يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 40457
دانلود: 4493

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40457 / دانلود: 4493
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٤ - شقيق بلخى

(٧٦٠)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شقيق بلخى گويد: در سال صد و چهل و نهم به حج مى رفتم ، چون به قادسيه رسيدم نگاه كردم ديدم مردم بسيارى براى حج در حركت هستند، همه با اموال و زاد بودند. نظرم افتاد به جوان خوشروئى كه ضعيف اندام و گندم گون بود و لباس پشمينه بالاى جامه هاى خويش پوشيده و نعلين در پاى و از مردم كناره گرفته بود و تنها نشسته بود.

با خود گفتم : اين جوان از طايفه صوفيه است كه مى خواهد بر مردم كل باشد كه مردم به او غذا بدهند. بخدا سوگند كه نزد او مى روم و او را سرزنش مى كنم چون نزديك او رفتم ، مرا ديد و فرمود: ((اى شقيق از خيلى از گمانهاى بد پرهيز كن كه بعضى از آنها گناه است ))(٧٦١)، اين بگفت و برفت با خود گفتم : اين جوان آنچه من نيت كرده بودم گفت ، نام مرا برد حتما بند صالح خداست بروم از او حلاليت بطلبم

بدنبالش رفتم نتوانستم او را ببينم مدتى گذشت تا به منزل واقصه رسيدم ، آنجا او را ديدم كه نماز مى خواند و اعضايش در نماز مضطرب و اشكش ‍ جارى بود، صبر كردم تا از نماز فارغ شد، بعد به طرف او رفتم

چون مرا ديد فرمود: اى شقيق ترا حلال كردم(٧٦٢)، اين بفرمود و برفت من گفتم : بايد او از ابدال و اولياء باشد، زيرا دو مرتبه نيت مكنون مرا بگفت پس ديگر او را نديدم تا به منزل زباله رسيديم ديدم با ظرف لب چاهى ايستاده و مى خواهد آب بكشد كه ظرفش داخل چاه افتاد؛ سر به آسمان بلند كرد و گفت : خدايا تو سيرابى و من تشنه و قوت منى وقتى طعام بخواهم

شقيق گويد: ديدم آب چاه جوشيد و بالا آمد و آن جوان دست برد و ظرف پر از آب را گرفت و وضو ساخت تا نماز بگذارد. پس به جانب تپه اى رفت و ريگى در ظرفش ريخت و حركت داد و بياشامد من نزدش رفتم و سلام نمودم و جواب سلامم داد و گفتم : بمن هم مرحمت كنيد از آنچه كه خداوند بتو نعمت داده است !

فرمود: اى شقيق نعمت در ظاهر و باطن هميشه با ما بوده ، پس گمان خوب بر پروردگارت ببر، ظرف را بمن داد آشاميدم ديدم سويق و شكر است كه لذيذتر و خوشبوتر از آن نياشاميده بودم و چند روز ميل به طعام و شراب نداشتم ديگر آن جوان را نديدم تا نيمه شبى در مكه او را ديدم

بعد از نماز و طواف و مناجات نزدش رفتم و ديدم غلامانى و اطرافيانى دارد و تنها نيست به شخصى كه اطراف جوان بود گفتم : اين جوان كيست ؟ گفت : او حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام است.(٧٦٣)

٥ - ابوعامر و مسجد ساختن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قبل از اسلام يكى از رهبانان معروف ابوعامر راهب بود كه لباسهاى خشن و درشت مى پوشيد و به رياضت مشغول بوده و در ميان اجتماع مورد احترام بود، تا آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه آمد و موقعيت او متزلزل شد.

او در مقام مخالفت برآمد و جنگ احزاب و خندق را بوجود آورد؛ پس از شكست در اين جنگها، با عده اى از منافقين مدينه همدست شد و به اين فكر افتاد كه پايگاهى در مدينه با كمك دوازده نفر از قبيله بنى غم ، از جمله ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشير و نبتل بن حرث و... ايجاد كند.

لذا نزديك مسجد قبا مسجدى بنا كردند، وقتى ساختمان آن تمام شد عده اى به حضور پيامبر آمدند تا همانطور كه مسجد قبا را افتتاح كرد اين مسجد را هم افتتاح كند؛ و علت ساختن اين مسجد را بيان كردند: كه عده اى نمى توانند به مسجد شما بيايند، هوا هم گاهى سرد بارانى است و رفت آمد برايشان سخت است .!

پيامبر فرمود: الان آماده سفر تبوك هستم ، انشاءالله بعد مى آيم و افتتاح مى كنم پس از مراجعت جنگ تبوك آنها آمدند و پيشنهاد افتتاح و آمدن به مسجد را دادند.

اين وقت سه آيه سوره توبه(٧٦٤) نازل شد و از نيت سوء و كفر و تفريق آنان خبر داد؛ و پيامبر دو نفر از مسلمانان را فرستاد كه مسجد ضرار را خراب كنند، و آنان بعد از خراب كردن ، به آتش ‍ سوزانيدند.(٧٦٥)

٩٠ - : نعمت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ ) (نحل : آيه ١١٤)

:شكر نعمت خداى بجاى آوريد اگر حقيقتا خدا را مى پرستيد.

امام صادقعليه‌السلام : كان رسول الله اذا ورد عليه امر يسره ، قال الحمدلله على هذه النعمة(٧٦٦)

:پيامبر هرگاه كار شادمانى نصيبش مى شد مى فرمودند: خدا را بر اين نعمت ستايش مى كنم

شرح كوتاه :

عبد بايد همه نعمتها را از خداوند بداند، و هيچ علاقه قلبى براى داشتن نعمت از غير خدا نداند و راضى به آنچه خدا عطاء كرده باشد. و به سبب يافتن نعمت ، مخالفت حق ننمايد، و در همه حال براى خدا بنده شاكر باشد.

توفيق شكر نعمت ، خود نعمت جديدى است كه شكر بر آن واجب است

با همه عطايا و نعمتهاى الهى چه كسى مى تواند حق شكر او را انجام دهد؟ ولى نبايد به اسراف و تبذير در نعم الهى بپردازد، و حق هر نعمت را در جايش مصرف كند، تا مورد الطاف خداوند قرار بگيرد.

١ - باغ ضروان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمانهاى گذشته ، مردى صالح و ربانى و عاقبت انديش در روستايش بنام ((ضروان ))، نزديك يمن زندگى مى كرد. او صاحب كشتزار و باغ پرميوه بود. او از رسيدگى به زندگى مستمندان و احسان به آنها دريغ نمى كرد، به طورى كه از محصول باغ و كشت خود، به اندازه كفاف برمى داشت و براى سپاس از نعمتهاى خداوند بقيه را به فقرا مى داد.

خانه او كعبه فقرا بود و بيشتر نيازمندان براى تاءمين نيازهاى خود، همواره سراغ او را مى گرفتند.

اين مرد ربانى هر وقت كه صلاح مى ديد، فرزندان خود را به دور خود جمع مى كرد و آنها را به رسيدگى و فقراء وصيت مى كرد و مى گفت : همه نعمتها از آن خداست و براى كسب رضايت او انفاق در راهش را از ياد نبريد.

فرزندان ، از اين نوع وصيتها زياد شنيده بودند، اما به دارائى مغرور بودند. سرانجام مرگ اين مرد فرا رسيد و از دنيا رفت فرزندان نصيحت پدر را به فراموشى سپردند و پيمان بستند كه محصول باغ و مزرعه را بين خود تقسيم كنند و به فقراء ندهند.

فقراء طبق معمول سالهاى گذشته هر روز به نزد آنان در باغ مى آمدند اما فرزندان مرحوم چيزى از نعمتهاى ارزانى شده را نمى دادند.

خداوند بر آن خيره سران غضب كرد. هنوز روز برداشت محصول نرسيده بود كه صاعقه اى آتشين بر مزرعه و باغ آنها افتاد و همه را سوزاند. آنها وقتى كه صبح به سوى باغ رفتند، ديدند همه سوخته است(٧٦٧)

٢ - زياده روى در نعمتها

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

هارون الرشيد پنجمين خليفه عباسى روزى به گوشت جزور يعنى شتر جوان كه وارد ماه ششم شده باشد ميل پيدا كرد.

آشپز هر روز غذايى از گوشت آن شتر تهيه كرد و كنار غذاهاى چندين رقم سفره خليفه مى گذاشت

روزى هارون لقمه اى از غذاى گوشت جزور را برداشت و بر دهان گذاشت ، جعفر برمكى وزير هارون خنديد.

هارون گفت : چرا مى خندى ؟ اصرار كرد تا علت خنده را بگويد، جعفر گفت : آيا مى دانى اين لقمه چقدر تمام شد؟ هارون گفت : نه ، چقدر تمام شده ؟ جعفر گفت :

صد هزار درهم

هارون گفت : يعنى چه ؟ چطور ممكن است جعفر برمكى گفت : فلان روز كه ميل به گوشت شتر جزور كردى ، چنين گوشت در دسترس نبود، از آن روز تا به حال دستور دادم هر روز يك شتر جوان ذبح كنند و گوشتش را بپزند، تا هر وقت شما ميل به آن كردى آماده باشد.

امروز شما ميل پيدا كرديد، تا كنون ٤٠٠ هزار درهم صرف خريدارى شتر جزور كردم ، از اين رو مى گويم : اين لقمه اينقدر تمام شده است(٧٦٨).

٣ - شكر نعمت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابوهاشم جعفرى گفت : دچار مضيقه و تنگناى شديدى شدم ، پس به خدمت امام هادىعليه‌السلام رسيدم ، چون اجازه ورود و نشستن داد و من نشستم فرمود: اى ابوهاشم كداميك از نعمتهائى را كه خداوند به تو ارزانى داشته ، مى خواهى شكرش را بجاى آورى ؟ كه شكر نعمت نعمتت افزون كند.

ابوهاشم گويد: من بهت زده شدم و ندانستم چه بگويم ؟ امامعليه‌السلام خود آغاز به توضيح دادن نمود و فرمود:

ايمان را روزى تو قرار داد، پس تو را بر طاعتش يارى فرمود؛ قناعت را روزى تو قرار داد، پس ترا از تشريفات زندگى و زياده روى مصون داشت

سپس فرمود: اى ابوهاشم از آنروز باين گونه آغاز سخن كردم كه پنداشتم مى خواهى در نزد من شكايت كنى كه چه كسى با تو چنين كرده (ترا در مضيقه قرار داده ) و من دستور دادم يك صد دينار به تو داده شود، پس آن را بگير(٧٦٩) .

٤ - دل كندن از نعمت دنيا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

منصور دوانيقى روزى به عمرو گفت : مرا پندى بده ! گفت : از ديده گويم يا از شنيدنيها؟

منصور گفت : از چشمت ديدى بگو. عمرو گفت : چون عمر عبدالعزيز وفات يافت او را يازده پسر ماند و ارث او هفده دينار بود كه هر پسرى را هيجده قيراط شد.

هشام بن عبدالملك چون وفات كرد او را هم يازده پسر بود كه هر يك از ايشان را هزار هزار (يك ميليون ) دينار ميراث رسيد.

پس از مدتى كوتاه ، پسر عمر بن عبدالعزيز را ديدم كه به يك روز صد اسب در راه خداى عزوجل بخشيد، و از پسران هشام يكى را ديدم كه بر راه نشسته بود و از خلق صدقه مى خواست

اگر عاقل تاءمل كند داند كه به دنيا و نعمت او نبايد دل بست كه تغييرپذير است(٧٧٠)

٥ - نعمت واقعى چيست ؟

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

نويسنده امام رضاعليه‌السلام بنام ابراهيم بن عباس گويد: در خدمت امام بوديم كه يكى از فقها سئوال كرد معنى نعيم در آيه شريفه (در آنروز از نعمت سئوال خواهيد شد(٧٧١) )) آب سرد است

امام با صداى بلند فرمود: اينطور تفسير مى كنيد؟! و هر كسى به نوعى تفسير مى نمايد يكى مى گويد: منظور آب سرد است ، بعضى گويند: مراد خواب است ، عده اى گويند: غذاى خوش طعم است !!

همانا پدرم از پدرش حضرت صادقعليه‌السلام نقل فرمود كه با ناراحتى امام به عده اى كه اينطور تفسير مى كردند، فرمود: هرگز خدا چيزهائى كه به مخلوق تفضل فرموده سئوال نخواهد كرد و منت نمى گذارد، اين كار از مخلوق ناشايست است كه از غذا و آب و چيزهائى ديگر به ديگران داده منت گذارد، چگونه مى توان بخداى بزرگ نسبت داد چيزى را كه براى مردم شايسته نيست

ولى نعيم(٧٧٢) دوستى و ولايت بما خاندانست كه خداوند بعد از توحيد و نبوت از آن سئوال خواهد كرد، بنده اگر به لوازم ولايت و محبت وفا كند به نعمتهاى بهشت كه زوال ندارد ميرسد.(٧٧٣)

٩١ - : نماز

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ ) (عنكبوت : آيه ٤٥)

:همانا نماز انسان را از فحشاء و كارهاى ناپسند باز مى دارد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : من صلى ركعتين لم يحدث فيهما نفسه بشى ء من الدنيا غفر له ما تقدم من ذنبه(٧٧٤)

:هر كس دو ركعت نماز بخواند و در آن از امور دنيا چيزى در فكرش نيايد همه گناهان گذشته اش آمرزيده مى شود.

شرح كوتاه :

بدان كه حق تعالى به خدمت تو محتاج نيست ، او مستغنى از عبادت و دعاى توست همانا ترا بفضل خود خوانده ، تا ترا مورد رحمت خود قرار بده و از عقوبتش در امان بدارد، و باب مغفرت را بر تو بگشايد.

حق تعالى از عبادت بندگان مانند نماز جز اظهار كرم و قدرت نظرى ندارد.

پس هرگاه تكبير نماز گفتى و وارد نماز شدى هر چه بين آسمانها و زمين هاست را غير كبريائى او كوچك بشمار و هر چه غير او را فراموش ‍ كن.(٧٧٥)

١ - نماز از ترس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عرب بيابانى به مسجد پيامبر آمد و حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در مسجد حاضر بودند. عرب نمازى با سرعت و عجله خواند و مراعات هيچگونه آداب از قرائت و اركان و واجبات را ننمود.

بعد از آنكه خواست از مسجد بيرون رود، حضرت اميرعليه‌السلام او را صدا زدند كه بيا نماز را دوباره از روى تاءنى و با آداب بخوان ، كه اين نماز را كه خواندى درست نبود.

عرب از ترس (نعلين(٧٧٦) )) حضرت ، نمازى با آداب و با تاءنى خواند و مراعات قرائت و ترتيل و خضوع را نمود.

بعد از تمام شدن نماز، اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: اى عرب اين نماز كه خواندى بهتر از نماز اولى نبود؟

گفت : بخداى قسم يا اميرالمؤ منين ، زيرا كه نماز اول از ترس خدا بود و نماز دوم از ترس نعلين شما بود (حضرت خنديد).(٧٧٧)

٢ - تير در پاى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

به پاى حضرت علىعليه‌السلام تيرى اصابت كرده بود و امكان خروج آن بخاطر شدت درد وجود نداشت فاطمه زهراعليها‌السلام به اصحاب فرمود: آن تير را در هنگام نماز از پاى او بيرون آوريد، زيرا در نماز متوجه غير حق نخواهد شد پس چنان كردند و تير را در حال نماز از پاى او خارج كردند(٧٧٨) .

و در خبر ديگر وارد شده كه در جنگ صفين تيرى بر ران مقدسش وارد شد هر چه كردند در موقعيت عادى خارج نمايند نتوانستند.

خدمت امام حسنعليه‌السلام جريان را عرض كردند، فرمود: صبر كنيد تا پدرم به نماز بايستد زيرا در آن حال چنان از خود بيخود مى شود كه به چيز ديگر توجه نمى كند.

در حال نماز كه اميرالمؤ منين غرق در حق بود تير را از پاى خارج كردند؛ بعد از نماز متوجه شد خون از پاى مقدسش جارى است ، پرسيد: چه شد، عرض كردند تير را در حال نماز از پاى شما بيرون كشيديم(٧٧٩) .

خوانندگان استبعاد نكنند(٧٨٠) كه چطور ممكن است !! مگر نشنيده ايد، ابودرداء شبى به دنبال حضرت در كنار ديوار بنى نجار، نماز و دعا اميرالمؤ منين را نگاه مى كند متوجه مى شود ديگر صداى امام نمى آيد، مى آيد كنار بدن حضرت ، مى بيند مانند چوب خشك افتاده و داراى حركتى نيست

مى آيد به خانه به حضرت زهرا جريان را عرض مى كند، حضرت مى فرمايد: اين حال غشوه اى است كه از خشيت حق به او دست مى دهد! برو كمى آب بصورت او بپاش ، بهوش مى آيد. او مى رود و اين كار را انجام مى دهد و امام بهوش مى آيد(٧٨١)

حالاتى كه پيامبر و امام نسبت بحق تعالى پيدا مى كنند (فناء فى الله ) تجرد براى آنان ايجاد مى شود، ديگر به جسم در آن مقام هيچ توجهى نباشد بلكه آن روح است كه اتصال (بين عبد و معبود) پيدا مى كند؛ كه سخن در اين باره زياد است و جاى تفصيلش اين جا نيست

٣ - نماز جماعت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شبى اميرالمؤ منينعليه‌السلام تا موقع طلوع فجر (اذان صبح ) مشغول عبادت و راز و نياز بود پس از اذان ؛ نماز صبح را در خانه خواند و از خستگى و بى خوابى شب نتوانست به نماز جماعت حاضر شود.

پيامبر وقت نماز صبح اميرالمؤ منينعليه‌السلام را مشاهده نكردند، بعد از نماز نزد دخترش فاطمه زهراعليها‌السلام آمد و فرمود: چرا پسر عمويت نماز جماعت صبح نيامد؟ حضرت زهرا عرض كرد: ديشب مشغول عبادت بوده و بى خوابى كشيده بود!

پيامبر فرمود: آن ثوابى كه در نماز صبح به او مى دادند بهتر از قيام تمام نمازهايى بود كه شب خواند.

اميرالمؤ منينعليه‌السلام صداى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شنيد و نزديك آمد. پيامبر فرمود: اى على هركس نماز صبح را با جماعت بخواند مثل آنست كه تمام شب در ركوع و سجود بوده است ، مگر نمى دانى كه زمين به خدا از خواب عالم (نائم ) قبل طلوع خورشيد بر او، ناله و فرياد مى زند؟!(٧٨٢)

٤ - گول خوردن نمازگذار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يك مرد چادرنشين عرب آمد داخل مسجد شد و پيرمردى را ديد كه با خشوع و خضوع نماز مى گذارد، از او خوشش آمد و گفت : چقدر نماز خوبى مى خوانى !

نمازگذار گفت : من روزه دار هم هستم ، چون ثواب نمازگذار با روزه دو برابر نماز گذار بدون روزه است

چادرنشين به او گفت : بيا لطف كن و اين شترم را كمى نگه دار، چون كارى دارم مى روم انجام مى دهم و زود مى آيم

شتر را به او سپرد و به دنبالش كارش رفت نمازگذار شتر چادرنشين را به سرقت برد.

وقتى چادرنشين آمد نه نمازگذار و نه شترش را ديد و هر چه جستجو كرد فايده اى نداشت و اين شعر را خواند: نماز او مرا به شگفت آورد و روزه اش ‍ مرا به خودش جذب كرد، اما چه فايده كه با نماز و روزه ، شترم را به سرقت برد.(٧٨٣)

٥ - نماز جمعه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قحطى و كمبود غذا مدينه را فراگرفته بود، گرسنگى و تهى دستى فشار سختى بر مردم مدينه وارد ساخته بود، در اين صورت اگر كاروانى آذوقه و غذا به مدينه مى آورد روشن بود كه مردم از هر سو هجوم مى آوردند تا براى خود غذا تهيه كنند؛ و معمول بود وقتى كاروان تجارتى مى آمد مردم مشتاق و طبل كوبان به استقبال آن مى رفتند؛ حتى دختران از خانه ها بيرون مى آمدند.

روز جمعه اى بود كه مسلمانان براى نماز جمعه به امامت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضر بودند و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشغول ايراد خطبه هاى نماز جمعه بود.

خبر آوردند كه يك قافله تجارتى به مدينه آمده است (دحيه كلبى كه تاجرى بود، از شام گندم و آرد و جو و امثال اينها به مدينه آورد، طبل مى كوبيدند تا مردم از آمدن كاروان مطلع گردند)

مسلمانان براى تهيه طعام از مسجد بيرون آمدند و تنها هشت الى چهل نفر با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماندند.

مردم فكر مى كردند كه اگر در نماز جمعه بمانند ديگر طعام و آذوقه اى نصيب آنان نمى شود. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سوگند به خدائى كه جانم در اختيار اوست اگر شما چند نفر هم از مسجد مى رفتيد، و كسى در مسجد نمى ماند آتش (و قهر الهى ) سراسر بيابان را فرا مى گرفت و شما را به كام خود فرو مى كشيد. و به نقل ديگر فرمود: اگر اينها نمى ماندند از آسمان سنگ بر سر آنها مى باريد.

در اين وقت آيه(٧٨٤) يازدهم سوره جمعه نازل شد (چون تجارتى ببينند يا آهنگ (طبلى بشنوند) به سوى آن بشتابند و تو را (اى پيامبر) تنها ايستاده بگذارند، بگو آنچه نزد خداست از آن آهنگ و تجارت بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگان مى باشد.(٧٨٥)

٩٢ - : نفرين

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم( أُولَـٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّـهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ) (بقره : آيه ١٥٩)

آنها (كتمان كنندگان آيات ) را خدا لعنت مى كند و همه انس و جن و فرشتگان لعن و نفرين مى كنند.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ليس المؤ من بالطعان و لا اللعان(٧٨٦)

مؤ من طعنه زن و لعنت گر نيست

شرح كوتاه :

لعن و نفرين اگر از پيامبر و امامى صادر مى شود شخص لعن شده صد درصد قابليت آن را داشته بود.

اما اگر بنده اى بخواهد بخاطر ظلمى كه به او شده يا تهمتى به او زده شد، يا از حق قانونى و شرعى او را محروم كردند، نفرين كند، عيبى ندارد و لكن تا حد امكان با عفو و آمرزش و اينكه از خدا بخواهد او را هدايت كند برخورد كند؛ و اگر نفرين شده قابل نباشد، نفرين به خود شخص باز مى گردد. چنانكه اگر پاى كسى به سنگى بخورد و درد بيايد، سنگ را نفرين كند و دشنام دهد، با اينكه سنگ تقصيرى ندارد، لعن به خودش باز مى گردد.

١ - بجاى نفرين دعا كرد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابراهيم اطروش مى گويد: با معرفت كرخى بر كنار دجله نشسته بوديم

ديديم عده اى جوان در قايقى نشسته و در ضمن حركت به قاضى و آوازه خوانى و نواختن موسيقى و شرب خمر مشغول هستند.

بعضى از دوستان از معروف كرخى خواستند كه آنها را نفرين كند. او دستهايش را بلند كرد و گفت : خدايا همانطور كه آنها را در دنيا شاد كردى ، در آخرت هم آنان را شاد بفرما!

دوستان به او گفتند: ما از تو خواستيم آنها را نفرين كنى ، اما تو برايشان دعا كردى ؟

او گفت : اگر خدا بخواهد آنها را در آخرت شاد فرمايد وسائل توبه كردن آنان را فراهم مى آورد.(٧٨٧)

٢ - عبيد الله بن زياد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از شهادت امام حسينعليه‌السلام تا قريب پنج سال خانواده شهداء كربلاء مشغول نوحه و مصيبت بودند، حتى زنى از بنى هاشم سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب نكرد و دود از مطبخ بنى هاشم برنخواست تا آنكه پنج سال بعد از كربلا عبيدالله بن زياد همه كاره يزيد به دست ابراهيم فرزند مالك اشتر در سى و نه سالگى در روز عاشورا سال ٦٥ هجرى قمرى بدرك واصل شد.

چون مختار سر عبيدالله را براى امام سجادعليه‌السلام فرستاد، حضرت مشغول غذا خوردن بود، سجده شكر به جاى آورد و فرمود:

روزى كه ما را بر عبيد الله بن زياد (استاندار كوفه ) وارد كردند او غذا مى خورد من از خداى خود در خواست كردم از دنيا نروم تا سر او را در مجلس غذاى خود مشاهده كنم ، همچنانكه سر پدر بزرگوارم مقابل او بود و غذا مى خورد، خداى جزاى خير دهد مختار را خونخواهى ما نمود، و به اصحاب خود فرمود: همه شكر كنيد.

و نقل است كه در مجلس امام سجاد يكى عرضه داشت كه چرا حلوا امروز غذاى ما نيست ؟ فرمود: امروز زنان ما مشغول شادى بودند چه حلوائى شيرين تر از نظر كردن به سر دشمن ماست(٧٨٨)

٣ - حام بن نوح

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

وقتى نوحعليه‌السلام سوار كشتى شد و فرزندان و مؤ منين با او سوار شدند و كشتى در حركت بود خواب بر او غلبه كرد و خوابيد.

آن وقت رسم زير شلوار و جامه پوشيدن نبود چيزى مانند لنگ بر كمرشان مى بستند.

در خواب بادى وزيد و عورتش مكشوف شد، سام فرزندش برخاست و جامه را بر عورت پدر انداخت و او را پوشانيد.

حام برادر سام جامه را از عورت پدر دور كرد، عده اى از اين كارش خنديدند سام گفت : چرا چنين مى كنى ، مردم عورت پدر را مى بينند و مى خندند؟! گفت :

من هم براى همين جهت اين كار را مى كنم

سام و حام با يكديگر به گفتگو و بحث پرداختند كه از صدايشان جناب نوح از خوب بيدار شد و سبب نزاع را پرسيدند؛ جريان را به او گفتند. نوحعليه‌السلام از عمل حام ناراحت شد و دلش سوخت و اشكش جارى شد و حام را نفرين كرد و عرض كرد خدايا: بچه ها و نسل او را سياه كن و بچه هايش را خدمتكار اولاد سام كن

حام آنطرف كشتى شروع كرد بخنديدن كه اين چه حرفى است كه اين پدر پير مى زند.

به نفرين پدر همه فرزندان و ذريه حام سياه خلق شدند و خدمتكار اولاد سام شدند.(٧٨٩)

٤ - حرمله

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

منهال بن عمرو گويد: از كوفه بسفر حج رفتم و خدمت امام سجادعليه‌السلام رسيدم آن جناب از من پرسيد از حرملة بن كاهل (قاتل شش ‍ ماهه على اصغر بود) چه خبر دارى ؟ عرضكردم در كوفه زنده است ؛ حضرت دست به نفرين او برداشت و از خدا خواست حرارت آتش و آهن را در دنيا به او بچشاند.

منهال گويد: چون به كوفه برگشتم ، روزى بديدن مختار رفتم ، مختار اسب طلبيد و سوار شد، مرا نيز سوار كرد و با هم رفتيم به كناسه كوفه ، لحظه اى صبر كرد مثل كسيكه منتظر چيزى باشد، كه ناگاه ديدم حرملة را گرفته و نزد او آوردند.

مختار حمد خداى بجاى آورد و امر كرده است ، دست و پاى او را قطع كنند، و پس از آن او را در آتش اندازند.

من چون چنين ديدم سبحان الله گفتم ، مختار گفت : براى چه تسبيح خداى كردى ؟ حكايت نفرين امام سجاد بر حرمله را و استجابت دعاى او را نقل كردم

مختار از اسب خويش پياده شد و دو ركعت نماز طولانى بجاى آورد و سجده شكر كرد و سجده را طول داد.

با هم برگشتيم ، چون نزديك خانه رسيديم او را به خانه خود دعوت كردم كه غذا ميل كند! مختار فرمود: اى منهال تو مرا خبر دادى كه امام سجاد دعا كرد كه به دست من نفرين او بر حرمله مستجاب شده ، از من خواهش ‍ خوردن طعام دارى ، امروز روز روزه است كه به جهت شكر اين مطلب بايد روزه باشم(٧٩٠) .

٥ - مبعوث به رحمت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدت ٢٣ سال رسالت زحمت بسيارى براى هدايت مردم كشيد، مصائب و مشكلات بسيار از نظر روحى و جسمى بر حضرتش وارد شد چنانكه در جنگ احد دندان پيامبر را شكستند و صورتش را مجروح كردند.

اصحاب عرض كردند شما نفرين كنيد! فرمود: من مبعوث نشده ام براى نفرين كردن ، مبعوث براى دعوت مردم به طرف خدا و رحمت براى آنها شده ام ، بعد فرمود:

خداوندا قومم را هدايت فرما زيرا آنها آگاهى ندارند.(٧٩١)

٩٣ - : نفس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( لِتُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى ) (طه : آيه ١٥)

:هر نفسى به آن چه سعى كرده پاداش را در قيامت مى دهيم

امام صادقعليه‌السلام : طوبى لعبد جاهد نفسه و هواه(٧٩٢)

:خوش بحال بنده اى كه با نفس و هواى آن مجاهدت كند.

شرح كوتاه :

انسان از دو چيز تن و نفس (روح ) تشكيل شده است نفس راكب و تن مركوب است

اگر نفس مطمئنه شد امر به بديها نمى كند، اگر اماره شد به زشتيها و كارهاى خلاف وادار مى نمايد، اگر سبعى شد به اخلاق رذيله همانند حرص و حسد مبتلا مى كند و اگر بهيمى شد پى شهوات مى رود.

براى اينكه انسان بتواند مهار نفس را بدست بگيرد و در دام شيطانى نيفتد، بايد مراقبه و محاسبه و معاينه نفس را مرعى بدارد و در نيت و فكر مواظبت كامل كند كه نفس اژدهاست ، گر آنى از او غافل شود صاحبش را به آتش ‍ نزديك و از بين مى برد(٧٩٣) .

١ - اژدهاى نفس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در تاريخ آمده كه : يك نفر مارگير بود و معركه گيرى مى كرد. او به كوهستان رفت تا مارى بگيرد و به بغداد بياورد و به مردم نشان بدهد تا پولى در بياورد.

فصل زمستان بود و پس از تحمل رنجها اژدهاى بسيار بزرگى در كوهى پيدا كرد، چون هوا سرد بود اژدها افسرده و بى حركت بود، و او با زحمت آنرا بطرف شهر بغداد مى برد و داد مى زد مردم بيائيد ببينيد كه چه اژدهائى را شكار كرده ام

مردم كنار شهر دجله بغداد جمع شدند و صدها نفر اجتماع كردند و منتظر بودند تا اين اژدها را ببينند.

هوا گرم شده بود و جمعيت زياد شده بودند و اژدها بر اثر آفتاب قدرت گرفت ، وقتى مارگير از كيسه آنرا بيرون آورد، ناگهان ديدند اژدها جنبيد و به طرف مارگير جهيد و او را هلاك كرد و از بين برد؛ و مردم هم از ترس فرار كردند.

اى برادر غافل مباش كه نفس تو همان اژدهاست(٧٩٤) كه اگر قدرت يابد تار و پود زندگى تو را در هم مى نوردد. تو مپندار كه بدون سركوبى و مقاومت در برابر خواسته هاى نفس ، او را با تمام احترام زير سلطه خود نگهدارى مگر هر آدم زبونى مى تواند به تسلط بر نفس حيوانى خود دست يابد.(٧٩٥)

٢ - آب ليموى شيراز

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مرحوم شيخ عبدالحسين خوانسارى گفت : در كربلا عطارى بود مشهور و معروف ، مريض شد و جميع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جميع اطباء اظهار نااميدى از او كردند.

گفت : يك روز به عيادتش رفتم و بسيار بدحال بوده و به پسرش مى گفت : اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بياور براى خانه مصرف كنيد تا به خوب شدن يا مردن راحت شوم !

گفتم : اين چه حرفى است مى زنى ؟! ديدم آهى كشيد و گفت : من سرمايه زيادى داشتم و جهت پولدار شدن من اين بود كه يكسالى مرضى در كربلا شايع شد كه علاج آنرا دكترها منحصر به آبليموى شيراز دانستند، آب ليموگران و كمياب شد.

نفسم به من گفت : قدرى آب ليمو داراى چيز ديگر ممزوج به او كن و بوى آب ليمو از آن فهميده مى شد او را به قيمت آب ليموى خالص بفروش تا پولدار شوى

همين كار را كردم ، و آب ليمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمايه زيادى از اين مال مغشوش بدست آوردم تا جائى كه در صنف خودم مشهور شدم به ((پدر پولهاى هزارهزارى )).

مدتى نگذشت كه به اين مرض مبتلا شدم ، هر چه داشتم فروختم براى معالجه فايده اى نكرده است ، فقط همين آخرين متاع بود كه گفتم اين را بفروشند يا خوب مى شوم يا مى ميرم و از اين مرض خلاص ‍ مى شوم(٧٩٦).

٣ - بهترين و بدترين

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت لقمان كه معاصر حضرت داود بود، در ابتداى كارش بنده يكى از مماليك بنى اسرائيل بود. روزى مالكش آن جناب رابه ذبح گوسفندى امر فرمود و گفت :

بهترين اعضايش را برايم بياور.

لقمان گوسفندى كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد. پس ‍ از چند روز ديگر خواجه اش گفت : گوسفندى ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور.

لقمان گوسفند كشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالك خود آورد. پس از چند روز ديگر خواجه اش گفت : گوسفندى ذبح كن و بدترين اجزايش را بياور.

لقمان گوسفندى كشت و باز زبان و دل آنرا براى خواجه آورد. خواجه گفت : به حسب ظاهر اين دو نقيض يكديگرند!! لقمان فرمود: اگر دل و زبان با يكديگر موافقت كنند بهترين اعضاء هستند، اگر مخالفت كنند بدترين اجزاست خواجه را از اين سخن پسنديده افتاد و او را از بندگى آزاد كرد(٧٩٧).

٤ - ابو خيثمه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مالك بن قيس مشهور به ابوخيثمه از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و در بسيارى از جنگها شركت داشت او و چند نفر از رفتن به جنگ تبوك خوددارى كردند. بعد از ده روز از حركت رسول خدا به سوى تبوك ، در ظهر گرماى شديد تابستان ، از بيرون بخانه آمد و در ميان باغى كه داشت براى دو همسر خود سايبانى ساخته بود. آنان كوزه آب خنك آماده و غذا مطبوعى تهيه و ديوارهاى سايبان را آب پاشيده تا هواى داخل آن خنك باشد و منتظر همسرشان بودند. وقتى ابو خيثمه نظرى به زنان و آب سرد و غذا و همسران زيبا در آسايش انداخت به ياد رسول خدا افتاد و نفسش به او گفت : رسول خدا در گرما و سختى ، من در راحتى و آسايش روا نبود، بعد گفت : منافق در دين شك مى كند ولى نفسم بهمان جهتى كه دين توجه مى كند روى مى آورد.

وسائل سفر را برايش آماده و با شتر بسوى جنگ تبوك رهسپار شد در راه با عمير بن وهب رفيق شد، وقتى نزديك اردو و خيمه پيامبر رسيد به عمير گفت : من تخلف از همراهى پيامبر كرده ام بگذار تنها براى عذرخواهى بروم

شخصى به پيامبر عرض كرد: كسى از راه مى رسد! پيامبر فرمود: خدا كند ابوخيثمه باشد؟

چون نزديك شد و شتر را خوابانيد شرفياب حضور پيامبر شد و پيامبر فرمود: از تو همين انتظار را داشتم ؛ و او داستان حركت و حديث نفس خود به عرض پيامبر رسانيد؛ و پيامبر درباره اش دعا فرمود.(٧٩٨)