يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 40468
دانلود: 4493

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40468 / دانلود: 4493
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٤ - غذاى خود يا سلطان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سعدى در گلستان در فضيلت قناعت قريب بيست و چهار حكايت نقل نموده است كه آخرين آنها حكايت عابدى است كه با خوردن غذاى سلطان ، صفت پارسائى و قناعت را رها و به آزمندى دلبسته شد.

سعدى گويد: عابد پارسايى ، غارنشين شده بود و در آنجا دور از جهانيان ، به عبادت به سر مى برد و به شاهان و ثروتمندان به ديده تحقير مى نگريست و به زرق و برق دنيا اعتنائى نداشت

يكى از شاهان آن سامان براى آن عابد چنين پيام داد: (از بزرگوارى خوى نيك مردان توقع و انتظار دارم ، مهمان ما بشوند و با شكستن پاره نانى از سفره ما با ما همدم گردند).

عابد فريب خورد و دعوت او را جواب مثبت داد و در كنار سفره شام آمد و از غذاى او خورد، تا سنت را بعمل آورده باشد.

فردا شاه براى عذر خواهى و تشكر خود به سوى غار عابد روانه شد. عابد همين كه شاه را ديد به احترام او برخاست و او را كنارش نشانيد و او را ستود، پس شاه خداحافظى كرد و رفت !!

بعضى از ياران عابد از روى اعتراض گفتند چرا آن همه در برابر شاه كوچكى كردى و بر خلاف سنت عابدان وارسته اظهار علاقه به او كردى ؟ گفت : مگر نشنيده ايد كه گفته اند: به كنار سفره هر كسى بنشينى بر تو لازم شود كه به چاكرى او برخيزى و حق نمك را ادا كنى !(٦٣٥)

٥ - سيره قانعان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعضى دستشان به جائى كه رسيد خود را فراموش كرده و تا حد امكان استفاده و براى خود و فرزندان نشان باقى مى گذارند.

اما شيخ انصارى وقتى كه بعد از صاحب جواهررحمه‌الله مرجع كل مى شود (آن روزى كه مى ميرد، با آن ساعتى كه به صورت يك طلبه فقير دزفولى وارد نجف شده است ، فرقى نكرده است ).

وقتى كه خانه او را نگاه مى كنند مانند فقيرترين مردم زندگى مى كنند. با آنكه در هر سال بيشتر از صد هزار تومان (كه با پول حالا صدها ميليون تومان مى رسد) وجوهات براى او مى آورند به كمترين وجه براى خود قناعت مى كرد و وقتى مرد، هفده تومان پول داشت ، كه همان مقدار هم مقروض ‍ بود. حتى بازماندگانش قدرت برپايى مراسم فاتحه و عزادارى نداشتند، و يكى از بندگان خدا كه داراى ثروت بود، شش شبانه روز براى او مراسم و مجلس ختم و فاتحه بر پا كرد.

پرهيز او از حرص و اكتفا به حداقل باعث شد كه وقتى وكيل ايشان در بغداد به نجف مى آيد و مى خواهد جهيزه براى عروسى دختر شيخ را عهده دار شود، شيخ به او اجازه نداد و با يك جهيزيه بسيار. معمولى و ناچيز عروسى دختر را با برادر زاده اش بنام شيخ محمد انصارى ترتيب داد(٦٣٦)

٧٤ - : قيامت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ) (آل عمران : آيه ١٨٥)

: همانا روز قيامت همه به مزد اعمال خود كاملا خواهند رسيد.

امام علىعليه‌السلام : ان الخلق لامقصر لهم عن القيامة(٦٣٧): مردم را از قيامت جاى رهايى نيست

شرح كوتاه :

همه آدميان در روزى پس از برزخ ، براى ثواب و عقاب جمع مى شوند و حاكم آنروز خداوند است به نيكوكاران جزاى خوب و به بدكاران عقاب مى دهد.

عده اى كه در دنيا تكذيب حقايق كردند، ملائكه آنها را به سوى عذاب مى برند، و آنان كه براى دين خدا زحمت كشيدند و از معاصى خود را نگه داشتند، آنها را بسوى بهشت مى برند.

آنروز قيامت است و كسى نتواند اعتراض كند؛ چه آنكه ملكوت است و همه اعمال ثبت شده است و هيچ يك چيزى از كردار دنيوى پوشيده نيست تا اعتراض كند.

١ - داد خواه قيامت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

جعفر طيار برادر امير المؤ منينعليه‌السلام همراه ٨٢ نفر از مسلمين در سال پنجم بعثت ، از مكه به سوى كشور حبشه مهاجرت نمودند، تا هم از آزار مشركان در امان باشند، و هم اسلام را در حبشه ، تبليغ كنند.

اين مهاجران در حدود دوازده سال در حبشه ماندند و سپس در سال هفتم هجرت به مدينه باز گشتند، يعنى همان وقت كه مسلمين در جنگ خيبر، پيروز شده بودند. در روايات آمده : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جعفر پرسيدند: در اين مدتى كه در حبشه بودى ، چه چيز عجيبى ديدى ؟

جعفر عرض كرد: زن سياه چهره حبشى را ديدم ، عبور مى كرد و زنبيل بزرگى بر سر داشت ، مردى مزاحم ، به او تنه زد و او را به زمين انداخت به طورى كه زنبيل از سر آن زن افتاد، سپس زن نشست و به آن مرد مزاحم رو كرد و گفت : واى بر تو از داور (گيرنده حق ) در روز قيامت ، كه بر كرسى بنشيند و حق مظلوم را از ظالم از بگيرد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز از اين سخن تكان دهنده آن زن ، تعجب كرد(٦٣٨)

٢ - شرورترين مردم در قيامت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عبدالله بن ابى سلول (يكى از سرسخت ترين منافقان صدر اسلام و دشمن جدى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) براى وارد شدن بر آن حضرت اجازه خواست

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ايراد جمله ((برادر عشيره چقدر بد است )) از ناهنجارى عبدالله و نفرت خود از وى خبر داد و بعد فرمود: اجازه دهيد داخل شود. هنگامى كه داخل شد، حضرت او را نشانيد و با خوشروئى و گرمى با وى سخن پس از بيرون رفتنش ، عايشه گفت : يا رسول الله شما درباره او قبل از ورود كلام خوبى نگفتند، اما وقتى با وى روبرو شديد، با چهره باز و خندان برخورد كرديد؟! پيامبر فرمود: اى عايشه ! شرورترين مردم در روز قيامت (٦٣٩) كسى باشد كه بخاطر پرهيز و رهائى از شرش ، مورد اكرام و خوش برخوردى واقع شود(٦٤٠ )

٣ - ترس از قيامت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبر هرگاه براى جنگ عزيمت مى كردند ميان دو تن از صحابه را عقد اخوت مى بست ، چنانكه قبل از جنگ تبوك ميان سعيد بن عبدالرحمان و ثعلبه انصارى عقد بست سعيد در ملازمت پيامبر عازم جهاد شد و ثعلبه عهده دار خانه گرديد.

روزى ثعلبه به خانه سعيد براى تهيه غذا مى رفت ، شيطان او را وسوسه كرد كه به زن سعيد نگاه كند، چون نگريست او را زيبا ديد و بى قرار شد، آمد دست به او رساند، زن سعيد گفت : روا باشد برادرت به جهاد رود و تو قصد تجاوز به حريم برادرت كنى ؟!

اين سخن در او تاءثير كرد و رو به صحرا نهاد و در پاى كوهى به خاك افتاد و شب و روز به ناله و فرياد مشغول بود.

وقتى پيامبر با اصحاب از جنگ برگشتند همه به استقبال برادران آمدند غير از ثعلبه ، سعيد به حالت گريان به دنبال او بيرون آمد و تفحص مى كرد كه او را دريابد؛ تا آخر او را يافت كه در پس سنگى نشسته است در حاليكه با حسرت بر سر مى زد و با آواز بلند مى گفت : واى از شرمسارى و رسوائى روز قيامت سعيد او را در بر گرفت و دلدارى داد و خواست او را نزد پيامبر آورد تا چاره اى براى عفو بنمايد. گفت : دستهاى مرا ببند و ريسمانى در گردنم افكن چون بردگان فرارى

پس سعيد او را نزد پيامبر آورد، حضرت به او فرمود: بزرگ گناهى كرده اى از پيش من برو ملازم درگاه خداى تعالى باش تا دستورى آيد.

بعد از مدتى ، وقت نماز عصر آيه عفو و توبه(٦٤١) نازل شد و پيامبر، علىعليه‌السلام و سلمان را بدنبال ثعلبه فرستادند.

آنان در طلب ثعلبه به بيابان در آمدند و عاقبت او را يافتند كه با خداى راز و نياز مى كند و طلب عفو مى نمايد. امير المؤ منينعليه‌السلام از حال او گريان شد، و بشارت به او دادند كه خداى تو را آمرزيده است !

او را همراه خود به شهر مدينه آوردند، در وقت نماز شب (مغرب و عشاء) بود كه پيامبر بعد از فاتحه سوره تكاثر مى خواندند چون آيه اول(٦٤٢) را ثعلبه استماع كرد نعره زد و در آيه دوم(٦٤٣) خروشى عظيم به او دست داد و چون آيه سوم(٦٤٤) را استماع نمود بيهوش افتاد، و بعد از نماز ديدند او جان داده است

پيامبر با جمله اصحاب گريان شدند، دستور دادند او را غسل بدهند و نماز بگذارند و حضرتش در تشيع جنازه ثعلبه به سر انگشتان راه مى رفتند.

علت را پرسيدند: فرمودند: از بسيارى فرشتگان كه در نماز و تشيع جنازه او شركت كردند، اين چنين تشيع كردم(٦٤٥).

٤ - امام مجتبىعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

هنگام وفات امام حسنعليه‌السلام آنهائيكه حضور داشتند مشاهده كردند كه آنجناب گريه مى كند.

عرض كردند: يا بن رسول الله چرا گريه مى كنيد؟ با اين نسبتى كه با پيغمبر دارى ؟ و مقاماتى كه پيامبر درباره ات فرموده است ؛ با اينكه بيست مرتبه پياده حج گذارى و مال خويش را سه بار در راه خدا قسمت نموده اى ، بطورى كه از يك جفت كفش و نعلين نيمى براى خود و نيم ديگر را در راه خدا داده اى ؟

فرمود: از هراس و ترس قيامت(٦٤٦) و دورى از دوستانم مى گرديم(٦٤٧).

٥ - توبه بن صمه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى بود به نام توبه بن صمه كه در بيشتر اوقات از شب و روز به مراقبه و محاسبه نفس مشغول بود.

پس روزى ايام گذشته خود را حساب كرد ٢١٥٠٠ روز شد، گفت : واى بر من آيا من خداى تعالى را روز قيامت به اين مقدار ملاقات كنم ، اگر هر روزى يك گناه كرده باشم بيست و يك هزار و پانصد گناه باشد، چه بر سرم آيد، اين جمله را گفت و بيهوش شد.

ديدند او به همان بيهوشى از دنيا رفت و اين فقط به خاطر حساب بازپرسى قيامت بود كه او را اين موت ، دست داد(٦٤٨)

٧٥ - : كاركردن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ ) (نجم : آيه ٣٩): انسان را نيست جز آنكه بكوشد و سعى كند.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : المومن اذالم يكن حرفة يعيش ‍ بدينه(٦٤٩)

: مؤ من اگر حرفه (كار و كسى ) نداشته باشد بوسيله دينش نان مى خورد (كه بسيار بد است )

شرح كوتاه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بهترين طعام آنست كه از دست رنج خود آنهم بنحو حلال بدست آورده شود و خود و اهلش آنرا بخورند.

لازمه طعام حلال ، كسب و كار پاك است كه كننده آن بمنزله مجاهد فى سبيل الله است كه براى خود و خانواده اش به سعى مى پردازد.

آنهائى كه به تنبلى عادت كردند و به كسالت در جسم مبتلا هستند در امر معاش دچار مشكلات بسيارند، و حتى نمى توانند حقوق واجب النفقه خود را تهيه كنند، و لذا به مشاغل حرام آلوده مى شوند.

عزم در كار، سبب مى گردد كه به كار آخرت هم بپردازيم چه آنكس كه در كار براى مايحتاج عاجزم است در كسب آخرت هم ناتوان است

١ - وقفنامه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم اميرالمؤ منينعليه‌السلام در زمان دولت خود فرمود: در سراسر عراق رعيت من در نعمت اند، آبشان شيرين و نانشان گندم است امام يكى از غلامان بنام ((ابو نيزر)) را آزاد كرده بود با شرط پنج سال خدمت در نخلستان ، و سپس او را براى سرپرستى مزارع و چشمه هاى خود گذارده بود، كه يكى از آن چشمه ها بنام ((عين ابى نيزر)) مشهور شد.

او گويد: روزى امام بسر كشى مزرعه آمد، پياده شد و فرمود: غذائى هست ؟ گفتم آرى ، اما غذائى كه براى شما باشد نمى پسندم ، كدوئى دارم از مزرعه با روغن پيه بريان ؛ فرمود همان را بياور.

غذا را آوردم ، سپس برخاست دست ها را شست و غذا را تناول كردند، مجددا دستها را شستند و چند مشت آب ميل كردند، آنگاه فرمودند: دور باد كسى كه شكم او را داخل آتش كنند، بعد فرمود:

كلنگ بياور، آنرا آوردم و در چاه داخل شد، آنقدر كلنگ زد تا خسته شد

براى رفع خستگى بيرون آمد در حالى كه از پيشانى مقدسش عرق مى ريخت ، با انگشتان خود عرق را از پيشانى پاك مى كردند.

باز به درون جاه (يا قنات ) داخل شد، همهمه مى كرد و كلنگ مى زد، ناگهان رگ آب بسان گلوى شتر فواره زد، امام فورى بيرون آمدند و در حاليكه هنوز عرق مى ريخت فرمود: صدقه است ، صدقه است ، دوات و كاغذ بياور.

من بشتاب دوات و كاغذ آوردم ، حضرت به خط خودش نوشت : اين وقفى از بنده خدا امير المؤ منينعليه‌السلام براى تهيدستان مدينه به صدقه ، صدقه اى كه نه فروش مى رود و نه هبه مى شود و نه انتقال مى پذيرد، تا خدا وارث آسمان و زمين است مگر آنكه حسنعليه‌السلام حسينعليه‌السلام به آن محتاج گردند كه ملك آنها خواهد شد(٦٥٠)

٢ - عمر بن مسلم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

امام صادقعليه‌السلام جوياى حال يكى از يارانش بنام عمر بن مسلم شد، شخصى عرض كرد: او به عبادت روى آورده و تجارت را ترك نموده است !

امام فرمود: واى بر او، آيا نمى داند دعاى ترك كننده كسب و كار، مستجاب نمى شود؟ گروهى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از آنكه آيه دوم و سوم سوره طلاق نازل شد ((كسى كه پرهيزكار باشد، خداوند راه گشايشى براى او قرار مى دهد، و به او از جائى كه گمان نبرد، روزى مى دهد، و كسى كه به خدا توكل كند، خدا او را كافى است(٦٥١)

بعضى از اصحاب درها را بروى خود بستند و به عبادت مشغول شدند و گفتند: ما را خدا كفايت مى كند.

اين خبر به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، آنحضرت براى آنها پيام فرستاد: چه عاملى شما را به اين كار واداشته است ؟

گفتند: طبق آيه دوم و سوم سوره طلاق خداوند متكفل روزى ما شده ، از اين جهت مشغول عبادت شده ايم !

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها فرمود: كسى كه كار و كسب را رها كند و مشغول عبادت شود، دعايش مستجاب نمى گردد، بر شماست به كار و كسب(٦٥٢)

٣ - كار بهتر از صدقه خوردن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

به پيامبر خبر دادند كه يكى از مسلمانان مدينه تهيدست شده است فرمود: او را نزدم بياوريد! بعضى رفتند و او را آوردند، فرمود: آنچه در خانه دارى به اينجا بياور، و آن را كوچك نشمار. او به خانه خود رفت و يك پلاس و يك كاسه برداشت و به حضور پيامبر آورد و حضرت آنرا براى فروش به مزايده گذاشت

عاقبت شخصى به دو در هم خريد، پيامبر آنها را به آن شخص فروختند و آن دو در هم را به آن مسلمان داد، و فرمود تا يك درهم غذاى براى خانواده ات خريدارى كن و با درهم ديگر يك عدد تيشه خريدارى كن

او به دستور پيامبر تيشه خريد و آورد و بعد حضرت فرمود: به بيابان برو و با اين تيشه هيزمها را جمع كن و هيچ خار تر و خشكى را در بيابان ، كوچك مشمار همه را جمع كن و بفروش

او رفت و با همان دستور كار كرد و بعد از پانزده روز در حالى كه وضع ماليش خوب شده بود، به نزد پيامبر آمد.

پيامبر فرمود: كار كردن و مزد كار گرفتن براى تو بهتر است از (صدقه گيرى ) اينكه در روز قيامت به محشر وارد شوى و نشانه زشت صدقه در چهره ات باشد(٦٥٣)

٤ - به زحمت انداختن نفس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

فضل بن ابى قره مى گويد: ما بر امام صادقعليه‌السلام وارد شديم و ديديم آن حضرت مشغول كار بر روى زمين خودشان هستند، پس گفتيم : فداى شما گرديم ، يا به ما بفرمائيد اين كار را انجام دهيم يا به غلامان خود!

فرمود: نه بگذاريد خودم كار كنم ، من مايل هستم خداوند را در حالى ملاقات كنم كه با دست خود كار كرده و با سختى دادن به خود در طلب رزق باشم سپس فرمود: حتى علىعليه‌السلام نيز نفس خود را براى طلب حلال به زحمت مى انداخت(٦٥٤)

٥ - يعقوب بن ليث صفار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سلسله صفارى همگى شيعه بودند و مدت ملك ايشان پنجاه و شش سال بود و اينان هفت نفر بودند كه اول ايشان يعقوب بن ليث صفار (م ٢٦٥) بود.

يعقوب در اصل شغلش مسگر بوده به همين جهت او را صفار مى گفتند. كم كم در تهيه لشگر بر آمد و خوارج ضد مذهب را مى كشت تا كارش بالا گرفت و بالا گرفت و بالاخره خراسان و سيستان و ساير شهرها را تصرف كرد.

در وصف او نوشته اند كه : بسيار مرد مدير و كاردان بود كه مانند تدبير و تنظيم او كم شنيده شده است ، و سعى و كوشش سياه در اوامرش بى نظير بوده است

وقتى يعقوب فرمان داد كه لشگر به جنگ روند، چنان لشگر حاضر آماده شدند كه همه حيوانات سوارى را از چراگاه گرفتند و سوار شدند و به طرف هدف رفتند.

ديدند، مردى اسب او علفى بر دهان داشت ، علف را از دهان حيوان بيرون كشيد كه مبادا بقدر جويدن علف ، تاءخير كرده باشد و به زبان فارسى به اسب خطاب كرد: امير يعقوب حيوانات را از خوردن منع كرد!

و مردى را ديدند كه در زير سلاح لباس نپوشيده است ، سبب آن را پرسيدند، گفت : من مشغول غسل جنايت بودم كه منادى امير ندا داد كه سلاح بپوشيد، من جهت آنكه تاءخير در امر امير نكرده باشم لباس نپوشيدم و به همان پوشيدن لباس جنگى اكتفا كردم(٦٥٥)

٧٦ - : گدائى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ ) (ضحى : آيه ١٠)

: اما مسائل را از درت مران

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لو لا ان السائل يكذب ما قدس من رده(٦٥٦)

اگر دروغ گدايان نبود هر كه ردشان مى نمود تقديس نمى شد.

شرح كوتاه :

عده اى بعنوان گدا و سائل ، حرفه اى نگرفته اند و با وجود داشتن دارائى با اصرار و خواهش دست نياز به سوى مردم دراز مى كنند، اينان كسانى هستند كه روز قيامت خدا را ملاقات مى كنند، در حالى كه گوشت بر صورتشان نيست

مؤ من كسى است كه مانند سگ پارس نمى كند و حس طمع در او نيست و عزتش مانع از اين است دست تكدى بسوى آسمان بلند مى شوند چگونه ممكن است خود را در مقابل هر كس ذليل و خوار كند. البته مؤ منين بايد محتاجان را بشناسند و با حفظ آبروى آنان به آنها كمك كنند تا مبادا دست تكدى آنان بلند شود!

١ - امام صادق وسائل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مسمع بن عبدالملك گويد: در سرزمين منى (كه حاجيان در هنگام حج در آنجا توقف دارند) خدمت امام صادقعليه‌السلام بوديم و ظروف انگورى هم جلوى ما بود كه از آن مى خورديم پس سائلى آمد، از امام كمكى خواست

امام دستور داد خوشه انگورى به او داده شود، چون داده شد آن را نگرفت و گفت : نيازى بدان ندارم ، مگر در همى باشد.

امام فرمود: خداوند گشايش دهد. پس گدا رفت و برگشت و گفت : همان خوشه انگور را بدهيد.

امام فرمود: خداوند وسعت دهد و ديگر خوشه انگور را هم به او نداد. آنگاه سائل ديگرى آمد و چيزى خواست ، پس امام خود سه دانه انگور برداشت و به او داد. سائل سه دانه انگور را گرفت ، و گفت : حمد پروردگار عاليمان را كه اين انگور را روزى من قرار داد.

امام فرمود: در جاى خود باش ، و دو كف دست خود را پر از انگور نمود و به او داد. سائل آن را گرفت و حمد خداى كرد.

امام به غلام خود فرمود: چه مقدار پول همراه توست ؟ گفت : بيست درهم ، و آنرا به فقير داد. سائل گفت : خدايا حمد براى توست و اين پولها از ناحيه توست و ترا شريكى نباشد.

امام براى سومين بار به او دستور توقف داد، آنگاه پيراهن خود را از تن مبارك در آورد و به سائل داد.

سائل پيراهن را گرفت و پوشيد و گفت : حمد خداى را كه مرا پوشانيد و مستور نمود.

سپس با كلمه يا ابا عبدالله حضرت را مخاطب قرار داد و گفت : خداوند به تو پاداش خير دهد، راه رفتن را پيش گرفت ، اما ديگر چيزى نفرمود.

ما پنداشتيم اگر به شخص امام دعا نمى كرد و فقط خدا را شكر مى نمود حضرت به بخشش خود ادامه مى داد.(٦٥٧)

٢ - عباس دوس

(٦٥٨)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى عباس دوس در حمام بود و كسى نزدش آمد و چيزى خواست و گفت : مى خواهم به گدائى روى بياورم ، از اين جهت قصد دارم نزد شما بمانم تا كسب اين هنر كنم ...!

عباس گفت : لازم نيست نزد ما باشى فقط اين را بدان كه گدائى سه اصل دارد، اگر اين سه اصل را بكار بستى ، در گدائى كاملى

اول آن كه سؤ ال كنى هر جا كه باشد. دوم آنكه سؤ ال کنى از هر كه باشد، سوم آنكه بگيرى هر چه كه باشد.

شخص دست عباس را بوسيد و از پيش او رفت اتفاقا روزى عباس به حمام رفت تا شستشو كند و ازاله موى بدن نمايد، كه آن شخص نزد عباس ‍ آمد و گفت :

چيزى بمن بده ، عباس گفت : حمام و گدائى ، گفت : هر كجا كه باشد.

عباس گفت : حتى از عباس ؟ گفت : از هر كه باشد، عباس گفت : حتى موى اضافى بدن ، گفت : هر چه باشد.

عباس گفت آفرين بر تو كه اصول گدائى را خوب ياد گرفتى(٦٥٩)

٣ - حد تنگدستان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابو بصير گفت : به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : يكى از شيعيان شما كه مردى پرهيزكار است بنام عمر پيش عيسى بن اعين آمد و تقاضاى كمك كرد با اينكه تنگدست بود.

عيسى گفت : نزدم زكات هست ولى به تو نمى دهم ، زيرا ديدم گوشت و خرما خريدى و اين مقدار اسراف است

عمر گفت : در معامله اى يك درهم بهره من گرديد، يك سوم آن را گوشت و قسمت ديگر را خرما و بقيه اش را به مصرف احتياجات منزل رساندم

امام مدتى پس از شنيدن اين جريان افسرده شد و دست خود را بر پيشانى گذاشت و پس از آن فرمود: خداوند براى تنگدستان سهميه اى در مال ثروتمندان قرار داده به مقدارى كه بتواند با آن به خوبى زندگى كنند، و اگر آن سهميه كفايت نمى كرد بيشتر قرار مى داد؛ از اين جهت بايد به آنها بدهند به مقدارى كه تاءمين خوراك و پوشاك و ازدواج و تصدق و حج ايشان بنمايد، و نبايد سختگيرى كنند مخصوصا به مثل عمر كه از نيكوكارانست.(٦٦٠)

٤ - بى چيزان با آبرو

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

اميرالمؤ منين براى يك نفر پنج وسق (٩٠٠ كيلو) خرما از خرماى زمين خودش كه در ينبع (اطراف مدينه ) مالك بود فرستاد؛ آن شخص هم از مردمانى بود كه به عطاى حضرت چشم داشت و هيچ در مقام سؤ ال و تقاضا از آن جناب و غير را راضى نمى كرد!

يك نفر حضور حضرت عرض كرد: به خدا قسم آن شخص از شما تقاضايى نكرده بود كه چنين عطائى فرموديد، اگر يك واسق (يك كيلو) به او مى داديد كافى بود!

حضرت فرمود: خداوند مثل شما را در بين مسلمين زياد نكند، من مى بخشم و تو بخل مى كنى ؟ اگر من آن چه اميد دارد ندهم مگر بعد از تقاضا، پس جز به قيمت آنچه را كه از او خريده ام ، نداده ام زيرا آن صورتى كه براى پروردگارش به خاك مى مالد و عبادت مى كند را، واداشتم كه براى من بذل نمايد؛ هر كه چنين كند با برادر مسلم خود، و حال آنكه مى داند محل قابل است براى صله و نيكى ، پس راست نگفته است با خدا كه در دعا در خواست بهشت براى او مى كند.

با آنكه بخل مى كند براى او متاع فانى دنيا را، زيرا كه بنده در دعا مى گويد: ((اللهم اغفر للمؤ منين و المؤ منات خدا يا بيامرز مردان مؤ من و زنان مؤ منه را)) چون مغفرت را خواسته براى برادرش ، پس بهشت را خواسته است ، لذا سزاوار نيست به گفتار بدون عمل بگويد.(٦٦١)

٥ - جوان گدا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى مرد جوانى نشسته بود و با همسرش غذا مى خوردند و پيش روى آنان مرغ بريان قرار داشت ، در اين هنگام گدائى به در خانه آمد و سؤ ال كرد. جوان از خانه بيرون آمد و با خشونت تمام ، سائل را از در خانه براند و محروم ساخت ؛ مرد محتاج نيز راه خود را گرفت و رفت

پس از مدتى چنان اتفاق افتاد كه همان جوان ، فقير و تنگدست شد و تمام ثروت او نابود گرديد و همسرش را نيز طلاق داد. زن هم بعد از آن با مرد ديگرى ازدواج نمود.

از قضاء روزى آن زن با شوهر دوم خود نشسته بود و غذا مى خوردند درون سفره پيش روى آنان مرغى بريان نهاده بود، ناگهان گدائى در خانه را صدا در آورد و تقاضاى كمك نمود.

مرد به همسرش گفت : برخيز و اين مرغ بريان را به اين سائل بده ! زن از جا برخاست و مرغ بريان را بر گرفت و به سوى در خانه رفت كه ناگهان بديد سائل همان شوهر نخستين اوست مرغ را به او داد و با چشم گريان برگشت

شوهر از سبب گريه زن پرسيد: زن گفت : اين گدا، شوهر اول من بوده است و سپس داستان خود را با سائل پيشين كه شوهرش او را آزرده و از در خانه رانده بود، به تمامى بيان كرد.

وقتى زن حكايت خويش را به پايان آورد، شوهر دومش گفت : اى زن بخدا سوگند، آن گدا خود من بودم(٦٦٢)

٧٧ - : كمك به ديگران

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم : (وَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ )(كهف : آية ٧٧):

(با اينكه مردم شهر خضرعليه‌السلام و موسىعليه‌السلام را طعام نداند) ديدند ديوارى (از دو طفل يتيم ) در حال خراب شدن است پس به تعمير و استحكام آن مشغول شدند و درست كردند.

قال رسول الله :صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : من قضى لاء خيه المومن حاجة فكانما عبد الله دهرة(٦٦٣)

هر كه حاجت برادر مؤ من خود را بر آورده كند مثل آنست كه تمام عمر را عبادت كرده است

شرح كوتاه :

خداوند انسان ها را به نوعى خلق كرده كه يكديگر پيوند و مربوط باشند تا با ارتباط، در حوائج همديگر بكوشند.

مؤ من گاهى به پول اجاره منزل ، درمان مرض ، يا سفارشى به كمك كسانى احتياج پيدا مى كند و ديگران با داشتن امكانات و قدرت بخاطر مصالح خيالى و ظاهرى دريغ مى ورزند، اينجا خداوند آنها را به دشمنان گرفتار مى سازد، و در قيامت هم به عذاب مبتلا مى شوند.

آنقدر ثواب و سفارش اكيد در بر آوردن حوائج مردم شده است كه شخص ‍ مسلمان تعجب مى كند كه چقدر راه سعادت باز است اما جمع كننده اش ‍ كمند.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: ((كسيكه حاجت برادر مؤ من را برآورد از آزاد كردن هزار بنده و باز كردن هزار اسب در راه خدا و جهاد بهتر است )) اين وسوسه و خيالات و دل بستگى به دنياست كه مانع مى شود كه انسان خيرش به ديگران نرسد با اينهمه وصاياى اكيد(٦٦٤)

١ - نه هزار سال

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ميمون بن مهران گفت : نزد امام حسنعليه‌السلام نشسته بودم كه مردى آمد و گفت : اى فرزند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فلان شخص از من طلبى دارد ولى من پولى ندارم ، براى همين او مى خواهد مرا زندانى كند.

امام فرمود: در حال حاضر مالى ندارم كه بدهى تو را بدهم ؛ او عرض كرد: پس شما كارى كنيد كه او مرا زندانى نكند.

امام در حالى كه در مسجد مشغول عبادت (اعتكاف ) بود، كفشهاى خود را به پا كرد. من گفتم اى فرزند رسول خدا مگر فراموش كرديد كه در حال اعتكاف هستيد (و نبايد از مسجد خارج شد)؟ فرمود:

فراموش نكرده ام اما از پدرم شنيده ام كه رسول الله مى فرمود: كسى كه در بر آوردن حاجت برادر مسلمان خود بكوشد، مانند كسى است كه نه هزار سال ، روز را به روزه و شب را به عبادت مشغول بوده است(٦٦٥)

٢ - قطع طواف

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابان بن تغلب گفت : به همراه امام صادقعليه‌السلام مشغول طواف كعبه بودم در اثناء طواف يكى از دوستانم از من خواست كه كنار بروم و به حرف و خواسته اش گوش بدهم من دلم نمى خواست كه از حضرت جدا بشوم ، لذا توجهى به او نكردم در دور بعدى طواف آن شخص به من اشاره كرد كه به سوى او بروم اين بار امام صادقعليه‌السلام اشاره او را ديد و به من فرمود: اى ابان آيا او با تو كارى دارد؟ گفتم : آرى فرمود: او كيست ؟ عرض ‍ كردم : از دوستان من است ، فرمود:

او هم مؤ من و شيعه مى باشد؟ گفتم : آرى ، فرمود: پس به سوى او برو و خواسته اش را برآورده كن

عرض كردن : آيا طواف را قطع كنم ؟ فرمود: آرى گفتم : آيا اگر طواف واجب هم باشد مى توان آن را به جهت برآوردن حاجت مؤ من قطع كرد و نيمه كاره رها نمود؟ فرمود: آرى

من طواف را قطع كرده و نزد آن شخص رفتم سپس نزد امام آمدم و از حضرت خواستم حق مؤ من بر مؤ من را بيان كند...(٦٦٦)

٣ - اهتمام در حوائج

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

واقدى مى گويد: در يكى از زمانها تنگدستى بمن رو آورد، ناگزير شدم از يكى از دوستانم كه علوى بود در خواست قرض كنم مخصوصا كه ماه رمضان نزديك شده بود. نامه اى براى آن دوستم نوشتم ؛ و او كيسه اى كه هزار در هم در آن بود برايم فرستاد.

اندكى نگذشت كه نامه اى از دوست ديگرى بمن رسيد كه تقاضاى قرض ‍ نمود. من آن كيسه هزار درهمى كه قرض گرفته بودم برايش فرستادم تا كمك كارش شود و خداوند گشايشى فرمايد.

روز ديگر آن دوست علوى و اين دوست كه كيسه پول را به او دادم ، نزدم آمدند و آن علوى پرسيد: پولها را چه كردى ؟ گفتم در راه خيرى صرف كردم او بخنديد و كيسه پول را نزدم گذاشت ؛ بعد گفت نزديك ماه رمضان جز اين پول نداشتم كه برايت فرستادم و از اين دوست درخواست پول كردم ديدم همان پول را كه برايت فرستادم به من داد كه به مهر خودم به كيسه پول زده بودم

حال آمديم با هم پولها را قسمت كنيم تا خداوند گشايشى فرمايد. پول را سه قسمت كرديم و از يكديگر جدا شديم چند روز از ماه رمضان گذشت پولها تمام شد روزى يحيى بن خالد مرا طلب كرد، چون نزدش رفتم گفت : در خواب ديدم كه تو تنگدست شدى ، حقيقت حال خود را بيان كن ؛ من هم قضاياى گذشته خود را نقل كردم ، او متعجب از اين قضايا شد و دستور داد سى هزار درهم به من بدهند و دوست علوى و آن ديگر را هر كدام ده هزار درهم بدهند و همگان بخاطر قضاء حوائج برادران گشايشى در كارمان شد(٦٦٧)

٤ - خاموش كردن چراغ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حارث گويد: شبى در خدمت امير مؤ منانعليه‌السلام به صحبت و گفتگو مى پرداختيم ، پس در ميان سخن عرض كردم براى من حاجتى پيش آمده است

امام فرمود: اى حارث ! آيا مرا براى بيان نمودن حاجت شايسته مى دانى ؟ عرض كردم : البته يا علىعليه‌السلام ! خدا شما را جزاى خير عنايت كند ناگهان امام از جاى برخواست ، چراغ را خاموش كرد و با ملاطفت و مهربانى هر چه بيشتر مخصوص به خود، پهلو به پهلوى من نشست و فرمود: ميدانى چرا چراغ را خاموش نمودم ؟ براى اينكه بدون ملاحظه و رودربايستى ، هر چه در دل دارى بگوئى ، من ذلت احتياج را در چهره ات نبينم اكنون هر حرفى دارى بزن ، كه شنيدم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود:

در صورتيكه حوائج مردم بر دل ديگرى سپرده شود يك امانت الهى است كه بايد آن را از ديگران پنهان داشت ، و كسيكه آن را فاش نكند ثواب عبادت به او مى دهند، و هر گاه افشا گرديد، بر هر كس كه مى شنود شايسته است كه به كمك حاجتمند برخيزد و براى او كار سازى نمايد!(٦٦٨)