يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 40476
دانلود: 4493

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40476 / دانلود: 4493
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٤ - امام عليه‌السلام و غلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

امام صادقعليه‌السلام غلام خود را پى حاجتى فرستاد و آمدنش بسيار طول كشيد. امامعليه‌السلام به دنبال او شد تا ببيند كه او در چه كار است او را خوابيده يافت و بدون آنكه خشم كند نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب بيدار شود.

آنوقت به او فرمود: اى فلانى والله براى تو نيست كه هم شب بخوابى و هم روز بخوابى ، شب بخواب و روز براى ما كار كن(٥٧٠) .

٥ - خوى بد و خادمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عبدالله بن طاهر پس از فوت برادرش طلحه (٢١٣ ه‍) از جانب ماءموران استاندار خراسان شد و تا زمان الواثق بالله متصدى امر حكومت بود و پس ‍ از هفده سال استاندارى در سن ٤٨ سالگى به سال ٢٣٠ وفات يافت

عبدالله به طاهر گويد: پيش خليفه عباسى بودم از غلامان كسى حاضر نبود. خليفه غلامى را صدا زد: يا غلام يا غلام ، ناگاه غلامى ترك ، از گوشه اطاقى پيدا شد و از روى درشتى به خليفه گفت : غلامان كار ضرورى دارند از خوردن و دستشوئى و وضو و نماز و خواب ؛ هرگاه بخاطر ضرورت غائب شديم صدايت بلند شد يا غلام يا غلام ، تا كى توان گفت يا غلام !

عبدالله بن طاهر گويد: خليفه سر در پيش انداخت ؛ من يقين كردم كه خليفه سر را بلند كند سر غلام را از بدنش جدا كند!

بعد از مدتى سر برآورد و بمن گفت : اى عبدالله چون ارباب و مالك اخلاقش خوب شود اخلاق خادمانش بد شود، اكنون ما نمى توانيم كه خوى خود را بد كنيم تا خوى خادمان نيك شود. (از غضب نكردن ارباب ، خادمان سوء استفاده كنند)(٥٧١) .

٦٦ - : غيبت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( لَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا ) (حجرات : آيه ١٢)

:بعضى از شما غيبت بعضى ديگر را نكنيد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ان الغيبة اءشد من الزنا(٥٧٢)

:همانا غيبت كردن از زنا بدتر است

شرح كوتاه :

غيبت بر هر مسلمانى حرام و غيبت كننده گناهكار است غيبت آنست كه كسى را به صفتى ياد كنى كه نزد حق آن غيب نباشد و يا كسى را ذم كنى در حالى كه اهل علم آنرا بد نمى دانند.

هرگاه غيبت شود و به گوش صاحبش رسيد، بايد از او حلاليت بطلبد و او را از خود راضى كند.

غيبت حسنات را محو ميكند چنانكه آتش ، هيزم و چوب را مى خورد. ريشه و سبب غيبت گاهى از حسد و يا زينت دادن كلام ، يا تسكين خشم و يا منافرت به آن شخص و امثال اينها مى شود كه همه به سلامتى نفس ضربه وارد مى كند و او را در قيامت به عذابهائى دچار مى نمايد(٥٧٣) .

١ - از غيبت كننده جلوگيرى كردند

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در عصر پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردى بر جمعى كه نشسته بودند مى گذشت يكى از آنان گفت : من اين مرد را براى خدا دشمن دارم آن گروه گفتند:

به خدا قسم كه سخن بدى گفتى !! و ما به او خبر مى دهيم ، و به وى خبر دادند.

آن مرد به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و سخن او را بازگفت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را خواست و از آنچه درباره وى گفته بود پرسيد. مرد گفت : آرى ، چنين گفتم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چرا با او دشمنى مى كنى ؟ گفت : من همسايه اويم و از حال او آگاهم ، به خدا قسم نديدم كه جز نماز واجب هرگز نماز بگذارد!

آن مرد گفت : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از وى بپرس آيا ديده است كه من نماز واجب را از وقت خود به تاءخير اندازم ، يا بد وضو بسازم و ركوع و سجود را درست انجام ندهم ؟

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد، مرد گفت : نه ، سپس گفت : به خدا نديدم جز ماه رمضان ، كه هر نيكوكار و بدكارى روزه مى گيرد، هرگز در ماه ديگر روزه بگيرد! آن مرد گفت : يا رسول الله ، از وى بپرس آيا ديده است كه من در روز رمضان افطار كرده باشم يا چيزى از حق آن فرو گذاشته باشم ؟

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد، و او گفت : نه ، باز گفت : به خدا هيچگاهم نديدم كه به سائل و فقيرى چيزى بدهد و نديدم كه چيزى از مال خود انفاق كند مگر اين زكاتى كه نيكوكار و بدكار آن را اداء مى كنند!

مرد گفت : از او بپرس آيا ديده است كه چيزى از آن كم گذاشته باشم يا با خواهان آن چانه زده باشم ؟ گفت : نه

آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن مرد فرمود: برخيز كه شايد او از تو بهتر باشد(٥٧٤).

٢ - مجازات غيبت در روز قيامت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شيخ بهائى عليه الرحمه مى فرمايد: روزى در مجلس بزرگى ذكر من شده بود. شنيدم يكى از حاضرين كه ادعاى دوستى با من مى كرد ولى در اين ادعا دروغ مى گفت ؛ شروع به غيبت نموده و نسبت ناروايى بمن داده بود و اين آيه را در نظر نداشت كه خداوند مى فرمايد: (بعضى پشت سر بعضى غيبت نكنيد، آيا دوست داريد گوشت مرده برادر خود را بخوريد؟ همه اين را ناخوش مى داريد(٥٧٥)

آنگاه كه فهميد اطلاع از غيبت او پيدا كرده ام ، نامه بلند بالايى برايم نوشت و اظهار پشيمانى و درخواست رضايت در آن نامه كرد. در جوابش نوشتم : خدا ترا پاداش دهد بواسطه هديه اى كه براى من فرستادى ؟ چون هديه تو باعث سنگينى كفه حسناتم در قيامت مى شود!

از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده كه فرمود: در روز قيامت بنده اى را در مقام حساب مى آورند، كارهاى نيكش در يك كفه و كارهاى زشتش را در كفه ديگر مى گذارند، كفه گناه سنگين تر مى شود. در اين هنگام ورقه اى بر روى حسنات قرار مى گيرد، كارهاى نيكش بواسطه آن عمل زيادتر از گناهانش مى شود.

عرض مى كند: پروردگارا آنچه عمل خوب داشتم در كفه حسنات وجود داشت ، اما اين ورقه چه بود؟ من كه چنين عملى نداشتم ؟ خطاب مى رسد: اين در مقابل سخنى است كه درباره تو گفته اند و از آن نسب پاك بودى اين حديث مرا واميدارد كه سپاسگذار تو باشم بواسطه چيزى كه بمن رسانيده اى ، با اينكه اگر روبروى من ، اينكار يا بدتر از اين را انجام مى دادى با تو مقابله بمثل نمى كردم و جز عفو و گذشت و دوستى و وفا از من نمى ديدى ؛ اين باقى مانده عمر، گرامى تر آن است كه صرف در مكافات اشخاص شود، بايد بفكر آنچه از دست رفته بود و تدراك گذشته را نمود(٥٧٦).

٣ - مانع باران

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سالى در بنى اسرائيل قحطى شد، حضرت موسىعليه‌السلام چند بار نماز استسقاء خواند و طلب باران كرد، اما خبرى از باران نشد. خداوند به حضرت موسىعليه‌السلام وحى كرد: من بخاطر آنكه يك نفر در ميان شماست و سخن چين است و اصرار بر نمامى دارد، دعاى شما را مستجاب نمى كنم

عرض كرد: خدايا آن شخص كيست ؟ فرمود: اى موسىعليه‌السلام شما را از غيبت نهى مى كنم ، حال خودم نمامى كنم ؟! بگو همه توبه نمايند، تا دعايشان مستجاب شود.

همه توبه كردند و خداوند باران رحمت را بر آنها نازل كرد(٥٧٧) . (در خبرى ديگر آمده است : كه آن شخص درباره حضرت موسىعليه‌السلام غيبت كرده بود و موسىعليه‌السلام تقاضاى شناسائى آن شخص را كرد و خداوند فرمود: من سخن چينى را زشت دارم حال خود سخن چينى كنم ؟!).

٤ - هزار تازيانه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

براى هارون الرشيد لباسهاى فاخر و گران قيمتى آورده بودند. آنرا به على بن يقطين وزير (شيعه ) خود بخشيد. از جمله آن لباسها، دراعه اى(٥٧٨) از خز و طلا بافت بود كه به لباس پادشاهان شباهت داشت

على بن يقطين آن لباسها را به همراه اموال بسيار ديگرى براى امام كاظمعليه‌السلام فرستاد. حضرتعليه‌السلام ، دراعه را توسط شخص ديگرى براى وزير فرستادند. او شك كرد كه علت چيست ؟ حضرت در نامه اى نوشتند آنرا نگهدار و از منزل خارج مكن كه يك وقت احتياج مى شود.

پس از چند روز بر يكى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل كرد. همان غلام پيش هارون الرشيد سخن چينى نمود كه على بن يقطين قائل به امامت موسى بن جعفرعليه‌السلام است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه اى كه شما به او بخشيديد، براى موسى بن جعفرعليه‌السلام در فلان روز فرستاده است !

هارون بسيار خشمگين شده و گفت : بايد اين راز راكشف كنم همان دم در پى على بن يقطين فرستاد؛ هنگامى كه حاضر شد گفت : چه كردى آن دراعه اى كه به تو دادم ؟ گفت : در خانه است و آنرا در پارچه اى پيچيده ام و هر صبح و شام آنرا باز مى كنم و تبرك مى جويم

هارون گفت : هم اكنون آنرابياور. على بن يقطين يكى از خدام خود را فرستاد و گفت : دراعه در فلان اطاق داخل فلان صندوق و در پارچه اى پيچيده است برو زود بياور. غلام رفت و آنرا آورد.

هارون ديد دراعه در ميان پارچه گذاشته و عطر آلود است خشمش فرو نشست و گفت : آنرا به منزل خود برگردان ، ديگر سخن كسى را درباره تو قبول نمى كنم و جايزه زيادى به او بخشيد.

هارون دستور داد تا غلامى را كه سخن چينى كرده بود هزار تازيانه بزنند، هنوز بيش از پانصد تازيانه نزده بودند كه مرد(٥٧٩).

٥ - غلام سخن چين

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى براى خريد غلام به بازار برده فروشان رفت عبدى را به او نشان دادند و گفتند: اين برده هيچ عيبى ندارد، جز آنكه سخن چينى است او پذيرفت و عبد را با آن عيب خريدارى كرد و به منزل برد. بعد از گذشت چند روز آن عبد به همسر مولاى خود گفت : شوهرت تو را دوست نمى دارد و مى خواهد زن ديگرى بگيرد، اگر بخواهى من او را برايت سحر مى كنم به شرط آنكه چند تار از موهاى او را برايم بياورى ؟

زن گفت : چطور موى او را برايت بياورم ؟ غلام گفت : وقتى كه خوابيد با تيغ مقدارى از موهايش را قطع كن و بياور تا كارى كنم كه به تو علاقمند شود.!

سپس نزد شوهر او رفت و گفت : زن تو دوستى پيدا كرده و مى خواهد تو را به قتل برساند مواظب باش تا قضيه را بفهمى ، مرد خود را بخواب زده بود كه زن با تيغ وارد شد. مرد به گمان اينكه او قصد قتلش را دارد از جا برخاست و زن را به قتل رسانيد.

اقوام زن كه از قضيه مطلع شدند، همگى آمدند و آن مرد را به قتل رساندند. قبيله آن مرد هم به مقابله با اقوام زن پرداختند و جنگ و جدال و قتل و خونريزى بين دو طايفه به راه افتاد و تا مدتها خصومت و درگيرى بين آنها وجود داشت(٥٨٠).

٦٧ - : فحش

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ فَيَسُبُّوا اللَّـهَ ) (انعام : آيه ١٠٨)

:شما مؤ منان دشنام ندهيد كسانى كه غير خدا را مى خوانند كه آنان هم خدايتان را ناسزا و دشنام دهند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ان الله لا يحب الفحش و التفحش ‍(٥٨١)

:خداوند بدزبانى و هرزه گوئى را دوست ندارد.

شرح كوتاه :

اظهار مطلب ركيك و قبيح و زشت ، با زبان آنرا فحش مى گويند. گوينده اش ‍ از حياء بى بهره و زبانش آلوده و ناپاك است

حرمت فحش و آثار سوء آن بسيار است و همانند بعضى صفت ديگر رذيله خبائث ظاهرى از ناپاكى درون ظاهر مى گردد.

خداوند فحش دادن را دوست ندارد و مؤ من هم بدزبان نيست دشنام شعبى از نفاق است و شيطان با گوينده اش مشاركت مى كند و سبب مى گردد تا به اين صفت سوء رفيقى براى خود درست كند. البته راههائى وجود دارد كه انسان بتواند جلوى بدزبانى را بگيرد، مانند نذر و قسم ، دورى از افراد هرزه گو؛ مشغول شدن به ياد خدا و مناجاتهاى عالى و اشعار اخلاقى و نظائر اينها(٥٨٢)

١ - عكس العمل امامعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عمرو بن نعمان جعفى گفت : امام صادقعليه‌السلام را دوستى بود كه هر جا حضرت مى رفت از او جدا نمى شد. وقتى حضرت به محلى به نام حذائين مى رفتند، او و غلامش دنبال حضرت مى آمدند.

آن شخص ديد غلامش دنبالش نيست تا سه بار توجه كرد او را نديد. مرتبه چهارم او را ديد و گفت : اى پسر زن بدكار كجا بودى ؟!

امامعليه‌السلام با شنيدن اين كلمه دست مباركش را بر پيشانى زد و فرمود: سبحان الله ، به مادرش اسناد بد دادى ، من ترا با ورع مى پنداشتم ، اكنون مى بينم ورعى ندارى عرض كرد: فدايت شوم ، مادرش سنديه و مشترك است (مانعى از اين اسناد ندارد) فرمود: آيا نمى دانى كه هر امتى را نكاحى هست(٥٨٣) از من دور شو!! راوى حديث گويد: ديگر او را نديدم با حضرت راه برود، تا اينكه مردن بين ايشان جدايى افكند(٥٨٤) .

٢ - جواب اسامة

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

اسامة بن زيد يكى از آزاد شده هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: او از افرادى است كه بسيار مورد علاقه من است و اميد است كه از نيكان شما باشد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موقع وفات او را با اينكه جوان بود امير لشكر كردند.

نوشته اند: اسامه روزى در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديك قبر شريف مشغول نماز بود. براى نماز بر ميتى مردم سراغ مروان حكم و فرماندار مدينه رفتند او را آوردند. مروان نماز ميت را خواند و برگشت ، ديد اسامه محاذى درب خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنوز مشغول نماز است ؛ و همراه او در نماز ميت شركت نكرد.

مروان ناراحت شد و گفت : خواستى كه جاى نمازت را ببينند و شروع به فحاشى نمود. اسامه پس از اتمام نماز نزد مروان آمد و گفت : مرا اذيت كردى و ناسزا گفتى و بدزبانى كردى ، از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود: خدا شخص بدزبان و ناسزا دهنده را دشمن مى دارد(٥٨٥) .

٣ - شيطان در مجلس ناسزاگو

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ابوبكر كنار هم نشسته بودند. در اين موقع شخصى آمد و به ابوبكر دشنام داد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساكت و آرام نظاره گر بود. وقتى شخص ‍ دشنام دهنده ساكت شد ابوبكر به دفاع از خود به جوابگوئى و دشنام دادن به او پرداخت

همين كه ابوبكر زبان به ناسزاگوئى باز كرد، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جاى برخاست تا از نزد ايشان دور شود. وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جاى خود بلند شد، به ابوبكر گفت : اى ابوبكر، وقتى كه آن شخص به تو دشنام مى داد، فرشته اى از جانب خداوند به دفاع از تو جوابگوى او بود، اما هنگامى كه تو شروع به ناسزاگوئى كردى آن فرشته شما را ترك كرده و از نزد شما دور شد و به جاى او شيطان آمد. من هم كسى نيستم كه در مجلسى بنشينم كه در آن مجلس شيطان حضور داشته باشد(٥٨٦).

٤ - سيره

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مردى خدمت امام صادقعليه‌السلام آمد و عرض كرد: پسر عمويت فلانى ، اسم شما را برد و چيزى از بدگوئى و ناسزا نبود مگر آنكه درباره شما گفت

امام ، كنيز خود را فرمود: آب وضو حاضر كند؛ پس وضو گرفت و داخل نماز شد. راوى گفت : من در دلم گفتم كه حضرت او را نفرين خواهد كرد.

امام دو ركعت نماز خواند و عرض كرد: اى پروردگار اين حق من بود، او را (بخاطر اين دشنام ) بخشيدم تو جود و كرمت از من بيشتر است ، او را ببخش و بكردارش او را جزاء و عقاب نده و پيوسته امام براى ناسزاگو دعا مى كرد. من از حال و رقت قلب حضرت تعجب مى كردم(٥٨٧) .

٥ - ابن مقفع

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابن مقفع فردى تيزهوش و دانشمند بود و بعضى از كتابهاى علمى را به زبان عربى ترجمه كرد. برترى هوش و فضل او را مغرور كرد و در برخوردهاى اجتماعى ديگران را تحقير مى نمود و گاهى با زبان مطالب ركيك مى گفت

از كسانى كه مورد تعرض او قرار مى گرفتند يكى سفيان بن معاويه بود كه از طرف منصور دوانيقى دومين خليفه عباسى ، فرماندارى بصره را بعهده داشت

سفيان بينى بزرگ و ناموزونى داشت هرگاه ابن مقفع به فرماندارى مى آمد با صداى بلند مى گفت : سلام بر شما دو تا يعنى يكى او يكى دماغ بزرگش

ابن مقفع گاهى سفيان را به نام مادرش تحقير مى كرد و روزى در حضور مردم با صداى بلند گفت : اى پسر زن شهوت پرست !! و در مجالسى ديگر با اهانت و ناسزاهاى مختلف او را مى آزرد.

سفيان منتظر روزى بود تا تلافى كند. تا اينكه عبدالله بن على بر برادرزاده خود منصور دوانيقى خروج كرد. منصور، ابومسلم خراسانى را به بصره ماءمور دفع او كرد و مسلم پيروز شد و عبدالله فرار كرد و نزد سليمان و عيسى برادران خود پناهنده شد.

آنان شفاعت خواهى كردند و منصور هم پذيرفت كه از گناهش درگذرد. عموهاى منصور به بصره بازگشتند و نزد ابن مقفع رفتند تا امان نامه اى بنويسد!

او با غرورى كه داشت در امان نامه نوشت : (اگر منصور دوانيقى به عموى خود عبدالله بن على مکر كند و آزارى برساند، اموالش وقف مردم ، بندگانش آزاد و مسلمانان از بيعت او يله و رها باشند!)

چون امان نامه را براى امضاء نزد منصور بردند سخت ناراحت شد، امان نامه را امضاء نكرد و محرمانه خواست نويسنده امان نامه را بقتل برساند.

سفيان فرماندار بصره كه از مدتها از زبان بد ابن مقفع به تنگ آمده بود، دستور داد او را به اطاقى ببرند و خود آمد و گفت : يادت هست چه ناسزاها و نسبتها به مادرم و خودم دادى ؟ آنگاه دستور داد تنورى گداختند و ابن مقفع سى و شش ساله را بدستور منصور دوانيقى در آتش انداختند و از بين بردند(٥٨٨).

٦٨ - : فقر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْر َ) (بقره : ٢٦٨)

:شيطان به شما وعده فقر و بى چيزى مى دهد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : تحفة المومن فى الدنيا الفقر(٥٨٩)

:ارمغان شخص مؤ من در دنيا بى چيزى اوست

شرح كوتاه :

نوع افراد طبقه سوم و پائين تر به فقر مادى دچارند و تعدادشان هم بسيار است چون قانع نيستند و صبر ندارند، گرسنه و تشنه اند، خانه ندارند و فرزندان طاقت بى چيزى را ندارند و امراض زندگى را دچار عجز كرده ، دست نياز به طرف ديگران دراز مى كنند.

اگر فقر ادامه داشته باشد، و شخص توانى نداشته باشد گاهى به كفر و بعضى گناهان آلوده مى شود.

فقير بايد به خدا توكل كند و از حرص دورى كند و به قناعت روى آورد و از صبر در حفظ آبرو كاملا استفاده ببرد، كه پيامبر فرمود: بهترين اين امت فقراءهستند و زودتر از همه به بهشت مى روند؛ فقر فخر من است ؛ بهشت مشتاق فقيران است ، فقرا پادشاهان اهل بهشت هستند(٥٩٠).

١ - پارساى فقير

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سعدى گويد: شنيدم پارساى فقيرى از شدت فقر، در رنج دشوار بود، و پى در پى لباسش را پاره بر پاره مى دوخت ، و براى آرامش دل مى گفت : (به نان خشكى و لباس پشمينه پر وصله اى قناعت كنم ، بار سخت خود كشم و بار منت خلق نكشم ).

شخصى به او گفت : چرا در اينجا نشسته اى ، مگر نمى دانى كه در شهر راد مرد بزرگوار و بخشنده اى هست كه كمر همت براى خدمت به آزادگان بسته ، و جوياى خشنودى دردمندان است ، برخيز و نزد او برو و ماجراى وضع خود را براى او بيان كن ، كه اگر او از وضع تو آگاه شود، با كمال احترام و رعايت عزت تو، به تو نان و لباس نو خواهد داد و تو را خرسند خواهد كرد!

پارساى فقير گفت : خاموش باش ! كه در پستى ، مردن به ، كه حاجت نزد كسى بردن پاره بر پاره دوختن و پيوسته در گوشه صبر و تحمل ماندن ، بهتر از آن است كه بخاطر خواستن لباس ، براى بزرگان نامه نوشتن براستى كه بهشت رفتن به شفاعت همسايه ، با شكنجه آتش دوزخ يكسان است(٥٩١) .

٢ - فقر و باز نشستگى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيرمردى نابينا به حضور اميرمومنانعليه‌السلام آمد و در خواست كمك نمود. حضرت علىعليه‌السلام از حاضران مجلس پرسيد: اين كيست از چه قرار است ؟ گفتند: يا اميرالمؤ منين اين مرد نصرانى است ؛ و چنان وانمود كردند كه نبايد چيزى به او داده شود.

حضرت فرمود: عجب ! تا وقتى كه توانائى كار داشت از وى كار كشيديد و اكنون كه سالمند و ناتوان گرديده ، وى را به حال خود گذارده ايد. گذشته اين مرد حاكى از آنست كه در ايام توانائى كار كرده و خدمت نموده است آنگاه دستور فرمود: از محل بيت المال به او انفاق گردد و مقررى پرداخت شود(٥٩٢)

٣ - آثار كمك به فقير

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عبدالله بن مبارك در سالى اراده رفتن به مكه داشت روزى از كوچه اى عبور مى نمود، ناگهان زنى را ديد كه مرغى مرده و گنديده از زمين برگرفت و در زير چادر خود پنهان نمود!

عبدالله گفت : اى زن اين مرغ را چرا برداشتى ؟ زن گفت : نيازمندى و احتياج مرا وادار كرد تا اين كار را كنم ! عبدالله چون اين بشنيد، زن را به منزل خود برد و پانصد دينار را كه تهيه كرده بود به سفر حج برود به آن زن فقير داد.

آن سال به حج نرفت هنگاميكه حاجى ها برگشتند، او به استقبال آنها رفت آنان مى گفتند: ما ترا در سفر حج در عرفات و منى و جاهاى ديگر ديده ايم

عبدالله نزد امامعليه‌السلام شرفياب شد و ماجراى خود را نقل كرد، امامعليه‌السلام فرمود: آرى خداوند بشكل تو ملكى را آفريد كه زيارت خانه خدا كند(٥٩٣).

٤ - همسايه سيد جواد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

فقيه كامل سيد جواد عاملى نويسنده كتاب مفتاح الكرامه مى گويد: شبى مشغول شام خوردن بودم كه درب خانه زده شد. درب را باز كردم ديدم خادم علامه سيد بحرالعلوم است و گفت : سيد بحرالعلوم شام در نزدش ‍ است و منتظر شماست

با خادم به منزل سيد بحرالعلوم رفتم ، همينكه خدمتش رسيدم ، فرمود: از خداوند نمى ترسى كه مراقبت ندارى ؟! عرض كردم : استاد مگر چه شده است ؟ فرمود:

مردى از برادران هم مذهب تو براى خانواده اش از فقر خرماى زاهدى آنهم نسيه مى گيرد، و هفت روز بر آنان گذشته و جز خرما طعم هيچ چيز ديگرى را نچشيده اند! امروز نزد بقال رفت چيزى بگيرد او را جواب كرده و خجالت كشيد و الان خود (محمد نجم عاملى ) و خانواده اش ‍ بدون شام شب را مى گذرانند. تو غذاى سير مى خورى با اينكه همسايه مستحق است !

عرض كردم : من هيچ اطلاعى از وضع او نداشتم ! فرمود: اگر آگاهى داشتى و كمك نمى كردى يهودى بلكه كافر بودى ؛ ناراحتيم براى اين است كه چرا از حال برادران دينى ات تفحص نمى كنى ؟ اكنون اين ظرفهاى غذا را خادمم بر مى دارد؛ با او برو در خانه آن مرد و بگو ميل داشتم امشب با هم غذا بخوريم ، و كيسه پول (١٢٠ ريال ) را در زير حصير او بگذار و ظرفها را برمگردان

سيد جواد گفت : من با خادم بمنزلش رفتيم و دستور استاد را انجام داديم ، همسايه گفت : اين غذا را اعراب نمى توانند درست كنند، بگو متعلق به چه كسى است و با اصرار گفتم : از سيد بحرالعلوم است

سوگند ياد كرد و گفت : جز خدا تا كنون كسى از حال من آگاهى نداشت ، حتى همسايگان نزديك چه رسد بكسانيكه دورند و اين پيش آمد را از سيد بسيار عجيب شمرد(٥٩٤).

٥ - ترك فقيرى هم مشكل است

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمان ملك حسين كرت (كورت ) (٧٧١ - ٧٣٢) مولانا ارشدى بود كه به فقر و گدايى مشهور بود لكن صداى خوبى داشت و مردم را متاءثر مى كرد. وقتى ملك حسين خواست كه پيام آورى به شيراز نزد شاه شجاع بفرستند تا مدعاى او را خاطرنشان كند گفتند: در بيان ، مولانا ارشد فقير و گدا خوب است

ملك حسين او را خواست و گفت : تو را براى كار مهمى مى فرستم فقط يك عيب دارى كه دست فقر دراز مى نمائى ؛ اگر عهد كنى آبروريزى نكنى تو را به شيراز مى فرستم ! او را بيست هزار دينار داد و عهد گرفتند مبادا در شيراز دست گدائى بگشايد.

اسباب سفر او را آماده و بيست و پنج هزار دينار به او دادند. او به شيراز رفت و به مدعا جواب يافت چون خواست برگردد، شاه شجاع و اركان دولت از او خواستند با صدايش پند و آوازى از او بشنوند.

قرار شد بعد از نماز جمعه در مسجد جامع ، صدا به وعظ بگشايد؛ همه اركان دولت و مردم هم جمع بودند. چون صدا بلند كرد و همه را جذب كرد، صفت گدائى قوه طمعش را به حركت درآورد، نزد همگان گفت : مرا سوگند دادند از فقر و گدائى چيزى نگويم از وقتى به شهر شما آمدم خبرى نشد! آيا شما سوگند نخورده ايد كه مرا چيزى ندهيد؟ مردم در عين گريه ، خندان شدند و آنقدر به او پول دادند تا راضى شد(٥٩٥) !!

٦٩ - : قضاوت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَاللَّـهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ ) (مؤ من : آيه ٢٠)

:خدا در عالم بحق حكم مى كند.

امام صادقعليه‌السلام : من حكم فى درهمين بغير ما اءنزل الله فهو كافر بالله العظيم(٥٩٦)

هر كس درباره دو درهم پول حكم كند به غير آن چه خدا فرموده ، آن حكم كننده به خداى بزرگ كافر شده است

شرح كوتاه :

از سخت ترين مشاغل دنيوى قضاوت است ، چه آنكه اگر در حكم ميل به يك طرف داشته باشد و يا با جهل حكم نمايد و يا به هواى نفس حق كسى را ضايع كند، همه اينها تضييع حقوق را شامل مى شود كه موجب آن مى شود كه كار قاضى بسيار سخت گردد.

اگر قضاوت با علم و بدون هواى نفس و با عدل باشد مثمر ثمر و جايگاه چنين قاضى در بهشت است

اگر در اختلافات مالى و حق (مانند حق همسايه ) و فاميلى اختلافى پيدا شود، نبايد افراد به اندازه سر سوزنى حكم به خلاف كنند، چه اينكه نفس ‍ بخاطر دوستى و ميل قلبى ، دوست دارد كه حكم بنفع دوستش شود نه ذى نفع !

١ - امام عليه‌السلام و حاكم جن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى امام علىعليه‌السلام در كوفه بالاى منبر مشغول خطبه خواندن بود كه ناگهان اژدهايى از جانب منبر ظاهر شد و از پله هاى منبر بالا رفت تا به نزديك حضرت رسيد.

مردم ترسيدند و خواستند كه آن را از نزد حضرت دفع كنند. امام به مردم اشاره كردند كه كارى به او نداشته باشند. اژدها وقتى به پله آخر رسيد حضرت كمى خود را خم كردند و اژدها گردنش را دراز و دهان به نزديك گوش امام قرار داد.

مردم ساكت و متحير شدند. در اين وقت اژدها صداى بزرگى كرد كه اكثرا شنيدند. حضرت لبان مبارك را به حركت درآورده بود و اژدها گوش ‍ مى داد.

اژدها از منبر پائين آمد. گويا زمين او را بلعيد. حضرت خطبه را ادامه داد و آن را تمام كرد و از منبر پائين آمد.

مردم دور حضرت جمع شدند و از حال اژدها و كيفيت ملاقات با حضرت پرسيدند، فرمود: آن طورى كه شما گمان كرديد نبود، بلكه او حاكمى از حكام جن بود كه در حكمى دچار اشتباه و مشكل شده بود، به نزدم آمد و حكم آنرا تقاضا كرد؛ من حكم را به او فهماندم ، پس مرا دعا كرد و رفت(٥٩٧) .

٢ - ميل قاضى و عذابش

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

از امام باقرعليه‌السلام نقل مى كنند كه ايشان فرمودند: در بنى اسرائيل عالمى بود كه ميان مردم قضاوت مى كرد. همينكه مرگش فرا رسيد به زن خود گفت :

وقتى كه مردم من را غسل ده و كفن كن و در تابوت بگذار و رويم را بپوشان .بعد از وفاتش ، زنش همان عمل را انجام داد. پس از مختصر زمانى روى او را باز كرد تا يك بار ديگر صورت شوهرش را ببيند. (بصورت مكاشفه ) چشمش به كرمى افتاد كه بينى شوهرش را مى خورد و قطع مى كند. بسيار ترسيد.

شب شوهرش را در خواب ديد و از علت كرم در بينى اش پرسيد. قاضى گفت : اگر ترسيدى ، بدان كه اين گرفتارى بخاطر ميل و علاقه اى بود كه نسبت به برادرت ورزيدم روزى برادرت با طرف مورد نزاعش نزدم براى قضاوت آمدند، اتفاقا پس از محاكمه حق هم با او بود؛ و آنچه از كرم به بينى ام ديدى كه موجب رنجش (در برزخ ) فراهم كرد؛ همان ميل در حكم به نفع برادرت بود.(٥٩٨)