يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 0%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

 يكصد موضوع 500 داستان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید علی اکبر صداقت
گروه: مشاهدات: 40541
دانلود: 4496

توضیحات:

يكصد موضوع 500 داستان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 40541 / دانلود: 4496
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع 500 داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٠ - : انصاف

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّـهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ )

: اى اهل ايمان در راه خدا قيام كنندگان (و پايدار) بوده و گواه بر عدالت و انصاف باشيد.(٨٩)

قال علىعليه‌السلام : من ينصف من نفسه لم يزده الله الا عزا

: هر كس از خود به ديگران انصاف دهد، خداوند بر عزتش ‍ مى افزايد(٩٠)

شرح كوتاه :

ايمان بنده كامل نمى شود مگر انصاف درباره خود و درباره مردم را رعايت كند؛ و خداوند در عوض بر عزت آن بنده مى افزايد.

انسان بالطبع از طبيعت نفسى خود، خود را مى خواهد و آنچه متعلق به اوست را دوست دارد و از بدى و زشتى كراهت دارد.

پس اگر كسى از مال او احتياج پيدا كرد و آن را داد، مورد مدح همه عالميان است ؛و اگر بدى را براى خودش نمى خواهد براى ديگران هم نبايد بخواهد.!

همچنين در داورى و ميانجى گرى از حقوق هيچكدام از طرفين طريقه غير انصاف را نبايد روا بدارد، اگر چه برايش آفاتى داشته باشد.

١ - پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عرب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((عربى خدمت پيامبر))صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد، و حضرتش به سوى جنگى مى رفتند. عرب ركاب شتر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفت و عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من عملى آموز كه سبب رفتن به بهشت شود.

فرمود: از روى انصاف ) هر گونه دوست دارى كه مردم با تو رفتار كنند، تو با آنها رفتار كن و هر چه را ناخوش دارى مردم با تو كنند، با آنها انجام مده فرمود: جلو شتر را رها كن (كه قصد به جهاد دارم ).(٩١)

٢ - انصاف علىعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((شعبى )) مى گويد: من همانند ديگر جوانان به ميدان بزرگ كوفه وارد شدم اميرالمؤ منينعليه‌السلام را بر بالاى دو ظرف طلا و نقره ايستاده ديدم كه در دستش تازيانه اى كوچك بود، و مردم سخت جمع شده بودند و آنها را به وسيله تازيانه به عقب مى راند كه ازدحام مانع از تقسيم نشود.

پس امام به سوى اموال برگشت ؛ و بين مردم تقسيم كرد به نوعى كه براى خودش هيچ چيز باقى نماند و دست خالى به منزلش بازگشت

من به منزل آمدم و به پدرم گفتم : امروز چيز عجيبى ديدم نمى دانم عمل اين شخص خوب بود يا بد؛ كه چيزى براى خود برنداشت !

پدرم گفت : او چه كسى بود؟ گفتم : اميرالمؤ منينعليه‌السلام و آنچه ديدم را برايش نقل كردم پدرم از شنيدن انصاف و تقسيم علىعليه‌السلام به گريه افتاد و گفت : پسرم ، تو بهترين كس از مردم را ديده اى(٩٢)

٣ - عدى بن حاتم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((عدى پسر حاتم )) طائى معروف ، از محبين و مخلصين اميرالمؤ منينعليه‌السلام بود. او از سال دهم هجرى كه مسلمان شد هميشه در خدمت امامعليه‌السلام بود و در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب حضرت بوده است و در جنگ جمل يك چشم او مجروح شد و نابينا گشت

به خاطر كارى وقتى به معاويه وارد شد، معاويه گفت : چرا پسران خود را نياوردى ؟

گفت : در ركاب اميرالمؤ منينعليه‌السلام كشته شدند، معاويه زبان دراز كرد و گفت : على در حق تو انصاف نداد كه فرزندان ترا به كشتن داد و فرزندان خود را باقى گذاشت !

عدى در جواب فرمود: من با علىعليه‌السلام انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده ماندم اى معاويه هنوز خشم از تو، در سينه هاى ما وجود دارد. دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات مرگ بر ما آسان تر است از اينكه سخنى ناهموار در حق على بشنويم(٩٣)

..

۴ - متوكل و امام هادىعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى امام هادىعليه‌السلام به مجلس ((متوكل خليفه عباسى )) وارد شد و پهلوى او نشست متوكل در عمامه امام دقت كرد و ديد پارچه آن بسيار نفيس است ، از روى اعتراض گفت : اين عمامه بر سر شما را چند خريده اى ؟

امام فرمود: كسى كه براى من آورده ، پانصد درهم نقره خريده است متوكل گفت : اسراف كرده اى كه پارچه اى به قيمت پانصد درهم نقره بر سر بسته اى امام فرمود: شنيده ام در اين روزها كنيز زيبائى به هزار دينار زر سرخ خريدارى كرده اى ؟ گفت : صحيح است

امام فرمود: من عمامه اى به پانصد درهم براى شريف ترين عضو بدنم خريدارى كرده ام و تو هزار زر سرخ براى پست ترين اعضايت خريده اى ، انصاف بده كدام اسراف است ؟

متوكل بسيار شرمنده شد و گفت : انصاف آن است كه ما را حق اعتراض ‍ نسبت به بنى هاشم نبود، و صد هزار درهم بابت صله اين جواب ، براى حضرت فرستاد.(٩٤)

٥ - انصاف اباذر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در راه رفتن به جنگ تبوك(٩٥) ابوذر سواريش كند بود و عقب افتاد، به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردند: ابوذر عقب ماند، فرمود: اگر در او خيرى باشد خدا او را به شما ملحق مى سازد.

ابوذر چون از شترش ماءيوس شد، آن را رها نمود و به راه افتاد. در يكى از منازل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرود آمدند، و يكى از مسلمين گفت : يك نفر از راه دور دارد پياده مى آيد.

فرمود: خدا كند ابوذر باشد. چون خوب دقت كردند، گفتند: يا رسول الله اباذر است ، سپس فرمود: خدا بيامرزد اباذر را تنها راه مى رود، تنها مى ميرد، تنها برانگيخته مى شود.

چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اباذر را ديد فرمود: او را آب دهيد كه تشنه است هنگامى كه اباذر شرفياب حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد، ديدند ظرف آبى همراه دارد.

فرمود: اباذر آب داشتى و تشنگى كشيدى ؟ عرض كرد: آرى يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدر و مادرم به قربانت ، در راه تشنه شدم ، به آبى رسيدم وقتى چشيدم ، آب سرد و گوارائى بود با خود گفتم : (انصاف نباشد) از اين آب بياشامم مگر آنكه اول پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بياشامد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اباذر خدا ترا بيامرزد، به تنهائى زندگى مى كنى و غريبانه مى ميرى و تنها داخل بهشت مى شوى(٩٦)

١١ - : ايثار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ )

: اگر چه خود نيازمند به چيزى باشند ديگران را بر خويش مقدم دارند و ايثار كنند.))(٩٧)

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ((ايما امرء اشتهى شهوه فرد شهوته و اثر على نفسه غفرله

: هر كس چيزى را شديدا بخواهد و خود را از آن خواهش نگه بدارد گناهانش آمرزيده شود))(٩٨)

شرح كوتاه :

بالاترين درجات جود و بخشش ، ايثار است ، چه آنكه در ايثار هم با مال و هم با جان با نياز مبرم و ضرورى خود آن را به ديگران مى دهد و خود را فدا مى كند.

انفاق وجود مرتبه اش پائين تر از ايثار است ،: در ايثار خشنودى خداى متعال بسيار در آن دخيل است ، چه آنكه كسى جانش را فداى شخصى مى نمايد كه در حال غرق شدن است ، تا شياد او را نجات بدهد و خود جان مى دهد و غرق مى شود، اينجا مدح حق درباره ايثارگر هزاران برابر انفاقى است كه انسان مى كند.

١ - غلام ايثارگر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((عبدالله بن جعفر)) شوهر حضرت ((زينب كبرى ))عليه‌السلام از سخاوتمندان بى نظير بود. روزى از كنار نخلستان عبور مى كرد، ديد غلامى در آنجا كار مى كند، همان وقت غذاى غلام را آوردند و او خواست مشغول خوردن شود؛ سگى گرسنه به آنجا آمد و به نشانه گرسنگى دم خود را تكان مى داد.

غلام مقدارى از غذا را به جلو سگ انداخت و سگ آن را خورد. غلام مقدارى ديگر انداخت و سگ آن را خورد تا اينكه همه غذاى خود را به سگ داد. عبدالله از غلام پرسيد: جيره غذاى روزانه تو چقدر است ؟ گفت : همين مقدار كه ديدى

فرمود: پس چرا سگ را بر خود مقدم داشتى ؟ گفت : اين سگ از راه دور آمده و گرسنه بود و من دوست نداشتم تا او را با گرسنگى از اينجا رد كنم

فرمود: پس خودت امروز گرسنگى را با چه غذائى رفع مى كنى ؟ گفت : با صبر و مقاومت گرسنگى روز را به شب مى رسانم

عبدالله وقتى ايثار و جوانمردى غلام را مشاهده كرد گفت : اين غلام از من سخاوتمندتر است ؛ و براى تشويق و جبران آن نخلستان و غلام را از صاحبش خريد، سپس غلام را آزاد كرد و آن نخلستان را با تمام وسايلى كه داشت به او بخشيد(٩٩)

٢ - حادثه مسجد مرو

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((ابومحمد ازدى )) گويد: هنگامى كه مسجد مرو آتش گرفت ، مسلمانها گمان كردند كه نصارى آن را آتش زدند؛ و آنها نيز منازل و خانه هاى مسيحيان را آتش زدند.

چون سلطان آگاه شد دستور داد آنهائى را كه در اين عمل شركت داشتند بگيرند و مجازات كنند.

به اين شكل كه قرعه بنويسند به سه مجازات : كشته شدن و جدا شدن دست و تازيانه زدن عمل كنند.

رقعه هاى نوشته شده را بين آنان تقسيم كردند و هر حكمى به هر نفرى كه تعلق گرفت ، عمل كنند.

يكى از آنها چون رقعه خود را باز كرد، حكم قتل در آمد و شروع به گريه نمود.جوانى كه ناظر او بود و مجازاتش تازيانه بود و خوشحال به نظر مى رسيد، از وى سؤ ال كرد: چرا گريه مى كنى و اضطراب دارى ؟ در راه دين اين مسائل مشكل نيست ! گفت : ما در راه دينمان خدمت كرديم و از مرگ هم ترس نداريم ولكن من مادرى پير دارم كه تنها فرزندش من هستم و زندگانى او به من وابسته است ؛ چون خبر كشته شدن من به وى برسد قالب تهى مى كند و از بين مى رود.

چون آن جوان اين ماجرا را بشنيد، بعد از كمى تاءمل گفت : بدان من مادر ندارم و علاقه نيز به كسى ندارم ، حكم كاغذت را به من بده و من نيز حكم تازيانه خود را به تو مى دهم تا من كشته شوم و تو با خوردن تازيانه نزد مادرت بروى

پس عوض كردن حكمها جوان كشته شد و آن مرد به سلامت نزد مادرش ‍ رفت(١٠٠)

٣ - جنگ يرموك (تبوك )

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در جنگ يرموك ، هر روز عده اى از سربازان مسلمين به جنگ مى رفتند و پس از چند ساعت زد و خورد، بعضى سالم يا زخمى به پايگاه هاى خود بر مى گشتند و بعضى كشته ها و مجروحان در ميدان به جاى مى ماندند.

((حذيفه عدوى )) گويد: در يكى از روزها پسر عمويم با ديگر سربازان به ميدان رفتند، ولى پس از پايان پيكار مراجعت نكرد. ظرف آبى برداشتم و روانه رزمگاه شدم ، به اين اميد اگر زنده باشد آبش بدهم

پس از جستجو او را يافتم كه هنوز رمقى در تن داشت كنارش نشستم و گفتم : آب مى خواهى ؟ به اشاره گفت : آرى در همين موقع سرباز ديگرى كه نزديك او به زمين افتاده بود و صداى مرا مى شنيد آهى كشيد و فهماند كه او نيز تشنه است و آب مى خواهد.

پسر عمومى به من اشاره كرد: رو اول به او آب ده پس پسر عمويم را گذاردم و به بالين دومى رفتم و او هشام بن عاص بود. گفتم : آب مى خواهى ؟ به اشاره گفت : بلى ؛ در اين موقع صداى مجروح ديگرى شنيده شد كه آه گفت : هشام هم آب نخورد و به من اشاره كرد كه به او آب بده ! نزد سومى رفتم ولى در همان لحظه جان سپرد.

برگشتم به بالين هشام ، او نيز در اين فاصله مرده بود. آمدم نزد پسر عمويم ديدم او هم از دنيا رفته است(١٠١)

٤ - على عليه‌السلام بر جاى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

كفار قريش چون متوجه شدند كه مردم مدينه با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عهد بستند كه از تن و جان حضرتش حفاظت كنند، بركيد و كينه آنها نسبت به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افزوده شد، و با شورائى كه انجام دادند، تصميم گرفتند كه :

از هر قبيله مردى دلاور با شمشيرى برنده ، همگى شبى (اول ماه ربيع الاول ) كمين كنند چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواب رود، بر او وارد و سرش را از تن جدا كنند.

خداوند پيامبرش را از اين قضيه آگاه كرد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اميرالمؤ منينعليه‌السلام را فرمود: مشركين امشب قصد دارند من را به قتل برسانند و خداوند امر به هجرت كرده ؛ تو در جاى من بخواب تا آنكه ندانند من هجرت كرده ام ، تو چه مى گويى ؟

عرض كرد: يا نبى الله آيا شما به سلامت خواهى ماند؟ فرمود: بلى ، اميرالمؤ منين خندان شد و سجده شكر به جاى آورد. بعد گفت : شما به هر سو كه خدا ترا ماءمور گردانيده است برويد، جانم فداى تو باد، و هر چه خواهى امر فرما كه به جاى قبول كنم و از خدا توفيق مى طلبم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را در بغل گرفت و بسيار گريست و او را بخدا سپرد.

جبرئيل دست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفت و از خانه بيرون آورد، و به غار ثور تشريف بردند اميرعليه‌السلام در جاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوابيد و رداء (روپوش ، عبا) حضرتش را پوشيد. كفار خواستند شبانه هجوم بياورند كه ابولهب يكى از آنان بود گفت : شب اطفال و زنان خوابيده اند بگذاريد صبح شود، چون صبح شد ريختند در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، يك مرتبه علىعليه‌السلام از رختخواب مقابل ايشان برخاست و صدا زد.

آنها گفتند: يا علىعليه‌السلام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كجاست ؟ فرمود: شما او را به من سپرده بوديد؟ خواستيد او را بيرون كنيد او خود بيرون رفت پس دست از علىعليه‌السلام برداشته و به جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شتافتند.(١٠٢) و در حقيقت با اين ايثار علىعليه‌السلام جان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سلامت ماند و خداوند اين آيه را در شاءن علىعليه‌السلام نازل كرد ((از مردم كسانى هستند نفس خويش در راه خشنودى خدا مى فروشند و خداوند به بندگانش مهربان است .))(١٠٣)

٥ - ايثار حاتم طائى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

سالى قحطى شد و تمام مردم در فشار و مضيقه بودند، و هر چه داشتند خورده بودند زن حاتم مى گويد: شبى بود كه چيزى از خوراك در منزل ما پيدا نمى شد حتى حاتم و دو نفر از بچه هايم ((عدى و سفانه )) از گرسنگى خوابمان نمى برد. حاتم عدى را و من سفانه را با زحمت مشغول نموديم تا خوابشان ببرد.

حاتم با گفتن داستان مرا مشغول كرد تا خواب روم ، اما از گرسنگى خوابم نمى برد ولى خود را به خواب زدم كه او گمان كند من خوابيده ام ، چند دفعه مرا صدا كرد، من جواب ندادم

حاتم داشت از سوراخ خيمه به طرف بيابان نگاه مى كرد، شبهى به نظرش ‍ رسيد، وقتى نزديك شد ديد زنى است كه به طرف خيمه مى آيد. حاتم صدا زد: كيستى ؟

زن گفت : اى حاتم بچه هاى من دارند از گرسنگى مانند گرگ فرياد مى كنند.

حاتم گفت : زود برو بچه هايت را حاضر كن ، به خدا قسم آنها را سير مى كنم وقتى كه اين سخن را از حاتم شنيدم فورا از جايم حركت كردم و گفتم : به چه چيزى سير مى كنى ؟!

گفت : همه را سير مى كنم ، برخاست و تنها يك اسبى داشتم كه اساس به وسيله آن بار مى كرديم آن را ذبح نمود و آتش روشن كرد و قدرى از گوشت را به آن زن داد و گفت : كباب درست كن با بچه هايت بخور. بعد به من گفت : بچه ها را بيدار كن آنها هم بخورند و سپس گفت : از پستى است كه شما بخوريد و يك عده در كنار شما گرسنه بخوابند.

آمد و يك يك آنها را بيدار كرد و گفت : برخيزيد آتش روشن كنيد، و همه از گوشت اسب خوردند؛ اما خود حاتم چيزى از آن نخورد و فقط نشسته بود و خوردن آنها را تماشا مى كرد و لذت مى برد.(١٠٤)

١٢ - : ايذاء

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّـهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا )

: آنانكه خدا و رسول را به مخالفت آزار و اذيت مى كنند خدا آنها را در دنيا و آخرت لعن كرده است.(١٠٥)

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ((لا يحل للمسلم اءن يشير الى اءخيه بنظرة تؤ ذيه

: براى مسلمان روا نيست ، به برادر مؤ من نوعى نگاه كند كه موجب اذيت او شود(١٠٦)

شرح كوتاه :

از آنجايى كه خلائق عيال حق هستند و سر آمد آنها اهل ايمان است ، كسى كه براى خلائق سودمند باشد نزد خدا محبوب است

منشاء اذيت و آزار آنها را مخصوصا مؤ من به هر شكل از دشنام و تهمت و ستم ، و... فراهم كند انگار با خدا اعلان جنگ كرده است ، چنانكه در قيامت حق تعالى مى فرمايد:

((كجايند كسانى كه در دنيا دوستانم را اذيت مى كردند؛ عده اى برخيزند در حالى كه صورتشان گوشت ندارد، خداوند امر مى كند آنان را به دوزخ بيندازند.)) پس پرهيز از هر نوع آزار به ديگران از پدر و مادر و همسايه و دوست لازم و ضرورى است و اگر احيانا اتفاق افتد از طرف مقابل بخواهد او را ببخشد.

١ - اذيت به امام سجادعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مردى شجاع در مدينه بود كه همه را مى خندانيد و با مسخرگى رزق و معيشت خود را در مى آورد.

جماعتى گفتند: خوب است امام سجاد را دعوت كنيم و قدرى او را بخندانى ؛ شايد از گريه هاى زياد لحظه اى ساكت شود.

جمع شدند و رفتند خدمت امام ، كه در راه حضرت را ديدند، با دو نفر از غلامان مى آمد. آن شخص عباى امام را از شانه اش جمع كرد و به شانه اش ‍ انداخت و همراهان شروع به خنده كردند.

امام فرمود: اين كيست ؟ گفتند: مردى است كه مردم را مى خنداند و از آنها پول مى گيرد.

فرمود: به او بگوييد، روز قيامت آنان كه عمر خود را به بطالت گذرانيدند زيان مى برند.

بعد از اين كلام آن شخص دست از اذيت و حركات ناشايست كشيد و به راه راست هدايت يافت(١٠٧)

٢ - قارون و موسىعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حضرت موسىعليه‌السلام در راه ابلاغ رسالت بسيار رنج كشيد و به انواع اذيت و آزار از فرعون و بلعم باعورا و ديگران مبتلا بود تا جائى كه قارون پسر عموى موسىعليه‌السلام از اين قاعده آزار رساندن مستثنى نبود.

او ثروت زيادى داشت و به اندازه اى داشت كه چندين جوان نيرومند، كليدهاى خزانه او را حمل و نقل مى كردند، و از خانهاى گردن كلفتى بود كه به زير دستانش ظلم مى نمود.

موسىعليه‌السلام مطابق فرمان خدا، از او مطالبه زكات مى كرد، او مى گفت : من هم به تورات آگاهى دارم ، و كمتر از موسى نيستم ، چرا زكات مالم را به او بپردازم !

سرانجام غرور قارون باعث شد كه تصميم خطرناكى گرفت ، و آن اين بود كه : به يك زن فاحشه كه خوش سيما و خوش قامت و فريبا بود گفت : صد هزار درهم به تو مى دهم كه فردا هنگامى كه موسى براى بنى اسرائيل سخنرانى مى كند در ملاعام بگويى موسى با من زنا كرد.

آن زن ، اين پيشنهاد ناجوانمردانه را پذيرفت فرداى آن روز، بنى اسرائيل اجتماع كرده بودند موسى تورات را به دست گرفته و از روى آن ، مردم را موعظه مى كرد.

قارون با زرق و برق همراه اطرافيان خود در آن اجتماع شركت نموده بود، ناگهان آن زن برخاست ، ولى وقتى سيماى ملكوتى موسىعليه‌السلام را ديد، از تصميم قبلى خود منصرف شد و با صداى بلند گفت :

اى موسى ،عليه‌السلام بدان كه قارون صد هزار درهم به من داد تا در ملاعام به بنى اسرائيل بگويم تو مرا به سوى خود خوانده اى تا با من زنا كنى تو هرگز مرا به سوى خويش دعوت نكرد اى ، خداوند ساحت مقدس تو را از چنين آلودگى منزه نموده است

در اين هنگام دل پر درد و رنج موسى شكست و درباره قارون چنين نفرين كرد: اى زمين قارون را بگير و در كام خود فرو بر.

زمين به امر الهى دهن باز كرد و قارون و اموالش را به اعماق زمين فرو برد.

در نقل ديگر آمده است كه : حضرت موسى مردم را به احكام و شريعت موعظه مى كرد، به اين مطلب رسيد:

كسى كه زنا كند ولى همسر نداشته باشد صد تازيانه به او مى زنيم ، و كسى كه زنا كند و همسر داشته باشد، او را سنگسار مى كنيم تا بميرد.

قارون برخاست و گفت : گر چه خودت باشى ؟ موسى فرمود: آرى قارون گفت : بنى اسرائيل گمان مى كنند كه تو با فلان زن زنا كرده اى !

موسىعليه‌السلام گفت من ؛ آن زن را به اينجا بياوريد، اگر چنين ادعائى كرد، طبق ادعايش عمل كنيد.

آن زن را نزد موسىعليه‌السلام آوردند و موسى به او قسم داد كه راست بگويد، آيا من با تو آميزش كرده ام زن هماندم منقلب شد، كه با اين تهمت پيامبرعليه‌السلام خدا را بيازارم ؛ با صراحت گفت : نه ، آنها دروغ مى گويند، قارون فلان مبلغ را به من داد تا چنين بگويم

قارون سر افكنده شد و موسى به سجده افتاد و گريه كرد و گفت : خدايا دشمن تو مرا آزرد و خواست با تهمت مرا رسوا سازد، اگر من رسول تو هستم مرا بر او مسلط گردان و نفرين كرد و عذاب الهى يعنى زمين او را به كام خود فرو برد.(١٠٨)

٣ - ايذاء مؤ من حرام است

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((حسن بن ابى العلاء)) گويد: من به همراه بيست نفر به سوى مكه حركت كرديم و در هر منزلى از براى آنها گوسفندى مى كشتم چون وارد بر امام صادقعليه‌السلام شدم ، حضرتش فرمود:

واى بر تو اين حسينعليه‌السلام ، آيا مؤ منين را ذليل مى كنى و آنها را اذيت مى نمايى عرض كردم : پناه مى برم به خدا از اين موضوع فرمود: به من رسيده است كه تو در هر منزلى گوسفندى از براى هم سفرى هاى خود مى كشتى

عرض كردم : آرى ولكن به خدا قسم من براى خشنودى پروردگار اين كار را مى كردم حضرت فرمود: آيا نمى بينى در آنها كسانى هستند كه دوست دارند داراى مال باشند و مانند تو آنها نيز نيكوئى كنند، و حال آنكه قدرت ندارند، و بر آنها گران مى آيد!

عرض كردم : توبه مى كنم و ديگر اين عمل را انجام نمى دهم حضرت فرمود: حرمت مؤ من نزد خدا بزرگتر است از هفت آسمان و هفت زمين و فرشتگان و كوهها و آنچه در آنهاست(١٠٩)

٤ - ايذاء به اميرالمؤ منين عليه‌السلام ايذاء به پيامبر است

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((عمرو بن شاس اسلمى )) كه از اصحاب ((حديبيه )) است روايت كرد كه : من با علىعليه‌السلام به سوى يمن رفتيم در اين سفر من از او رنجيدم و كينه اش در دلم جاى گرفت

همين كه از سفر آمديم ، در مسجد نزد مردم از برخورد علىعليه‌السلام شكايت كردم سخنانم دهن به دهن به گوش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد.

روزى صبح داخل مسجد شدم ، ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با جمعى از اصحاب در مسجد مى باشد. همين كه مرا ديد نگاه تندى به من كرد و همچنان نگاهش را ادامه داد تا نشستم

آنگاه فرمود: اى عمرو به خدا سوگند مرا اذيت كردى ! عرضه داشتم پناه مى برم به خدا از اينكه ترا بيازارم

فرمود: آرى مرا آزردى ، چون هر كس علىعليه‌السلام را بيازارد مرا آزرده است(١١٠)

٥ - متوكل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

از بدترين ((خلفاء بنى عباس متوكل )) بود كه در ايذاء نسبت به امام هادى و سادات و شيعيان و قبر امام حسينعليه‌السلام و زوار قبرش كمال ستم را روا داشت فرماندار مدينه به نام ((عبدالله بن محمد)) به دستور متوكل آن قدر امام هادى را اذيت و اهانت كرد تا حضرت مجبور شدند نامه اى به متوكل بنويسند.

بعد از مدتى متوكل به زور امام را از مدينه به سامراء انتقال داد و سپس ‍ مشغول به آزار حضرت شد شبى متوكل سعيد دربان خود را طلبيد و گفت : نصف شب نردبان بگذار وارد خانه امام شويد و تفتيش كنيد اگر اسلحه و اموالى دارد بگيرد.

بر اثر سعايت ، متوكل جماعتى از تركان را فرستاد تا به خانه امام هجوم بياورند و هر چه يافتند بگيرند و امام را به مجلسش بياورند. وقتى امام را به مجلس متوكل آوردند مشغول شراب خوردن بود و به حضرت شراب تعارف كرد و بعد گفت :

برايم شعر بخوان .

و بار ديگر حضرت را حاضر به مجلس خود كرده و دستور داد ((چهار نفر غلام خزر جلفى ))(١١١) بر امام شمشير زدند اما امام با قدرت امامت و معجزه اين بليه را از خود دفع كردند.

در سال ٢٣٧ متوكل امر كرد قبر امام حسين را خراب كنند و خانه هاى اطراف قبر را از بين ببرند و زراعت كنند و منع كرد و گفت : هر كسى به زيارت امام حسين بيايد دست و يا پاى او را ببرند!!

متوكل ((عمر بن فرج )) را فرماندار مكه و مدينه كرد و او به دستور متوكل ، مردم را از احسان به سادات منع مى كرد به حدى كه مردم از ترس جان ، كمك به سادات نمى كردند؛ و چنان كار اولاد اميرالمؤ منينعليه‌السلام سخت شده كه زنهاى علويه تمام لباسهاى ايشان كهنه و پاره شده بود و يك لباس سالم نداشتند كه نماز در آن بخوانند مگر يك پيراهن كهنه برايشان باقى مانده بود.

هر گاه مى خواستند نماز بخوانند به نوبت يكى آن پيراهن را مى پوشيد نماز مى خواند بعد از نماز از تن در مى آورد و ديگر براى نماز مى پوشيد. و به چرخ ريسى مشغول بودند آن قدر اين سختى و اذيت ادامه داشت تا منتصر به دوستى اميرالمؤ منين پدر خود متوكل را با شمشير به قتل رساند(١١٢)

١٣ - : ايمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِ )

: اى كسانى كه (به زبان ) ايمان آورده ايد (به دل ) بخدا و رسول و كتابش ‍ (قرآن ) ايمان آوريد))(١١٣)

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الايمان عقد بالقلب و نطق باللسان و عمل بالاركان

: ايمان (معجونى از) اعتقاد قلبى و گفتنش به زبان و عمل بوسيله جوارح است ))(١١٤)

شرح كوتاه :

مؤ منين در درجات مختلف ايمانى هستند، ايمان كه داراى چهار ركن توكل و تفويض و رضا و تسليم است اگر كسى دارنده اين اركان باشد صاحب سكينه و آرامش ، و ايمانش مستقر است

و آنهائى كه داراى اعتقادى ضعيف و به زبان مدعى آن هستند و در امتحانات الهى كلمات كفرآميزى مى گويند، و كارهاى خلاف انجام مى دهند، ايمانشان غير مستقر است مگر نفرمود:(١١٥) ((خدا دنيا را به دوست و دشمن مى دهد اما ايمان را به برگزيدگان از خلق خود عنايت مى كند)) لذا عدد اهل ايمان واقعى و كامل در هميشه تاريخ بسيار كم بودند كه بردبارى وزير شاه و خرد امير لشگر آنها بوده است

١ - حارثه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در مسجد نگاهش به جوانى ((حارثه بن مالك انصارى )) افتاد كه چرت مى زد و سرش پايين مى افتاد.

رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى فرو رفته بود. فرمود: حالت چطور است ؟ عرض كرد: مؤ من حقيقى ام

فرمود: هر چيزى را حقيقتى است ، حقيقت گفتار تو چيست ؟ گفت : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دنيا بى رغبت شده ام ، شب را بيدارم و روزهاى گرم را (در اثر روزه ) تشنگى مى كشم ؛ گويا عرش پروردگار را مى نگرم كه براى حساب گسترده گشته ؛ و گويا اهل بهشت را مى بينم كه در ميان بهشت يكديگر را ملاقات مى كنند، و ناله اهل دوزخ را در ميان دوزخ مى شنوم !

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اين بنده اى است كه خدا دلش را نورانى فرموده ؛ بصيرت يافتى ثابت قدم باش

عرض كرد: يا رسول الله از خدا بخواه كه شهادت در ركابت را به من روزى كند! فرمود: خدايا به حارثه شهادت روزى كن چند روزى نگذشت كه پيامبرى لشگرى را براى جنگ فرستاد و حارثه را در آن جنگ هم فرستاد. او به ميدان جنگ رفت و نه نفر كشت و خود هم (دهمين ) نفر از مسلمانان بود كه شربت شهادت نوشيد.(١١٦)

٢ - جوانمردى و ايمان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شاگردان و ياران امام صادقعليه‌السلام به گرد او حلقه زده بودند. اما از يكى از يارانش پرسيد: به چه كسى ((فتى )) ((جوان )) مى گويند؟ او در پاسخ عرض كرد: آن كسى كه در سن جوانى است

فرمود: با اينكه اصحاب كهف در سنين پيرى بودند خداوند آنها را به خاطر ايمانى كه داشتند با عنوان ((جوان )) ياد كرده است در آيه ١٠ سوره كهف مى فرمايد:

((ياد آور زمانى را كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند))(١١٧)

آنگاه در پايان حضرت فرمود:(١١٨)

((هركس به خدا ايمان داشته باشد و تقوا پيشه كند، جوان (مرد) است .))(١١٩)