يكصد موضوع 500 داستان

 يكصد موضوع 500 داستان 10%

 يكصد موضوع 500 داستان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

يكصد موضوع ۵۰۰ داستان
  • شروع
  • قبلی
  • 407 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42645 / دانلود: 4894
اندازه اندازه اندازه
 يكصد موضوع 500 داستان

يكصد موضوع ۵۰۰ داستان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١ - پاسخ امام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حكايت شده كه امام صادقعليه‌السلام گاهى براى ميهمانان خود فرنى ، و حلوا، و گاهى نان و زيتون مى آورد.

شخصى به آن حضرت عرض كرد: اگر با تدبير عمل كنى (آينده نگر باشى ) هميشه مى توانى در يك وضع باشى و يكسان از ميهمانان پذيرائى كنى

حضرت پاسخ داد: تدبير امر ما در دست خداوند است (و تسليم امر او هستم ) هر زمان كه به ما عطاء كند ما هم بر خود و ميهمانان خود وسعت مى دهيم ، و هر زمان كه به ما تنگ گيرد و كم عطاء كند، ما همچنان زندگى مى كنيم(٢٠٦)

٢ - معاذ بن جبل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((معاذ)) در هيجده سالگى مسلمان شد و در جنگ بدر و احد و خندق و ديگر جنگها شركت داشت و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميان او و ((عبدالله بن مسعود)) عقد برادرى قرار داد.

انسانى خوش رو و بخشنده بود و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به حكومت يمن فرستادند و مطالبى را به او گوشزد كردند از جمله فرمودند: بر مردم سخت مگير و با ايشان چنان رفتار كن كه به دين و سخن تو علاقمند گردند.

در زمان حكومت خليفه دوم جنگى ميان مسلمانان و روم اتفاق افتاد و او هم شركت داشت

در سال هجدهم هجرى در ((عمواس )) شام طاعونى واقع شد. ابوعبيده فرمانده قواى مسلمانان به مرض طاعون مبتلا شد، چون يقين به مرگ نمود معاذ را جانشين خود قرار داد.

سپاهيان او را گفتند دعا كن تا اين بلا مرتفع گردد. او فرمود: اين بلا نيست ، بلكه دعاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شما و مرگ نيكان و صالحان و شهادتى است كه خدا مخصوص بعضى از شما مى گرداند.

بعد فرمود: خداوندا از اين رحمت (طاعون ) سهم كاملى به خاندان معاذ بده

بعد از مدتى اهل خانه اش مبتلا شدند و مردند و خود او نيز در انگشتش اثر كرد، انگشت را به دندان مى گزيد و مى گفت : پروردگارا اين كوچك است آن را مبارك گردان

عاقبت در سن ٣٨ سالگى با مرض طاعون درگذشت و نزديك خاك اردن (در سال هيجده هجرى ) به خاك سپرده شد.(٢٠٧)

٣ - تسليم را از كبوتران بياموزيد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمان يكى از پيامبران مادرى جوانى داشت كه او را بسيار دوست مى داشت و به قضاى الهى آن جوان مرد و آن مادر داغدار شد و بسيار ناراحتى مى كرد، تا جائى كه اقوام او نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقت رفتند و از او چاره خواستند.

او نزد آن مادر آمد و آثار گريه و غم و بى تابى را در او مشاهده كرد. بعد به اطراف نگريست و لانه كبوترى او را جلب توجه نمود و فرمود:

اى مادر اين لانه كبوتر است ؟ گفت : آرى ، فرمود: اين كبوتران جوجه مى گذارند؟ گفت : آرى ، فرمود: همه جوجه ها به پرواز مى آيند؟ گفت : نه ، زيرا بعضى از جوجه هاى آنها را ما مى گيريم و از گوشت آنها استفاده مى كنيم فرمود: با اين همه اين كبوتران ترك لانه خود نمى كنند؟ گفت : نه ، و به جائى ديگر نمى روند.

فرمود: اى زن بترس از اينكه تو در نزد پروردگارت از اين كبوتران پست تر باشى ، زيرا اين كبوتران از خانه شما با آنكه فرزندان آنها را در پيش روى آنها مى كشيد و مى خوريد هجرت نمى كنند، لكن تو با از دست دادن يك فرزند از نزد خدا قهر كرده اى و به او پشت نمودى و اين همه بى تابى مى كنى و سخنان ناشايست به زبان جارى مى كنى

آن مادر چون اين سخنان را شنيد اشك از ديده برگرفت و ديگر بى تابى ننمود.(٢٠٨)

٤ - صعصعه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((احنف بن قيس )) مى گويد: روزى به عمويم صعصعه از درد دل خود شكايت كردم او مرا بسيار سرزنش كرد و گفت : پسر برادر وقتى از يك نوع ناراحتى پيدا مى كنى اگر به ديگرى مانند خود شكايت مى كنى از دو حال خارج نيست ، يا آن شخص دوست تست ، كه البته او هم برايت ناراحت مى شود و يا دشمن تست كه در اين صورت شادمان خواهد شد.

ناراحتى خويش را به مخلوقى مانند خود كه قدرت برطرف كردن آن را ندارد ابراز مكن ؛ به كسى پناه ببر و بگو كه ترا به آن ناراحتى مبتلا كرده او خود مى تواند برطرف نمايد.

پسر برادر، يكى از چشمهاى من مدت چهل سال است كه هيچ چيز را نمى بيند، از اين پيشامد احدى را مطلع نكرده ام حتى زنم نيز نمى داند كه اين چشم من نابينا است(٢٠٩)

٥ - تسليم در برابر حكم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

نخلستان ((زبير بن عوام )) (پسر عمه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) با يكى از انصار در كنار هم قرار داشت در مورد آبيارى نخلستان بين اين دو نفر نزاعى واقع شد، هر دو براى رفع خصومت و اختلاف به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و جريان را به عرض رساندند، تا آن حضرت مساءله را حل كند.

نظر به اينكه نخلستان زبير در قسمت بالاى آب قرار داشت و نخلستان مرد انصارى در قسمت پائين بود (و معمول اين بود كه اول قسمت بالا را آب مى دادند بعد قسمت پائين را) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين قضاوت كرد كه نخست زبير آبيارى كند بعد مرد انصارى

با اينكه اين داورى كاملا عادلانه بود، مرد انصارى ناراحت شد و حتى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : اين قضاوت به خاطر آن كه زبير پسر عمه شما بود به نفع او تمام شد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين پرخاشگرى ناراحت گرديد، به طورى كه چهره اش متغير شد در اين هنگام اين آيه نازل گرديد:

((سوگند به پروردگارت ، آنها مؤ من نخواهند بود مگر اينكه ترا در اختلاف به داورى بطلبند و سپس در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند.))(٢١٠)

اين آيه دلالت دارد كه كسى در برابر حكم رهبر حكومت اسلامى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى تواند پيش خود ناراحت گردد و خواسته خود را دنبال نمايد، بلكه بايد كاملا تسليم حكم باشد.(٢١١)

٢٤ - : تفكر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( أَوَلَمْيَتَفَكَّرُوافِي أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّـهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ )

:آيا در نفس خود تفكر نكردند كه خدا آسمانها و زمين و هر چه در بين آنهاست همه را به حق و معين آفريده است(٢١٢)

امام علىعليه‌السلام : ((التفكر يدعو الى البر و العمل به

:تفكر انسان را به كار نيك و عمل به آن مى خواند(٢١٣)

شرح كوتاه :

تفكر بحال خويش و احوال اهل عالم ، آئينه ايست كه بوسيله آن خوبيها نمودار مى شود، و كفاره گناهان مى گردد، قلب روشن مى شود و موجب اصلاح معاد مى شود، و به عاقبت امر خويش متوجه مى گردد و عملش ‍ افزون مى شود.

تفكر خصلتى است كه مانند اين عبادت ، خدابندگى نشود چنانچه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ((يك ساعت فكر كردن بهتر از عبادت يكسال است )).

به مرتبه تفكر نمى رسد مگر كسى كه خداوند به قلبش نظر كرده باشد و به نور معرفت منور نموده باشد؛ پس با چشم عبرت دنيا را مى نگرد و غافل از حق نمى گردد(٢١٤) .

١ - ربيعه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((ربيعة بن كعب )) گويد: روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: يا ربيعه هفت سال مرا خدمت مى نمائى آيا حاجتى از من نمى خواهى تا برآورده كنم ؟

عرض كردم : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا مهلت بده تا فكرى در اين باره كنم گويد: چون روز ديگر، بر حضرت وارد شدم فرمود: اى ربيعه حاجت خود را بيان كن ! گفتم : از خدا مساءلت فرما كه مرا با تو داخل بهشت نمايد!

چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين خواهش مرا شنيد فرمود: اين سؤ ال را چه كسى به تو تعليم نموده است ؟ عرض كردم : كسى مرا تعليم ننموده است ، لكن با خود فكر نمودم كه اگر تقاضاى مال بسيار كنم ، آخر آن زوال پذيرد. اگر عمر طولانى و اولاد زياد سؤ ال كنم عاقبت مرگ است ، پس با اين تفكر و انديشه از شما اين تقاضا را كردم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساعتى سر مبارك را به زير انداخته و متفكر بودند، پس سر برداشته و فرمود: اين مطلب را از خداوند مساءلت مى نمايم ، لكن تو هم مرا به زياده سجده كردن اعانت نكن.(٢١٥)

.٢ - فكر قبل از عمل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

يكى از ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن حضرت عرض كرد: من هميشه در معامله و داد و ستد دچار ضرر و زيان مى شوم ، مكر و حيله خريدار يا فروشنده مانند جادو مرا مغبون مى كند. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

((در آن معامله اى كه از گول خوردن در آن مى ترسى ، با كسى كه معامله مى كنى تا سه روز حق بر هم زدن معامله را شرط كن كه اگر ضرر كردى بتوانى مال خود را پس بگيرى ؛ و هنگام معامله صابر و بردبار باش

بدان كه تاءمل و بردبارى از خداست و عجله و شتابزدگى از شيطان است تو مى توانى از سگ اين پند را بياموزى ، هر كارى كه براى تو پيش آمد، آن را استشمام كن (يعنى در جوانب خوب و بد آن انديشه و تفكر كن و بدون مقدمه وارد نشو) همان طور كه اگر لقمه نانى جلوى سگ بيندازى فورا آن را نمى خورد بلكه اول بو مى كند، وقتى تشخيص داد كه مناسب است مى خورد. تو با اين عقل و خرد، از سگ كمتر نيستى ، پس قبل از كار فكر و تاءمل كن .(٢١٦)

٣ - انواع تفكر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مقداد از ياران باوفاى علىعليه‌السلام مى گويد: نزد ((ابوهريره )) رفتم ، شنيدم مى گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ((فكر كردن يك ساعت بهتر از يك سال عبادت است .))

نزد ((ابن عباس )) رفتم ، شنيدم گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ((فكر كردن يك ساعت بهتر از هفت سال عبادت است .))

نزديكى ديگر از اصحاب رفتم و شنيدم از قول پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گفت : ((فكر كردن يك ساعت بهتر از هفتاد سال عبادت است .))

تعجب كردم كه هر كس به خلاف ديگرى نقل مى كند، نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم و هر سه قول را نقل كردم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: همه آن سه نفر راست مى گويند، سپس ‍ (براى روشن شدن مطلب ) آن سه نفر را خواست و آنها حاضر شد، من هم بودم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوهريره فرمود: تو چگونه فكر مى كنى ؟ عرض كرد: طبق آنچه خداوند در قرآن فرموده : ((صاحبان خود در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند))(٢١٧)

من هم درباره اسرار آسمان و زمين مى انديشم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ((فكر كردن يك ساعت تو بهتر از يك سال عبادت است .))

سپس به ابن عباس فرمود: تو چونه فكر مى كنى ؟ او در پاسخ گفت : ((من درباره مرگ و وحشت روز قيامت مى انديشم )) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فكر كردن يك ساعت تو بهتر از هفت سال عبادت است

بعد به آن صحابه فرمود: تو چگونه مى انديشى ؟ او در پاسخ عرض كرد: من درباره آتش جهنم و وحشت و سختى آن مى انديشم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فكر كردن يك ساعت تو بهتر از هفتاد سال عبادت است

به اين ترتيب ، مساءله اختلاف در انواع تفكر و انديشه حل گشته و روشن شد كه پاداش فكر كردن بستگى به نيتها دارد.(٢١٨)

٤ - فكر رياست

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((سعدى )) گويد: يكى از دوستان كه از رنج روزگار خاطرى پريشان داشت نزدم آمد و از درآمد اندك و عيال بسيار و فقر گله كرد و گفت : قصد دارم براى حفظ آبرو به شهر ديگرى بروم تا كسى از نيك و بدكار من باخبر نشود.

بعد گفت : تو مى دانى كه در علم حسابدارى اطلاعاتى دارم ، اكنون نزد شما آمده ام تا از مقام ارجمند شما كارى در دستگاه دولتى برايم معين شود و باقيمانده عمر را با خاطرى آسوده بگذارنم و از شما تشكر كنم !

به او گفتم : اى برادر! كارمند حسابدارى شدن براى پادشاه دو بختى است ، از يك سوء اميدوار كننده است و از سوى ديگر ترس دارد، و به خاطر اميدى خود را در معرض ترس قرار نده

دوستم گفت : مناسب حال من سخن نگفتى و جواب مرا درست ندادى من گفتم : تو قطعا داراى دانش و تقوا و امانت دارى هستى ولى حسودان عيبجو در كمين هستند، مصلحت آن است كه زندگى را با قناعت بگذرانى و رياست را ترك كنى

دوستم از حرفهايم ناراحت شد و گفت : اين چه عقل و تدبير است ، دوستان در گفتارى به كار آيند وگرنه در كنار سفره نعمت همه دشمنان دوست نما خواهند بود.

ديدم از پندم آزرده خاطر شد ناچار او را نزد صاحب ديودن (وزير دارايى ) كه سابقه آشنائى داشتم بردم ، و وضع حال او را گفتم او دوستم را سرپرست به كار سبكى گماشت

زمانى گذشت ، او را مردى خوش اخلاق و با تدبير يافتند و درجات او را بالا برند.

مدتى گذشت ، اتفاقا با كاروانى از ياران به سوى مكه سفر كردم موقع بازگشت در دو منزلى وطنم همين دوستم را ديدم به پيشواز من آمد با ظاهرى پريشان و به شكل فقيران بود!

پرسيدم : چرا چنين شده اى ؟ گفت : همانگونه كه تو گفتى طايفه اى بر من حسد بردند و به خيانت متهم كردند؛ شاه بدون تحقيق مرا زندان كرد و آزار داد، تا خبر آمدن حاجيان رسيد مرا از زندان آزاد كردند؛ كارم به جائى رسيده كه شاه حتى ارث پدرى مرا هم مصادره كرد.

سعدى گويد به او گفتم : قبلا تو را نصحيت كردم كه ((كار براى شاهان مانند سفر دريا، هم خطرناك است و هم سودمند، يا گنج برگيرى يا در طلسم بميرى ، ولى نصحيت مرا نپذيرفتى .))(٢١٩)

٥ - ملك رى يا كشتن امامعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از آنكه ((يزيد)) به استاندار خويش ((عبيدالله بن زياد)) دستور داد اگر حسينعليه‌السلام بيعت نكرد با او جنگ كن

((عمر بن سعد)) قبل از واقعه كربلا از طرف عبيدالله ماءمور شد تا فرماندار ايالت رى شود. اما قبل از رفتن ، عبيدالله نامه اى براى عمر بن سعد نوشت كه : امام حسين به عراق آمد بايد به عراق بروى و با او بجنگى و او را از بين ببرى ، بعد به جانب رى سفر كن

عمر بن سعد نزد عبيدالله آمد و گفت : اى امير مرا از اين كار عفو نما! عبيدالله گفت : ترا عفو مى كنم ولى فرماندارى ملك رى را از تو مى گيرم

عمر بن سعد متردد شد، بين جنگ با امامعليه‌السلام و ملك عظيم رى و گفت : مرا يك شب مهلت بده تا فكرى در اين كار بكنم

عبيدالله به او اجازه فكر كردن داد. آن شب را تا به صبح درباره جنگ يا فرماندارى رى انديشه كرد.

عاقبت تصميم گرفت ملك رى را كه نقد بود اختيار كند، و بهشت و جهنم را كه نسيه بود نپذيرد و با امام بجنگد.

صبح آن روز به نزد عبيدالله رفت و قتال با امام را به گردن گرفت و عبيدالله لشگرى عظيم را به او داد تا برود در كربلا و با امام بجنگد. امام روز دوم محرم به كربلا آمدند و عمر بن سعد روز سوم محرم با چهارهزار سوار به كربلا آمد و فرماندهى كل قواى لشگر را به عهده گرفت و شمر را امير لشگر كرد و روز دهم محرم براى گرفتن ملك رى ، حاضر شد به دستورش امام حسين و ٧٢ نفر از فرزندان و اصحابش را به قتل برساند.(٢٢٠)

٢٥ - : تحقير

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( يَاأَيُّهَاالَّذِينَآمَنُوالَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ )

:اى اهل ايمان ، نبايد قومى ، قوم ديگر را مسخره و تحقير كنند(٢٢١)

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : من حقر مؤ منا او غير مسكين لم يزل الله عز و جل حاقرا له ما قتا

:كسيكه مؤ من يا غير مسكينى را تحقير كند و كوچك بشمارد همواره خدا او را خوار و دشمن دارد.(٢٢٢)

شرح كوتاه :

عواملى همانند كبر و كينه و حسد و مانند اينها سبب مى شود تا بعضى افراد، ديگران را كه يا سود ندارند، يا زر و زور ندارند، و آنها رابه كارگرى و كارهاى پست وا مى دارند، تحقير و كوچك بشمرند.

عرض كردم احترام و كمك به خلق خدا، با الفاظ ركيك و اعمال ناپسند، در اهانت و زخم زبان در كوچك شمردن آنها دريغ نمى ورزند.

تحقير به هر شكلى كه باشد حرام است ؛ تازه اگر آن شخص دلش بشكند و رنجيده خاطر گردد، حتما اثر وضعى دارد و ضرر و زيانى بر عرض و شخصيت گوينده سرايت مى كند؛ پس بهتر است رعايت ضعيفترين خلق خدا را كرد، تا مورد لطف خداى تعالى قرار گرفت

١ - مفضل بن عمر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى نامه اى به امضاى عده اى از بزرگان شيعه به دست امام صادقعليه‌السلام رسيد كه چند نفر از آنان خود حامل نامه بودند.

شكايت درباره رفاقت ((مفضل بن عمر)) وكيل امام صادقعليه‌السلام در كوفه با عده اى كبوتر و به ظاهر بى بند و بار بود.

امامعليه‌السلام پس از خواندن نامه ، نامه اى دربسته به وسيله همان چند نفر براى مفضل فرستاد. از حسن اتفاق موقعى نامه رسيد كه امضاء كنندگان در خانه او بودند.

او نامه را در حضور آنان باز كرد و خواند و سپس به دست آنها داد. آنان از مضمون نامه مطلع شدند كه امام در اين نامه تنها دستور چند قلم معامله به مفضل داده كه انجامش مستلزم رقمى درشت پول نقد مى باشد، و مفضل بايد آن را تهيه كند؛ و درباره رفاقت مفضل با آنان در نامه امام هيچ اشاره اى نشده بود.

چون مساءله پول بود، آنها سر بزير انداخته و گفتند: بايد پيرامون اين پول زياد فكر كنيم و بعد عذرخواهى هم كردند.

مفضل كه زيرك بود آنها را به صرف غذا دعوت كرد و نگذاشت از خانه بيرون روند؛ آنگاه پى كبوتر بازان فرستاد و آنان آمدند، و در حضور آن عده براى اينان نامه امام را خواند.

كبوتر بازان بدون عذر تراشى رفتند و هنوز مهمانان مشغول غذا خوردن بودند كه پولهاى زياد (از هزار درهم تا ده هزار درهم ) را جمع و آن را تسليم مفضل كردند و رفتند!

در اين موقع مفضل به امضاء كنندگان رو كرد و گفت : شما از من مى خواهيد امثال اين جوانان را راه ندهم با اينكه امكان اصلاح اينان زياد است و در چنين مواردى بارى از دين را به دوش كشند.

شما مى پنداريد كه خدا محتاج به نماز و روزه شماست كه به آن مغرور شده ايد، اما از گذشت مالى عذر تراشى مى كنيد و پاسخ امام را نمى دهيد!!

اينان كه رفاقت مفضل با كبوتربازان را خوار و كوچك مى شمردند، جوابى نداشتند بدهند، از جاى بلند شدند و رفتند.(٢٢٣)

٢ - سيره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مردى بر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد كه آبله برآورده ، و آبله اش ‍ چرك برداشته بود. حضرت مشغول خوردن بودند؛ آن شخص پهلوى هر كس نشست او را كوچك و خوار شمردند و از كنارش برمى خاستند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را كنار خود نشانيد و به او لطف زياد كردند.

روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با جمعى از اصحاب به غذا خوردن مشغول بودند، مردى وارد شد كه بيمارى مزمنى (احتمالا جذامى بوده است ) داشت و مردم از او متنفر بودند. حضرت او را پهلوى خود نشانيد و به او فرمود: غذا بخور. يكى از قريش كه از او نفرت و اشمئزاز نمود؛ خودش پيش از مرگ به همين بيمارى مزمن مبتلا گشت(٢٢٤)

٣ - نتيجه خوار شمردن

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شخصى در بنى اسرائيل فاسد بود به طورى كه او را بنى اسرائيل از خود راندند. روزى آن شخص به راهى مى رفت به عابدى برخورد كرد كه كبوترى بر بالاى سر او پرواز مى كند و سايه بر او انداخته است

پيش خود گفت : من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشينم اميد مى رود كه خدا به بركت او به من هم رحم كند.

اين بگفت و نزد آن عابد رفت و همانجا نشست عابد وقتى او را ديد با خود گفت : من عابد اين ملت هستم و اين شخص فاسد است او بسيار مطرود و حقير و خوار است چگونه كنار من بنشيند، از او رو گردانيد و گفت : از نزد من برخيز!

خداوند به پيامبران آن زمان وحى فرستاد كه نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گيرند. زيرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشيدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبينى و تحقير آن شخص ) محو كردم.(٢٢٥)

٤ - پسر كوتاه قد و بدقيافه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((سعدى )) گويد: پادشاهى چند پسر داشت ، يكى از آنها كوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، و ديگران همه قد بلند و زيبا روى بودند.

شاه به او به نظر نفرت و خواركننده مى نگريست ، و با چنان نگاهش او را تحقير مى كرد. آن پسر از روى هوش و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مى نگرد، رو به پدر كرد و گفت : اى پدر! كوتاه خردمند بهتر از نادان بلند قد است ، چنان نيست كه هركس قامت بلندتر داشته باشد ارزش او بيشتر است ، چنانكه گوسفند پاكيزه است ، ولى فيل همانند مردار بو گرفته مى باشد.

شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت سخن او را پسنديدند، ولى برادران او، رنجيده خاطر شدند.

اتفاقا در آن ايام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين كسى كه از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر كوتاه قد و بدقيافه بود.

با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاك هلاكت افكند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام گفت : اسب لاغر روز ميدان به كار آيد.

باز به درگيرى رفت با اينكه گروهى پا به فرار گذاشتند، با نعره گفت : اى مردان بكوشيد والا جامه زنان بپوشيد.

همين نعره ، سواران را قوت داد و بالاخره بر دشمن غلبه كردند و پيروز شدند. شاه سر و چشمان پسر را بوسيد و او را وليعهد خود كرد و با احترام خاصى با او مى نگريست برادران نسبت به او حسد ورزيدند، و زهر در غذايش ريختند تا به او بخورانند و او را بكشند. خواهر او از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد، دريچه را محكم بر هم زد؛ برادر با هوشيارى فهميد و بى درنگ دست از غذا كشيد و گفت : محال است كه هنرمندان بميرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگيرند.

پدر از ماجرا باخبر شد و پسران را تنبيه كرد و هر كدام را به گوشه اى از كشورش فرستاد.(٢٢٦)

٥ - بدتر از خود را بياور

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((خداوند به موسى ))عليه‌السلام وحى فرستاد كه اين مرتبه براى مناجات كه آمدى كسى همراه خود بياور كه تو از وى بهتر باشى

موسى براى پيدا كردن چنين شخصى تفحص كرد و نيافت ؛ زيرا به هر كه مى گذشت جراءت نميكرد كه بگويد من از او بهترم

خواست از حيوانات فردى را ببرد، به سگى كه مريض بود برخورد كرد. با خود گفت : اين را همراه خود خواهم برد، ريسمان به گردن وى انداخت و مقدارى او را آورد بعد پشيمان شد و او را رها كرد.

تنها به دربار پروردگار آمد. خطاب رسيد فرمانى كه به تو دادم چرا نياوردى ؟ عرض كرد: پروردگارا نيافتم كسى را كه از خودم پست تر باشد.

خطاب رسيد: به عزت و جلالم اگر كسى را مى آوردى كه او را پست تر از خود مى داشتى هر آينه نام ترا از طومار انبياء محو مى كردم(٢٢٧)

٢٦ - : تكبر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :( فَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ ) :آنان كه به قيامت ايمان ندارند قلبشان منكر و آنان جزء مستكبران بشمار مى آيند.(٢٢٨)

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ((لا يدخل الجنة من كان فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر

:داخل بهشت نمى شود كسى كه باندازه دانه خردل در دلش كبر باشد،(٢٢٩)

شرح كوتاه :

آدم متكبر خود را بالاتر و بهتر از ديگران مى داند، و با دلايلى واهى و اعتبارى در ذهن خود شيوه شيطان را ((كه گفت من از آتش و آدم از خاك خلق شده ))، آتش بر خاك برترى دارد، اولين گناهى كه در خلقت انجام شد از شيطان كبر بود.

از اين معلوم مى شود كه رذيله بودنش جاى شكى نيست : آدمهاى متكبر ديگران را حقير مى شمارند و منتظر سلام افراد ديگر به آنها هستند، و متوقع هستند كه مورد تعظيم و تكريم قرار گيرند، و دائما جنبه افضليت و بزرگى در سرشان مى پرورانند.

فرق عجب با تكبر آنست كه شخص معجب خود پسندى بخود دارد، اما متكبر بزرگى از ديگران را دارد لذا مرضش بالاتر از عجب مى باشد(٢٣٠)

١ - ابوجهل

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((عبدالله بن مسعود)) از ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اول كسى بود كه در مكه قرآن را آشكارا در ميان جمعيت قرائت كرد.

او در تمام جنگهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضور داشت ؛ مردى بسيار كوتاه قد بود كه هرگاه در ميان جمعيت نشسته مى ايستاد از آنها بلندتر نبود!

به همين جهت ، در جنگ بدر خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرضه داشت من قدرت جنگيدن ندارم ممكن است دستورى بفرمائيد كه در ثواب جنگجويان شريك باشم ؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برو در ميان كشتگان كفار اگر كسى را (مانند ابوجهل ) يافتى كه زنده است او را به قتل برسان

عبدالله گويد: ميان كشتگان به ابوجهل دشمن سرسخت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدم كه هنوز رمقى داشت

روى سينه اش نشستم و گفتم : خدا را سپاسگزارم كه ترا خوار ساخت ابوجهل چشم گشود و گفت : واى بر تو پيروزى با كيست ؟ گفتم : با خدا و پيامبرش ، به همين دليل ترا مى كشم ؛ پا روى گردنش نهادم متكبرانه گفت :

اى چوپان كوچولو، قدم در جاى بلندى نهادى ، آنقدر بدان كه هيچ دردى بر من سخت تر از اين نيست كه تو قد كوتاه مرا بكشى ؛ چرا يكى از فرزندان عبدالمطلب مرا به قتل نرساند؟! سرش را از بدنش جدا كردم و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدم و گفتم : يا رسول الله مژده كه اين سر ابوجهل است(٢٣١)

بعد از مردن ابوجهل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ابوجهل از فرعون زمان موسىعليه‌السلام بدتر و عاصى تر بوده است ، چون فرعون وقتى هلاكت خود را يقين كرد خدا را قبول كرد، ولى ابوجهل وقتى يقين به مرگ كرد به بت لات و عزى قسم ياد مى كرد كه او را نجات دهند.(٢٣٢)

٢ - وليد بن مغيره

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از آنكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبعوث به رسالت شد تا سه سال عده قليلى ايمان آوردند بعد وحى رسيد كه رسالت خود را ظاهر و عمومى كن و از استهزاء و اذيت مشركان پروا مكن كه ما شر آنها را از تو دفع كنيم

يكى از آنها ((وليد بن مغيره )) بود. جبرئيل ملك مقرب الهى نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد، در آن هنگام وليد از آنجا گذشت جبرئيل گفت : اين وليد پسر مغيره از استهزاء كنندگان است ؟

فرمود: بلى ، پس جبرئيل اشاره به پاى وليد كرد. وليد كمى كه رفت به مردى از خزاعه گذشت كه تير مى تراشيد، پا بر روى تراشه و ريزه هاى تير گذاشت و ريزه آن در پاشنه پاى او رفت و پايش خونين شد.

تكبرش نگذاشت كه خم شود و آن را بيرون آورد. چون به خانه رفت و روى كرسى خوابيد و دخترش در پائين كرسى خوابيد. آنقدر خون از پاشنه اش ‍ روان شد كه به تشك دختر رسيد و دخترش بيدار شد و به كنيز خود گفت : چرا دهان مشك را نبسته اى ؟ وليد گفت : اين خون پدر تست ، آب مشك نيست ، بعد وصيت كرده و به جهنم پيوست(٢٣٣)

٣ - ثروتمند كنار فقير

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مرد ثروتمندى با لباسهاى پاكيزه و تميز خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و نشست بعد از او مرد فقيرى با لباسهاى كهنه و مندرس وارد شد و پهلوى همان ثروتمند نشست

ثروتمند لباس آراسته خود را از كنار مستمند تازه وارد جمع كرد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ترسيدى لباست را كثيف نمايد؟ عرض كرد: خير، پرسيد: پس براى چه چيزى اين عمل را انجام دادى ؟

عرض كرد: مرا همنشينى (نفسى ) است كه هر كار خوب را در نظرم بد و هر كار بد را در نظرم خوب جلوه مى دهد.

يا رسول الله نصف مال خود را براى كيفر عملم به او بخشيدم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فقير فرمودند: آيا مى پذيرى ؟ عرض كرد: نه يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثروتمند گفت : چرا؟ گفت : مى ترسم آنچه را از تكبر و خود پسندى تو را فرا گرفته ، مرا هم فرا گيرد.(٢٣٤)

٤ - سليمان بن عبدالملك

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

((سليمان بن عبدالملك )) (از خلفاء بنى مروان ) يك روز جمعه لباسى نو پوشيد و خود را معطر كرد. دستور داد صندوق عمامه سلطنتى را بياورند.

آينه اى بدست گرفت و بارها عمامه را برمى داشت و هر يك را كه مى پيچيد، نمى پسنديد باز عمامه ديگر برمى داشت تا اينكه به يكى از آنها راضى گرديد. به هيبت و شكل خاصى به مسجد رفت ، و بر روى منبر نشست و از شكل و هيكل خودش بسيار خوشش آمد و پيوسته خود را تنظيم و مرتب مى كرد. خطبه اى خواند، خيلى از خواندنش خرسند بود. چند مرتبه در خطبه خودپسندى و تكبر او را گرفت و گفت :

من شهريارى جوان ، بزرگى ترس آور و سخاوتمندى بسيار بخشنده ام سپس از منبر پائين آمد و داخل قصر شد. در قصر شبيه يكى از كنيزان را مشاهده كرد، پيش او رفته و پرسيد: مرا چگونه مى بينى ؟

كنيز گفت : با شرافت و شادمان مى بينم اگر گفته شاعر نبود. گفته شاعر را سؤ ال كرد، كنيز بخواند: ((تو خوب جنس و سرمايه اى هستى ، اگر هميشه بمانى ، اما افسوس كه انسان را بقائى نيست .))

سليمان از شنيدن اين شعر در گريه شد. تمام آن روز مى گريست شامگاه كنيز را خواست تا ببيند چه علتى او را وادار كرد اين شعر را بخواند.

كنيز قسم ياد كرد من تا امروز خدمت شما نيامده ام و هرگز اين شعر را نخوانده ام ، و ساير كنيزان هم تصديق كردند.

آنگاه متوجه شد اين پيشامد از جاى ديگرى بوده است ، بسيار ترسيد طولى نكشيد كه از دنيا با خودپسندى كه او را گرفته بود، بى بهره رفت(٢٣٥)

مراحل شكل گيرى گناه نخستين

همان گونه كه اشاره شد خداوند آفرينش انسان را به قواى عقل و اراده زينت بخشيد و اين امر، موجب شد خدا او را بيازمايد؛ زيرا لازمه پيشرفت و بازسازى شخصيت اخلاقى و الاهى انسان ، قرار گرفتن او بر سر دوراهى و گرفتار آمدن ميان خود و خدا بود.

آدم به خدا تمايل داشت ، ولى مى توانست برخلاف آن تصميم بگيرد و تمايل او به خدا وقتى تاييد مى شود كه در مرحله عمل ، آن تصميم را بگيرد. يك آزمايش لازم بود تا اندازه دل بستگى انسان به خدا مشخص گردد. از اين رو، خدا آدم را از خوردم ميوه درخت معرفت نيك و بد منع كرد.(٧٧)

پس از صدور حكم ، شيطان «مار» ابتدا در فكر حوا در مورد نيكويى خدا ترديد ايجاد كرد و پرسيد: «آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باع نخوريد؟»،(٧٨) حوا در پاسخ گفت : خدا اجازه داد كه از ميوه تمام درختان بخوريم جز درختى كه در وسط باغ قرار دارد؛ زيرا با خوردن ميوه آن مرگ به سراغمان خواهد آمد.(٧٩)

شيطان صحيح بودن فرمان خدا را انكار كرد و گفت :

«هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز مى شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد شد.»(٨٠)

حوا سخنان شيطان را پذيرفت و از ميوه آن درخت خورد و به شوهر خود نيز داد. پس حوا به سبب فريب خوردن از شيطان سقوط كرد(٨١) و آدم به خاطر علاقه به حوا و اطاعت از او مرتكب گناه شد.(٨٢)

بنابراين ، شيطان با استفاده از تمايلات جسمانى و شخصى آدم و حوا، آن دو را فريب داد و وادارشان كرد از شجره ممنوعه بخورند و به دانشى كه به آنها تعلق نداشت ، طمع ورزند. به اين صورت ، گناه نخستين شكل گرفت ؛ گناهى كه عبارت بود از ترجيح دادن تمايلات شخصى بر تمايلات خداوند.

آثار گناه نخستين

مسيحيان معتقدند گناه آدم همه انسان ها را دچار گناه كرد و به سبب آن ، طهارت و معصوميت اولى از بين رفت و صورت الاهى كدر گشت ؛ به گونه اى كه همه با ذاتى شرير و گناه آلود متولد شده ،(٨٣) برده گناه هستند و مرگ و بى نظمى وارد جهان شده است(٨٤)

جان كالوين ، گناه نخستين را سبب تباه شدن موهبت هاى طبيعى و فوق طبيعى مى داند. از نظر او موهبت هاى طبيعى ، سلامت ذهن ، صافى قلب ، عقل و اراده هستند كه پس از گناه ، ضعيف و ناتوان شده اند. از اين رو، هرچند ما بخشى از درك و تشخيص را همراه اراده حفظ كرده ايم ، ولى آنها سالم و كامل نيستند. عقل كاملا از بين نرفته ، اما به اندازه اى ناتوان شده كه جز زشتى و تباهى نمى شناسد. اراده نيز در بند اميال فاسد و غيرمعقول گرفتار آمده است ؛ به گونه اى كه نمى تواند مشتاق امور خير و نيك باشد.

به باور او، گناه ، انسان را از موهبت هاى فوق طبيعى كاملا محروم ساخت ، در حالى كه اين دسته از موهبت ها يعنى ايمان و صداقت ، براى نيل به زندگى آسمانى و حيات جاودانى بايستگى و ضرورت دارند.(٨٥)

توماس آكويناس «١٢٢٤ - ١٢٧٤» درباره گناه ذاتى و انتقال آن مى گويد:

گناهى كه با آن زاده شده ايم ، بر ما سه اثر بر جاى مى گذارد:

نخست ، روح ما را آلوده مى سازد؛ ما تمايلى فطرى به گريز از خداوند داريم و مى كوشيم خودمان را به شيوه هاى خلاف عقل و قانون الاهى ارضا و اقناع كنيم .

دوم ، ما اسير شيطان زاده شده ايم ، يعنى افزون بر آن كه خودمان به كردار و پندار ناشايست تمايلى فطرى داريم ، شيطان هم مى تواند قويا در ما نفوذ كند و سرانجام آن كه ، گناه ما «هم گناه جبلى مان و هم گناهانى كه خود مرتكب شده ايم » در خورد كيفر است ؛ زيرا گناه ، تخطى از فرمان خداوند به «عدالت » است در واقع ، آلودگى به گناه ، روى گرداندن از خداوند است ، و روى گرداندن از خدا اهانتى عميق به ساحت قدسى اوست كه تنها «حكم » در خورد آن ، كيفر ابدى است

به بيان ساده تر، كيفر ابدى دينى است كه ما بايد به دليل گناهانمان ، به خداوند بپردازيم(٨٦)

آرمينيوس ، حالت انسان را در قبل و بعد از سقوط، اين گونه توصيف مى كند:

«انسان در وضع ابتدايى وقتى از دست هاى خالق خويش درآمد آنچنان از دانش ، پاكى و قدرت برخوردار بود كه طبق حكمى كه يافته بود مى توانست خوبى حقيقت را بداند، تشخيص دهد، ملاحظه كند، اراده كند و انجام دهد. با وجود اين ، بدون يارى فيض خدا، هيچ يك از اين اعمال را نمى توانست به جا آورد. اما انسان در حالت سقوط كرده و منحط خود؛ نه قادر است بينديشد و اراده كند و نه آنچه را كه واقعا خوب است انجام دهد؛ لازم است نخست تولد تازه يافته و در فكر، احساسات و اراده و تمام توانايى هاى خويش به وسيله خدا در مسيح ، توسط روح القدس احيا شود تا بتواند به حق قادر شود آنچه را كه واقعا خوب است درك كند، تشخيص ‍ دهد، ملاحظه نمايد و اراده كند و انجام دهد.»(٨٧)

از مجموع مطالب پيش گفته نتيجه مى شود كه گناه به طور كلى دو نوع پيامد داشت :

الف) فساد و آلودگى آدميان

نتيجه اين نوع پيامد، بيزارى و جدايى از خدا، از هم نوع و نيز از خود است(٨٨)

انسان تا هنگامى كه در گناه قرار دارد، ميان خود و خدا شكافى عميق مى بيند.

خدا نيكو و عادل است و او پر از گناه و ظلمت : «... خدا نور است و هيچ ظلمت در وى نيست اگر گويى كه با وى شراكت مى كنيم ، در حالى كه در ظلمت سلوك مى كنيم ، دروغ مى گوييم و به راستى عمل نمى كنيم .»(٨٩)

جدايى خدا كه مهم ترين اثر گناه است ، نه تنها در كتاب مقدس به آن اشاره شده ، بلكه توسط تجربه انسانى نيز تصديق مى گردد. انسان ها معمولا در درون خود تجربه كرده اند كه گناه آنها را از خدا جدا ساخته است و بدين سبب ، احساس تنهايى ، نااميدى و ترس مى كند.(٩٠)

از آن جا كه حقيقت گناه ، تقدم بخشيدن خويشتن بر خدا و ناديده گرفتن فرمان الاهى است ، اين امر سبب مى شود انسانها بخواهند همواره ديگران از آنها پيروى كنند و تمام تلاش خود را در به خدمت گرفتن آنها صرف كنند.

از اين رو، درگيرى و نزاع با ديگران روى مى دهد. در حالى كه مطابق فرمان خدا همه موظفيم نخست به او و سپس به همسايه صحبت كنيم

بنابراين ، اگر انسان تنها همين روحيه خودپسندى را به روحيه از خودگذشتگى تبديل كند، بسيارى از نزاع ها به پايان مى رسد و صلح و آرامش جهان را فرامى گيرد؛ از خودگذشتگى همان چيزى است كه خدا آن را محبت مى نامد و اين تغيير و دگرگونى بنيادين تنها با فيض خدا و عمل رهايى بخش مسيح ممكن مى نمايد.(٩١)

ب) كيفر و مجازات آدميان

خداوند دادگر به منظور اجراى عدالت ، كسانى را كه قانون و حكم او را نقض كنند، رنج و عذاب مى دهد. آثارى كه براى گناه شمرديم همه در قلمرو مجازات گناه قرار مى گيرند، ولى مجازات كامل در آينده اجرا خواهد شد.

مرگ ، از نظر كتاب مقدس ، مجازات گناه به حساب مى آيد(٩٢) و بر سه گونه است مرگ جسمانى مرگ روحانى و ابدى

مرگ جسمانى ، همان جدا شدن روح از بدن است كه براى مسيحيان ، مجازات به شمار نمى آيد؛ زيرا مسيح آن را به عنوان مجازات بر خود گرفت(٩٣)

با اين مرگ ، بدن مسيحيان به خواب مى رود و در انتظار رستاخيز مردگان به سر مى برد و روحشان به حضور عيسى مسيح مى رود.(٩٤)

مرگ روحانى ، جدا شدن روح از خداست كه به واسطه آن انسان حضور خدا و معرفت و اشتياق به او را از دست مى دهد.

سبب به تولدى دوباره نياز دارد.(٩٥) مرگ ابدى ، نيز نتيجه و تكميل مرگ روحانى است كه همان ، جدايى ابدى از خدا همراه با پشيمانى و مجازات واقعى(٩٦) است

عدالت الاهى و پيامد گناه

با توجه به مطالبى كه گذشت ، اين پرسش پيش مى آيد كه چگونه ممكن است خداى عادل ، گناه آدم و پيامدهاى آن را به حساب ما، كه در آن هيچ نقشى نداشته ايم ، بگذرد؟

مسيحيان در پاسخ به اين پرسش نظريه هاى مختلفى مطرح كرده اند؛ مانند نظريه آرمينيوس ، نظريه واقع گرايانه ، نظريه نمايندگى ، نظريه شخصيت گروهى و نظريه هاى فراوان ديگر كه مادر اين جا تنها به توضيح سه نمونه از آنها مى پردازيم

١ - نظريه نمايندگى :

بنابراين نظريه ، «آدم نماينده نژاد انسانى است و به همين دليل ، گناه او به حساب تمام انسان ها گذارده مى شود.»(٩٧)

چالز هورن در اين باره مى نويسد:

گناه آدم بنابر واقعيت هم بستگى نژاد انسان و نيز بر طبق اصل «نمايندگى » به همه مردم منتقل شده است(٩٨) آدم نماينده تمام مردم گناهكار است و همه به علت گناه آدم ، از طبيعت گناه آلود برخوردارند كه هر نوع گناهى از آن سرچشمه مى گيرد.(٩٩)

٢ - نظريه آرمينيوس :

مطابق اين ديدگاه ، انسان بيمار است و بر اثر خطاى آدم ذاتا از عدالت اوليه محروم گشته ، بدون كمك خدا نمى تواند عادل شود.

از آنجا كه اين ناتوانى به بدن و فكر ارتباط دارد و نه به اراده ، هنگامى كه انسان درك اخلاقى پيدا مى كند به خداوند به منظور رعايت عدالت قدرت كه مخصوص روح القدس را به او عطا مى فرمايد تا تاءثير فساد ارثى را از بين ببرد و اطاعت از خدا را در صورتى كه با روح القدس همكارى كند ممكن سازد. اين كارى است كه مردم مى توانند انجام دهند. تمايل شريرانه در انسان را مى توان گناه خواند، ولى مستلزم خطا يا مجازات نيست شك نيست كه بشريت نبايد به خاطر گناه آدم ، خطاكار محسوب شود. تنها هنگامى كه انسان دانسته و به طور عمدى به اين تمايلات شريرانه تسليم شود، خدا آنها را گناه محسوب مى كند. مقصود اصلى «به اين گونه موت بر همه مردم طارى گشت از آنجا كه همه گناه كردند»(١٠٠) اين است كه همه به وسيله انجام اعمال گناه آلود در نتايج گناه آدم شركت مى كنند و ذات گناه آلود خود را مى پذيرند.»(١٠١)

٣ - نظريه شخصيت گروهى ؛

در اين نظريه ، «رابطه نزديك فرد با گروهى كه به آن تعلق دارد مورد تاكيد قرار گرفته است هر فردى مى تواند به عنوان نماينده گروه خود عمل كند. در اين مورد نمونه هايى در عهد عتيق وجود دارد. يك خانواده به خاطر يك عضو آن از بين مى رود.... واحد اخلاقى عبارت بود از جامعه نه فرد» و پاسخ ‌هاى فراوان ديگر.(١٠٢)

مسيح شناسى ( cristology )

.در اين قسمت نخست به طور گذرا شخصيت مسيح را معرفى مى كنيم و سپس به كارهايى كه براى تحقق نجات انجام داده است ، مى پردازيم

الف) شخصيت عيسى مسيح

به اعتقاد مسيحيان ، عيسى داراى دو ذات الاهى و بشرى است اين دو ذات با آثار مخصوص به خود، در شخصيت مسيح با هم تركيب شده اند و به طور هماهنگ ، فعاليت هاى او را سامان مى بخشند. در موضوع هايى مانند تثليث و تجسد بر جنبه الاهى او تاكيد مى شود و در مباحث تاريخى بر جنبه بشرى او.

شوراى كلسدون «٤٥١ م » درباره شخصيت مسيح مى نويسد:

«... ما به پيروى از پدران مقدس يك صدا اعتراف مى كنيم كه پسر واح و يگانه خداوند ما عيسى مسيح داراى الوهيت و انسانيت كامل است حقيقتا خدا و حقيقتا انسان است و داراى جان و بدنى ناطق است وى با خداى پدر هم ذات ( homoousios ) است وى هم چنين با ما به عنوان انسان نيز هم ذات است وى در همه چيز به جز گناه شبيه ما انسان ها است وى پيش از خلقت جهان ، از خداى پدر در مقام خدا به وجود آمده بود كه در روزهاى آخر از مريم باكره ، مادر خدا ( thetokos ) همچون انسان به دنيا آمد.

همين مسيح ، پسر، خداوند، فرزند يگانه در دو طبيعت(١٠٣) شناخته مى شود كه اين سرشت ها با هم اختلاط و آميزش نمى يابند، تغيير نمى كنند و از هم جدا نمى شوند. تمايز دو طبيعت به هيچ وجه ، بر اساس اتحاد دو طبيعت مخدوش نمى شوند، بلكه ويژگى هاى متمايز كننده هر دو سرشت ، محفوظ باقى مى ماند.

هر دو طبيعت ، در يك شخصيت و يك اقنوم متحد مى شوند. اين طبيعت ها منشعب و تقسيم به دو شخصيت نمى شوند، بلكه با هم وجود پسر، فرزند يگانه ، خدا، كلمه ، خداوند عيسى مسيح را تشكيل مى دهند...»(١٠٤)

قديس آگوستين ، در توجيه دوگانه بودن شخصيت عيسى مسيح مى گويد:

كسى كه ميان خدا و انسان ميانجى قرار مى گيرد بايد «از جهتى به خدا و از جهتى به انسان شبيه باشد؛ زيرا اگر از دو حيث همچون انسان باشد، از خداوند بسيار دور خواهد بود و اگر در تمام جهات شبيه پروردگار باشد، با انسان ها فاصله بسيار خواهد داشت ؛ در هيچ يك از اين دو حالت ، او نمى تواند شفيع قرار گيرد...».(١٠٥)

البته عهد جديد، دو تصوير متفاوت از مسيح به نمايش مى گذارد. در اناجيل همنوا،(١٠٦) كتاب اعمال رسولان ، رساله يعقوب ، دو رساله پطرس ‍ و رساله يهودا، او يك انسان است و از جنبه الوهيت او اثرى يافت نمى شود. اما در انجيل يوحنا و سه رساله منسوب به او و رساله هاى منسوب به پولس ، او يك موجودى آسمانى است كه به زمين فرود آمده است(١٠٧)

عهد جديد، عيسى را هم پسر خدا و هم پسر انسان ناميده است و از اين جهت به دو نظام الهياتى متفاوت تقسيم مى شود: در يك نظام ، عيسى خداى مجسم است و در نظام ديگر، او بنده اى از بندگان خوب خدا است كه براى هدايت انسان ها مبعوث شده اين اختلاف ، موجب شده ديگر اعتقادات اين دو نظام نيز كه بر گوهر مسيح شناسى استوارند، به چالش ‍ بيفتند.(١٠٨)

اما ديدگاه رايج در ميان مسيحيت ، ديدگاه پولسى است كه بر اساس آن ، ساير آموزه هاى مسيحى ، مانند تثليث ، تجسد، صليب و رستاخيز، معنا و مفهوم يافته اند.

ب) كارهاى عيسى

پس از شناخت اجمالى شخصيت مسيح ، اينك به كارهايى كه براى تحقق نجات انجام داده است ، مى پردازيم :

١ - مرگ مسيح :

همان گونه كه در مبحث انسان شناسى اشاره شد، پس از هبوط آدم ، لطف الاهى از مجراى تجسم مسيح به فرياد انسان ها آمد تا افزون بر مكشوف ساختن خدا و الگو شدن براى زندگى ، و آموزش بايسته هاى دينى ، با مرگ خود كفاره گناهان ما باشد.

مرگ مسيح يك امر اتفاقى و يا بر اثر يك تصميم بعدى نبود، بلكه پيش از آفرينش ، عيسى بره اى بود كه بايد ذبح مى شد.(١٠٩)

از اين رو، مرگ مسيح از حيات او مهم تر جلوه مى كند؛ زيرا هدفش از آمدن ، جان باختن بود. اگر مرگ مسيح را به كنارى بنهيم ، مسيحيت تهى مى گردد.

مرگ مسيح و كفاره

هدف از مرگ مسيح ، كفاره شدن براى گناهان بشرى است

«... و پسر خود را فرستاد تا كفاره گناهان باشد»(١١٠) و در جاى ديگر مى گويد: «تا به قربانى خود گناهان را محو سازد.»(١١١) و آيات فراوان ديگر.(١١٢)

همانگونه كه در اين آيات آمده ، ارتباط مرگ مسيح با بخشيده شدن گناهان ، به مثابه ارتباط كفاره و قربانى با نابودى گناه است

«خدا قربانى حيوانات را وضع كرد تا اين مراسم «قربانى بهتر» را كه در آينده آماده مى شد، اعلام دارد و نيز درس ابدى در مورد گناه ، قدوسيت و جريمه گناه به مردم بدهد.»(١١٣)

در دوران قبل از مسيح ، نسل ابراهيم و موسى قربانى مى كردند. عبرانى ها نيز تحت نظارت لاوى ها، براى عفو گناهان به اين امر مى پرداختند. ريخته شدن خون ، نشانه سنگينى گناه است ؛ به طورى كه بدون آن ، چشمه آمرزش ‍ خدا به جوش نمى آيد، البته خون حيوانات چاره موقتى بود و نمى توانست راه حل دايمى باشد. تا اين كه زمان به كمال رسيد و عيسى ظهور كرد و چون اين قربانى كامل و بى عيب بود قربانى هاى موقت تعطيل شدند.(١١٤)

آگوستين قديس خطاب به خداوند، اين گونه مناجات مى كند: اى پدر نيك ! تو آنقدر دوستمان داشتى كه براى نجات گناهكارانى چون ما، حتى پسر خويش را دريغ نكردى و او را قربانى ساختى !(١١٥) آنقدر دوستمان داشتى كه محض خاطر ما، مسيح از حق الوهى خود بهره نجست و به فرمانى گردن نهاد كه او را به مرگ ، آن هم مرگى بر صليب رهنمون شد!...(١١٦) او در نظر تو، براى ما، هم فاتح بود و هم قربانى و چون قربانى بود، توانست كه فاتح هم باشد او در نظر تو، براى ما، هم مقتدا بود و هم فديه و چون فديه بود، توانست مقتدا هم باشد.(١١٧)

به هر حال ، بايد مفهوم قربانى را در لزوم كفاره جستجو كرد. توضيح مطلب اين كه : مطابق سنت دينى ، خداوند صفات عديده اى دارد كه مختص به او است ؛ مانند عدالت ، قدرت ، محبت و قدوسيت هنگامى كه انسان گناه مى كند ذاتا آلوده مى شود و از خدا فاصله مى گيرد و نيز خداوند قدوس و پاك به مقتضاى ذاتش نمى تواند به او نظر بيفكند.

«كفاره آن عملى است كه خدا انجام مى دهد تا گناه انسان را بپوشاند و بتواند دوباره به انسان نظر كند.»(١١٨) يعنى : از آن جا كه خدا به بندگان خود محبت دارد و مى داند كه آنها در پرداخت جريمه ناتوانند، در صدد برآمد تا خود، گناه را جبران كند. از اين رو، كفاره بر پايه قدوسيت و رحمت الاهى قرار مى گيرد و اين دو ويژگى در صليب با هم ملاقات مى كنند.(١١٩)

ضرورت مرگ مسيح

همانگونه كه اشاره شد، مطابق آموزه هاى كتاب مقدس ، خداى مسيحى داراى رحمت بى انتها و قدرت مطلق است با وجود اين ، چرا مسيحيت براى آزادى انسان از اسارت گناه به مرگ مسيح متوسل مى شود؟

در پاسخ به اين پرسش و ضرورت فدا شدن مسيح ، دو نظريه اساسى در مسيحيت وجود دارد:(١٢٠)

١ - نظريه ضرورت احتمالى ( hypothetical necessity view ):

مطابق اين نظريه ، خداوند مى توانست برگزيدگان را بدون كفاره هم نجات دهد؛ زيرا او قادر مطلق است ، اما خدا اين وسيله را مناسب تشخيص ‍ داد.

آگوستين و آكويناس از پيشروان اين نظريه هستند. آكويناس در اينباره مى گويد:

خداوند تنها كسى است كه به سبب گناهان ما مورد تعرض واقع شده است ، مى توانست ما را بيامرزد؛ بدون آن كه كيفرى بر ما تحميل كند...، ولى ما به علت گناهانمان واقعا مديون خدا هستيم از اين رو، اگر خداوند اداى اين دين را مطالبه كند، كار ناعدلانه اى نكرده است بايد پذيرفت كه اين تصوير، خدا را عبوس و سخت گير نشان نمى دهد، اما مطالبه اين دين ، حق اخلاقى خداوند است ؛ همانگونه كه حق فروشنده است كه وجه خود را از خريدار مطالبه كند.(١٢١)

٢ - نظريه ضرورت مطلق ترتيب منطقى : ( consecquent absolute necessity view )

اصطلاح «ترتيب منطقى» به اين مطلب اشاره دارد كه خداوند مجبور نبود كسى را نجات دهد، اما چون اراده كرد عده اى از مردم را به ساحل رستگارى برساند، ترتيب منطقى اين كار ايجاب مى كرد كه از طريق كفاره انجام دهد.

سميتن ،(١٢٢) هاج(١٢٣) و بركهف(١٢٤) از پيروان اين نظريه اند. به نظر چالز هورن ، نظريه دوم بر اولى ترجيح دارد؛ زيرا:

الف قدوسيت خدا نمى گذارد خدا گناه را بدون دليل ناديده بگيرد. عدالت او بايد اعمال شود.(١٢٥)

ب) تغييرناپذيرى شريعت الاهى كه از ذات خدا ناشى مى شود، ايجاب مى كند كه خدا از گناهكار توقع داشته باشد كه او را راضى گرداند.(١٢٦)

ج) صداقت خدا تقاضاى كفاره مى كند؛(١٢٧) خدا در باغ عدن اعلام كرد كه جريمه مجرمين نا اطاعتى ، مرگ است(١٢٨) و اين گفته ايجاب مى كند كه جريمه توسط مجرم يا ضامن پرداخته شود.

د) بهاى گران اين قربانى مستلزم كفاره است ؛ بعيد به نظر مى رسد كه خدا بدون توجه به لزوم كفاره آن را انجام داده باشد.

بارى ، هر يك از اين دو نظريه را بپذيريم ، ترديدى نمى ماند كه مرگ مسيح به منظور كفاره و بخشيده شدن گناهان صورت گرفته است ، و برخلاف تفسيرها و توجيه هاى مختلفى كه از اين آموزه صورت پذيرفته ، همه مسيحيان به آن پايبندند و در اصل آن هيچ اختلافى با هم ندارند.

آموزه فدا از ديدگاه آكويناس و فيليپ كويين

گفته شد كه مطابق نظر آكويناس ، خداوند حق دارد كه از انسان مطالبه دين كند. حال اين پرسش پيش مى آيد كه آيا آدميان مى توانند اين دين را ادا كنند؟

آكويناس در جواب مى گويد:

ما به تنهايى به صورت جمعى نمى توانيم اين دين را كه از گناه نخستين ناشى مى شود ادا كنيم ؛ زيرا ما موجوداتى محدود هستيم و خداوند موجودى نامحدود؛ و هر گونه تعدى و تعرضى كه به ساحت الوهى شود ابعادى نامتناهى مى يابد. چون خداوند از ما اين درخواست را داشت و هيچ يك از ما نتوانستيم آن را به جا آوريم ، خودش اين كار را از طريق رنج و مرگ مسيح انجام داد و از آنجا كه شاءن مسيح به عنوان يك موجود نامتناهى با عظمت بود، مرگ او بيش از آن چه براى اداى دين و اجراى عدالت لازم بود قرار دارد.(١٢٩)

اما فليپ كويين مى گويد:

اين نوع تلقى از فديه ، پرسش هاى روشنى را در پى دارد كه آكويناس ‍ نمى تواند به آنها پاسخ دهد.

به اعتقاد او «مجازات عادلانه يك جرم سنگين را نمى توان تماما بر ذمه يك فرد بى گناه نهاد. بنابراين ، او ترديد دارد كه تصديق كند اين پندار معقول باشد كه مسيح تمام آن دينى را كه به حق بر ذمه ماست ، براى ما تاءديه كرده است»(١٣٠).

سپس كويى در تصديق و توجيه آموزه فدا ابتدا مثلى ذكر مى كند، آنجگاه به استدلال مى پردازد: وى ثروتمندى را تصور مى كند كه دو پسر خود را مسوول رسيدگى به دو مزرعه مرغوب در املاك خود كرده است پسر بزرگتر به وظيفه خود عمل نمى كند و مزرعه اش ويران مى گردد، اما پسر كوچكتر با تلاش بسيار، مزرعه اش را به ثمر مى رساند. پسر بزرگتر به جهت اهمال كارى ، از جانب پدر مجازات مى گردد و اگر مزرعه را آباد نكند، پدر حق دارد او را از ارث محروم سازد. متاسفانه پسر بزرگتر، كشاورز چندان خوبى نيست كه بتواند اين كار را به انجام رساند، حتى اگر مى كوشيد هم نمى توانست جلوى ويرانى اين مزرعه را بگيرد. در اين هنگام ، پسر كوچكتر ناگهان وارد عمل مى شود. عشق به برادر و نيز دلبستگى به پدر و آبادانى املاك وى ، به او روحيه مى دهد تا به كمك آنها بشتابد. پسر كوچكتر تعهد مى كند مزرعه اى را كه برادرش به ويرانى كشانده آباد كند. اين تعهد جديد فداكارى و ايثار عظيمى را از سوى او مى طلبد. او اكنون ناچار است هم از يك مزرعه نگهدارى كند و هم مزرعه ديگر را دوباره احيا نمايد. اما اين ايثار چنان بر قلب پدر كارگر مى افتد كه وى را در قبال پسر بزرگترش به شفقت وا مى دارد. او پسربزرگترش را بخشيد، على رغم آن كه پسر بزرگتر، خود به جبران آن ويرانى نپرداخته بود.

«كويين استدلال مى كند كه در اين مورد، به يك معنا مى توان گفت كه پسر كوچكتر دين برادرش را ادا كرده است اما درست تر آن است كه بگوييم تحت تاثير ايثار پسر كوچكترش ، از مجازات [پسر بزرگتر] در گذشته است

كويين معتقد است فديه مسيح را نيز بايد به اين گونه قلمداد كرد؛ ما دينى به خدا نداريم كه تنها مى تواند اداى آن را از ما مطالبه كند، ولى ما به تنهايى نمى توانيم آن را ادا كنيم هنگامى كه مسيح داوطلبانه به خاطر ما رنج كشيد و مرد، خداوند چنان تحت تاثير قرار گرفت كه تصميم گرفت نسبت به ما سخت گيرى نكند. به بيان ديگر، رنج و مرگ مسيح دين ما را به طور كامل ادا نمى كند، بلكه موجب رحم و شفقت خداوند مى شود.

در نتيجه ، خداوند آن بخش از دين ما را كه قادر به ادايش نيستيم ، بر ما مى بخشايد. بنابراين ، رنج و مرگ مسيح «مطابق تلقى مذهب عامه» همچنان شرط لازم آشتى ما با خداوند باقى مى ماند، اما ديگر لازم نيست كه آن را اداى كامل دين خود به شمار آوريم «امرى كه عقل آن را برمى تابد».(١٣١)

البته نظريه هاى ديگرى در اين باره مطرح است ؛ مانند نظريه اريجن ، نظريه رضايت آنسلم ، نظريه تاثير معنوى ابلر و....(١٣٢)

گستره كفاره مسيح

در اينباره كه دامنه كفاره مسيح تا كجاست ، ميان مسيحيان اختلاف وجود دارد. اگر گفته شود كه مسيح براى تمام جهانيان جان داد، پس چرا همه نجات نمى يابند؟ و اگر تنها براى عده معدودى جان سپرد، پس عدالت خدا چه مى شود؟

در اين جا به دو ديدگاه كلى اشاره مى شود:

١ - مسيح تنها براى برگزيدگان جان داد؛ يعنى خداوند از ابتدا اراده كرد كه از طريق كفاره فقط برگزيدگان را نجات دهد و در نتيجه تنها آنها نجات مى يابند. در مذهب پروتستان ، كالونى ها اين عقيده را دارند و به اين نظريه خاص گرايى گفته مى شود.

٢ - مسيح براى همه جهانيان جان داد؛ آيات زيادى در كتاب مقدس اين ديدگاه را تاييد مى كند:

«اينك بره خدا كه گناه جهانرا بر مى دارد»،(١٣٣) «كه خود را در راه همه فدا داد»،(١٣٤) «فيض خدا كه براى همه مردم نجات بخش است ظاهر شده»،(١٣٥) «تا به فيض خدا براى همه ذائقه موت را چشيد»،(١٣٦) «و اوست كفاره به جهت گناهان ما و نه گناهان ما فقط، بلكه به جهت تمام جهان نيز.»(١٣٧)

بنابراين ، مطابق اين ديدگاه ، مرگ مسيح كفاره همه انسان ها است و مى تواند همه را از اسارت گناه نجات دهد،(١٣٨) اما در نجات يك ترتيب منطقى وجود دارد و آن اين كه شخص ، نخست بايد بپذيرد كه مسيح براى او مرده است تا بتواند از مزاياى مرگ او بهره مند شود و اين پذيرش ، همان نجات است(١٣٩)

٢ - رستاخيز مسيح :

همان گونه كه پيشتر اشاره شد، كار مسيح براى نجات به مرگ او محدود نمى شود، بلكه شامل رستاخيز و صعود و نشستن او به دست راست خدا نيز مى شود و همه اين امور چهارگانه در نقشه نجات داراى اهميت بالايى هستند.

مطابق آموزه هاى كتاب مقدس ، عيسى در روز جمعه در مكانى به نام جلجلتا مصلوب گرديد. پس از مرگ ، او را در قبر گذاشتند و سنگى بر قبر او نهادند. در صبح يكشنبه ، مريم مجدليه كه به دست مسيح هدايت يافته بود و مريم ، مادر يعقوب ، براى تدهين وى با هنوط بر سر قبر آمدند اما قبر را خالى يافتند؛ عيسى از قبر برخواسته و دوباره زنده شده بود و پس از اندك زمانى به آسمان صعود كرد و به دست راست خدا نشست(١٤٠ )

عيسى در همان روز قيام ، خود را به عده اى از شاگردانش در اورشليم نماياند و آنها را از حيات خود مطمئن ساخت او براى مدت چهل روز گاهى به افراد و گاهى به جماعت ها و حتى يك بار در حضور بيش از پانصد نفر، خويشتن را نمايان كرد. او در اين مدت همواره از ملكوت خدا سخن مى گفت سپس به شاگردانش فرمود چند روزى در اورشليم بمانند تا به قدرت روح القدس ، از اعلى آراسته شوند، و سپس بروند و پيام نجات را به مردم جهان ابلاغ كنند.

آنگاه گفت : «از اين پس تا انقضاى عالم هر روز همراه شما هستم .» سپس به آسمان صعود كرد و از ديده ها ناپديد شد.(١٤١)

اهميت رستاخيز

رستاخيز از آموزه هاى اساسى مسيحيت به شمار مى آيد؛ به گونه اى كه بدون آن ، ايمان باطل ،(١٤٢) و رسولان شاهدان دروغين(١٤٣) هستند(١٤٤) بنابراين ، «لازم بود از مرگ برخيزد تا بتواند پادشاه و نجات دهنده باشد و بتواند به اسرائيل توبه و آمرزش گناهان بدهد.»(١٤٥) به تعبير پولس ، مرگ مسيح ما را با خدا آشتى داد و حيات او ما را تكميل كرد.(١٤٦)

رستاخيز مسيح نشان مى دهد كه او فرزند خدا و آشتى دهنده عالم است «اين قيام چون مهر خدا تمامى اقوال و اعمال وى را ثابت مى گرداند؛ ما را يقين مى نمايد كه خدا قربانى وى را براى رفع گناهان مردم پذيرفته و حاضر است كه گناهان همه كسانى را كه در حقيقت به وى ايمان آورند ببخشند و ايشان را نجات دهد.»(١٤٧)

مسيح ، پس از قيام تا ابد زنده است و به وسيله قدرت روح القدس براى هميشه همراه شاگردان خواهد بود.

او همه جا حاضر است و مشتاق كسانى است كه به سويش آيند تا آنها را نجات بخشد.(١٤٨) گفتنى است قيام مسيح يك قيام «بدنى» از يك مرگ «واقعى» بود و ايمان و نجات ما به اين معجزه وابسته است(١٤٩)

٣ و ٤. صعود مسيح به آسمان و نشستن او به دست راست خدا:

بعد از رستاخيز، اين دو رويداد مهم و متفاوت رخ داد. صعود، بازگشت مسيح به آسمان با بدن زنده است ؛ و نشستن بر دست راست خدا، عمل خداى پدر است كه به وسيله آن ، مسيح زنده شده را بر دست راست خود نشانيد و عالى ترين مقام را به او بخشيد.(١٥٠)

در اعتقادنامه نيقيه چنين آمده است :

در روز سوم برخواست و به آسمان عروج كرد. او در سمت راست پدر نشست و دوباره با جلال و عظمت براى داورى زندگان و مردگان خواهد آمد و سلطنت او پايان نخواهد داشت(١٥١)

مسيح با بدن پرجلال خود در برابر چشمان شاگردانش به آسمان بالا رفت و بدين وسيله ، كار نجات بشر به طور موفقيت آميزى انجام يافت او اكنون در جلال خود، در دست راست پدر شفيع ما است و در آسمان از ما دفاع مى كند و سرانجام ، جلال او با «آمدن تسلى دهنده ديگر» كه روح القدس است ، تكميل مى شود «يوحنا، ١٤: ٢٦.» پس امروز كه خداوند از لحاظ بدنى از ما جدا شده ، مى توانيم به وسيله خدمت روح القدس كه آمده تا بركات مسيح را نصيب ما سازد از حضور مسيح برخوردار شويم

به اين وسيله عيسى مى تواند با تمام مردم ، بدون هيچ محدوديتى ، ارتباط داشته باشد تمام اين بركات عالى را مديون صعود و جلال يافتن مسيح هستيم(١٥٢) و روح القدس است كه در زمان حاضر، نقش برجسته اى را برعهده گرفته است او در قلب گناه كاران كار مى كند تا آنها را به توبه ترغيب نمايد؛ زيرا بدون ترغيب او هيچ كس نمى تواند تصميم به توبه بگيرد. روح القدس پس از توبه و ايمان بندگان ، آنها را از نو متولد مى كند «تولد تازه» و در آنها ساكن مى شود تا كار تقديس را آغاز كند.(١٥٣)

فصل دوم : عوامل نجات

پس از آشنايى با ماهيت نجات ، در اين فصل به بررسى عواملى مى پردازيم كه مى توانند كار نجات بخش مسيح را در درون قلب ها فعال سازند و انسان را به رهايى و رستگارى برسانند.

آيين ها و مذاهب مسيحى در شمارش عوامل و راهكارهاى نجات و چگونگى آنها، با يكديگر اختلاف دارند. از اين رو، نمى توان رويه واحدى را كه مورد قبول همه باشد ارائه داد. با اين حال ، در اين جا به عواملى اشاره مى كنيم كه ضرورت وجود آنها را همه مى پذيرند و مورد تاكيد قرار مى دهند. در اين راستا، عوامل نجات را در ذيل دو عنوان كلى به بحث مى گذاريم :

الف) عواملى كه از جانب خدا اتخاذ شده اند:

١ - برگزيدگى ؛

٢ - دعوت ؛

٣ - تجديد حيات «تولد دوباره».

ب) عواملى كه از جانب انسان اتخاذ مى شوند:

١ - ايمان ؛

٢ - توبه ؛

٣ - عمل

مراحل شكل گيرى گناه نخستين

همان گونه كه اشاره شد خداوند آفرينش انسان را به قواى عقل و اراده زينت بخشيد و اين امر، موجب شد خدا او را بيازمايد؛ زيرا لازمه پيشرفت و بازسازى شخصيت اخلاقى و الاهى انسان ، قرار گرفتن او بر سر دوراهى و گرفتار آمدن ميان خود و خدا بود.

آدم به خدا تمايل داشت ، ولى مى توانست برخلاف آن تصميم بگيرد و تمايل او به خدا وقتى تاييد مى شود كه در مرحله عمل ، آن تصميم را بگيرد. يك آزمايش لازم بود تا اندازه دل بستگى انسان به خدا مشخص گردد. از اين رو، خدا آدم را از خوردم ميوه درخت معرفت نيك و بد منع كرد.(٧٧)

پس از صدور حكم ، شيطان «مار» ابتدا در فكر حوا در مورد نيكويى خدا ترديد ايجاد كرد و پرسيد: «آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باع نخوريد؟»،(٧٨) حوا در پاسخ گفت : خدا اجازه داد كه از ميوه تمام درختان بخوريم جز درختى كه در وسط باغ قرار دارد؛ زيرا با خوردن ميوه آن مرگ به سراغمان خواهد آمد.(٧٩)

شيطان صحيح بودن فرمان خدا را انكار كرد و گفت :

«هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد چشمان شما باز مى شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد شد.»(٨٠)

حوا سخنان شيطان را پذيرفت و از ميوه آن درخت خورد و به شوهر خود نيز داد. پس حوا به سبب فريب خوردن از شيطان سقوط كرد(٨١) و آدم به خاطر علاقه به حوا و اطاعت از او مرتكب گناه شد.(٨٢)

بنابراين ، شيطان با استفاده از تمايلات جسمانى و شخصى آدم و حوا، آن دو را فريب داد و وادارشان كرد از شجره ممنوعه بخورند و به دانشى كه به آنها تعلق نداشت ، طمع ورزند. به اين صورت ، گناه نخستين شكل گرفت ؛ گناهى كه عبارت بود از ترجيح دادن تمايلات شخصى بر تمايلات خداوند.

آثار گناه نخستين

مسيحيان معتقدند گناه آدم همه انسان ها را دچار گناه كرد و به سبب آن ، طهارت و معصوميت اولى از بين رفت و صورت الاهى كدر گشت ؛ به گونه اى كه همه با ذاتى شرير و گناه آلود متولد شده ،(٨٣) برده گناه هستند و مرگ و بى نظمى وارد جهان شده است(٨٤)

جان كالوين ، گناه نخستين را سبب تباه شدن موهبت هاى طبيعى و فوق طبيعى مى داند. از نظر او موهبت هاى طبيعى ، سلامت ذهن ، صافى قلب ، عقل و اراده هستند كه پس از گناه ، ضعيف و ناتوان شده اند. از اين رو، هرچند ما بخشى از درك و تشخيص را همراه اراده حفظ كرده ايم ، ولى آنها سالم و كامل نيستند. عقل كاملا از بين نرفته ، اما به اندازه اى ناتوان شده كه جز زشتى و تباهى نمى شناسد. اراده نيز در بند اميال فاسد و غيرمعقول گرفتار آمده است ؛ به گونه اى كه نمى تواند مشتاق امور خير و نيك باشد.

به باور او، گناه ، انسان را از موهبت هاى فوق طبيعى كاملا محروم ساخت ، در حالى كه اين دسته از موهبت ها يعنى ايمان و صداقت ، براى نيل به زندگى آسمانى و حيات جاودانى بايستگى و ضرورت دارند.(٨٥)

توماس آكويناس «١٢٢٤ - ١٢٧٤» درباره گناه ذاتى و انتقال آن مى گويد:

گناهى كه با آن زاده شده ايم ، بر ما سه اثر بر جاى مى گذارد:

نخست ، روح ما را آلوده مى سازد؛ ما تمايلى فطرى به گريز از خداوند داريم و مى كوشيم خودمان را به شيوه هاى خلاف عقل و قانون الاهى ارضا و اقناع كنيم .

دوم ، ما اسير شيطان زاده شده ايم ، يعنى افزون بر آن كه خودمان به كردار و پندار ناشايست تمايلى فطرى داريم ، شيطان هم مى تواند قويا در ما نفوذ كند و سرانجام آن كه ، گناه ما «هم گناه جبلى مان و هم گناهانى كه خود مرتكب شده ايم » در خورد كيفر است ؛ زيرا گناه ، تخطى از فرمان خداوند به «عدالت » است در واقع ، آلودگى به گناه ، روى گرداندن از خداوند است ، و روى گرداندن از خدا اهانتى عميق به ساحت قدسى اوست كه تنها «حكم » در خورد آن ، كيفر ابدى است

به بيان ساده تر، كيفر ابدى دينى است كه ما بايد به دليل گناهانمان ، به خداوند بپردازيم(٨٦)

آرمينيوس ، حالت انسان را در قبل و بعد از سقوط، اين گونه توصيف مى كند:

«انسان در وضع ابتدايى وقتى از دست هاى خالق خويش درآمد آنچنان از دانش ، پاكى و قدرت برخوردار بود كه طبق حكمى كه يافته بود مى توانست خوبى حقيقت را بداند، تشخيص دهد، ملاحظه كند، اراده كند و انجام دهد. با وجود اين ، بدون يارى فيض خدا، هيچ يك از اين اعمال را نمى توانست به جا آورد. اما انسان در حالت سقوط كرده و منحط خود؛ نه قادر است بينديشد و اراده كند و نه آنچه را كه واقعا خوب است انجام دهد؛ لازم است نخست تولد تازه يافته و در فكر، احساسات و اراده و تمام توانايى هاى خويش به وسيله خدا در مسيح ، توسط روح القدس احيا شود تا بتواند به حق قادر شود آنچه را كه واقعا خوب است درك كند، تشخيص ‍ دهد، ملاحظه نمايد و اراده كند و انجام دهد.»(٨٧)

از مجموع مطالب پيش گفته نتيجه مى شود كه گناه به طور كلى دو نوع پيامد داشت :

الف) فساد و آلودگى آدميان

نتيجه اين نوع پيامد، بيزارى و جدايى از خدا، از هم نوع و نيز از خود است(٨٨)

انسان تا هنگامى كه در گناه قرار دارد، ميان خود و خدا شكافى عميق مى بيند.

خدا نيكو و عادل است و او پر از گناه و ظلمت : «... خدا نور است و هيچ ظلمت در وى نيست اگر گويى كه با وى شراكت مى كنيم ، در حالى كه در ظلمت سلوك مى كنيم ، دروغ مى گوييم و به راستى عمل نمى كنيم .»(٨٩)

جدايى خدا كه مهم ترين اثر گناه است ، نه تنها در كتاب مقدس به آن اشاره شده ، بلكه توسط تجربه انسانى نيز تصديق مى گردد. انسان ها معمولا در درون خود تجربه كرده اند كه گناه آنها را از خدا جدا ساخته است و بدين سبب ، احساس تنهايى ، نااميدى و ترس مى كند.(٩٠)

از آن جا كه حقيقت گناه ، تقدم بخشيدن خويشتن بر خدا و ناديده گرفتن فرمان الاهى است ، اين امر سبب مى شود انسانها بخواهند همواره ديگران از آنها پيروى كنند و تمام تلاش خود را در به خدمت گرفتن آنها صرف كنند.

از اين رو، درگيرى و نزاع با ديگران روى مى دهد. در حالى كه مطابق فرمان خدا همه موظفيم نخست به او و سپس به همسايه صحبت كنيم

بنابراين ، اگر انسان تنها همين روحيه خودپسندى را به روحيه از خودگذشتگى تبديل كند، بسيارى از نزاع ها به پايان مى رسد و صلح و آرامش جهان را فرامى گيرد؛ از خودگذشتگى همان چيزى است كه خدا آن را محبت مى نامد و اين تغيير و دگرگونى بنيادين تنها با فيض خدا و عمل رهايى بخش مسيح ممكن مى نمايد.(٩١)

ب) كيفر و مجازات آدميان

خداوند دادگر به منظور اجراى عدالت ، كسانى را كه قانون و حكم او را نقض كنند، رنج و عذاب مى دهد. آثارى كه براى گناه شمرديم همه در قلمرو مجازات گناه قرار مى گيرند، ولى مجازات كامل در آينده اجرا خواهد شد.

مرگ ، از نظر كتاب مقدس ، مجازات گناه به حساب مى آيد(٩٢) و بر سه گونه است مرگ جسمانى مرگ روحانى و ابدى

مرگ جسمانى ، همان جدا شدن روح از بدن است كه براى مسيحيان ، مجازات به شمار نمى آيد؛ زيرا مسيح آن را به عنوان مجازات بر خود گرفت(٩٣)

با اين مرگ ، بدن مسيحيان به خواب مى رود و در انتظار رستاخيز مردگان به سر مى برد و روحشان به حضور عيسى مسيح مى رود.(٩٤)

مرگ روحانى ، جدا شدن روح از خداست كه به واسطه آن انسان حضور خدا و معرفت و اشتياق به او را از دست مى دهد.

سبب به تولدى دوباره نياز دارد.(٩٥) مرگ ابدى ، نيز نتيجه و تكميل مرگ روحانى است كه همان ، جدايى ابدى از خدا همراه با پشيمانى و مجازات واقعى(٩٦) است

عدالت الاهى و پيامد گناه

با توجه به مطالبى كه گذشت ، اين پرسش پيش مى آيد كه چگونه ممكن است خداى عادل ، گناه آدم و پيامدهاى آن را به حساب ما، كه در آن هيچ نقشى نداشته ايم ، بگذرد؟

مسيحيان در پاسخ به اين پرسش نظريه هاى مختلفى مطرح كرده اند؛ مانند نظريه آرمينيوس ، نظريه واقع گرايانه ، نظريه نمايندگى ، نظريه شخصيت گروهى و نظريه هاى فراوان ديگر كه مادر اين جا تنها به توضيح سه نمونه از آنها مى پردازيم

١ - نظريه نمايندگى :

بنابراين نظريه ، «آدم نماينده نژاد انسانى است و به همين دليل ، گناه او به حساب تمام انسان ها گذارده مى شود.»(٩٧)

چالز هورن در اين باره مى نويسد:

گناه آدم بنابر واقعيت هم بستگى نژاد انسان و نيز بر طبق اصل «نمايندگى » به همه مردم منتقل شده است(٩٨) آدم نماينده تمام مردم گناهكار است و همه به علت گناه آدم ، از طبيعت گناه آلود برخوردارند كه هر نوع گناهى از آن سرچشمه مى گيرد.(٩٩)

٢ - نظريه آرمينيوس :

مطابق اين ديدگاه ، انسان بيمار است و بر اثر خطاى آدم ذاتا از عدالت اوليه محروم گشته ، بدون كمك خدا نمى تواند عادل شود.

از آنجا كه اين ناتوانى به بدن و فكر ارتباط دارد و نه به اراده ، هنگامى كه انسان درك اخلاقى پيدا مى كند به خداوند به منظور رعايت عدالت قدرت كه مخصوص روح القدس را به او عطا مى فرمايد تا تاءثير فساد ارثى را از بين ببرد و اطاعت از خدا را در صورتى كه با روح القدس همكارى كند ممكن سازد. اين كارى است كه مردم مى توانند انجام دهند. تمايل شريرانه در انسان را مى توان گناه خواند، ولى مستلزم خطا يا مجازات نيست شك نيست كه بشريت نبايد به خاطر گناه آدم ، خطاكار محسوب شود. تنها هنگامى كه انسان دانسته و به طور عمدى به اين تمايلات شريرانه تسليم شود، خدا آنها را گناه محسوب مى كند. مقصود اصلى «به اين گونه موت بر همه مردم طارى گشت از آنجا كه همه گناه كردند»(١٠٠) اين است كه همه به وسيله انجام اعمال گناه آلود در نتايج گناه آدم شركت مى كنند و ذات گناه آلود خود را مى پذيرند.»(١٠١)

٣ - نظريه شخصيت گروهى ؛

در اين نظريه ، «رابطه نزديك فرد با گروهى كه به آن تعلق دارد مورد تاكيد قرار گرفته است هر فردى مى تواند به عنوان نماينده گروه خود عمل كند. در اين مورد نمونه هايى در عهد عتيق وجود دارد. يك خانواده به خاطر يك عضو آن از بين مى رود.... واحد اخلاقى عبارت بود از جامعه نه فرد» و پاسخ ‌هاى فراوان ديگر.(١٠٢)

مسيح شناسى ( cristology )

.در اين قسمت نخست به طور گذرا شخصيت مسيح را معرفى مى كنيم و سپس به كارهايى كه براى تحقق نجات انجام داده است ، مى پردازيم

الف) شخصيت عيسى مسيح

به اعتقاد مسيحيان ، عيسى داراى دو ذات الاهى و بشرى است اين دو ذات با آثار مخصوص به خود، در شخصيت مسيح با هم تركيب شده اند و به طور هماهنگ ، فعاليت هاى او را سامان مى بخشند. در موضوع هايى مانند تثليث و تجسد بر جنبه الاهى او تاكيد مى شود و در مباحث تاريخى بر جنبه بشرى او.

شوراى كلسدون «٤٥١ م » درباره شخصيت مسيح مى نويسد:

«... ما به پيروى از پدران مقدس يك صدا اعتراف مى كنيم كه پسر واح و يگانه خداوند ما عيسى مسيح داراى الوهيت و انسانيت كامل است حقيقتا خدا و حقيقتا انسان است و داراى جان و بدنى ناطق است وى با خداى پدر هم ذات ( homoousios ) است وى هم چنين با ما به عنوان انسان نيز هم ذات است وى در همه چيز به جز گناه شبيه ما انسان ها است وى پيش از خلقت جهان ، از خداى پدر در مقام خدا به وجود آمده بود كه در روزهاى آخر از مريم باكره ، مادر خدا ( thetokos ) همچون انسان به دنيا آمد.

همين مسيح ، پسر، خداوند، فرزند يگانه در دو طبيعت(١٠٣) شناخته مى شود كه اين سرشت ها با هم اختلاط و آميزش نمى يابند، تغيير نمى كنند و از هم جدا نمى شوند. تمايز دو طبيعت به هيچ وجه ، بر اساس اتحاد دو طبيعت مخدوش نمى شوند، بلكه ويژگى هاى متمايز كننده هر دو سرشت ، محفوظ باقى مى ماند.

هر دو طبيعت ، در يك شخصيت و يك اقنوم متحد مى شوند. اين طبيعت ها منشعب و تقسيم به دو شخصيت نمى شوند، بلكه با هم وجود پسر، فرزند يگانه ، خدا، كلمه ، خداوند عيسى مسيح را تشكيل مى دهند...»(١٠٤)

قديس آگوستين ، در توجيه دوگانه بودن شخصيت عيسى مسيح مى گويد:

كسى كه ميان خدا و انسان ميانجى قرار مى گيرد بايد «از جهتى به خدا و از جهتى به انسان شبيه باشد؛ زيرا اگر از دو حيث همچون انسان باشد، از خداوند بسيار دور خواهد بود و اگر در تمام جهات شبيه پروردگار باشد، با انسان ها فاصله بسيار خواهد داشت ؛ در هيچ يك از اين دو حالت ، او نمى تواند شفيع قرار گيرد...».(١٠٥)

البته عهد جديد، دو تصوير متفاوت از مسيح به نمايش مى گذارد. در اناجيل همنوا،(١٠٦) كتاب اعمال رسولان ، رساله يعقوب ، دو رساله پطرس ‍ و رساله يهودا، او يك انسان است و از جنبه الوهيت او اثرى يافت نمى شود. اما در انجيل يوحنا و سه رساله منسوب به او و رساله هاى منسوب به پولس ، او يك موجودى آسمانى است كه به زمين فرود آمده است(١٠٧)

عهد جديد، عيسى را هم پسر خدا و هم پسر انسان ناميده است و از اين جهت به دو نظام الهياتى متفاوت تقسيم مى شود: در يك نظام ، عيسى خداى مجسم است و در نظام ديگر، او بنده اى از بندگان خوب خدا است كه براى هدايت انسان ها مبعوث شده اين اختلاف ، موجب شده ديگر اعتقادات اين دو نظام نيز كه بر گوهر مسيح شناسى استوارند، به چالش ‍ بيفتند.(١٠٨)

اما ديدگاه رايج در ميان مسيحيت ، ديدگاه پولسى است كه بر اساس آن ، ساير آموزه هاى مسيحى ، مانند تثليث ، تجسد، صليب و رستاخيز، معنا و مفهوم يافته اند.

ب) كارهاى عيسى

پس از شناخت اجمالى شخصيت مسيح ، اينك به كارهايى كه براى تحقق نجات انجام داده است ، مى پردازيم :

١ - مرگ مسيح :

همان گونه كه در مبحث انسان شناسى اشاره شد، پس از هبوط آدم ، لطف الاهى از مجراى تجسم مسيح به فرياد انسان ها آمد تا افزون بر مكشوف ساختن خدا و الگو شدن براى زندگى ، و آموزش بايسته هاى دينى ، با مرگ خود كفاره گناهان ما باشد.

مرگ مسيح يك امر اتفاقى و يا بر اثر يك تصميم بعدى نبود، بلكه پيش از آفرينش ، عيسى بره اى بود كه بايد ذبح مى شد.(١٠٩)

از اين رو، مرگ مسيح از حيات او مهم تر جلوه مى كند؛ زيرا هدفش از آمدن ، جان باختن بود. اگر مرگ مسيح را به كنارى بنهيم ، مسيحيت تهى مى گردد.

مرگ مسيح و كفاره

هدف از مرگ مسيح ، كفاره شدن براى گناهان بشرى است

«... و پسر خود را فرستاد تا كفاره گناهان باشد»(١١٠) و در جاى ديگر مى گويد: «تا به قربانى خود گناهان را محو سازد.»(١١١) و آيات فراوان ديگر.(١١٢)

همانگونه كه در اين آيات آمده ، ارتباط مرگ مسيح با بخشيده شدن گناهان ، به مثابه ارتباط كفاره و قربانى با نابودى گناه است

«خدا قربانى حيوانات را وضع كرد تا اين مراسم «قربانى بهتر» را كه در آينده آماده مى شد، اعلام دارد و نيز درس ابدى در مورد گناه ، قدوسيت و جريمه گناه به مردم بدهد.»(١١٣)

در دوران قبل از مسيح ، نسل ابراهيم و موسى قربانى مى كردند. عبرانى ها نيز تحت نظارت لاوى ها، براى عفو گناهان به اين امر مى پرداختند. ريخته شدن خون ، نشانه سنگينى گناه است ؛ به طورى كه بدون آن ، چشمه آمرزش ‍ خدا به جوش نمى آيد، البته خون حيوانات چاره موقتى بود و نمى توانست راه حل دايمى باشد. تا اين كه زمان به كمال رسيد و عيسى ظهور كرد و چون اين قربانى كامل و بى عيب بود قربانى هاى موقت تعطيل شدند.(١١٤)

آگوستين قديس خطاب به خداوند، اين گونه مناجات مى كند: اى پدر نيك ! تو آنقدر دوستمان داشتى كه براى نجات گناهكارانى چون ما، حتى پسر خويش را دريغ نكردى و او را قربانى ساختى !(١١٥) آنقدر دوستمان داشتى كه محض خاطر ما، مسيح از حق الوهى خود بهره نجست و به فرمانى گردن نهاد كه او را به مرگ ، آن هم مرگى بر صليب رهنمون شد!...(١١٦) او در نظر تو، براى ما، هم فاتح بود و هم قربانى و چون قربانى بود، توانست كه فاتح هم باشد او در نظر تو، براى ما، هم مقتدا بود و هم فديه و چون فديه بود، توانست مقتدا هم باشد.(١١٧)

به هر حال ، بايد مفهوم قربانى را در لزوم كفاره جستجو كرد. توضيح مطلب اين كه : مطابق سنت دينى ، خداوند صفات عديده اى دارد كه مختص به او است ؛ مانند عدالت ، قدرت ، محبت و قدوسيت هنگامى كه انسان گناه مى كند ذاتا آلوده مى شود و از خدا فاصله مى گيرد و نيز خداوند قدوس و پاك به مقتضاى ذاتش نمى تواند به او نظر بيفكند.

«كفاره آن عملى است كه خدا انجام مى دهد تا گناه انسان را بپوشاند و بتواند دوباره به انسان نظر كند.»(١١٨) يعنى : از آن جا كه خدا به بندگان خود محبت دارد و مى داند كه آنها در پرداخت جريمه ناتوانند، در صدد برآمد تا خود، گناه را جبران كند. از اين رو، كفاره بر پايه قدوسيت و رحمت الاهى قرار مى گيرد و اين دو ويژگى در صليب با هم ملاقات مى كنند.(١١٩)

ضرورت مرگ مسيح

همانگونه كه اشاره شد، مطابق آموزه هاى كتاب مقدس ، خداى مسيحى داراى رحمت بى انتها و قدرت مطلق است با وجود اين ، چرا مسيحيت براى آزادى انسان از اسارت گناه به مرگ مسيح متوسل مى شود؟

در پاسخ به اين پرسش و ضرورت فدا شدن مسيح ، دو نظريه اساسى در مسيحيت وجود دارد:(١٢٠)

١ - نظريه ضرورت احتمالى ( hypothetical necessity view ):

مطابق اين نظريه ، خداوند مى توانست برگزيدگان را بدون كفاره هم نجات دهد؛ زيرا او قادر مطلق است ، اما خدا اين وسيله را مناسب تشخيص ‍ داد.

آگوستين و آكويناس از پيشروان اين نظريه هستند. آكويناس در اينباره مى گويد:

خداوند تنها كسى است كه به سبب گناهان ما مورد تعرض واقع شده است ، مى توانست ما را بيامرزد؛ بدون آن كه كيفرى بر ما تحميل كند...، ولى ما به علت گناهانمان واقعا مديون خدا هستيم از اين رو، اگر خداوند اداى اين دين را مطالبه كند، كار ناعدلانه اى نكرده است بايد پذيرفت كه اين تصوير، خدا را عبوس و سخت گير نشان نمى دهد، اما مطالبه اين دين ، حق اخلاقى خداوند است ؛ همانگونه كه حق فروشنده است كه وجه خود را از خريدار مطالبه كند.(١٢١)

٢ - نظريه ضرورت مطلق ترتيب منطقى : ( consecquent absolute necessity view )

اصطلاح «ترتيب منطقى» به اين مطلب اشاره دارد كه خداوند مجبور نبود كسى را نجات دهد، اما چون اراده كرد عده اى از مردم را به ساحل رستگارى برساند، ترتيب منطقى اين كار ايجاب مى كرد كه از طريق كفاره انجام دهد.

سميتن ،(١٢٢) هاج(١٢٣) و بركهف(١٢٤) از پيروان اين نظريه اند. به نظر چالز هورن ، نظريه دوم بر اولى ترجيح دارد؛ زيرا:

الف قدوسيت خدا نمى گذارد خدا گناه را بدون دليل ناديده بگيرد. عدالت او بايد اعمال شود.(١٢٥)

ب) تغييرناپذيرى شريعت الاهى كه از ذات خدا ناشى مى شود، ايجاب مى كند كه خدا از گناهكار توقع داشته باشد كه او را راضى گرداند.(١٢٦)

ج) صداقت خدا تقاضاى كفاره مى كند؛(١٢٧) خدا در باغ عدن اعلام كرد كه جريمه مجرمين نا اطاعتى ، مرگ است(١٢٨) و اين گفته ايجاب مى كند كه جريمه توسط مجرم يا ضامن پرداخته شود.

د) بهاى گران اين قربانى مستلزم كفاره است ؛ بعيد به نظر مى رسد كه خدا بدون توجه به لزوم كفاره آن را انجام داده باشد.

بارى ، هر يك از اين دو نظريه را بپذيريم ، ترديدى نمى ماند كه مرگ مسيح به منظور كفاره و بخشيده شدن گناهان صورت گرفته است ، و برخلاف تفسيرها و توجيه هاى مختلفى كه از اين آموزه صورت پذيرفته ، همه مسيحيان به آن پايبندند و در اصل آن هيچ اختلافى با هم ندارند.

آموزه فدا از ديدگاه آكويناس و فيليپ كويين

گفته شد كه مطابق نظر آكويناس ، خداوند حق دارد كه از انسان مطالبه دين كند. حال اين پرسش پيش مى آيد كه آيا آدميان مى توانند اين دين را ادا كنند؟

آكويناس در جواب مى گويد:

ما به تنهايى به صورت جمعى نمى توانيم اين دين را كه از گناه نخستين ناشى مى شود ادا كنيم ؛ زيرا ما موجوداتى محدود هستيم و خداوند موجودى نامحدود؛ و هر گونه تعدى و تعرضى كه به ساحت الوهى شود ابعادى نامتناهى مى يابد. چون خداوند از ما اين درخواست را داشت و هيچ يك از ما نتوانستيم آن را به جا آوريم ، خودش اين كار را از طريق رنج و مرگ مسيح انجام داد و از آنجا كه شاءن مسيح به عنوان يك موجود نامتناهى با عظمت بود، مرگ او بيش از آن چه براى اداى دين و اجراى عدالت لازم بود قرار دارد.(١٢٩)

اما فليپ كويين مى گويد:

اين نوع تلقى از فديه ، پرسش هاى روشنى را در پى دارد كه آكويناس ‍ نمى تواند به آنها پاسخ دهد.

به اعتقاد او «مجازات عادلانه يك جرم سنگين را نمى توان تماما بر ذمه يك فرد بى گناه نهاد. بنابراين ، او ترديد دارد كه تصديق كند اين پندار معقول باشد كه مسيح تمام آن دينى را كه به حق بر ذمه ماست ، براى ما تاءديه كرده است»(١٣٠).

سپس كويى در تصديق و توجيه آموزه فدا ابتدا مثلى ذكر مى كند، آنجگاه به استدلال مى پردازد: وى ثروتمندى را تصور مى كند كه دو پسر خود را مسوول رسيدگى به دو مزرعه مرغوب در املاك خود كرده است پسر بزرگتر به وظيفه خود عمل نمى كند و مزرعه اش ويران مى گردد، اما پسر كوچكتر با تلاش بسيار، مزرعه اش را به ثمر مى رساند. پسر بزرگتر به جهت اهمال كارى ، از جانب پدر مجازات مى گردد و اگر مزرعه را آباد نكند، پدر حق دارد او را از ارث محروم سازد. متاسفانه پسر بزرگتر، كشاورز چندان خوبى نيست كه بتواند اين كار را به انجام رساند، حتى اگر مى كوشيد هم نمى توانست جلوى ويرانى اين مزرعه را بگيرد. در اين هنگام ، پسر كوچكتر ناگهان وارد عمل مى شود. عشق به برادر و نيز دلبستگى به پدر و آبادانى املاك وى ، به او روحيه مى دهد تا به كمك آنها بشتابد. پسر كوچكتر تعهد مى كند مزرعه اى را كه برادرش به ويرانى كشانده آباد كند. اين تعهد جديد فداكارى و ايثار عظيمى را از سوى او مى طلبد. او اكنون ناچار است هم از يك مزرعه نگهدارى كند و هم مزرعه ديگر را دوباره احيا نمايد. اما اين ايثار چنان بر قلب پدر كارگر مى افتد كه وى را در قبال پسر بزرگترش به شفقت وا مى دارد. او پسربزرگترش را بخشيد، على رغم آن كه پسر بزرگتر، خود به جبران آن ويرانى نپرداخته بود.

«كويين استدلال مى كند كه در اين مورد، به يك معنا مى توان گفت كه پسر كوچكتر دين برادرش را ادا كرده است اما درست تر آن است كه بگوييم تحت تاثير ايثار پسر كوچكترش ، از مجازات [پسر بزرگتر] در گذشته است

كويين معتقد است فديه مسيح را نيز بايد به اين گونه قلمداد كرد؛ ما دينى به خدا نداريم كه تنها مى تواند اداى آن را از ما مطالبه كند، ولى ما به تنهايى نمى توانيم آن را ادا كنيم هنگامى كه مسيح داوطلبانه به خاطر ما رنج كشيد و مرد، خداوند چنان تحت تاثير قرار گرفت كه تصميم گرفت نسبت به ما سخت گيرى نكند. به بيان ديگر، رنج و مرگ مسيح دين ما را به طور كامل ادا نمى كند، بلكه موجب رحم و شفقت خداوند مى شود.

در نتيجه ، خداوند آن بخش از دين ما را كه قادر به ادايش نيستيم ، بر ما مى بخشايد. بنابراين ، رنج و مرگ مسيح «مطابق تلقى مذهب عامه» همچنان شرط لازم آشتى ما با خداوند باقى مى ماند، اما ديگر لازم نيست كه آن را اداى كامل دين خود به شمار آوريم «امرى كه عقل آن را برمى تابد».(١٣١)

البته نظريه هاى ديگرى در اين باره مطرح است ؛ مانند نظريه اريجن ، نظريه رضايت آنسلم ، نظريه تاثير معنوى ابلر و....(١٣٢)

گستره كفاره مسيح

در اينباره كه دامنه كفاره مسيح تا كجاست ، ميان مسيحيان اختلاف وجود دارد. اگر گفته شود كه مسيح براى تمام جهانيان جان داد، پس چرا همه نجات نمى يابند؟ و اگر تنها براى عده معدودى جان سپرد، پس عدالت خدا چه مى شود؟

در اين جا به دو ديدگاه كلى اشاره مى شود:

١ - مسيح تنها براى برگزيدگان جان داد؛ يعنى خداوند از ابتدا اراده كرد كه از طريق كفاره فقط برگزيدگان را نجات دهد و در نتيجه تنها آنها نجات مى يابند. در مذهب پروتستان ، كالونى ها اين عقيده را دارند و به اين نظريه خاص گرايى گفته مى شود.

٢ - مسيح براى همه جهانيان جان داد؛ آيات زيادى در كتاب مقدس اين ديدگاه را تاييد مى كند:

«اينك بره خدا كه گناه جهانرا بر مى دارد»،(١٣٣) «كه خود را در راه همه فدا داد»،(١٣٤) «فيض خدا كه براى همه مردم نجات بخش است ظاهر شده»،(١٣٥) «تا به فيض خدا براى همه ذائقه موت را چشيد»،(١٣٦) «و اوست كفاره به جهت گناهان ما و نه گناهان ما فقط، بلكه به جهت تمام جهان نيز.»(١٣٧)

بنابراين ، مطابق اين ديدگاه ، مرگ مسيح كفاره همه انسان ها است و مى تواند همه را از اسارت گناه نجات دهد،(١٣٨) اما در نجات يك ترتيب منطقى وجود دارد و آن اين كه شخص ، نخست بايد بپذيرد كه مسيح براى او مرده است تا بتواند از مزاياى مرگ او بهره مند شود و اين پذيرش ، همان نجات است(١٣٩)

٢ - رستاخيز مسيح :

همان گونه كه پيشتر اشاره شد، كار مسيح براى نجات به مرگ او محدود نمى شود، بلكه شامل رستاخيز و صعود و نشستن او به دست راست خدا نيز مى شود و همه اين امور چهارگانه در نقشه نجات داراى اهميت بالايى هستند.

مطابق آموزه هاى كتاب مقدس ، عيسى در روز جمعه در مكانى به نام جلجلتا مصلوب گرديد. پس از مرگ ، او را در قبر گذاشتند و سنگى بر قبر او نهادند. در صبح يكشنبه ، مريم مجدليه كه به دست مسيح هدايت يافته بود و مريم ، مادر يعقوب ، براى تدهين وى با هنوط بر سر قبر آمدند اما قبر را خالى يافتند؛ عيسى از قبر برخواسته و دوباره زنده شده بود و پس از اندك زمانى به آسمان صعود كرد و به دست راست خدا نشست(١٤٠ )

عيسى در همان روز قيام ، خود را به عده اى از شاگردانش در اورشليم نماياند و آنها را از حيات خود مطمئن ساخت او براى مدت چهل روز گاهى به افراد و گاهى به جماعت ها و حتى يك بار در حضور بيش از پانصد نفر، خويشتن را نمايان كرد. او در اين مدت همواره از ملكوت خدا سخن مى گفت سپس به شاگردانش فرمود چند روزى در اورشليم بمانند تا به قدرت روح القدس ، از اعلى آراسته شوند، و سپس بروند و پيام نجات را به مردم جهان ابلاغ كنند.

آنگاه گفت : «از اين پس تا انقضاى عالم هر روز همراه شما هستم .» سپس به آسمان صعود كرد و از ديده ها ناپديد شد.(١٤١)

اهميت رستاخيز

رستاخيز از آموزه هاى اساسى مسيحيت به شمار مى آيد؛ به گونه اى كه بدون آن ، ايمان باطل ،(١٤٢) و رسولان شاهدان دروغين(١٤٣) هستند(١٤٤) بنابراين ، «لازم بود از مرگ برخيزد تا بتواند پادشاه و نجات دهنده باشد و بتواند به اسرائيل توبه و آمرزش گناهان بدهد.»(١٤٥) به تعبير پولس ، مرگ مسيح ما را با خدا آشتى داد و حيات او ما را تكميل كرد.(١٤٦)

رستاخيز مسيح نشان مى دهد كه او فرزند خدا و آشتى دهنده عالم است «اين قيام چون مهر خدا تمامى اقوال و اعمال وى را ثابت مى گرداند؛ ما را يقين مى نمايد كه خدا قربانى وى را براى رفع گناهان مردم پذيرفته و حاضر است كه گناهان همه كسانى را كه در حقيقت به وى ايمان آورند ببخشند و ايشان را نجات دهد.»(١٤٧)

مسيح ، پس از قيام تا ابد زنده است و به وسيله قدرت روح القدس براى هميشه همراه شاگردان خواهد بود.

او همه جا حاضر است و مشتاق كسانى است كه به سويش آيند تا آنها را نجات بخشد.(١٤٨) گفتنى است قيام مسيح يك قيام «بدنى» از يك مرگ «واقعى» بود و ايمان و نجات ما به اين معجزه وابسته است(١٤٩)

٣ و ٤. صعود مسيح به آسمان و نشستن او به دست راست خدا:

بعد از رستاخيز، اين دو رويداد مهم و متفاوت رخ داد. صعود، بازگشت مسيح به آسمان با بدن زنده است ؛ و نشستن بر دست راست خدا، عمل خداى پدر است كه به وسيله آن ، مسيح زنده شده را بر دست راست خود نشانيد و عالى ترين مقام را به او بخشيد.(١٥٠)

در اعتقادنامه نيقيه چنين آمده است :

در روز سوم برخواست و به آسمان عروج كرد. او در سمت راست پدر نشست و دوباره با جلال و عظمت براى داورى زندگان و مردگان خواهد آمد و سلطنت او پايان نخواهد داشت(١٥١)

مسيح با بدن پرجلال خود در برابر چشمان شاگردانش به آسمان بالا رفت و بدين وسيله ، كار نجات بشر به طور موفقيت آميزى انجام يافت او اكنون در جلال خود، در دست راست پدر شفيع ما است و در آسمان از ما دفاع مى كند و سرانجام ، جلال او با «آمدن تسلى دهنده ديگر» كه روح القدس است ، تكميل مى شود «يوحنا، ١٤: ٢٦.» پس امروز كه خداوند از لحاظ بدنى از ما جدا شده ، مى توانيم به وسيله خدمت روح القدس كه آمده تا بركات مسيح را نصيب ما سازد از حضور مسيح برخوردار شويم

به اين وسيله عيسى مى تواند با تمام مردم ، بدون هيچ محدوديتى ، ارتباط داشته باشد تمام اين بركات عالى را مديون صعود و جلال يافتن مسيح هستيم(١٥٢) و روح القدس است كه در زمان حاضر، نقش برجسته اى را برعهده گرفته است او در قلب گناه كاران كار مى كند تا آنها را به توبه ترغيب نمايد؛ زيرا بدون ترغيب او هيچ كس نمى تواند تصميم به توبه بگيرد. روح القدس پس از توبه و ايمان بندگان ، آنها را از نو متولد مى كند «تولد تازه» و در آنها ساكن مى شود تا كار تقديس را آغاز كند.(١٥٣)

فصل دوم : عوامل نجات

پس از آشنايى با ماهيت نجات ، در اين فصل به بررسى عواملى مى پردازيم كه مى توانند كار نجات بخش مسيح را در درون قلب ها فعال سازند و انسان را به رهايى و رستگارى برسانند.

آيين ها و مذاهب مسيحى در شمارش عوامل و راهكارهاى نجات و چگونگى آنها، با يكديگر اختلاف دارند. از اين رو، نمى توان رويه واحدى را كه مورد قبول همه باشد ارائه داد. با اين حال ، در اين جا به عواملى اشاره مى كنيم كه ضرورت وجود آنها را همه مى پذيرند و مورد تاكيد قرار مى دهند. در اين راستا، عوامل نجات را در ذيل دو عنوان كلى به بحث مى گذاريم :

الف) عواملى كه از جانب خدا اتخاذ شده اند:

١ - برگزيدگى ؛

٢ - دعوت ؛

٣ - تجديد حيات «تولد دوباره».

ب) عواملى كه از جانب انسان اتخاذ مى شوند:

١ - ايمان ؛

٢ - توبه ؛

٣ - عمل


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30