يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 37321
دانلود: 3696

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 37321 / دانلود: 3696
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٣ - حكم آخرتى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت داود پيامبرعليه‌السلام از پروردگار خود خواهش كرد كه يك قضيه از قضاياى آخرت كه در ميان بندگان خود خواهد كرد به او بنمايد.

حق تعالى به او وحى فرمود: از من چيزى خواستى كه احدى از خلق خود را بر آن مطلع نكرده ام سزاوار نيست به غير از من كسى به آن نحو حكم كند؛ پس بار ديگرعليه‌السلام اين استدعا را نمود جبرئيل آمد و گفت : از پروردگارت چيزى سؤ ال كردى كه پيش از تو هيچ پيغمبرى اين را سؤ ال نكرده است حق تعالى دعاى ترا مستجاب فرمود. در اولين قضيه كه فردا بر تو وارد مى شود حكم آخرت بر تو ظاهر خواهد شد.

چون صبح داود در مجلس قضا نشست ، مرد پيرى آمد و جوانى را همراهش آورد كه در دستش خوشه انگورى بود. آن پيرمرد گفت : اى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين جوان داخل باغ من شده است درختهاى انگور را خراب كرده است و بدون اجازه انگور مرا خورده است

داودعليه‌السلام به آن جوان گفت : چه مى گوئى ؟ جوان هم اقرار كرد كه اين كار را بدون اجازه انجام داده است خداوند وحى نمود اگر به حكم آخرت ميان ايشان حكم كنى بنى اسرائيل قبول نخواهند كرد. اى داود! اين باغ از پدر اين جوان كه اين پيرمرد به باغ او رفت و او را كشت و چهل هزار درهم مال او را غصب و در كنار باغ دفن كرده است

پس شمشيرى بدست آن جوان بده تا گردن آن پيرمرد را بزند بقصاص پدر خود، و باغ را تسليم آن جوان كن و بگو كه فلان موضع باغ را بكند و مال خود را بيرون آورد. پس داودعليه‌السلام خائف شد، و اين حكم را موافق فرموده حق تعالى اجرا كرد.(٥٩٩)

٤ - يهودى و امام عليه‌السلام در نزد قاضى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت علىعليه‌السلام در مسجد كوفه نشسته بود كه عبدالله بن قفل يهودى از قبيله تميم ، در حالى كه زره اى در دست داشت از كنار حضرتعليه‌السلام عبور كرد.

چون چشم امام به زره افتاد فرمود: اين زره طلحة بن عبدالله است كه در جنگ بصره از غنائم نصيب شده و اين خيانت است !

يهودى حاضر شد با امام ، در نزد قاضى مسلمانان كه دست نشانده اوست برود. نزد شريح قاضى(٦٠٠) آمدند. امام دعوى خود را بيان داشت شريح گفت : گواه بر ادعاى خود اقامه كنيد. امام فرزندش حسينعليه‌السلام را شاهد آورد. شريح گفت : يك نفر كافى نيست (و به قولى شهادت فرزند به نفع پدر را نپذيرفت )(٦٠١) .

امام قنبر غلامش را شاهد آورد. شريح گفت : به شهادت برده حكم نمى كنم امام با ناراحتى به مرد يهودى فرمود: زره را برگير و برو؛ كه اين قاضى سه بار به ناحق حكم كرد.

شريح گفت : سه مورد حكم ناحق را بگو كدام بوده است ؟ امام فرمود: واى بر تو، در مورد خيانت گواه لازم نيست (بايد مالك شاهد بياورد كه از چه راهى آنرا مالك شده است ) دوم حسنعليه‌السلام را شاهد آوردم قبول نكردى ، با اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با يك شاهد و قسم مدعى ، حكم مى فرمود.

سوم : قنبر شهادت داد. گفتى به قول بنده حكم نمى كنم اگر بنده عادل باشد شهادتش قبول است سپس فرمود: واى بر تو، امام مسلمانان در كارهاى بزرگ امين است ، چگونه ادعايش مقبول نباشد.

مرد يهودى با ديدن اين جريان گفت : سبحان الله خليفه مسلمين با من نزد قاضى مى آيد و عليه او قضاوت مى كند و او هم راضى مى شود. يا اميرالمؤ منين شما درست فرموديد. زره از شماست كه از خورجين ، شما افتاد و من برداشتم

شهادتين جارى نمود و مسلمان شد. حضرت زره را به او بخشيد و نهصد درهم يا دينار هم به او جايزه داد(٦٠٢) .

٥ - چشم كور شد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمان خلافت عثمان ، غلامش مردى از اعراب را سيلى زد و چشم او كور شد. آن مرد شكايت را به نزد عثمان آورد. عثمان گفت : ديه مى دهم آن مرد قبول نكرد و گفت : مى خواهم قصاص كنم ! عثمان ديه را دو برابر كرد؛ باز آن مرد قبول نكرد و تقاضاى قصاص كرد!

عثمان اين قضيه را نزد اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرستاد تا حكم كند. امام امر كرد آن مرد ديه بگيرد، لكن ديه را قبول نكرد؛ امام ديه را دو برابر كرد باز راضى نشد.

امام دستور داد تا غلام خليفه را آوردند. مقدارى پنبه و يك آيينه حاضر كردند، پنبه را (به چيزى ) تر كردند و بر پلكها و اطراف چشم او گذاشتند و چشم او را در مقابل آفتاب باز داشتند، و آن آيينه را در مقابل نگاه داشته و شعاع او را بر چشم او انداخته و فرمودند: بر آيينه نگاه كند؛ آن قدر او را نگه داشتند كه تخم چشم او از بينايى افتاد و كور شد؛ و بدين ترتيب امام قصاص چشم را انجام دادند(٦٠٣) !!

٧٠ - : قرض

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّـهَ قَرْضًا حَسَنًا ) (بقره : آيه ٢٤٥)

:كيست كه خدا را قرض الحسنه و وام نيكو دهد.

امام صادقعليه‌السلام : مكتوب على باب الجنة الصدقة بعشرة والقرض بثمانية عشر(٦٠٤)

:بر در بهشت نوشته است : پاداش صدقه ده برابر و پاداش قرض هجده برابر است

شرح كوتاه :

وام دادن به افراد محتاج از آثار سخاوت است از آنجائى كه مشكلات مردم محروم متعدد است ، گاهى به اندك چيزى گرفتاريشان آسان مى شود، رعايت و توجه به آنان لازم است

قرض به برادر دينى از صدقه دادن بالاتر است ، پس اهميت قرض دادن از اين نكته دقيق معلوم مى شود تا جامعه به ربا و سود گرفتن مبتلا نشوند.

خداوند روزى قرض دهنده را زياد و بر مكارم اخلاق او مى افزايد. اگر كسى كوتاهى و تقصير در قرض دادن كند با اينكه قدرت آنرا دارد خودش به فقر مبتلا شود.

١ - ابو دحداح

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

چون آيه( مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّـهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً ) : كيست كه خدا را وام دهد تا خدا بر او اضافه و زياد كند(٦٠٥) نازل شد، ابود حداح(٦٠٦) گفت : يا رسول الله فدايت شوم ، خداوند از ما قرض خواسته است و حال آنكه او غنى است ؟

فرمود: آرى مى خواهد بدان سبب شما را داخل بهشت گرداند. عرض كرد: اگر من به خداى خود قرض دهم تو ضامن بهشت مى شوى ؟ فرمود: آرى ، هر كه خدا را قرض دهد، در بهشت خداى او را عوض دهد. گفت ، زن من ام دحداح با من در بهشت باشد؟ فرمود: آرى ، عرض كرد: دخترم هم با من در بهشت باشد؟ فرمود:

آرى ، عرض كرد: دست بمن بده به همين فرمايش كه فرمودى !

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست به او دادند. عرض كرد: مرا دو بوستان است هر دو را بخدا قرض دادم ، و مرا جز اين دو باغ نيست !

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: يكى را براى خود نگاهدار و يكى را قرض بده. گفت : گواه مى گيرم تو را كه رسول خدائى كه بهترين اين دو بوستان را بخدا قرض دادم ؛ و در آن بوستان شش صد درخت خرما بود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خدا تو را بر آن ، بهشت عوض داد. بعد از اين ماجرا ابو دحداح نزد زوجه اش رفت و واقعه را گفت ، آن زن هم گفت : خدا مبارك كند بر آنچه خريدى(٦٠٧).

٢ - قرض مقروض را پرداخت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

امام زين العابدينعليه‌السلام روزى به عيادت محمد بن اسامة كه مريض ‍ بود، رفتند و محمد را گريان ديدند. به او فرمودند: حالت چطور است ؟ عرض كرد: قرض دارم (و ناراحت بدهى خود هستم )! امام فرمود: چه مقدار مقروض هستى ! گفت : پانزده هزار دينار؛ فرمود: همه آن قرض را مى پردازم (و قرض او را پرداخت )(٦٠٨) .

٣ - ثمره مهلت دادن به بدهكار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: هر كه خواهد كه خداوند او را در روزى كه هيچ پناهى جز پناه او وجود ندارد پناه دهد، نادارى را مهلت دهد يا از حق خود بگذرد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز بسيار گرمى - در حالى كه كف دست خود سايبان قرار داده بود فرمود: كيست كه خواهد از شدت گرماى جهنم در سايه قرار گيرد؟ و اين جمله را سه بار تكرار فرمود.

مردم هر بار گفتند: ما يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه وام دار خود را مهلت دهد يا از تنگدست بگذرد (از شدت گرماى جهنم در سايه قرار مى گيرد)(٦٠٩) .

٤ - بدهكار نادان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شب معراج در يكى از مشاهداتش ديدند: مردى بار هيزمى بسته و مى خواهد حمل كند چون نمى تواند از زمين بردارد، مقدار ديگرى هيزم به آن اضافه مى كند!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جبرئيل پرسيد: اين كيست ؟ عرض كرد: اين شخص بدهكار است كه اراده دارد قرضش را اداء كند ولى نمى تواند، پس ‍ وام ديگرى مى گيرد و بر مقدار وامهاى خود اضافه مى كند.(٦١٠)

٥ - بدهكار و نماز ميت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

معاوية بن وهب گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : به ما رسيده است كه شخصى از انصار مرد و بدهكار بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر او نماز ميت نخواند و فرمود: اول بدهكارى و قرضش را بدهيد بعد نماز ميت بر او بخوانيد!!

امام صادقعليه‌السلام فرمود: اين خبر درست و حق است اين كار را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اين انجام داد تا حق آشكار شود و مردم اداى دين را سبك نشمارند (شايد آن شخص هم بى موالات در دادن قرض بوده است ).

بعد فرمود: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اميرالمؤ منينعليه‌السلام و امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام همگى از دنيا رحلت كردند قرض دار بودند. (و همه را اداء كردند چنانكه امام سجاد باغ امام حسينعليه‌السلام را به سيصد هزار درهم فروخت و دين او را اداء كرد و امام حسنعليه‌السلام ملك اميرالمؤ منينعليه‌السلام را به پانصد هزار درهم فروخت و قرض پدر را اداء كرد و اميرالمؤ منينعليه‌السلام سه سال در ايام حج نداء مى كرد هر كس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طلب دارد بيايد تا اداء دين او كنم(٦١١).

٧١ - : قرآن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( إِنَّ هَـٰذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّر الْمُؤْمِنِينَ ) (اسراء: آيه ٩)

:همان اين قرآن به استوارترين طريق هدايت مى كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ما آمن بالقرآن من استحل محارمه(٦١٢)

:ايمان به قرآن نياورده است كسى كه حرام آنرا حلال بشمارد.

شرح كوتاه :

قارى قرآن احتياج به سه چيز دارد: قلب خاشع و بدن فارغ از مشاغل و جاى خالى از اغيار.

پس هر وقت قارى قلبش براى خدا خاشع شد، هر آينه شيطان رجيم از او دور خواهد شد.

و چون از اسباب دنيويه فارغ باشد موجب تجرد قلب براى قرائت قرآن مى شود. و چون جاى خلوت براى قرائت اختيار كند، آنگاه روحش با خداوند انس مى گيرد، و حلاوت مكالمه با خداوند را مى يابد و انواع الطاف و كرامات از قرآن برايش آشكار خواهد شد.(٦١٣)

١ - توجه به خلق يا خالق

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخص همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود. به خانه او مى آمد تا كمكى مادى نصيبش شود. عمر از دست او خسته شده و به او گفت : اى آقا به در خانه خدا هجرت كرده اى يا به در خانه عمر؟ برو قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز، كه تو را از آمدن به درب خانه ام بى نياز مى سازد.

او رفت ، و ماهها گذشت و ديگر نيامد. عمر جستجو كرد و اطلاع پيدا كرد كه او از مردم دورى كرده و در جاى خلوتى به عبادت اشتغال دارد.

عمر به سراغ او رفت و به او گفت : مشتاق ديدار تو شدم (و آمدم از تو احوال بپرسم )، فلانى بگو بدانم ، چه چيزى سبب شده كه از ما دور گشتى و بريدى ؟!

او در پاسخ گفت : قرآن خواندم ، قرآن مرا از عمر و آل عمر بى نياز ساخت عمر گفت : كدام آيه را خواندى كه چنين تصميم گرفتى ؟

او گفت : قرآن مى خواندم ، به اين آيه رسيدم( وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ) ، روزى شما با همه وعده ها كه بشما دادند در آسمان (بامر خدا مقدر) است(٦١٤) .)

با خود گفتم : رزق و روزى من در آسمان است ولى من آن را در زمين مى جويم ، پس براستى بد مردى هستم عمر از اين سخن تحت تاءثير قرار گرفت و گفت : راست مى گوئى(٦١٥).

٢ - پيامبر و قرآن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يكى از ويژگيهاى عرفانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءنوس بودن با قرآن بود. سعد بن هشام گويد: نزد عايشه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم و از اخلاق آن حضرت پرسيدم ؛ او بمن گفت : آيا قرآن مى خوانى ؟ گفتم : آرى ، اخلاق رسول خدا (مطابق ) قرآن است

آهنگ صداى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان بود كه قرآن را از همه مردم زيباتر و دل رباتر مى خواند. چنانكه انس بن مالك خدمتكار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگام خواندن قرآن ، آهنگ صدايش را مى كشيد.

ابن مسعود كه از كاتبان وحى بود، مى گويد يك روز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: مقدارى قرآن بخوان تا من گوش كنم

من سوره مباركه نساء را مى خواندم تا رسيدم به آيه ٤١

( فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَـٰؤُلَاءِ شَهِيدًا ) : چگونه باشد آن هنگام كه از هر امتى گواهى آريم و تو را براى اين امت بگواهى خواهيم ).

همين كه اين آيه قرائت شد، ديدم چشمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پر از اشك شد، سپس فرمود: (ديگر بس است )(٦١٦).

٣ - احمد بن طولون

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

احمد بن طولون يكى از پادشاهان مصر بود. وقتى كه از دنيا رفت از طرف حكومت وقت ، يك قارى قرآن را با حقوق زيادى اجير كردند تا روى قبر سلطان قرآن بخواند. روزى خبر آوردند كه قارى ، ناپديد شده و معلوم نيست به كجا رفته ! پس از جست و جوى زياد او را پيدا كردند و پرسيدند: چرا فرار كرديد؟ جراءت نمى كرد جواب بدهد، فقط مى گفت : من ديگر قرآن نمى خوانم گفتند: اگر حقوق شما كم است دو برابر اين مبلغ را به تو مى دهم ! گفت : اگر چند برابر هم بدهيد نمى پذيرم گفتند: دست از تو بر نمى داريم تا دليل اين مساءله روشن شود. گفت : چند شب قبل صاحب قبر احمد بن طولون به من اعتراض كرد كه چرا بر سر قبرم قرآن مى خوانى ؟

گفتم : مرا اين جا آورده اند كه برايت قرآن بخوانم تا خير و ثوابى به تو برسد.گفت : نه تنها ثوابى از قرائت قرآن به من نمى رسد، بلكه هر آيه اى كه مى خوانى آتشى بر آتش من افزوده مى شود، به من مى گويند: مى شنوى ؟ چرا در دنيا به قرآن عمل نمى كردى ؟ بنابراين مرا از خواندن قرآن براى آن پادشاه بى تقوا معاف كنيد(٦١٧) .

٤ - پانصد قرآن بالاى نيزه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در صفين چون موقعيت شاميان به خطر افتاد و معاويه احساس شكست نمود، با عمروعاص به مشورت پرداخت كه چه كند تا از شكست حتمى نجات يابد. عمروعاص پيشنهاد داد: هر كه قرآنى دارد بالاى نيزه بلند كند و مردم عراق را به حكومت قرآن بخوانيد.

ابوطفيل از اصحاب امام مى گويد: صبح ليلة الهرير مشاهده كرديم كه جلو سپاهيان شام چيزهائى شبيه پرچم ديده مى شود. چون هوا روشن شد، ملاحظه كرديم كه قرآنها را روى نيزه بسته اند، و قرآن بزرگ مسجد شام را روى سه نيزه نصب كرده و ده نفر آن را بلند مى كنند، و در هر يك از پنج قسمت لشكر صد قرآن و مجموعا پانصد قرآن را در بالاى نيزه ها مقابل سپاه عراق قرار دادند و چنين شعار مى دادند: خدا را خدا را درباره دينتان اين كتاب خدا است حاكم ميان ما و شما(٦١٨).

امام علىعليه‌السلام فرمود: خدايا تو مى دانى كه هدف اينها قرآن نيست ، تو خود ميان ما و اينها حكم كن كه تو حاكم بر حقى

عمل مردم شام موجب شد كه در ميان اصحاب امام اختلاف ايجاد شد، دسته اى ساده انديش گفتند: ديگر براى ما جنگيدن جايز نيست ، كه اينها ما را به كتاب خدا مى خوانند. دسته ديگر گفتند: كار معاويه حيله است و نبايد فريب خورد. اين اختلاف سبب گرديد كه معاويه از جنگ خلاص شد و به مقصود خود رسيد(٦١٩).

٥ - ناپلئون

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ناپلئون روزى درباره مسلمين فكر كرد و پرسيد: مركز آنان كجاست ؟ گفتند: مصر. وقتى با يك مترجم به كشور مصر مسافرت كرد، و به كتابخانه وارد شد.

مترجم قرآن را باز كرد و اين آيه آمد: (براستى كه دين قرآن هدايت مى كند بآنچه درست و محكمتر است و بر مؤ منان بشارت مى دهد(٦٢٠) ))، وقتى مترجم اين آيه را براى او خواند و ترجمه كرد؛ از كتابخانه بيرون آمد و شب را تا صبح بفكر اين آيه بود. صبح باز به كتابخانه آمد و مترجم آياتى ديگر از قرآن را برايش ترجمه كرد.

روز سوم هم مترجم از قرآن براى او ترجمه كرد و خواند. ناپلئون از قرآن سئوال كرد. گفت : اينان معتقدند كه خداوند قرآن را بر پيامبر آخرالزمان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل كرده است و تا قيامت كتاب هدايت آنان است

ناپلئون گفت : آنچه من از اين كتاب استفاده كردم اينطور احساس نمودم كه (اول ) اگر مسلمين از دستورات جامع اين كتاب استفاده كنند روى ذلت نخواهند ديد.

(دوم ) تا زمانيكه قرآن بين آنها حكومت كند، مسلمانان تسليم ما غربيها نخواهند شد؛ مگر ما بين آنها و قرآن جدائى بيفكنيم(٦٢١)

٧٢ - : قضا و قدر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا ) (فرقان : آيه ٢)

:خداوند هر چيزى را به قدر و اندازه معين فرمود.

امام صادقعليه‌السلام : فى قضاء الله كل خيرللمؤ من(٦٢٢)

:در همه قضاء و قدر براى مؤ من خير و خوبى نهاده شده است

شرح كوتاه :

مسئله قضاء و قدر و اعتقاد به آن از مسائل كلامى است و بسيار پيچيده است كه تفهيم و وجدان واقعى آن كار هركس نيست

مؤ من بداند خدا هر تقدير براى او كرده است از فقر و غنا و موت و حيوة و سلامتى و مرض و... همه خير اوست

چون خداوند حكيم است و مصالح عباد را مى داند هر تقديرى كه مى كند براى بنده اصلح است

اگر ايمان به مصلحت و حكمت الهى آورده شود، حزن از دل بيرون رود، فرح و سرور در زندگى آيد، و غم روزى خورده نمى شود و حتى نقشه اى و تدبيرى كشيده نمى شود تا دچار مسائل شيطانى شود.

١ - زنجير بر پاى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

محمد مهلبى وزير گويد: با جمعى قبل از وزارت در كشتى نشسته و از بصره متوجه بغداد شدم شخص شوخى در آن كشتى بود و ياران از روى شوخى و خنده زنجيرى بر پاى او نهادند.

بعد از لحظه اى كه خواستند زنجير را بگشايند نتوانستند. چون به بغداد رسيديم آهنگرى طلبيدم كه آن قيد را بگشايد. آهنگر گفت : بدون دستور قاضى اين كار را انجام نمى دهم

اهل كشتى نزد قاضى رفتند و ماجرا را گفتند و درخواست كردند تا آهنگر آن بند و زنجير را باز نمايد؛ در اين اثناء جوانى به مجلس آمد و با تندى به آن مرد نگريست و گفت : تو فلانى نيستى كه در بصره برادر مرا كشتى و گريختى ؟ مدتى است كه دنبال تو مى گردم ؛ و جمعى از بصره را آورد و شهادت دادند.

قاضى با شهادت شهود، آن مرد را قصاص نمود، و همگان تعجب كردند كه به مزاح در پاى قاتلى ناشناخته بند كرده ايم و او را به حكومت تحويل داده ايم(٦٢٣)

٢ - ماهى از آسمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

انسانها در قضاء و قدرند و آنچه خداوند خير بندگان خود مى داند به آنها مى رساند. مرحوم شيخ محمد حسن مولوى گفت : در جنگ جهانى دوم مجبور شدم به بحرين وارد شوم

مردم بحرين به تواتر گفتند: يك هفته بواسطه جنگ و درگيرى و نرسيدن آذوقه گرسنه بوديم ؛ و همه حبوبات از نخود و برنج و عدس نيز تمام شد. همه به مسجد و حسينيه رجوع كرديم و متوسل شديم

بعد مشاهده كرديم كه به امر خداوند بخارى از ميان دريا بلند شد و به ابر مبدل گرديد، و باران عجيبى همراه با ماهى بر ما باريد. ماهيهاى اعلا كه به مدت يك هفته ارزاق ما را تاءمين كرد تا براى ما آذوقه رسيد.(٦٢٤)

٣ - عزرائيل همنشين سليمانعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى عزرائيل به مجلس حضرت سليمانعليه‌السلام وارد شد. در آن مجلس همواره به يكى از اطرافيان سليمانعليه‌السلام نگاه مى كرد. پس از مدتى عزرائيل از آن مجلس بيرون رفت آن شخص به سليمانعليه‌السلام گفت : اين شخص كه بود؟ فرمود: عزرائيل

گفت : به گونه اى به من مى نگريست ، گويا در طلب من بود. فرمود: اكنون چه مى خواهى ؟ گفت : به باد فرمان بده مرا به هندوستان ببرد. سليمانعليه‌السلام به باد فرمان داد و باد او را به هندوستان برد.

وقتى ديگر كه سليمانعليه‌السلام با عزرائيل ملاقات كرد به او فرمود: چرا به يكى از همنشينان من نگاه پياپى مى كردى ؟ گفت : من از طرف خدا ماءمور بودم در ساعتى نزديك به آن ساعت جان او را در هندوستان بگيرم ! او را در آنجا ديدم تعجب كردم بعد به هندوستان رفتم و در همان ساعت مقرر(٦٢٥) جانش را گرفتم.(٦٢٦)

٤ - هدهد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى سپاهيان حضرت سليمانعليه‌السلام از جمله پرندگان نيز كه در گروه سپاهيان آن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داشتند، با سليمان ملاقات كردند و مجلس باشكوهى در محضر او بپا نمودند.

همه آنها با كمال ادب همدل در خدمت او توقف نمودند؛ و هر پرنده اى هنر و دانش خود را براى سليمانعليه‌السلام بازگو نمود تا اينكه نوبت به هدهد (شانه بسر) رسيد و گفت : هنرم اين است (وقتى كه در اوج هستم آب در قعر زمين را با چشم تيزبين خود مشاهده مى كنم كه آيا از دل خاك مى جوشد يا كه از سنگ بيرون مى آيد. خوبست مرا در لشگر خود منصبى عطا كنى تا در سفرها جايگاه آب را به شما نشان دهم .!)

سليمانعليه‌السلام قبول كرد و منصب نشان دادن آب را به عهده او واگذارد. كلاغ وقتى باخبر شد به سليمانعليه‌السلام گفت : او دروغ مى گويد، زيرا اگر راست مى گويد كه آب را در زير زمين مشاهده مى كند، پس چرا زير مشتى خاك دام را نمى بيند و در قفس مى افتد!

هدهد در جواب گفت : اى سليمان سخن دشمن را در موردم نپذير! اگر من دروغ مى گويم سرم را از بدن جدا كن من در همان اوج پرواز دام را مى نگرم چون قضاء و قدر مى آيد، پرده بر چشم هوشم مى افتد.

چون قضاء آيد شود دانش بخواب

مه سيه گردد بگيرد آفتاب(٦٢٧)

٥ - فغور پادشاه چين بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

چون اسكندر ذوالقرنين لشگركشى كرد و خيلى از كشورها را تحت تصرف خود درآورد، به چين روى آورد و آن را محاصره كرد. پادشاه چين روزى به عنوان دربان به خدمت اسكندر آمد.

گفت : فغفور پادشاه پيامى داده تا در خلوت بعرض شما برسانم به امر او مجلس را خلوت كردند. او گفت : فغفور پادشاه چين من هستم اسكندر متعجب شد و گفت : به چه اعتمادى اين جراءت را كردى ؟!

گفت : من تو را سلطانى عاقل و فاضل مى دانم ، و هيچ عداوتى بين من و تو نبوده و درباره ات قصد بدى نينديشيده ام اگر تو مرا بكشى از سپاهم يك نفر كم نشود. خود آمدم تا هر چه از من بخواهى در خدمتت عرضه كنم

اسكندر گفت : سه سال ماليات چين را از تو مى خواهم فغفور قبول كرد. چون زود قبول كرد، اسكندر گفت : بعد از دادن خراج و ماليات حالت چگونه شود؟ فغفور گفت : چنانكه هر دشمنى بر من حمله كند مغلوب شوم

اسكندر فرمود: اگر بخراج دو ساله قناعت كنم چطور شود؟ گفت : اندكى بهتر از حال اول شود، فرمود: اگر خراج يكساله قناعت كنم چطور شود؟ گفت : خللى در سلطنت من نشود، و بكلى پريشان نشوم

اسكندر فرمود: به خراج شش ماه از تو راضى شدم ! فغفور فردا او را به مهمانى دعوت كرد تا خراج شش ماهه را بدهد. فردا اسكندر وقتى وارد چين شد لشگر بسيار با ادوات جنگى آماده ديد كه او را به تعجب واداشت لشگر اسكندر در وسط لشگر چين قرار گرفتند.

اسكندر كمى خائف شد كه چرا با ادوات جنگى نيامد. اسكندر فرمود: مگر فكر مكر داشتى كه اينهمه لشگر آماده كردى ؟

فغفور گفت : به قضاء الهى ، مى دانستم كه تو را پادشاهى بزرگى عطا فرموده ، و مؤ يد بتاءييد آفريدگارى ، و هر كه با دولتمندان مجادله كند، شكست يابد، فقط جهت اطاعت و احترام بوده است اسكندر فرمود: آنچه از خراج شش ‍ ماهه مى خواستيم همه را به خاطر اين فهم و احترام به تو بخشيديم و از آن درگذشتم(٦٢٨) .

٧٣ - : قناعت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ ) (حج : آيه ٣٦)

: (قربانى حج را) به فقير قانع و فقيرى كه سؤ ال نمى كند اطعام دهيد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : كن قانعا تكن اءشكر الناس(٦٢٩)

:قانع باش تا از شاكرترين مردم باشى

شرح كوتاه :

بجهت بزرگى شاءن قناعت ، اگر قانع قسم بخورد كه مالك دنيا و آخرت شده است خدا او را تصديق مى كند.

بايد يقين داشت و تصديق كرد كه خداوند آن چه خواسته به بنده داده و همه داده ها عين حكم اوست

آنكس كه قسمتهاى الهى را باور كرده ، به اسباب ظاهرى توجه نمى كند، و از فكر هم و زحمت بسيار در آسايش بسر مى برد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (قناعت ملكى است كه زوال ندارد)، و اين صفت مركبى است كه بر رضاى حق سوار و صاحبش را به خانه حقيقى خود مى رساند پس بر آنچه خدا داده راضى و قانع ، و بر آن چه نرسيده بايد صبر نمود.(٦٣٠)

١ - سيره امام صادقعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قناعت در همه زمان پسنديده و خداوند شخص قانع را دوست دارد، مخصوصا اين صفت در زمانى كه جامعه از نظر مواد غذائى در كمبود است ، بيشتر بايد مورد توجه قرار گيرد.

معتب كه عهده دار خدمات منزل امام صادقعليه‌السلام بود مى گويد: بر اثر كمبود مواد غذائى در بازار مدينه قيمت اجناس بالا رفت امامعليه‌السلام بمن فرمود: در منزل چه مقدار خوار و بار داريم ؟ عرض كرد: بقدر مصارف چندين ماه !

فرمود: همه آنها را در بازار براى فروش عرضه كن معتب از سخن امامعليه‌السلام به شگفت آمد، عرض كرد اين چه دستور است كه مى فرماييد؟ امامعليه‌السلام سخن خود را دوباره تكرار كرد و با تاءكيد فرمود: تمام خواروبار موجود در منزل را ببر و در بازار بفروش

معتب گفت : دستور امامعليه‌السلام را اجرا نمودم و خواروبار موجود منزل را فروختم بمن فرمود: اينكه وظيفه داراى احتياجات غذاى منزل ما را مانند اكثر متوسط مردم روزبروز خريدارى كنى ، بعلاوه فرمود: قوت خانواده ام بايد نصفش از جو و نيمش از گندم تهيه شود.(٦٣١)

٢ - سلمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابووائل مى گويد: من و رفيقم بر سلمان وارد شديم سلمان فرمود: اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تكليف براى ميهمان نهى نكرده بود خود را به زحمت افكنده و طعام خوبى براى شما تهيه مى كردم

مقدارى نان و نمك حاضر كرد. رفيقم گفت : اگر با اين نمك قدرى سبزى هم بود بهتر بود! سلمان آفتابه خود را گرو گذاشت و مقدارى سبزى خريد.

پس از صرف غذا رفيقم در مقام شكر خدا گفت : خدا را حمد مى كنم كه ما را به آنچه داده قانع گردانيده است(٦٣٢).

سلمان فرمود: اگر قانع بودى آفتابه ام به گرو نمى رفت(٦٣٣) (البته اين حكايت با مختصرى اختلاف كه آن شخص ابوذر بوده و بجاى سبزى نعناع بود، نيز نقل شده است ).

٣ - به قناعت ، نفس ذليل مى شود

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يكى از علائم شخص قانع ، زهد و اكتفاء كردن به آنچه كه نفس را مهار كند، مى باشد. اسود و علقمه گفتند: بر حضرت علىعليه‌السلام وارد شديم در پيش آن با حضرت طبقى از ليف خرما بود، كه در آن دو گرده نان جوين بود و نخاله آرد جو بر روى نانها آشكار ديده مى شد.

حضرت نانها را برداشت و بر روى زانوى خود گذاشتند تا شكسته شد و بعد با نمك ميل فرمود. به فضه خادمه گفتيم : چه مى شد اگر نخاله اين آرد را براى حضرت مى گرفتى ؟

فضه گفت : نان گوارا را علىعليه‌السلام بخورد گناهش بر گردن من مى باشد. در اين هنگام اميرالمؤ منينعليه‌السلام تبسم فرمود و فرمود: من خودم دستور داده ام نخاله اش را نگيرد!

گفتيم : براى چه يا على ، فرمود: زيرا اينطور نفسم بهتر ذليل (و قانع ) مى شود، و مؤ منان از من پيروى خواهند كرد تا وقتى كه به اصحاب ملحق شوم.(٦٣٤)