نه ، عالم گفت : نصف عمرت را تباه نموده اى !!! ناخداى كشتى از اين سرزنش اندوهگين و خاموش ماند و چيزى نگفت

كشتى همچنان در حركت بود، تا اينكه بر اثر طوفان به گردابى افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت در اين هنگام ، كشتيبان كه شنا مى دانست ، به عالم نحوى گفت : آيا شنا مى دانى ؟ گفت : نه ، ناخدا گفت : همه عمر به فناست چرا كه كشتى در حال غرق شدن است و تو شنا نمى دانى .!

او به غرور خود پى برد و متوجه شد كه بالاترين علم آن است كه انسان اوصاف زشت و صفات رذيله را در وجود خود نابود كند تا غرق درياى غرور نگردد.(٥٦١)

٥ - نخوت ابوجهل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شبى ابوجهل دشمن سرسخت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه وليدبن مغيره به طواف خانه كعبه پرداختند. در ضمن طواف با هم درباره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن به ميان آوردند.

ابوجهل گفت : قسم به خدايم كه او صادق است وليد گفت : خاموش باش ، تو از كجا سخن را مى گوئى ؟ ابوجهل گفت : ما او را در كودكى و جوانى راستگو و امين مى دانستيم ، چگونه پس از آنكه بزرگ شده و عقلش كامل گشته دروغگو و خائن شده است ؟!

وليد گفت : چرا او را تصديق نمى كنى و ايمان نمى آورى ؟ گفت : مى خواهى دختران قريش بشنوند و بگويند من ، ابوجهل از ترس شكست تسليم شده ام ، سوگند به بتهاى لات و عزّى هرگز از او پيروى نخواهم كرد.

از اين غرور و نخوت خداوند اين آيه(٥٦٢) را نازل فرمود: (خدا بر گوش و قلب او مهر زده و بر چشمش پرده ظلمت كشيده است )(٥٦٣) .

٦٥ - : غضب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّـهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ ) (ممتحنه : آيه ١٣)

: اى اهل ايمان قومى كه خدا بر آنها غضب كرده را دوست نگيريد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل(٥٦٤)

:خشم ايمان را فاسد مى كند همانطور كه سركه عسل را فاسد مى كند.

شرح كوتاه :

از امراض مضره ، كه آثار سوء فراوان دارد و منشاء تحريك اعصاب مى گردد غضب است ، مخصوصا اگر غضب عوارضى چون انتقام جوئى و كينه را بهمراه داشته باشد كه خطرش دو چندان است

خشم مثلا در جنگ كفار، و در مقابله با كسى كه با تجاوز به عرض و ناموس ‍ و امثال اينها را مى نمايد شرعا و عقلا ممدوح است و از ثمرات شجاعت و مردانگى است

اما خشم در غير اين موارد از وسوسه شيطان است و كليد هر بدى است و عقل را نابود مى كند و شخص را به تغيير در رنگ صورت و چشم ، اضطراب و دگرگونى درون وا مى دارد؛ و با آثارى ديگر همانند دشنام و شماتت و سيلى و استهزاء و قتل و نظاير اينها همراه مى شود. بهتر آنست از آنچه زمينه غضب را فراهم مى كند دورى شود و با صبر و حلم و كظم غيظ، غضب را دفع كند(٥٦٥).

١ - ذوالفكل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

چون عمر يكى از پيامبران بنام (اليسع ) به پايان رسيد، در صدد برآمد كسى را به جانشينى خود منصوب نمايد. از اين جهت مردم را جمع كرده و گفت : هر يك از شما كه تعهد كند سه كار را انجام دهد من او را جانشين خود گردانم : روزها را روزه و شبها را بيدار باشد و خشم نكند. جوانى كه نامش ‍ (عويديا) بود و در نظر مردم منزلتى نداشت برخاست و گفت : من اين تعهد را مى پذيرم روز ديگر باز همان كلام را تكرار كرد فقط همين جوان قبول كرد. اليسع او را به جانشينى خود منصوب داشت تا اينكه از دنيا رفت

خداوند آن جوان را كه همان ذوالفكل بود به نبوت(٥٦٦) منصوب فرمود. شيطان درصدد برآمد تا او را غضبناك سازد و برخلاف تعهد وادارش كند. شيطان به يكى از شياطين به نام (ابيض ) گفت برو او را بخشم بياور.

ذوالفكل شبها نمى خوابيد و وسط روز اندكى مى خوابيد. ابيض صبر كرد تا او بخواب رفت به نزدش آمد و فرياد زد بمن ستم شد حق مرا از ظالم بگير! فرمود:

برو او را نزدم بياور، گفت : از اينجا نمى روم ذوالفكل انگشتر خود را به او داد تا نزد ظالم ببرد و او را بياورد. ابيض انگشتر را گرفت و رفت ؛ و فردا آمد و فرياد زد مظلوم و ظالم به انگشتر تو توجهى نكرد و همراه من نيامد!

دربان ذوالفكل به او گفت : بگذار بخوابد كه ديروز و ديشب نخوابيده ! ابيض ‍ گفت : نمى گذارم بخوابد بمن ستم شده است

ذوالفكل نامه اى نوشت و به ابيض داد تا به ستمگر بدهد و او بيايد. روز سوم تا ذوالفكل بخواب رفت باز ابيض آمد و او را بيدار كرد. ذوالفكل دست ابيض را گرفت در گرماى بسيار شديد كه اگر گوشت را در برابر آفتاب مى گذارند پخته مى شد، به راه افتادند. اما هيچ غضب نكرد.

ابيض ديد كه نتوانست او را به خشم آورد از دست ذوالفكل فرار كرد و رفت(٥٦٧) .

٢ - زورمند كيست ؟

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از محلى عبور مى كردند. در راه به جمعيتى برخورد مى نمود كه در بين آنها مرد با قدرت و نيرومندى در حال زورآزمايى بود، و سنگ بزرگى را كه مردم آن را سنگ زورمندان و وزنه قهرمانان مى ناميدند از روى زمين بلند مى كرد. تماشاگران با مشاهده زورآزمايى ورزشكار، او را تحسين و تشويق مى كردند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: اين اجتماع مردم براى چيست ؟ عده اى ، وزنه بردارى آن قهرمان را به عرض رسانده و گفتند: شخصى در اينجا زورآزمايى مى كند.

فرمود: به شما بگويم مرد قوى و قهرمان كيست ؟ قهرمان كسى است كه اگر شخصى به او دشنام داد غضب نكند و تحمل نموده ، و برنفس غلبه كرده و بر شيطان نفس پيروز گردد(٥٦٨)

٣ - يك نصيحت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: مرا علم بياموز و از دستورات دينى آگاه فرما. فرمود: برو و هرگز غضب مكن آن مرد در حاليكه مى گفت : به همين سخن اكتفاء مى كنم ، به سوى طايفه خود بازگشت

وقتى به قوم خود رسيد مشاهده كرد كه نزاعى بين آنها روى داده و سلاح در دست گرفته اند و در برابر يكديگر صف آرائى كرده اند. او هم لباس نبرد را بر تن كرد و به سوى ياران خود رفت

اما ناگهان به ياد سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاد كه از او خواسته بود خشمگين نشود. سلاح را بر زمين انداخت و به سوى دشمنان قوم خود رفت و گفت :

جنگ و خونريزى نفعى ندارد، من از مال خود هر چه بخواهيد به شما پرداخت مى كنم !

آنها متنبه شده و گفتند: هر چه كه مورد اختلاف واقع شده بود ما به اين گذشت و چشم پوشى سزاوارتر هستيم بالاخره به همين وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اختلاف بزرگى را حل كرد(٥٦٩) .